گنجور

بخش ۷

چو آگاه شد دختر گژدهم
که سالار آن انجمن گشت کم
زنی بود برسان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله رنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادپایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدامند و جنگ‌آوران
دلیران و کارآزموده سران
چو سهراب شیراوژن او را بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
چنین گفت کامد دگر باره گور
به دام خداوند شمشیر و زور
بپوشید خفتان و بر سر نهاد
یکی ترگ چینی به کردار باد
بیامد دمان پیش گرد آفرید
چو دخت کمندافگن او را بدید
کمان را بزه کرد و بگشاد بر
نبد مرغ را پیش تیرش گذر
به سهراب بر تیر باران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ
برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
سپر بر سر آورد و بنهاد روی
ز پیگار خون اندر آمد به جوی
چو سهراب را دید گردآفرید
که برسان آتش همی بردمید
کمان بزه را به بازو فگند
سمندش برآمد به ابر بلند
سر نیزه را سوی سهراب کرد
عنان و سنان را پر از تاب کرد
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ
چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
عنان برگرایید و برگاشت اسپ
بیامد به کردار آذرگشسپ
زدوده سنان آنگهی درربود
درآمد بدو هم به کردار دود
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر برش یک به یک بردرید
ز زین برگرفتش به کردار گوی
چو چوگان به زخم اندر آید بدوی
چو بر زین بپیچید گرد آفرید
یکی تیغ تیز از میان برکشید
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد
نشست از بر اسپ و برخاست گرد
به آورد با او بسنده نبود
بپیچید ازو روی و برگاشت زود
سپهبد عنان اژدها را سپرد
به خشم از جهان روشنایی ببرد
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش
رها شد ز بند زره موی اوی
درفشان چو خورشید شد روی اوی
بدانست سهراب کاو دخترست
سر و موی او ازدر افسرست
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
سواران جنگی به روز نبرد
همانا به ابر اندر آرند گرد
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بینداخت و آمد میانش ببند
بدو گفت کز من رهایی مجوی
چرا جنگ جویی تو ای ماهروی
نیامد بدامم بسان تو گور
ز چنگم رهایی نیابی مشور
بدانست کاویخت گردآفرید
مر آن را جز از چاره درمان ندید
بدو روی بنمود و گفت ای دلیر
میان دلیران به کردار شیر
دو لشکر نظاره برین جنگ ما
برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
کنون من گشایم چنین روی و موی
سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی
که با دختری او به دشت نبرد
بدین سان به ابر اندر آورد گرد
نهانی بسازیم بهتر بود
خرد داشتن کار مهتر بود
ز بهر من آهو ز هر سو مخواه
میان دو صف برکشیده سپاه
کنون لشکر و دژ به فرمان تست
نباید برین آشتی جنگ جست
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی بدان ساز کت دل هواست
چو رخساره بنمود سهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفد هر زمان
بدو گفت کاکنون ازین برمگرد
که دیدی مرا روزگار نبرد
برین بارهٔ دژ دل اندر مبند
که این نیست برتر ز ابر بلند
بپای آورد زخم کوپال من
نراندکسی نیزه بر یال من
عنان را بپیچید گرد آفرید
سمند سرافراز بر دژ کشید
همی رفت و سهراب با او به هم
بیامد به درگاه دژ گژدهم
درِ باره بگشاد گرد آفرید
تن خسته و بسته بر دژ کشید
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند
ز آزار گردآفرید و هجیر
پر از درد بودند برنا و پیر
بگفتند کای نیکدل شیرزن
پر از غم بد از تو دل انجمن
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ
نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
بخندید بسیار گرد آفرید
به باره برآمد سپه بنگرید
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان چین
چرا رنجه گشتی کنون بازگرد
هم از آمدن هم ز دشت نبرد
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت
چنین بود و روزی نبودت ز من
بدین درد غمگین مکن خویشتن
همانا که تو خود ز ترکان نه‌ای
که جز بآفرین بزرگان نه‌ای
بدان زور و بازوی و آن کتف و یال
نداری کس از پهلوانان همال
ولیکن چو آگاهی آید به شاه
که آورد گردی ز توران سپاه
شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
شما با تهمتن ندارید پای
نماند یکی زنده از لشکرت
ندانم چه آید ز بد بر سرت
دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
همی از پلنگان بباید نهفت
ترا بهتر آید که فرمان کنی
رخ نامور سوی توران کنی
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
چو بشنید سهراب ننگ آمدش
که آسان همی دژ به چنگ آمدش
به زیر دژ اندر یکی جای بود
کجا دژ بدان جای بر پای بود
به تاراج داد آن همه بوم و رست
به یکبارگی دست بد را بشست
چنین گفت کامروز بیگاه گشت
ز پیگارمان دست کوتاه گشت
برآرم به شبگیر ازین باره گرد
ببینند آسیب روز نبرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاه شد دختر گژدهم
که سالار آن انجمن گشت کم
زمانی که دختر گژدهم از کم شدن هجیر آگاه شد
زنی بود برسان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار
هوش مصنوعی: زنی بود که همیشه سوار بر اسب، به میدان جنگ می‌رفت و نامی بلند در میان جنگاوران داشت.
کجا نام او بود گردآفرید
زمانه ز مادر چنین ناورید
هوش مصنوعی: کجا می‌توان نام او را یافت، گردآفرید که زمانه او را از مادر با چنین ویژگی‌ها و خصائص خاص پدید آورده است؟
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله رنگش به کردار قیر
هوش مصنوعی: او از کاری که هجیر انجام داد، آن‌قدر خجالت کشید که رنگش مانند لاله تغییر کرد و به سیاهی قیر درآمد.
بپوشید درع سواران جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
هوش مصنوعی: لباس جنگی را بپوشید، زیرا در میدان جنگ جایی برای تردید نیست.
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
هوش مصنوعی: موهایش را زیر زره پنهان کرد و گیسوانش را با نوار زینتی بر روی سر خود بست.
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادپایی به زیر
هوش مصنوعی: او مانند یک شیر از دژ پایین آمد و کمر به دستگاهی بست که در زیر پایش قرار داشت.
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
هوش مصنوعی: در برابر سپاه، مانند طوفانی و رعد و برقی سرشار، بی‌حساب و غافل، به میدان آمد.
که گردان کدامند و جنگ‌آوران
دلیران و کارآزموده سران
هوش مصنوعی: کدامین افرادی هستند که در میدان جنگ حاضرند و دلیرانه می‌جنگند، افرادی که تجربه و آمادگی لازم را دارند و در رهبری توانمندند؟
چو سهراب شیراوژن او را بدید
بخندید و لب را به دندان گزید
هوش مصنوعی: وقتی سهراب، شیراوژن را دید، او خندید و لبش را به دندان گزید.
چنین گفت کامد دگر باره گور
به دام خداوند شمشیر و زور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی اظهار می‌کند که بار دیگر به زندگی بازگشته و از قدرت و نیروی خداوند برای مقابله با مشکلات و چالش‌ها استفاده می‌کند. در واقع، اشاره به این دارد که با اراده و توانمندی، می‌توان بر سختی‌ها غلبه کرد.
بپوشید خفتان و بر سر نهاد
یکی ترگ چینی به کردار باد
هوش مصنوعی: لباس خواب را بپوش و بر سرت کلاه چینی بگذار، همچون نسیمی که به آرامی می‌وزد.
بیامد دمان پیش گرد آفرید
چو دخت کمندافگن او را بدید
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که پیش گرد آفرید، دختری که کمند افکنده بود، او را دید.
کمان را بزه کرد و بگشاد بر
نبد مرغ را پیش تیرش گذر
هوش مصنوعی: کمان را کشید و بر آن تیر انداخت، مرغ را پیش تیرش عبور داد.
به سهراب بر تیر باران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
هوش مصنوعی: سهراب در بین تیر و تیرک‌های جنگی محاصره شده و از هر سوی دشمنان به او حمله می‌کنند.
نگه کرد سهراب و آمدش ننگ
برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
هوش مصنوعی: سهراب نگاهی به او انداخت و احساس ننگ کرد، سپس با سرعت و شدت به سمت او آمد تا بجنگد.
سپر بر سر آورد و بنهاد روی
ز پیگار خون اندر آمد به جوی
هوش مصنوعی: او سپر را بر سر گذاشت و روی خود را از روی خون بست. خون مانند جوی به زمین روان شد.
چو سهراب را دید گردآفرید
که برسان آتش همی بردمید
هوش مصنوعی: زمانی که گردآفرید سهراب را دید که به طرف آتش می‌رود، احساس کرد که او قصد خطرناکی دارد.
کمان بزه را به بازو فگند
سمندش برآمد به ابر بلند
هوش مصنوعی: کمان را بر روی بازویش قرار داد و اسبش از زمین بلند شد و به آسمان پر کشید.
سر نیزه را سوی سهراب کرد
عنان و سنان را پر از تاب کرد
هوش مصنوعی: سر نیزه به سمت سهراب اشاره کرد و تیر را به شدت آماده پرتاب کرد.
برآشفت سهراب و شد چون پلنگ
چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ
هوش مصنوعی: سهراب به شدت خشمگین شد و مانند پلنگ زخمی به سوی دشمنش رفت، زیرا که او راهی جز جنگ برای مقابله با بدخواه خود نمی‌دید.
عنان برگرایید و برگاشت اسپ
بیامد به کردار آذرگشسپ
هوش مصنوعی: سوار، افسار اسب را کشید و آن را به حرکت درآورد. اسب با قدرت و شجاعت همانند آذرگشسپ، پهلوان افسانه‌ای، به جلو آمد.
زدوده سنان آنگهی درربود
درآمد بدو هم به کردار دود
هوش مصنوعی: ناگهان او با سرعت و چابکی به سوی او حمله‌ور شد و به گونه‌ای مانند دود ناپدید گردید.
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر برش یک به یک بردرید
هوش مصنوعی: گردآفرید به سرعت زره جنگی را از روی کمربندش برداشت و یکی یکی آن را از برش جدا کرد.
ز زین برگرفتش به کردار گوی
چو چوگان به زخم اندر آید بدوی
هوش مصنوعی: او مانند گوی از زین بلند شد و چون چوگان به جراحتی آسیب می‌زند.
چو بر زین بپیچید گرد آفرید
یکی تیغ تیز از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی بر زین سوار شد، گرد و غبار به دورش پیچید و شمشیر تیزی را از وسط بیرون آورد.
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد
نشست از بر اسپ و برخاست گرد
هوش مصنوعی: او نیزه‌اش را به شدت به دو نیم کرد و پس از نشستن بر روی اسب، دوباره برخاست و آماده شد.
به آورد با او بسنده نبود
بپیچید ازو روی و برگاشت زود
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که تنها به نبرد با او اکتفا نکرد، بلکه از او روی گرداند و به سرعت دور شد.
سپهبد عنان اژدها را سپرد
به خشم از جهان روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: فرمانده، کنترل اژدها را به دست خشم سپرد و از جهان روشنی را از بین برد.
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش
هوش مصنوعی: وقتی ناله‌های خروس‌ها به گوشش رسید، از جایش بلند شد و خود را جمع و جور کرد.
رها شد ز بند زره موی اوی
درفشان چو خورشید شد روی اوی
هوش مصنوعی: موهای او مانند زره‌ای که آزاد شده، درخشان و زیبا شده و چهره‌اش مثل خورشید درخشان است.
بدانست سهراب کاو دخترست
سر و موی او ازدر افسرست
هوش مصنوعی: سهراب متوجه شد که او دختر است و زیبایی و موهایش از تاج و تخت می‌درخشد.
شگفت آمدش گفت از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
هوش مصنوعی: او با تعجب گفت که از ایران سپاه، چنین دختری به میدان جنگ می‌آید.
سواران جنگی به روز نبرد
همانا به ابر اندر آرند گرد
هوش مصنوعی: در روز جنگ، سربازان به مانند ابر، گرد هم می‌آیند و جمع می‌شوند.
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بینداخت و آمد میانش ببند
هوش مصنوعی: او دام خود را گشود و با چابکی دام را به طرف هدفش انداخت و در میان آن هدف گرفتار ساخت.
بدو گفت کز من رهایی مجوی
چرا جنگ جویی تو ای ماهروی
هوش مصنوعی: به او گفت که از من فرار نکن، چرا که به دنبال جنگ و ستیز هستی، ای ماه‌رو!
نیامد بدامم بسان تو گور
ز چنگم رهایی نیابی مشور
هوش مصنوعی: کسی مانند تو به دامم نیفتاده است؛ اگر از چنگ من رهایی نیابی، مشورت نکن.
بدانست کاویخت گردآفرید
مر آن را جز از چاره درمان ندید
هوش مصنوعی: گردآفرید متوجه شد که او نمی‌تواند به جز با چاره‌ای در این مشکل درمانی پیدا کند.
بدو روی بنمود و گفت ای دلیر
میان دلیران به کردار شیر
هوش مصنوعی: او به صورت من نگاه کرد و گفت: ای دلیرترین میان دلیران، مانند شیر خشمت و شجاعت توست.
دو لشکر نظاره برین جنگ ما
برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
هوش مصنوعی: دو گروه در حال تماشا هستند؛ یکی به‌دلیل جنگی که در آن درگیر هستیم و دیگری به خاطر قدرت سلاح‌ها و آهنگ نبرد ما.
کنون من گشایم چنین روی و موی
سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: حال من چهره و موهایم را این‌گونه نشان می‌دهم تا ارتش تو پر از گفتگو و بحث شود.
که با دختری او به دشت نبرد
بدین سان به ابر اندر آورد گرد
هوش مصنوعی: او با دختری به دشت رفت و به این ترتیب، عواطف و احساساتش را مانند ابرهایی که در آسمان می‌چرخند، به نمایش گذاشت.
نهانی بسازیم بهتر بود
خرد داشتن کار مهتر بود
هوش مصنوعی: بهتر است که در پنهانی کارهایی انجام دهیم، زیرا داشتن فهم و هوش در انجام امور ضروری است.
ز بهر من آهو ز هر سو مخواه
میان دو صف برکشیده سپاه
هوش مصنوعی: آهو را برای من از هر طرف نخواهید، چرا که در میانه‌ی دو صف، سپاه آماده شده است.
کنون لشکر و دژ به فرمان تست
نباید برین آشتی جنگ جست
هوش مصنوعی: اکنون نیروها و دژ تحت فرمان تو هستند، پس نباید به این راحتی جنگ را کنار بگذاری و صلح کنی.
دژ و گنج و دژبان سراسر تراست
چو آیی بدان ساز کت دل هواست
هوش مصنوعی: قلعه و گنج و نگهبان همه متعلق به توست، وقتی به آنجا بیایی، دلم به تو وابسته است.
چو رخساره بنمود سهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
هوش مصنوعی: وقتی سهراب چهره‌ی زیبا و دلنشین را نشان داد، مانند گلی خوشبو، دل‌ها را از شوق پر کرد.
یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
هوش مصنوعی: در باغی زیبا در بهشت، درخت سرو بلندی وجود دارد که کشاورز آن را نپرورانده است.
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفد هر زمان
هوش مصنوعی: چشمان او مثل گوزن زیبا و ابروهایش همچون کمانی است که هر لحظه زیبایی‌اش را نمایان می‌کند.
بدو گفت کاکنون ازین برمگرد
که دیدی مرا روزگار نبرد
هوش مصنوعی: او به او گفت: اکنون دیگر برنگرد، چون روزگار نبرد را در من دیدی.
برین بارهٔ دژ دل اندر مبند
که این نیست برتر ز ابر بلند
هوش مصنوعی: دل خود را به زحمت‌ها و مشکلات زیاد ارتباط نده؛ زیرا این مشکلات کمتر از ابرهای بلند و دور از دسترس هستند.
بپای آورد زخم کوپال من
نراندکسی نیزه بر یال من
هوش مصنوعی: زخمی که بر پیشانی من است، درد بسیار دارد و هیچ‌کس نیست که همچون نیزه به آن آسیب برساند.
عنان را بپیچید گرد آفرید
سمند سرافراز بر دژ کشید
هوش مصنوعی: گام‌های سرافرازانه را به سوی دژ برد و کنترل را به‌دست گرفت.
همی رفت و سهراب با او به هم
بیامد به درگاه دژ گژدهم
هوش مصنوعی: سهراب به همراه او به سمت دروازه‌ی دژ گژدهم می‌رفتند.
درِ باره بگشاد گرد آفرید
تن خسته و بسته بر دژ کشید
هوش مصنوعی: گرد آفرید در را باز کرد و با جسمی خسته و محدود به سمت دژ حرکت کرد.
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند
هوش مصنوعی: در قلعه را بستند و از غم پر شدند، دل و چشمانشان از اشک خونین گشت.
ز آزار گردآفرید و هجیر
پر از درد بودند برنا و پیر
هوش مصنوعی: گردآفرید و هجیر باعث آزار و رنجش بودند و افراد جوان و پیر از این درد و رنج پر شده بودند.
بگفتند کای نیکدل شیرزن
پر از غم بد از تو دل انجمن
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای زن شجاع و نیکوکار، غم و اندوه تو از دل جمعی حاضر در اینجا خبر داد.
که هم رزم جستی هم افسون و رنگ
نیامد ز کار تو بر دوده ننگ
هوش مصنوعی: تو در نبرد و جادوگری ماهر هستی، اما نتوانستی در کارهایت به موفقیتی دست یابی و این موضوع باعث بی‌اعتباری و ننگ برای تو شده است.
بخندید بسیار گرد آفرید
به باره برآمد سپه بنگرید
هوش مصنوعی: سربازان با شادی و خوشحالی بسیاری به میدان آمدند و به هنگام طلوع صبح و درخشش آفتاب، به اطراف نگریستند.
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان چین
هوش مصنوعی: وقتی سهراب را بر روی زین اسب دید، چنین گفت: ای پادشاه ترکان چین.
چرا رنجه گشتی کنون بازگرد
هم از آمدن هم ز دشت نبرد
هوش مصنوعی: چرا در تیرگی و زحمت به سر می‌بری؟ اکنون برگرد، هم از آمدن خسته‌ای و هم از میدان جنگ.
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت
هوش مصنوعی: خنده‌تان را برافرازید و او را با اندوهی بیان کرد که ترک‌ها نمی‌توانند همتای ایرانی‌ها را بیابند.
چنین بود و روزی نبودت ز من
بدین درد غمگین مکن خویشتن
هوش مصنوعی: اینطور بود که هیچ روزی بدون تو را تحمل نکردم، بنابراین خود را به خاطر این درد غمگین نکن.
همانا که تو خود ز ترکان نه‌ای
که جز بآفرین بزرگان نه‌ای
هوش مصنوعی: تو خود یکی از کسانی نیستی که بتوانی بزرگی را از خود به وجود بیاوری، بلکه جزئی از زیبایی‌ها و دستاوردهای بزرگترانی هستی که چونان آثار آنها به جا مانده‌ای.
بدان زور و بازوی و آن کتف و یال
نداری کس از پهلوانان همال
هوش مصنوعی: بدان که تو هیچ‌کدام از قدرت و نیرویی که پهلوانان دارند را نداری.
ولیکن چو آگاهی آید به شاه
که آورد گردی ز توران سپاه
هوش مصنوعی: اما وقتی که شاه متوجه شود که سپاهی از توران به آنجا آمده است.
شهنشاه و رستم بجنبد ز جای
شما با تهمتن ندارید پای
هوش مصنوعی: اگر شاه و رستم هم از جایشان برخیزند، شما با تهمتن (رستم) قابل مقایسه نیستید و نمی‌توانید به پای او برسید.
نماند یکی زنده از لشکرت
ندانم چه آید ز بد بر سرت
هوش مصنوعی: در میان لشکرت کسی زنده نماند و نمی‌دانم چه بلایی بر سرت خواهد آمد.
دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
همی از پلنگان بباید نهفت
هوش مصنوعی: دلم می‌سوزد که چنین یال و پشم زیبا باید از پلنگان پنهان شود.
ترا بهتر آید که فرمان کنی
رخ نامور سوی توران کنی
هوش مصنوعی: تو بهتر است که دست به کار شوی و به سمت توران بروی؛ چرا که چهره سرشناس از تو انتظار دارد.
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
هوش مصنوعی: اگر بر خودت خیلی مطمئن باشی و به توانایی‌های خودت افتخار کنی، ممکن است با مشکلات غیرمنتظره‌ای روبه‌رو شوی که از طرف دیگران به تو آسیب می‌زنند.
چو بشنید سهراب ننگ آمدش
که آسان همی دژ به چنگ آمدش
هوش مصنوعی: سهراب وقتی شنید که دژ به آسانی به دست آمده، احساس شرم و ننگ کرد.
به زیر دژ اندر یکی جای بود
کجا دژ بدان جای بر پای بود
هوش مصنوعی: در زیر دژ، مکانی وجود دارد که دژ به آنجا استوار است.
به تاراج داد آن همه بوم و رست
به یکبارگی دست بد را بشست
هوش مصنوعی: به ناگهان همه سرزمین و زراعت را نابود کرد و به یکباره دست خود را از آن کار زشت شست.
چنین گفت کامروز بیگاه گشت
ز پیگارمان دست کوتاه گشت
هوش مصنوعی: امروز به خاطر شرایط پیش آمده، نتوانستیم درخواست‌هایمان را به طور کامل برآورده کنیم و از آنچه می‌خواستیم، دست‌مان کوتاه ماند.
برآرم به شبگیر ازین باره گرد
ببینند آسیب روز نبرد
هوش مصنوعی: در شب با دقت و احتیاط به بررسی حوادث و آسیب‌های روز نبرد می‌پردازم.

خوانش ها

بخش ۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/02/03 11:05
mohsen

بخندید بسیار گرد آفرید
به باره برآمد سپه بنگرید
قبل از این بیت ابیات زیادی در گفتگو میان سهراب و گردآفرید (قول و قرارهای عاشقانه) حذف شده است که در نتیجه گردآفرید از بالای برج میخندد و به سهراب میگوید من تو را فریب دادم و ترکان از ایرانیان زن نمی یابند. ابیات افتاده شده را در یاد ندارم اما بزودی خواهم آورد!

1391/02/03 11:05
mohsen

یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
در اندر بهشت غلط و بی معتاست و در اردیبهشت صحیح است (تصحیح استاد بهرام مشیری)

1402/04/06 20:07
دچار ....

بنظرمیاد دراردیبهشت درست باشه امیدوارم اساتید صاحبنظر؛ روشنگری کنند

1402/12/01 16:03
اسکندر علیپور اندکا

وقتی درمتن نوشته یکی بوستان بد . یعنی یک باغی بود اشاره به یک مکان دارد وهمان بهشت به نظر معتبر تر است زیرا اردیبهشت یک زمان است . اگر معنی کنیم بوستانی بود در بهشت که باغبان همان خداست همچین درخت که به جوان رعنا تشبیه شده نکاشته وخلق نکرده است بهتر هستش تا بیایم بگیم بوستانی بود که باغبان دراردیبهشت همچین درختی نکاشته یا همچین جوانی دراردیبهشت خلق نکرده

1391/02/03 11:05
mohsen

دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
همی از پلنگان بباید نهفت
بباید نهفت غلط و بی معناست و بیابد تهفت صحیح است (تصحیح استاد بهرام مشیری)

1391/09/08 12:12
سیل آبادی

به نظر در اندر بهشت یعنی درش به بهشت باز میشود و در اردیبهشت یعنی یک باغ در فصل اردیبهشت که هر دو معنی دارد.
و همچنین بباید نهفت یعنی بباید کم کرد و مخفی کرد و تهفت نمیدانم یعنی چی.
و اما قول و قرار عاشقانه من جایی چیزی اضافه بر این ندیدم در حالی که فکر هم نمی کنم ناقص باشه بیت :

چو رخساره بنمود سهراب را
ز خوشاب بگشاد عناب را
اشاره به عشوه ای دارد که گرد آفرین در کار سهراب میکنه. ( خوشاب یعنی در خوش آب و رنگ و کنایه از دندان - عناب کنایه از لب)

1391/10/10 12:01
MOHSEN

تصحیح میکنم "بیابد نهفت" یعنی پلنگان بدن پهلوانی تو را میخورند. با سپاس از سیل آبادی...

1391/10/10 12:01
MOHSEN

همانا که تو خود ز ترکان نه ای؛ که جز بآفرینِ بزرگان نه ای.
بدان زور و بازوی و آن کتف و یال، ندیدم تو را از بزرگان هَمال».
بدو گفت سهراب:«کای خوبچهر!
به تاج و به تخت و به ماه و به مهر،
که این باره با خاک پست آورم؛
تو را ، ای ستمگر! به دست آورم.
چو بیچاره گردی و پیچان شوی،
ز گفتِ نبهره پشیمان شوی».
بخندید و او را به افسوس گفت،
که:«ترکان از ایران نیابند جفت.

1402/04/06 20:07
دچار ....

درجایی خواندم نوشته بود: ز گفتار هرزه پشیمان شوی

1393/07/27 01:09
سینا

بیت چهارم مصراع دوم
که شد لاله رنگش به کردار قیر
اصلاح شود به
چو شد لاله برگش به کردار قیر
با تشکر

1393/11/14 10:02
سهراب فدائی

خداوندا چرادل آفریدی
چرادرعشق مشکل افریدی

اگرعاشق شدن باشد گناهی
پس چرامعشوق خوشکل افریدی

1394/03/22 22:05
ناشناس

نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
مصرع دوم یعنی چه ؟
ممنون اگر توضیح دهید

1402/02/25 21:04
کی پارسا رئیسی

گاو با اینکه زورمند است امپولو ضعف پذیر است

1403/03/13 08:06
گردا شگرف

برداشت من اینه که گاو نادان برای رفع گرسنگی از گوشت خودش میخوره (خودتخریب گره)، همونطور که تو (سهراب) با تصمیم غلط خودت به اینجا امدی و برای خودت مشکل ایجاد کردی. 

1403/07/10 16:10
بابک چندم

پس از خواندن تمامی پاسخها تا امروز وگذشت ۹ سال و ۵ ماه از پرسش شما، آنچه که مشخص است اینکه همگی این مصراع را اشتباه خوانده و به نتایج/تعابیر عجیب و غریب رسیدند...

مشهود است که همگی مصراع دوم را اینگونه خوانده اند:

خورد گاوِ نادان از پهلوی خویش

حال آنکه خوانش درست اینگونه است:

خورَد گاوْ، نادان از پهلوی خویش

(، برای یک ایست کوتاه)

یعنی گاو که سرش به زمین و مشغول خوردن است از آنچه که در پهلو/کنار/دور و بَرَش در جریان است بی خبر/ناآگاه است...

به همین سادگی...

1403/07/10 21:10
nabavar

گرامی بابک

خورد گاو، نادان از پهلوی خویش غلط است

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

می بینم که شعر حکیم طوس  را از وزن بیرون آوردی.

1403/07/12 17:10
بابک چندم

ناباور جان درود

چطور مطوری رفیق شفیق؟ پارسال دوست امسال آشنا...

ببین عزیزم

بابت یک "ز" را سهواً "از" تایپ کردن که اینهمه الم شنگه راه انداختن و قشقرق به پا کردن ندارد که... در مفهوم هم تغییری ایجاد نمی کند که...

نگران ساحت پیر توس هم مباش که بعید میدانم بعد از هزار سال دستمالی و دستکاری دیگران در اشعارش از سعی ما در گره گشایی بیانش دلگیر شود...

آن کاما هم برای خواننده ای بود که احیاناً با علامت سکون ( ْ )بر روی واو ناآشناست...

خلاصه که خورد یعنی خوردن/فرو دادن/ به درون فرستادن...آن ویدیوئی که شما ضمیمه کردی از گاوچه(گوساله) حاکی از خروج/دفع/ بیرون کردن بادِ نفخ جنابش داشت که آنرا خورد نمی گویند...

غلط نکنم بابام جان پنداری ما را گرفتی...

1403/07/13 01:10
nabavar

درود بابک جان

باشد

تو در دلال خویش و من اندر ضلال خویش.

ولی خوردن ” خورد “ را در کارد یا چاقو خوردن نیز به کار می برند.

خورَد یعنی چاقو می خورَد.

با پوزش از الم شنگه و قشقرق به پا کردنم.

شاد زی پایدار

1403/07/13 05:10
بابک چندم

دوست من

به این دو بیت نگاه‌ کن:

"شهنشاه و رستم بجنبد ز جای

شما با تهمتن ندارید پای

نماند یکی زنده از لشکرت

ندانم چه آید ز بد بر سرت"

گرد آفرید به سهراب اخطار می دهد که رستم میاید که همه لشگرش را نیست و نابود و هلاک کند، درست؟

اما در آن ویدیوئی که معرفی کردی ***طرف به سمت چپ گاو سوزن میزند که گازی را که در معده اولش تولید ولی دفع نشده را رها کند تا گاو خفه نشود و بمیرد...

خوب این دو مغایر یکدیگرند دیگر ...یعنی رستم میاید که سهراب را هلاک کند نه اینکه بادش را خالی کند که او خفه نشود و نمیرد...

گرفتی؟

خورَد هم به تنهایی یعنی خوردن، برای زخم خوردن باید آنرا مشخص کرد که مبهم نباشد، چرا که گاو می تواند از پهلوی خویش لگد بخورد، تنه بخورد، سُر بخورد، هُل بخورد، قِل بخورد و...

"خورَد گاوِ نادان ز پهلوی خویش" مبهم است چرا که مشخص نمی کند کدامیک از اینها را میخورد...

پس برای منظور شما میباید مثلاً یک چنین چیزی میاورد:

"خورد تیغ گاو نادان ز پهلوی خویش"

اگر قانع نشدی راهنمایی کن، من گوش شنوا دارم...

باری

*** شاید این برایت جالب باشد:

هر یک گاو در روز صدها بار باد گلو میزند که حدود ۵۰۰ لیتر گاز متائین در اتمسفر رها می کند، این گاز گلخانه ای هم از دلایل اصلی گرمایش زمین و تغییرات جوی است.حدود ۱۵٪ کل گازهای گلخانه ای در اتمسفر تولیدی همین حدوداً  ۱ و نیم میلیارد حضرات است...🤗

سرت شاد

1394/03/24 02:05
merce

ناشناس گرامی
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
چندی صبر کردم تا جواب سؤال شما را یکی از ادیبان بدهد . ولی گویا تعبیرها و تفسیر های بسیاری در مورد این مصرع گفته شده که زیاد مورد پسند صاحبنظران نیست . من نیز از رسمی با خبرم که هنوز در دهات ایران متداول است . معمولاً ما انسانها برجسته ترین شاخص هر حیوانی را به او نسبت می دهیم مثلاً سگ با وفاست یا کسی مثل شیر می غرّد و یا مثل گاو میخورد
میگویند تنها حیوانی که آنقدر می خورد تا راه نفَسش میگیرد گاو است که در حال خفگی می افتد
درین مواقع کسانی درآبادی متخصص حل مشکل هستند که در زیر دنده ی حیوان که معده کاملاً به پوست چسبیده کاردی فرو می کنند که علوفه ی بلعیده شده به بیرون فوران کند و گاو آسوده شود
کاردی که به پهلوی گاو می خورد سزای نادانی اوست
میگوید تو هم چون گاو نادان سزای نادانی ات را می بینی
امید که دیگران نیز معانی دیگری بنویسند
با درود
مرسده

1401/10/01 00:01
Ali

مرسده بانو! ۷ سال و ۷ ماه از روز نگارش متن شما میگذرد و من اکنون در موردش ابهام دارم

در نگاه اول نظر جالبی به چشم میخوره از اونجایی که خودم با این رسم در روستا ها آشنایی دارم اما نقاط تیره زیادی وجود داره.

در ابتدا بی ربط بودن این تفسیر با مصراع اول به چشمم آمدکه "نباشی بس ایمن به بازوی خویش"، اگر مقصود فردوسی کارد خوردن گاو از بهر به تنگ آمدن  نفسش بوده آن را بی ربط به مصراع قبل میدانم.

در نگاه بعدی به نظرم آمد که به تنگ آمدن نفس گاو از روی پرخوری دلیل نادانی اوست نه کاردی که از بهر آسایش میخورد در حقیقت این ضربه از روی دانایی صاحبش و برای آرامش گاو است

سپس این نکته به ذهنم رسید که خفگی در اثر خوردن زیاد از اثار کوتاه مدت طمع گاو است و نمیتواند منظور فردوسی را بیان کند که ضربه ی وارده از روی طمع یک ضربه قافلگیر کننده و غیر قابل پیش بینی برای شخص مضروب است. در نهایت باید طمع منجر به لذت او و سپس نابودی اش شود نه در ابتدا او را خفه و سپس به زندگی برگرداند.

در آخر نیز باید خاطر نشان کرد ضربه ی کارد به پهلوی گاو طماع که نفسش به تنگنا آمده یک عمل مثبت و راه نجات اوست در صورتی ک مقصود فردوسی نابودی طمع کار است نه نجات او!

 

برداشتی من ازین مصراع که اتفاقا ضرب المثلی در زبانمان نیز هست به این صورت است:

نادانی گاو را میتوان به کوته نظری او نسبت داد. گاو آینده نگر نیست و فقط لحظه حال و خوردن را میبیند و میخواهد نهایت لذت را با پرخوری در لحظه حال  ببرد اما از آینده و نتیجه کار خود غافل است. هرچه میخورد فربه تر و قوی تر میشود اما در نهایت با کارد قصاب قافلگیر میشود و از بین میرود. پهلو میتواند مجاز از نزدیکان و کسانی باشد که گاو انتظار ندارد از او ضربه بخورد.مانند صاحبش که به او علف میدهد و در نهایت او را سلاخی میکند. در کل میتوان کل مصراع را کنایه از غافلگیر شدن گاو در زمان مرگش در نظر گرفت، گاوی که به خاطر هیبتش به خود غره شده است.

 

در آخر این نکته را خاطر نشان میکنم که زیبایی شعر به این است که هرکس برداشت خودش را از شعر بکند تا این که دنبال منظور شاعر باشد. شاید اگر الان فردوسی اینجا بود تمام این نظرت را فاقد ارزش میدانست و میگفت "نه بابا! منظور من فلان بود!" اما زیبایی شعر همینه که برداشت های ارزشمند و متفاوتی میتوان ازش کرد و هرکدام زیبایی ها و کمی ها وکاستی های خودش را دارد. نه هیچ کدام مطلقا درست و نه هیچ کدام مطلقا غلط است!

 

 

با درود فراوان

1402/12/06 03:03
nabavar

با تعبیر مرسده بانوی گرامی موافقم ،

ببینید چگونه گاو نادان را از خفگی می رهانند:


پیوند به وبگاه بیرونی
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

یا

پیوند به وبگاه بیرونی

1394/03/24 12:05
مجتبی خراسانی

بسم الله تعالی و له الحمد
نباشی بس ایمن به بازوی خویش / خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
گاو را برای استفاده از گوشتش پروار می کنند ، بنابراین گاو هر چقدر بیشتر بخورد و چاق تر شود ، زمان مرگ و تباهی اش نزدیک تر خواهد شد و (تو نیز فریفتۀ زور و بازو و هیکل خود نشو) یا اگر گاوی سر در آخور گاو دیگری کند ، آن گاو او را شاخ خواهد زد (تو نیز سرت را در آخور پهلوانان دیگر نکن)
مثلی است ، و مراد این که ، نادان باشد کسی که جان خویشتن را در خطر اندازد .

1394/03/24 12:05
مجتبی خراسانی

به زیر دژ اندر ، یکی جای بود / کجا دژ بدان جای بر پای بود
به تاراج داد آن همه بوم و رُست / به یکبارگی دست بَد را بشُست
دریافت این دو بیت هم کمی دشوار است ، عرض می کنم : دژ در بلندی قرار گرفته بوده که قاعدتا هم ، برای تسلط بر همه جا بدین گونه بنا می کردند و در پایین آن ، دشتی بوده که غذا و علوفه و چراگاه دژ به آن بستگی داشته است . سهراب ، پیش از همه آن را به تاراج داده تا مردم آن قلعه بی برگ و گرسنه بمانند و تسلیم شوند .
مصراع (به یکبارگی...) را به دو شکل می توان خواند ،
الف) دست بد را بشست ، یعنی کار بد را آغاز کرد
ب) دستِ بد را بشست : بدی را به نهایت رساند . اما به نظر می رسد که «به یکبارگی دست ، بد را بشست» یعنی برای جنگیدن آماده شد ، با توجه به سیاق عبارت مناسب تر است .
والله اعلم

1394/03/24 22:05
ناشناس

با سلام
جناب اقای مجتبی خراسانی مرسی که نظر خودتان را فرمودید
ولی من تا آنجا که دیده ام در ولایت ما گاوها اگر هم آخور باشند به یکدیگر شاخ نمیزنند ولی توضیح کافی لازم بود بر اینکه هرچقدر گاو بیشتر بخوردو زمان مرگ و تباهی اش نزدیکتر خواهد شد چه ارتباطی به خورد گاو نادان ز پهلوی خویش دارد
به هر حال همانطور که خانم مرسده نوشته اند گویا تعبیر ها و تفسیرها برین بیت بسیار است
سرکار خانم مرسده
از شما هم بسیار متشکرم برای تعریف و تفسیر این بیت . من دو معنی دیگر از آقای استاد بهرام مشیری که نظر شخص ایشان نبود شنیده بودم که یکی از آنها نزدیک به نظر آقای خراسانی بود ولی استاد مشیری هیچکدام را معتبر نمی دانستند . ولی این معنی که شما نوشتید از همه ی معانی دیگر به عقل نزدیکتر و ملموستر میآید
که گاو نادان به سبب پر خوری کاردی به پهلویش بخورد با اجازه ی شما من این تعریف را برای آقای مشیری نیز میفرستم که شاهنامه شناس هستند
به هر حال بسیار لذت بردم
و مساًله من نیز با تعریف شما حل شد

1394/03/27 18:05
احمد رحمت بر

من هم با نظر محسن در مورد بیت زیر موافقم:
دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت
همی از پلنگان بباید نهفت
گویا «بیابد نهفت» معنای بهتری به بیت می‌دهد، چنانچه در واژه‌نامه دهخدا برای کلمه نهفت معنی «گور. مدفن . قبر. » ذکر شده است و این بیت از شاهنامه هم برای مثال آورده شده است:
که کام دد و دام بودش نهفت
سرش را یکی تنگ تابوت جفت .
در مورد بیت مد نظر هم می‌شود چنین معنی کرد: «از دست پلنگان به گور رود» یا «گور او درون پلنگان شود (یعنی خوراک پلنگان گردد.)»

1394/11/12 17:02
احمد رحمت بر

به تاراج داد آن همه بوم و رست
به یکبارگی دست بد را بشست
- دست بد را شستن ؛ بد را دست شُستن . آماده شدن بدی را
لغت‌نامه دهخدا.

1395/11/11 12:02
هما

وزن این مصراع چرا اینجوریه؟!!!
بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد

1396/02/04 08:05
محمدرضا ابراهیمی

به نام خدا
در مصراع اول بیت 27 مصراع اول اشکالل وجود دارد و صورت صحیح آن این است:
بزد نیزه او را به دو نیم کرد
خوانش :بِزَد نِیزِیو را به دو نیم کرد.
اگر منبع هم می خواهید به جلد دوم کتاب نامه باستان میر جلال الدین کزازی مراجعه کنید.

1396/08/04 22:11
امین مرادبک

بیت سی مصارع دوم
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش
کلمه بنجبید غلط هست، درستش بخندید هست تصحیح استاد مینوی
چون هر دو پشت اسب سوار هستند پس هر دو در حال جنبیدن و تکان خوردن هستند.
چو آمد خروشان به تنگ اندرش
بخندید و برداشت خود از سرش

1396/08/08 02:11
شهروز کبیری

با درود
بنابه نظر استاد بهرام مشیری، در بیت:
یکی بوستان بد در اندر بهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت
«در اندر بهشت» نادرست است و «در اردیبهشت» صحیح آن است.
دلیل اول آنکه:
آنچیزی که در مشبه هست باید در مشبه به نیز باید موجود باشد. اگر «در اندر بهشت» صحیح میبود باید گرد آفرید نیز دارای دری میبود که ما قایل شویم که آن در رو به بهشت باز میگردد.
دلیل دوم آنکه «در اردیبهشت» تشبیهی است که حداقل دو مرتبه ی دیگر در شاهنامه آمده:
1) در داستان سیاوش:
به شادی یکی نامه پاسخ نوشت
چو تازه بهاری در اردیبهشت
2) در انتهای شاهنامه و در بخش پادشاهی یزدگرد:
پر از گوهر نابسود افسرش
ز دیبای چینی فروزان برش
بهاریست گویی در اردیبهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت

که بسیار به بیت مورد بحث نزدیک است.
البته مورد دیگری نیز هست که مربوط به داستان فریدون است البته گویا در متن شاهنامه ی گنجور وجود ندارد. و آن در داستان فریدون است:
3) بهاریست خرم در اردیبهشت
همه خاک عنبر همه زر خشت

باعث خوشحالی خواهد بود اساتید عزیز در اینباره نظر دهند.

1396/08/08 02:11
شهروز کبیری

با درود خدمت اساتید پاک مغز
در باب بیت:
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
نظر اساتید به شرح زیر است:
جناب‌ دکتر میرجلال‌الدین‌ کزّازی‌، «پهلو» را به‌ معنای‌ دو سوی‌ شکم‌ می‌دانند: «گاوی‌ را می‌کشند و از گوشتش‌ توشه‌ می‌سازند که‌ فربه‌ و چرب‌ پهلو باشد؛ پس‌ گاوی‌ که‌ خویشتن‌ را می‌پرورد و پهلوی‌ نزارش‌ را با خورش‌ بسیار فربه‌ و پروار می‌گرداند، به‌ راستی‌ زمینه‌ مرگ‌ خویش‌ را فراهم‌ می‌آورد.»
جناب بهرام مشیری هم صراحتا (در برنامه تلویزیونی) همین نظر دکتر کزازی رو تایید کرده اند. ضمنا در تایید این معنی، بیتی از مثنوی معنوی عنوان میکنند با این مضمون:
ویدیو این مساله اینجاست:
پیوند به وبگاه بیرونی
(دقیقه 29ویدیو)
تو
نظر دکتر منصور رستگار: «یعنی‌ گاو نادان‌ همه‌ ضربت‌ها و آسیب‌ها را از پهلوی‌ چاق‌ و فربه‌ خود می‌خورد.»
نظر روانشاد دکتر جعفر شعار و جناب‌ دکتر حسن‌ انوری‌: «گاو نادان‌ نمی‌داند که‌ برای‌ بهره‌مندی‌ از گوشت‌ و پهلوی‌ چرب‌ اوست‌ که‌ به‌ او آب‌ و گیاه‌ می‌دهند.»
نظر جناب دکتر عزیزالله جوینی البته چیز دیگری است که بسیار عجیب و بعید مینماید:
گاوان‌ به‌ هنگام‌ جنگ‌ با یکدیگر ابتدا با سر به‌ همدیگر حمله‌ می‌کنند و… آنگاه‌ گاو غالب‌ با دو شاخ‌ خود به‌ پهلوی‌ گاو مغلوب‌ می‌کوبد و…

در انتها بنظر این بنده ناچیز این میرسد نظر جناب کزازی (و سایر اساتید که آن معنی را تایید کرده اند) صحیح است. چند مورد از ابیات شعرای دیگر در این باره به عنوان شاهد، در ادامه آمده:
گاو اگر خسبد وگر چیزی خورد
بهر عید و ذبح خود می پرورد
(مولانا - مثنوی معنوی - دفتر سوم - بخش 187)
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن
که تا بری به تبرک هلال لاغر عید
(مولانا - دیوان شمس - غزل شماره 925)
خبر ز لذت پهلوی چرب خویشت نیست
شبی چو شمع دربن قحطخانه مهمان باش
(بیدل دهلوی - غزل شماره 1762)
بر دستبرد تیغ قضا دل نهاده ای
پهلوی چرب خویش به قصاب داده ای
(صائب تبریزی -دیوان غزلیات - غزل شمارهٔ 6898)
گاو است خویش پرور از بهر عید قربان
دجال گاو مهدی عید است در قتالش
(صفای اصفهانی)

1396/09/08 00:12
کامبیز

آمد خروشان به تنگ اندرش
بجنبید و برداشت خود از سرش
بجنبید به غلط نوشته شده است، معنی نمیده، بخندید و برداشت از سرش. شعر حماسی است

1396/09/08 00:12
۷

بجنبید درست است و به معنی عجله و شتاب د میباشد.حرکت تند و سریع
بجنب: عجله کن-بشتاب
جنب و جوش

خورد گاو نادان زپهلوی خویش!
زپهلوی خویش، یک اصطلاح مجازی ست، به معنای از سوی خویش یا از طرف خویش. دوستان ارجمندی که پهلو را به معنای حقیقی آن تصور کرده اند، در تفسیر بیت به تنگنا افتاده اند. اصطلاح «از پهلو » را در آثار شاعران دیگر می بینیم که شاهد سخن ماست.
مولوی:
گر بدزدی و ز گل من می بری
رو که هم از پهلوی خود می خوری
سعدی:
نمرد از تهیدستی آزاد مرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد
حافظ:
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
در هر سه شاهد پهلو به معنای مجازی ست و نه حقیقی. بدهی ست که حکیم فردوسی هم به همان مفهوم مجازی این واژه را به کار برده است.
با احترام

1396/11/21 09:01
روفیا

سید عطاء الله مهاجرانی گرامی
لطفا این را هم بگویید که معنای مجازی پهلو در اینجا چیست؟
معنای بیت چیست؟؟

1396/11/21 10:01
۷

خدایا پناه بر تو
من ماتم و مبهوتم این دوستان که هر یک فکر میکنند رای آنها درست است چرا دمی فکر نمیکنند که آیا ممکن نیست فردوسی هر دو برداشت را در نظر داشته است.
و اما به این دوست بالایی:
1-شکل درست این بیت شیخ سعدی چنین است:
بمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد
آزادمرد از تهیدستی مرد(یا میمیرد) ولی از پهلوی مسکین شکم خود پر نکرد(نمیکند)
چنانکه آشکار است میتوان گفت آن که آزادمرد نیست و ستمکاره است همچون درنده ای است که از پهلوی جانور مسکین و ناتوان شکم خود پر میکند و به مردارخواری روی نهاده و مینهد.(ضعیف کشی)
سعدی نیز در اینجا هر دو معنی را در نظر داشته است.

1396/11/21 11:01
nabavar

خورد گاو نادان زپهلوی خویش!
چه خوش تعبیر و تفسیری داشت ، مرسده بانو
که ضربه کارد به پهلوی گاو ، در نتیجه ی پرخوری و در نتیجه تنگی نفس اوست،
البته که تعبیر دیگر دوستان نیز تا حدودی قابل پذیرش است ، ولی حاشیه ی جناب مهاجرانی را مربوط به موضوع نمی بینم ، امید که ایشان توضیح بیشتری در مورد مجازی بودن پهلو بدهند
با احترام

1396/11/21 15:01
روفیا

بلی
گمان می کنم معنایی که یار دیرین مرسده بانو گفتند درست است.
با توجه به نیم بیت اول که زنهار می دهد که چندان به زور بازویت تکیه مکن، اینجا هم مراد گوینده اینست که گاو که طبیعتا نادان است (گاو دانا که نداریم) از طبیعت نادان وار خود ضربه می خورد نه از کس دیگری.
البته هیچ نمی دانم جریان این ضربه چگونه و از چه قرار است.
ولی دور از ذهن نیست جریان کارد به پهلوی گاو و فوران محتویات معده.
در روستایی که در آن باغداری می کنم گاوها لاینقطع در حال خوردن هستند و اگر هم دمی از خوردن فارغ شوند به نشخوار مشغولند حتی نیمه شبان!
چالش عظیمی است برای این زبان بسته ها سیر شدن!

1396/11/21 16:01
nabavar

روفیا بانو
”یار دیرین “را گُل گفتید
یاد آن بحث های شیرین گرامی باد
زنده باشید

1397/03/10 15:06
فاطمه

سلام ببخشید ما بین دوستامون بحث افتاده که تو بیت14(کمان را به زه کرد و بگشاد بر / نبد مرغ را پیش تیرش گذر)معنی بر پهلو هست یا بازو؟؟لطفا راهنماییم کنین
ایمیل منfatemeh80rezazadeh@yahoo.com

1397/03/12 02:06
۷

کمان را به زه کرد و بگشاد بر
بر در اینجا بازو باشد.
کمان را چله کرد و بازو گشود و چنان استاد تیراندازی بود که مرغ را در هوا میزد
البته واژه زود حذف شده است.

1397/03/12 03:06
۷

نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
نادان به زور بازوی خود گرفتار آید درست چون گاو که از پرخوری کشته میشود.چون چاق تر از دیگر گاوان که باشد زودتر کارد بر گلویش. مینشیند.آدم نادان که زور و بازویی هم اگر داشته باشد(یا خیال کند که دارد) بیشتر با دیگران درگیر میشود و آخر سر کسی پیدا میشود که سر و ته او را یکی کند.
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش

1397/03/12 03:06
۷

آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه
+
یارو یابو برش داشته
=
از ماست که بر ماست

1397/03/20 01:06
۷

سپهبد عنان اژدها را سپرد
به خشم از جهان روشنایی ببرد
سپهبد(سهراب) عنان را به اژدها سپرد(افسار اسب را رها کرد)
انچنان با خشم راند که گویی شب شد(بر اثر گرد و خاک)

1397/04/21 14:07
محمود طیب

دوستان معنی بیت " برین بارهٔ دژ دل اندر مبند
که این نیست برتر ز ابر بلند" این است:
"به این اسب قوی و نیرومند است دل مبند، چرا که هرچه باشد از ابرهای بلند و آسمان دست نیافتنی تر نیست"
باره: در اینجا به معنای اسب است. باره گاهی به معنای دژ و حصار بلند و محکم است.
پس اگر در این بیت هم باره به معنای دژ باشد؛ خب می شود حشو! مانند حُسن خوب!
پس اینجا باره به معنای اسب دژمانند و قوی هیکل است. به ویژه که در مصراع بعدی آن رابه ابر تشبیه کنایی کرده. چرا که ابر نیز در حرکت است و می شود تشبیهی به اسب هم داشت. مثلاً فلانی سوار بر ابر در حرکت است. محمود طیّب

1397/04/21 17:07
حسین،۱

طیب جان
بارهٔ دژ
گویا منظور دیوار قلعه باشد .
زنده باشی

1397/12/04 23:03
هاوژین

سلام خدمت دوستان
در مورد بیت «خورد گاو نادان ز پهلوی خویش» بهتره بپذیریم که ممکنه شاعر چندین منظور داشته باشه. ممکن هم هست که فقط یک معنا مورد نظرش بوده باشه. ولی درهر حال تفاوت مفهومی زیادی به چشم نمی‌خورد.
نظر من اینست که:
اگر کارد خوردن به پهلوی گاو، در اثر پرخوری و طمع را در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم که فردوسی به آز و هوس و قول‌قرارهای عاشقانه سهراب اشاره کرده(اگر اینچنین ابیات عاشقانه وجود داشته باشند)
و اگر این را در نظر بگیرم که گاو علوفه میخورد و چاق میشود و به سبب چاق‌وچله‌ بودن خورده می‌شود؛ -که با مصراع قبلی نیز هماهنگ تر است-
میتوانیم بگوییم منظور شاعر همان تکبر سهراب به زور وبازویش است که موجب شکستش شد.
شاید هم مصراع به ضربه خوردن گاو از پهلو-جایی که از آن غافل است- اشاه دارد(معمولا گاو را از سمت پهلو‌اش غافلگیر میکنند)

1399/01/21 19:03
شمس الدین جلیلیان

با درود به پیشگاه دوستان
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش را باید با نگاه به مصراع نخست تفسیر نمود : در مصراع اول با لحنی هشدار آمیز به سهراب می گوید فریفته ی قدرت بازو و توان و اندام پهلوانیت نشو و به زور بازویت نناز و مانند گاو نباش زیرا گاو آسیب و ضربه ای که می بیند ناشی از پهلوی چاق و هیکل درشتش است (اگر پهلویش چاق نباشد ، قصابی نمی شود !) خوردن در اینجا به معنی ضربه و آسیب خوردن است و امروزه هم در همین معنا کاربرد دارد . مثلا هرچه خوردیم از رفیق نا رفیق بود و ... ) لازم به ذکر است سروران ارجمند می دانند مصدر خوردن در زبان فارسی در معانی فراوانی کاربرد دارد و در این بیت نباید آن را متعدی بگیریم .
خوردن : اصابت کردن / تیر به او خورد / قرعه به نام او خورد
خورد : ضربه خورد که شرح آن رفت
به او می خورد : یعنی مناسب اوست ، به او می آید
این قطعه به این وسیله می خورد : یعنی اندازه اش است و ...
به قیافه اش می خورد که دزد باشد ، یعنی از قیافه اش بر می آید که ...

1399/01/21 21:03
nabavar

نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
تفسیر و تعبیر خانم مرسده از تمام معانی که دیگر عزیزان گفته اند مستدل تر است.
با پوزش از آقای مهاجرانی که بسیار نامربوط فرمودند

1399/08/07 19:11
اشکان

چو بشنید سهراب تنگ آمدش که آسان همی دژ به چنگ آمدش
همی : برای استمرار و امتداد فعل می آید

1399/09/28 16:11
nabavar

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش
در درسهایی از شاهنامه ی استاد دکتر محمد جعفر محجوب در مورد این مصرع دقیقاً همین تعبیر بانو مرسده را بیان داشته اند،
تا بحال خطایی در گفتار ایشان ندیده ام

1399/09/06 12:12
شاپور

باسلام.
در مورد نظر خانم مرسده اگه یه همچین کاری باشه که پهلوی گاو پر خور را کارد میزنن تا محتویات به بیرون ریخته شود، برداشتی که بنده میکنم ابنه که این عمل رو برا نجات جان گاو میکنن نه برا کشتنش. که این تعبیر در این جا جایی نداره به سهراب هشدار داده میشه که کشته خواهی شد نه اینکه خنجر میخوری که نجات پیدا کنی. به نظر بنده استدلال ادبیب بزرگوار بهرام مشیری کامل تر باشه. دوستان میتونند در مورد صحبت بنده داوری کرده و نظر بدهند.

1400/03/11 00:06
ملیکا رضایی

نظر شما کاملا درست است و آن بیت دقیقا همین را میدهد مچکر از دوستان عزیز با استدلال ها و تحلیل هاشان

1399/09/06 12:12
شاپور

البته بنده این عمل کارد زدن بخ پهلوی گاور رو اولین بار است که میشنوم و بعید میدانم که وافعی باشد. حالا گیرم که وجود داشته باشه. با جای پاره گی کارد چیکار میکنن. بخیه و پانسمان میکنن یا رها میکنن خودش خوب بشه. دوستانی که چنین چیزی رو دیدن یا شنیدن بیشتر توضیح بدن.

1399/11/16 22:02
محمد

سلام
مفهوم و منظور از سرافراز در مصرع سمند سرافراز بر دژ کشید چیست؟

1400/04/27 11:06
ملیکا رضایی

در پاسخ به جناب محمد :

گرد آفرید اسب را سر بلند به دژ حرکت داد ،راند یا راهنمایی کرد 

1400/04/27 11:06
ملیکا رضایی

سلام

بیت ای که شما قرار دادید باید به صورت زیر تصحیح گردد 

بزد بر کمربند گردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید

1400/12/13 07:03
مهیار

او زنی بود که مثل پهلوانی سوارکار، همیشه در جنگ‌ها نام‌آور و مشهور بود.

1400/12/13 07:03
مهیار

وقتی دختر گژدهم (گردآفرید)، با خبر شد که فرمانده دژ سپید (هجیر) اسیر شده است،

1400/12/13 07:03
مهیار

که نام او گردآفرید بود. در طول روزگار، دختری مانند او به دنیا نیامده بود.

1400/12/13 07:03
مهیار

گردآفرید چنان از شکست هجیر شرمنده و خشمگین بود که صورت سُرخَش به رنگ سیاه درآمد.

1400/12/13 07:03
مهیار

فوراً زره جنگجویان را پوشید، زیرا درنگ و معطلی در آن شرایط جایز نبود.

1400/12/13 07:03
مهیار

گیسوی خود را زیر زره پنهان کرد و در کلاهخود خود گره زد.

1402/02/07 13:05
ابوتراب صمیمی

با سلام به همه عزیزان 

به نظر من منظور جناب فردوسی از یکی بوستان بد در اندر بهشت یعنی چهره گرد آفرید را به بوستانی تشبیه فرموده که( درِ) ان به بهشت باز می شود  « در» در اینجا معنی درب یا ورودی می دهد

1403/03/03 00:06
صادق سالک

نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

با سلام و عرض ادب

معناش کاملاً مشخصه

منظورش اینه که آقا سهراب به زور بازو هات مغرور نشو چون میخوای با این بازو هات دشمن رو زمین بزنی اما آخرش از اطرافیانت ضربه میخوری.

همانطور که گاو خبر نداره که آخرش کسی سرش رو می بره که پهلوی او بوده و بزرگش کرده.

1403/03/03 00:06
صادق سالک

با توجه به اینکه در نهایت پدر خودش یعنی نزدیک ترین فرد به سهراب، اون رو می کشه.

1403/07/09 08:10
ali barani

سلام به دوستان

معنی : ز دوده سنان آنگهی در ربود ، چیه ؟؟

1403/07/09 22:10
nabavar

گرامی  علی بارانی

زدوده سنان آنگهی درربود

به معنای : نیزه ی صیقلی  و برّاق را برق آسا به دست گرفت .

زدوده=صیقلی

سنان = نیزه

شاد زی پایدار

1403/07/09 22:10
nabavar

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

یکبار دیگر معنی این بیت را درین آدرس

ببینید چگونه گاو از پهلو کارد می خورد تا از خفگی خلاص شود

پیوند به وبگاه بیرونی