گنجور

بخش ۲۸

بهشتم بیاراست خورشید چهر
سپه را بکردار گردان سپهر
ز درگاه برخاست آوای کوس
هواشد زگرد سپاه آبنوس
سپاهی گزین کرد زآزادگان
بیامد سوی آذرابادگان
دو هفته برآمد بفرمان شاه
بلشکر گه آمد دمادم سپاه
سرا پردهٔ شاه بردشت دوک
چنان لشکری گشن وراهی سه دوک
نیاطوس را داد لشکر همه
بدو گفت مهتر تویی بررمه
وزان جایگه با سواران گرد
عنان بارهٔ تیزتگ راسپرد
سوی راه چیچست بنهاد روی
همی‌راند شادان دل وراه جوی
بجایی که موسیل بود ارمنی
که کردی میان بزرگان منی
به لشکر گهش یار بندوی بود
که بندوی خال جهانجوی بود
برفت این دوگرد ازمیان سپاه
ز لشکر نگه کرد خسرو به راه
به گستهم گفت آن دلاور دومرد
چنین اسپ تازان به دشت نبرد
برو سوی ایشان ببین تاکیند
برین گونه تازان زبهر چیند
چنین گفت گستهم کای شهریار
برانم که آن مرد ابلق سوار
برادرم بندوی کنداورست
همان یارش ازلشکری دیگرست
چنین گفت خسرو بگستهم شیر
که این کی بود ای سوار دلیر
کجاکار بندوی باشد درشت
مگر پاک یزدان بود یاروپشت
اگر زنده خواهی به زندان بود
وگر کشته بردار میدان بود
بدو گفت گستهم شاها درست
بدان سونگه کن که اوخال تست
گرآید به نزدیک وباشد جزاوی
ز گستهم گوینده جز جان مجوی
هم آنگه رسیدند نزدیک شاه
پیاده شدند اندران سایه گاه
چو رفتند نزدیک خسرو فراز
ستودند و بردند پیشش نماز
بپرسید خسرو به بندوی گفت
که گفتم تو راخاک یابم نهفت
به خسرو بگفت آنچ بر وی رسید
همان مردمی کو ز بهرام دید
وزان چاره جستن دران روزگار
وزان پوشش جامهٔ شهریار
همی‌گفت وخسرو فراوان گریست
ازان پس بدو گفت کاین مردکیست
بدو گفت کای شاه خورشید چهر
تو موسیل را چون نپرسی ز مهر
که تا تو ز ایران شدستی بروم
نخفتست هرگز بآباد بوم
سراپرده ودشت جای وی است
نه خرگاه وخیمه سرای وی است
فراوان سپاهست بااوبهم
سلیح بزرگی وگنج درم
کنون تا تو رفتی برین راه بود
نیازش ببرگشتن شاه بود
جهاندار خسرو به موسیل گفت
که رنج تو کی ماند اندرنهفت
بکوشیم تا روز تو به شود
همان نامت از مهتران مه شود
بدو گفت موسیل کای شهریار
بمن بریکی تازه کن روزگار
که آیم ببوسم رکیب تو را
ستایش کنم فر و زیب تو را
بدو گفت خسرو که با رنج تو
درفشان کنم زین سخن گنج تو
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیدار دل ناشکیب
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا
چو بیکار شد مرد خسروپرست
جهانجوی فرمود تا بر نشست
وزان دشت بی بر انگیخت اسپ
همی‌تاخت تا پیش آذر گشسپ
نوان اندر آمد به آتشکده
دلش بود یکسر بدرد آژده
بشد هیربد زند و استا بدست
به پیش جهاندار یزدان پرست
گشاد از میان شاه زرین کمر
بر آتش بر آگند چندی گهر
نیایش کنان پیش آذر بگشت
بنالید وز هیربد برگذشت
همی‌گفت کای داور داد وپاک
سردشمنان اندر آور بخاک
تودانی که برداد نالم همی
همه راه نیکی سگالم همی
تومپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بر بست زرین کمر
سوی دشت دوک اندر آورد روی
همی‌شد خلیده دل و راه‌جوی
چو آمد به لشکر گه خویش باز
همان تیره گشت آن شب دیریاز
فرستاد بیدار کارآگهان
که تا باز جویند کارجهان
چو آگاه شد لشکر نیمروز
که آمد ز ره شاه گیتی فروز
همه کوس بستند بر پشت پیل
زمین شد به کردار دریای نیل
ازان آگهی سر به سر نو شدند
بیاری به نزدیک خسرو شدند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهشتم بیاراست خورشید چهر
سپه را بکردار گردان سپهر
هوش مصنوعی: بهشت را با چهره درخشان سپه و رفتار نیکوی او زینت بخشیدند.
ز درگاه برخاست آوای کوس
هواشد زگرد سپاه آبنوس
هوش مصنوعی: از درگاه صدای طبل به گوش می‌رسد، که نشان دهنده‌ی آمدن سربازان به میدان است.
سپاهی گزین کرد زآزادگان
بیامد سوی آذرابادگان
هوش مصنوعی: یک گروه از افراد آزاد را انتخاب کرد و به سمت آذرآبادگان حرکت کرد.
دو هفته برآمد بفرمان شاه
بلشکر گه آمد دمادم سپاه
هوش مصنوعی: دو هفته به فرمان شاه، سپاه به آرامی و به تدریج به سمت میدان جنگ حرکت کرد.
سرا پردهٔ شاه بردشت دوک
چنان لشکری گشن وراهی سه دوک
هوش مصنوعی: در کنار دربار شاه، سپاهی با حالتی سست و گرسنه و در جستجوی راهی وارد شده‌اند.
نیاطوس را داد لشکر همه
بدو گفت مهتر تویی بررمه
هوش مصنوعی: لشکر به نیاطوس گفتند که تو رئیس و فرمانده ما هستی.
وزان جایگه با سواران گرد
عنان بارهٔ تیزتگ راسپرد
هوش مصنوعی: از آن مکان، با سواران، گرداگرد افسار سریع و چابک تو را رها می‌کنند.
سوی راه چیچست بنهاد روی
همی‌راند شادان دل وراه جوی
هوش مصنوعی: سوی راه چیچست، به سمت چه چیزی می‌رفت؟ او با دل شاد و اشتیاق در جستجوی راهی حرکت می‌کرد.
بجایی که موسیل بود ارمنی
که کردی میان بزرگان منی
هوش مصنوعی: به جایی که موسیل قرار داشت، ارمنی که توی بزرگان من هستی، به چشم می‌آید.
به لشکر گهش یار بندوی بود
که بندوی خال جهانجوی بود
هوش مصنوعی: در گروه جنگجویانش دوستی بود که دارای نشانی خاص و منحصربه‌فرد بود و توجه‌ها را به خود جلب می‌کرد.
برفت این دوگرد ازمیان سپاه
ز لشکر نگه کرد خسرو به راه
هوش مصنوعی: دو گرد در میان سپاه رفتند و خسرو به راه نگه کرد.
به گستهم گفت آن دلاور دومرد
چنین اسپ تازان به دشت نبرد
هوش مصنوعی: به دلاور شجاعی که در میدان نبرد دو برابر مردانگی دارد، گفتم که همچون اسبی تندرو در دشت جنگ می تازد.
برو سوی ایشان ببین تاکیند
برین گونه تازان زبهر چیند
هوش مصنوعی: برو به سوی آنان و ببین که چگونه با شور و شوق آماده‌سازی می‌کنند.
چنین گفت گستهم کای شهریار
برانم که آن مرد ابلق سوار
هوش مصنوعی: گستهم به شاه گفت که من آن مرد سواری که اسبش دو رنگ است را از میدان دور می‌کنم.
برادرم بندوی کنداورست
همان یارش ازلشکری دیگرست
هوش مصنوعی: برادرم مانند تبرزینی است که همیشه آماده نبرد است و یار او به مانند نیرویی دیگر از ازل همراهش بوده است.
چنین گفت خسرو بگستهم شیر
که این کی بود ای سوار دلیر
هوش مصنوعی: خسرو به بگستهم شیر گفت که این چه کسی است، ای سوار شجاع؟
کجاکار بندوی باشد درشت
مگر پاک یزدان بود یاروپشت
هوش مصنوعی: آیا کسی در این دنیا وجود دارد که به قدری بزرگ و نیرومند باشد جز اینکه یاری از سوی خداوند با او باشد؟
اگر زنده خواهی به زندان بود
وگر کشته بردار میدان بود
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زنده بمانی، باید در قید و بند و محدودیت‌ها زندگی کنی، و اگر تصمیم به جان سپردن داری، باید آماده مواجهه با چالش‌ها و خطرات باشی.
بدو گفت گستهم شاها درست
بدان سونگه کن که اوخال تست
هوش مصنوعی: گستهم، به شاه گفت: درست توجه کن که او کاری نیست جز از تو نشات گرفته است.
گرآید به نزدیک وباشد جزاوی
ز گستهم گوینده جز جان مجوی
هوش مصنوعی: اگر به نزد کسی بیایی و او جز وسیله‌ای برای گفتگو نداشته باشد، به دنبال چیزی جز روح و جان خود نباش.
هم آنگه رسیدند نزدیک شاه
پیاده شدند اندران سایه گاه
هوش مصنوعی: آنها وقتی به نزدیکی شاه رسیدند، پیاده شدند و در سایه‌ای که آنجا بود ایستادند.
چو رفتند نزدیک خسرو فراز
ستودند و بردند پیشش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزد خسرو رسیدند، او را ستایش کردند و به احترامش نماز گزاردند.
بپرسید خسرو به بندوی گفت
که گفتم تو راخاک یابم نهفت
هوش مصنوعی: خسرو از بندوی پرسید که من گفتم می‌خواهم تو را پیدا کنم، اما در جایی پنهان شده‌ای.
به خسرو بگفت آنچ بر وی رسید
همان مردمی کو ز بهرام دید
هوش مصنوعی: به خسرو گفتند که همان سرنوشتی که برای او پیش آمد، نتیجه همان ویژگی‌های انسانی است که به بهرام هم تعلق داشت.
وزان چاره جستن دران روزگار
وزان پوشش جامهٔ شهریار
هوش مصنوعی: در آن زمان از راه حلی برای مشکلات پیدا کردن و همچنین از لباس‌های پادشاهانه استفاده کردن.
همی‌گفت وخسرو فراوان گریست
ازان پس بدو گفت کاین مردکیست
هوش مصنوعی: او می‌گفت و خسرو بسیار گریه کرد. سپس به او گفت که این مرد چه کسی است؟
بدو گفت کای شاه خورشید چهر
تو موسیل را چون نپرسی ز مهر
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاهی که مانند خورشید می‌درخشی، چرا از محبت و عشق به موسیل نمی‌پرسی؟
که تا تو ز ایران شدستی بروم
نخفتست هرگز بآباد بوم
هوش مصنوعی: از زمانی که تو به ایران رفتی، من هرگز در این دیار راحت و آسوده نبوده‌ام.
سراپرده ودشت جای وی است
نه خرگاه وخیمه سرای وی است
هوش مصنوعی: سراپرده و دشت جایگاه اوست، نه منزلی در سایه خیمه و چادر.
فراوان سپاهست بااوبهم
سلیح بزرگی وگنج درم
هوش مصنوعی: با او سپاهی بسیار است و سلاح‌های بزرگ و ثروت فراوانی در اختیار داریم.
کنون تا تو رفتی برین راه بود
نیازش ببرگشتن شاه بود
هوش مصنوعی: حالا که تو رفتی، نیاز او به بازگشت بسیار احساس می‌شود و این بازگشت برایش مانند پادشاهی است.
جهاندار خسرو به موسیل گفت
که رنج تو کی ماند اندرنهفت
هوش مصنوعی: خسرو، فرمانروا، به موسیل گفت که رنج و سختی تو چه زمانی در دل پنهان خواهد ماند؟
بکوشیم تا روز تو به شود
همان نامت از مهتران مه شود
هوش مصنوعی: تلاش کنیم تا روزی برسد که نام تو از بزرگ‌ترها به خوبی یاد شود و مانند ماه درخشان گردد.
بدو گفت موسیل کای شهریار
بمن بریکی تازه کن روزگار
هوش مصنوعی: موسیل به شاه گفت: ای پادشاه، برای من روزگار را تازه کن و به من لطفی تازه عطا کن.
که آیم ببوسم رکیب تو را
ستایش کنم فر و زیب تو را
هوش مصنوعی: می‌خواهم بیایم و تو را بوسه‌باران کنم و به خاطر زیبایی و شکوه تو، ستایش کنم.
بدو گفت خسرو که با رنج تو
درفشان کنم زین سخن گنج تو
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت که با تلاش و زحمت تو، من نیز از این گفت‌وگو بهره‌مند می‌شوم.
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیدار دل ناشکیب
هوش مصنوعی: آن مرد با دل بیدار و ناشکیب، یکی از پاهای خود را از درگیری خارج کرد.
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا
هوش مصنوعی: پای او را بوسیدند و به خاطر غروری که داشت، به شدت خیره و متعجب شد.
چو بیکار شد مرد خسروپرست
جهانجوی فرمود تا بر نشست
هوش مصنوعی: زمانی که مردی که به دنبال قدرت و ثروت است، بی‌کار شد، جهان‌جوی به او فرمان داد تا بر روی اسبش بنشیند.
وزان دشت بی بر انگیخت اسپ
همی‌تاخت تا پیش آذر گشسپ
هوش مصنوعی: از آن دشت بی‌بر، اسب به سرعت تاخت و به سوی آذرگشسب رفت.
نوان اندر آمد به آتشکده
دلش بود یکسر بدرد آژده
هوش مصنوعی: یک نوان (نوعی پرنده) به آتشکده‌ای وارد شد و دلش یکسره در آتش درد و رنج بود.
بشد هیربد زند و استا بدست
به پیش جهاندار یزدان پرست
هوش مصنوعی: وزیر زندان و استا، به پیش شاه بزرگ و خداپرست قرار گرفت.
گشاد از میان شاه زرین کمر
بر آتش بر آگند چندی گهر
هوش مصنوعی: از میان شاه، کمربند زرینی گشوده شد و چندین مروارید بر آتش پاشیده شد.
نیایش کنان پیش آذر بگشت
بنالید وز هیربد برگذشت
هوش مصنوعی: او با دلی نگران و در حالی که دعا می‌کرد، به سمت آتش (آذر) رفت و شکایت کرد و از پیش فرمانده بزرگ (هیربد) عبور کرد.
همی‌گفت کای داور داد وپاک
سردشمنان اندر آور بخاک
هوش مصنوعی: او می‌گفت ای داور بزرگ و پاک، دشمنان را در خاک مدفون کن.
تودانی که برداد نالم همی
همه راه نیکی سگالم همی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که وقتی فریاد می‌زنم، همان‌طور که از درد و رنج خودم می‌گویم، همیشه تلاش می‌کنم که به خوبی‌ها و نیکی‌ها اشاره کنم.
تومپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بر بست زرین کمر
هوش مصنوعی: تو مرحله‌ای از ظلم و ستم را پذیرفتی و آن ستمگر این را گفت و کمری طلایی بر خود بست.
سوی دشت دوک اندر آورد روی
همی‌شد خلیده دل و راه‌جوی
هوش مصنوعی: به دشت می‌روم و در دل خود مشغول فکر و جستجو هستم.
چو آمد به لشکر گه خویش باز
همان تیره گشت آن شب دیریاز
هوش مصنوعی: زمانی که او به لشکر خودش بازگشت، دوباره همان حالت و ویژگی‌های گذشته‌اش را پیدا کرد و شب به یاد گذشته‌ها افتاد.
فرستاد بیدار کارآگهان
که تا باز جویند کارجهان
هوش مصنوعی: فرستاد کسی که باهوش و آگاه است تا به دنبال کارهای دنیا بگردد و آنها را دریابد.
چو آگاه شد لشکر نیمروز
که آمد ز ره شاه گیتی فروز
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه نیمروز متوجه شد که پادشاه جهان به راه افتاده است، از آگاهی خود باخبر شدند.
همه کوس بستند بر پشت پیل
زمین شد به کردار دریای نیل
هوش مصنوعی: همه به صدا درآمدند و در برابر عظمت زمین، مانند دریاچه‌ای بزرگ و عمیق به نظر می‌رسد.
ازان آگهی سر به سر نو شدند
بیاری به نزدیک خسرو شدند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به خاطر آگاهی و خبرهایی که به دست آمد، همه افراد به یکباره تغییر کردند و به یاری و نزدیک شدن به خسرو (پادشاه) پرداختند.