بخش ۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۲ به خوانش فرید حامد
بخش ۲ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۲ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۲ به خوانش محمدیزدانی جوینده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در مصرع:
کنون کرد از آن تخمه داد نژاد
«دارد» به جای «داد» از نظر وزن و معنی صحیح است
خیلی خوب بود.
بیت پانزدهم در لغت نامه دهخدا بجای زنان (دمان )ثبت گردیده
دمان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا بروی اندر انداختند
دمان در اینجا به معنی غضبناک و خروشان و خشمگین به نظر درست تر می آید چون کاری که در پیش دارند با طبع زنان نیز سازگار نیست .
ههههه دو مرد جوان را کشان و زنان ( دست و مو کشان و لت زنان ) پیش خوالیگران تاختند و نه زن و زنانه هههه-و بیگمان دمان در اینجا بیخود و بیراه است
نیما جان درست میگوید دارد به جای داد صحیح می باشد چون در لغت نامه دهخدا ذیل توضیح کلمه ارمایل اینگونه ثبت شده
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
کز آباد ناید به دل بَرْش یاد.
چه خوبست در سایت نیز اصلاح شود
همان داد درست تر است
شاهنامه را تحریف نکنیم !
شاهنامه میگوید دارد - انکه داد نوشته تایپیست است - واژه داد اهنگ سروده را در هم میریزاند
شایان گرامی ،
سخن از مردم کرد است، می فرماید کردان نژاد از آن تخمه دارند.
گروهی از ایران که به ترفند خوا لیگران از مرگ رستند ، انبوه شدند و چون فریدون از اروند گذشت؛
تا بسیاری خویش بدو بنمایانند، بر با م خانه هاشان آتش افروختند.
فرزندانشان هم امروز در شب نوروز اتش ها بر کوهستانها بر میفروزند. ( اُواز مرا ببوس را شنیده اید؟به تیره شبها پیمانها با یاران داشتند، تا آتش ها بر کوهستانهای میهن بر افرزند ، بر ضحاک زمانه بر خاسته بودند؟) باری؛
زحمت افزا میشوم ( ودر من این عیب قدیم است)
در باره فره ایزدی و گاو پرمایون ، بر مایون ، پرمایه و بر مایه که در نسخه های گوناگون آمده است گفتنی است که فره ایزدی چون از جمشید گسست به نیزاری فرود آمد، پر کر، چشم به راه گاو " پر مایه "( به مانای نژاده بزرگ ، خردمند، بزرگوار ، نجیب ، با اصل و نسب)
تا از راه شیر در جان فریدون بیاویزد ، تا کاخ ستم فرو ریزد ، تا خوان خرد مینوی ایران دیگر باره بگسترد
و سپاس حسین گرامی که به یاد بی دلانی
این چه سخن بیراهیست بنگر چه میگوید
نگر تا نباشی به ابادشهر
ترا در جهان دشت و کوه است بهر
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و هامون نهادند پیش
کنون کرد از ان تخمه دارد نژاد
کز اباد ناید به دل برش یاد
بنگر که میگوید در جای اباد( ده و شهر ) نباشی و ترا در جهان دشت و کوه است بهر و برای گذران زندگی بدیشان بزی چند و میش داد و انان راه دشت و کوه پیش گرفتند و هیچ از ابادی یاد نکردند - چه کسانی درامدشان از پروراندن بز و میش است و پیوسته در کوه و دشتند ؟ واژه کرد را تا صد سال پیش به پارسی کوچروان ، پارسی دشتیاران و کوهیاران میگفتند و بلوچ و پشتو و دری زبان و لر و دیلمی و هر ایرانی زبانی همه را کرد میگفتند و هیچ شهری و روستایی را کرد نمیگفتند و هیچ ترک و عرب نیز پارسی نیست تا کردش خوانند تنها دشت یاران و کوهیاران پارسی (پرشیا و نه فارسی زبان ) را کرد میگفتند و در نوشته های کهن پیوسته انان را کردان پارسی مینامیدند و به پنج رم استان پارس ( یک رم گیلویه که رم ایگان - رم ایجان بود و دوم رم بازنگان سوم رم جیوان -گیوان و چهارم رم للگان (دایگان ) و پنجم رم کاریان ) نیز کردان پارس میگفتند و هر چه کرد در نوشته های پارسی و پهلوی و ارمنی و سپس عربی امده برابر با کوهیاران و دشتبانان پارسی است چه بلوچ باشد چه دیلمی و چه پشتو و لر و شول و کلهر وکرمانجی و پامیری و چه دری زبان ( این پارسی دری که تازگی زبان مردم شده )-
به کوچروان استان فارس بزرگ از خوزستان تا کرمان میگفتند کردان پارس انشان
به همه کوچروان ایرانی ، روی هم کردان پارسی میگفتند
در شرفنامه بدلیسی هم کرد را به همینگونه میشناخته و او خود میگوید من تنها کردان این سوی ایران را میشناسم وگرنه کردان در همه جا در سیستان و خراسان و همه جای ایران هستند
درود دکتر جان
خوش بازگشتید!
آن روز دیده بودم آن فتنه ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی؟!
البته نیم بیت اولش چه ربطی داشت نمیدانم،
خخخ....
درودی چو بوی خوش آشنایی، روفیای عزیز،
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
سپاس میگزارم، یاد نادیده تان دیده و دلم را روشن می داشته است.
رازی شاید در نیم بیت اول است، راز به رازخانه سنگین است چنانکه بار به بارخانه گران.
می بینم برخی گنجوریان ، نامی و گمنام پیرامون خوانش پاره بیتی از استاد سخن سر سخن میشوند
(امید که به ناسزاو دشنام گویی نیانجامد)
به شگون نیک بگیریم، چه دادوستد دیدگاههای گوناگون مارا از خودستایی و کژ اندیشی برکنار میدارد
واز فسردگی اندیشه در امان، همان که تحجر فکریش می خوانند، زمانی که در بر هوای تازه فراز میکنیم و از اندیشیدن آزاد باز می مانیم.
باری،
زحمت افزا میشوم و در من این عیب قدیم است،
دوستان نامی و گمنام سخن از بد خوانی به میان آورده بودند، دریغم آمد پرده از بد خوانی که این بخش از سرگذشت ضحاک را پوشانیده است ، بر ندارم.
داستان چنین است:
دست کم در چهار نسخه شاهنامه که دیده ام از جمله گنجور چهار بیت آخر این بخش به همین گونه آمده است ( جز اینکه بکشتی و که به جای چو)
در شاهنامه ای که آقای خالقی مطلق فراهم آورده است؛ بیت های :
پس آَیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش آرزوی
زمردان جنگی یکی خواستی
بکشتی، که با دیو برخاستی
چنین مانا شده اند
" ضحاک هرگاه که آرزو میکرد !! یکی از مردان جنگی را به این بهانه که بر دیوان شوریده است ، می کشت"
در دوبیتی که سپس تر می آیند استاد توس از پرستنده کردن پردگیی نامور سخن میگوید
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون پاک بی گفتگوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه رسم کیی بد آیین و کیش
این رفتار ، رسم کیی و آیین و کیش نبود
کشتن مردان جنگی و پرستنده کردن خوبرویان پیش و پس از ماردوش و هم امروزبیرون از کیش و آیین حکومتگران نبوده و نیست.
آنچه دست کم در آن روزگار به آیین نبوده است ، اینکه پادشاه مردان جنگی را به گشنی بخواند.
از دید دستوری نهایت بد خوانی است اگر می بدش را گذشته پیاپی( ماضی اسمراری می بودش ) بدانیم جایی که شاعر خواستی( میخواست)، خاستی (می خاست،) و کردی( می کرد) به جای آن به کار برده است. ازین رو می بدش ارزوی( هوس می کردن) به باده گساری نشستن مراد استاد بوده است.
دو دیگر کننده خواستی ، برخاستی و کردی او ست و نه مردان جنگی .
نکته باریک واژه وارونه خوی است می دانیم و هنوز در باور برخی مردم ایران دیده میشود که خوی دیوان وارونه رفتار آدمیان است.
پرستنده کردن زیبایان و به گشنی گرفتن مردان جنگی حکایت از همین خصلت وارونه دارد
بدین قرار
" ضحآک که منشی وارونه خوی آدمیان داشت، هر گاه که به می گساری می نشست مردی از جنگیان و خوبرویی از پردگیان را به بزم خویش می خواند به گشنی و پرستندگی کاری که به رسم و آیین نبود" فراموش نکنیم که این رفتار دیوانه پس از آمدن تازیان در دربار شاهان و امیران رسمی حتا پسندیده بوده است.
و سرانجام گمان میبرم خواستن مردی جنگی بدین ماناست که آنان را بر خویش می کشیده است.
نخست انکه گشن هم برای مرد و هم برای زن است و به گشنی خواستن هیچگاه نیامده -
هنگام مستی و می یکی از مردان جنگی را میکشت چرا که دیوانه خوی بود
هر چها بیت اگر از فردوسی باشد جایش اینجا نیست جایش پس از بیت پنجم داستان آزی دهاک و پیش از دو پاکیزه از خانه جمشید است
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نرفتی سخن جز به راز
پس ایین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می بدش ارزوی
ز مردان جنگی یکی خواستی
بکشتی که با دیو برخاستی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون پاک و بی گفتگوی
پرستنده بردیش در پیش خویش
نه آیین و کیش و نه دین کییش
دو پاکیزه از خانه جم ِ شید
برون اوریدند لرزان چو بید
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر پاکدامن بنام ارنواز
-
در باره پرستنده هم سخن از خوبرویان نیست سخن از نامور دختران ِ خوبروی ِبه پرده درون ِ بی گفتگوی است انان را
به زور پرستنده خویش میکرد پرستنده = داده و داه - است -
نه رسم کیی بود و آیین و کیش - بی گمان واژه رسم از فردوسی نیست - هر جا در شاهنامه امده یا همه بیت از فردوسی نیست یا واژه دگر را برداشته جای ان رسم نهاده اند نخست راه و یا آیین و یا وازه ای پارسی دگر بوده - - این همه سروده های فردوسی که عربی در ان امده جز اندکی از اندک هیچ یک از فردوسی نیست و هرجا در شاهنامه فردوسی عربی دیدم دو نشان داشت یا سست بود و از بیخ و بن از فردوسی نبود و بی ان سخن درست بود و امدنش زیانبار است و نبودنش بهتر و گزیده تر بود یا انکه در ریشه عربی نداشت و واژه ای پارسی انرا برداشته و انرا با واژه ای عربی گفته اند و درست ان از فردوسی بی عربی بود مگر چند بیتی اندک که از خود فردوسی است - انکه جای واژه عربی چیز دگر بوده مانند یکجا دهر را جای واژه شهر گذاشته اند یا منظر را جای گوهر نهاده اند فردوسی جز چند واژه انگشت شمار که بیشتر نامند هیچ واژه عربی نیاورده و به روزگار فردوسی زبان مردم پاک بود و فردوسی شاهنامه را به زبان مردم پاک گفت و نه به زبان دبیران
گشن/ورن در پهلوی بچم شهوت است.
ازی دهاک وارونه خوی هرگاهش ارزو بود و دلش میخواست یکی از مردان جننگی را میکشت و دختر پوشیده رویش را به پرستندگی نزد خود میبرد
در بیت 8 « آوری » قید تأکید است و به معنی یقیناً و به طور حتم به کار رفته است .
معنی مصرع :
که ز آباد ناید به دل برش یاد
شاید این باشد که : از آبادی در ضمیرش چیزی به یاد نداردو یا به خاطرش نمی آید .چراکه بنا به پیشنهاد آشپزها برای حفظ جان خود راه صحرا و زندگی دور از شهر و آبادی را در پیش گرفتند لذا به نوعی زندگی در کوه و دشتهای با صفا با روان باصفا و پاک آنها سازگارتر میباشد.
معنی چهار بیت آخر این هست:
ضحاک موقع برپاکردن بزم یک دختر زیبا رو و یک مرد نیرومند با قیافه مردانه را با خودش همراه میکرد.به این صورت که خودش با دخترزیبارو نزدیکی میکرد و مرد نیرومند هم مجبور بوده با ضحاک نزدیکی کنه تا ضحاک بیشتر لذت ببره.البته این به خاطر خصلت دیومانند ضحاک بوده که با خصوصیات انسانها متفاوت بوده. استاد طوس هم مثل همیشه شرم داشته که به وضوح این نزدیکی را توضیح بده(برعکس من)
چهار بیت آخر را مرحوم سعیدی سیرجانی چنین معنی کرده اند:
مردان جنگی در این بیت فردوسی همان مفهوم افراد مبارز را دارد. برای کشتن آزادگان و سران و سرداران چه بهانه ای بهتر که هوای سرکشی دارند و به قصد مقاومت در مقابل حکومت و بر افکندن نظام جاری به توطئه پرداخته اند.
در ادامه می نویسند: در حکومت ضحاکی مردم نه در کوی و برزن امنیت دارند و نه حتی در پستوی خانه.
هرجا دختر پاک نژاد و خوب رویی در حرم سرا و خانه (مردم ) بود بی تامل و چون چرا او را به عنوان خادمه و معشوقه نزد خود می آورد. نه پای بند آداب شاهی و نجابت شاهانه بود نه در بند احکام خدایی و دینی
سلام واقعا حکیم فردوسی هزارسال پیش درد الان جوانهای مارا درشعر گفتن .به نظر من همه ما یه جورهایی ضحاکیم ودائم باید به مارهای نفسمان خوراک بدهیم
متاسفانه اعتیاد و روزمرگی و نشخوارهای فکری مغز جوانهای ما را میخورد و...
با سلام خدمت جناب حمید -م گرانقدر
در مورد بیت پانزدهم
زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند
بنا بر نظر استاد دزفولیان فرد، «زنان» صحیح است البته در اینجا جمع «زن» مراد نیست بلکه وجه وصفی حال Gerund از زدن بر سیاق «روان» از رفتن و «چمان» از چمیدن مد نظر است.
معنای بیت با توجه به بیت پیشین: روزبانان (پاسبانان) در حالیکه آن دو جوان را می کشیدند و کتک می زدند جلوی پای آشپزان، با صورت بر روی زمین پرت کردند.
این رخداد دلخراش، سبب آزردگی و خشم آن دو مرد نیکخو می شود:
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
به راستی که چنین تصویرسازیِ راویانهای (روایت تصویرگونه) Narrative Imagery فقط از حکیم توس بر می آید و بس. کلمات چنان کنار هم نشسته اند انگار که در حال دیدن سکانسی از یک فیلم سینمایی هستیم.
با سلام
در بیت
یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری
به نظر من به جای ((رفت آوری)) باید ((رفتن همی)) قرار داد به این شکل
یکی گفت ما را به خوالیگری *بباید بر شاه رفتن همی
اگر ما اندکی شرم و آزرم و خرد داشتیم نزد خداوند سخن فردوسی جان و دل به اموختن میدادیم نه انکه بی هیچ دانشی سرود او را دگرگون میخواستیم برادرجان ایا چیزی از سخنوری میدانی ؟ ایا میدانی قافیه چیست / ایا میدانی همی با دمی هم اهنگ است و اوری با خوالیگری ؟ اگر میدانستی چنین چیزی نمیگفتی - آوری به چم یقینا حتما است - هنوز در بسیاری جاها بویژه در روستاهای استان فارس انرا میگویند اگر کسی سخنی بگوید که یقینا انگونه نیست به او میگویند تو میاری؟ تو میرسی؟ یعنی تو یقین داری یا در پاسخ چیزی که نمیدانند و شاید تنها چیزکی درباره ان شنیدند میگویند نمی ارم یعنی به یقین نمیدانم - خود واژه باور به + آور است - میگویند ندیده اوردند یعنی ندیده باور کردند و ایمان اوردند - به اموختن بپرداز
با سلام
به نظر میاد ابیات 13الی 15 اگر این گونه نوشته و خوانده شود معنی بهتری دارد.
چو آمد به هنگام خون ریختن*به شیرین روان اندر آویختن
((همان)) روز بانان مردمکشان*گرفته دو مرد جوان راکشان
((دمان ))پیش خوالیگران تاختند*ز بالا به روی اندر انداختند
از آقای حمید-م بایت حاشیه ای که نوشته و استفاده کردم تشکر میکنم.
حمید-م نوشته: بیت پانزدهم در لغت نامه دهخدا بجای زنان (دمان )ثبت گردیده
دمان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا بروی اندر انداختند
با سلام در بیت 22
به جای سرش زان سر((ی)) بیبها
خورش ساختند از پی اژدها
((ی)) باید حذف شود و
سر بی بها به صورت ترکیب اضافی به کار رود.
به گفته دوستان
((زنان))پیش خوالیگران تاختند*ز بالا به روی اندر انداختند زنان به معنی در حال زدن هم درسته
معنی چهار بیت آخر رو یکی به من بگه
پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون میبدش آرزوی
ز مردان جنگی یکی خواستی
به کشتی چو با دیو برخاستی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بیگفتگوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
در پاسخ به پرسش آقای قباخلو:
راه و رسم ضحاک شیطانصفت چنان بود که یکی از جنگجویان زورمند را که میتوانست در کشتی، حریف دیو باشد، احضار میکرد و آنگاه دختری زیبا را از حرمسرایش میآورد و او را با تحکم مطلق در برابر خود به کنیزی آن مرد جنگجو و آمیزش با وی وادار می کرد. این همان عمل شیطانی است که به قول فردوسی نه رسم پادشاهان باتقوی بود و نه آیین دینی.
بر اساس سخن فردوسی نژاد کُرد که ایرانیان اصیل هستند از همان 200 نفری شروع می شود که توسط ارمایل و گرمایل (آشپزان ضحاک) نجات پیدا کردند.
چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست
بران سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادند پیش
کنون کُرد از آن تخمه (دارد) نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد
دارد نژاد صحیح است.به صورت داد در اینجا ضبط شده است.
نمیگوید تنها دویست کس - میگوید هر گاه دویست تایی میشدند - دویست تا دویست تا چهل سال بود هرباری دویست تا --
سلام
ممنون که پاسخ دادین
فرحناز یوسفی نوشته:
در پاسخ به پرسش آقای قباخلو:
راه و رسم ضحاک شیطانصفت چنان بود که یکی از جنگجویان زورمند را که میتوانست در کشتی، حریف دیو باشد، احضار میکرد و آنگاه دختری زیبا را از حرمسرایش میآورد و او را با تحکم مطلق در برابر خود به کنیزی آن مرد جنگجو و آمیزش با وی وادار می کرد. این همان عمل شیطانی است که به قول فردوسی نه رسم پادشاهان باتقوی بود و نه آیین دینی
اما این تعبیر بیش از حد بعیده
و چون یه جایی تو یه کتابی یه خوبی اینو گفته بی دلیل تکرار میشه
و این نظر منه اگه فردی از دوستان دلیل متقنی داره بگه
معنی روان و سردستی و اولین چیزی که به ذهن خطور می کنه اینه
راه و رسم ضحاک دیوانه این بود که به سان یک میل و هوس ساده در هنگام جنگ با دیوان برای تیمن و تبرک یا دفع بلا (به هر حال دلیلشو نگفته فردوسی) فرد گرد و جنگجویی رو قربانی می گرد و در قسمت بعد و کاملا جدا و غیر پیوسته با ابیات قبل، هر وقت ضحاک میل می کرد و عشقش می کشید به رغم خواست دختران پاکدامن آنها را به تملک در می آورد جهت کامجویی و این خارج از عرف و دین بود.
درود بر شما آقای قباخلو
خواهش می کنم
اگر معنای قربانی کردن را در نظر بگیریم بکشتی خوانده میشه که در برخی از نسخه ها، بدین صورت درج شده ولی مورد قبول بسیاری از پژوهشگران شاهنامه نیست. نظرتون رو جلب می کنم به پژوهش آقای سجاد آیدنلو در همین باب، در پرتال جامع علوم انسانی که با ذکر مستندات، ضبط و قرائتِ «به کشتی که با دیو برخاستی» را محتمل تر می داند و از نظر بنده پژوهش خوب و کاملی انجام شده است.
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
بدادی و هامون نهادند پیش
در همه دست نویسها صحرا شده و بی گمان صحرا از فردوسی نیست و فردوسی همهجا بارها و بارها هامون اورده
سلام به همگی
معنی مصرع دوم بیت:[کنون کرد زان تخمه دارد نژاد ...] را کسی میتونه به طور واضح بگه
ممنون
در کامنتهای بالا نوشته شده
ایران را پارسیان مینامیدند و انان دو دسته بودند انان که در کوه و دشت زندگی میکردند و کارشان دامداری و بازرگانی و بدرقه (همراهی و بیمه کاروانیان ) بود و دگر ابادی نشینان - آن گروه نخست را کردان یا کردان پارسی مینامیدند
برای همین میگوید کنون کرد از ان تخمه دارد نژاد
با سلام و درود به همه دوستان
ممنونم از این سایت بسیار عالی. واقعا خواندن نظریات مختلف و معانی مختلف برای ابیات خیلی به درک بهتر کمک می کنه.
زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند
تاختن بچم روان کردن و فرستادن است
پس آیین ضحاک وارونه خوی
(از دیگر رسم های ضحاک وارونه خوی)
چنان بد که چون میبدش آرزوی
(اینطور بود که گاهی [مثل یک دیکتاتور] از روی میل شخصی [نه با دلیل و مدرک])
ز مردان جنگی یکی خواستی
(یکی از بزرگان سپاه را فرا میخواند)
بکشتی چو با دیو برخاستی
([و] او را می کُشت با این بهانه که برعلیه بزرگی قیام کرده ای)
* دیو در اینجا به معنی غول یا اهریمن نیست بلکه به معنی شخصی معروف در دستگاه حکومت است. مثل وقتی که می گوییم : دیوان عدالت اداری ، یعنی صاحب منسبان عدالت اداری
کجا نامور دختری خوبروی
(کجا یک دختر خانمی که به زیبارویی مشهور شده بود)
به پرده درون بود بیگفتگوی
(می توانست بدون حرف و حدیث خودش را عفیف در پس پرده نگه دارد )
پرستنده کردیش بر پیش خویش
([او را به دربار می آورد] و تبدیلش می کرد به یکی از افراد حرمسرا )
* در شاهنامه اصطلاح «پرستنده» بارها به معنی خدمتکار، کنیز، ملازم و از این دست آورده شده است
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
([که این کار] نه بر اساس آداب دینی بود و نه بر اساس مراسم سنتی )
درود
من معمولاً اهل تفسیر یا معنی کردن اشعار نیستم و همواره مخاطبان را به خوانش خود شعر و درک محتوا از واژه های اصلی دعوت می کنم اما در خصوص این چند بیت با توجه به اینکه بسیاری از برداشت ها به صورت مبهم و حتی عقده ها و فانتزی های جنسی ضحاک درک شده بود در حضور بزرگان جسارت کردم و برداشت خودم را عرض کردم. امیدوارم به آنچه که در ذهن والامقام فردوسی بزرگ بوده نزدیک باشد.
کنون کُرد از آن تخمه، دادِ نژاد
(دادِ نژاد : به معنی ادعای نژاد)
فردسی بزرگ هزار سال پیش میدانست که روزی خواهد رسید که بیگانگان بخواهند قوم کُرد را از پارس جدا کنند و در این مصرع به زیبایی و زیرکی هرچه تمام توضیح می دهد که :
(اکنون قوم کُرد مدعی هستند [و باشند] که عقبه و نژادشان به ایرانیانی باز می گردد که جنبش آزادی بخش ارمایل و گرمایل ایشان را از چنگال ضحاک رهانیده بودند)
که ز آباد ناید به دل برش یاد
(که مثل بقیه اقوام [مثلاً مادها یا کاسی ها] نیستند که خاستگاه خود را در یک منطقه خاص به عنوان یک تمدن سامانه یافته به یاد بیاورند)
منظور فردوسی بزرگ این است که کُردها نیز مثل بسیاری از اقوام باستانیِ سرزمین پارس، نژادی دیرینه دارند ولی محدود به یک شهر یا آبادی خاص نیستند بلکه به جهت گریختن از روزبانان و گشتی های ضحاک در جای خاصی مستقر نمی شدند و به طور مداوم در حرکت و جابجا شدن بودند. تا اینکه در زمان اشکانیان توانستند استقلال خود را به دست بیاورند و پایگاه هایی نظیر تیسفون را به عنوان مرکز تاسیس کردند.