گنجور

بخش ۵۲

ز لشکر بسی زینهاری شدند
به نزدیک خاقان به زاری شدند
برادر بیامد به نزدیک اوی
که ای نامور مهتر جنگ جوی
سپاه دلاور به ایران کشید
بسی زینهاری بر ما رسید
ازین ننگ تا جاودان بر درت
بخندد همی لشکر و کشورت
سپهدار چین کان سخنها شنید
شد از خشم رنگ رخش ناپدید
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد به راه
بریشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فراز آر شیرین سخن
ازیشان نداند کسی راه ما
مگر بشکنی پشت بدخواه ما
به خوبی سخن گوی و بنوازشان
به مردانگی سر بر افرازشان
وگر هیچ سازد کسی با تو جنگ
تو مردی کن و دور باش از درنگ
ازیشان یکی گورستان کن به مرو
که گردد زمین همچو پر تذرو
بیامد سپهدار با شش هزار
گزیده ز ترکان جنگی سوار
به روز چهارم بریشان رسید
زن شیر دل چون سپه را بدید
ازیشان به دل بر نکرد ایچ یاد
زلشکر سوی ساربان شد چوباد
یکایک بنه از پس پشت کرد
بیامد نگه کرد جای نبرد
سلیح برادر به پوشید زن
نشست از بر باره گام زن
دو لشکر برابر کشیدند صف
همه جانها برنهاده به کف
به پیش سپاه اندر آمد تبرگ
که خاقان ورا خواندی پیر گرگ
به ایرانیان گفت کان پاک زن
مگر نیست با این بزرگ انجمن
بشد گردیه با سلیح گران
میان بسته برسان جنگاوران
دلاور تبرگش ندانست باز
بزد پاشنه شد بر او فراز
چنین گفت کان خواهرکشته شاه
کجا جویمش در میان سپاه
که با او مرا هست چندی سخن
چه از نو چه از روزگار کهن
بدو گردیه گفت اینک منم
که بر شیر درنده اسپ افگنم
چو بشنید آواز او را تبرگ
بران اسپ جنگی چو شیر سترگ
شگفت آمدش گفت خاقان چین
تو را کرد زین پادشاهی گزین
بدان تا تو باشی ورا یادگار
ز بهرام شیر آن گزیده سوار
همی‌گفت پاداش آن نیکوی
بجای آورم چون سخن بشنوی
مرا گفت بشتاب و او را بگوی
که گر زآنک گفتم ندیدی تو روی
چنان دان که این خود نگفتم ز بن
مگر نیز باز آمدم زان سخن
ازین مرز رفتن مرا روی نیست
مکن آرزو گر تو را شوی نیست
سخنها برین گونه پیوند کن
وگر پند نپذیردت بند کن
همان را که او را بدان داشتست
سخنها ز اندازه بگذاشتست
بدو گردیه گفت کز رزمگاه
به یکسو شویم از میان سپاه
سخن هرچ گفتی تو پاسخ دهم
تو را اندرین رای فرخ نهم
ز پیش سپاه اندر آمد تبرگ
بیامد بر نامدار سترگ
چو تنها بدیدش زن چاره جوی
از آن مغفر تیره بگشاد روی
بدو گفت بهرام را دیده‌ای
سواری و رزمش پسندیده ای
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد به سر
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت نمایش کنم
اگر از در شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندست شوی
بگفت این وزان پس برانگیخت اسپ
پس او همی‌تاخت ایزد گشسپ
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگسست خفتان و پیوند اوی
یلان سینه با آن گزیده سپاه
برانگیخت اسپ اندر آن رزمگاه
همه لشکر چین بهم بر شکست
بسی کشت و افگند و چندی بخست
دو فرسنگ لشکر همی‌شد ز پس
بر اسپان نماندند بسیار کس
سراسر همه دشت شد رود خون
یکی بی‌سر و دیگری سرنگون

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز لشکر بسی زینهاری شدند
به نزدیک خاقان به زاری شدند
هوش مصنوعی: از سپاهیان بسیار، همگی به نزد خاقان با ناله و فریاد حاضر شدند.
برادر بیامد به نزدیک اوی
که ای نامور مهتر جنگ جوی
هوش مصنوعی: برادر به نزد او آمد و گفت: ای مشهورترین سردار جنگجوی ما.
سپاه دلاور به ایران کشید
بسی زینهاری بر ما رسید
هوش مصنوعی: نیروهای شجاع به ایران حمله کردند و هشدارها و پیامدهای جدی بر ما فرود آمد.
ازین ننگ تا جاودان بر درت
بخندد همی لشکر و کشورت
هوش مصنوعی: از این عیب و ننگ تا ابد، لشکر و سرزمینت در برابر تو مسخره می‌شوند و به تو می‌خندند.
سپهدار چین کان سخنها شنید
شد از خشم رنگ رخش ناپدید
هوش مصنوعی: فرمانده چین وقتی سخنان را شنید، از شدت خشم رنگ از رویش پرید.
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد به راه
هوش مصنوعی: به او گفت که عجله کن و لشکر را جمع کن، زیر نظر داشته باش که لشکر به کجا راه افتاده است.
بریشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فراز آر شیرین سخن
هوش مصنوعی: با خشونت رفتار نکن و در ابتدا با زبان شیرین و دلنشین صحبت کن.
ازیشان نداند کسی راه ما
مگر بشکنی پشت بدخواه ما
هوش مصنوعی: فردی که به ما نفرت دارد، هیچ کس نمی‌تواند راه ما را بشناسد مگر اینکه تو با دسیسه‌های او مقابله کنی و او را سرکوب کنی.
به خوبی سخن گوی و بنوازشان
به مردانگی سر بر افرازشان
هوش مصنوعی: به زیبایی صحبت کن و با احترام به دیگران، فخر و عظمت آنها را بالا ببر.
وگر هیچ سازد کسی با تو جنگ
تو مردی کن و دور باش از درنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو زور بگوید یا با تو دربیفتد، تو بهتر است که مردانه رفتار کنی و بی‌محابا از او فاصله بگیری و درنگ نکن.
ازیشان یکی گورستان کن به مرو
که گردد زمین همچو پر تذرو
هوش مصنوعی: یکی از آنها را در مرو به خاک بسپارید تا زمین مانند پر تذرو (پرنده‌ای از نوع دانه‌خوار) شود.
بیامد سپهدار با شش هزار
گزیده ز ترکان جنگی سوار
هوش مصنوعی: سردار با شش هزار جنگجو از قوم ترک، به میدان آمد.
به روز چهارم بریشان رسید
زن شیر دل چون سپه را بدید
هوش مصنوعی: در روز چهارم، زنی با دل شیرین، سپاه را مشاهده کرد.
ازیشان به دل بر نکرد ایچ یاد
زلشکر سوی ساربان شد چوباد
هوش مصنوعی: آنها هیچ یادگاری از دل را بر نداشتند، مانند لشکری که به سمت سرپرست خود، چوبان، حرکت می‌کند.
یکایک بنه از پس پشت کرد
بیامد نگه کرد جای نبرد
هوش مصنوعی: به تدریج و با احتیاط از پشت سر خارج شدند و به جلو آمدند تا جایی که نبرد در حال انجام بود را مشاهده کنند.
سلیح برادر به پوشید زن
نشست از بر باره گام زن
هوش مصنوعی: زن به آرامی و با احتیاط بر روی اسب نشسته و سلاح برادرش را به دوش دارد. او با گام‌های سنجیده و ملایم حرکت می‌کند، نشان‌دهنده مراقبت و دقت در شرایطی که در آن قرار دارد.
دو لشکر برابر کشیدند صف
همه جانها برنهاده به کف
هوش مصنوعی: دو گروه جنگی در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند و همه جان‌ها را در ادامه‌ی نبرد آماده کردند.
به پیش سپاه اندر آمد تبرگ
که خاقان ورا خواندی پیر گرگ
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی با شجاعت و استواری به سوی نیروهای دشمن می‌رود و اشاره می‌کند که حکمران یا رئیس او را به عنوان یک راهنما و پیشوا می‌شناسد. در این متن نوعی احترام به تجربه و رهبری که نماد شخصیت "پیر گرگ" است، وجود دارد.
به ایرانیان گفت کان پاک زن
مگر نیست با این بزرگ انجمن
هوش مصنوعی: شخصی به ایرانیان می‌گوید که آیا این زن پاک و نیکو نیست که در این جمع بزرگ حضور دارد؟
بشد گردیه با سلیح گران
میان بسته برسان جنگاوران
هوش مصنوعی: در حالی که صدای زنگ خطر به گوش می‌رسید و جنگ‌افزارها به کمر بسته شده بودند، جنگجویان آماده نبرد شدند.
دلاور تبرگش ندانست باز
بزد پاشنه شد بر او فراز
هوش مصنوعی: شجاعی که با قدرت خود، نمی‌دانست که کارش چه پیامدی خواهد داشت و در عین حال، از آنچه بر او گذشت، بالاتر رفته و سرانجام بر او مسلط شد.
چنین گفت کان خواهرکشته شاه
کجا جویمش در میان سپاه
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در جستجوی خواهر کشته‌اش در میان سپاهیان کجا باید بگردم.
که با او مرا هست چندی سخن
چه از نو چه از روزگار کهن
هوش مصنوعی: با او مدتی است که صحبت‌هایی داریم، چه درباره مسائل جدید و چه درباره یادآوری روزگار گذشته.
بدو گردیه گفت اینک منم
که بر شیر درنده اسپ افگنم
هوش مصنوعی: به او گفت: «اینک من هستم که بر روی شیر خشمگین سوار می‌شوم.»
چو بشنید آواز او را تبرگ
بران اسپ جنگی چو شیر سترگ
هوش مصنوعی: وقتی صدای او را شنید، مانند شاخه‌ای از درخت، اسب جنگی‌اش به حرکت درآمد و خشمگین شد، همانطور که شیر بزرگ عمل می‌کند.
شگفت آمدش گفت خاقان چین
تو را کرد زین پادشاهی گزین
هوش مصنوعی: او از این که خاقان چین تو را برای پادشاهی انتخاب کرده، شگفت‌زده شد.
بدان تا تو باشی ورا یادگار
ز بهرام شیر آن گزیده سوار
هوش مصنوعی: بدان که تا تو از یادگار بهرام شیر باشی، او همیشه در خاطر تو خواهد ماند.
همی‌گفت پاداش آن نیکوی
بجای آورم چون سخن بشنوی
هوش مصنوعی: او می‌گفت که من به خاطر کار خوبم، پاداشی را تقدیم می‌کنم، هر زمان که سخن تو را بشنوم.
مرا گفت بشتاب و او را بگوی
که گر زآنک گفتم ندیدی تو روی
هوش مصنوعی: به من گفت که سریع باش و به او بگو که اگر به خاطر چیزی که گفتم، نتوانستی چهره‌ام را ببینی.
چنان دان که این خود نگفتم ز بن
مگر نیز باز آمدم زان سخن
هوش مصنوعی: بدان که من این حرف را به خاطر خودم نگفتم، بلکه به همین دلیل دوباره به آن موضوع برگشتم.
ازین مرز رفتن مرا روی نیست
مکن آرزو گر تو را شوی نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از این مرز عبور کنم، زیرا نمی‌خواهم رویم را گم کنم. اگر تو آرزو می‌کنی که من بروم، باید بدانی که دیگر نمی‌توانم حضور داشته باشم.
سخنها برین گونه پیوند کن
وگر پند نپذیردت بند کن
هوش مصنوعی: سخن‌ها را به این شکل کنار هم بگذار و اگر کسی نصیحت تو را نپذیرفت، او را به چیزی وادار کن.
همان را که او را بدان داشتست
سخنها ز اندازه بگذاشتست
هوش مصنوعی: کسی که به او وابسته است، صحبت‌ها و سخنانش از حد و اندازه فراتر رفته است.
بدو گردیه گفت کز رزمگاه
به یکسو شویم از میان سپاه
هوش مصنوعی: گردیه به او گفت که از میدان جنگ کنار برویم و از بین جنگجویان فاصله بگیریم.
سخن هرچ گفتی تو پاسخ دهم
تو را اندرین رای فرخ نهم
هوش مصنوعی: هرچیزی که تو بگویی، من برایت پاسخ می‌دهم و در این موضوع خوشبختی را به تو می‌رسانم.
ز پیش سپاه اندر آمد تبرگ
بیامد بر نامدار سترگ
هوش مصنوعی: شماری از سربازان به میدان آمدند و در کنار فردی بزرگ و مشهور قرار گرفتند.
چو تنها بدیدش زن چاره جوی
از آن مغفر تیره بگشاد روی
هوش مصنوعی: وقتی زن او را تنها دید، از روی آن کلاه خود تاریکش چاره‌ای اندیشید و صورتش را نمایان کرد.
بدو گفت بهرام را دیده‌ای
سواری و رزمش پسندیده ای
هوش مصنوعی: بهرام از او پرسید آیا سواری و فن جنگ آن شخص را پسندیده‌ای؟
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد به سر
هوش مصنوعی: من هم مادر دارم و هم پدر، اما اکنون زمانه به پایان رسید.
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت نمایش کنم
هوش مصنوعی: حالا می‌خواهم تو را امتحان کنم و یک طرف کار تو را نشان دهم.
اگر از در شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندست شوی
هوش مصنوعی: اگر از در بیرون بروی، می‌فهمی که پروردگارت خود را در تو می‌پسندد.
بگفت این وزان پس برانگیخت اسپ
پس او همی‌تاخت ایزد گشسپ
هوش مصنوعی: او گفت و بعد از آن، اسبی را برانگیخت و به دنبال او شتافت. ایزدی به نام گشسپ نیز در این ماجرا در حال حرکت بود.
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگسست خفتان و پیوند اوی
هوش مصنوعی: یکی از دشمنان به کمربند او ضربه‌ای زد که این کار باعث شد زره‌اش باز شود و همه چیزش از هم جدا شود.
یلان سینه با آن گزیده سپاه
برانگیخت اسپ اندر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: جوانان دلاور با شجاعت خود جنگی را به پا کردند و اسب‌ها در میدان نبرد آماده‌ی رویارویی شدند.
همه لشکر چین بهم بر شکست
بسی کشت و افگند و چندی بخست
هوش مصنوعی: تمام لشگر چین به هم ریخت و زیاد کشته داد و عده‌ای هم جان سالم به در بردند.
دو فرسنگ لشکر همی‌شد ز پس
بر اسپان نماندند بسیار کس
هوش مصنوعی: لشکری به مسافت دو فرسنگ در تعقیب آنان بود، اما خیلی از افراد بر روی اسب‌ها نماندند.
سراسر همه دشت شد رود خون
یکی بی‌سر و دیگری سرنگون
هوش مصنوعی: در تمامی دشت، رودخانه‌ای از خون جاری شد؛ یکی بی‌سر افتاده و دیگری سرنگون شده است.