گنجور

بخش ۱۵

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
خبر شد ز ترکان به افراسیاب
که بیدار بخت اندرآمد به خواب
همان سرخه نامور کشته شد
چنان دولت تیز برگشته شد
بریده سرش را نگونسار کرد
تنش را به خون غرقه بر دار کرد
همه شهر ایران جگر خسته‌اند
به کین سیاوش کمر بسته‌اند
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
همی گفت رادا سرا موبدا
ردا نامدارا یلا بخردا
دریغ ارغوانی رخت همچو ماه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
خروشان به سر بر پراگند خاک
همه جامه ها کرد بر خویش چاک
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که مارا بر آمد سر از خورد و خواب
همه کینه را چشم روشن کنید
نهالی ز خفتان و جوشن کنید
چو برخاست آوای کوس از درش
بجنبید بر بارگه لشکرش
بزد نای رویین و بربست کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس
به گردنکشان خسرو آواز کرد
که ای نامداران روز نبرد
چو برخیزد آوای کوس از دو روی
نجوید زمان مرد پرخاشجوی
همه رزم را دل پر از کین کنید
به ایرانیان پاک نفرین کنید
خروش آمد و نالهٔ کرنای
دم نای رویین و هندی درای
زمین آمد از سم اسپان به جوش
به ابر اندر آمد فغان و خروش
چو برخاست از دشت گرد سپاه
کس آمد بر رستم از دیده‌گاه
که آمد سپاهی چو کوه گران
همه رزم جویان کندآوران
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
برفتند با کاویانی درفش
برآمد خروش سپاه از دو روی
جهان شد پر از مردم جنگجوی
خور و ماه گفتی به رنگ اندرست
ستاره به چنگ نهنگ اندرست
سپهدار ترکان برآراست جنگ
گرفتند گوپال و خنجر به چنگ
بیامد سوی میمنه بارمان
سپاهی ز ترکان دنان و دمان
سوی میسره کهرم تیغ‌زن
به قلب اندرون شاه با انجمن
وزین روی رستم سپه برکشید
هوا شد ز تیغ یلان ناپدید
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با پیل و کوس
چو گودرز کشواد بر میسره
هجیر و گرانمایگان یکسره
به قلب اندرون رستم زابلی
زره‌دار با خنجر کابلی
تو گفتی نه شب بود پیدا نه روز
نهان گشت خورشید گیتی‌فروز
شد از سم اسپان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ
تو گفتی هوا کوه آهن شدست
سر کوه پر ترگ و جوشن شدست
به ابر اندر آمد سنان و درفش
درفشیدن تیغهای بنفش
بیامد ز قلب سپه پیلسم
دلش پر ز خون کرده چهره دژم
چنین گفت با شاه توران سپاه
که‌ای پرهنر خسرو نیک‌خواه
گر ایدونک از من نداری دریغ
یکی باره و جوشن و گرز و تیغ
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
به پیش تو آرم سر و رخش او
همان خود و تیغ جهان بخش او
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
بدو گفت کای نام بردار شیر
همانا که پیلت نیارد به زیر
اگر پیلتن را به چنگ آوری
زمانه برآساید از داوری
به توران چو تو کس نباشد به جاه
به گنج و به تیغ و به تخت و کلاه
به گردان سپهر اندرآری سرم
سپارم ترا دختر و کشورم
از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامد بر شاه خورشید بخت
بدو گفت کاین مرد برنا و تیز
همی بر تن خویش دارد ستیز
همی در گمان افتد از نام خویش
نیندیشد از کار فرجام خویش
کسی سوی دوزخ نپوید به پا
و گر خیره سوی دم اژدها
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویش را زیر گرد آورد
شکسته شود دل گوان را به جنگ
بود این سخن نیز بر شاه ننگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون‌تر برو مهر مهتر بود
به پیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارد دژم
که گر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم به بخت تو بر شاه ننگ
به پیش تو با نامور چار گرد
چه کردم تو دیدی ز من دست برد
همانا کنون زورم افزونترست
شکستن دل من نه اندرخورست
برآید به دست من این کارکرد
به گرد در اختر بد مگرد
چو بشنید زو این سخن شهریار
یکی اسپ شایستهٔ کارزار
بدو داد با تیغ و برگستوان
همان نیزه و درع و خود گوان
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گوید که او روز جنگ اژدهاست
چو بشنید گیو این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
بدو گفت رستم به یک ترک جنگ
نسازد همانا که آیدش ننگ
برآویختند آن دو جنگی به هم
دمان گیو گودرز با پیلسم
یکی نیزه زد گیو را کز نهیب
برون آمدش هر دو پا از رکیب
فرامرز چون دید یار آمدش
همی یار جنگی به کار آمدش
یکی تیغ بر نیزهٔ پیلسم
بزد نیزه از تیغ او شد قلم
دگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
همی گشت با آن دو یل پیلسم
به میدان به کردار شیر دژم
تهمتن ز قلب سپه بنگرید
دو گرد دلیر و گرانمایه دید
برآویخته با یکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
بدانست رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کس آن زور و دم
و دیگر که از نامور بخردان
ز گفت ستاره‌شمر موبدان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود
که گر پیلسم از بد روزگار
خرد یابد و بند آموزگار
نبرده چنو در جهان سر به سر
به ایران و توران نبندد کمر
همانا که او را زمان آمدست
که ایدر به چنگم دمان آمدست
به لشکر بفرمود کز جای خویش
مگر ناورند اندکی پای پیش
شوم برگرایم تن پیلسم
ببینم که دارد پی و شاخ و دم
یکی نیزهٔ بارکش برگرفت
بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت
گران شد رکیب و سبک شد عنان
به چشم اندر آورد رخشان سنان
غمی گشت و بر لب برآورد کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم
همی گفت و می‌تاخت برسان گرد
یکی کرد با او سخن در نبرد
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش به کردار گوی
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قلبگاه
چنین گفت کاین را به دیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاژورد
عنان را بپیچید زان جایگاه
بیامد دمان تا به قلب سپاه
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم دور دید از پزشک
دل لشکر و شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
خروش آمد از لشکر هر دو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی
خروشیدن کوس بر پشت پیل
ز هر سو همی رفت تا چند میل
زمین شد ز نعل ستوران ستوه
همه کوه دریا شد و دشت کوه
ز بس نعره و نالهٔ کره‌نای
همی آسمان اندر آمد ز جای
همی سنگ مرجان شد و خاک خون
سراسر سر سروران شد نگون
بکشتند چندان ز هردو گروه
که شد خاک دریا و هامون چو کوه
یکی باد برخاست از رزمگاه
هوا را بپوشید گرد سپاه
دو لشکر به هامون همی تاختند
یک از دیگران بازنشناختند
جهان چون شب تیره تاریک شد
تو گفتی به شب روز نزدیک شد
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که بیدار بخت اندر آمد به خواب
اگر سستی آرید یک تن به جنگ
نماند مرا روزگار درنگ
بریشان ز هر سو کمین آورید
به نیزه خور اندر زمین آورید
بیامد خود از قلب توران سپاه
بر طوس شد داغ دل کینه‌خواه
از ایران فراوان سپه را بکشت
غمی شد دل طوس و بنمود پشت
بر رستم آمد یکی چاره‌جوی
که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی
همه رزمگه شد چو دریای خون
درفش سپهدار ایران نگون
بیامد ز قلب سپه پیلتن
پس او فرامرز با انجمن
سپردار بسیار در پیش بود
که دلشان ز رستم بداندیش بود
همه خویش و پیوند افراسیاب
همه دل پر از کین و سر پرشتاب
تهمتن فراوان از ایشان بکشت
فرامرز و طوس اندر آمد به پشت
چو افراسیاب آن درفش بنفش
نگه کرد بر جایگاه درفش
بدانست کان پیلتن رستم است
سرافراز وز تخمهٔ نیرم است
برآشفت بر سان جنگی پلنگ
بیفشارد ران پیش او شد به جنگ
چو رستم درفش سیه را بدید
به کردار شیر ژیان بردمید
به جوش آمد آن نامبردار گرد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
برآویخت با سرکش افراسیاب
به پیگار خون رفت چون رود آب
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزد بر بر رستم کینه‌خواه
سنان اندر آمد به بند کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر
تهمتن به کین اندر آورد روی
یکی نیزه زد بر سر اسپ اوی
تگاور ز درد اندر آمد به سر
بیفتاد زو شاه پرخاشخر
همی جست رستم کمرگاه او
که از رزم کوته کند راه او
نگه کرد هومان بدید از کران
به گردن برآورد گرز گران
بزد بر سر شانهٔ پیلتن
به لشکر خروش آمد از انجمن
ز پس کرد رستم همانگه نگاه
بجست از کفش نامبردار شاه
برآشفت گردافگن تاج‌بخش
به دنبال هومان برانگیخت رخش
بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت
سپهدار ترکان نشد زیر دست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
چو از جنگ رستم بپیچید روی
گریزان همی رفت پرخاشجوی
برآمد ز هر سو دم کرنای
همی آسمان اندر آمد ز جای
به ابر اندر آمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
گوان سر به سر نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند
زمین سر به سر کشته و خسته بود
وگر لاله بر زعفران رسته بود
سپردند اسپان همی خون به نعل
شده پای پیل از دل کشته لعل
هزیمت گرفتند ترکان چو باد
که رستم ز بازو همی داد داد
سه فرسنگ چون اژدهای دمان
تهمتن همی شد پس بدگمان
وز آن جایگه پیلتن بازگشت
سپه یکسر از جنگ ناساز گشت
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت شیر از یکی گور کوس
بدو گفت رستم که گرز گران
چو یاد آرد از یال جنگ‌آوران
دل سنگ و سندان نماند درست
بر و یال کوبنده باید نخست
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود
به لشکرگه خویش گشتند باز
سپه یکسر از خواسته بی‌نیاز
همه دشت پر آهن و سیم و زر
سنان و ستام و کلاه و کمر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد
تنان پر ز خون و سران پر ز گرد
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه از میدان نبرد بازگشت، با اجساد خونین و سرهای پر از غبار مواجه شد.
خبر شد ز ترکان به افراسیاب
که بیدار بخت اندرآمد به خواب
هوش مصنوعی: خبر به افراسیاب رسید که بخت او در خواب و غفلت به سر می‌برد.
همان سرخه نامور کشته شد
چنان دولت تیز برگشته شد
هوش مصنوعی: سرخه نامور به نزدیکی شکستی دچار شد و مانند یک دولت که به سرعت به خطر می‌افتد، او نیز به همین سرنوشت دچار گردید.
بریده سرش را نگونسار کرد
تنش را به خون غرقه بر دار کرد
هوش مصنوعی: سر بریده او را به زیر انداخت و بدنش را به خون آغشته بر دار آویخت.
همه شهر ایران جگر خسته‌اند
به کین سیاوش کمر بسته‌اند
هوش مصنوعی: تمام مردم شهرهای ایران از ظلم و بی‌عدالتی رنج می‌برند و برای انتقام خون سیاوش آماده‌اند.
نگون شد سر و تاج افراسیاب
همی کند موی و همی ریخت آب
هوش مصنوعی: سر و تاج افراسیاب به طور کامل خراب و از بین رفته است و حالا فقط موها و آب (اشاره به اشک یا رنج) از او باقی مانده است.
همی گفت رادا سرا موبدا
ردا نامدارا یلا بخردا
هوش مصنوعی: او گفت: «ای راد، بهترین و مشهورترین لباس را بپوش، تا به دیگران نمایان شوی و به خوبی شناخته شوی.»
دریغ ارغوانی رخت همچو ماه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه
هوش مصنوعی: ای کاش که رنگ رخت مانند گل ارغوانی بود، ای کاش آنچه که بر سر و بالا داری، مخصوص پادشاهان بود.
خروشان به سر بر پراگند خاک
همه جامه ها کرد بر خویش چاک
هوش مصنوعی: خروشانی که بر سر خاک پراکنده شده‌اند، همه لباس‌ها را بر تن خود پاره کرده‌اند.
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که مارا بر آمد سر از خورد و خواب
هوش مصنوعی: او به سپاه افراسیاب گفت که ما از نعمت خواب و استراحت برخاستیم و آماده‌یم.
همه کینه را چشم روشن کنید
نهالی ز خفتان و جوشن کنید
هوش مصنوعی: تمامی کینه‌ها را کنار بگذارید و با دل روشن و خالی از حسد و دشمنی، به زندگی ادامه دهید و درختی از افت خیز و دوستی بکارید.
چو برخاست آوای کوس از درش
بجنبید بر بارگه لشکرش
هوش مصنوعی: زمانی که صدای طبل جنگی از درب آن بلند شد، لشکرش به سرعت آماده حرکت شد.
بزد نای رویین و بربست کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس
هوش مصنوعی: نوازنده بادیه‌ای گران را به صدا درآورد و در این حال صدای کوس (بشارت) را به گوش رساند تا آسمان را به زمین پیوند دهد و در دل زمین، شادی و بوسه‌ای از آسمان جاری کند.
به گردنکشان خسرو آواز کرد
که ای نامداران روز نبرد
هوش مصنوعی: خسرو به سران و مقتدران گفت که ای کسانی که در روز جنگ معروف و شناخته شده‌اید.
چو برخیزد آوای کوس از دو روی
نجوید زمان مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: زمانی که صدای کوس (آژیر) از دو سمت بلند می‌شود، مردی که پرخاشجو و جنگجو است، دیگر زمانی برای تأمل و آرامش ندارد و به عمل و واکنش سریع می‌پردازد.
همه رزم را دل پر از کین کنید
به ایرانیان پاک نفرین کنید
هوش مصنوعی: دل‌های خود را از کینه پر کنید و به ایرانیان نیکو دشنام دهید.
خروش آمد و نالهٔ کرنای
دم نای رویین و هندی درای
هوش مصنوعی: صدای بلند و نالهٔ ساز، شبیه به دم نای درخشان و ساز هندی به گوش می‌رسد.
زمین آمد از سم اسپان به جوش
به ابر اندر آمد فغان و خروش
هوش مصنوعی: زمین به خاطر شدت فعالیت و جنبش اسب‌ها به لرزه درآمد و در نتیجه، این وضعیت باعث شد که در آسمان ابرها به صدا درآیند و هیاهویی به پا شود.
چو برخاست از دشت گرد سپاه
کس آمد بر رستم از دیده‌گاه
هوش مصنوعی: هنگامی که از دشت گرد سپاه برخواست، هیچ کس از دیدگاه رستم نزدیک نیامد.
که آمد سپاهی چو کوه گران
همه رزم جویان کندآوران
هوش مصنوعی: یک گروه از جنگجویان با قدرت و عظمت مانند کوه‌ها به میدان آمده‌اند و برای نبرد آماده هستند.
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
برفتند با کاویانی درفش
هوش مصنوعی: از تیرگی و دشمنی دلیران، آسمان به رنگ بنفش درآمد و درفش کاویانیان به همراه آنها از میدان جنگ دور شد.
برآمد خروش سپاه از دو روی
جهان شد پر از مردم جنگجوی
هوش مصنوعی: صدای بلند سپاه از دو سوی جهان بلند شد و سرزمین پر از جنگجویان شد.
خور و ماه گفتی به رنگ اندرست
ستاره به چنگ نهنگ اندرست
هوش مصنوعی: خورشید و ماه به رنگی در آمده‌اند که ستاره‌ها به دندان نهنگ گرفتار شده‌اند.
سپهدار ترکان برآراست جنگ
گرفتند گوپال و خنجر به چنگ
هوش مصنوعی: سردار ترک‌ها آماده نبرد شد و جنگی آغاز کرد که در آن گوپال (شخصی با نام مشخص) و خنجر در دستش درگیر شدند.
بیامد سوی میمنه بارمان
سپاهی ز ترکان دنان و دمان
هوش مصنوعی: سپاهی از ترکان در سمت راست ما آمدند و در حال حرکت بودند.
سوی میسره کهرم تیغ‌زن
به قلب اندرون شاه با انجمن
هوش مصنوعی: به سوی میسر، کهرم، تندرو به قلب شاه حمله‌ور شده و در کنار او جمعی نیز حضور دارند.
وزین روی رستم سپه برکشید
هوا شد ز تیغ یلان ناپدید
هوش مصنوعی: توس gز قدرت و شجاعت رستم، سپاه به وجد آمد و از ترس تیغ جنگجویان ناپدید شدند.
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با پیل و کوس
هوش مصنوعی: گیو و طوس، سواران بیدار و آگاه، به همراه فیل و طبل، با نظم و آراستگی آماده شده‌اند.
چو گودرز کشواد بر میسره
هجیر و گرانمایگان یکسره
هوش مصنوعی: گودرز، مردی بزرگ و با اراده، به میدان جنگ می‌آید و در برابر هجیر و مردان با ارزش و برجسته، قرار می‌گیرد.
به قلب اندرون رستم زابلی
زره‌دار با خنجر کابلی
هوش مصنوعی: در دل رستم زابلی که زره به تن دارد، خنجر کابلی جای دارد.
تو گفتی نه شب بود پیدا نه روز
نهان گشت خورشید گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: تو گفتی که نه شب بود و نه روز، خورشید هم پیدا نبود و در واقع پنهان شده بود.
شد از سم اسپان زمین سنگ رنگ
ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: از شدت ضربه‌های اسب، زمین به رنگ سنگ درآمد و هوا هم مانند پشت پلنگ تیره و تار شد.
تو گفتی هوا کوه آهن شدست
سر کوه پر ترگ و جوشن شدست
هوش مصنوعی: تو گفتی که حالا هوا به شدت سرد و سخت شده و کوه مثل آهن محکم است، و بالای کوه پر از برف و یخ شده است.
به ابر اندر آمد سنان و درفش
درفشیدن تیغهای بنفش
هوش مصنوعی: سنانی مانند ابر به آسمان رفته و درفش‌ها به صورت تیغ‌های بنفش در حال درخشش هستند.
بیامد ز قلب سپه پیلسم
دلش پر ز خون کرده چهره دژم
هوش مصنوعی: یک جنگجو از قلب سپاه به میدان آمد و چهره‌اش پر از غم و خون بود.
چنین گفت با شاه توران سپاه
که‌ای پرهنر خسرو نیک‌خواه
هوش مصنوعی: نیز با سپاه توران چنین سخن گفتند که ای خسرو نیک‌خواه و باهنر.
گر ایدونک از من نداری دریغ
یکی باره و جوشن و گرز و تیغ
هوش مصنوعی: اگر از من چیزی نمی‌خواهی، حداقل یک بار زره و شمشیر و نیزه را دریغ نکن.
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
هوش مصنوعی: من امروز با رستم به میدان جنگ می‌روم و تمامی نام او را زیر خفت و ننگ می‌آورم.
به پیش تو آرم سر و رخش او
همان خود و تیغ جهان بخش او
هوش مصنوعی: من در برابر تو سر فرود می‌آورم و چهره‌ام را به تو تقدیم می‌کنم و این خود تو هستی که قدرت و برتری را به دیگران می‌بخشی.
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
هوش مصنوعی: افراسیاب از او خوشحال شد و نیزه‌اش را به آفتاب سپرد.
بدو گفت کای نام بردار شیر
همانا که پیلت نیارد به زیر
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که نامی را به دوش می‌کشی، بدان که هیچ‌کس نمی‌تواند تو را به زیر بکشد.
اگر پیلتن را به چنگ آوری
زمانه برآساید از داوری
هوش مصنوعی: اگر بتوانی فرد برجسته‌ای را به تسخیر خود درآوری، زمانه از قضاوت و داوری در مورد تو خرسند خواهد بود.
به توران چو تو کس نباشد به جاه
به گنج و به تیغ و به تخت و کلاه
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، هیچ کس به قدرت و ثروت و توانایی‌های تو نمی‌رسد، نه در مقام و نه در جنگ و نه در مقام سلطنت.
به گردان سپهر اندرآری سرم
سپارم ترا دختر و کشورم
هوش مصنوعی: به آسمان می‌نگرم و سرم را به تو می‌سپارم، ای دختر و سرزمینم.
از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
هوش مصنوعی: ایران و توران هر دو به خاطر تو هستند، همان گوهر و گنج و سرزمین تو در آنجا وجود دارد.
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامد بر شاه خورشید بخت
هوش مصنوعی: وقتی که پیران خبر غمی را شنیدند، بسیار نگران شدند و به سرعت به سمت شاه خورشید بخت رفتند.
بدو گفت کاین مرد برنا و تیز
همی بر تن خویش دارد ستیز
هوش مصنوعی: او به او گفت که این جوانِ تند و زرنگ، همواره در حال مبارزه با خودش است.
همی در گمان افتد از نام خویش
نیندیشد از کار فرجام خویش
هوش مصنوعی: انسان ممکن است به خاطر نام و جایگاه خود دچار توهم شود و به چگونگی آینده و عواقب کارهایش فکر نکند.
کسی سوی دوزخ نپوید به پا
و گر خیره سوی دم اژدها
هوش مصنوعی: هیچ کس به سوی جهنم قدم نمی‌گذارد، حتی اگر به سمت دم اژدها هم خیره شود.
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویش را زیر گرد آورد
هوش مصنوعی: اگر او با تهمتن به جنگ برود، باید سر خود را زیر پا بگذارد و تواضع کند.
شکسته شود دل گوان را به جنگ
بود این سخن نیز بر شاه ننگ
هوش مصنوعی: دل گوان به خاطر شکست در جنگ دچار درد و رنج می‌شود و این موضوع برای شاه نیز شرم‌آور است.
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون‌تر برو مهر مهتر بود
هوش مصنوعی: برادر، تو می‌دانی که کسی که کوچکتر است، محبت و احترام بیشتری به کسی که بزرگتر است دارد.
به پیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارد دژم
هوش مصنوعی: پیلسم به بزرگ‌ترها گفت که این پهلوان از دلِ شجاعت خالی است و غمگین به نظر می‌رسد.
که گر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم به بخت تو بر شاه ننگ
هوش مصنوعی: اگر من جنگی به راه بیندازم، مانند نهنگ نخواهم بود و بر تو جایز نیست که موجب ننگ شاهی شوی.
به پیش تو با نامور چار گرد
چه کردم تو دیدی ز من دست برد
هوش مصنوعی: من به خاطر تو و در حضور تو، با زحمت و تلاش زیادی به جایی رسیدم؛ حالا که تو به من نگاه می‌کنی، می‌توانی ببینی که چه sacrifices و فداکاری‌هایی انجام داده‌ام.
همانا کنون زورم افزونترست
شکستن دل من نه اندرخورست
هوش مصنوعی: در حال حاضر قدرت و توانم بیشتر شده است؛ شکستن قلب من دیگر کار ساده‌ای نیست.
برآید به دست من این کارکرد
به گرد در اختر بد مگرد
هوش مصنوعی: من می‌توانم به دست خود این کار را انجام دهم، اما نباید به دور از ستاره‌های بد بگردم.
چو بشنید زو این سخن شهریار
یکی اسپ شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: وقتی شاه این سخن را شنید، اسبی شایسته و مناسب برای میدان نبرد آماده کرد.
بدو داد با تیغ و برگستوان
همان نیزه و درع و خود گوان
هوش مصنوعی: او با تیغ و زره به صورت دشمن حمله کرد، همانطور که نیزه و زره و خود او را بر تن داشت.
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
هوش مصنوعی: میدان جنگ را آراسته و آماده کرده است و مانند شیری که با قدرت و شجاعت به جلو می‌رود، به پیش می‌راند.
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گوید که او روز جنگ اژدهاست
هوش مصنوعی: رستم به ایرانیان گفت که جای او کجاست تا بتواند بگوید امروز روز نبرد با اژدهاست.
چو بشنید گیو این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گیو این حرف را شنید، برخواست و دست به کار شد، سپس شمشیرش را از میان بیرون کشید.
بدو گفت رستم به یک ترک جنگ
نسازد همانا که آیدش ننگ
هوش مصنوعی: رستم به ترک گفت که جنگ با او کار عاقلانه‌ای نیست، زیرا اگر دست به کار شود، ننگی به بار خواهد آورد.
برآویختند آن دو جنگی به هم
دمان گیو گودرز با پیلسم
هوش مصنوعی: آن دو به سرعت درگیر جنگ شدند؛ گیو و گودرز در برابر پیلسم قرار گرفتند.
یکی نیزه زد گیو را کز نهیب
برون آمدش هر دو پا از رکیب
هوش مصنوعی: یک نفر به گیو حمله کرد و با ضربه‌ای که به او زد، گیو به شدت شگفت‌زده شد و از شدت ترس و وحشت، پاهایش از اسبش بالا رفت و به زمین افتاد.
فرامرز چون دید یار آمدش
همی یار جنگی به کار آمدش
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی یار را دید، متوجه شد که یار به کمک او آمده است.
یکی تیغ بر نیزهٔ پیلسم
بزد نیزه از تیغ او شد قلم
هوش مصنوعی: یک نفر با تیغی که بر نیزهٔ فیلش قرار دارد، ضربه‌ای به آن می‌زند. در نتیجه، آن نیزه به عنوان قلمی از تیغ او دگرگون می‌شود.
دگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
هوش مصنوعی: او دوباره بر سر او ضربه زد و آن شمشیر خشمگین شکسته شد.
همی گشت با آن دو یل پیلسم
به میدان به کردار شیر دژم
هوش مصنوعی: او به همراه دو جنگجوی نیرومندش در میدان جنگ می‌گشت و مانند شیر سرسخت و خشمگین به نظر می‌رسید.
تهمتن ز قلب سپه بنگرید
دو گرد دلیر و گرانمایه دید
هوش مصنوعی: تهمتن با نگاهی عمیق و شجاعانه به سپاه می‌نگرد و دو دلیری بزرگ و با ارزش را مشاهده می‌کند.
برآویخته با یکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
هوش مصنوعی: با یک مرد شجاع در آسمان درگیر شده‌ام که از باد، گرد و خاکی به وجود آورده است.
بدانست رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کس آن زور و دم
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که هیچ کس جز پهلوانان ترکان، به چنین قدرت و نیرویی مانند او نمی‌تواند دست یابد.
و دیگر که از نامور بخردان
ز گفت ستاره‌شمر موبدان
هوش مصنوعی: و همچنین از افراد مشهور و دانا، سخنانی از ستاره‌شماری عالمان دین شنیده می‌شود.
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود
هوش مصنوعی: او از ستاره‌های خوب و بد شنیده بود و جهانی را که به راست و چپ می‌چرخید، دیده و تجربه کرده بود.
که گر پیلسم از بد روزگار
خرد یابد و بند آموزگار
هوش مصنوعی: اگر پوست من از روزگار سخت آسیب ببیند و درسی از تجربه بگیرم،
نبرده چنو در جهان سر به سر
به ایران و توران نبندد کمر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند در دنیا به اندازه‌ی ایران و توران قدرت و توانایی داشته باشد.
همانا که او را زمان آمدست
که ایدر به چنگم دمان آمدست
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که او اکنون در اختیار من است و لحظه‌ای به دستم آمده است.
به لشکر بفرمود کز جای خویش
مگر ناورند اندکی پای پیش
هوش مصنوعی: به سپاه دستور داد که از محل خود حرکت نکنند و تنها اندکی جلو بیایند.
شوم برگرایم تن پیلسم
ببینم که دارد پی و شاخ و دم
هوش مصنوعی: می‌خواهم به جایگاه و اصل خود بازگردم و خود را به شکلی ببینم که دارای ویژگی‌های قوی و قدرت‌مندی باشد.
یکی نیزهٔ بارکش برگرفت
بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت
هوش مصنوعی: یک نفر نیزه‌ای برای بار زدن برداشت و آن را به شدت به ران ترگ (یک نوع حیوان یا هدف) فشار داد و نیزه را بر سر او تکان داد.
گران شد رکیب و سبک شد عنان
به چشم اندر آورد رخشان سنان
هوش مصنوعی: سوار، سنگین و پرمشتری شده و افسار اسب به راحتی در دست گرفته شده است. در دیدگان، چهره‌های درخشان و زیبا به نظر می‌رسند.
غمی گشت و بر لب برآورد کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
هوش مصنوعی: غم به وجود آمد و بر لبانش نمایان شد، به‌طوری که از دلش تا پیش صف می‌تازد.
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دم
هوش مصنوعی: او گفت: ای مشهور و بزرگ، آیا مرا خواستی تا با دم خود بسوزانی؟
همی گفت و می‌تاخت برسان گرد
یکی کرد با او سخن در نبرد
هوش مصنوعی: او در حال گفتگو بود و با سرعت به سمت جلو پیش می‌رفت. ناگهان، به جمعی پیوست و با آنها در مورد جنگ صحبت کرد.
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش به کردار گوی
هوش مصنوعی: شخصی نیزه‌ای به کمر او زد و او را از زین به‌صورت گرد به زمین انداخت.
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قلبگاه
هوش مصنوعی: او به سرعت پیشرفت کرد و از روی قلب توران ویرانه‌ای بر جای گذاشت، به گونه‌ای که دشمن را در دشت و میدان به خوار و ذلت انداخت.
چنین گفت کاین را به دیبای زرد
بپوشید کز گرد شد لاژورد
هوش مصنوعی: او گفت این را با پارچه‌ای زرد بپوشانید، زیرا رنگش به آبی تیره تبدیل شده است.
عنان را بپیچید زان جایگاه
بیامد دمان تا به قلب سپاه
هوش مصنوعی: لگام را بچرخانید و از آن موقعیت حرکت کنید، همان لحظه به دل سپاه رسیدید.
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم دور دید از پزشک
هوش مصنوعی: پیران از چشمانشان اشک می‌ریزند، و من که مانند یک فیل غمگین و پریشان‌حالم، دور از پزشک و درمان هستم.
دل لشکر و شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
هوش مصنوعی: دل لشکر و شاه توران شکسته و غمگین شد، و فضای نبرد تیره و تار گردید.
خروش آمد از لشکر هر دو سوی
ده و دار گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: صدا و هیاهو از هر دو طرف میدان جنگ بلند شد و جنگجویان به شدت با یکدیگر درگیر شدند.
خروشیدن کوس بر پشت پیل
ز هر سو همی رفت تا چند میل
هوش مصنوعی: صدای بلند و پرهیجان از کوس بر روی فیل به هر سو شنیده می‌شود و این وضعیت تا چندین مایل ادامه دارد.
زمین شد ز نعل ستوران ستوه
همه کوه دریا شد و دشت کوه
هوش مصنوعی: زمین به خاطر نعل‌های ستوران (اسب‌ها) به شدت تحت فشار قرار گرفت؛ به طوری که کوه‌ها به دریا تبدیل شدند و دشت‌ها به شکل کوه درآمدند.
ز بس نعره و نالهٔ کره‌نای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: از شدت فریاد و نالهٔ ساز که در فضا پیچید، آسمان به حرکت درآمد.
همی سنگ مرجان شد و خاک خون
سراسر سر سروران شد نگون
هوش مصنوعی: در اینجا به تغییر و تحول گویای احساسات و وضعیت‌ها اشاره شده است. سنگ مرجان به زیبایی و ارزشمندی اشاره دارد و خاک خون به معنای غم و سوگواری سروران نشان‌دهنده‌ی یک وضعیت ناگوار و از دست رفتن مقام و عظمت است. به طور کلی، این عبارت به تضاد بین زیبایی و غم، و تغییر وضعیت از شادی به اندوه پرداخته است.
بکشتند چندان ز هردو گروه
که شد خاک دریا و هامون چو کوه
هوش مصنوعی: در جنگ‌ها و درگیری‌ها، به حدی از هر دو طرف افراد زیادی کشته شدند که زمین مثل کوه‌ها پوشیده از خاک و آوار شد، به طوری که وضعیت به شدت وخیم گشت.
یکی باد برخاست از رزمگاه
هوا را بپوشید گرد سپاه
هوش مصنوعی: یک بادی از سمت میدان جنگ برخاست و هوا را با گرد و غبار سپاه پر کرد.
دو لشکر به هامون همی تاختند
یک از دیگران بازنشناختند
هوش مصنوعی: دو گروه از جنگجویان در دشت هامون به یکدیگر حمله کردند و هیچ یک از آن‌ها نتوانستند یکدیگر را بشناسند.
جهان چون شب تیره تاریک شد
تو گفتی به شب روز نزدیک شد
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به شدت تاریک و ناامیدکننده می‌شود، تو به خودت می‌گویی که صبح نزدیک است و روز جدیدی در راه است.
چنین گفت با لشکر افراسیاب
که بیدار بخت اندر آمد به خواب
هوش مصنوعی: او با لشکر افراسیاب گفت که بخت بیدار، به خواب رفته است.
اگر سستی آرید یک تن به جنگ
نماند مرا روزگار درنگ
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ فقط یک نفر از شما دلسرد شود، دیگر هیچ کس نمی‌تواند در کنار من بماند و زمان درنگ نخواهد کرد.
بریشان ز هر سو کمین آورید
به نیزه خور اندر زمین آورید
هوش مصنوعی: آماده شوید تا از همه سو به دشمنان حمله کنید و آنان را به زمین بیندازید.
بیامد خود از قلب توران سپاه
بر طوس شد داغ دل کینه‌خواه
هوش مصنوعی: سربازان از سرزمین توران به سوی طوس آمدند و دل کینه‌توزی را بر افروخته کردند.
از ایران فراوان سپه را بکشت
غمی شد دل طوس و بنمود پشت
هوش مصنوعی: از ایران، جنگجویان زیادی کشته شدند و این موجب اندوه و نگرانی دل طوس گردید و او را به حالت ناامیدی سوق داد.
بر رستم آمد یکی چاره‌جوی
که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی
هوش مصنوعی: یک نفر به رستم نزدیک شد و گفت که امروز از این نبرد عطر و رنگ خاصی پیدا کرده است.
همه رزمگه شد چو دریای خون
درفش سپهدار ایران نگون
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، اوضاع به شدت وخیم شده و مانند دریایی از خون گشته است و پرچم فرمانده سپاه ایران در حال افتادن و نابودی است.
بیامد ز قلب سپه پیلتن
پس او فرامرز با انجمن
هوش مصنوعی: از دل سپهبد پهلوان، فرامرز به همراهی جمعیت پیش آمد.
سپردار بسیار در پیش بود
که دلشان ز رستم بداندیش بود
هوش مصنوعی: در جلو سپاه تعداد زیادی از سربازان وجود داشتند که دلشان از رستم پر از ترس و نگرانی بود.
همه خویش و پیوند افراسیاب
همه دل پر از کین و سر پرشتاب
هوش مصنوعی: تمام وابستگان و نزدیکان افراسیاب، همه دلشان از کینه پر و سرشان پرشتاب است.
تهمتن فراوان از ایشان بکشت
فرامرز و طوس اندر آمد به پشت
هوش مصنوعی: تهمتن (نامی برای رستم) تعداد زیادی از دشمنان را قتل کرد و فرامرز و طوس (دو تن از پهلوانان) به میدان جنگ آمدند و از پشت حمایت کردند.
چو افراسیاب آن درفش بنفش
نگه کرد بر جایگاه درفش
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به پرچم بنفش نگاه کرد، آن را در محل ویژه‌اش مشاهده کرد.
بدانست کان پیلتن رستم است
سرافراز وز تخمهٔ نیرم است
هوش مصنوعی: او می‌دانست که رستم، پهلوان سرافراز و بزرگ است و از نسل نیرومندی آمده است.
برآشفت بر سان جنگی پلنگ
بیفشارد ران پیش او شد به جنگ
هوش مصنوعی: پلنگ مانند یک جنگ‌جو برآشفته می‌شود و با تمام قدرت به جلو می‌آید تا در برابر دشمن به مبارزه بپردازد.
چو رستم درفش سیه را بدید
به کردار شیر ژیان بردمید
هوش مصنوعی: وقتی رستم پرچم سیاه را دید، همانند شیر، به جلو آمد و شجاعانه به میدان رفت.
به جوش آمد آن نامبردار گرد
عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد
هوش مصنوعی: آن شخص شناخته شده و معروف، به شدت برانگیخته شد و کنترل اسب تندرویش را به دست گرفت.
برآویخت با سرکش افراسیاب
به پیگار خون رفت چون رود آب
هوش مصنوعی: درنبردی سخت، سرکش افراسیاب به مقابله پرداخت و مانند رودخانه‌ای که روان است، خون از تنش جاری شد.
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزد بر بر رستم کینه‌خواه
هوش مصنوعی: یک فرمانده جنگی از سرزمین توران به رستم، که دشمنی خونین دارد، حمله کرد و ضربه‌ای به او وارد ساخت.
سنان اندر آمد به بند کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر
هوش مصنوعی: سلاح به کمر بسته شد و قدرت لازم برای انجام کار ایجاد شد.
تهمتن به کین اندر آورد روی
یکی نیزه زد بر سر اسپ اوی
هوش مصنوعی: تهمتن با خشم به جنگ آمد و با نیزه‌ای بر سر اسب او ضربه‌ای زد.
تگاور ز درد اندر آمد به سر
بیفتاد زو شاه پرخاشخر
هوش مصنوعی: تگاور به علت درد و رنج به ستوه آمده است و به همین دلیل از او باخت و خوابش به هم خورد.
همی جست رستم کمرگاه او
که از رزم کوته کند راه او
هوش مصنوعی: رستم در تلاش است تا نقاط ضعف و آسیب‌پذیری حریف خود را پیدا کند، به‌گونه‌ای که بتواند با هدف قرار دادن آن، او را در میدان نبرد شکست دهد.
نگه کرد هومان بدید از کران
به گردن برآورد گرز گران
هوش مصنوعی: هومان به دور دست نگاه کرد و دید که فردی با گرزی سنگین بر گردن خود ایستاده است.
بزد بر سر شانهٔ پیلتن
به لشکر خروش آمد از انجمن
هوش مصنوعی: شخصی بر شانهٔ یک پهلوان ضربه‌ای زد و از جمعیت صدای شجاعتی به گوش رسید.
ز پس کرد رستم همانگه نگاه
بجست از کفش نامبردار شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه رستم به دور و برش نگاهی انداخت، چشمش به کفش‌های شاه افتاد.
برآشفت گردافگن تاج‌بخش
به دنبال هومان برانگیخت رخش
هوش مصنوعی: تاج‌بخش که مسئول گردآوری و پخش تاج و تخت است، به شدت ناراحت و خشمگین شد و به دنبال هومان، اسب خود را به حرکت درآورد.
بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت
هوش مصنوعی: مدتی را با سرعت و شتاب جلو بروید، اما بدانید که زمانه از آن حالتی که شما به آن گرفتار شده‌اید ناپسندیده و شما را نخواهد یافت.
سپهدار ترکان نشد زیر دست
یکی بارهٔ تیزتگ برنشست
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه ترک‌ها زیر بار فشار کسی نرفت و بار دیگر تیری تند و تیز بر زمین نشسته است.
چو از جنگ رستم بپیچید روی
گریزان همی رفت پرخاشجوی
هوش مصنوعی: وقتی رستم از میدان جنگ برگشت، همواره به سمت فرار می‌رفت و در دلش به شدت خشمگین بود.
برآمد ز هر سو دم کرنای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: از هر سو صدای کرنای به گوش می‌رسید و آسمان هم از جایی دیگر وارد می‌شد.
به ابر اندر آمد خروش سران
گراییدن گرزهای گران
هوش مصنوعی: در آسمان صدای رعد و برق به گوش می‌رسد، گویی که ابرها به حرکت درآمده و باران سنگینی می‌بارند.
گوان سر به سر نعره برداشتند
سنانها به ابر اندر افراشتند
هوش مصنوعی: در اینجا، همگان به صورت جمعی فریاد و نعره‌زنی کردند و نیز تیرها و نیزه‌ها را به سمت آسمان بلند کردند.
زمین سر به سر کشته و خسته بود
وگر لاله بر زعفران رسته بود
هوش مصنوعی: زمین به شدت نیازمند استراحت و نشاط بود، انگار گل‌های لاله بر روی زعفران شکوفه زده بودند.
سپردند اسپان همی خون به نعل
شده پای پیل از دل کشته لعل
هوش مصنوعی: و آن اسبان را به خون آغشته کردند، در حالی که پای فیل از دل موجودی قرمز و ارزشمند جدا شده است.
هزیمت گرفتند ترکان چو باد
که رستم ز بازو همی داد داد
هوش مصنوعی: ترکان شکست خوردند مثل باد که به راحتی می‌وزد، زیرا رستم با قدرت بازوهایش فریاد برآورده بود.
سه فرسنگ چون اژدهای دمان
تهمتن همی شد پس بدگمان
هوش مصنوعی: در سه فرسنگی، مانند اژدهایی که در حال خشم است، تهمتن (رستم) به تدریج وضعیت را به خطرناک‌تر شد.
وز آن جایگه پیلتن بازگشت
سپه یکسر از جنگ ناساز گشت
هوش مصنوعی: و از آن مکان، قهرمان به سمت عقب بازگشت و ارتش به کلی از جنگی که مناسب نبود، دست کشید.
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت شیر از یکی گور کوس
هوش مصنوعی: پرمایه طوس از رستم پرسید که چگونه شیر را از درون یکی از گورها پیدا کرد.
بدو گفت رستم که گرز گران
چو یاد آرد از یال جنگ‌آوران
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: وقتی که گرز سنگین را به یاد می‌آورد، نشانه‌ی شجاعت و دلاوری جنگجویان است.
دل سنگ و سندان نماند درست
بر و یال کوبنده باید نخست
هوش مصنوعی: دل انسان نمی‌تواند مانند سنگ یا سندان، بی‌احساس و ناآرام باقی بماند. برای آنکه تغییر و تحولی ایجاد شود، باید ابتدا به عوامل محرک و تحریک‌کننده توجه کرد.
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که نباید چیزی را که به ظاهر سخت و محکم به نظر می‌رسد، نادیده بگیریم یا آن را ساده تصور کنیم. در واقع، ممکن است آنچه به نظر می‌رسد، واقعیتی عمیق‌تر و متفاوت‌تر داشته باشد. به عبارتی دیگر، می‌تواند به ما یادآوری کند که درک ما از اشیاء یا افراد ممکن است سطحی باشد و باطن آن‌ها چیز دیگری باشد.
به لشکرگه خویش گشتند باز
سپه یکسر از خواسته بی‌نیاز
هوش مصنوعی: آنها به میدان جنگ خود برگشتند و سپاه به طور کلی از نیازهایش بی‌نیاز شده بود.
همه دشت پر آهن و سیم و زر
سنان و ستام و کلاه و کمر
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از آهن، نقره و طلاست؛ همچنین زره، کلاه، و کمربند نیز در آنجا وجود دارد.

حاشیه ها

1394/08/07 12:11
شهرزاد صنعتی

همه کوه دریا شد و دشت کوه
ببخشید کسی میتونه این مصرع رو توضیح بده؟
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت شیر از یکی گور کوس
بیت بالا به چه معناست؟

1394/10/20 07:01
سراینده تازه کار

با درود، من نیز پرسش خانم شهرزاد رو دارم. خواهشمندم یکی از اساتید پاسخ بدهند و راهنمایی کنند.
(که این، بسی بهتر از تومارهای کوبنده و ستیزه با یکدیگر ست.(
پیشاپیش سپاسگزارم

1394/10/20 07:01
سراینده تازه کار

با درود، من نیز پرسش خانم شهرزاد رو دارم. خواهشمندم یکی از اساتید پاسخ گویند و راهنما باشند.
(که این بسی بهتر از تومارهای کوبنده و ستیزه با یکدیگر ست )
پیشاپیش سپاسگزارم

1394/10/20 13:01
س ، م

همه کوه دریا شد و دشت کوه
کوه چون دریا به خروش آمد {خروشان شد}
و دشت چون کوهی از کشته شدگان شد
،،
که چون یافت شیر از یکی گور کوس
چگونه گوری به شیری حمله کرد {هجوم آورد}
ترکان را گور و رستم را شیر انگاشته
جمله استفهامی ست

1397/02/07 10:05
مازیار بغلانی

با سلام.
معنی این مصرع " همه کوه دریا شد و دشت کوه
"
زمین از شدت خونی که ریخته شده بود همچون دریایی از خون شده و دشت از بی شماری کشته هایی که روی هم افتاده بودند همچون کوه مرتفع شده

1397/03/04 12:06
آرزو شهبازی

با سلام
در پاسخ به خانم شهرزاد درباره مصرع که چون یافت شیر از یکی گور کوس؟
سعید حمیدیان در کتاب درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی صفحه 262 نوشته اند ذیل همین بیت که: کوس دادن همان هُل دادن است.

1398/09/08 22:12
پدرام داد

در پاسخ خانم شهرزاد
کوس اینجا به معنی ضربه زدن به کار رفته
اینجا طوس داره هومان و مسخره میکنه که مثه یه گور خر به به فیل جفتک‌زده