بخش ۱
چو شیروی بنشست برتخت ناز
به سر برنهاد آن کیی تاج آز
برفتند گوینده ایرانیان
برو خواندند آفرین کیان
همیگفت هریک به بانگ بلند
که ای پر هنر خسرو ارجمند
چنان هم که یزدان تو را داد تاج
نشستی به آرام بر تخت عاج
بماناد گیتی به فرزند تو
چنین هم به خویشان و پیوند تو
چنین داد پاسخ بدیشان قباد
که همواره پیروز باشید و شاد
نباشیم تا جاودان بدکنش
چه نیکو بود داد باخوش منش
جهان را بداریم با ایمنی
ببُریم کردار آهرمنی
ز بایستهتر کار پیشی مرا
که افزون بود فر و خویشی مرا
پیامی فرستم به نزد پدر
بگویم بدو این سخن در به در
ز ناخوب کاری که او راندست
برین گونه کاری به پیش آمدست
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گردد به آیین و راه
بپردازم آن گه به کار جهان
بکوشم به داد آشکار و نهان
به جای نکوکار نیکی کنیم
دل مرد درویش رانشکنیم
دوتن بایدم راد و نیکوسخن
کجا یاد دارند ز کار کهن
بدان انجمن گفت کاین کارکیست
ز ایرانیان پاک و بیدار کیست
نمودند گردان سراسر به چشم
دو استاد را گر نگیرند خشم
بدانست شیروی کایرانیان
که را برگزینند پاک از میان
چو اشتاد و خراد برزین پیر
دو دانا و گوینده و یادگیر
بدیشان چنین گفت کای بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان
مدارید کار جهان را به رنج
که از رنج یابد سرافراز گنج
دو داننده بیکام برخاستند
پر از آب مژگان بیاراستند
چو خراد بر زین و اشتاگشسپ
به فرمان نشستند هر دو بر اسپ
بدیشان چنین گفت کز دل کنون
بباید گرفتن ره طیسفون
پیامی رسانید نزد پدر
سخن یادگیری همه در بدر
بگویی که ما را نبد این گناه
نه ایرانیان را بد این دستگاه
که باد افرهٔ ایزدی یافتی
چو از نیکوی روی بر تافتی
یکی آنک ناباک خون پدر
نریزد ز تن پاک زاده پسر
نباشد همان نیز هم داستان
که پیشش کسی گوید این داستان
دگر آنک گیتی پر از گنج تست
رسیده به هر کشوری رنج تست
نبودی بدین نیز هم داستان
پر از درد کردی دل راستان
سدیگر که چندان دلیر و سوار
که بود اندر ایران همه نامدار
نبودند شادان ز فرزند خویش
ز بوم و بر و پاک پیوند خویش
یکی سوی چین بد یکی سوی روم
پراگنده گشته به هر مرز و بوم
دگر آنک قیصر بجای تو کرد
ز هر گونه از تو چه تیمار خورد
سپه داد و دختر تو را داد نیز
همان گنج و با گنج بسیار چیز
همیخواست دار مسیحا به روم
بدان تا شود خرم آباد بوم
به گنج تو از دار عیسی چه سود
که قیصر به خوبی همی شاد بود
ز بیچارگان خواسته بستدی
ز نفرین به روی تو آمد بدی
ز یزدان شناس آنچ آمدت پیش
بر اندیش زان زشت کردار خویش
بدان بد که کردی بهانه منم
سخن را نخست آستانه منم
به یزدان که از من نبد این گناه
نجستم که ویران شود گاه شاه
کنون پوزش این همه بازجوی
بدین نامداران ایران بگوی
ز هر بد که کردی به یزدان گرای
کجا هست بر نیکوی رهنمای
مگر مر تو را او بود دستگیر
بدین رنجهایی که بودت گزیر
دگر آنک فرزند بودت دو هشت
شب و روز ایشان به زندان گذشت
به در بر کسی ایمن از تو نخفت
ز بیم تو بگذاشتندی نهفت
چو بشنید پیغام او این دو مرد
برفتند دلها پر از داغ و درد
برین گونه تا کشور طیسفون
همه دیده پرآب و دل پر ز خون
نشسته بدر بر گلینوش بود
که گفتی زمین زو پر از جوش بود
همه لشکرش یک سر آراسته
کشیده همه تیغ و پیراسته
ابا جوشن و خود بسته میان
همان تازی اسپان به برگستوان
به جنگ اندرون گرز پولاد داشت
همه دل پر از آتش و باد داشت
چو خراد برزین و اشتاگشسپ
فرود آمدند این دو دانا از اسپ
گلینوش بر پای جست آن زمان
ز دیدار ایشان ببد شادمان
بجایی که بایست بنشاندشان
همی مهتر نامور خواندشان
سخن گوی خراد برزین نخست
زبان را به آب دلیری بشست
گلینوش را گفت فرخ قباد
به آرام تاج کیان برنهاد
به ایران و توران و روم آگهیست
که شیروی بر تخت شاهنشهیست
تواین جوشن و خود و گبر و کمان
چه داری همی کیستت بد گمان
گلینوش گفت ای جهاندیده مرد
به کام تو بادا همه کارکرد
که تیمار بردی ز نازک تنم
کجا آهنین بود پیراهنم
برین مهر بر آفرین خوانمت
سزایی که گوهر برافشانمت
نباشد به جز خوب گفتار تو
که خورشید بادا نگهدار تو
به کاری کجا آمدستی بگوی
پس آنگه سخنهای من بازجوی
چنین داد پاسخ که فرخ قباد
به خسرو مرا چند پیغام داد
اگر باز خواهی بگویم همه
پیام جهاندار شاه رمه
گلینوش گفت این گرانمایه مرد
که داند سخنها همه یاد کرد
ز لیکن مرا شاه ایران قباد
بسی اندرین پند و اندرز داد
که همداستانی مکن روز و شب
که کس پیش خسرو گشاید دو لب
مگر آنک گفتار او بشنوی
اگر پارسی گوید ار پهلوی
چنین گفت اشتاد کای شادکام
من اندر نهانی ندارم پیام
پیامیست کان تیغ بار آورد
سر سرکشان در کنار آورد
تو اکنون ز خسرو برین بارخواه
بدان تا بگویم پیامش ز شاه
گلینوش بشنید و بر پای جست
همه بندها رابهم برشکست
بر شاه شد دست کرده بکش
چنان چون بباید پرستارفش
بدو گفت شاها انوشه بدی
مبادا دل تو نژند از بدی
چو اشتاد و خراد برزین به شاه
پیام آوریدند زان بارگاه
بخندید خسرو به آواز گفت
که این رای تو با خرد نیست جفت
گرو شهریارست پس من کیم
درین تنگ زندان ز بهر چیم
که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژ گویی اگر راه راست
بیامد گلینوش نزد گوان
بگفت این سخن گفتن پهلوان
کنون دست کرده بکش در شوید
بگویید و گفتار او بشنوید
دو مرد خردمند و پاکیزهگوی
به دستار چینی بپوشید روی
چو دیدند بردند پیشش نماز
ببودند هر دو زمانی دراز
جهاندار بر شادورد بزرگ
نوشته همه پیکرش میش و گرگ
همان زر و گوهر برو بافته
سراسر یک اندر دگر تافته
نهالیش در زیر دیبای زرد
پس پشت او مسند لاژورد
بهی تناور گرفته بدست
دژم خفته بر جایگاه نشست
چودید آن دو مرد گرانمایه را
به دانایی اندر سرمایه را
از آن خفتگی خویشتن کرد راست
جهان آفریننده را یار خواست
به بالین نهاد آن گرامی بهی
بدان تا بپرسید ز هر دو رهی
بهی زان دو بالش به نرمی بگشت
بیآزار گردان ز مرقد گذشت
بدین گونه تا شادورد مهین
همیگشت تاشد به روی زمین
به پویید اشتاد و آن برگرفت
به مالیدش از خاک و بر سر گرفت
جهاندار از اشتاد برگاشت روی
بدان تا ندید از بهی رنگ و بوی
بهی رانهادند بر شادورد
همیبود برپای پیش این دو مرد
پر اندیشه شد نامدار از بهی
ندید اندر و هیچ فال بهی
همانگه سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راست گوی
که برگیرد آن راکه تو افگنی
که پیوندد آن را که تو بشکنی
چو از دودهام بخت روشن بگشت
غم آورد چون روشنایی گذشت
به اشتاد گفت آنچ داری پیام
ازان بی منش کودک زشت کام
وزان بد سگالان که بیدانشند
ز بی دانشی ویژه بی رامشاند
همان زان سپاه پراگندگان
پر اندیشه و تیره دل بندگان
بخواهد شدن بخت زین دودمان
نماند درین تخمه کس شادمان
سوی ناسزایان شود تاج وتخت
تبه گردد این خسروانی درخت
نماند بزرگی به فرزند من
نه بر دوده و خویش و پیوند من
همه دوستان ویژه دشمن شوند
بدین دوده بَدگوی و بَدتَن شوند
نهان آشکارا بکرد این بهی
که بی تو شود تخت شاهی تهی
سخن هرچ بشنیدی اکنون بگوی
پیامش مرا کمتر از آب جوی
گشادند گویا زبان این دو مرد
برآورد پیچان یکی باد سرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شیروی بنشست برتخت ناز
به سر برنهاد آن کیی تاج آز
هوش مصنوعی: وقتی شیرویه بر تخت زیبا نشسته بود، تاج آز را بر سر گذاشت.
برفتند گوینده ایرانیان
برو خواندند آفرین کیان
هوش مصنوعی: گوینده ایران زمین، به سراغ او رفت و دربارهٔ آفرین و فضایل کیانیان سخن گفتند.
همیگفت هریک به بانگ بلند
که ای پر هنر خسرو ارجمند
هوش مصنوعی: هر کسی با صدای بلند میگفت: «ای خسرو گرامی و باهنر!»
چنان هم که یزدان تو را داد تاج
نشستی به آرام بر تخت عاج
هوش مصنوعی: به گونهای که خداوند به تو تاجی عطا کرده است، با آرامش بر روی تختی از عاج نشستهای.
بماناد گیتی به فرزند تو
چنین هم به خویشان و پیوند تو
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر فرزند تو باقی میماند، همینطور برای خویشان و ارتباطات تو.
چنین داد پاسخ بدیشان قباد
که همواره پیروز باشید و شاد
هوش مصنوعی: قباد به آنها پاسخ داد که همیشه شاد و پیروز باشید.
نباشیم تا جاودان بدکنش
چه نیکو بود داد باخوش منش
هوش مصنوعی: اگر ما در این دنیا نباشیم، به طرز بدی رفتار کردن چه نیکو خواهد بود. بهتر است که با افرادی خوشخلق و نیکسیرت داد و ستد کنیم.
جهان را بداریم با ایمنی
ببُریم کردار آهرمنی
هوش مصنوعی: ما باید این دنیا را با امنیت و آرامش زندگی کنیم و به کردارهای نیک و درست متعهد باشیم.
ز بایستهتر کار پیشی مرا
که افزون بود فر و خویشی مرا
هوش مصنوعی: از کارهایی که لازم و ضروری است، آن چیزی که بیشتر از همه به من مربوط میشود و اهمیت دارد، رفتار و خصلت من است.
پیامی فرستم به نزد پدر
بگویم بدو این سخن در به در
هوش مصنوعی: پیامی میفرستم به پدرم تا بگوید که من از اینجا و آنجا در حال گشت و گذارم.
ز ناخوب کاری که او راندست
برین گونه کاری به پیش آمدست
هوش مصنوعی: چون کسی که کار زشت و ناپسندی انجام میدهد، اتفاقی ناخوشایند برایش پیش میآید.
به یزدان کند پوزش او از گناه
گراینده گردد به آیین و راه
هوش مصنوعی: انسان باید به خداوند از اشتباهات خود عذرخواهی کند و اگر به راه راست برگردد، میتواند به هدایت و سعادت دست یابد.
بپردازم آن گه به کار جهان
بکوشم به داد آشکار و نهان
هوش مصنوعی: در آن زمان که به انجام کارهای دنیا مشغول میشوم، به کمک و یاری دیگران، چه در ظاهر و چه در باطن، میپردازم.
به جای نکوکار نیکی کنیم
دل مرد درویش رانشکنیم
هوش مصنوعی: به جای اینکه فقط درباره نیکوکاران صحبت کنیم، باید خودمان دست به کار شویم و نیکی کنیم و در دل مردان درویش را شاد کنیم.
دوتن بایدم راد و نیکوسخن
کجا یاد دارند ز کار کهن
هوش مصنوعی: دو نفر باید با رفتار و گفتار نیکو باشند، مگر اینکه از کارهای قدیمی یاد داشته باشند.
بدان انجمن گفت کاین کارکیست
ز ایرانیان پاک و بیدار کیست
هوش مصنوعی: در آن جمع گفتند که این کار به چه کسی تعلق دارد و چه کسانی از ایرانیان خالص و هوشیار هستند.
نمودند گردان سراسر به چشم
دو استاد را گر نگیرند خشم
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره شده که اگر دو استاد را با نگرانی و خشم تماشا کنند، ممکن است احساسات منفی ایجاد شود. در واقع، تأکید بر این است که نگرش و دیدگاه ما نسبت به دیگران میتواند تأثیر زیادی بر روابط و تعاملاتمان داشته باشد. اگر با چشم خشم به دیگران بنگریم، ممکن است نتیجهاش ناخوشایند باشد.
بدانست شیروی کایرانیان
که را برگزینند پاک از میان
هوش مصنوعی: میدانست که ستمکاران باید فردی پاک و بیآلایش را انتخاب کنند تا او را به عنوان رهبر خود برگزینند.
چو اشتاد و خراد برزین پیر
دو دانا و گوینده و یادگیر
هوش مصنوعی: وقتی دو انسان دانا و آگاه در کنار هم قرار میگیرند، همواره به تبادل نظر و یادگیری از یکدیگر میپردازند.
بدیشان چنین گفت کای بخردان
جهاندیده و کارکرده ردان
هوش مصنوعی: به آنها گفت: ای خردمندان با تجربه و کسانی که در کارها ماهر هستید.
مدارید کار جهان را به رنج
که از رنج یابد سرافراز گنج
هوش مصنوعی: به خودتان سخت نگیرید و زندگی را با زحمت و مشقت نگذرانید، زیرا از طریق تعب و سختی، در نهایت نمیتوانید به ثروت و موفقیت واقعی دست پیدا کنید.
دو داننده بیکام برخاستند
پر از آب مژگان بیاراستند
هوش مصنوعی: دو نفر که دانشمند هستند و هنوز به آرزوهایشان نرسیدهاند، با چشمان پر از اشک بلند میشوند و به همدیگر نگاهی میکنند.
چو خراد بر زین و اشتاگشسپ
به فرمان نشستند هر دو بر اسپ
هوش مصنوعی: وقتی خرد و دانش بر زین نشسته و آماده به کار شدند، هر دو مانند سواران بر اسب سوار شدند.
بدیشان چنین گفت کز دل کنون
بباید گرفتن ره طیسفون
هوش مصنوعی: به آنها گفت که حالا باید از دل آرام بگیریم و راهی تیسفون شویم.
پیامی رسانید نزد پدر
سخن یادگیری همه در بدر
هوش مصنوعی: پیامی به پدر فرستاد که همه چیز در مسیر یادگیری و آموزش پراکنده و ناپیداست.
بگویی که ما را نبد این گناه
نه ایرانیان را بد این دستگاه
هوش مصنوعی: تو میگویی که ما این گناه را نداریم، ولی ایرانیان نیز مقصر این شرایط نیستند.
که باد افرهٔ ایزدی یافتی
چو از نیکوی روی بر تافتی
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و خلوص چهرهات را رها کردی، به لطف و رحمت الهی دست یافتی.
یکی آنک ناباک خون پدر
نریزد ز تن پاک زاده پسر
هوش مصنوعی: کسی که نمیگذارد خون پدرش بر زمین بریزد، باید از خون پاک خود دفاع کند.
نباشد همان نیز هم داستان
که پیشش کسی گوید این داستان
هوش مصنوعی: اگر کسی داستانی را بگوید، نباید آن داستان همانند داستانی باشد که پیش از این گفته شده است.
دگر آنک گیتی پر از گنج تست
رسیده به هر کشوری رنج تست
هوش مصنوعی: این دنیا پر از نعمتها و ثروتهای مختلف است، اما در عوض، مشکلات و رنجها نیز در هر گوشهای از آن وجود دارد.
نبودی بدین نیز هم داستان
پر از درد کردی دل راستان
هوش مصنوعی: تو در چنین اوضاع و احوالی، داستان پر از درد و رنج را برای دلهای راستین و درستکار روایت کردی.
سدیگر که چندان دلیر و سوار
که بود اندر ایران همه نامدار
هوش مصنوعی: دیگر کسی مانند او که در ایران بسیار شجاع و معروف بود، وجود ندارد.
نبودند شادان ز فرزند خویش
ز بوم و بر و پاک پیوند خویش
هوش مصنوعی: آنان که از فرزند خود شاد نیستند، به دور از سرزمین و وابستگی پاک خود هستند.
یکی سوی چین بد یکی سوی روم
پراگنده گشته به هر مرز و بوم
هوش مصنوعی: یکی به سمت چین رفته و دیگری به سمت روم، هر کدام در سرزمینهای مختلف پراکنده شدهاند.
دگر آنک قیصر بجای تو کرد
ز هر گونه از تو چه تیمار خورد
هوش مصنوعی: قیصر به جای تو از هر نوع درمان و توجهی به خود میپردازد.
سپه داد و دختر تو را داد نیز
همان گنج و با گنج بسیار چیز
هوش مصنوعی: سپه، هم مالی به تو بخشید و هم دخترت را به تو داد. این دو برابری میکند با یک گنج بزرگ و همچنین دارای گنجینههای بسیار دیگر.
همیخواست دار مسیحا به روم
بدان تا شود خرم آباد بوم
هوش مصنوعی: او آرزو داشت که در روم داروی مسیحا را به دست آورد تا سرزمین خرم آباد شاداب و سرزنده شود.
به گنج تو از دار عیسی چه سود
که قیصر به خوبی همی شاد بود
هوش مصنوعی: دارایی و ثروت تو چه فایدهای دارد وقتی که قیصر (امپراتور) به خوبی و شادی زندگی میکند؟
ز بیچارگان خواسته بستدی
ز نفرین به روی تو آمد بدی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو از بیچارگان و درماندگان درخواست کمک کردهای و به خاطر نفرینی که به تو نسبت دادهاند، به بدبختی دچار شدهای.
ز یزدان شناس آنچ آمدت پیش
بر اندیش زان زشت کردار خویش
هوش مصنوعی: از خداوند بشناس آنچه که پیش رویت میآید و به آن فکر کن، چرا که این ناشی از کردار ناپسند خودت است.
بدان بد که کردی بهانه منم
سخن را نخست آستانه منم
هوش مصنوعی: بدان که تو بهانهای را فراهم کردهای، اما من نخستین کلام را میزنم و ورودی این گفتگو من هستم.
به یزدان که از من نبد این گناه
نجستم که ویران شود گاه شاه
هوش مصنوعی: به خداوند قسم که من گناهی نکردم که باعث ویرانی و نابودی مکان پادشاهی شود.
کنون پوزش این همه بازجوی
بدین نامداران ایران بگوی
هوش مصنوعی: اکنون از این همه سوال و پیگیری، از بزرگان و نامآوران ایران عذرخواهی کن.
ز هر بد که کردی به یزدان گرای
کجا هست بر نیکوی رهنمای
هوش مصنوعی: هر بدی که انجام دادی، به خداوند پناه ببر و ببین که چگونه میتوانی به نیکی و راهنمایی دست یابی.
مگر مر تو را او بود دستگیر
بدین رنجهایی که بودت گزیر
هوش مصنوعی: آیا جز او کسی میتواند به تو کمک کند تا از این دردها و زحمتهایی که تحمل میکنی، رهایی پیدا کنی؟
دگر آنک فرزند بودت دو هشت
شب و روز ایشان به زندان گذشت
هوش مصنوعی: دیگر فرزند تو که هشت شب و روز را در زندان گذرانده است، به این صورت به پایان رسید.
به در بر کسی ایمن از تو نخفت
ز بیم تو بگذاشتندی نهفت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای کسی که از تو میترسد، در خانهای احساس آرامش و ایمنی نمیکند. آنها به خاطر ترس از تو، آرامش خود را ترک کردهاند و از تو دوری میجویند.
چو بشنید پیغام او این دو مرد
برفتند دلها پر از داغ و درد
هوش مصنوعی: زمانی که این دو مرد پیغام او را شنیدند، با دلهایی پر از غم و درد به راه افتادند.
برین گونه تا کشور طیسفون
همه دیده پرآب و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: این بیت به وضوح از حال و روز کشور طیسفون حکایت میکند. در اینجا اشاره شده است که با گذشت زمان، مردم آنجا دچار درد و رنج شدهاند و چشمانشان پر از اشک و دلهایشان پر از غم و اندوه است. به نوعی، توصیف وضعیت بحرانی و ناگواری است که بر سر مردم و سرزمینشان آمده است.
نشسته بدر بر گلینوش بود
که گفتی زمین زو پر از جوش بود
هوش مصنوعی: در باغی نشسته بود و در کنار گلهایی که در حال شکفتن بودند، به نظر میرسید که زمین از جوش و خروش پر است.
همه لشکرش یک سر آراسته
کشیده همه تیغ و پیراسته
هوش مصنوعی: تمامی سپاهیان او را به دقت و زیبایی آماده کردهاند و همه با شمشیرهایشان به صف ایستادهاند.
ابا جوشن و خود بسته میان
همان تازی اسپان به برگستوان
هوش مصنوعی: شخصی با زره و تجهیزات جنگی در میان آن اسپان تند و وحشی، در حال نبرد و مقاومت است.
به جنگ اندرون گرز پولاد داشت
همه دل پر از آتش و باد داشت
هوش مصنوعی: در دل او انرژی و هیجان زیادی وجود داشت و به همراه خود ابزار قوی و تندی را به میدان آورد.
چو خراد برزین و اشتاگشسپ
فرود آمدند این دو دانا از اسپ
هوش مصنوعی: دو دانای بزرگ که بر اسبهای خود سوار بودند، همانند خراد و برزین و اشتاگشسپ، از اسبهای خود پیاده شدند.
گلینوش بر پای جست آن زمان
ز دیدار ایشان ببد شادمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، گلینوش با شگفتی و خوشحالی از دیدار ایشان به پا خاست.
بجایی که بایست بنشاندشان
همی مهتر نامور خواندشان
هوش مصنوعی: به جایی که باید به طور مناسب و شایسته به آنها جای دهند، با احترام و بزرگمنشی از آنها یاد میشود.
سخن گوی خراد برزین نخست
زبان را به آب دلیری بشست
هوش مصنوعی: شخصی که با دانش و خرد سخن میگوید، ابتدا باید زبانش را با شجاعت و صداقت پاک کند.
گلینوش را گفت فرخ قباد
به آرام تاج کیان برنهاد
هوش مصنوعی: فرخ قباد به گلینوش گفت که بر روی سرش تاج کیانی را به آرامی قرار داده است.
به ایران و توران و روم آگهیست
که شیروی بر تخت شاهنشهیست
هوش مصنوعی: آگاهی به ایران، توران و روم وجود دارد که شیروی به عنوان پادشاه بر تخت سلطنت نشسته است.
تواین جوشن و خود و گبر و کمان
چه داری همی کیستت بد گمان
هوش مصنوعی: تو این زره و خودت و کمان را چه نیازی داری؟ این کسی که به تو بدگمان است، کیست؟
گلینوش گفت ای جهاندیده مرد
به کام تو بادا همه کارکرد
هوش مصنوعی: گلینوش گفت: ای کسی که تجربههای زیادی در زندگی داشتهای، امیدوارم تمام خواستهها و آرزوهایت برآورده شود.
که تیمار بردی ز نازک تنم
کجا آهنین بود پیراهنم
هوش مصنوعی: کجا رفتی که با نازک و لطیف وجود من به خوبی رفتار کردی، در حالی که پیراهنم از جنس آهن بود؟
برین مهر بر آفرین خوانمت
سزایی که گوهر برافشانمت
هوش مصنوعی: به خاطر این محبت و زیبایی، تو را شایسته ستایش میدانم و به همین دلیل، ارزش و زیباییات را به نمایش میگذارم.
نباشد به جز خوب گفتار تو
که خورشید بادا نگهدار تو
هوش مصنوعی: تنها نیک گفتاری توست که مانند خورشید همیشه درخشان و حمایتگر تو خواهد بود.
به کاری کجا آمدستی بگوی
پس آنگه سخنهای من بازجوی
هوش مصنوعی: به کاری که مشغول شدهای، بگو تا بعد از آن، سخنان من را بررسی کنم.
چنین داد پاسخ که فرخ قباد
به خسرو مرا چند پیغام داد
هوش مصنوعی: فرخ قباد به خسرو گفت که چه پیغامهایی برای من آورده است.
اگر باز خواهی بگویم همه
پیام جهاندار شاه رمه
هوش مصنوعی: اگر دوباره بخواهی، میتوانم تمام پیامهای پادشاه را برایت بگویم.
گلینوش گفت این گرانمایه مرد
که داند سخنها همه یاد کرد
هوش مصنوعی: گلینوش گفت: این مرد ارزشمند که همه سخنان را به یاد دارد، چه کسی است؟
ز لیکن مرا شاه ایران قباد
بسی اندرین پند و اندرز داد
هوش مصنوعی: شاه ایران، قباد، نصیحت و توصیههای زیادی به من کرد.
که همداستانی مکن روز و شب
که کس پیش خسرو گشاید دو لب
هوش مصنوعی: هرگز در روز و شب هماهنگی نداشته باش، زیرا هیچ کس در برابر پادشاه دهان خود را نمیگشاید.
مگر آنک گفتار او بشنوی
اگر پارسی گوید ار پهلوی
هوش مصنوعی: اگر او با تو صحبت کند، تنها در صورتی متوجه میشوی که به زبان پارسی صحبت کند وگرنه اگر به زبان پهلوی بگوید، نمیتوانی بفهمی.
چنین گفت اشتاد کای شادکام
من اندر نهانی ندارم پیام
هوش مصنوعی: اشتاد میگوید: ای شادمان، من در نهان هیچ پیامی ندارم.
پیامیست کان تیغ بار آورد
سر سرکشان در کنار آورد
هوش مصنوعی: پیامی است که قدرت و تاثیرش باعث شکست و تسلیم سرکشان میشود و آنها را به کناری میفرستد.
تو اکنون ز خسرو برین بارخواه
بدان تا بگویم پیامش ز شاه
هوش مصنوعی: اکنون از خسرو خواستهای دارم، تا بتوانم پیامش را از سوی شاه به تو منتقل کنم.
گلینوش بشنید و بر پای جست
همه بندها رابهم برشکست
هوش مصنوعی: گلینوش شنید و با قدرت تمام برخاست و همه محدودیتها را خراب کرد.
بر شاه شد دست کرده بکش
چنان چون بباید پرستارفش
هوش مصنوعی: دستت را به سوی شاه دراز کن و به شکلی که شایستهی خدمتگزاری است، او را به سوی خود بخوان.
بدو گفت شاها انوشه بدی
مبادا دل تو نژند از بدی
هوش مصنوعی: شاه را گفتند که ای خوب و نیکو، مبادا که دل تو از بدی آزرده شود.
چو اشتاد و خراد برزین به شاه
پیام آوریدند زان بارگاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه اشتاد و خراد به برزین رسیدند، پیامی به شاه از آن بارگاه آوردند.
بخندید خسرو به آواز گفت
که این رای تو با خرد نیست جفت
هوش مصنوعی: خسرو با لبخند به کسی گفت که نظر تو با منطق و خرد سازگار نیست.
گرو شهریارست پس من کیم
درین تنگ زندان ز بهر چیم
هوش مصنوعی: من در این زندان تنگ، که هیچ خوشیای ندارد، چه جایگاهی دارم وقتی که پادشاه در اینجا است؟
که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژ گویی اگر راه راست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از من کمکی بخواهی، باید هر گونه که میخواهی صحبت کنی؛ چه اگر به اشتباه صحبت کنی و چه اگر به درستی.
بیامد گلینوش نزد گوان
بگفت این سخن گفتن پهلوان
هوش مصنوعی: گلی زیبا به نزد پهلوانی آمد و این سخن را بیان کرد.
کنون دست کرده بکش در شوید
بگویید و گفتار او بشنوید
هوش مصنوعی: اکنون دستت را در آب بشوی و به گفتن و سخن او گوش بده.
دو مرد خردمند و پاکیزهگوی
به دستار چینی بپوشید روی
هوش مصنوعی: دو مرد عاقل و با گفتاری پاک، دستاری از چینی به سر کردند.
چو دیدند بردند پیشش نماز
ببودند هر دو زمانی دراز
هوش مصنوعی: زمانی که آنها او را دیدند، به احترامش نماز برگزار کردند و مدتی طولانی در کنار او ماندند.
جهاندار بر شادورد بزرگ
نوشته همه پیکرش میش و گرگ
هوش مصنوعی: جهاندار بر شادورد بزرگ نوشته که تمام ویژگیهای او هم مانند میش و هم مانند گرگ است.
همان زر و گوهر برو بافته
سراسر یک اندر دگر تافته
هوش مصنوعی: همان طلا و جواهر را که با هم بافته شده، به صورت یکپارچه و درهم تنیده درمییاید.
نهالیش در زیر دیبای زرد
پس پشت او مسند لاژورد
هوش مصنوعی: درختی که در زیر پارچه زرد رنگی قرار دارد، پشت او بر روی صندلی لاجوردی نشسته است.
بهی تناور گرفته بدست
دژم خفته بر جایگاه نشست
هوش مصنوعی: یک درخت تنومند سرسبز و زیبا، در حالتی اندوهناک و غمگین، در مکان خود ایستاده و تکیه کرده است.
چودید آن دو مرد گرانمایه را
به دانایی اندر سرمایه را
هوش مصنوعی: وقتی آن دو مرد با ارزش و با کمال را دیدند، فهمیدند که اهمیت و دارایی واقعی در دانایی و آگاهی نهفته است.
از آن خفتگی خویشتن کرد راست
جهان آفریننده را یار خواست
هوش مصنوعی: از خواب و بیحالی خود بیدار شد و خواست تا در کنار آفریدگار جهان قرار گیرد.
به بالین نهاد آن گرامی بهی
بدان تا بپرسید ز هر دو رهی
هوش مصنوعی: آن عزیز به کنار بستر آمد و خواست تا از هر دو طرف، موضوع را جویا شود.
بهی زان دو بالش به نرمی بگشت
بیآزار گردان ز مرقد گذشت
هوش مصنوعی: دو بال نرم آن طرف، به آرامی چرخید و بیخطر از کنار خوابگاه عبور کرد.
بدین گونه تا شادورد مهین
همیگشت تاشد به روی زمین
هوش مصنوعی: به این شکل، سرزمین شاد و خوشحال شده بود و به طور مداوم در حال شکوفایی و سرسبزی بود.
به پویید اشتاد و آن برگرفت
به مالیدش از خاک و بر سر گرفت
هوش مصنوعی: او به سرعت حرکت کرد و آن را برداشت و پس از پاک کردن خاک از آن، بر سر خود قرار داد.
جهاندار از اشتاد برگاشت روی
بدان تا ندید از بهی رنگ و بوی
هوش مصنوعی: جهاندار از جمعیت دور شد تا ببیند که رنگ و بوی زیبایی را نبیند.
بهی رانهادند بر شادورد
همیبود برپای پیش این دو مرد
هوش مصنوعی: گل را بر شادورد نهادند و این دو مرد همچنان با استقامت و استواری ایستادهاند.
پر اندیشه شد نامدار از بهی
ندید اندر و هیچ فال بهی
هوش مصنوعی: فرد معروف و مشهور به خاطر زیبایی و خوبی، دچار فکر و تردید شد، چرا که هیچ چیز خوب و مثبتی در او ندید.
همانگه سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راست گوی
هوش مصنوعی: در همان لحظه به آسمان نگاه کرد و گفت: ای دادگر و حقگو، این گونه به من گوش کنید.
که برگیرد آن راکه تو افگنی
که پیوندد آن را که تو بشکنی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی باید مسئولیت کارهایی را که انجام میدهد، بر عهده بگیرد؛ اگر شما چیزی را به کسی میدهید، باید انتظار داشته باشید که آن شخص آن را بگیرد و اگر شما رابطهای را خراب کنید، باید آماده باشید که عواقب آن را نیز بپذیرید.
چو از دودهام بخت روشن بگشت
غم آورد چون روشنایی گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که از خانوادهام تقدیر خوب و روشن شد، غم و اندوه به سراغم آمد، زیرا مانند روشنایی که از بین میرود، این خوشبختی نیز از دست رفت.
به اشتاد گفت آنچ داری پیام
ازان بی منش کودک زشت کام
هوش مصنوعی: به اشتاد گفت: هر چیزی که داری به من بگو؛ زیرا این کودک بدخلق و بدذات، بیمنش است.
وزان بد سگالان که بیدانشند
ز بی دانشی ویژه بی رامشاند
هوش مصنوعی: پس از آن که بداندیشان به دلیل نادانی و بیاطلاعی خود، در آرامش نیستند و نمیتوانند زندگی خوبی داشته باشند.
همان زان سپاه پراگندگان
پر اندیشه و تیره دل بندگان
هوش مصنوعی: آن گروهی که از دلهای تیره و پر از اندیشه جدا شدهاند، افرادی هستند که از سپاه پراگندگان میآیند.
بخواهد شدن بخت زین دودمان
نماند درین تخمه کس شادمان
هوش مصنوعی: اگر بخت و اقبال از این نسل برود، در این خانواده هیچکس خوشحال نخواهد بود.
سوی ناسزایان شود تاج وتخت
تبه گردد این خسروانی درخت
هوش مصنوعی: اگر به بدگویان توجه شود، تاج و تخت و سلطنت به خطر میافتد و این درخت سلطنت از ریشه تهی میشود.
نماند بزرگی به فرزند من
نه بر دوده و خویش و پیوند من
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت به فرزند من نمیماند و نه به نسب و خویشاوندی من.
همه دوستان ویژه دشمن شوند
بدین دوده بَدگوی و بَدتَن شوند
هوش مصنوعی: همه دوستان به دلیل این بدگویی و بداندیشی، به دشمن تبدیل میشوند و از همدیگر فاصله میگیرند.
نهان آشکارا بکرد این بهی
که بی تو شود تخت شاهی تهی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که به طور پنهانی و بدون حضور تو، این زیبایی باعث شده است که مقام و حکومت شاهی خالی و تهی به نظر برسد.
سخن هرچ بشنیدی اکنون بگوی
پیامش مرا کمتر از آب جوی
هوش مصنوعی: هر چه که شنیدی، حالا پیامش را برای من بگو، اما کمتر از چیزی باشد که در عمق آب جوی وجود دارد.
گشادند گویا زبان این دو مرد
برآورد پیچان یکی باد سرد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این دو مرد به طور غیرمستقیم شروع به گفتوگو کردهاند و کلامشان به گونهای پیچیده و دشوار است، به طوری که نسبت به سردی و بیروحی گفتگو اشاره شده است.
حاشیه ها
1400/08/24 18:10
عبدالرضا فارسی
نهفت در اینجا به معنی خانه هم میشه