گنجور

بخش ۵۰

ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
ز خون شد همه کشور چین چوگل
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار نا تندرست
بدان نامداری که بهرام بود
مرا زو همه رامش و کام بود
کنون من ز کسهای آن نامدار
چرا بازماندم چنین سست و خوار
نکوهش کند هرک این بشنود
ازین پس به سوگند من نگرود
نخوردم غم خرد فرزند اوی
نه اندیشهٔ خویش و پیوند اوی
چو با ما به فرزند پیوسته شد
به مهر و خرد جان او شسته شد
بفرمود تا شد برادرش پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش
که کسهای بهرام یل را ببین
فراوان برایشان بخواند آفرین
بگو آنک من خود جگر خسته‌ام
بدین سوک تا زنده‌ام بسته‌ام
به خون روی کشور بشستم ز کین
همه شهر نفرین بدو آفرین
بدین درد هر چند کین آورم
وگر آسمان بر زمین آورم
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد
که او را زمانه بران گونه بود
همه تنبل دیو وارونه بود
بران زینهارم که گفتم سخن
بران عهد و پیمان نهادیم بن
سوی گردیه نامه‌ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا
همه راستی و همه مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی
ز کار تو اندیشه کردم دراز
نشسته خرد با دل من براز
به از تو ندیدم کسی کدخدای
بیارای ایوان ما را به رای
بدارم تو را همچوجان و تنم
بکوشم که پیمان تو نشکنم
وزان پس بدین شهر فرمان تراست
گروگان کنم دل بدانچت هواست
کنون هرکه داری همه گرد کن
به پیش خردمند گوی این سخن
ازین پس ببین تاچه آیدت رای
به روشن روانت خرد رهنمای
خرد را بران مردمان شاه کن
مرا زآن سگالیده آگاه کن
همی‌رفت برسان قمری ز سرو
بیامد برادرش تازان به مرو
جهانجوی با نامور رام شد
به نزدیک کسهای بهرام شد
بگفت آنچ خاقان بدو گفته بود
که از کین آن کشته آشفته بود
ازان پس چنین گفت کای بخردان
پسندیده و کار دیده ردان
شما را بدین مزد بسیار باد
ورا داور دادگر یار باد
یکی ناگهان مرگ بود آن نه خرد
که کس در جهان ز آن گمانی نبرد
پس آن نامه پنهان به خواهرش داد
سخنهای خاقان همه کرد یاد
ز پیوند وز پند و نیکوسخن
چه از نو چه از روزگار کهن
ز پاکی و از پارسایی زن
که هم غمگسارست و هم رای زن
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید
وزان پس چو برخواند آن نامه را
سخنهای خاقان خود کامه را
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد
بدو گفت کاین نامه برخواندم
خرد رابر خویش بنشاندم
چنان کرد خاقان که شاهان کنند
جهاندیده و پیشگاهان کنند
بدو باد روشن جهان بین من
که چونین بجوید همی کین من
دل او ز تیمار خسته مباد
امید جهان زو گسسته مباد
مباد ایچ گیتی ز خاقان تهی
بدو شاد بادا کلاه مهی
کنون چون نشستیم با یکدگر
بخوانیم نامه همه سر به سر
بدان کو بزرگست و دارد خرد
یکایک بدین آرزو بنگرد
کنون دوده را سر به سر شیونست
نه هنگامهٔ این سخن گفتنست
چو سوک چنان مهتر آید به سر
ز فرمان خاقان نباشد گذر
مرا خود به ایران شدن روی نیست
زن پاک را به ز تو شوی نیست
اگر من بدین زودی آیم به راه
چه گوید مرا آن خردمند شاه
خردمند بی‌شرم خواند مرا
چو خاقان بی آزرم داند مرا
بدین سوک چون بگذرد چار ماه
سواری فرستم به نزدیک شاه
همه بشنوم هرچ باید شنید
بگویندگان تا چه آید پدید
بگویم یکایک به نامه درون
چو آید به نزدیک او رهنمون
تو اکنون از ایدر به شادی خرام
به خاقان بگو آنچ دادم پیام
فراوان فرستاده را هدیه داد
جهاندیده از مرو برگشت شاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ازآن پس چو خاقان به پردخت دل
ز خون شد همه کشور چین چوگل
هوش مصنوعی: بعد از آن، پادشاه وقتی دلش از غم و اندوه پر شد، تمام سرزمین چین مانند گلی زیبا به سرخی درآمد.
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار نا تندرست
هوش مصنوعی: یک روز فردی گفت که از انسان ضعیف هیچ کاری جز کار نادرست برنمی‌آید.
بدان نامداری که بهرام بود
مرا زو همه رامش و کام بود
هوش مصنوعی: بدان شخص معروف و بزرگ که بهرام نام داشت و مرا بسیار خوشحال و راضی کرده بود.
کنون من ز کسهای آن نامدار
چرا بازماندم چنین سست و خوار
هوش مصنوعی: حال چرا من از آن نامداران بزرگ عقب مانده‌ام و چنین ناتوان و بی‌ارزش شده‌ام؟
نکوهش کند هرک این بشنود
ازین پس به سوگند من نگرود
هوش مصنوعی: هر کسی که از این پس این سخن را بشنود، مرا به سوگندش نکوهش می‌کند.
نخوردم غم خرد فرزند اوی
نه اندیشهٔ خویش و پیوند اوی
هوش مصنوعی: من از غم کوچکی فرزند او نخوردم و نه به فکر خودم و ارتباط او هستم.
چو با ما به فرزند پیوسته شد
به مهر و خرد جان او شسته شد
هوش مصنوعی: زمانی که او با ما به فرزند متصل شد، عشق و عقل باعث شد تا روح او پاک و پاکیزه شود.
بفرمود تا شد برادرش پیش
سخن گفت با او ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: او دستور داد تا برادرش پیش برود و با او سخن بگوید، اما صحبت فراتر از حد معمول بود.
که کسهای بهرام یل را ببین
فراوان برایشان بخواند آفرین
هوش مصنوعی: افرادی که در روزگار بهرام یل هستند، بسیارند و کسی برای آنها تمجید و ستایش کند.
بگو آنک من خود جگر خسته‌ام
بدین سوک تا زنده‌ام بسته‌ام
هوش مصنوعی: بگو من خودم بسیار زخم‌خورده و رنجیده‌ام و تا زمانی که زنده‌ام، همچنان در این وضعیت گرفتار هستم.
به خون روی کشور بشستم ز کین
همه شهر نفرین بدو آفرین
هوش مصنوعی: من به خاطر کینه‌ای که داشتم، زمین کشور را با خونم شستم و بر تمام شهرها نفرین فرستادم و به این حالت، به او (دشمن) آفرین گفتم.
بدین درد هر چند کین آورم
وگر آسمان بر زمین آورم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با وجود تمام دردهایی که به وجود آورده‌ام، حتی اگر برای رسیدن به هدفم مجبور شوم آسمان را بر زمین آورم، باز هم از تلاش خود دست نخواهم کشید.
ز فرمان یزدان کسی نگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از فرمان الهی بگذرد و آن کسی که خردمند باشد، این را به خوبی می‌داند.
که او را زمانه بران گونه بود
همه تنبل دیو وارونه بود
هوش مصنوعی: زمانه آن‌چنان با او رفتار کرد که به آدمی تنبل و شیطانی تبدیل شد.
بران زینهارم که گفتم سخن
بران عهد و پیمان نهادیم بن
هوش مصنوعی: مراقب باش که من صحبت کردم و به یاد تو و عهدی که گذاشتیم، این را می‌گویم.
سوی گردیه نامه‌ای بد جدا
که ای پاکدامن زن پارسا
هوش مصنوعی: به سمت گردیه نامه‌ای ارسال کن، ای زن پرهیزگار و پاکدامن.
همه راستی و همه مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی
هوش مصنوعی: تو از هر نظر راستگو و نیک‌نفس هستی و سرشتت سرشار از فزونی است و از کمبود دوری.
ز کار تو اندیشه کردم دراز
نشسته خرد با دل من براز
هوش مصنوعی: من در مورد تو به‌شدت فکر کردم و در این حال، عقل من با دل من به خوبی هماهنگ است و با هم نشسته‌اند.
به از تو ندیدم کسی کدخدای
بیارای ایوان ما را به رای
هوش مصنوعی: کسی را بهتر از تو ندیدم که در خانه‌ام را زینت ببخشد و با تدبیر و عقل خود، آن را زیبا کند.
بدارم تو را همچوجان و تنم
بکوشم که پیمان تو نشکنم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم تو را از دست بدهیم و تمام تلاشم را می‌کنم تا به قولی که داده‌ام وفادار بمانم.
وزان پس بدین شهر فرمان تراست
گروگان کنم دل بدانچت هواست
هوش مصنوعی: پس از این، فرمان تو در این شهر حاکم است و من برای تو، دل خود را گرو می‌زنم، چون تو را بسیار دوست دارم.
کنون هرکه داری همه گرد کن
به پیش خردمند گوی این سخن
هوش مصنوعی: اکنون هر کسی که دارایی و امکاناتی دارد، آنها را جمع‌آوری کند و در حضور یک فرد دانا و معقول، این موضوع را مطرح کند.
ازین پس ببین تاچه آیدت رای
به روشن روانت خرد رهنمای
هوش مصنوعی: از این به بعد دقت کن که چه چیزی به ذهنت می‌رسد؛ چرا که خرد و اندیشه‌ات می‌تواند راهنمای روشنی برای تو باشد.
خرد را بران مردمان شاه کن
مرا زآن سگالیده آگاه کن
هوش مصنوعی: خرد و اندیشه را بر مردم پادشاه کن و مرا از آنچه که در ذهنم می‌گذرد آگاه ساز.
همی‌رفت برسان قمری ز سرو
بیامد برادرش تازان به مرو
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از قمری در حال پرواز بود که برادرش با شتاب به سمت مرو آمد.
جهانجوی با نامور رام شد
به نزدیک کسهای بهرام شد
هوش مصنوعی: جهانگرد معروف با نام شهرتش، به نزد افرادی نزدیک شد که بهرام نام داشتند و تحت تأثیر قرار گرفت.
بگفت آنچ خاقان بدو گفته بود
که از کین آن کشته آشفته بود
هوش مصنوعی: او به او گفت آنچه را که خاقان به او گفته بود، زیرا از عشق و کینه‌ی آن کشته بسیار ناراحت و مضطرب بود.
ازان پس چنین گفت کای بخردان
پسندیده و کار دیده ردان
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد چنین گفت: ای نیک‌اندیشان و افرادی که در کارها تجربه دارید، توجه کنید.
شما را بدین مزد بسیار باد
ورا داور دادگر یار باد
هوش مصنوعی: شما را به خاطر زحماتتان، بسیار خوشبخت و شاداب باد و امیدوارم که قدرت و قضاوت نیکی برایتان فراهم باشد.
یکی ناگهان مرگ بود آن نه خرد
که کس در جهان ز آن گمانی نبرد
هوش مصنوعی: مرگ ناگهانی به سراغ کسی می‌آید و این موضوع به هیچ عقل و فکری نمی‌رسد که کسی در دنیا به آن اندیشه کند.
پس آن نامه پنهان به خواهرش داد
سخنهای خاقان همه کرد یاد
هوش مصنوعی: او نامه‌ی مخفی را به خواهرش داد و همه‌ی حرف‌های خاقان را به یاد آورد.
ز پیوند وز پند و نیکوسخن
چه از نو چه از روزگار کهن
هوش مصنوعی: از ارتباط و نصیحت و خوب گفتاری چه از دوران جدید باشد و چه از دوران گذشته، ارزشمند است.
ز پاکی و از پارسایی زن
که هم غمگسارست و هم رای زن
هوش مصنوعی: از انسان‌های پاک و با تقوی انتخاب کن، زیرا او هم در روزهای سخت همراهی‌ات می‌کند و هم مشاور خوبی برای تو خواهد بود.
جوان گفت و آن پاکدامن شنید
ز گفتار او خامشی برگزید
هوش مصنوعی: جوان چیزی گفت و آن دختری که با وقار و پاکدامنی بود، از شنیدن حرف‌های او سکوت کرد و چیزی نگفت.
وزان پس چو برخواند آن نامه را
سخنهای خاقان خود کامه را
هوش مصنوعی: پس از آنکه او آن نامه را خواند، سخنان پادشاه خودخواهش را بیان کرد.
خرد را چو با دانش انباز کرد
به دل پاسخ نامه را ساز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که خرد با علم و دانش همراه می‌شود، دل جواب نامه را آماده می‌کند.
بدو گفت کاین نامه برخواندم
خرد رابر خویش بنشاندم
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نامه را خواندم و عقل و درایت خود را به خویش بازگرداندم.
چنان کرد خاقان که شاهان کنند
جهاندیده و پیشگاهان کنند
هوش مصنوعی: خاقان به گونه‌ای عمل کرد که شاهان معمولاً عمل می‌کنند و افراد برجسته هم همین کار را انجام دادند.
بدو باد روشن جهان بین من
که چونین بجوید همی کین من
هوش مصنوعی: ای روشنایی دنیا، به من بگو که چرا اینچنین به دنبال کینه‌ام می‌گردند.
دل او ز تیمار خسته مباد
امید جهان زو گسسته مباد
هوش مصنوعی: دل او از غم و اندوه نباید خسته شود و امیدوارم امید به زندگی از او گرفته نشود.
مباد ایچ گیتی ز خاقان تهی
بدو شاد بادا کلاه مهی
هوش مصنوعی: مباد که این جهان از قدرتمندانی خالی بماند. ای کاش کلاه مهی که نشانی از خوشبختی و شادی است، همیشه بر سر آن‌ها باشد.
کنون چون نشستیم با یکدگر
بخوانیم نامه همه سر به سر
هوش مصنوعی: حال که با هم نشسته‌ایم، بیایید تمام نامه‌هایمان را از ابتدا تا انتها بخوانیم.
بدان کو بزرگست و دارد خرد
یکایک بدین آرزو بنگرد
هوش مصنوعی: کسی که بزرگ و صاحب خرد است، باید هر یک از آرزوهایش را با دقت و توجه بررسی کند.
کنون دوده را سر به سر شیونست
نه هنگامهٔ این سخن گفتنست
هوش مصنوعی: حالا همه جا پر از گریه و زاری است و زمان مناسبی برای صحبت کردن نیست.
چو سوک چنان مهتر آید به سر
ز فرمان خاقان نباشد گذر
هوش مصنوعی: زمانی که بزرگترین و برجسته‌ترین رهبران به حرف یکی از سران اهمیت دهند، دیگر چاره‌ای جز اطاعت از فرمان او نیست.
مرا خود به ایران شدن روی نیست
زن پاک را به ز تو شوی نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به ایران برگردم، زیرا از تو دوری می‌کنم و زن پاکی نیست که با تو ازدواج کند.
اگر من بدین زودی آیم به راه
چه گوید مرا آن خردمند شاه
هوش مصنوعی: اگر من به این زودی به راه بیفتم، آن حکیم و دانا که شاه است چه نظری درباره من خواهد داد؟
خردمند بی‌شرم خواند مرا
چو خاقان بی آزرم داند مرا
هوش مصنوعی: اندیشمند به من بی‌شرمی نسبت می‌دهد، زیرا او مرا مانند خاقانی می‌بیند که بی‌حیا و بی‌پرواست.
بدین سوک چون بگذرد چار ماه
سواری فرستم به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: به زودی، وقتی چهار ماه از این ماجرا گذشت، سواری را به نزد شاه می‌فرستم.
همه بشنوم هرچ باید شنید
بگویندگان تا چه آید پدید
هوش مصنوعی: همه چیزهایی را که لازم است بشنوم، از گفتار دیگران می‌شنوم تا ببینم چه چیزهایی در آینده نمایان خواهد شد.
بگویم یکایک به نامه درون
چو آید به نزدیک او رهنمون
هوش مصنوعی: می‌گویم که هر یک از پیام‌ها در دل خود را بیان کنم، زمانی که او به من نزدیک می‌شود، راهنمایی‌اش کنم.
تو اکنون از ایدر به شادی خرام
به خاقان بگو آنچ دادم پیام
هوش مصنوعی: اکنون تو با خوشحالی قدم بزن و به پادشاه بگو آنچه را که من به او پیام دادم.
فراوان فرستاده را هدیه داد
جهاندیده از مرو برگشت شاد
هوش مصنوعی: جهاندیده به کسی که تجربه زیادی دارد، هدایای زیادی تقدیم کرد و او از مرو به خوشحالی بازگشت.

حاشیه ها

1391/09/08 08:12
مهدی رفیعی

بیت " چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مرگ کار ناتندرست "
کلمه مرگ در مصرع دوم باید مگر باشد .

نیاید مگر کار ناتندرست

1391/09/08 08:12
مهدی رفیعی

در بیت " مرا خود به ایران شدن روی نیست

زن پاک را به تو راز شوی نیست "
در مصرع دوم " به تو ر " " بهتر " است .
زن پاک را بهتر از شوی نیست