گنجور

بخش ۱۰

گرازان به درگاه شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
چو رفتند و بردند پیشش نماز
برآشفت و پاسخ نداد ایچ باز
یکی بانگ برزد به گیو از نخست
پس آنگاه شرم از دو دیده بشست
که رستم که باشد که فرمان من
کند پست و پیچد ز پیمان من
بگیر و ببر زنده بر دار کن
وزو نیز با من مگردان سخن
ز گفتار او گیو را دل بخست
که بردی به رستم بر آن‌گونه دست
برآشفت با گیو و با پیلتن
فرو ماند خیره همه انجمن
بفرمود پس طوس را شهریار
که رو هردو را زنده برکن به دار
خود از جای برخاست کاووس کی
برافروخت برسان آتش ز نی
بشد طوس و دست تهمتن گرفت
بدو مانده پرخاش جویان شگفت
که از پیش کاووس بیرون برد
مگر کاندر آن تیزی افسون برد
تهمتن برآشفت با شهریار
که چندین مدار آتش اندر کنار
همه کارت از یکدگر بدترست
ترا شهریاری نه اندرخَورست
تو سهراب را زنده بر دار کن
پرآشوب و بدخواه را خوار کن
بزد تند یک دست بر دست طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس
ز بالا نگون اندرآمد به سر
برو کرد رستم به تندی گذر
به در شد به خشم اندرآمد به رخش
منم گفت شیراوژن و تاج‌بخش
چو خشم آورم شاه کاووس کیست
چرا دست یازد به من طوس کیست
زمین بنده و رخش گاه من‌ست
نگین گرز و مغفر کلاه من‌ست
شب تیره از تیغ رخشان کنم
به آورد گه بر سر افشان کنم
سر نیزه و تیغ یار من‌اند
دو بازو و دل شهریار من‌اند
چه آزاردم او نه من بنده‌ام
یکی بندهٔ آفریننده‌ام
به ایران ار ایدون که سهراب گرد
بیاید نماند بزرگ و نه خرد
شما هر کسی چارهٔ جان کنید
خرد را بدین کار پیچان کنید
به ایران نبینید ازین پس مرا
شما را زمین، پَرّ کرگس مرا
غمی شد دل نامداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه
به گودرز گفتند کاین کار تست
شکسته به دست تو گردد درست
سپهبد جز از تو سخن نشنود
همی بخت تو زین سخن نغنود
به نزدیک این شاه دیوانه رو
وزین در سخن یاد کن نو به نو
سخنهای چرب و دراز آوری
مگر بخت گم بوده بازآوری
سپهدار گودرز کشواد رفت
به نزدیک خسرو خرامید تفت
به کاووس کی گفت رستم چه کرد
کز ایران برآوردی امروز گرد
فراموش کردی ز هاماوران
وزان کار دیوان مازندران
که گویی ورا زنده بر دار کن
ز شاهان نباید گزافه سخن
چو او رفت و آمد سپاهی بزرگ
یکی پهلوانی به کردار گرگ
که داری که با او به دشت نبرد
شود برفشاند برو تیره گرد
یلان ترا سر به سر گژدهم
شنیده‌ست و دیده‌ست از بیش و کم
همی گوید آن روز هرگز مباد
که با او سواری کند رزم یاد
کسی را که جنگی چو رستم بود
بیازارد او را خرد کم بود
چو بشنید گفتار گودرز شاه
بدانست کاو دارد آیین و راه
پشیمان بشد زان کجا گفته بود
به بیهودگی مغزش آشفته بود
به گودرز گفت این سخن درخورست
لب پیر با پند نیکوترست
خردمند باید دل پادشا
که تیزی و تندی نیارد بها
شما را بباید برِ او شدن
به خوبی بسی داستانها زدن
سرش کردن از تیزی من تهی
نمودن بدو روزگار بهی
چو گودرز برخاست از پیش اوی
پس پهلوان تیز بنهاد روی
برفتند با او سران سپاه
پس رستم اندر گرفتند راه
چو دیدند گرد گو پیلتن
همه نامداران شدند انجمن
ستایش گرفتند بر پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
جهان سر به سر زیر پای تو باد
همیشه سر تخت جای تو باد
تو دانی که کاووس را مغز نیست
به تیزی سخن گفتنش نغز نیست
بجوشد همانگه پشیمان شود
به خوبی ز سر باز پیمان شود
تهمتن گر آزرده گردد ز شاه
هم ایرانیان را نباشد گناه
هم او زان سخنها پشیمان شده‌ست
ز تندی بخاید همی پشت دست
تهمتن چنین پاسخ آورد باز
که هستم ز کاووس کی بی‌نیاز
مرا تخت زین باشد و تاج ترگ
قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
چرا دارم از خشم کاووس باک
چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک
سرم گشت سیر و دلم کرد بس
جز از پاک یزدان نترسم ز کس
ز گفتار چون سیر گشت انجمن
چنین گفت گودرز با پیلتن
که شهر و دلیران و لشکر گمان
به دیگر سخنها برند این زمان
کزین ترک ترسنده شد سرفراز
همی رفت زین گونه چندی به راز
که چونان که گژدهم داد آگهی
همه بوم و بر کرد باید تهی
چو رستم همی زو بترسد به جنگ
مرا و ترا نیست جای درنگ
از آشفتن شاه و پیگار اوی
بدیدم به درگاه بر گفت‌وگوی
ز سهراب یل رفت یکسر سخن
چنین پشت بر شاه ایران مکن
چنین بر شده نامت اندر جهان
بدین بازگشتن مگردان نهان
و دیگر که تنگ اندرآمد سپاه
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه
به رستم بر این داستانها بخواند
تهمتن چو بشنید خیره بماند
بدو گفت اگر بیم دارد دلم
نخواهم که باشد ز تن بگسلم
ازین ننگ برگشت و آمد به راه
گرازان و پویان به نزدیک شاه
چو در شد ز در شاه بر پای خاست
بسی پوزش اندر گذشته بخواست
که تندی مرا گوهرست و سرشت
چنان زیست باید که یزدان بکشت
وزین ناسگالیده بدخواه نو
دلم گشت باریک چون ماه نو
بدین چاره جستن ترا خواستم
چو دیر آمدی تندی آراستم
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن
بدو گفت رستم که گیهان تراست
همه کهترانیم و فرمان تراست
کنون آمدم تا چه فرمان دهی
روانت ز دانش مبادا تهی
بدو گفت کاووس کامروز بزم
گزینیم و فردا بسازیم رزم
بیاراست رامشگهی شاهوار
شد ایوان به کردار باغ بهار
ز آواز ابریشم و بانگ نای
سمن عارضان پیش خسرو به پای
همی باده خوردند تا نیم شب
ز خنیاگران برگشاده دو لب

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرازان به درگاه شاه آمدند
گشاده دل و نیک خواه آمدند
هوش مصنوعی: گرازان با دل باز و نیک‌خواه به دربار پادشاه آمدند.
چو رفتند و بردند پیشش نماز
برآشفت و پاسخ نداد ایچ باز
هوش مصنوعی: زمانی که آن‌ها رفتند و برای او نماز خواندند، او عصبانی شد و پاسخی نداد.
یکی بانگ برزد به گیو از نخست
پس آنگاه شرم از دو دیده بشست
هوش مصنوعی: کسی به گیو از دور ندا داد و بعد از آن خجالتش را از چشمانش پاک کرد.
که رستم که باشد که فرمان من
کند پست و پیچد ز پیمان من
هوش مصنوعی: کیست رستم که بتواند فرمان من را نادیده بگیرد و از عهد و پیمان من سر باز زند؟
بگیر و ببر زنده بر دار کن
وزو نیز با من مگردان سخن
هوش مصنوعی: بگیر و ببر و او را زنده بر دار کن و با من در این مورد صحبت نکن.
ز گفتار او گیو را دل بخست
که بردی به رستم بر آن‌گونه دست
هوش مصنوعی: دل گیو از سخن او آزرده شد، زیرا که به رستم چنین دستان قوی و توانایی هدیه داده است.
برآشفت با گیو و با پیلتن
فرو ماند خیره همه انجمن
هوش مصنوعی: گیو و پیلتن به وضوح با یکدیگر به درگیری پرداختند و این باعث شد که همه حاضران حیرت‌زده و متعجب بمانند.
بفرمود پس طوس را شهریار
که رو هردو را زنده برکن به دار
هوش مصنوعی: شاه به طوس فرمان داد که هر دوی آنها را زنده به دار آویزد.
خود از جای برخاست کاووس کی
برافروخت برسان آتش ز نی
هوش مصنوعی: کاووس کی از جایش بلند شد و آتش را از نی روشن کرد.
بشد طوس و دست تهمتن گرفت
بدو مانده پرخاش جویان شگفت
هوش مصنوعی: طوس به تهمتن رسید و دستش را گرفت. او در حالتی حیرت‌انگیز و پر از خشم مانده بود.
که از پیش کاووس بیرون برد
مگر کاندر آن تیزی افسون برد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی، برای رهایی از فشار یا مشکلاتی که از طرف کاووس بر او تحمیل شده، تلاش می‌کند. او می‌خواهد از آن شرایط سخت خارج شود، ولی احساس می‌کند که شرایط دشوار و طلسمی، همچنان او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
تهمتن برآشفت با شهریار
که چندین مدار آتش اندر کنار
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) به شدت از دست شهریار عصبانی شد و گفت که نباید اینقدر بی‌ملاحظگی کند و آتش را در کنار ما برپا کند.
همه کارت از یکدگر بدترست
ترا شهریاری نه اندرخَورست
هوش مصنوعی: همه کارهایت از همدیگر بدتر است و تو شایستگی فرمانروایی را نداری.
تو سهراب را زنده بر دار کن
پرآشوب و بدخواه را خوار کن
هوش مصنوعی: تو سهراب را زنده به دار بزن و کسانی که پرآشوب و بدخواه هستند را خوار و ذلیل کن.
بزد تند یک دست بر دست طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس
هوش مصنوعی: سروان طوس با سرعت و قاطعیت دست خود را بر دست فردی زد، به گونه‌ای که گویی صدای طبل جنگ را از دور می‌شنیدی.
ز بالا نگون اندرآمد به سر
برو کرد رستم به تندی گذر
هوش مصنوعی: رستم با سرعت و در کمال قدرت از بالای کوه به پایین آمد و به دشمنانش حمله کرد.
به در شد به خشم اندرآمد به رخش
منم گفت شیراوژن و تاج‌بخش
هوش مصنوعی: به در رفت و به شدت عصبانی شد و به من که همچون شیراوژن و پادشاه تاجدار هستم، گفت.
چو خشم آورم شاه کاووس کیست
چرا دست یازد به من طوس کیست
هوش مصنوعی: هنگامی که خشمگین شوم، باید بدانم که شاه کاووس کیست و چرا طوس به من آسیب می‌زند.
زمین بنده و رخش گاه من‌ست
نگین گرز و مغفر کلاه من‌ست
هوش مصنوعی: زمین برای من همچون بنده‌ای است و اسب من جایی برای نمایش قدرت و شکوه من می‌باشد. زینت من مانند نگینی است که بر روی کلاه جنگی و زره‌ام می‌درخشد.
شب تیره از تیغ رخشان کنم
به آورد گه بر سر افشان کنم
هوش مصنوعی: در شب تاریک با چهره درخشانم، با تیغی همچون نور، به میدان می‌روم و موهایم را در باد رها می‌کنم.
سر نیزه و تیغ یار من‌اند
دو بازو و دل شهریار من‌اند
هوش مصنوعی: دو بازو و دل من مانند سر نیزه و تیغ هستند و به من قدرت و شجاعت می‌بخشند.
چه آزاردم او نه من بنده‌ام
یکی بندهٔ آفریننده‌ام
هوش مصنوعی: او به من آزار نمی‌رساند، بلکه من خود تسلیم و بندۀ خدای خودم هستم.
به ایران ار ایدون که سهراب گرد
بیاید نماند بزرگ و نه خرد
هوش مصنوعی: اگر سهراب به ایران بیاید، هیچ کس، چه بزرگ و چه کوچک، باقی نخواهد ماند.
شما هر کسی چارهٔ جان کنید
خرد را بدین کار پیچان کنید
هوش مصنوعی: شما هر کسی راه نجات خود را پیدا کنید و عقل و هوش را در این کار به کار ببرید.
به ایران نبینید ازین پس مرا
شما را زمین، پَرّ کرگس مرا
هوش مصنوعی: از این به بعد به ایران نگاه نکنید، زیرا من دیگر در اینجا نخواهم بود. زمین و آسمان به من تعلق ندارد و من همچون پر کرگس آزاد و بی‌پناه هستم.
غمی شد دل نامداران همه
که رستم شبان بود و ایشان رمه
هوش مصنوعی: دل‌های نامداران پر از غم شد، زیرا رستم به عنوان شبان، نظارت بر رمه را بر عهده داشت.
به گودرز گفتند کاین کار تست
شکسته به دست تو گردد درست
هوش مصنوعی: به گودرز گفتند که این مشکل به تو مربوط است و تو می‌توانی آن را حل کنی.
سپهبد جز از تو سخن نشنود
همی بخت تو زین سخن نغنود
هوش مصنوعی: سردار هیچ گاه غیر از تو حرف نمی‌زند و همین طور بخت تو از این حرف خوشحال می‌شود.
به نزدیک این شاه دیوانه رو
وزین در سخن یاد کن نو به نو
هوش مصنوعی: به نزد این پادشاه دیوانه برو و هر بار به او یادآوری کن که باید به صحبت های مهم و تازه توجه کند.
سخنهای چرب و دراز آوری
مگر بخت گم بوده بازآوری
هوش مصنوعی: به سخنان شیرین و طولانی می‌پردازی، مگر اینکه شانس گمشده‌ات را دوباره پیدا کنی.
سپهدار گودرز کشواد رفت
به نزدیک خسرو خرامید تفت
هوش مصنوعی: سرکرده گودرز، کشواد، به سوی خسرو حرکت کرد و با وقار و زیبایی به او نزدیک شد.
به کاووس کی گفت رستم چه کرد
کز ایران برآوردی امروز گرد
هوش مصنوعی: رستم به کاووس گفت که امروز چرا از ایران خارج شده‌ای و چه اتفاقی افتاده است.
فراموش کردی ز هاماوران
وزان کار دیوان مازندران
هوش مصنوعی: یادت رفت که از هاماوران و از کارهای دیوان مازندران چه خبر است.
که گویی ورا زنده بر دار کن
ز شاهان نباید گزافه سخن
هوش مصنوعی: انگار او را زنده به دار بیاویزی، زیرا که نباید از شاهان بی‌جهت سخن بگویی.
چو او رفت و آمد سپاهی بزرگ
یکی پهلوانی به کردار گرگ
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت و آمد سپاهی بزرگ را دید، یک پهلوانی به شکل گرگ به چشمش آمد.
که داری که با او به دشت نبرد
شود برفشاند برو تیره گرد
هوش مصنوعی: کسی که با او به میدان جنگ می‌روی، خیالت راحت باشد که سرنوشتش روشن و پیروزی نصیبش خواهد شد.
یلان ترا سر به سر گژدهم
شنیده‌ست و دیده‌ست از بیش و کم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوانان و قهرمانان زبده همه به خوبی از اوصاف و ویژگی‌های شما آگاه هستند و آن را دیده و شنیده‌اند.
همی گوید آن روز هرگز مباد
که با او سواری کند رزم یاد
هوش مصنوعی: او می‌گوید هرگز نخواهد بود که در روزی با او به جنگ برود و یاد جنگ را زنده کند.
کسی را که جنگی چو رستم بود
بیازارد او را خرد کم بود
هوش مصنوعی: اگر کسی به قدر رستم قوی و دلیر باشد، اگر کسی بخواهد او را آزار دهد، باید بداند که او عقل و خرد کافی ندارد.
چو بشنید گفتار گودرز شاه
بدانست کاو دارد آیین و راه
هوش مصنوعی: وقتی که گفتار گودرز را شنید، فهمید که او دارای اصول و روش خاصی است.
پشیمان بشد زان کجا گفته بود
به بیهودگی مغزش آشفته بود
هوش مصنوعی: او از چیزی که گفته بود، پشیمان شد، زیرا آن حرف بی‌فایده‌ای بود که باعث پریشانی ذهنش شده بود.
به گودرز گفت این سخن درخورست
لب پیر با پند نیکوترست
هوش مصنوعی: گودرز را به سخن گفتن ترغیب کرد و بیان داشت که این گفتار مناسب است، زیرا تجربیات و توصیه‌های افراد سالمند ارزشمندتر از آن است که تنها به گفتار جوانان اکتفا کنیم.
خردمند باید دل پادشا
که تیزی و تندی نیارد بها
هوش مصنوعی: انسان باهوش باید دل پادشاه را داشته باشد تا از شدت و خشم چیزی کم نشود و ارزش خود را از دست ندهد.
شما را بباید برِ او شدن
به خوبی بسی داستانها زدن
هوش مصنوعی: باید تلاش کنید تا به خوبی خود را در برابر او قرار دهید و داستان‌های زیادی در مورد این موضوع بیان کنید.
سرش کردن از تیزی من تهی
نمودن بدو روزگار بهی
هوش مصنوعی: زمانه به من سختی و تیزی می‌بخشد، اما او (روزگار) را از من دور می‌کند و تهی می‌سازد.
چو گودرز برخاست از پیش اوی
پس پهلوان تیز بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی گودرز از پیش او بلند شد، پهلوان سریعاً به سمت او رفت.
برفتند با او سران سپاه
پس رستم اندر گرفتند راه
هوش مصنوعی: دانشمندان و فرماندهان سپاه همراه با او رفتند و پس از آن رستم راهی را در پیش گرفت.
چو دیدند گرد گو پیلتن
همه نامداران شدند انجمن
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که گرد پیلتن (روزگار قهرمان) جمع شده، همه بزرگان و معروفان دور هم جمع شدند.
ستایش گرفتند بر پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
هوش مصنوعی: برجسته‌گان در مدح و ستایش پهلوان سخن می‌گویند و او را جاویدان و با روحی درخشان می‌دانند.
جهان سر به سر زیر پای تو باد
همیشه سر تخت جای تو باد
هوش مصنوعی: دنیا به طور کامل در اختیار توست و همیشه جایگاه تو بر بالاترین مقام قرار دارد.
تو دانی که کاووس را مغز نیست
به تیزی سخن گفتنش نغز نیست
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که کاووس آدمی زیرک نیست و صحبت‌هایش نیز به اندازه‌ی دیده‌اش ارزشمند نیست.
بجوشد همانگه پشیمان شود
به خوبی ز سر باز پیمان شود
هوش مصنوعی: در زمانی که احساسات یا هیجانات شدید به وجود می‌آیند، ممکن است فرد پشیمان شود و به خوبی به یاد بیاورد که باید از وعده‌ها و توافق‌های خود پایبند بماند.
تهمتن گر آزرده گردد ز شاه
هم ایرانیان را نباشد گناه
هوش مصنوعی: اگر تهمتن از رفتار شاه ناراحت شود، هیچ ایرانی‌ای مقصر نخواهد بود.
هم او زان سخنها پشیمان شده‌ست
ز تندی بخاید همی پشت دست
هوش مصنوعی: او از آن حرف‌ها پشیمان شده و به خاطر تندی‌اش خواسته با دست خود به خود تنبیه کند.
تهمتن چنین پاسخ آورد باز
که هستم ز کاووس کی بی‌نیاز
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) پاسخ داد که من از کاووس، پادشاه، بی‌نیاز نیستم.
مرا تخت زین باشد و تاج ترگ
قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
هوش مصنوعی: من بر تختی نشسته‌ام و تاجی بر سر دارم، جامه‌ام زره‌ای است و دلم به مرگ وابسته است.
چرا دارم از خشم کاووس باک
چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک
هوش مصنوعی: چرا باید از خشم کاووس نگران باشم؟ او برای من هیچ تفاوتی ندارد، چه به عنوان یک انسان باشکوه و چه به عنوان یک تکه خاک.
سرم گشت سیر و دلم کرد بس
جز از پاک یزدان نترسم ز کس
هوش مصنوعی: سرم پر از تجربیات و دلم آرام شده است، فقط از خداوند پاک می‌ترسم و از هیچ‌کس دیگر هراسی ندارم.
ز گفتار چون سیر گشت انجمن
چنین گفت گودرز با پیلتن
هوش مصنوعی: وقتی گفتگو به پایان رسید و جمعیت به تبادل نظر پرداختند، گودرز این‌گونه سخن گفت با پهلوان.
که شهر و دلیران و لشکر گمان
به دیگر سخنها برند این زمان
هوش مصنوعی: شهر و دلیران و سربازان در حال حاضر درباره موضوعات مختلف و دیگر مسائل گمانه‌زنی و صحبت می‌کنند.
کزین ترک ترسنده شد سرفراز
همی رفت زین گونه چندی به راز
هوش مصنوعی: از آن ترک (زن) که موجب ترس و حیرت او شده بود، سرفراز و با افتخار به راه خود ادامه می‌دهد و مدتی به این شکل در دل خود اسراری را حمل می‌کند.
که چونان که گژدهم داد آگهی
همه بوم و بر کرد باید تهی
هوش مصنوعی: به مانند اینکه من خبرهایی را به شما می‌رسانم، تمام سرزمین و دیار باید از آن خالی شود.
چو رستم همی زو بترسد به جنگ
مرا و ترا نیست جای درنگ
هوش مصنوعی: اگر رستم نیز از او در جنگ بترسد، پس چرا تو و من نباید آماده باشیم؟ وقت برای تأمل و درنگ نیست.
از آشفتن شاه و پیگار اوی
بدیدم به درگاه بر گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: من در درگاه دیدم که شاه و پیغامی از او به شدت نگران و مضطرب بودند و به گفتگو مشغول شدند.
ز سهراب یل رفت یکسر سخن
چنین پشت بر شاه ایران مکن
هوش مصنوعی: از سهراب، جوانی جنگجو، یک نکته مهم شنیده‌ام: هرگز بر سر شاه ایران پشت نکن.
چنین بر شده نامت اندر جهان
بدین بازگشتن مگردان نهان
هوش مصنوعی: نام تو در دنیا به این شکل مطرح شده است که نمی‌توانی آن را پنهان کنی یا به عقب برگردی.
و دیگر که تنگ اندرآمد سپاه
مکن تیره بر خیره این تاج و گاه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه در تنگنا و فشار قرار می‌گیرد، نباید بر این تاج و مقام، شکیبایی و امید را از دست بدهی.
به رستم بر این داستانها بخواند
تهمتن چو بشنید خیره بماند
هوش مصنوعی: تهمتن (رستم) وقتی داستان‌ها را شنید، به شدت حیرت‌زده و متعجب ماند.
بدو گفت اگر بیم دارد دلم
نخواهم که باشد ز تن بگسلم
هوش مصنوعی: اگر او می‌گوید که دلش نگران است، من نمی‌خواهم که از جسمم جدا شود.
ازین ننگ برگشت و آمد به راه
گرازان و پویان به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: از این رسوایی بازگشته و به راه کسانی که آرام و با شکوه حرکت می‌کنند، نزد پادشاه برگشته است.
چو در شد ز در شاه بر پای خاست
بسی پوزش اندر گذشته بخواست
هوش مصنوعی: وقتی شاه وارد شد، همه به احترام او سر پا ایستادند و از او خواستند که از گذشته‌ها گذشت کند و آن‌ها را ببخشد.
که تندی مرا گوهرست و سرشت
چنان زیست باید که یزدان بکشت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که باید زندگی‌ام را به گونه‌ای بگذرانم که با خصائص درونی و ذاتی‌ام هماهنگ باشد، زیرا خداوند بر اساس همین ویژگی‌ها و سرشت، مسیری را برای من رقم زده است.
وزین ناسگالیده بدخواه نو
دلم گشت باریک چون ماه نو
هوش مصنوعی: از این رو که کسی به من خیانت کرده و به من آزار رسانده، دل من مانند ماه تازه مجرد و باریک شده است.
بدین چاره جستن ترا خواستم
چو دیر آمدی تندی آراستم
هوش مصنوعی: برای این که به تو راه حلی بدهم، خواستم که زودتر بیایی، ولی چون دیر آمدی، به سرعت خودم را آماده کردم.
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن
هوش مصنوعی: وقتی که تو، ای دلاور، ناراحت شدی، من هم از این موضوع ناراحت شدم و احساس ندامت کردم.
بدو گفت رستم که گیهان تراست
همه کهترانیم و فرمان تراست
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: این جهان به تو تعلق دارد و همه ما زیر دست تو هستیم و به فرمان تو خواهیم بود.
کنون آمدم تا چه فرمان دهی
روانت ز دانش مبادا تهی
هوش مصنوعی: حالا که آمده‌ام، به من بگو که چه دستوری داری. نگذار که روح و جانت از دانش خالی بماند.
بدو گفت کاووس کامروز بزم
گزینیم و فردا بسازیم رزم
هوش مصنوعی: کاووس به او گفت: امروز را برای برگزاری جشن و سرگرمی انتخاب کنیم و فردا به کارزار و نبرد بپردازیم.
بیاراست رامشگهی شاهوار
شد ایوان به کردار باغ بهار
هوش مصنوعی: به مراسمی شاد و زیبا، فضایی همانند باغ بهار فراهم شد و جلوه‌هایی همچون کاخ باشکوه پادشاهی در آن دیده می‌شود.
ز آواز ابریشم و بانگ نای
سمن عارضان پیش خسرو به پای
هوش مصنوعی: با صدای خوش ابریشم و نغمه‌ی نی عطر سمن، به حضور شاه می‌رسند.
همی باده خوردند تا نیم شب
ز خنیاگران برگشاده دو لب
هوش مصنوعی: دسته‌ای از مردم تا نیمه شب مشغول نوشیدن شراب بودند و به صدای خوانندگان گوش می‌دادند که لب‌هایشان به خوشی باز شده بود.

خوانش ها

بخش ۱۰ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/03/10 10:06
علی

خیلی خوب بود

پشیمان بشد زان کجا گفته بود
بیهودگی مغزش آشفته بود
سلام.از شما بسیار متشکریم که اینقدر زحمت میکشید.با توجه به وزن فعولن فعولن فعولن فعل در ابتدای مصرع دوم این بیت جای یک هجای کوتاه خالی است که گمان میکنم کلمهء "که" باشد که البته این کلمه فقط حدس است و شما براحتی با مراجعه به اصل منبع می توانید اصل کلمه را بیابید.
یاعلی

1392/02/08 09:05
mohsen

که رستم که باشد که پیمان من/ کند سست و پیچد ز فرمان من/ درست است

1395/10/07 10:01
ح. اسدی

پشیمان بشد زان کجا گفته بود
بیهودگی مغزش آشفته بود ...
صورت درست مصرع اول :
به بیهودگی، مغزش آشفته بود

1396/01/19 16:04
حسین ترکمن نژاد

ببینید فردوسی با چه استادیِ خیره کننده ای تصویرسازی و شخصیت پردازی کرده. چقدر شخصیت کاووس و رستم و گودرز ملموس و باورکردنی پرداخته شده اند.
آنجا که رستم با آزادگی تمام خود را از کاووس بی نیاز میبیند و آن سخنان نغز را بر زبان می آورد، اوج قدرت شاعری فردوسی نمایان می شود.
خیلی لذت میبرم وقتی کاووس تا این اندازه نزد رستم خاکساری نشان میدهد و از تندی کردن پیشینش پوزش میخواهد. آزادگی رستم که البته نشانگر آزادگی فردوسیِ گرانقدر نیز هست، روح انسان را اعتلا میبخشد...

1398/05/25 12:07
amir soroosh

با سلام و درود بر همه ادب دوستان و ایران دوست تان
فراموش نکنیم که شاهنامه، سروده فردوسی نیست و فردوسی فقط راوی داستانهای ایران باستان است. و براساس اسنادی که به دست او رسیده بوده است میراث ملی ما را با نظمی نیرومند جاودان کرده است و خود او در جایگاه امانتداری امین هیچ دخل و تصرفی در متن شاهنامه نکرده است که اگر چنین میکرد شاهنامه از درجه اعتبار ساقط می گشت.

1398/10/10 23:01
پیمان

بیت سوم باید این باشه :
شده تند کاووس چین در جبین
شده راست مانند شیر عرین

1402/02/28 17:04
جهن یزداد

بی گمان این سروده سست از فردوسی نیست 
شده راست مانند شیر عرین

چرا راست بشود  مگر   مانند شیر چهارپا  بوده و اکنون روی گاومیش راست شد  دگر انکه  عرین و جبین  واژگان  فردوسی نیست  لخت نخست نیز بسیار سست است  دگر انکه نیازی به این  دو لخت نیست  بر اشفت و بانگ برزد و  شرم از دیده شست  نیاز به سخنی میانش نیست

1402/02/28 17:04
جهن یزداد

وزین ننگ برگشت و امد براه
 که آید  بدیدار کاووس شاه

1402/10/01 11:01
پروانه اسماعیل زاده

چو آزرده گشتی تو ای پیلتن

پشیمان شدم خاکم اندر دهن

بیت 75 برافزوده است. با این حال این ترکیب با خاک در جای دیگری از شاهنامه آمده است.

دهخدا:

- خاکم بدهان؛ لال بادم، خفه شوم! رجوع به «خاک بدهن» شود. خاکم بدهان مگر تو مستی ربی. (منسوب به خیام).