بخش ۲۷
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که شد پور دستان همانند شیر
کس اندر جهان کودک نارسید
بدین شیر مردی و گردی ندید
بجنبید مرسام را دل ز جای
به دیدار آن کودک آمدش رای
سپه را به سالار لشکر سپرد
برفت و جهاندیدگان را ببرد
چو مهرش سوی پور دستان کشید
سپه را سوی زاولستان کشید
چو زال آگهی یافت بر بست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس
خود و گرد مهراب کابل خدای
پذیره شدن را نهادند رای
بزد مهره در جام و برخاست غو
برآمد ز هر دو سپه دار و رو
یکی لشکر از کوه تا کوه مرد
زمین قیرگون و هوا لاژورد
خروشیدن تازی اسپان و پیل
همی رفت آواز تا چند میل
یکی ژنده پیلی بیاراستند
برو تخت زرین بپیراستند
نشست از بر تخت زر پور زال
ابا بازوی شیر و با کتف و یال
به سر برش تاج و کمر بر میان
سپر پیش و در دست گرز گران
چو از دور سام یل آمد پدید
سپه بر دو رویه رده برکشید
فرود آمد از باره مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیار سال
یکایک نهادند سر بر زمین
ابر سام یل خواندند آفرین
چو گل چهرهٔ سام یل بشکفید
چو بر پیل بر بچهٔ شیر دید
چنان همش بر پیل پیش آورید
نگه کرد و با تاج و تختش بدید
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
ببوسید رستمش تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت
که ای پهلوان جهان شاد باش
ز شاخ توام من تو بنیاد باش
یکی بندهام نامور سام را
نشایم خور و خواب و آرام را
همی پشت زین خواهم و درع و خود
همی تیر ناوک فرستم درود
به چهر تو ماند همی چهرهام
چو آن تو باشد مگر زهرهام
وزان پس فرود آمد از پیل مست
سپهدار بگرفت دستش بدست
همی بر سر و چشم او داد بوس
فروماند پیلان و آوای کوس
سوی کاخ ازان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفتوگوی
همه کاخها تخت زرین نهاد
نشستند و خوردند و بودند شاد
برآمد برین بر یکی ماهیان
به رنجی نبستند هرگز میان
بخوردند باده به آوای رود
همی گفت هر یک به نوبت سرود
به یک گوشهٔ تخت، دستان نشست
دگر گوشه رستمش گرزی به دست
به پیش اندرون سام گیهان گشای
فرو هشته از تاج پر همای
ز رستم همی در شگفتی بماند
برو هر زمان نام یزدان بخواند
بدان بازوی و یال و آن پشت و شاخ
میان چون قلم، سینه و بَر فراخ
دو رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر نر دارد و زور ببر
بدین خوب رویی و این فر و یال
ندارد کس از پهلوانان همال
بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم
به زال آنگهی گفت تا صد نژاد
بپرسی کس این را ندارد بیاد
که کودک ز پهلو برون آورند
بدین نیکویی چاره چون آورند
بسیمرغ بادا هزار آفرین
که ایزد ورا ره نمود اندرین
که گیتی سپنجست پر آی و رو
کهن شد یکی دیگر آرند نو
به می دست بردند و مستان شدند
ز رستم سوی یاد دستان شدند
همی خورد مهراب چندان نبید
که چون خویشتن کس به گیتی ندید
همی گفت نندیشم از زال زر
نه از سام و نز شاه با تاج و فر
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشک سارا کنم خاک را
پر از خنده گشته لب زال و سام
ز گفتار مهراب دل شادکام
سر ماه نو هرمز مهرماه
بران تخت فرخنده بگزید راه
بسازید سام و برون شد به در
یکی منزلی زال شد با پدر
همی رفت بر پیل دستم دژم
به پدرود کردن نیا را به هم
چنین گفت مر زال را کای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر
به فرمان شاهان دل آراسته
خرد را گزین کرده بر خواسته
همه ساله بر بسته دست از بدی
همه روز جسته ره ایزدی
چنان دان که بر کس نماند جهان
یکی بایدت آشکار و نهان
برین پند من باش و مگذر ازین
بجز بر ره راست مسپر زمین
که من در دل ایدون گمانم همی
که آمد به تنگی زمانم همی
دو فرزند را کرد پدرود و گفت
که این پندها را نباید نهفت
برآمد ز درگاه زخم درای
ز پیلان خروشیدن کرنای
سپهبد سوی باختر کرد روی
زبان گرمگوی و دل آزرمجوی
برفتند با او دو فرزند او
پر از آبْ رخ، دل پر از پند او
دو منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد براه دراز
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آگاهی آمد به سام دلیر
که شد پور دستان همانند شیر
هوش مصنوعی: زمانی که سام دلیر به آگاهی رسید، متوجه شد که پسر دستان به مانند شیر قوی و نیرومند شده است.
کس اندر جهان کودک نارسید
بدین شیر مردی و گردی ندید
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا به اندازه این مرد بزرگ و دلیر به کمال نرسیده و اینگونه توانمند و بینظیر نبوده است.
بجنبید مرسام را دل ز جای
به دیدار آن کودک آمدش رای
هوش مصنوعی: به خودتان بیایید و دل را از جایش پُر کنید، زیرا برای دیدار آن کودک، اراده و تصمیمی در دل دارید.
سپه را به سالار لشکر سپرد
برفت و جهاندیدگان را ببرد
هوش مصنوعی: سپه را به فرماندهی خود سپرد و به راه افتاد و کسانی را که جهان را دیده بودند هم با خود برد.
چو مهرش سوی پور دستان کشید
سپه را سوی زاولستان کشید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید محبتش به سوی فرزند دستان تابید، نیروهای سپاه را به سوی زاولستان هدایت کرد.
چو زال آگهی یافت بر بست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس
هوش مصنوعی: زمانی که زال از وضعیت آگاه شد، به علامات و صداهای جنگ پرداخته و جمعیتی از لشکری را به وجود آورد که مانند چوب درخت آبنوس محکم و استوار بود.
خود و گرد مهراب کابل خدای
پذیره شدن را نهادند رای
هوش مصنوعی: در اطراف مهراب کابل، به وجود آوردن خدای پذیرفته شده را در نظر گرفتند.
بزد مهره در جام و برخاست غو
برآمد ز هر دو سپه دار و رو
هوش مصنوعی: مهره را در جام انداخت و بلافاصله هیاهو و سر و صدا آغاز شد، به طوری که از هر دو فرمانده خبر رسید.
یکی لشکر از کوه تا کوه مرد
زمین قیرگون و هوا لاژورد
هوش مصنوعی: یک گروه بزرگ از کوه تا کوه در زمینهای تاریک و در سمتی دیگر آسمانی آبی و زیبا وجود دارد.
خروشیدن تازی اسپان و پیل
همی رفت آواز تا چند میل
هوش مصنوعی: تا چه زمانی صدای حماسهجویانهٔ نیزهداران و فیلها در حال سرازیر شدن است؟
یکی ژنده پیلی بیاراستند
برو تخت زرین بپیراستند
هوش مصنوعی: یک فیل زوار و کهنه را با زین و افزار زیبا آراستهاند و بر تختی زرین نشاندند.
نشست از بر تخت زر پور زال
ابا بازوی شیر و با کتف و یال
هوش مصنوعی: زال پسر پور زال، بر تخت زرین نشسته است و با شجاعت و قدرتی شبیه به شیر، خود را نمایان کرده است.
به سر برش تاج و کمر بر میان
سپر پیش و در دست گرز گران
هوش مصنوعی: او بر سر خود تاجی دارد و سپری را به کمر بسته است، همچنین در دستش گرزی سنگین و قوی است.
چو از دور سام یل آمد پدید
سپه بر دو رویه رده برکشید
هوش مصنوعی: وقتی سام یل از دور دیده شد، سپاه را به دو قسمت تقسیم کرده و آماده نبرد کرد.
فرود آمد از باره مهراب و زال
بزرگان که بودند بسیار سال
هوش مصنوعی: مهراب و زال از جایگاه خود پایین آمدند و بزرگان زیادی که سالها در کنار آنها بودهاند، به جمعشان پیوستند.
یکایک نهادند سر بر زمین
ابر سام یل خواندند آفرین
هوش مصنوعی: هر کدام به احترام و ادب، سر به زمین گذاشتند و سام یل را ستایش کردند.
چو گل چهرهٔ سام یل بشکفید
چو بر پیل بر بچهٔ شیر دید
هوش مصنوعی: وقتی چهرهٔ زیبا و دلربا مانند گل بشکفد، مانند این است که بر روی فیل، بچهٔ شیری را بنگرید.
چنان همش بر پیل پیش آورید
نگه کرد و با تاج و تختش بدید
هوش مصنوعی: به صورت کلی، در این بیت تصویر بهدام افتادهای از یک پادشاه با تجملاتش، در حال تماشای یک میدان نبرد یا نمایش رخدادهایی است که در آنجا در حال وقوع است. او با شکوه و جلالش بهدقت به وقایع اطرافش نگاه میکند، گویی که میخواهد از اوضاع آگاه شود و بر اوضاع تسلط یابد.
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
هوش مصنوعی: مرد شجاعی به نام سام، برای تهما، که یک موجود شگفتانگیز است، دعایی کرد تا همیشه شاد و خوشبخت باشد.
ببوسید رستمش تخت ای شگفت
نیا را یکی نو ستایش گرفت
هوش مصنوعی: رستم به احترام نیا، تخت او را بوسید و ستایش نوینی را آغاز کرد.
که ای پهلوان جهان شاد باش
ز شاخ توام من تو بنیاد باش
هوش مصنوعی: ای پهلوان، خوشحال باش! من از تو و نیروی تو قدرت گرفتهام. تو آغاز و اساس انرژی و قوت من هستی.
یکی بندهام نامور سام را
نشایم خور و خواب و آرام را
هوش مصنوعی: من یکی از بندگان نامدار سام هستم و از غذا، خواب و آرامش بهرهمندم.
همی پشت زین خواهم و درع و خود
همی تیر ناوک فرستم درود
هوش مصنوعی: من قصد دارم درود و سلام خود را از روی زین بفرستم و در کنار آن، زره و تیر ناوک نیز داشته باشم.
به چهر تو ماند همی چهرهام
چو آن تو باشد مگر زهرهام
هوش مصنوعی: به چهره تو که نگاه میکنم، صورت من هم مانند آن میشود، مگر اینکه من هم مانند تو زهرهام.
وزان پس فرود آمد از پیل مست
سپهدار بگرفت دستش بدست
هوش مصنوعی: سپس او از روی فیل، که به شدت مست بوده، پایین آمد و دست سپهدار را گرفت.
همی بر سر و چشم او داد بوس
فروماند پیلان و آوای کوس
هوش مصنوعی: او به علامت عشق و محبت، بوسهای بر سر و چشم او میزند و در دل خود احساس بزرگی و شکوه میکند، همچون صدای شکوهمند فیلها و طنین ساز.
سوی کاخ ازان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفتوگوی
هوش مصنوعی: پس از آن، به سمت کاخ رفتند و در طول مسیر با خوشحالی و گفتگوهای شاداب، پیش رفتند.
همه کاخها تخت زرین نهاد
نشستند و خوردند و بودند شاد
هوش مصنوعی: همه قصرها بر تختهای زرین نشستهاند، غذا خورده و در آرامش و خوشحالی به سر میبرند.
برآمد برین بر یکی ماهیان
به رنجی نبستند هرگز میان
هوش مصنوعی: بر روی آب، یک ماهی به آرامی پدیدار شد که هیچگاه در میانه دشواریها قرار نگرفته است.
بخوردند باده به آوای رود
همی گفت هر یک به نوبت سرود
هوش مصنوعی: در کنار رودخانه، نوشیدنیای نوشیدند و هر یک به نوبت شعری را زمزمه کردند.
به یک گوشهٔ تخت، دستان نشست
دگر گوشه رستمش گرزی به دست
هوش مصنوعی: در یک سمت تخت، دستان نشسته و در سمت دیگر، رستم با گرزی در دست ایستاده است.
به پیش اندرون سام گیهان گشای
فرو هشته از تاج پر همای
هوش مصنوعی: به جلو برو و درون جهان را بگشا، همانطور که پرندهای طلایی از تاجش فرود میآید.
ز رستم همی در شگفتی بماند
برو هر زمان نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: رستم همیشه در حیرت میماند، هر بار که نام خدا را میخواند.
بدان بازوی و یال و آن پشت و شاخ
میان چون قلم، سینه و بَر فراخ
هوش مصنوعی: بدان که این بدن به مانند قلمی باریک و کشیده است، با بازوهایی قوی، یالی بلند و پشتی مستحکم، و سینهای وسیع و پهن.
دو رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر نر دارد و زور ببر
هوش مصنوعی: دو پایش مانند دو پای اسب نیرومند است و دلش همچون شیر نر شجاع و قوی است.
بدین خوب رویی و این فر و یال
ندارد کس از پهلوانان همال
هوش مصنوعی: هیچ یک از پهلوانان همتای تو، به این زیبایی و شکوه و جلال نرسیدهاند.
بدین شادمانی کنون می خوریم
به می جان اندوه را بشکریم
هوش مصنوعی: در این لحظه از زندگی و خوشحالی، بیایید با نوشیدن شراب، گلویمان را پر کنیم و به خاطر غم و اندوهی که داریم، شکرگزاری کنیم.
به زال آنگهی گفت تا صد نژاد
بپرسی کس این را ندارد بیاد
هوش مصنوعی: سپس به زال گفتند که اگر بخواهی نسل و نژاد خود را بشماری، هیچکس مانند او این ویژگی را ندارد و در یادها نمیماند.
که کودک ز پهلو برون آورند
بدین نیکویی چاره چون آورند
هوش مصنوعی: کودک را به زیبایی از پهلو بیرون میآورند، اما چگونه میتوان برای این کار تدبیری اندیشید؟
بسیمرغ بادا هزار آفرین
که ایزد ورا ره نمود اندرین
هوش مصنوعی: مرغی با عظمت و شگفتانگیز است که هزاران بار باید او را ستود، چرا که خداوند او را در این دنیا به راهی نشانده است.
که گیتی سپنجست پر آی و رو
کهن شد یکی دیگر آرند نو
هوش مصنوعی: جهان مانند یک اسفنج است که پر از آب میباشد؛ وقتی که قدیمی میشود، میتوانند آن را بفشارند و دوباره تازه و نو کنند.
به می دست بردند و مستان شدند
ز رستم سوی یاد دستان شدند
هوش مصنوعی: در میخانه مشغول نوشیدن شدند و به خاطر رستم، یاد دستان به یادشان آمد.
همی خورد مهراب چندان نبید
که چون خویشتن کس به گیتی ندید
هوش مصنوعی: مهراب به قدری شراب مینوشد که هیچکس در دنیا مانند خودش را نمیبیند.
همی گفت نندیشم از زال زر
نه از سام و نز شاه با تاج و فر
هوش مصنوعی: او میگفت که به زال زر و سام و شاهی با تاج و شکوه فکر نمیکنم.
من و رستم و اسب شبدیز و تیغ
نیارد برو سایه گسترد میغ
هوش مصنوعی: من و رستم و اسب شبدیز و شمشیر، بر دشمن نمیهراسیم و از سایه قویتری نمیگذریم.
کنم زنده آیین ضحاک را
به پی مشک سارا کنم خاک را
هوش مصنوعی: من زندگی ضحاک را زنده میکنم و به وسیلهی مشک سارا، خاک را چنان میسازم.
پر از خنده گشته لب زال و سام
ز گفتار مهراب دل شادکام
هوش مصنوعی: لبهای زال و سام از خوشحالی پر از خنده شده است و صحبتهای مهراب دل آنها را شاد کرده است.
سر ماه نو هرمز مهرماه
بران تخت فرخنده بگزید راه
هوش مصنوعی: در آغاز ماه نو، هرمز، نماینده مهرماه، بر تخت خوشبختی نشسته و مسیر خوشبختی را انتخاب کرد.
بسازید سام و برون شد به در
یکی منزلی زال شد با پدر
هوش مصنوعی: ساختند سام و زال با پدرش از خانه بیرون آمدند و به سمت یک مکان جدید رفتند.
همی رفت بر پیل دستم دژم
به پدرود کردن نیا را به هم
هوش مصنوعی: به آرامی بر روی فیل نشسته بودم و با دل سنگین و ناراحت، به پدرم که در حال وداع بود، نگاه میکردم.
چنین گفت مر زال را کای پسر
نگر تا نباشی جز از دادگر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که کسی به زال میگوید: «ای پسر، توجه کن که تنها از کسانی که درستکار و عادل هستند، بهرهمند خواهی شد و راهی در پیش خواهی داشت.»
به فرمان شاهان دل آراسته
خرد را گزین کرده بر خواسته
هوش مصنوعی: به دستور فرمانروایان، دل آراسته و زیبا شده است و تصمیم گرفته شده که خرد و دانایی را انتخاب کنند.
همه ساله بر بسته دست از بدی
همه روز جسته ره ایزدی
هوش مصنوعی: هر سال به دور از اعمال زشت زندگی کرده و هر روز به دنبال راهی برای نزدیک شدن به خدا هستم.
چنان دان که بر کس نماند جهان
یکی بایدت آشکار و نهان
هوش مصنوعی: بفهم که هیچ کس تا ابد در این دنیا نمیماند، بنابراین باید واقعیات زندگی را به صورت روشن و پنهان بشناسی و درک کنی.
برین پند من باش و مگذر ازین
بجز بر ره راست مسپر زمین
هوش مصنوعی: به این توصیه من توجه کن و از آن بگذر، جز اینکه در مسیر درست قدم بگذاری، بر روی زمین نرو.
که من در دل ایدون گمانم همی
که آمد به تنگی زمانم همی
هوش مصنوعی: من در دل خود احساس میکنم که سختی زمان به من نزدیک شده است.
دو فرزند را کرد پدرود و گفت
که این پندها را نباید نهفت
هوش مصنوعی: پدر دو فرزند خود را وداع گفت و به آنها یادآور شد که این نکات و آموزهها را نباید مخفی نگه دارند.
برآمد ز درگاه زخم درای
ز پیلان خروشیدن کرنای
هوش مصنوعی: صدای کرنایی که از زخم در گشاسته میآید، مانند خشخش فیلهاست.
سپهبد سوی باختر کرد روی
زبان گرمگوی و دل آزرمجوی
هوش مصنوعی: سپهبد به سمت غرب نگاه کرد و با زبانی گرم صحبت کرد، در حالی که دلش میخواست از شرم و احترام خودداری کند.
برفتند با او دو فرزند او
پر از آبْ رخ، دل پر از پند او
هوش مصنوعی: دو فرزند او به همراهش رفتند، چهرهای پر از اشک داشتند و دلشان پر از آموزهها و درسهایی بود.
دو منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد براه دراز
هوش مصنوعی: دو مکان را پشت سر گذاشتند و دوباره به عقب بازگشتند، آن فرمانده مسیر طولانی را پیش گرفت.
وزان روی زال سپهبد به راه
سوی سیستان باز برد آن سپاه
هوش مصنوعی: سپهبد زال با چهرهای درخشان، سپاهیان را به سمت سیستان راهنمایی کرد و آنها را به جلو میبرد.
شب و روز با رستم شیرمرد
همی کرد شادی و هم باده خورد
هوش مصنوعی: در طول شب و روز، رستم، مرد شجاع، خوش گذرانی میکرد و به همراه آن باده نوشی نیز داشت.
خوانش ها
بخش ۲۷ به خوانش محمدیزدانی جوینده
حاشیه ها
1397/10/01 09:01
پژمان
با درود و ارج، به نظرم این بیت؛
برتند با او دو فرزند او
پر از آب رخ دل پر از پند او
اشکال تایپی دارد، واژه ی نخستین این بیت باید "برفتند" باشه که "ف" هنگام تایپ جا مانده است.
1400/12/12 17:03
جهن یزداد
همی پشت زین خواهم و تیغ و خود
درع بسیار نچسپ است اینجا
1403/06/27 06:08
۱۳۹۷ Fakher
در این بیت تهما به معنی قوی
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
و تهماسب به معنی دارنده اسب قوی
لهراسب و ارجاسب و گرشاسب قسمت اول کلمه اسب که به معنی دارندگان اسب امده