گنجور

بخش ۱۰

چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه همگروه
بدیدند مر پهلوان را پگاه
وزان جایگه برگرفتند راه
سپهبد فرستاد خواننده را
که خواند بزرگان داننده را
چو دستور فرزانه با موبدان
سرافراز گردان و فرخ ردان
به شادی بر پهلوان آمدند
خردمند و روشن روان آمدند
زبان تیز بگشاد دستان سام
لبی پر ز خنده دلی شادکام
نخست آفرین جهاندار کرد
دل موبد از خواب بیدار کرد
چنین گفت کز داور راد و پاک
دل ما پر امید و ترس است و باک
به بخشایش امید و ترس از گناه
به فرمانها ژرف کردن نگاه
ستودن مراو را چنان چون توان
شب و روز بودن به پیشش نوان
خداوند گردنده خورشید و ماه
روان را به نیکی نماینده راه
بدویست گیهان خرم به پای
همو داد و داور به هر دو سرای
بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان
جوان داردش گاه با رنگ و بوی
گهش پیر بینی دژم کرده روی
ز فرمان و رایش کسی نگذرد
پی مور بی او زمین نسپرد
بدانگه که لوح آفرید و قلم
بزد بر همه بودنیها رقم
جهان را فزایش ز جفت آفرید
که از یک فزونی نیاید پدید
ز چرخ بلند اندر آمد سخن
سراسر همین است گیتی ز بن
زمانه به مردم شد آراسته
وزو ارج گیرد همی خواسته
اگر نیستی جفت اندر جهان
بماندی توانای اندر نهان
و دیگر که مایه ز دین خدای
ندیدم که ماندی جوان را بجای
بویژه که باشد ز تخم بزرگ
چو بی‌جفت باشد بماند سترگ
چه نیکوتر از پهلوان جوان
که گردد به فرزند روشن روان
چو هنگام رفتن فراز آیدش
به فرزند نو روز بازآیدش
به گیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زالست و آن پور سام
بدو گردد آراسته تاج و تخت
ازان رفته نام و بدین مانده بخت
کنون این همه داستان منست
گل و نرگس بوستان منست
که از من رمیدست صبر و خرد
بگویید کاین را چه اندر خورد
نگفتم من این تا نگشتم غمی
به مغز و خرد در نیامد کمی
همه کاخ مهراب مهر منست
زمینش چو گردان سپهر منست
دلم گشت با دخت سیندخت رام
چه گوینده باشد بدین رام سام
شود رام گویی منوچهر شاه
جوانی گمانی برد یا گناه
چه مهتر چه کهتر چو شد جفت جوی
سوی دین و آیین نهادست روی
بدین در خردمند را جنگ نیست
که هم راه دینست و هم ننگ نیست
چه گوید کنون موبد پیش بین
چه دانید فرزانگان اندرین
ببستند لب موبدان و ردان
سخن بسته شد بر لب بخردان
که ضحاک مهراب را بد نیا
دل شاه ازیشان پر از کیمیا
گشاده سخن کس نیارست گفت
که نشنید کس نوش با نیش جفت
چو نشنید از ایشان سپهبد سخن
بجوشید و رای نو افگند بن
که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رای بر من نکوهش کنید
ولیکن هر آنکو بود پر منش
بباید شنیدن بسی سرزنش
مرا اندرین گر نمایش کنید
وزین بند راه گشایش کنید
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان
ز خوبی و از نیکی و راستی
ز بد ناورم بر شما کاستی
همه موبدان پاسخ آراستند
همه کام و آرام او خواستند
که ما مر ترا یک به یک بنده‌ایم
نه از بس شگفتی سرافگنده‌ایم
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست
بزرگست و گرد و سبک مایه نیست
بدانست کز گوهر اژدهاست
و گر چند بر تازیان پادشاست
اگر شاه رابد نگردد گمان
نباشد ازو ننگ بر دودمان
یکی نامه باید سوی پهلوان
چنان چون تو دانی به روشن روان
ترا خود خرد زان ما بیشتر
روان و گمانت به اندیشتر
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه
فرستد کند رای او را نگاه
منوچهر هم رای سام سوار
نپردازد از ره بدین مایه کار
سپهبد نویسنده را پیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
یکی نامه فرمود نزدیک سام
سراسر نوید و درود و خرام
ز خط نخست آفرین گسترید
بدان دادگر کو جهان آفرید
ازویست شادی ازویست زور
خداوند کیوان و ناهید و هور
خداوند هست و خداوند نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست
ازو باد بر سام نیرم درود
خداوند کوپال و شمشیر و خود
چمانندهٔ دیزه هنگام گرد
چرانندهٔ کرگس اندر نبرد
فزایندهٔ باد آوردگاه
فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
گرایندهٔ تاج و زرین کمر
نشانندهٔ زال بر تخت زر
به مردی هنر در هنر ساخته
خرد از هنرها برافراخته
من او را بسان یکی بنده‌ام
به مهرش روان و دل آگنده‌ام
ز مادر بزادم بران سان که دید
ز گردون به من بر ستمها رسید
پدر بود در ناز و خز و پرند
مرا برده سیمرغ بر کوه هند
نیازم بد آنکو شکار آورد
ابا بچه‌ام در شمار آورد
همی پوست از باد بر من بسوخت
زمان تا زمان خاک چشمم بدوخت
همی خواندندی مرا پور سام
به اورنگ بر سام و من در کنام
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بران بود چرخ روان را روش
کس از داد یزدان نیابد گریغ
وگرچه بپرد برآید به میغ
سنان گر بدندان بخاید دلیر
بدرد ز آواز او چرم شیر
گرفتار فرمان یزدان بود
وگر چند دندانش سندان بود
یکی کار پیش آمدم دل شکن
که نتوان ستودنش بر انجمن
پدر گر دلیرست و نراژدهاست
اگر بشنود راز بنده رواست
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم
ستاره شب تیره یار منست
من آنم که دریا کنار منست
به رنجی رسیدستم از خویشتن
که بر من بگرید همه انجمن
اگرچه دلم دید چندین ستم
نیارم زدن جز به فرمانت دم
چه فرماید اکنون جهان پهلوان
گشایم ازین رنج و سختی روان
ز پیمان نگردد سپهبد پدر
بدین کار دستور باشد مگر
که من دخت مهراب را جفت خویش
کنم راستی را به آیین و کیش
به پیمان چنین رفت پیش گروه
چو باز آوریدم ز البرز کوه
که هیچ آرزو بر دلت نگسلم
کنون اندرین است بسته دلم
سواری به کردار آذر گشسپ
ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ
بفرمود و گفت ار بماند یکی
نباید ترا دم زدن اندکی
به دیگر تو پای اندر آور برو
برین سان همی تاز تا پیش گو
فرستاده در پیش او باد گشت
به زیر اندرش چرمه پولاد گشت
چو نزدیکی گرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید
همی گشت گرد یکی کوهسار
چماننده یوز و رمنده شکار
چنین گفت با غمگساران خویش
بدان کار دیده سواران خویش
که آمد سواری دمان کابلی
چمان چرمهٔ زیر او زابلی
فرستادهٔ زال باشد درست
ازو آگهی جست باید نخست
ز دستان و ایران و از شهریار
همی کرد باید سخن خواستار
هم اندر زمان پیش او شد سوار
به دست اندرون نامهٔ نامدار
فرود آمد و خاک را بوس داد
بسی از جهان آفرین کرد یاد
بپرسید و بستد ازو نامه سام
فرستاده گفت آنچه بود از پیام
سپهدار بگشاد از نامه بند
فرود آمد از تیغ کوه بلند
سخنهای دستان سراسر بخواند
بپژمرد و بر جای خیره بماند
پسندش نیامد چنان آرزوی
دگرگونه بایستش او را به خوی
چنین داد پاسخ که آمد پدید
سخن هر چه از گوهر بد سزید
چو مرغ ژیان باشد آموزگار
چنین کام دل جوید از روزگار
ز نخچیر کامد سوی خانه باز
به دلش اندر اندیشه آمد دراز
همی گفت اگر گویم این نیست رای
مکن داوری سوی دانش گرای
سوی شهریاران سر انجمن
شوم خام گفتار و پیمان شکن
و گر گویم آری و کامت رواست
بپرداز دل را بدانچت هواست
ازین مرغ پرورده وان دیوزاد
چه گویی چگونه برآید نژاد
سرش گشت از اندیشهٔ دل گران
بخفت و نیاسوده گشت اندران
سخن هر چه بر بنده دشوارتر
دلش خسته‌تر زان و تن زارتر
گشاده‌تر آن باشد اندر نهان
چو فرمان دهد کردگار جهان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید تابان برآمد ز کوه
برفتند گردان همه همگروه
هوش مصنوعی: چون خورشید روشن از پشت کوه سر برآورد، همه گروه به سمت آن حرکت کردند و پراکنده شدند.
بدیدند مر پهلوان را پگاه
وزان جایگه برگرفتند راه
هوش مصنوعی: در صبحگاه، پهلوان را دیدند و بر اساس آن، محل را ترک کردند و به راه افتادند.
سپهبد فرستاد خواننده را
که خواند بزرگان داننده را
هوش مصنوعی: رئیس سپاه فرستاد تا کسی را صدا کند که بزرگان و دانایان را گرد آورد و سخنانی را برای آنها بخواند.
چو دستور فرزانه با موبدان
سرافراز گردان و فرخ ردان
هوش مصنوعی: زمانی که فرزانه‌ای به همراه موبدان محترم و با فضیلت، فرمانی صادر کند و به امور مهم بپردازد، همگان باید پاسدار و حامی آن باشند.
به شادی بر پهلوان آمدند
خردمند و روشن روان آمدند
هوش مصنوعی: خردمندان و افرادی که دارای روحیه‌ای روشن هستند، به دیدن پهلوانی شاد و خوشحال رفتند.
زبان تیز بگشاد دستان سام
لبی پر ز خنده دلی شادکام
هوش مصنوعی: سام با زبانی تند و تیز صحبت کرد و لبخندی بر لب داشت که نشان از شادی و خوشحالی در دلش بود.
نخست آفرین جهاندار کرد
دل موبد از خواب بیدار کرد
هوش مصنوعی: ابتدا، خداوند جهان را خلق کرد و دل موبد را از خواب بیدار ساخت.
چنین گفت کز داور راد و پاک
دل ما پر امید و ترس است و باک
هوش مصنوعی: او گفت که از داور که نیکو و پاکدل است، دل ما پر از امید و ترس است و از او نگرانی داریم.
به بخشایش امید و ترس از گناه
به فرمانها ژرف کردن نگاه
هوش مصنوعی: به اینجا اشاره می‌شود که انسان باید به بخشش امید داشته باشد و در عین حال از گناه کردن بترسد. همچنین، لازم است که به دستورات و قوانین با دقت و عمق بیشتری توجه کند.
ستودن مراو را چنان چون توان
شب و روز بودن به پیشش نوان
هوش مصنوعی: ستایش کردن او را به اندازه‌ای که توان دارم شب و روز، به گونه‌ای که همیشه در برابرش مشغول باشم.
خداوند گردنده خورشید و ماه
روان را به نیکی نماینده راه
هوش مصنوعی: خداوند خورشید و ماه را در گردش و حرکت قرار داده است تا به بندگانش راه درست را نشان دهند.
بدویست گیهان خرم به پای
همو داد و داور به هر دو سرای
هوش مصنوعی: جهان در آغاز حالتی شاداب و زیبا داشت، و خداوند به هر دو مکان (زمین و آسمان) حکمت و عدالت را داده است.
بهار آرد و تیرماه و خزان
برآرد پر از میوه دار رزان
هوش مصنوعی: بهار می‌آید و تیرماه فرامی‌رسد و پاییز می‌آید که درختان پر از میوه می‌شوند.
جوان داردش گاه با رنگ و بوی
گهش پیر بینی دژم کرده روی
هوش مصنوعی: جوانی گاهی با شادابی و نشاطش توجه را جلب می‌کند، اما وقتی پیرتر می‌شود، چهره‌اش غمگین و گرفته می‌شود.
ز فرمان و رایش کسی نگذرد
پی مور بی او زمین نسپرد
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از دستورات و اراده او فراتر رود، و بدون او زمین هیچ چیزی را به کسی نخواهد داد.
بدانگه که لوح آفرید و قلم
بزد بر همه بودنیها رقم
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند عالم را آفرید و با قلم سرنوشت، بر همه موجودات و هستی‌ها رقم زد.
جهان را فزایش ز جفت آفرید
که از یک فزونی نیاید پدید
هوش مصنوعی: جهان به خاطر جفت‌ها و زوج‌ها به وجود آمده است، زیرا از یک عدد به تنهایی نمی‌توان چیزی را افزایش داد یا پدید آورد.
ز چرخ بلند اندر آمد سخن
سراسر همین است گیتی ز بن
هوش مصنوعی: از آسمان بلند، سخن به اینجا رسیده که زندگی در این دنیا از اصل و اساس چنین است.
زمانه به مردم شد آراسته
وزو ارج گیرد همی خواسته
هوش مصنوعی: دنیا به مردم زیبا شده است و از آن‌ها قدر و ارزش می‌دارد.
اگر نیستی جفت اندر جهان
بماندی توانای اندر نهان
هوش مصنوعی: اگر تو در جهان نباشی، توانایی و قدرت واقعی در خاموشی و درون خود نهفته است.
و دیگر که مایه ز دین خدای
ندیدم که ماندی جوان را بجای
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ چیزی را ندیده‌ام که جوانان را به جای دین خدا حمایت کند یا به آنها بزند و به اهمیت دین اهمیت دهد. در واقع، اشاره دارد به نبود الگوهای درست و اصولی برای جوانان در مسیر دین و ایمان.
بویژه که باشد ز تخم بزرگ
چو بی‌جفت باشد بماند سترگ
هوش مصنوعی: به ویژه اگر چیزی از یک منبع بزرگ به دنیا بیاید که جفت و هم‌تراز نداشته باشد، آن وقت به تنهایی بزرگ و مهم باقی می‌ماند.
چه نیکوتر از پهلوان جوان
که گردد به فرزند روشن روان
هوش مصنوعی: هیچ چیزی به اندازه یک جوان شجاع و دلیر که به فرزندی با روح پاک و روشن تبدیل شود، خوب و زیبا نیست.
چو هنگام رفتن فراز آیدش
به فرزند نو روز بازآیدش
هوش مصنوعی: وقتی زمان رفتن به او نزدیک می‌شود، دوباره به یاد فرزندش در روز نو می‌افتد.
به گیتی بماند ز فرزند نام
که این پور زالست و آن پور سام
هوش مصنوعی: در دنیا پس از خود، نامی ماندگار خواهد گذاشت؛ چرا که این پسر زال و آن پسر سام است.
بدو گردد آراسته تاج و تخت
ازان رفته نام و بدین مانده بخت
هوش مصنوعی: در آنجا که نام و شهرت از بین رفته، تاج و تخت با زیبایی و شکوه حفظ می‌شود و فقط بخت و اقبال باقی می‌ماند.
کنون این همه داستان منست
گل و نرگس بوستان منست
هوش مصنوعی: اکنون تمام این قصه‌ها به من مربوط می‌شود، گل و نرگس هم زیبایی‌های باغ من هستند.
که از من رمیدست صبر و خرد
بگویید کاین را چه اندر خورد
هوش مصنوعی: صبر و عقل من از دست رفته و به شما می‌گویم که این وضعیت چه دلیلی دارد؟
نگفتم من این تا نگشتم غمی
به مغز و خرد در نیامد کمی
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه این را نگفتم تا اینکه غم و اندوهی در ذهن و فکر من شکل گرفت و کمی آرامش از بین رفت.
همه کاخ مهراب مهر منست
زمینش چو گردان سپهر منست
هوش مصنوعی: کاخ محور عشق و محبت من در این دنیا قرار دارد، همچون دایره‌ای که در آسمان می‌چرخد.
دلم گشت با دخت سیندخت رام
چه گوینده باشد بدین رام سام
هوش مصنوعی: دل من در عشقی گرفتار شده که مانند زیبایی دختری به نام سیندخت است. نمی‌دانم چه باید بگویم، زیرا این دل به شدت در چنگال این عشق گرفتار است.
شود رام گویی منوچهر شاه
جوانی گمانی برد یا گناه
هوش مصنوعی: منوچهر شاه جوان به آرامی می‌گوید که شاید گناهی در کار است یا احساساتی در او ایجاد شده است.
چه مهتر چه کهتر چو شد جفت جوی
سوی دین و آیین نهادست روی
هوش مصنوعی: هر کسی، چه بزرگ و چه کوچک، زمانی که به هم پیوسته شوند، مسیر خود را به سوی دین و آیین مشخص می‌کنند.
بدین در خردمند را جنگ نیست
که هم راه دینست و هم ننگ نیست
هوش مصنوعی: بسیار کسی که با عقل و تدبیر است، با این مسأله درگیر نیست؛ زیرا این مسیر، هم مطابق با دین است و هم عیب و ننگی ندارد.
چه گوید کنون موبد پیش بین
چه دانید فرزانگان اندرین
هوش مصنوعی: موبد پیشگو اکنون چه می‌گوید؟ فرزانگان در این موضوع چه می‌دانند؟
ببستند لب موبدان و ردان
سخن بسته شد بر لب بخردان
هوش مصنوعی: سخن و حرف زدن عالمان و خردمندان به خاطر مداخله و حرف زدن دیوان و نادانان خاموش شد.
که ضحاک مهراب را بد نیا
دل شاه ازیشان پر از کیمیا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی به نام ضحاک می‌پردازد که در ذهن شاه نگرانی و اضطراب ایجاد کرده است. دل شاه از او پر از احساسات گران‌بها و شگفت‌انگیز است که به مانند کیمیا ارزشمند و نادر هستند.
گشاده سخن کس نیارست گفت
که نشنید کس نوش با نیش جفت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت بیان کردن پیدا نکرد، چون هیچ‌کس اشکالی ندارد که شنیده شود. برای انجام این کار، باید زهر و شکر را با هم ترکیب کرد.
چو نشنید از ایشان سپهبد سخن
بجوشید و رای نو افگند بن
هوش مصنوعی: زمانی که سردار از صحبت‌های آنها حرفی نشنید، خشمگین شد و تصمیم جدیدی گرفت.
که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رای بر من نکوهش کنید
هوش مصنوعی: می‌دانم که اگر به این موضوع بپردازید، بر من انتقاد خواهید کرد.
ولیکن هر آنکو بود پر منش
بباید شنیدن بسی سرزنش
هوش مصنوعی: هر کسی که دارای روح بزرگ و نیک است، باید توجه کند که ممکن است به خاطر این فضیلت‌ها، criticism و انتقادهای زیادی را بشنود و تحمل کند.
مرا اندرین گر نمایش کنید
وزین بند راه گشایش کنید
هوش مصنوعی: اگر مرا در این دنیا نشان دهید و از این بند، راهی برای رهایی به من نشان دهید.
به جای شما آن کنم در جهان
که با کهتران کس نکرد از مهان
هوش مصنوعی: من در این دنیا کاری می‌کنم که هیچ‌کس از بزرگان با افراد کم‌مرتبه انجام نداده است.
ز خوبی و از نیکی و راستی
ز بد ناورم بر شما کاستی
هوش مصنوعی: از زیبایی و نیکی و راستی، هیچ نارسایی و کمبودی بر شما نمی‌گذارم.
همه موبدان پاسخ آراستند
همه کام و آرام او خواستند
هوش مصنوعی: تمامی دانشمندان و روحانیان آماده پاسخگویی شدند و همگی در پی این بودند که آرامش و رضایت او را فراهم کنند.
که ما مر ترا یک به یک بنده‌ایم
نه از بس شگفتی سرافگنده‌ایم
هوش مصنوعی: ما به تو یک به یک خدمت می‌کنیم و این نشان نمی‌دهد که ما از شگفتی تو نگران یا شرمنده‌ایم.
ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست
بزرگست و گرد و سبک مایه نیست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مهراب به این مقام تعلق ندارد، اما بزرگی و اهمیت او بیش از آن است که به سادگی بتوان به ویژگی‌هایش اشاره کرد.
بدانست کز گوهر اژدهاست
و گر چند بر تازیان پادشاست
هوش مصنوعی: او دانست که اژدها از گوهر ارزشمندی برخوردار است و هرچند بر عرب‌ها سلطنت دارد.
اگر شاه رابد نگردد گمان
نباشد ازو ننگ بر دودمان
هوش مصنوعی: اگر پادشاه به خوشرویی رفتار نکند، ننگ و عیب او بر دودمانش سایه می‌افکند.
یکی نامه باید سوی پهلوان
چنان چون تو دانی به روشن روان
هوش مصنوعی: برای پهلوان باید نامه‌ای ارسال شود، درست مانند آنچه که تو به خوبی می‌دانی و درک می‌کنی.
ترا خود خرد زان ما بیشتر
روان و گمانت به اندیشتر
هوش مصنوعی: تو خود از عقل و فکر بیشتر بهره‌مند هستی و تصور تو از آنچه که اندیشیده‌ای، قوی‌تر و عمیق‌تر است.
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه
فرستد کند رای او را نگاه
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که نامه‌ای به نزد شاه بفرستد و نظر او را بررسی کند؟
منوچهر هم رای سام سوار
نپردازد از ره بدین مایه کار
هوش مصنوعی: منوچهر هم نباید با سام هم نظر شود، تا از این راه کارهای ناپسند انجام دهد.
سپهبد نویسنده را پیش خواند
دل آگنده بودش همه برفشاند
هوش مصنوعی: سپهبد نویسنده را فراخواند و دلش پر از احساسات بود، به‌طوریکه همه احساساتش را بر او نثار کرد.
یکی نامه فرمود نزدیک سام
سراسر نوید و درود و خرام
هوش مصنوعی: یک نفر نامه‌ای نوشت و فرستاد به سام که پر از خبرهای خوش و سلام و درود بود.
ز خط نخست آفرین گسترید
بدان دادگر کو جهان آفرید
هوش مصنوعی: از خط نخستین، ستایش و تحسین را آغاز می‌کنم، به کسی که عدالت را برقرار کرد و جهان را به وجود آورد.
ازویست شادی ازویست زور
خداوند کیوان و ناهید و هور
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که شادی و قدرت از خداوند ناشی می‌شود و وجود ستاره‌هایی مانند کیوان، ناهید و هور نیز نمادهایی از این نیروها و برکت‌ها هستند. به عبارتی، خوشبختی و قدرت را باید از مصدر الهی دانست که در سیارات و ستاره‌ها نیز نمایان می‌شود.
خداوند هست و خداوند نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست
هوش مصنوعی: خداوند وجود دارد و در عین حال نمی‌توان او را مشخص کرد. همه ما در حقیقت بندگان او هستیم و در نهایت، او تنها یک است.
ازو باد بر سام نیرم درود
خداوند کوپال و شمشیر و خود
هوش مصنوعی: از او باد و نیروی بسیار و خالصی فرستاده می‌شود، خداوندی که دارای قدرت و سلاح است.
چمانندهٔ دیزه هنگام گرد
چرانندهٔ کرگس اندر نبرد
هوش مصنوعی: چمن‌زاری در حال خرامیدن است و در این هنگام، گرد و غبار افرازنده‌ای در حال پرواز است. مانند نبردی که درون آن، کرگس‌ها درگیر می‌شوند.
فزایندهٔ باد آوردگاه
فشانندهٔ خون ز ابر سیاه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک وضعیت طبیعی می‌پردازد، که در آن وزش باد باعث می‌شود که از ابرهای تیره باران و طوفان بیافتد. این تصویر نشان‌دهنده اثرات قدرت طبیعت و پیوستگی بین عوامل مختلف جوی است که می‌تواند منجر به بارش و در نتیجه جاری شدن آب شود.
گرایندهٔ تاج و زرین کمر
نشانندهٔ زال بر تخت زر
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال تاج و کمربند زرین است، نشانه‌ای از زال (پدر رستم) بر تخت زرین را به همراه دارد.
به مردی هنر در هنر ساخته
خرد از هنرها برافراخته
هوش مصنوعی: مردی که با خرد و فهم خود به هنرهایی دست یافته، توانسته است مهارت‌هایش را به نمایش بگذارد و به درجات بالایی برسد.
من او را بسان یکی بنده‌ام
به مهرش روان و دل آگنده‌ام
هوش مصنوعی: من همچون یک بنده به او تعلق دارم و به خاطر عشقش، سرشار از احساسات و محبت هستم.
ز مادر بزادم بران سان که دید
ز گردون به من بر ستمها رسید
هوش مصنوعی: من از مادرم تولد یافتم به روشی که دیدم از آسمان بر من ظلم‌های بسیاری نازل شد.
پدر بود در ناز و خز و پرند
مرا برده سیمرغ بر کوه هند
هوش مصنوعی: پدر من، در حالتی از ناز و شکوه، مرا مانند پرنده‌ای زیبا به دمنوشی بالاتر از همه جا و در کوه‌های هند برده است.
نیازم بد آنکو شکار آورد
ابا بچه‌ام در شمار آورد
هوش مصنوعی: به شخصی نیاز دارم که با کمک او بتوانم فرزندم را به خوشبختی و موفقیت برسانم.
همی پوست از باد بر من بسوخت
زمان تا زمان خاک چشمم بدوخت
هوش مصنوعی: زمانی که باد بر من ظلم و آزار می‌کرد، من دچار درد و رنج می‌شدم و در آن بین، اشک‌هایم همچون خاک، بر روی زمین می‌ریخت.
همی خواندندی مرا پور سام
به اورنگ بر سام و من در کنام
هوش مصنوعی: پسر سام مرا به خاطر نام و مقامش می‌خواند، ولی من در جای امن و پناهگاه خودم نشسته‌ام.
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بران بود چرخ روان را روش
هوش مصنوعی: وقتی خداوند چنین تقدیر و سرنوشتی برای انسان رقم زده، دلیلی ندارد که زندگی به گونه‌ای دیگر پیش برود.
کس از داد یزدان نیابد گریغ
وگرچه بپرد برآید به میغ
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از عدالت خداوند به‌خوبی نجات نمی‌یابد و حتی اگر به آسمان برود، باز هم زیر نظر و نگاه خدا خواهد بود.
سنان گر بدندان بخاید دلیر
بدرد ز آواز او چرم شیر
هوش مصنوعی: اگر نیزه‌ای به دندان بگیرد، دلیر خواهد شد و با صدای او، چرم شیر پاره می‌شود.
گرفتار فرمان یزدان بود
وگر چند دندانش سندان بود
هوش مصنوعی: او تحت کنترل اراده خداوند قرار داشت و هر چقدر هم که قدرت و توانایی داشت، باز هم نتوانست از سرنوشت خود فرار کند.
یکی کار پیش آمدم دل شکن
که نتوان ستودنش بر انجمن
هوش مصنوعی: یک مشکل برایم پیش آمد که باعث دلشکستگی‌ام شد و نمی‌توانم آن را در جمع ستایش کنم.
پدر گر دلیرست و نراژدهاست
اگر بشنود راز بنده رواست
هوش مصنوعی: اگر پدر شجاع و نیرومند باشد، پس اگر راز فرزندش را بشنود، این موضوع برایش قابل قبول خواهد بود.
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم
هوش مصنوعی: من از زیبایی و شگفتی دختر مهراب به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم و احساس حسی عمیق و سوزان در قلب من شکل گرفت، مانند اینکه در آتش سوزانده شوم.
ستاره شب تیره یار منست
من آنم که دریا کنار منست
هوش مصنوعی: ستاره شب تاریک همدم من است و من آن کسی هستم که دریا در کنارم قرار دارد.
به رنجی رسیدستم از خویشتن
که بر من بگرید همه انجمن
هوش مصنوعی: من به درد و رنجی مبتلا شده‌ام که حتی تمام مردم دور و برم به خاطر آن برایم گریه کنند.
اگرچه دلم دید چندین ستم
نیارم زدن جز به فرمانت دم
هوش مصنوعی: هرچند که دلم به ظلم‌ها و سختی‌ها عادت کرده است، اما همچنان جز به خاطر تو حرفی نخواهم زد.
چه فرماید اکنون جهان پهلوان
گشایم ازین رنج و سختی روان
هوش مصنوعی: اکنون چه می‌تواند بگوید پهلوان بزرگ، که من از این درد و سختی رها می‌شوم؟
ز پیمان نگردد سپهبد پدر
بدین کار دستور باشد مگر
هوش مصنوعی: سپهبد پدر به خاطر این کار عهد و پیمان خود را نمی‌شکند، مگر اینکه دستور دیگری داشته باشد.
که من دخت مهراب را جفت خویش
کنم راستی را به آیین و کیش
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم دختر مهراب را همسر خودم کنم، طبق اصول و قوانین درست.
به پیمان چنین رفت پیش گروه
چو باز آوریدم ز البرز کوه
هوش مصنوعی: با پیمان به سوی گروه حرکت کردم، زمانی که آن را از کوه البرز بازآوردم.
که هیچ آرزو بر دلت نگسلم
کنون اندرین است بسته دلم
هوش مصنوعی: حال که دل من در بند است، هیچ آرزویی را بر دلت نخواهم گذاشت.
سواری به کردار آذر گشسپ
ز کابل سوی سام شد بر دو اسپ
هوش مصنوعی: یک سوار مانند آذرگشسب، از کابل به سمت سام حرکت کرد و بر روی دو اسب سوار بود.
بفرمود و گفت ار بماند یکی
نباید ترا دم زدن اندکی
هوش مصنوعی: او دستور داد و گفت: اگر کسی بماند، نباید تو حتی به اندازه‌ای کم، سخنی از او به میان آوری.
به دیگر تو پای اندر آور برو
برین سان همی تاز تا پیش گو
هوش مصنوعی: به دیگران بی‌محابا و با شور و شوق خودت را نشان بده و به جلو برو تا بتوانی حرف خود را بیان کنی.
فرستاده در پیش او باد گشت
به زیر اندرش چرمه پولاد گشت
هوش مصنوعی: فرستاده به نزد او رفت و زیر بار او به شدت فشار آورد و به سختی افتاد.
چو نزدیکی گرگساران رسید
یکایک ز دورش سپهبد بدید
هوش مصنوعی: وقتی که به جایی نزدیک گرگساران رسیدند، هر کدام از دور به دیدن فرمانده خود آمدند.
همی گشت گرد یکی کوهسار
چماننده یوز و رمنده شکار
هوش مصنوعی: در اطراف کوهی در حال گردش بود، مانند یوزی که در جستجوی شکار می‌دود و می‌پندارد.
چنین گفت با غمگساران خویش
بدان کار دیده سواران خویش
هوش مصنوعی: او به دوستان غم‌خوارش گفت که به خاطر کار و تلاش سواران خود، دچار درد و اندوه شده است.
که آمد سواری دمان کابلی
چمان چرمهٔ زیر او زابلی
هوش مصنوعی: یک سوار از کابل آمد، سوار بر اسبی با چرم زرد که متعلق به زابل است.
فرستادهٔ زال باشد درست
ازو آگهی جست باید نخست
هوش مصنوعی: فرستادهٔ زال باید به درستی از او خبر بگیرد و در ابتدا باید اطلاعات لازم را جمع‌آوری کند.
ز دستان و ایران و از شهریار
همی کرد باید سخن خواستار
هوش مصنوعی: باید درباره دستان و ایران و پادشاه سخن گفت و خواسته‌ها را بیان کرد.
هم اندر زمان پیش او شد سوار
به دست اندرون نامهٔ نامدار
هوش مصنوعی: در زمان گذشته، سواری در مقابل او حاضر شد و نامه‌ای معروف را در دستان خود داشت.
فرود آمد و خاک را بوس داد
بسی از جهان آفرین کرد یاد
هوش مصنوعی: او به زمین نزدیک شد و خاک را بوسید و خیلی به یاد خالق جهان افتاد.
بپرسید و بستد ازو نامه سام
فرستاده گفت آنچه بود از پیام
هوش مصنوعی: از او پرسیدند و نامه‌ای را که سام فرستاده بود، گرفتند و او هم آنچه را که در پیام بود، گفت.
سپهدار بگشاد از نامه بند
فرود آمد از تیغ کوه بلند
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ، نامه را باز کرد و از بالای کوه بلند به پایین آمد.
سخنهای دستان سراسر بخواند
بپژمرد و بر جای خیره بماند
هوش مصنوعی: دستان در حال سخن گفتن تمام حرف‌ها را بیان می‌کند، اما وقتی پژمرده شود، به حالت سکوت و تفکر فرو می‌رود و به چیزهایی که در اطرافش هستند، خیره می‌شود.
پسندش نیامد چنان آرزوی
دگرگونه بایستش او را به خوی
هوش مصنوعی: او به یک آرزوی متفاوت و ناخواسته رضایت نداد و این امر باعث شد که او به طبیعت و ذات خود بازگردد.
چنین داد پاسخ که آمد پدید
سخن هر چه از گوهر بد سزید
هوش مصنوعی: پاسخی چنین داد که هر چیزی که به جوهر و ذات خود بچسبد، روشن و نمایان می‌شود.
چو مرغ ژیان باشد آموزگار
چنین کام دل جوید از روزگار
هوش مصنوعی: چنان که پرنده‌ای زنده و هوشیار، معلمی است که به دنبال آرزوها و خواسته‌های خود از زندگی است.
ز نخچیر کامد سوی خانه باز
به دلش اندر اندیشه آمد دراز
هوش مصنوعی: از شکار بر می‌گردد به خانه و در دلش افکاری طولانی شکل می‌گیرد.
همی گفت اگر گویم این نیست رای
مکن داوری سوی دانش گرای
هوش مصنوعی: اگر بگویم که این چیز درست نیست، نباید قضاوت کنی. به جای آن، به علم و دانش رجوع کن.
سوی شهریاران سر انجمن
شوم خام گفتار و پیمان شکن
هوش مصنوعی: من به سوی حکام و سران جمع می‌روم، اما با زبانی ناپخته و ناپایدار.
و گر گویم آری و کامت رواست
بپرداز دل را بدانچت هواست
هوش مصنوعی: اگر بگویم آری و خواسته‌ات برآورده است، دل را به آنچه تمنا داری می‌سپارم.
ازین مرغ پرورده وان دیوزاد
چه گویی چگونه برآید نژاد
هوش مصنوعی: از این پرنده‌ای که تربیت شده و از آن دیو زاده چه باید گفت؟ چگونه می‌توان نژاد او را توجیه کرد؟
سرش گشت از اندیشهٔ دل گران
بخفت و نیاسوده گشت اندران
هوش مصنوعی: او از فکر و اندیشه‌ای که بر دلش سنگینی می‌کرد، خسته و بی‌قرار شده و نتوانسته است آرامش پیدا کند.
سخن هر چه بر بنده دشوارتر
دلش خسته‌تر زان و تن زارتر
هوش مصنوعی: هر چه سخن و موضوع برای بنده سخت‌تر باشد، دل او بیشتر خسته می‌شود و جسمش بیشتر آسیب می‌بیند.
گشاده‌تر آن باشد اندر نهان
چو فرمان دهد کردگار جهان
هوش مصنوعی: آنچه در دل و نهان آدمی می‌گذرد، وقتی که خداوند بخواهد، آشکارتر و واضح‌تر می‌شود.

خوانش ها

بخش ۱۰ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۰ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1392/03/11 00:06
امین کیخا

بریان کردن لغت های زیبای دیگری هم دارد بیهودن و برهودن و نیز میچودن همه یعنی به اتش نیم سوز کردن جای گفتن است که به فرانسه mijouter یعنی نرم جوشاندن و لغتی روز مره فرانسه است ولی در فارسی ورافتاده و کهن است

1392/03/11 00:06
امین کیخا

با پوزش نگاه من اینست که میچودن به mijouter می ماند و معانی همانند هم دارند

1392/04/14 16:07
امین کیخا

از میان این همه واژه و فرهنگ انچه که بیشتر مردم مارا می نماید براستی که نستعلیق است . نرمی و زیبایی جادویی نستعلیق مثل خود مردم ما دوست داشتنی است .

1392/04/14 21:07
امین کیخا

درود به حمید رضا گرداننده تارنما درودی که به زادان فرخ و مردان شاه می کنم ، درودی که به یعقوب لیس می کنم ، مبلغ پانصد هزار تومان برای بدست اوردن افتخار پشتیبان بودن این تارنما پرداخت کردم که صبح واریز شد ، دکتر امین کیخا

1392/04/15 00:07
ناشناس

درود بر مردان مرد..

1395/11/04 07:02
سعدی استاد سخن

ب مردی هنر در هنر ساخته
سرش از هنر گردن افراخته....قشنگی شعرو خراب کردی بجای سرش نوشتی خرد

1401/05/16 22:08
جهن یزداد

وزان مرغ پرورد و ان دیوزاد
چه گویی چگونه براید نژاد

1403/03/31 11:05
جهن یزداد

بدفنر نخست افرین گسترید
بنامه نخست افرین گسترید

1403/06/11 09:09
برمک

بخ بخ بدین سروده
بنامه نخست آفرین گسترید
بدان دادگر کو جهان آفرید

ازویست شادی ازویست زور
خداوند کیوان و ناهید و هور

خداوند هست و خداوند نیست
همه بندگانیم و ایزد یکیست

ازو باد بر سام نیرم درود
خداوند کوپال و شمشیر و خود

چمانندهٔ دیزه هنگام گرد
چرانندهٔ کرگس اندر نبرد

فزایندهٔ باد آوردگاه
فشانندهٔ خون ز ابر سیاه

گرایندهٔ تاج و زرین کمر
نشانندهٔ زال بر تخت زر