گنجور

بخش ۸

چو برگشت سهراب گژدهم پیر
بیاورد و بنشاند مردی دبیر
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
برافگند پوینده مردی به راه
نخست آفرین کرد بر کردگار
نمود آنگهی گردش روزگار
که آمد بر ما سپاهی گران
همه رزم جویان کندآوران
یکی پهلوانی به پیش اندرون
که سالش ده و دو نباشد فزون
به بالا ز سرو سهی برترست
چو خورشید تابان به دو پیکرست
برش چون بر پیل و بالاش برز
ندیدم کسی را چنان دست و گرز
چو شمشیر هندی به چنگ آیدش
ز دریا و از کوه تنگ آیدش
چو آواز او رعد غرنده نیست
چو بازوی او تیغ برنده نیست
هجیر دلاور میان را ببست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
بشد پیش سهراب رزم‌آزمای
بر اسپش ندیدم فزون زان به پای
که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی
گراید ز بینی سوی مغز بوی
که سهرابش از پشت زین برگرفت
برش ماند زان بازو اندر شگفت
درست‌ست و اکنون به زنهار اوست
پراندیشه جان از پی کار اوست
سواران ترکان بسی دیده‌ام
عنان پیچ زین‌گونه نشنیده‌ام
مبادا که او در میان دو صف
یکی مرد جنگ‌آور آرد بکف
بران کوه بخشایش آرد زمین
که او اسپ تازد برو روز کین
عنان‌دار چون او ندیدست کس
تو گفتی که سام سوارست و بس
بلندیش بر آسمان رفته گیر
سر بخت گردان همه خفته گیر
اگر خود شکیبیم یک چند نیز
نکوشیم و دیگر نگوییم چیز
اگر دم زند شهریار زمین
نراند سپاه و نسازد کمین
دژ و باره گیرد که خود زور هست
نگیرد کسی دست او را به دست
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی
چو نامه به مهر اندر آمد به شب
فرستاده را جست و بگشاد لب
بگفتش چنان رو که فردا پگاه
نبیند ترا هیچکس زان سپاه
فرستاد نامه سوی راه راست
پس نامه آنگاه بر پای خاست
بنه برنهاد و سراندر کشید
بران راه بی‌راه شد ناپدید
سوی شهر ایران نهادند روی
سپردند آن بارهٔ دژ بدوی
چو خورشید بر زد سر از تیره‌کوه
میان را ببستند ترکان گروه
سپهدار سهراب نیزه بدست
یکی بارکش باره‌ای برنشست
سوی باره آمد یکی بنگرید
به باره درون بس کسی را ندید
بیامد در دژ گشادند باز
ندیدند در دژ یکی رزمساز
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هرکسی چاره‌جو آمدند
چو نامه به نزدیک خسرو رسید
غمی شد دلش کان سخنها شنید
گرانمایگان را ز لشکر بخواند
وزین داستان چندگونه براند
نشستند با شاه ایران به هم
بزرگان لشکر همه بیش و کم
چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو گرگین و بهرام و فرهاد نیو
سپهدار نامه بر ایشان بخواند
بپرسید بسیار و خیره بماند
چنین گفت با پهلوانان براز
که این کار گردد به ما بر دراز
برین سان که گژدهم گوید همی
از اندیشه دل را بشوید همی
چه سازیم و درمان این کار چیست
از ایران هم آورد این مرد کیست
بر آن برنهادند یکسر که گیو
به زابل شود نزد سالار نیو
به رستم رساند از این آگهی
که با بیم شد تخت شاهنشهی
گو پیلتن را بدین رزمگاه
بخواند که اویست پشت سپاه
نشست آنگهی رای زد با دبیر
که کاری گزاینده بد ناگزیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو برگشت سهراب گژدهم پیر
بیاورد و بنشاند مردی دبیر
هوش مصنوعی: زمانی که سهراب به خانه برگشت، مردی دانا و با تجربه به نام گژدهم را آورد و او را در جایی نشاند.
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
برافگند پوینده مردی به راه
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای نوشت و آن را به نزد شاه برد و مردی را به راه انداخت.
نخست آفرین کرد بر کردگار
نمود آنگهی گردش روزگار
هوش مصنوعی: ابتدا خداوند را ستایش کرد، سپس به تماشای گردش روزگار پرداخت.
که آمد بر ما سپاهی گران
همه رزم جویان کندآوران
هوش مصنوعی: سپاه قدرتمندی بر ما حضور پیدا کرده است، که همه آنان جنگجویان پرجنب و جوش هستند.
یکی پهلوانی به پیش اندرون
که سالش ده و دو نباشد فزون
هوش مصنوعی: یک پهلوان در میان آنجا وجود دارد که سنش از دوازده سال بیشتر نیست.
به بالا ز سرو سهی برترست
چو خورشید تابان به دو پیکرست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خورشید درخشان‌تر و بالاتر از سرو زیبا است. در واقع، زیبایی و درخشش خورشید، موقعیت و ارزش آن را از هر چیز دیگری بالاتر می‌برد.
برش چون بر پیل و بالاش برز
ندیدم کسی را چنان دست و گرز
هوش مصنوعی: او را چون بر روی فیل و با دسته و گرز، کسی را با آن قدرت و توانایی ندیدم.
چو شمشیر هندی به چنگ آیدش
ز دریا و از کوه تنگ آیدش
هوش مصنوعی: زمانی که شمشیر هندی به دستش می‌رسد، از دریا و کوه به سختی و به صورت فشرده به او می‌رسد.
چو آواز او رعد غرنده نیست
چو بازوی او تیغ برنده نیست
هوش مصنوعی: صدای او مانند رعد کوبنده نیست و قدرت او مانند تیغ برنده نیست.
هجیر دلاور میان را ببست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
هوش مصنوعی: هجیر، دلاور و شجاع، میان خود را بست و با بار دیگر، تیز و آماده به نبرد بر نشسته است.
بشد پیش سهراب رزم‌آزمای
بر اسپش ندیدم فزون زان به پای
هوش مصنوعی: به میدان نبرد، سهراب را دیدم که با شجاعت بر اسبش نشسته بود و در لحظه‌ای که او را مشاهده کردم، نتوانستم شجاع‌تر از او را بیابم.
که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی
گراید ز بینی سوی مغز بوی
هوش مصنوعی: مژه به هم زدن و درگیری ایجاد کردن، نشان دهنده این است که جنگجو باید با دقت و توجه به بوی مغز از بینی حرکت کند. به عبارت دیگر، جنگجو باید با حواس جمع و هوشیاری در برابر چالش‌ها و خطرات حاضر شود.
که سهرابش از پشت زین برگرفت
برش ماند زان بازو اندر شگفت
هوش مصنوعی: سهراب از پشت اسب خود به سرعت بلند شد و با دیدن قدرت و توانمندی آن شخص بسیار حیرت‌زده شد.
درست‌ست و اکنون به زنهار اوست
پراندیشه جان از پی کار اوست
هوش مصنوعی: حقیقت این است که حالا باید برای او هوشیار باشی، زیرا جان تو در فکر او و پی‌گیر کارهای اوست.
سواران ترکان بسی دیده‌ام
عنان پیچ زین‌گونه نشنیده‌ام
هوش مصنوعی: بسیاری از سواران ترکان را دیده‌ام، اما هرگز چنین حرکات نرم و ماهرانه‌ای را از آنان مشاهده نکرده‌ام.
مبادا که او در میان دو صف
یکی مرد جنگ‌آور آرد بکف
هوش مصنوعی: نکند که او در میان دو گروه، یک مرد جنگجو را به میدان آورد.
بران کوه بخشایش آرد زمین
که او اسپ تازد برو روز کین
هوش مصنوعی: کسی که بر قله کوه ایستاده، زمین را از رحمت خود سیراب می‌کند و او کسی است که در روز جنگ، بر اسب تندروی خود می‌تازد.
عنان‌دار چون او ندیدست کس
تو گفتی که سام سوارست و بس
هوش مصنوعی: هیچ کسی را مانند او در هنر سوارکاری و هدایت اسب ندیدم؛ گویی تو به من می‌گویی که او مانند سام، شجاع و بی‌نظیر است.
بلندیش بر آسمان رفته گیر
سر بخت گردان همه خفته گیر
هوش مصنوعی: سرنوشت و شانس انسان ها به بالاترین حد خود رسیده و در این وضعیت، همه در حال استراحت و خواب هستند.
اگر خود شکیبیم یک چند نیز
نکوشیم و دیگر نگوییم چیز
هوش مصنوعی: اگر ما خود صبر کنیم و تلاش نکنیم، به جای اینکه چیزی بگوییم، بهتر است سکوت کنیم.
اگر دم زند شهریار زمین
نراند سپاه و نسازد کمین
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی سخن بگوید، زمین به حالت جنگ نمی‌افتد و دشمنان کمین نمی‌کنند.
دژ و باره گیرد که خود زور هست
نگیرد کسی دست او را به دست
هوش مصنوعی: قلعه و دژ زمانی به وجود می‌آید که کسی به تنهایی قدرتی داشته باشد، و هیچ کس نتواند او را در دست بگیرد یا تسخیر کند.
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که موضوع مورد نظر پایانی ندارد و اگر تأخیری در کار پیش آید، به صورت ناگهانی و غیرمنتظره، نتیجه‌ای قوی و تأثیرگذار خواهد داشت. به عبارتی، به جای آرامش و سکوت، می‌تواند به وقوع رویدادهای پرشور و عاطفی منجر شود.
چو نامه به مهر اندر آمد به شب
فرستاده را جست و بگشاد لب
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌ای مهر و موم شده به شب رسید، فرستاده آن را جستجو کرد و شروع به سخن گفتن کرد.
بگفتش چنان رو که فردا پگاه
نبیند ترا هیچکس زان سپاه
هوش مصنوعی: به او گفت، طوری برو که هیچ کس از این لشکر، فردا صبح تو را نبیند.
فرستاد نامه سوی راه راست
پس نامه آنگاه بر پای خاست
هوش مصنوعی: نامه‌ای به سوی راه درست فرستاده شد و سپس نامه به احترام برپا ایستاد.
بنه برنهاد و سراندر کشید
بران راه بی‌راه شد ناپدید
هوش مصنوعی: او برنهاد و سر بر زمین گذاشت و در آن مسیر که هیچ راهی نبود، ناپدید شد.
سوی شهر ایران نهادند روی
سپردند آن بارهٔ دژ بدوی
هوش مصنوعی: به سمت شهر ایران حرکت کردند و آن بار را که به دژ تعلق داشت، به دوش گرفتند.
چو خورشید بر زد سر از تیره‌کوه
میان را ببستند ترکان گروه
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از پشت کوه‌های تاریک سر بیرون آورد، گروهی از ترک‌ها راه را بستند.
سپهدار سهراب نیزه بدست
یکی بارکش باره‌ای برنشست
هوش مصنوعی: سهراب، فرمانده‌ای نظامی، نیزه‌ای در دست دارد و یکی از باربران بر روی او نشسته است.
سوی باره آمد یکی بنگرید
به باره درون بس کسی را ندید
هوش مصنوعی: کسی به سمت دوراهی رفت و نگاهی به اطرافش انداخت، اما در درون آنجا هیچ‌کس را ندید.
بیامد در دژ گشادند باز
ندیدند در دژ یکی رزمساز
هوش مصنوعی: کسی به دژ آمد و در آن را گشودند، اما در دژ هیچگاه یک جنگاور یا رزمنده‌ای دیده نشد.
به فرمان همه پیش او آمدند
به جان هرکسی چاره‌جو آمدند
هوش مصنوعی: همه به دستور او جمع شدند و هر کس برای حل مشکل خود به او مراجعه کرد.
چو نامه به نزدیک خسرو رسید
غمی شد دلش کان سخنها شنید
هوش مصنوعی: وقتی نامه به دست پادشاه رسید، دلش غمگین شد چون آنچه در نامه بود را شنید.
گرانمایگان را ز لشکر بخواند
وزین داستان چندگونه براند
هوش مصنوعی: پادشاه افراد با ارزش و مهم را از میان سپاه جمع می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که در مورد این داستان‌های مختلف گفت‌وگو کنند.
نشستند با شاه ایران به هم
بزرگان لشکر همه بیش و کم
هوش مصنوعی: بزرگان لشکر تمامی در کنار شاه ایران جمع شدند، هر کدام با مقام و رتبه خود.
چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو گرگین و بهرام و فرهاد نیو
هوش مصنوعی: مانند طوس و گودرز، برادران دلیر و شجاعی که در جنگ و نبرد سربلند بودند، و همچنین مانند گیو، گرگین، بهرام و فرهاد، که همگی قهرمانان و شخصیت‌های برجسته‌ای در داستان‌ها و اسطوره‌ها هستند.
سپهدار نامه بر ایشان بخواند
بپرسید بسیار و خیره بماند
هوش مصنوعی: فرمانده نامه‌ای برای آن‌ها خواند و سوالات زیادی پرسید، اما در حیرت و شگفتی ماند.
چنین گفت با پهلوانان براز
که این کار گردد به ما بر دراز
هوش مصنوعی: او به پهلوانان با افتخار گفت که این کار به زودی به نفع ما انجام خواهد شد.
برین سان که گژدهم گوید همی
از اندیشه دل را بشوید همی
هوش مصنوعی: این گونه که گفتم، کسی که در افکار خود غرق است، می‌تواند دل را از دغدغه‌ها و نگرانی‌ها پاک کند.
چه سازیم و درمان این کار چیست
از ایران هم آورد این مرد کیست
هوش مصنوعی: چه کنیم و چه راه حلی داریم؟ این مردی که از ایران آمده کیست؟
بر آن برنهادند یکسر که گیو
به زابل شود نزد سالار نیو
هوش مصنوعی: تصمیم گرفته شد که گیو به زابل برود تا به سالار نیو بپیوندد.
به رستم رساند از این آگهی
که با بیم شد تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: به رستم خبر رسید که به خاطر ترسی که پیش آمده، تخت پادشاهی در خطر است.
گو پیلتن را بدین رزمگاه
بخواند که اویست پشت سپاه
هوش مصنوعی: باید پیلتن را به میدان نبرد دعوت کرد، زیرا او پشتیبان و حامی سربازان است.
نشست آنگهی رای زد با دبیر
که کاری گزاینده بد ناگزیر
هوش مصنوعی: سپس با دبیر نشست و گفت که کار بزرگ و ناخوشایندی را باید انجام دهند.

خوانش ها

بخش ۸ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/09/08 12:12
سیل آبادی

نخست آفرین کرد بر شهریار / پس آنگه .......

1392/02/08 08:05
mohsen

چه سازیم و درمان این "درد" چیست / ز ایران هم آورد این مرد کیست

1396/08/08 00:11
شهروز کبیری

جناب سیل آبادی عزیز، از آنجا که در شاهنامه حکیم توس، آغاز تمام نامه ها به نام ایزد است؛ به نظر میرسد همان «نخست آفرین کرد بر کردگار» صحیح باشد.
متاسفانه در برخی ابیات به تصحیح استاد گرانقدر، جناب خالقی مطلق هم به این نکته توجه نشده است.

1396/08/08 01:11
شهروز کبیری

با درود خدمت اساتید پاک مغز
در باب ابیات:
بشد پیش سهراب رزم‌آزمای
بر اسپش ندیدم فزون زان به پا
که بر هم زند مژه را جنگ‌جوی
گراید ز بینی سوی مغز بوی
یعنی وقتی هجیر به جنگ سهراب رفت، به محض اینکه به سهراب نزدیک شد، روی زین نماند. به همان سرعت و کوتاه مدتی از زین افکنده شد. به همان کوتاهی که فردی مژه بر هم زند یا به همان سرعتی که بو از بینی کسی به مغز وی رسد.

در مصرع:
گراید ز بینی سوی مغز بوی
دو نوع خوانش هست:
1) گر آید
2) گِراید
استاد بهرام مشیری در این باب گِراید را توصیه کرده اند. گراییدن در معنی تمایل داشتن و شدن. چنانکه داریم:
به بازار گندم فروشان گرای
که این جو فروشی است گندم نمای
البته اگر ما «گر» را به معنی «یا» فرض کنیم باز هم صحیح به نظر میرسد و همین معنی استنباط میگردد. اگرچه باید دقت داشت واژه ی «وگر» در شاهنامه 297 بار به کار رفته که از این بین فقط حدود 10 - 12 بار آن به معنی «یا» است. از جمله این موارد، این بیت معروف است:
به دل گفت بهمن که این رستم است
وگر آفتاب سپیده دم است
درود بر شما

1399/03/09 15:06
مهدی

با سلام و عرض ادب
میخواستم معنای این مصراع رو بدونم
همه رزمجویان کند اوران

1399/03/09 20:06
nabavar

گرامی مهدی
همه رزم جویان کُندآوران
همه جنگجویان و پهلوانان