گنجور

بخش ۶

چو آوردم این روز خسرو ببن
ز شیروی و شیرین گشایم سخن
چو پنجاه و سه روز بگذشت زین
که شد کشته آن شاه با آفرین
به شیرین فرستاد شیروی کس
که ای نره جادوی بی‌دست رس
همه جادویی دانی و بدخویی
به ایران گنکار ترکس تویی
به تنبل همی‌داشتی شاه را
به چاره فرود آوری ماه را
بترس ای گنهکار و نزد من آی
به ایوان چنین شاد و ایمن مپای
برآشفت شیرین ز پیغام او
وزان پرگنه زشت دشنام او
چنین گفت کنکس که خون پدر
بریزد مباداش بالا وبر
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری
بدان مرد داننده اندرز کرد
همه خواسته پیش او ارز کرد
همی‌داشت لختی به صندوق زهر
که زهرش نبایست جستن به شهر
همی‌داشت آن زهر با خویشتن
همی‌دوخت سرو چمن را کفن
فرستاد پاسخ به شیروی باز
که ای تاجور شاه گردن فراز
سخنها که گفتی تو برگست و باد
دل و جان آن بدکنش پست باد
کجا در جهان جادویی جز بنام
شنودست و بودست زان شادکام
وگر شاه ازین رسم و اندازه بود
که رای وی از جادوی تازه بود
که جادو بدی کس به مشکوی شاه
به دیده به دیدی همان روی شاه
مرا از پی فرخی داشتی
که شبگیر چون چشم بگماشتی
ز مشکوی زرین مرا خواستی
به دیدار من جان بیاراستی
ز گفتار چونین سخن شرم دار
چه بندی سخن کژ بر شهریار
ز دادار نیکی دهش یاد کن
به پیش کس اندر مگو این سخن
ببردند پاسخ به نزدیک شاه
بر آشفت شیروی زان بیگناه
چنین گفت کز آمدن چاره نیست
چو تو در زمانه سخن خواره نیست
چو بشنید شیرین پراز درد شد
بپیچید و رنگ رخش زرد شد
چنین داد پاسخ که نزد تو من
نیایم مگر با یکی انجمن
که باشند پیش تو دانندگان
جهاندیده و چیز خوانندگان
فرستاد شیروی پنجاه مرد
بیاورد داننده و سالخورد
وزان پس بشیرین فرستاد کس
که برخیز و پیش آی و گفتار بس
چو شیرین شنید آن کبود و سیاه
بپوشید و آمد به نزدیک شاه
بشد تیز تا گلشن شادگان
که با جای گوینده آزادگان
نشست از پس پرده‌ای پادشا
چناچون بود مردم پارسا
به نزدیک او کس فرستاد شاه
که از سوک خسرو برآمد دو ماه
کنون جفت من باش تا برخوری
بدان تا سوی کهتری ننگری
بدارم تو را هم بسان پدر
وزان نیز نامی‌تر و خوب‌تر
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست
وزان پس نیاسایم از پاسخت
ز فرمان و رای و دل فرخت
بدان گشت شیروی همداستان
که برگوید آن خوب رخ داستان
زن مهتر از پرده آواز داد
که ای شاه پیروز بادی و شاد
تو گفتی که من بد تن و جادوام
ز پاکی و از راستی یک سوام
بدو گفت که شیرویه بود این چنین
ز تیزی جوانان نگیرند کین
چنین گفت شیرین به آزادگان
که بودند در گلشن شادگان
چه دیدید ازمن شما از بدی
ز تاری و کژی و نابخردی
بسی سال بانوی ایران بدم
بهر کار پشت دلیران بدم
نجستم همیشه جز از راستی
ز من دور بد کژی وکاستی
بسی کس به گفتار من شهر یافت
ز هر گونه‌ای از جهان بهر یافت
به ایران که دید از بنه سایه‌ام
وگر سایهٔ تاج و پیرایه‌ام
بگوید هر آنکس که دید و شنید
همه کار ازین پاسخ آمد پدید
بزرگان که بودند در پیش شاه
ز شیرین به خوبی نمودند راه
که چون او زنی نیست اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
چنین گفت شیرین که ای مهتران
جهان گشته و کار دیده سران
بسه چیز باشد زنان رابهی
که باشند زیبای گاه مهی
یکی آنک باشرم و باخواستست
که جفتش بدو خانه آراستست
دگرآنک فرخ پسر زاید او
ز شوی خجسته بیفزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
به پوشیدگی نیز مویش بود
بدان گه که من جفت خسرو بدم
به پیوستگی در جهان نو بدم
چو بی‌کام و بی‌دل بیامد ز روم
نشستن نبود اندرین مرز و بوم
از آن پس بران کامگاری رسید
که کس در جهان آن ندید و شنید
وزو نیز فرزند بودم چهار
بدیشان چنان شاد بد شهریار
چو نستود و چون شهریار و فرود
چو مردان شه آن تاج چرخ کبود
ز جم و فریدون چو ایشان نزاد
زبانم مباد ار بپیچم ز داد
بگفت این و بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغست بنمای دست
مرا از هنر موی بد در نهان
که آن راندیدی کس اندر جهان
نمودم همه پیشت این جادویی
نه از تنبل و مکر وز بدخویی
نه کس موی من پیش ازین دیده بود
نه از مهتران نیز بشنیده بود
ز دیدار پیران فرو ماندند
خیو زیر لبها برافشاندند
چو شیروی رخسار شیرین بدید
روان نهانش ز تن برپرید
ورا گفت جز تو نباید کسم
چو تو جفت یابم به ایران بسم
زن خوب رخ پاسخش داد باز
که از شاه ایران نیم بی‌نیاز
سه حاجت بخواهم چو فرمان دهی
که بر تو بماناد شاهنشهی
بدو گفت شیروی جانم توراست
دگر آرزو هرچ خواهی رواست
بدو گفت شیرین که هر خواسته
که بودم بدین کشور آراسته
ازین پس یکایک سپاری به من
همه پیش این نامور انجمن
بدین نامه اندر نهی خط خویش
که بیزارم از چیز او کم و بیش
بکرد آنچ فرمود شیروی زود
زن از آرزوها چو پاسخ شنود
به راه آمد از گلشن شادگان
ز پیش بزرگان و آزادگان
به خانه شد و بنده آزاد کرد
بدان خواسته بنده را شاد کرد
دگر هرچ بودش به درویش داد
بدان کو ورا خویش بد بیش داد
ببخشید چندی به آتشکده
چه برجای و روز و جشن سده
دگر بر کنامی که ویران شدست
رباطی که آرام شیران بدست
به مزد جهاندار خسرو بداد
به نیکی روان ورا کرد شاد
بیامد بدان باغ و بگشاد روی
نشست از بر خاک بی‌رنگ و بوی
همه بندگان را بر خویش خواند
مران هر یکی رابه خوبی نشاند
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست از شما ارجمند
همه گوش دارید گفتار من
نبیند کسی نیز دیدار من
مگویید یک سر جز از راستی
نیاید ز دانندگان کاستی
که زان پس که من نزد خسرو شدم
به مشکوی زرین او نوشدم
سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه
نباید سخن هیچ گفتن بروی
چه روی آید اندر زنی چاره جوی
همه یکسر از جای برخاستند
زبانها به پاسخ بیاراستند
که ای نامور بانوی بانوان
سخن‌گوی و دانا و روشن روان
به یزدان که هرگز تو راکس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید
همانا ز هنگام هوشنگ باز
چو تو نیز ننشست بر تخت ناز
همه خادمان و پرستندگان
جهانجوی و بیدار دل بندگان
به آواز گفتند کای سرفراز
ستوده به چین و به روم و طراز
که یارد سخن گفتن از تو به بد
بدی کردن از روی تو کی سزد
چنین گفت شیرین که این بدکنش
که چرخ بلندش کند سرزنش
پدر را بکشت از پی تاج و تخت
کزین پس مبیناد شادی و بخت
مگر مرگ را پیش دیوار کرد
که جان پدر را به تن خوار کرد
پیامی فرستاد نزدیک من
که تاریک شد جان باریک من
بدان گفتم این بد که من زنده‌ام
جهان آفرین را پرستنده‌ام
پدیدار کردم همه راه خویش
پراز درد بودم ز بدخواه خویش
پس از مرگ من بر سر انجمن
زبانش مگر بد سراید ز من
ز گفتار او ویژه گریان شدند
هم از درد پرویز بریان شدند
برفتند گویندگان نزد شاه
شنیده به گفتند زان بی‌گناه
بپرسید شیروی کای نیک خوی
سه دیگر چه چیز آمدت آرزوی
فرستاد شیرین به شیروی کس
که اکنون یکی آرزو ماند و بس
گشایم در دخمهٔ شاه باز
به دیدار او آمدستم نیاز
چنین گفت شیروی کاین هم رواست
بدیدار آن مهتر او پادشاست
نگهبان در دخمه را باز کرد
زن پارسا مویه آغاز کرد
بشد چهر بر چهر خسرو نهاد
گذشته سخنها برو کرد یاد
هم آنگه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد
نشسته بر شاه پوشیده روی
به تن بریکی جامه کافور بوی
به دیوار پشتش نهاد و بمرد
بمرد و ز گیتی نشانش ببرد
چو بشنید شیروی بیمار گشت
ز دیدار او پر ز تیمار گشت
بفرمود تا دخمه دیگر کنند
ز مشک وز کافورش افسر کنند
در دخمهٔ شاه کرد استوار
برین بر نیامد بسی روزگار
که شیروی را زهر دادند نیز
جهان را ز شاهان پرآمد قفیز
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر را سپرد
کسی پادشاهی کند هفت ماه
بهشتم ز کافور یابد کلاه
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بتر از عمر کوتاه نیست
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آوردم این روز خسرو ببن
ز شیروی و شیرین گشایم سخن
هوش مصنوعی: وقتی که این روز نامدار را به یاد می‌آورم، از داستان شیرو و شیرین صحبت می‌کنم و دمی به گفتگو می‌نشینم.
چو پنجاه و سه روز بگذشت زین
که شد کشته آن شاه با آفرین
هوش مصنوعی: پس از گذشت پنجاه و سه روز از زمانی که آن شاه به همراه ستایش و تحسین کشته شد،...
به شیرین فرستاد شیروی کس
که ای نره جادوی بی‌دست رس
هوش مصنوعی: به شیرین پیامی فرستادند که ای نره، جادوگری که بدون دست است.
همه جادویی دانی و بدخویی
به ایران گنکار ترکس تویی
هوش مصنوعی: همه‌ی جادوها و کارهای بد، به ایران گنکار مرتبط است و تو در آنجا هستی.
به تنبل همی‌داشتی شاه را
به چاره فرود آوری ماه را
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که باید برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت، حتی از افرادی که به نظر می‌رسند کم‌کار یا تنبل هستند نیز کمک بگیریم. هر کسی، حتی اگر به نظر بیاید که تلاش نمی‌کند، می‌تواند در موقعیتی خاص تحت تاثیر قرار بگیرد و کارهای بزرگی انجام دهد.
بترس ای گنهکار و نزد من آی
به ایوان چنین شاد و ایمن مپای
هوش مصنوعی: ای گناهکار، بترس و نزد من نیا، زیرا در این مکان شاد و امن جایی برای تو نیست.
برآشفت شیرین ز پیغام او
وزان پرگنه زشت دشنام او
هوش مصنوعی: شیرین از پیام او ناراحت شد و به خاطر دشنام زشت او، دلش پریشان گردید.
چنین گفت کنکس که خون پدر
بریزد مباداش بالا وبر
هوش مصنوعی: کنکس اظهار می‌کند که نباید خون پدر ریخته شود و این کار نباید به وقوع بپیوندد، همچنین بهتر است که به اوج و بلندی نرسد.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم آن بدکار را از دور ببینم، نه در مواقع عزاداری و نه در زمان خوشحالی.
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که کسی باید بیاید و اندوه را از دل ما بزداید، همان‌طور که یک دبیر با نوشتن و ثبت کردن مسائل در دفتر، به ما کمک می‌کند تا از بار نگرانی‌های خود کاسته و به زندگی ادامه دهیم.
بدان مرد داننده اندرز کرد
همه خواسته پیش او ارز کرد
هوش مصنوعی: مرد دانشمند به او توصیه کرد و تمام آرزوهایش را در برابر او مطرح کرد.
همی‌داشت لختی به صندوق زهر
که زهرش نبایست جستن به شهر
هوش مصنوعی: مدتی در صندوق سم می‌نگریست که نباید آن سم به شهر پخش شود.
همی‌داشت آن زهر با خویشتن
همی‌دوخت سرو چمن را کفن
هوش مصنوعی: او آن زهر را با خود همراه داشت و به نوعی به درخت سرو چمن شبیه کفن پوشاند.
فرستاد پاسخ به شیروی باز
که ای تاجور شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: به شیرویه پیامی فرستاده شد که ای پادشاه با قامت افراشته و با عزت.
سخنها که گفتی تو برگست و باد
دل و جان آن بدکنش پست باد
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که حرف‌هایی که تو زدی به سادگی همچون برگ و درخت هستند و در برابر نامردی و بی‌احساسی بافته‌ای که به دل و جان آسیب می‌زند، بی‌ارزش به نظر می‌آید.
کجا در جهان جادویی جز بنام
شنودست و بودست زان شادکام
هوش مصنوعی: در کجای جهان می‌توان جادوهایی را یافت که نام آن‌ها شادابی و خوشحالی را به همراه داشته باشد؟
وگر شاه ازین رسم و اندازه بود
که رای وی از جادوی تازه بود
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به این شیوه و معیار عمل کند، نشان‌دهنده این است که نظر او تحت تأثیر جادو و جذابیت‌های نوین است.
که جادو بدی کس به مشکوی شاه
به دیده به دیدی همان روی شاه
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند بدی را با جادو در چهره زیبای شاه ببیند، زیرا زیبایی او چنان خیره‌کننده است که هر عیبی را پنهان می‌کند.
مرا از پی فرخی داشتی
که شبگیر چون چشم بگماشتی
هوش مصنوعی: شما به یاد فرخی بودی و به خاطر او در شب، چشم به راه من بودی.
ز مشکوی زرین مرا خواستی
به دیدار من جان بیاراستی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و محبت خود مرا به دیدار طلبیدی و جانم را با این خواهش زیبا تزئین کردی.
ز گفتار چونین سخن شرم دار
چه بندی سخن کژ بر شهریار
هوش مصنوعی: از گفتار چنین شرمنده باش، زیرا که کلام نادرست را بر فرمانروا نیاور.
ز دادار نیکی دهش یاد کن
به پیش کس اندر مگو این سخن
هوش مصنوعی: از خالق خوبى‌ها یاد کن و این سخن را به کسی نگویید.
ببردند پاسخ به نزدیک شاه
بر آشفت شیروی زان بیگناه
هوش مصنوعی: آنها پاسخ را به نزد شاه بردند و شیروی از این که بی‌گناهی مورد ستم قرار گرفته بود، برآشفته و نگران شد.
چنین گفت کز آمدن چاره نیست
چو تو در زمانه سخن خواره نیست
هوش مصنوعی: او گفت: چون تو در این زمان کسی نیست که سخن بتواند بگويد، پس آمدن راهی جز این ندارد.
چو بشنید شیرین پراز درد شد
بپیچید و رنگ رخش زرد شد
هوش مصنوعی: وقتی شیرین حرف‌های دلخراش را شنید، به شدت ناراحت شد و چهره‌اش رنگ باخت.
چنین داد پاسخ که نزد تو من
نیایم مگر با یکی انجمن
هوش مصنوعی: او گفت که من به نزد تو نمی‌آیم مگر این‌که با جمعی از دوستان بیایم.
که باشند پیش تو دانندگان
جهاندیده و چیز خوانندگان
هوش مصنوعی: کسانی در نزد تو حضور دارند که به دنیای آگاهی و دانش آشنا هستند و می‌توانند به تو آموزه‌ها و اطلاعات ارزشمندی بدهند.
فرستاد شیروی پنجاه مرد
بیاورد داننده و سالخورد
هوش مصنوعی: شیرو به پنجاه مرد فرستاد تا دانا و مسن را به همراه بیاورند.
وزان پس بشیرین فرستاد کس
که برخیز و پیش آی و گفتار بس
هوش مصنوعی: پس از آن، کسی را فرستادند که خوشخبر باشد و به او گفتند: برخیز و بیا و پیام را برسان.
چو شیرین شنید آن کبود و سیاه
بپوشید و آمد به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: وقتی شیرین این خبر را شنید، لباس کبود و سیاهی پوشید و به سمت شاه رفت.
بشد تیز تا گلشن شادگان
که با جای گوینده آزادگان
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی باغ شاداب برو، جایی که آزادگان در آن زندگی می‌کنند.
نشست از پس پرده‌ای پادشا
چناچون بود مردم پارسا
هوش مصنوعی: پادشاهی از پس پرده‌ای نشسته بود، به گونه‌ای که مردم پارسا و درستکار چگونه هستند.
به نزدیک او کس فرستاد شاه
که از سوک خسرو برآمد دو ماه
هوش مصنوعی: شاه به نزد او پیامی فرستاد تا از غم و اندوه خسرو باخبر شود، زیرا دو روز مانند دو ماه بر او سخت گذشته بود.
کنون جفت من باش تا برخوری
بدان تا سوی کهتری ننگری
هوش مصنوعی: حالا با من همراه شو تا به آنچه می‌خواهی برسی و به جایگاهی پایین‌تر فکر نکنی.
بدارم تو را هم بسان پدر
وزان نیز نامی‌تر و خوب‌تر
هوش مصنوعی: من تو را به اندازه پدرم عزیز می‌دارم و همچنین تو را با نامی بهتر و نیکوتر از او می‌شناسم.
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست
هوش مصنوعی: شیرین به او گفت: ابتدا باید بدهی، سپس جان من پیش تو خواهد بود.
وزان پس نیاسایم از پاسخت
ز فرمان و رای و دل فرخت
هوش مصنوعی: و از آن پس از پاسخ تو خسته نخواهم شد، چه از دستوری که می‌دهی و چه از تصمیم و احساسی که داری.
بدان گشت شیروی همداستان
که برگوید آن خوب رخ داستان
هوش مصنوعی: بدان که شیرو، همانند یک همدست، به خوبی از داستان زیبای کسانی که چهره‌ای زیبا دارند، یاد می‌کند و آنها را روایت می‌کند.
زن مهتر از پرده آواز داد
که ای شاه پیروز بادی و شاد
هوش مصنوعی: زنی از پشت پرده فریاد زد که ای شاه، تو کامیاب و شاداب هستی.
تو گفتی که من بد تن و جادوام
ز پاکی و از راستی یک سوام
هوش مصنوعی: تو گفتی که من به خاطر ظاهر بد و قامت بلند خود، ناپاک و بی‌راست هستم، اما من از پاکی و صداقت خودم سخن می‌گویم.
بدو گفت که شیرویه بود این چنین
ز تیزی جوانان نگیرند کین
هوش مصنوعی: او به او گفت که شیرویه (فرزند کیخسرو) به این شکل است؛ جوانان از تیزی او باید دوری کنند و با او دشمنی نکنند.
چنین گفت شیرین به آزادگان
که بودند در گلشن شادگان
هوش مصنوعی: شیرین به افرادی که در باغ شادی حضور داشتند، اینگونه گفت:
چه دیدید ازمن شما از بدی
ز تاری و کژی و نابخردی
هوش مصنوعی: شما از من چه چیزهایی دیده‌اید از ناپاکی، دشواری‌ها، نادرستی‌ها و نادانی؟
بسی سال بانوی ایران بدم
بهر کار پشت دلیران بدم
هوش مصنوعی: مدت زیادی به عنوان بانوی ایران مشغول خدمت و تلاش برای دلیران کشورم بودم.
نجستم همیشه جز از راستی
ز من دور بد کژی وکاستی
هوش مصنوعی: من همواره فقط به دنبال راست و حقیقت بوده‌ام و از دوری از نادرستی و نقصان دوری جسته‌ام.
بسی کس به گفتار من شهر یافت
ز هر گونه‌ای از جهان بهر یافت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل گفته‌های من در شهر به موفقیت و نعمت‌های مختلفی دست یافته‌اند.
به ایران که دید از بنه سایه‌ام
وگر سایهٔ تاج و پیرایه‌ام
هوش مصنوعی: زمانی که به سرزمین ایران نگاه می‌کنم، از زیر سايه‌ام احساس بزرگی و عظمت می‌کنم، حتی اگر این سایه از تاج و زینت‌های من باشد.
بگوید هر آنکس که دید و شنید
همه کار ازین پاسخ آمد پدید
هوش مصنوعی: هر کسی که دید و شنید، می‌گوید که همه چیز از این پاسخ نشأت گرفته است.
بزرگان که بودند در پیش شاه
ز شیرین به خوبی نمودند راه
هوش مصنوعی: بزرگان و افراد مهم در برابر شاه به زیبایی و نیکویی از شیرین یاد کردند و راه و رسم خود را به خوبی نشان دادند.
که چون او زنی نیست اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
هوش مصنوعی: هیچ زنی مانند او در جهان وجود ندارد، نه به وضوح و نه در خفا.
چنین گفت شیرین که ای مهتران
جهان گشته و کار دیده سران
هوش مصنوعی: شیرین چنین گفت که ای بزرگان، جهان دگرگون شده و حال سران را مشاهده کرده‌اید.
بسه چیز باشد زنان رابهی
که باشند زیبای گاه مهی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به زیبایی و جاذبه‌هایی که زنان می‌توانند داشته باشند. زیبایی آنها در برخی moments می‌تواند همانند زیبایی ماه باشد. یعنی در مواقع خاص و خاص، زنان می‌توانند زیبایی چشمگیری از خود نشان دهند که captivates همه را به خود جلب می‌کند.
یکی آنک باشرم و باخواستست
که جفتش بدو خانه آراستست
هوش مصنوعی: کسی که شرم‌دار و خواستار است، همانند جفتی است که خانه‌اش را آراسته و زیبا کرده است.
دگرآنک فرخ پسر زاید او
ز شوی خجسته بیفزاید او
هوش مصنوعی: همچنین فرخ، پسر دیگری به دنیا می‌آورد و از این همسر خوشبخت، او افزایش برکت و خوشحالی خواهد داشت.
سه دیگر که بالا و رویش بود
به پوشیدگی نیز مویش بود
هوش مصنوعی: سه چیز دیگر که بر روی او بود، به نوعی پوشیده و مخفی شده بود.
بدان گه که من جفت خسرو بدم
به پیوستگی در جهان نو بدم
هوش مصنوعی: بدان که من همسر خسرو هستم و در این دنیا به پیوستگی و اتحاد زندگی می‌کنم.
چو بی‌کام و بی‌دل بیامد ز روم
نشستن نبود اندرین مرز و بوم
هوش مصنوعی: وقتی کسی از سرزمین روم بدون آرزو و دل خوشی به اینجا آمد، در این کشور و دیار جایی برای نشستن نداشت.
از آن پس بران کامگاری رسید
که کس در جهان آن ندید و شنید
هوش مصنوعی: از آن زمان، خوشی و کامیابی‌ای به وقوع پیوست که هیچ کس در دنیا نه دیده و نه شنیده بود.
وزو نیز فرزند بودم چهار
بدیشان چنان شاد بد شهریار
هوش مصنوعی: من هم فرزند وزو بوده‌ام و چهار ساله بودم و آنها را به گونه‌ای شاد و خوشحال مانند شهریار می‌دیدم.
چو نستود و چون شهریار و فرود
چو مردان شه آن تاج چرخ کبود
هوش مصنوعی: وقتی که به خوبی عمل می‌کند و مانند یک پادشاه و فرار از مشکلات است، آن‌چنان است که مانند مردان بزرگ به دنبال افتخار و مقام است.
ز جم و فریدون چو ایشان نزاد
زبانم مباد ار بپیچم ز داد
هوش مصنوعی: اگر از نسل جم و فریدون باشم، نباید زبانم به دروغ و فریب آلوده شود، زیرا به حق و انصاف پایبند هستم.
بگفت این و بگشاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
هوش مصنوعی: او این را گفت و پوشش چادر را از روی همه چهره زیبا و همه پشت موها برداشت.
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغست بنمای دست
هوش مصنوعی: به این صورت می‌توان بیان کرد که: اگر در این دنیا یکی از ما دروغ گفته باشد، باید این دروغ را رو کنیم تا دیگران آن را ببینند و بشناسند.
مرا از هنر موی بد در نهان
که آن راندیدی کس اندر جهان
هوش مصنوعی: من را از هنرها و زیبایی‌های خودم در خفا نگه‌دار، چرا که کسی در جهان آن را ندیده است.
نمودم همه پیشت این جادویی
نه از تنبل و مکر وز بدخویی
هوش مصنوعی: من همه چیز را در برابرت به نمایش گذاشتم، این جادو گر ناشی از تنبلی و نیرنگ و بدرفتاری نیست.
نه کس موی من پیش ازین دیده بود
نه از مهتران نیز بشنیده بود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس قبلاً موهای من را ندیده بود و حتی بزرگ‌ترها نیز درباره‌اش چیزی نشنیده بودند.
ز دیدار پیران فرو ماندند
خیو زیر لبها برافشاندند
هوش مصنوعی: پیران از دیدن یکدیگر بازمانده و در حین صحبت، زیر لب کلماتی را بر زبان آوردند.
چو شیروی رخسار شیرین بدید
روان نهانش ز تن برپرید
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ی زیبا و شیرین را دید، روحش به طور پنهانی از بدنش جدا شد.
ورا گفت جز تو نباید کسم
چو تو جفت یابم به ایران بسم
هوش مصنوعی: او گفت که جز تو نباید کسی دیگر را داشته باشم، زیرا در ایران هیچ‌کس را به اندازه تو مناسب نمی‌بینم.
زن خوب رخ پاسخش داد باز
که از شاه ایران نیم بی‌نیاز
هوش مصنوعی: زنی زیبا و نیکو به او پاسخ داد که نیازی به کمک از شاه ایران ندارد و خودش می‌تواند بر سختی‌ها غلبه کند.
سه حاجت بخواهم چو فرمان دهی
که بر تو بماناد شاهنشهی
هوش مصنوعی: وقتی تو دستور دهی، سه خواسته از تو دارم که بر تو باقی بماند و تو سلطنت کنی.
بدو گفت شیروی جانم توراست
دگر آرزو هرچ خواهی رواست
هوش مصنوعی: شیرو، جانم، تو تنها آرزوی من هستی و هر خواسته‌ای که داشته باشی، برآورده خواهد شد.
بدو گفت شیرین که هر خواسته
که بودم بدین کشور آراسته
هوش مصنوعی: شیرین به او گفت که هر آرزویی که داشتم، در این سرزمین برآورده شده است.
ازین پس یکایک سپاری به من
همه پیش این نامور انجمن
هوش مصنوعی: از این به بعد، هر یک از کارها و مسئولیت‌هایت را به من بسپار و به این جمع محترم اعتماد کن.
بدین نامه اندر نهی خط خویش
که بیزارم از چیز او کم و بیش
هوش مصنوعی: در این نامه خط خود را می‌نویسم که از او در هر حالتی بیزارم و از چیزهای او چه کم و چه زیاد دل خوشی ندارم.
بکرد آنچ فرمود شیروی زود
زن از آرزوها چو پاسخ شنود
هوش مصنوعی: شیرو به سرعت آنچه را که فرمان داده بود انجام داد و وقتی زن پاسخ آرزوهایش را شنید، او را از رویاهایش بیرون آورد.
به راه آمد از گلشن شادگان
ز پیش بزرگان و آزادگان
هوش مصنوعی: از باغ شاداب و خوشبو به سمت بزرگواران و آزادگان آمد.
به خانه شد و بنده آزاد کرد
بدان خواسته بنده را شاد کرد
هوش مصنوعی: به خانه رفت و بنده را آزاد کرد و به آرزوی او خوشحالی بخشید.
دگر هرچ بودش به درویش داد
بدان کو ورا خویش بد بیش داد
هوش مصنوعی: هرچه از مال و نعمت داشت، به درویش بخشید و به کسی که خود را به او نزدیک می‌دید، بیش از آنچه داشت، عطا کرد.
ببخشید چندی به آتشکده
چه برجای و روز و جشن سده
هوش مصنوعی: ببخشید که مدتی به آتشکده رفتیم و در آنجا روز و جشن سده را جشن گرفتیم.
دگر بر کنامی که ویران شدست
رباطی که آرام شیران بدست
هوش مصنوعی: دیگر آنجا که خانه‌ای که محل آرامش شیران بود، اکنون ویران شده است را ترک کن.
به مزد جهاندار خسرو بداد
به نیکی روان ورا کرد شاد
هوش مصنوعی: خسرو، حاکم جهانی، به فردی که رفتار نیکی از خود نشان داده بود، پاداش داد و با این کار او را شاد و خوشحال کرد.
بیامد بدان باغ و بگشاد روی
نشست از بر خاک بی‌رنگ و بوی
هوش مصنوعی: به باغی آمد و چهره‌اش را گشود، بر خاکی خشک و بی‌روح نشسته بود.
همه بندگان را بر خویش خواند
مران هر یکی رابه خوبی نشاند
هوش مصنوعی: همه بندگان را به سوی خود دعوت کرده و هیچ‌یک را رها نکن، هر فرد را با نیکویی و محبت در جایگاه خود قرار ده.
چنین گفت زان پس به بانگ بلند
که هرکس که هست از شما ارجمند
هوش مصنوعی: سپس او با صدای بلند اعلام کرد که هر کسی از شما که در این جمع حضور دارد، فردی ارزشمند و قابل احترام است.
همه گوش دارید گفتار من
نبیند کسی نیز دیدار من
هوش مصنوعی: همه شنونده‌ی سخنان من هستند، اما هیچ‌کس نمی‌تواند مرا از نزدیک ببیند.
مگویید یک سر جز از راستی
نیاید ز دانندگان کاستی
هوش مصنوعی: نگویید که تنها از حقیقت می‌توان سخن گفت، زیرا دانایان هرگز با کلمات ناقص و نادرست سخن نمی‌گویند.
که زان پس که من نزد خسرو شدم
به مشکوی زرین او نوشدم
هوش مصنوعی: از آن moment به بعد که در کنار خسرو قرار گرفتم، از نعمت‌های تجملی و خوشگوار او بهره‌مند شدم.
سر بانوان بودم و فر شاه
از آن پس چو پیدا شد از من گناه
هوش مصنوعی: من در خدمت و نزدیکی بانوان بودم و وقتی که شاهفره (سلطنت) از من نمایان شد، همه گناهانم آشکار شد.
نباید سخن هیچ گفتن بروی
چه روی آید اندر زنی چاره جوی
هوش مصنوعی: نباید هیچ صحبتی با او کرد، زیرا چه بسا در آینده مشکلاتی به وجود بیاید که نتوان راه حلی برای آن پیدا کرد.
همه یکسر از جای برخاستند
زبانها به پاسخ بیاراستند
هوش مصنوعی: همه به یک‌باره از جا بلند شدند و زبان‌هاشان را برای پاسخ دادن آماده کردند.
که ای نامور بانوی بانوان
سخن‌گوی و دانا و روشن روان
هوش مصنوعی: ای بانوی مشهور و دانا که در سخن گفتن و روشن‌فکری مهارت داری.
به یزدان که هرگز تو راکس ندید
نه نیز از پس پرده آوا شنید
هوش مصنوعی: به خداوندی که هیچکس او را ندیده و صدایش را نیز از پشت پرده نشنیده است.
همانا ز هنگام هوشنگ باز
چو تو نیز ننشست بر تخت ناز
هوش مصنوعی: از زمان هوشنگ تا کنون، هیچ کس دیگری مانند تو بر تخت ناز ننشسته است.
همه خادمان و پرستندگان
جهانجوی و بیدار دل بندگان
هوش مصنوعی: تمام خدمتگزاران و مراقبان در جهان، افرادی شاداب و بیدار دل هستند که به بندگان خدمت می‌کنند.
به آواز گفتند کای سرفراز
ستوده به چین و به روم و طراز
هوش مصنوعی: به صدای بلند گفتند ای فرد بزرگ و ستودنی در چین و روم و دیگر سرزمین‌ها.
که یارد سخن گفتن از تو به بد
بدی کردن از روی تو کی سزد
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که آیا بر کسی جایز است که از تو حرف‌های بد بزند، در حالی که تو هیچ بدی نکرده‌ای؟
چنین گفت شیرین که این بدکنش
که چرخ بلندش کند سرزنش
هوش مصنوعی: شیرین چنین گفت که این انسان بدرفتار، اگر زندگی‌اش را به سختی بگذراند، نباید به او ایراد گرفت.
پدر را بکشت از پی تاج و تخت
کزین پس مبیناد شادی و بخت
هوش مصنوعی: پدر را به خاطر رسیدن به قدرت و مقام کشت، پس دیگر هیچ شادی و خوشبختی را نخواهی دید.
مگر مرگ را پیش دیوار کرد
که جان پدر را به تن خوار کرد
هوش مصنوعی: مگر ممکن است که مرگ قبل از رسیدن به دیوار، پدر را به حالتی ذلت‌آور بیفکند؟
پیامی فرستاد نزدیک من
که تاریک شد جان باریک من
هوش مصنوعی: پیامی به من رسید که باعث شد روح من تحت فشار قرار بگیرد و احساس سنگینی کنم.
بدان گفتم این بد که من زنده‌ام
جهان آفرین را پرستنده‌ام
هوش مصنوعی: بدان، گفتم که این وضعیت بدی است که هنوز زنده‌ام و همواره به خالق جهان عشق می‌ورزم.
پدیدار کردم همه راه خویش
پراز درد بودم ز بدخواه خویش
هوش مصنوعی: من همه مسیرهای زندگی‌ام را نمایان کردم و در این راه، پر از درد و رنج بودم به‌خاطر دشمنی کسانی که به من آسیب می‌زدند.
پس از مرگ من بر سر انجمن
زبانش مگر بد سراید ز من
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، آیا کسی در جمع به خوبی از من و ویژگی‌هایم صحبت خواهد کرد یا نه؟
ز گفتار او ویژه گریان شدند
هم از درد پرویز بریان شدند
هوش مصنوعی: از سخنان او، کسانی گریه کردند و به خاطر درد پرویز آتشین شدند.
برفتند گویندگان نزد شاه
شنیده به گفتند زان بی‌گناه
هوش مصنوعی: گویندگان به حضور شاه رفتند و از ماجراهای شخص بی‌گناهی که مورد ظلم قرار گرفته بود، سخن گفتند.
بپرسید شیروی کای نیک خوی
سه دیگر چه چیز آمدت آرزوی
هوش مصنوعی: شیروی از او پرسید که ای نیکوخلق، چه چیز دیگری به جز این‌ها آرزوی توست؟
فرستاد شیرین به شیروی کس
که اکنون یکی آرزو ماند و بس
هوش مصنوعی: شیرین پیامی برای شیرو فرستاد و اکنون فقط یک آرزو برایش باقی مانده است.
گشایم در دخمهٔ شاه باز
به دیدار او آمدستم نیاز
هوش مصنوعی: من در جایی تاریک و دور به دیدار او می‌روم و به او نیاز دارم.
چنین گفت شیروی کاین هم رواست
بدیدار آن مهتر او پادشاست
هوش مصنوعی: شیرو از آن صحبت می‌کند که این رفتار درست است، چون او با آن رئیس بزرگتر، که پادشاه است، روبه‌رو شده است.
نگهبان در دخمه را باز کرد
زن پارسا مویه آغاز کرد
هوش مصنوعی: نگهبان در را به روی دخمه باز کرد و زن نیکوکار با صدای اندوهی شروع به گریه کرد.
بشد چهر بر چهر خسرو نهاد
گذشته سخنها برو کرد یاد
هوش مصنوعی: در این بیت، فردی به چهره زیبای خسرو نگاه می‌کند و گفتگوهای گذشته را به یاد می‌آورد. این تصویر نشان می‌دهد که زیبایی و حضور خسرو یادآوری کننده لحظات و خاطرات شیرین و پر از حرف‌های گذشته است.
هم آنگه زهر هلاهل بخورد
ز شیرین روانش برآورد گرد
هوش مصنوعی: زمانی که زهر شدیدتر از شیرینی باشد، تماما اثرات تلخ آن بر جان او است که نمودار می‌شود.
نشسته بر شاه پوشیده روی
به تن بریکی جامه کافور بوی
هوش مصنوعی: نشسته بر تختی، با پوششی که چهره‌اش را پنهان کرده و لباسش عطری مشابه کافور دارد.
به دیوار پشتش نهاد و بمرد
بمرد و ز گیتی نشانش ببرد
هوش مصنوعی: او به دیوار تکیه کرد و جان سپرد و از دنیا رد شده و نشانی از او باقی نماند.
چو بشنید شیروی بیمار گشت
ز دیدار او پر ز تیمار گشت
هوش مصنوعی: وقتی شیرو، آن بیمار، صدای او را شنید، از دیدن او بیمارتر شد و پر از درد و رنج گردید.
بفرمود تا دخمه دیگر کنند
ز مشک وز کافورش افسر کنند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا دخمه‌ای دیگر بسازند و آن را با عطر مشک و پارچه‌های گرانبها تزیین کنند.
در دخمهٔ شاه کرد استوار
برین بر نیامد بسی روزگار
هوش مصنوعی: در این جمله گفته شده که در دنیای پیچیده و تاریک، شاه کرد (شخصیتی با اقتدار) همچنان استوار و پابرجا باقی مانده و بر این باور است که حتی زمان زیادی گذشته، اما او همچنان در جایگاه خود ایستاده است.
که شیروی را زهر دادند نیز
جهان را ز شاهان پرآمد قفیز
هوش مصنوعی: در اینجا دلالت بر این دارد که شیروی (شخصیتی اشاره به شخصی بزرگ یا مشهور) به زهر دچار شد و همچنین جهان به خاطر فجایع و رفتارهای شاهان پر از مشکلات و ناکامی‌ها شد. در واقع، این بیانگر تأثیرات منفی حاکمان بر جامعه است.
به شومی بزاد و به شومی بمرد
همان تخت شاهی پسر را سپرد
هوش مصنوعی: به دلیلی شوم به دنیا آمد و به دلیلی شوم نیز از دنیا رفت؛ همان تخت سلطنت را به پسرش سپرد.
کسی پادشاهی کند هفت ماه
بهشتم ز کافور یابد کلاه
هوش مصنوعی: کسی که هفت ماه پادشاهی می‌کند، پس از آن در هشتمین ماه، تاجی از کافور به دست می‌آورد.
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بتر از عمر کوتاه نیست
هوش مصنوعی: در دنیا جایی بهتر از زندگی وجود ندارد و بدی‌ای که می‌توان تصور کرد بدتر از عمر کوتاه انسان نیست.
کنون پادشاهی شاه اردشیر
بگویم که پیش آمدم ناگزیر
هوش مصنوعی: حال می‌خواهم از پادشاه اردشیر صحبت کنم که به ناچار به حضور او رفته‌ام.

حاشیه ها

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

به ایران گنه کار 

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

ارز = ارزیابی  کردن

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

سرو را کهن منظور  شیرین  آماده مرگ شد

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

که بد جای گوینده آزادگان 

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

نستود  نام است فرزند شیرین 

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

بنمای دست یعنی  ثابت  کنید 

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

چو بر جای نوروز 

1400/08/14 16:11
عبدالرضا فارسی

خواسته سوم شیرین که در ابیات پیشین  سه خواسته داشت.

1400/08/14 17:11
عبدالرضا فارسی

قفیز  منظور در اینجا  پیمانه عمر است

1401/03/04 03:06
جهن یزداد

همه بردگان و پرستندگان
جهانجوی و  بیداردل  بندگان