گنجور

بخش ۱

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست
که بود آن که دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید تو را یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش
که را بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
چو آمد به برج حَمَل آفتاب
جهان گشت با فرَ و آیین و آب
بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش بر آمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
از او اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فرّ شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
دوتا می‌شدندی بر تخت او
از آن بر شده فرّه و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش
و ز او برگرفتند آیین خویش
پسر بد مر او را یکی خوب‌روی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
بر آمد بر این کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه
ز بخت سیامک و زان پایگاه
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش
کیومرث زین خود کی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
یکایک بیامد خجسته سروش
به سان پری پلنگینه پوش
بگفتش ورا زین سخن در به در
که دشمن چه سازد همی با پدر
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
دل شاه بچّه بر آمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
سیامک بیامد برهنه تنا
بر آویخت با پور آهرمنا
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی بر او شد سیاه
فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کَنان
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
خروشی بر آمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
درود آوریدش خجسته سروش
کز این بیش مخروش و باز آر هوش
سپه ساز و برکش به فرمان من
بر آور یکی گرد از آن انجمن
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
کی نامور سر سوی آسمان
بر آورد و بدخواست بر بدگمان
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
و زان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست
دهقانی که نقل‌کنندهٔ داستانهای شاهنامه است دربارهٔ این که اولین پادشاه بزرگ که بود چه نظری دارد؟
که بود آن که دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد
چه کسی بود که اول بار تاج بر سر نهاد؟ کسی آن روزگار را به یاد ندارد.
مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید تو را یک به یک در به در
شاید پسران از پدران شنیده باشند و به تو پاسخ این پرسش را بگویند.
که نام بزرگی که آورد پیش
که را بود از آن برتران پایه بیش
که قدیمی‌ترین پادشاه که بود؟
پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان
پژوهندهٔ نامهٔ باستان که داستانهای پهلوانان را نقل می‌کند ...
چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
... گفت که این کیومرث (گیومرت) بود که رسم و راه پادشاهی را ابداع کرد و خودش پادشاه شد.
چو آمد به برج حَمَل آفتاب
جهان گشت با فرَ و آیین و آب
هنگامی که فروردین آمد و جهان باشکوه و زیبا و پرآب شد ...
بتابید از آن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره
آن هنگام که آفتاب از محدودهٔ برج برّه (=حمل) طوری تابید که دنیا جوان شد ...
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
... کیومرث کدخدای جهان شد و در کوهستان جایگاه شاهنشاهی خود را بنا نهاد.
سر بخت و تختش بر آمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه
بخت و تختش به بلندی به کوه رسید. آنها مردمانی بودند که از پوست پلنگ لباس می‌دوختند.
از او اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش
از کیومرث تمدن جدید با لباسها و خوراک‌های جدید شروع شد.
به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود
کیومرث سی سال شاه جهان بود و مانند خورشید در بهترین وقت تابشش زیبا بود.
همی تافت زو فرّ شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
از او شکوه شاهنشاهی مانند سرو خوش‌قامتی که سرش مانند ماه تمام باشد می‌تابید.
دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید
جانوران وحشی و اهلی که او را می‌دیدند نزد او می‌آمدند و آرامش داشتند.
دوتا می‌شدندی بر تخت او
از آن بر شده فرّه و بخت او
جانوران در برابر کیومرث خم می‌شدند و با این کار آنها شکوه و احترام او بیشتر می‌شد.
به رسم نماز آمدندیش پیش
و ز او برگرفتند آیین خویش
جانوران به او نماز می‌بردند و از او دین و آین خویش را برمی‌گرفتند.
پسر بد مر او را یکی خوب‌روی
هنرمند و همچون پدر نامجوی
کیومرث پسری زیبا و هنرمند و مانند پدر جاه‌طلب و نامجور داشت.
سیامک بُدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود
نام پسر کیومرث سیامک بود و دل کیومرث به او زنده و شاد بود.
به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی
کیومرث همیشه از محبت دلنگران جان سیامک بود و از جداییش دلش بیمناک بود.
بر آمد بر این کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
مدتی گذشت و کار پادشاهی کیومرث بالا گرفت.
به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا
کیومرث در جهان دشمنی نداشت مگر اهریمن بدکار فریبکار.
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال
اهریمن بدکار از روی حسودی بر علیه کیومرث نقشه می‌ریخت تا موقعیت فراهم شود.
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ
اهریمن بچه‌ای مانند گرگ داشت که دلاور بود و با سپاه بزرگ شده بود.
جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه
ز بخت سیامک و زان پایگاه
آن دیوبچه از حسودی به اقبال سیامک فرزند کیومرث و جایگاه او دنیایش تیره و تار شده بود.
سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست
دیو سپاهی درست کرد و برای به دست آوردن تاج و تخت کیومرث به سمت سیامک لشکر کشید.
همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش
او با تمام اطرافیانش نقشه‌اش را مطرح کرد و همه را همراه و موافق خود کرد.
کیومرث زین خود کی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود
کیومرث از این ماجراها خبر نداشت و نمی‌دانست که کس دیگری در سر هوس پادشاهی دارد.
یکایک بیامد خجسته سروش
به سان پری پلنگینه پوش
فرشته‌های خجستهٔ پلنگینه‌پوش به نزد سیامک آمدند و ...
بگفتش ورا زین سخن در به در
که دشمن چه سازد همی با پدر
... به او گفتند که دشمن چه نقشه‌ای برای پدرش دارد.
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
وقتی سیامک از نقشهٔ دیو بدخواه آگاه شد ...
دل شاه بچّه بر آمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش
 ... عصبانی شد و سپاه درست کرد و آماده شد.
بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ
چون آن زمان زره آهنی وجود نداشت و کسی رسم و آیین جنگ را نمی‌دانست از چرم پلنگ زره ساخت و پوشید.
پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی
او به جنگ دیو رفت و سپاه دیو و سیامک در برابر هم ایستادند.
سیامک بیامد برهنه تنا
بر آویخت با پور آهرمنا
سیامک برهنه به جنگ فرزند اهریمن آمد و با او گلاویز شد.
بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه
دیو سیاه بر پشت سیامک جنگ زد و قد او را خم کرد.
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
او را بر زمین انداخت و کمرش را با چنگال درید.
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو
سیامک به دست آن دیو که خروزان نام داشت کشته شد و سپاهش بدون فرمانده ماند.
چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی بر او شد سیاه
وقتی کیومرث خبر مرگ فرزند را شنید از شدت غصه دنیا بر او تیره و تار شد.
فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کَنان
از تخت ضجه‌زنان و در حالی که بر سرش می‌زد و به رسم عزل موی سر و صورت را می‌کند پایین آمد.
دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار
کیومرث در ازای فرزند سر و صورتش خونین و چشمهایش مثل ابر بهار اشکبار بود.
خروشی بر آمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار
سپاه به عزاداری پرداختند و برای تسلیت به نزد شاه آمدند.
همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ
در عزای سیامک لباس فیروزه‌ای پوشیدند و اشک ریختند و سر و موی کندند.
دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه
حتی حیوانات وحشی و پرندگانه به صورت گروهی به سمت مقر کیومرث در کوهستان برای عرض تسلیت آمدند.
برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد
از شدت مراجعهٔ عزاداران انسانی و حیوانی گرد از درگاه شاه بلند شد.
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار
یک سال عزاداری کردند تا آن که از نزد خدا پیغام آمد ...
درود آوریدش خجسته سروش
کز این بیش مخروش و باز آر هوش
پیام را فرشته‌ای خجسته آورد و گفت که بیش از این عزاداری نکنید و مراقب باشید.
سپه ساز و برکش به فرمان من
بر آور یکی گرد از آن انجمن
به فرمان خدا سپاهی فراهم کن و دمار سپاه اهریمن را برآور.
از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین
آن دیو بدکار را از روی زمین بردار و دل را از کینه پاک کن.
کی نامور سر سوی آسمان
بر آورد و بدخواست بر بدگمان
کیومرث سر به آسمان بلند کرد و برای اهریمن بداندیش آرزوی سرانجام بد کرد.
بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را
او را به برترین نام خداوند خواند و اشک از چشم پاک کرد.
و زان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت
و از آن به بعد برای گرفتن انتقام سیامک شب و روز آرام و قرار نداشت.

خوانش ها

بخش ۱ به خوانش فرید حامد
بخش ۱ به خوانش سهراب سیفی
بخش ۱ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱ به خوانش عندلیب
بخش ۱ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱ به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۱ به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1387/02/30 05:04
ناشناس

بیت چهارم از آخر"بپرداز وپرداخته کن دل زکین" به نظرم اشکالی در وزن دارد
---
پاسخ: اگر «پرداخته» بخوانیم، بله، اشکال وزنی دارد ولی اگر همچنان که در اینجا ثبت شده «پردخته» بخوانیم مشکلی ندارد : پردخته در لغت‌نامه‌ی دهخدا.

1387/04/25 20:06
ناشناس

در بیت ششم "که آیین" درست است که "کآیین" خوانده می شود ولی در متن "کیین" نوشته شده است
---
پاسخ: با تشکر از شما، تصحیح شد.

1388/01/28 04:03

فکر کنم در بیت اول مصرع دوم "که نام بزرگی" درست است.

1391/10/27 02:12
علیرضا سلیمی

با درود. در یکی از نسخه های صوتی زنده یاد دکتر محجوب خط 34 به جای "برآویخت با پورآهرمنا"-"برآویخت با دیو آهرمنا" خوانده شده است. به نظر می رسد دیو درست تر باشد. درضمن اگر امکان شماره گذاری خط ها باشد، کاربران راحت تر چنین مواردی را به اطلاع شما برسانند. با سپاس از خدمات ارزنده شما.

1391/11/25 23:01

این لخت را درست کنید:
نادرست: "سر بخت و تختش برآمد به کوه"
درست: " سرِ تخت و بختش برآمد، به کوه"

1392/04/24 00:06
امین کیخا

مهر ریخت فارسی میانه از میترا است که در زمان پیش از زردشت پیامبر بغی به شمار می امده ولی با امدن اشو زردشت به فرشته ای نامی فروکاسته شده است میترا در هرابرزیتی یا البرز خانه دارد و شبها هم نمی خوابد و گرزی دارد و بر سر دوزخ می پرد و به دژخیمان دوزخ بانگ می زند که ستمگران بیش از انچه که باید نشکنجید! میترا پاسبان درستی پیمان است و به کسانی که عهد و پیمان را به سر برند پاداش می دهد . در جهان بینی زردشتی از سه فرشته أی است که در دادگاه کردار ادمی می اید .

1392/04/24 00:06
امین کیخا

کیو مرث یا گیوک مرت ، گیو با بیوی انگلیسی یکی است biology یعنی زیست شناسی گیو مرت هم یعنی مرد زنده و بیو و گیو یکی است . گیو gio معنی گاو وجان هم میدهد

1392/04/24 00:06
امین کیخا

گیو معنی زمین هم میدهد در انگلیسی هم geography گیو را دارد

1392/04/14 12:07
امین کیخا

هوش وهنگ را امیر معزی باهم به کار برده است و معنی توان جسمی و توان روحی دارد ، مثلن او مردیست با هوش و هنگ یعنی هم هوتن است هم هومن.

1392/10/23 15:12
سلمان یوسفی

به نظر من کیومرث همان حضرت نوح (ع) است و کشور سومر برابر گومر میباشد و از گیومرث ( گومرس) گرفته شده است . سیامک برابر سام (ع) و هوشنگ برابر هود (ع) است ( هوشنگ=هوثنگ=هوتنگ=هودنگ)

1392/10/23 18:12
امین کیخا

سرورم یوسفی شما البته نو اندیش و خوشپسند هستید ولی با شما جداستان هستم . سیامک را چند معنی برایش نوشته اند از سیاه مو و گوشه گیر و این تازگیها سیامواک یعنی گیاه گوینده برگردانیده اند . ولی انچه شما نوشته اید هر چند نو آورانه است ولی دلیل های استواری می خواهد ولی انچه من نوشته ام خودم نگفته ام . و گفتاوری از بزرگان ادبوری است .

1392/10/23 18:12
امین کیخا

هوشنگ هم هئو شینکا است یعنی خوب خانه سازنده

1392/10/23 18:12
امین کیخا

شانه به معنی خانه در شانه زنبور عسل و نیز خود شانه سر که خانه خانه است یادگار مانده است

1402/03/23 08:05
جهن یزداد

شانه تخم مرغ

1392/10/23 18:12
امین کیخا

ولی رویهمرفته این بزرگان در داستانهای بندهش و چگونگی افرینش کیهان آمده اند ولی گویش قران کریم پاک غیر استوره ای است و چنین همگوشگی و تطبیقی را بر نمی تابد نوح نیز به انگلیسی noah است و در کتاب گیلگمش نامی از او برده شده است و نوشته است که من مردی را دیدم که نمی میرد ! و نوح در دوره نگاشته شدن داستانش زنده بوده است .

1392/10/23 18:12
امین کیخا

با پوزش اسطوره را اشتباه نوشتم استره به فارسی یعنی تیغ صورت تراشی

1392/10/23 19:12
تاوتک

درود استاد
استومند هم زیباست به جای عظیم الجثه میشود به کار گرفت

1392/10/24 09:12
امین کیخا

استومند لغت دقیقی است و دقیقا برای هستیمند است و صفت جهان است .

1392/10/24 13:12
سلمان یوسفی

جناب کیخا متشکرم که به نظر من توجه کردید. اما اگر معنای سیامک سیاه مو باشد در روایات به سیاه مو بودن سام (ع) هنگام مرگ اشاره شده است همچنان که در فیلم حضرت عیسی (ع) نیز بیان شد . نظر بزرگان نیز روی سر ما جای دارد ولی من هم دلایلی دارم . طبق نظر من کیومرث از دو بخش کیو (کیا) و مرث تشکیل شده است که بخش اول بمعنی بزرگ است اما بخش دوم را مترادف واژه نوح میدانم ( نوحه=مرثیه نوح=مرث ). از طرفی صفت گرشاسپ ( شاه کوه یا کوه نشین ) میتواند از این جهت به کیومرث نسبت داده شده باشد که کشتی اش بر کوه استوار شده ودر آن زمان چون جهان را آب فراگرفته بود او اکثرا بر کوه ها ساکن بود . در اوستا او نخست اندیش معرفی شده است چون اولین کسی بود که پیام اهورامزدا (خداوند) را گرفته بود و این در مورد نوح (ع) صدق میکند . همچنین در برخی تواریخ او را نخستین انسان نامیده اند که این هم درمورد نوح (ع) صدق میکند چون اولین کسی بود که از کشتی پیاده شد. البته این درحد یک نظریه است و من میخواهم کمکی باشم برای آشکار شدن حقیقت شاهنامه. ازنظر من شاهنامه حقیقت تاریخی است و اسطوره ای خیالی نیست

1402/03/23 12:05
جهن یزداد

رویکرد یکی دانستن بزرگان ایران  با نامهای سامی پس از اسلام بسیار بوده  و گیومرث را  ادم خوانده اند  و نه نوح  مگر انکه ایرانیان  جدا از سامیان هستند  که گفت   اسطوره   خیال است   ؟  گیومرث نه کشتی داشت  و نه چیزی - شما همه چیز را به  عربی میبندی مرث چیکار به مرثیه دارد ایا نمیدانی که  مرثیه از رثی امده و م  از از افزوده ها ی انست  - دگر که گفته گرشاسپ  پاژنام گیومرث است ؟  ان گرشاه است و نه گرش اسپ

1392/10/24 16:12
امین کیخا

نوحه لغتی عربی است از نوفه فارسی درست شده است و نوفیدن یعنی بانگ و ناله و جز این ها و این لغت همان است که در انگلیسی noise گفته می شود و هر سه همریشه هستند . یعنی نوح با نوحه پیوندی ندارد به نگاه من . البته من بر هیچ نظری پای نمی فشارم که جهان پندار بر پندار است .

1392/10/24 16:12
امین کیخا

Voice هم با واک همریشه است یعنی واکیدن کارواژه ( فعل) ان است .

1392/11/10 23:02
دکتر ترابی

نخستین بیت که نام بزرگی و نه نامی بزرگی و اما در باره‌ی معنای گیومرث آنگونه که در فرهنگ معین آمده است
گیو+ مرتا ( مرتان ) زنده‌ی فانی معنی شده است.

1393/06/02 13:09
صابر

سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو
«خروزان» ممکن است نام دیو باشد شاید هم صفتی برای دیو باشد.
واژه «خرورا» در اوستا بعنوان صفتی برای دیو بکار رفته است. به معنی «خونریز» و «سنگدل».
قسمت اول آن «خرو» احتمالا با «خون» همریشه است. در سایر زبان های هند و اروپایی نیز می توان این ریشه را ردیابی کرد: درسانسکریت «کرورا» یعنی خونین. در لاتین crudus یعنی خونین و بیرحم. در روسی krov یعنی خون در انگلیسی cruel یعنی بیرحم.
احتمال دارد در این بیت «خرورا» صفت دیو باشد به معنای خونریز. همانطور که در بیت زیر برای دیو صفت بکار رفته:
سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید
شاید اصل بیت به این شکل بوده:
سیامک به دست خرورای دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو
که کلمه «خرورای» در نسخه نویسی کاتبان به «خروزان»، «خزوران»، «خزروان» و ... بدل گشته است.

1403/03/17 21:06
ایمان ۵۸

دروود. در چاپ امیر بهادر به خط استاد عمادالکتاب، سخن چنین روان گشته است :

سیامک بپای خود و دست دیو / تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو 

فکر میکنم بسیار پرمعنا، مقصود را می‌رساند و درست تر است 

1393/06/05 10:09
امین کیخا

صابر جان تو مرد دانایی هستی درود به تو سالی می گذرد تا چون تویی از اینجا گذر بکند . درست می فرمایید xruzda به اوستایی یعنی دل که با مفهوم خون نزدیک است و فردوسی همین را می دانسته و سنجیده نام برگزیده است . cruel را هم زیبا نوشتید . چند لغت دیگر هم من بیفزایم که مایه شادی جانت بشود . creas در پانکراس و نیز crust و crude همه با واژه ای که فرموده اید همریشه هستند در فارسی لغت کلوخ هم همتبار این ها است .همه حس دلمه زدن و انعقاد خون را می رسانند . درود به جان فروغمندت سربلند باشی .

1393/12/01 13:03
جواد

آیا مصرع «همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ» به این معنی است که لباس عزا به رنگ فیروزه ای بوده؟ اگر این چنین بوده، دلیل خاصی داشته؟

1394/06/13 18:09
Suri

جواد نوشته:
آیا مصرع «همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ» به این معنی است که لباس عزا به رنگ فیروزه ای بوده؟ اگر این چنین بوده، دلیل خاصی داشته؟
پاسخ: شاید علت این بوده که برای ایرانیان «سیاه » رنگ و نشانه اهریمن است (کما اینکه در اسلام هم سیاه مکروه است.)

1399/01/24 07:03
بابک چندم

@ زاغ سران
نوشته شما ناپدید شد ولی این پاسخی است بر پرسشی که داشتی:
نه، کیومرث کورش نیست...
پادشاهان پیشدادی ( و همچنین کیانی) در شاهنامه از متون زرتشتی آمده اند و نه منابع تاریخی...
برخی از پیشدادیان در وداهای آرییان هند نیز آمده اند مانند "یاما" که در اوستا "یی ما" است -> "ییما شیتا" در اوستا (در طول زمان "ییما تبدیل شده به جَم" و پسوند "شیتا به شید" به معنای تابان، درخشنده آنچنانکه در خورشید ) ییما شیتای کهن و جمشید بعدی یعنی ییما و جمِ تابان،درخشان،درخشنده ...
آرییایان هند و ایرانیان حدود 2000 سال قبل از مسیح از یکدیگر جدا شدند و وجود این اشخاص در متون دینی دو گروه می رساند که بسیاری پیشتراز این جدایی ( صدها سال و بلکه هزار یا دو هزاره ای پیشتر) این شخصیتها اگر هم که در زمانی حقیقتاً وجود داشته و افسانه نبوده اند، تا زمانی پیش از این جدایی تبدیل به افسانه و اسطوره شده بودند، در وداها و اوستای کهن نیز اینان شخصیتی افسانه/اسطوره ای دارند...

1399/01/24 18:03
۸

بابک گرامی
ممکن است منظورتان از منابع تاریخی را روشن فرمایید؟
شاهنامه منبعی تاریخی نیست؟

1399/01/25 18:03
بابک چندم

8 جان،
خود آورده:
"پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان"
و پیرامون اشکانیان گوید:
"کزیشان جز از نام نشنیده‌ام
نه در نامهٔ خسروان دیده‌ام"
نه تنها از اشکانیان ( نزدیک به پنج قرن پادشاهی) و نه از ساتراپهای ( یونانی برگرفته از خشاتراپاوان هخامنشی به معنای پاسدار، نگهبان، پاسبانِ قلمرو) مطیع آنان در نقاط مختلف مانند هندوستان...
که از هخامنشیان هم خبری نیست الی یکی دو دارا، که آخرین پسر اولین است! نه از کورش یا کمبوجیه پدر و کورش پدربزرگش و نه از پسرانش کمبوجیه و بردیا، و نه از خشایارشا و کورش جوان و طغیانش بر علیه برادر و و و....
از پادشاهان پارس پیش از بابک نیز خبری نیست که نیست، ( معروف به فراتراکا و نزد غربیان Persis، از حدود 270 ق.م تا پاپک و پسرش شاپور 226 میلادی) مانند وادفراداد، بغکرت، بغ داد، مینوچهر و و و...از پادشاهان خوزستان و ایلام همدوره اینان معروف به ایلیامایتیس که احتمالاً بازماندگان یونایان بودند ( حدود دو سه قرن در زمان سلوکیان حکمرانی کردند) نیز خبری نیست مانند کمنا اسکایریس یک و دو و و و...
از سلوکیان چه از سلوکوس نیکاتور ( پیروز) ژنرال و جانشین اسکندر و حاکم بر بزرگترین بخش از قلمرو هخامنشیان،و چه از جانشینانش آنتوخیوسهای گوناگون،و پایتختی که او بر دجله بنیاد نهاد یعنی سلوکیه بر دجله نیز گزارشی نیست...
از پادشتاهان کوشان در افغانستان کنونی و "کوشان و اشکانی" پس از آنها نیز خبری نیست...
اردشیر بابکان نیز در تیسفون (پایتخت اشکانیان) تاجگذاری کرد، نه در بغداد که پس از اعراب به دستور منصور خلیفه عباسی ساخته شد...
با این اوصاف آیا شاهنامه منبع تاریخی است؟
از اردشیر بابکان به بعد آری -> تاریخ در جامه حماسی.
پیش از او فقط تاریخی افسانه/اسطوره ای از متون زرتشتی و نامربوط به سرزمین کنونی ایران.
ادامه دارد...

1399/02/07 17:05
بابک چندم

@ 8
در ادامه و پوزش از تاخیر،
اگر به سرازیر شدن آریاییان/ ایرانیان، در حدود 2000 ق.م، به سرزمینهای جنوبی و مطابقت آن با منابع تاریخی نگاه کنیم می بینیم که نشانی از ایلامیان، آشوریان، بابلیان و... نیز در شاهنامه نیست، گو اینکه اینان رابطه مستقیم و نزدیکتری با ایرانیان و ایران کنونی داشتند تا مثلاً خاقان چین...
در گردآوری شاهنامه توضیح داده شده که آنرا پاره پاره از موبدان و از نامه باستان آورده.
این نامه باستان به احتمال زیاد همان خدای نامگ ساسانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان (انوشَ رو-وان) یا پدرش کَواد گرد آمده ، که بعدها به عربی هم ترجمه شده، ولی سپس از میان رفته و به زمان و دست ما نرسیده، به احتمال زیاد که آنهم از منابع زرتشتی سرچشمه گرفته بوده...
اگر غیر از این بود و این دیگران نیز در آن کتاب باستان یا نامه خسروان آمده بودند فردوسی یقیناً آنانرا در شاهنامه می آورد ...
باری،
کیومرث بی تردید از متون اوستایی آمده که در آنجا اولین انسان (ریشه انسان ، و به قول اهل فرنگ پروتوتایپ) و ششمین از هفت آفرینش اهورامزدا است، با قدی چهار برابر انسان معمولی و پهنایی برابر بلندیش (مربع شکل بوده!)...
در متون مانوی نیز در کتاب غولها ( Book of Giants) آمده که داستان خود را دارد...
در اینجا باید به یک حاشیه بروم:
زبان و متون اوستایی
زبان اوستایی به دو بخش تقسیم می شود
1-اوستایی کهن (old Avestan) حدوداً 1200-1700 ق.م
2-اوستایی متاخر یا جوان ( young Avestan) حدوداً 800-1200 ق.م
اینها دو زبان به شمار می آیند با دستور زبانی متفاوت، که زبان جوانتر در حدود 800 ق.م از میان رفته و منسوخ شده (مردمان دیگر بدان تکلم نمی کردند) و فقط در رسوم و مناسک دینی به کار گرفته می شده.
همچنین در زمان اوستای جوان گویندگان و نقالان زبان کهنتر را کامل و درست نمی فهمیدند، که این از اشتباهات دستور زبانی در زبان جوانتر مشهود است، بر خلاف زبان کهنتر که عاری از این اشتباهات است...
متون اوستایی کهن نیز از دو بخش تشکیل شده
1- اوستای کهن ( Old Avesta)
2- اوستای جوانتر ( Younger Avesta)
(به علاوه متون پهلوی ساسانی)
اما،
-آنچه که از متون اوستایی به ما رسیده اول بار در دوره ساسانی به خطی که برای آن زبانهای کهن ابداع شد به نگارش درآمد (خط یا نگاره دین دپیره)، بعد از اعراب نیز برخی از آنان با الفبای عربی نوشته شد. ولی کتب به جای مانده همگی متعلق به دوران بعد از هجوم اعراب است...
در این کتابها متون اوستای کهن درون اوستای جوانتر قرار دارند، اینرا از تفاوت زبان تشخیص می دهند.
-برخی از مطالب، آیینها، رسوم و و و... در اوستای جوانتر حتی از اوستای کهن هم کهنتر است! و گاه در مغایرت با باور و اندیشهء آن!
این بدان معناست که طایفه هایی که در طول زمان از دین کهنتر (آیین کهن آریایی/ایرانی) به آیین نوین زرتشت (که از دل همان آیین کهن برآمده) می گرویدند همچنان برخی از رسوم، باورها، مناسک آیین کهنتر را وارد باور زرتشتی کردند که پیشتر آوردم: در برخی موارد مغایر و در تضاد با باورهای زرتشت است...
-زبان و متون ودایی
زبان ودایی (Vedic) را زبان خواهر زبان اوستایی می دانند، که هر کدام در سه یا چهار پله از زبان مشترک مادری یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian) دور شده اند.
-زبان ودایی ( Vedic) 1000-1700 ق.م
زبان وداهای کهن آریاییانی که به هند رفتند، و دارای سه دوره اولیه، میانی، و متاخر ( early,middle,late vedic) بوده.
در حدود 400-600 ق.م ، برای این زبان قواعد و دستور زبانی نوین توسط شخصی به نام پانینی ساخته شد که سپس آنرا سانسکریت (نظم گرفته، ترتیب یافته، مرتب شده) خواندند.
-متون ودایی
چهار ودا که از ریگ، ساما، یاجور، آتاروا (Rig, Sama, Yajur, Atarva) متشکل شده. شروع آن از ریگ در حدود 1700 ق.م و ختم آنها آتاروا در حدود 1000 ق.م است.
در روایت آنان وداها در زمره آورده هایی اند که شروتی ( shruti) نام دارند برابر شنیده شده، الهام شده، وحی شده. برگرفته از شرااوتا (shrauta) و همتایش در اوستایی سرااوتا (srauta) به معنای شنیدن... که در فارسی سرود و سرودن از آن می آیند...
زبان مادری این زبانها یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian ) با احتساب سه یا چهار مرحله از چرخش و سه الی چهار قرن برای هر مرحله به زمانی حدود 3000 ق.م باز می گردد.
در ضمن ودا از ریشه وید (vid) می آید کمابیش برابر آگاهی ( knowledge)، که در زبانهای ایرانی هم در همین برابری موجود بوده و با چرخشهایی از شکل تا معنی به فارسی هم رسیده-> (نی)وِد (nivēd) ساسانی -> (نُ)وید (novid) فارسی و بعد هم (نَ)وید...
-ریگ (Rig) در ودایی -> ریشه و در فارسی: خرده، ریزه
-ساما (Sama) برگرفته از سامان -> آواز،ملودی. به سرود، نغمه، آواز خواندن
و نزدیکی آن به سَما(ع) دراویش/صوفیه، که می نماید از همین ریشه آمده و نه از سمع در عربی که شنیدن است.
-آتاروا (Atarva) ودای آتاروان که در روایت آنان فردی بوده که این ودا را سروده، ولی برابری آن با آ-th-اروان ( Atharvan) در زبانهای ایرانی که تبدیل شده به آذربان (Athar-> Azar).
-جغرافیای اوستا
جغرافیای ذکر شده در اوستای متاخر/جوانتر
مربوط به افغانستان کنونی است ( کمی شمال و جنوبتر از آن یعنی از حوالی باختر در شمال تا کمی داخل پاکستان امروزی در جنوب) و تنها موردی که ممکن است در ایران بوده راگا/راغا (شهر ری ) است که به آنهم اطمینانی نیست. ( در میان آریاییان/ایرانیان این رسم کهن که مکانهای جدید و متعددی را به یاد مکانهای قدیم یا حتی افسانه/اسطوره ای می نامیدند نمونه هایی دارد-> از زابل در سیستان تا ولایت زابل در افغانستان، از البرز تا اِلبِروز در قفقاز و گویا البرز کوههایی در خوارزم و سغد.
آمده از هارا.بارازِیتی-> هاربورز-> البرز (Hara.barazeiti ->Harburz-> Alburz)
هارا نام کوهی است مقدس در اوستا که تمامی سرزمینهایی که اهورا مزدا آفرید (هفت کَرشور، کَشور) دور آنرا گرفته اند و همچنین هفت دریا که میان آن سرزمینها قرار دارند. "باراز/بارِز" اوستایی و همتایش "باراد" در پارسی کهن برابرند با بلند ( در بلند آسمان، High) که تبدیل شده به بورز در ساسانی و بعد هم به بُرز در فارسی برابر بلند، کشیده قامت (Tall) ...
از رود ساراس-واتی (Sarasvati) در پنج آب (پونجاب) و معادلش در زبان اوستایی هاراه-وایتی (Harahvaiti، که البته چنین نامی در اوستا نیامده) ولی در پارسی هخامنشی هارا-اووایتی(ش)( Harauvaitish) آمده که منطقه و رود هلمند بوده...
این رودی است که از کوه "هارا" سرازیر است و سرچشمه تمامی رودهای هفت کَرشور و هفت دریا است، که در میان آن الهه ای قدرتمند (Sura) در خروش است: آرِدوی-سورا-آناهیتا (Aredvi.Sura.Anahita)
برخی از پژوهشگران آنرا رودی افسانه ای (Mythical) می دانند و برخی رودی آسمانی/ کهکشانی (Cosmic river) یعنی آن بازوی راه شیری که در آسمان شب پیداست...
همچنین توضیحی که کسروی برای گهرم، جهرم، تهران (مناطق گرمسیر) در مقابل شمیرام، سمیرم، شمیران ( مناطق سردسیر) آورده)...
جغرافیای اوستای کهن
در اوستای کهن ذکری از مکانهای مختلف نیست که بتوان محل دقیق آنرا یافت، ولی قرائن و شواهد مختلف نشان از آن دارد که احتمالاً سرزمین آنان "آیریانا.وا-اِجاه" (Airyana.vaējah)، ایران ویج ساسانی، بسیار شمالتر از باختر یعنی جایی مابین کوههای اورال در روسیه و همان باختر می بوده. برخی هم باورشان بر اینست که این سرزمین در دامنه های کوههای هیمالیا در پامیر بوده...
این به استناد بیانی است در اوستا که :"آن سرزمین بسیار نیک و خوش آب و هوا بوده که ده ماه از سال زمستان و دو ماهش تابستان است !"
برخی را هم باور بر اینست که این سرزمین بخشی از سرزمین بزرگتر آریاییان "آیریانا شیانا" (Airyana.Shyana) بوده. آشیان، آشیانه، نشیمن و... ریشه از همین شیانا گرفته اند...
در بخش بعدی به ربط اینان با یکدیگر و شاهنامه، و همچنین زبان و برخی از کلمات و معانی آنان می پردازم.

1399/02/07 17:05
بابک چندم

@ 8
این حاشیه طول و دراز در بازرسی است.
گر عمری بود بخش سوم هم در ادامه بیاید...

1399/02/08 00:05
۸

بابک گرامی ( چندم)
ببخشایید تا به امروز نخوانده بودم نوشته سرکار را
خواندم و بر سرگشتیم افزود.مهربانی کن و منابع تاریخی ایرانی را که در نوشتار ازآنها بهره برده ایدبه کمترین بشناسان،
دو دیگر گفتار استاد توس در فراهم آوردن خرد
" نامه را باردیگر بخوان، وهم به یاد بدار که می فرماید:
" تواین را دروغ.و فسانه مدان .....
از آن هر چه اندر خورد باخرد
دگر بر ره رمز معنی برد
کار ما گشودن رازهاست نه افسانه خواندن تاریخ

1399/02/08 05:05
بابک چندم

دوست گرامی
هدفم بود که پس از آزاد شدن این بخش که فعلاً در حبس است و شما آنرا نمی بینی، بخش سومی را هم بیاورم و در پی آن برخی از منابع را...
توصیه می شود که شما تحمل کنی تا این بخش آزاد شود که منابع ذکر شده در آن را دریابی...
پیشاپیش عرض شود که خودم شخصاً شاهنامه را پر ارزشترین اثر در زبان و فرهنگ "فارسی" می دانم، نه به خاطر تاریخ اساطیری کهنش بلکه به هزار و یک دلیل دیگر...
برای دیگر منابع اینها توصیه می شود:
کتیبه های پارسی کهن در بیستون (باگا آستانا)، تخت جمشید (آپادانا)، شوش، سوئز، بالکان و ...
الواح گلین هخامنشی یافت شده در تخت جمشید، بیش از پانزده هزار...
الواح زرین و سیمین داریوش و خشایارشا در همانجا(که یکی از زرینان در موزه هاپولی شد!)....
الواح یافت شده دوران هخامنشی در بابل...
الواح آشوری از جمله آشور بانی پال دوم، آشور نصیر پال، و...
نوشته های یونانیان از جمله هرودت، زنوفن، ستسیاس، ووو...
نوشته های یهودیان چه در متون مقدسشان، چه گزارشهایی در زمان سلوکیان و پس از آن...
سکه های یافت شده برای پادشاهان فراتراکا، پرسیس، ایلیامایتیس، کوشانی، کوشان و اشکانی، کوشان و ساسانی ....
کتیبه های ساسانی اردشیر، شاپور، نرسی، شاپور دوم، کرتیر و...در نقش رجب، نقش رستم، پیکولی و...
نوشته های رُمیان و رومیان (بیزانس)...
نامه تنسر...
پس از اعراب تواریخ بیهقی، مسعودی، ابوریحان ....
در آخر
"تو این را فسانه مدان..."
امثال داستان اژدها را فسانه ندانم و تاریخ بدانم؟

1399/02/08 05:05
۸

بابک گرامی
باشد ، بنشینم و شکیبایی پیشه کنم.تنها یکی دونکته برای دست گرمی
ایران کنونی کمتر از یک سوم ایران فرهنگی است و آن همه سنگ نوشته هارا به گمانم یک افسر جوان انگلیسی رمز گشایی کرده است!!!
و انبوه دزدان زیر خاکی و جاسوسان که خویش ایران شناش ، شرق شناس جا زده اند.
هرگز به واژه غرب شناس برخورده اید؟؟
و تا چرخ چگونه بچرخد.
ا

1399/02/08 07:05
بابک چندم

دوست عزیزم
اول آنکه نوشته آزاد شد.
سپس،
این گفتگو را چند سال پیشتر هم داشتیم:
خیر، دهها و دهها نفر از ممالک مختلف در باز کردن گره کور زبان پارسی کهن دخیل بودند. آن افسر انگلیسی هم تنها فردی که رمز آنرا گشود نبود که همزمان فردی آلمانی هم همان کرد...
پیشتر هم برای شما گفته بودم که اکثر این محققین آلمانی بودند، در کنار دیگرانی از فرانسه، دانمارک، سوئد، اتریش و و و... باری نتیجه تلاش این افراد نه تنها گشودن رمز خط میخی هخامنشی بود که از بابت آن دیگر خطوط میخی نیز رمز گشایی شدند...
الواح گلین هخامنشی نیز اکثراً به زبان ایلامی و کمی به زبان آرامی اند، و
پژوهشهای زبان اوستایی نیز ربطی به آن افسر نداشت....
در مورد دزدان و غارتگران نیز بیان شما همان اندازه مرتبط است که پژوهشهای ابوریحان بیرونی (مانند تاریخ مالهند، برگردان زبان سانسکریت به عربی و...) را بخواهیم با غارتگری سلاطین غزنوی (پادشاهان وقت ایران) از هند برابر کنیم...
ضمن اینکه بسیاری از اینان هیچگاه پایشان به ایران نرسید که بخواهند دزدی و غارت کنند، و اکثریت نیز همواره از بزرگی ایران و تاریخش گفته و آنرا برای مردمان مغرب زمین آشنا کردند...
ایران کنونی هم حدوداً یک پنجم قلمرو هخامنشی است، که خود تمامی سرزمینهای را که اقوام ایرانی نژاد (ایران بزرگ) در آنها می زیستند در بر نمی گرفت مانند سکاهای اوکراین و روسیه، ماساگتها، سرمتیان و ...

1399/02/13 22:05
فرحناز

در شاهنامه ی فردوسی ویرایش فریدون جنیدی
هیچ حرف عربی ای به کار نرفته
کیومرس-تهمورس و...
سایت شما به عنوان یک مرجع این لغات را بصورت عربی نوشته طهمورث کیومرث.
لطفا تصحیح گردد

1400/10/16 16:01
این بشر (فرشید ربانی)

دوست عزیز به جز ط در طهمورث، ث در کیومرث و تهمورث و ... درست هستند، چون در زمان فردوسی هنوز حرف ث به همان شکلی (th) در انگلیسی تلفظ می شود وجود داشته، همان طور که هنوز ذ (که به ذال معجم معروف بوده) وجود داشته. این دو بعد ها از بین رفتند و به س/ت و ز/د تبدیل شدند، آنچنان که (گذارن) به دو صورت (گذاردن) و (گداردن) تلفظ می شده که بعد ها با تلفظ همسان با (گزاردن) به ما رسیده است. خود فردوسی هم از این دو صورت استفاده کرده است:

همی خورد مهراب چندان نبید/که چون خویشتن کس به گیتی ندید

 

نبیذ آر و رامشگران را بخوان/بپیمای جام و بیارای خوان

 

همچنین بر خلاف گویش معیار ایران، غ و ق هنوز در بسیاری از مناطق (به خصوص در افغانستان و تاجیکستان و مناطق شرقی ایران) به دو صورت متفاوت تلفظ می شوند، برای همین است که فردوسی چراغ را با باغ قافیه گرفته، نه با مثلا سماق یا فراق. 

1401/11/18 00:02
عبدالله مقدمی

ث حرفی است که در زبان فارسی وجود داشته است و به همان شکل عربی اش هم تلفظ می شد.

1399/04/20 08:07
mu ya.shafeian@gmail.com

کیومرث.
پژوهنده ی نامه ی باستان اینگونه خبر آورد که:
1- کیومرث برای پادشاهی به کوه رفت
2- لباس پلنگینه پوشید (به شکل پلنگ با پوست پلنگ)
3- از او «فر» شاهنشاهی ساطع شد
4- همه ی خلایق در کنار او آرامش داشتند جز حسودان.
5- پیش نماز خلایق بود
6- امام دینی انسانها بود
7- انسانها -ایرانیان- دینشان را از او می گرفتند
8- فرزندی داشت به نام «سیامک»
9- سیامک برای دفاع از پدر در برابر دیو اهریمن حسود، به جنگ رفت
10- سیامک با پوشش بدون زره به جنگ رفت
11- دیو حسود باجنگ معکوس از پشت به او خنجر زد
12- سیامک کشته شد
13- یک سال تمام کیومرث و خلایق همراه او، در عزای سیامک عزاداری کردند
14- رنگ عزای آنها، فیروزه بود
15- خدای متعال بوسیله فرشته وحی، به آنها وحی فرمود که عزاداری بس است
16- خدای متعال اجازه داد به کیومرث که، کینه دیو اهریمنی حسود را به دل بگیرد
17- تا قبل از وحی الهی، کیومرث نسبت به هیچ کس هیچگونه کینه و حسادت و انتقام و بد خواهی و مرگ نخواست و نداشت؛ نسبت به هم مهربان و پدر گونه بود. حتی آن لحظه که در حال عزاداری بود، کینه قاتل را بر دل نداشت
18- کیومرث بعد از وحی الهی، شب و روز به دنبال انتقام از اهریمن حسود قاتل بود.

1399/11/09 08:02
مصطفی قباخلو

سلام
به نظر من این بیت
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ ***دلاور شده با سپاه بزرگ
باید این گونه خوانده شود
یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور ، شده با سپاهی بزرگ
یعنی به سادگی:
بچه ای داشت که مانند گرگی بزرگ بود و آن دلاور با افراد سپاهی بزرگ شده بود و محشور بود.
به نظر بنده درنگ بعد از دلاور برای حفظ معنی لازم است.

1400/10/12 10:01
ابراهیم رحمتی

سلام دوستان... لطفا نظرتان را بگویید: جذابیت شاهنامه فردوسی از "روایت" و داستان می آید یا خود شعر؟ سپاس از شما

 

1400/10/16 15:01
این بشر (فرشید ربانی)

دوستان، با توجه به بررسی های کوچکی کردم به این نتیجه رسیدم که سه رنگ آبی/پیروزه/لاژورد، سبز و سیاه با یکدیگر برابر دانسته می شدند، آنجا که حافظ می گوید:

«مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو/یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو»

که سبز در اینجا ایهام است و با توجه به دو واژه ی «مزرع» و «فلک» می تواند معنی سبز یا سیاه را بدهد. در اینجا نیز که فردوسی گفته:

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ/دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

منظور از پیروزه رنگ فیروزه ای نیست، بلکه رنگ سیاه است.

1401/08/01 06:11
بهرام نهاوندی

درود دوستان

اگر شاهنامه را مبنای تاریخ در نظر بگیریم و کاری به نظر زرتشتیان و رومیان و یونانیان نداشته باشیم و هخامنشیان و اشکانیان را افسانه بدانیم و فقط به شاهنامه استناد کنیم، کیومرث دقیقا چند سال پیش پادشاه ایران شد؟ متاسفانه ندیدم در فضای مجازی کسی این عدد را حساب کرده باشد.

 

1401/08/03 11:11
مجتبا زنگنه

خداوند واژگان کهن تواند به جای حَمَل بسیاری واژه پارسی به کار آورد.

شاید این(بیت) از ایشان نیست 

1403/08/24 20:10
سمی آرین

این ابیات از شاهنامه فردوسی بخشی از داستان کیومرث، و سرگذشت پسر او، سیامک، است. در اینجا، فردوسی به کیومرث به‌عنوان اولین شاه جهان و آغازگر تمدن و فرمانروایی اشاره می‌کند و سپس ماجرای جنگ سیامک با دیو و مرگ او را روایت می‌کند. در ادامه به معنای ابیات می‌پردازیم:

 

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست

که نام بزرگی به گیتی که جست

راوی دهقان (که دانای تاریخ و قصه‌های باستانی است) نخست از این می‌پرسد:

چه کسی اولین بار در جهان نام بزرگی برای خود جست و به فرمانروایی رسید؟

 

که بود آن که دیهیم بر سر نهاد

ندارد کس آن روزگاران به یاد

چه کسی بود که اولین بار تاج (دیهیم) شاهی را بر سر گذاشت؟

کسی از آن روزگاران و پادشاهان نخستین دیگر به یاد ندارد.

 

مگر کز پدر یاد دارد پسر

بگوید تو را یک به یک در به در

مگر پسران از پدران خود شنیده باشند،

که یکی‌یکی از پدر به پسر این داستان‌ها منتقل شده است.

 

که نام بزرگی که آورد پیش

که را بود از آن برتران پایه بیش

اینکه چه کسی در آغاز نام بزرگی برای خود آورد،

و از آن بزرگان، چه کسی پایه و مرتبه بالاتری داشت.

 

پژوهندهٔ نامهٔ باستان

که از پهلوانان زند داستان

محقق و جوینده تاریخ باستان،

که از پهلوانان گذشته داستان نقل می‌کند.

 

چنین گفت کآیین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

چنین می‌گوید که آئین تخت و تاج شاهی را،

کیومرث آورد و او نخستین شاه بود.

 

چو آمد به برج حَمَل آفتاب

جهان گشت با فرَ و آیین و آب

وقتی که خورشید وارد برج حَمَل (برج حمل در طالع‌بینی) شد،

جهان پر از شکوه، نظم و زیبایی شد.

 

بتابید از آن سان ز برج بره

که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره

خورشید از برج حمل چنان تابید،

که تمام جهان به‌یکباره جوان و نو شد.

 

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

کیومرث به‌عنوان نخستین شاه، فرمانروای جهان شد،

او اولین کسی بود که در کوه‌ها سکونت گزید.

 

سر بخت و تختش بر آمد به کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

او تاج و تخت خود را در کوه‌ها برقرار کرد،

و خود و یارانش لباس پلنگ (پلنگینه) پوشیدند.

 

از او اندر آمد همی پرورش

که پوشیدنی نو بُد و نو خورش

از او پرورش و تمدن آغاز شد،

و پوشاک و غذاهای تازه‌ای به‌وجود آمد.

 

به گیتی درون سال سی شاه بود

به خوبی چو خورشید بر گاه بود

کیومرث سی سال بر جهان پادشاهی کرد،

و مانند خورشید در دوران خود زیبا و باشکوه بود.

 

همی تافت زو فرّ شاهنشهی

چو ماه دو هفته ز سرو سهی

شکوه شاهنشاهی از او می‌تابید،

همانند ماه کامل که از بلندای سرو درخشان می‌درخشد.

 

دد و دام و هر جانور کش بدید

ز گیتی به نزدیک او آرمید

تمام حیوانات و جانورانی که او را می‌دیدند،

در حضور او آرامش می‌یافتند و نزد او آرام می‌گرفتند.

 

دوتا می‌شدندی بر تخت او

از آن بر شده فرّه و بخت او

همه جانوران در برابر تخت او به احترام خم می‌شدند،

چرا که فره و بخت او بسیار برتر بود.

 

به رسم نماز آمدندیش پیش

و ز او برگرفتند آیین خویش

همه جانوران به رسم پرستش و احترام نزد او می‌آمدند،

و از او راه و رسم زندگی می‌آموختند.

 

بخش دوم:

 

در ادامه، فردوسی به پسر کیومرث، سیامک، و نبرد او با دیو پلید آهرمن اشاره می‌کند. سیامک که پسر کیومرث است، توسط دیوی سیاه کشته می‌شود، و این ماجرا کیومرث را به سوگواری عمیق می‌کشاند.

 

پسر بد مر او را یکی خوب‌روی

هنرمند و همچون پدر نامجوی

کیومرث پسری داشت،

که زیبا، هنرمند و مانند پدر در جستجوی نام و افتخار بود.

 

سیامک بُدش نام و فرخنده بود

کیومرث را دل بدو زنده بود

نامش سیامک بود و او بسیار فرخنده و خوش‌اقبال بود،

و کیومرث دلش به وجود او زنده بود.

 

به جانش بر از مهر گریان بدی

ز بیم جداییش بریان بدی

کیومرث از عشق و مهر به سیامک گریان و نگران بود،

و از ترس جدایی از او، دلش پریشان بود.

 

بر آمد بر این کار یک روزگار

فروزنده شد دولت شهریار

یک مدتی به همین منوال گذشت،

و دولت و قدرت شهریاری کیومرث شکوفا شد.

 

به گیتی نبودش کسی دشمنا

مگر بدکنش ریمن آهرمنا

کیومرث هیچ دشمنی نداشت،

مگر آن دیو پلید و بدخواه، آهرمن.

 

به رشک اندر آهرمن بدسگال

همی رای زد تا ببالید بال

آهرمن از روی حسد و کینه‌توزی،

نقشه‌های شومی کشید و بال و پر خود را گسترد.

 

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ

دلاور شده با سپاه بزرگ

آهرمن فرزندی داشت همچون گرگ قوی‌هیکل،

که دلاور شده بود و سپاهی بزرگ داشت.

 

جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه

ز بخت سیامک و زان پایگاه

آن دیو بچه سیاه به خاطر بخت و جایگاه سیامک،

قصد جنگ و رویارویی با او را داشت.

 

سپه کرد و نزدیک او راه جست

همی تخت و دیهیم کی شاه جست

سپاه خود را آماده کرد و به سیامک نزدیک شد،

و به دنبال تاج و تخت پادشاهی بود.

 

کیومرث زین خود کی آگاه بود

که تخت مهی را جز او شاه بود

اما کیومرث از این ماجرا آگاه نبود،

که کسی به دنبال تخت و تاج پادشاهی اوست.

 

شرح کلی:

 

فردوسی در این بخش به آغاز دوران پادشاهی و تمدن بشری توسط کیومرث اشاره می‌کند و از شکوه و عظمت اولین شاه جهان سخن می‌گوید. سپس به داستان سیامک، پسر کیومرث، و نبرد او با دیو پلید می‌پردازد، که در نهایت سیامک در این نبرد جان خود را از دست می‌دهد و کیومرث دچار سوگواری و غم فراوان می‌شود.