گنجور

بخش ۴۴

به ایرانیان گفت پیروز شاه
که بدرود باد این دل افروز گاه
چو من بگذرم ز این فرومایه خاک
شما را بخواهم ز یزدان پاک
به پدرود کردن رخ هر کسی
ببوسید با آب مژگان بسی
یلان را همه پاک در بر گرفت
به زاری خروشیدن اندر گرفت
همی گفت کاجی من این انجمن
توانستمی برد با خویشتن
خروشی برآمد ز ایران سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
پس پرده‌ها کودک خرد و زن
به کوی و به بازار شد انجمن
خروشیدن ناله و آه خاست
به هر برزنی ماتم شاه خاست
به ایرانیان آن زمان گفت شاه
که فردا شما را همین است راه
هر آن کس که دارید نام و نژاد
به دادار خورشید باشید شاد
من اکنون روان را همی پرورم
که بر نیک نامی مگر بگذرم
نبستم دل اندر سپنجی سرای
بدان تا سروش آمدم رهنمای
بگفت این و از پایگه اسب خواست
ز لشکرگه آواز فریاد خاست
بیامد به ایوان شاهی دژم
به آزاد سرو اندر آورده خم
کنیزک بدش چار چون آفتاب
ندیدی کسی چهر ایشان به خواب
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند
که رفتیم اینک ز جای سپنج
شما دل مدارید با درد و رنج
نبینید جاوید ز این پس مرا
کز این خاک بیدادگر بس مرا
سوی داور پاک خواهم شدن
نبینم همی راه بازآمدن
بشد هوش زان چار خورشید چهر
خروشان شدند از غم و درد و مهر
شخودند روی و بکندند موی
گسستند پیرایه و رنگ و بوی
از آن پس هر آن کس که آمد به هوش
چنین گفت با ناله و با خروش
که ما را ببر ز این سرای سپنج
رها کن تو ما را از این درد و رنج
بدیشان چنین گفت پر مایه شاه
کز این پس شما را همین است راه
کجا خواهران جهاندار جم
کجا تاجداران با باد و دم
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت زآن سان بدریای آب
کجا دختر تور ماه آفرید
که چون او کس اندر زمانه ندید
همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم به دوزخ درند ار بهشت
مجویید از این رفتن آزار من
که آسان شود راه دشوار من
خروشید و لهراسب را پیش خواند
از ایشان فراوان سخنها براند
به لهراسب گفت این بتان منند
فروزندهٔ پاک جان منند
بر این هم نشست اندر این هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای
نباید که یزدان چو خواندت پیش
روان شرم دارد ز کردار خویش
چو بینی مرا با سیاوش به هم
ز شرم دو خسرو بمانی دژم
پذیرفت لهراسب زو هرچه گفت
که با دیده‌شان دارم اندر نهفت
وز آن جایگه تنگ بسته میان
بگردید بر گرد ایرانیان
کز ایدر به ایوان خرامید زود
مدارید در دل مرا جز درود
مباشید گستاخ با این جهان
که او بدتری دارد اندر نهان
مباشید جاوید جز راد و شاد
ز من جز به نیکی مگیرید یاد
همه شاد و خرم به ایوان شوید
چو رفتن بود شاد و خندان شوید
همه نامداران ایران سپاه
نهادند سر بر زمین پیش شاه
که ما پند او را به کردار جان
بداریم تا جان بود جاودان
به لهراسب فرمود تا بازگشت
بدو گفت روز من اندر گذشت
تو رو تخت شاهی به‌آیین بدار
به گیتی جز از تخم نیکی مکار
هر آن گه که باشی تن آسان ز رنج
ننازی به تاج و ننازی به گنج
چنان دان که رفتنت نزدیک شد
به یزدان ترا راه باریک شد
همه داد جوی و همه داد کن
ز گیتی تن مهتر آزاد کن
فرود آمد از باره لهراسب زود
زمین را ببوسید و شادی نمود
بدو گفت خسرو که پدرود باش
به داد اندرون تار گر پود باش
برفتند با او ز ایران سران
بزرگان بیدار و کنداوران
چو دستان و رستم چو گودرز و گیو
دگر بیژن گیو و گستهم نیو
به هفتم فریبرز کاووس بود
به هشتم کجا نامور طوس بود
همی رفت لشکر گروهاگروه
ز هامون بشد تا سر تیغ کوه
ببودند یک هفته دم بر زدند
یکی بر لب خشک نم بر زدند
خروشان و جوشان ز کردار شاه
کسی را نبود اندر آن رنج راه
همی گفت هر موبدی در نهفت
کز این سان همی در جهان کس نگفت
چو خورشید بر زد سر از تیره کوه
بیامد به پیشش ز هر سو گروه
زن و مرد ایرانیان صدهزار
خروشان برفتند با شهریار
همه کوه پر ناله و با خروش
همی سنگ خارا برآمد به جوش
همی گفت هر کس که شاها چه بود
که روشن دلت شد پر از داغ و دود
گر از لشکر آزار داری همی
مر این تاج را خوار داری همی
بگوی و تو از گاه ایران مرو
جهان کهن را مکن شاه نو
همه خاک باشیم اسب ترا
پرستنده آذرگشسب ترا
کجا شد ترا دانش و رای و هوش
که نزد فریدون نیامد سروش
همه پیش یزدان ستایش کنیم
به آتشکده در نیایش کنیم
مگر پاک یزدانت بخشد به ما
دل موبدان بردرخشد به ما
شهنشاه زآن کار خیره بماند
از آن انجمن موبدان را بخواند
چنین گفت ایدر همه نیکویست
بر این نیکویها نباید گریست
ز یزدان شناسید یکسر سپاس
مباشید جز پاک یزدان‌شناس
که گرد آمدن زود باشد به هم
مباشید ز این رفتن من دژم
بدان مهتران گفت ز این کوهسار
همه بازگردید بی‌شهریار
که راهی دراز است و بی‌آب و سخت
نباشد گیاه و نه برگ درخت
ز با من شدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید
بر این ریگ برنگذرد هر کسی
مگر فره و برز دارد بسی
سه مرد گرانمایه و سرفراز
شنیدند گفتار و گشتند باز
چو دستان و رستم چو گودرز پیر
جهانجوی و بیننده و یادگیر
نگشتند ز او باز چون طوس و گیو
همان بیژن و هم فریبرز نیو
برفتند یک روز و یک شب به هم
شدند از بیابان و خشکی دژم
به ره بر یکی چشمه آمد پدید
جهانجوی کیخسرو آنجا رسید
بدان آب روشن فرود آمدند
بخوردند چیزی و دم بر زدند
بدان مرزبانان چنین گفت شاه
که امشب نرانیم ز این جایگاه
بجوییم کار گذشته بسی
کز این پس نبینند ما را کسی
چو خورشید تابان برآرد درفش
چو زر آب گردد زمین بنفش
مرا روزگار جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود
از این رای گر تاب گیرد دلم
دل تیره گشته ز تن بگسلم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به ایرانیان گفت پیروز شاه
که بدرود باد این دل افروز گاه
هوش مصنوعی: پیروز شاه به ایرانیان گفت که خداحافظ باشد این مکان شادی‌بخش و دل‌انگیز.
چو من بگذرم ز این فرومایه خاک
شما را بخواهم ز یزدان پاک
هوش مصنوعی: زمانی که من از این خاک پست و حقیر بگذرم، از خدای پاک خواهان شما خواهم بود.
به پدرود کردن رخ هر کسی
ببوسید با آب مژگان بسی
هوش مصنوعی: هر وقت می‌خواهید با کسی خداحافظی کنید، با مهربانی و احساس، چهره‌اش را ببوسید و با اشک‌های خود از او وداع کنید.
یلان را همه پاک در بر گرفت
به زاری خروشیدن اندر گرفت
هوش مصنوعی: جوانان را به طور کامل در بر گرفت و به دلیل اندوه و ناراحتی شروع به فریاد زدن کردند.
همی گفت کاجی من این انجمن
توانستمی برد با خویشتن
هوش مصنوعی: من می‌گفتم که من این جمع را می‌توانستم با خود به همراه ببرم.
خروشی برآمد ز ایران سپاه
که خورشید بر چرخ گم کرد راه
هوش مصنوعی: سپاه ایران با صدای بلندی به راه افتاد و به قدری قدرتمند بود که خورشید به تماشای آن، در آسمان گم شد.
پس پرده‌ها کودک خرد و زن
به کوی و به بازار شد انجمن
هوش مصنوعی: در پشت پرده‌ها، کودک و زن به جمع‌های مختلف در کوچه و بازار پیوسته‌اند.
خروشیدن ناله و آه خاست
به هر برزنی ماتم شاه خاست
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای، صدای ناله و زاری بلند شد و همه به خاطر درگذشت شاه در غم و ماتم فرو رفتند.
به ایرانیان آن زمان گفت شاه
که فردا شما را همین است راه
هوش مصنوعی: شاه به ایرانیان آن زمان می‌گوید که فردا چنین راهی در پیش خواهید داشت.
هر آن کس که دارید نام و نژاد
به دادار خورشید باشید شاد
هوش مصنوعی: هر کسی که نام و نسب خوبی دارد، باید در برابر خالق آسمان‌ها شکرگزار و شاد زندگی کند.
من اکنون روان را همی پرورم
که بر نیک نامی مگر بگذرم
هوش مصنوعی: من در حال حاضر سعی دارم روح و جان خود را پرورش دهم تا به نام نیکی برسم و از آن عبور نکنم.
نبستم دل اندر سپنجی سرای
بدان تا سروش آمدم رهنمای
هوش مصنوعی: دل خود را در جستجوی دنیای فانی و زود گذر نبستم، تا وقتی که ندای الهی و پیامبر به راهنمایی من آمد.
بگفت این و از پایگه اسب خواست
ز لشکرگه آواز فریاد خاست
هوش مصنوعی: او این را گفت و از محل قرار گرفتن اسب خواست، و از سمت لشکر صدای فریاد به گوش رسید.
بیامد به ایوان شاهی دژم
به آزاد سرو اندر آورده خم
هوش مصنوعی: به کاخ پادشاهی غمگین وارد شد، در حالی که به درخت سروی آزاد و سرسبز خم شده بود.
کنیزک بدش چار چون آفتاب
ندیدی کسی چهر ایشان به خواب
هوش مصنوعی: دختران زیبا به مانند آفتاب درخشان هستند و هیچ‌کس نمی‌تواند چهره‌ی آنها را حتی در خواب هم ببیند.
ز پرده بتان را بر خویش خواند
همه راز دل پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: از پشت پرده، هر کس به خود دعوت کرد و همه راز دلش را پیش آن‌ها فاش کرد.
که رفتیم اینک ز جای سپنج
شما دل مدارید با درد و رنج
هوش مصنوعی: ما از این مکان رفتیم و دیگر به شما دلبسته نیستیم. پس دیگر با درد و رنج ما خودتان را عذاب ندهید.
نبینید جاوید ز این پس مرا
کز این خاک بیدادگر بس مرا
هوش مصنوعی: هرگز مرا در آینده نخواهید دید، زیرا از این سرزمین ظالم به اندازه کافی برای من ایجاد درد و رنج شده است.
سوی داور پاک خواهم شدن
نبینم همی راه بازآمدن
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به سمت خداوند پاک دست پیدا کنم و دیگر هیچ راه بازگشتی را نمی‌بینم.
بشد هوش زان چار خورشید چهر
خروشان شدند از غم و درد و مهر
هوش مصنوعی: هوش و حواس از شدت احساسات نابود شد و چهره‌های خندان به خاطر غم و درد، دچار تغییر و اندوه شدند.
شخودند روی و بکندند موی
گسستند پیرایه و رنگ و بوی
هوش مصنوعی: آن‌ها چهره را زیبا کردند و موها را کوتاه کردند، زینت‌ها و رنگ‌ها و عطرها را از بین بردند.
از آن پس هر آن کس که آمد به هوش
چنین گفت با ناله و با خروش
هوش مصنوعی: بعد از آن، هر کسی که به هوش آمد، با ناله و سر و صدای زیاد چنین گفت.
که ما را ببر ز این سرای سپنج
رها کن تو ما را از این درد و رنج
هوش مصنوعی: ما را از این مکان پر از مشکلات و درد و رنج رها کن و به مکان دیگری ببر.
بدیشان چنین گفت پر مایه شاه
کز این پس شما را همین است راه
هوش مصنوعی: شاه با شکوه به آن‌ها گفت که از این به بعد، این راه و روش شما خواهد بود.
کجا خواهران جهاندار جم
کجا تاجداران با باد و دم
هوش مصنوعی: کجا هستند خواهران پادشاهان و کجا تاج‌داران که با باد و نفسشان قدرت می‌گیرند؟
کجا مادرم دخت افراسیاب
که بگذشت زآن سان بدریای آب
هوش مصنوعی: کجاست مادر من، دختر افراسیاب، که از آنجا با آب دریا بگذرد؟
کجا دختر تور ماه آفرید
که چون او کس اندر زمانه ندید
هوش مصنوعی: کجا می‌توان دختری به زیبایی و نیکی پیدا کرد که مانند او هیچ کس در طول زمان وجود نداشته است؟
همه خاک دارند بالین و خشت
ندانم به دوزخ درند ار بهشت
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها از خاک ساخته شده‌اند و در آخر به خاک باز می‌گردند. من نمی‌دانم که آیا در آتش جهنم خواهند بود یا در بهشت.
مجویید از این رفتن آزار من
که آسان شود راه دشوار من
هوش مصنوعی: از این که مرا ترک کنید، دوری گزینید، نگران نباشید؛ چرا که این کار فقط مسیر سخت من را آسان‌تر می‌کند.
خروشید و لهراسب را پیش خواند
از ایشان فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: او با خروش و صدایی بلند لهراسب را به خود فراخواند و از این افراد سخن‌های زیادی بیان کرد.
به لهراسب گفت این بتان منند
فروزندهٔ پاک جان منند
هوش مصنوعی: لهراسب به بلندی گفت که این مجسمه‌ها مانند نور هستند و روح پاک من را روشن می‌کنند.
بر این هم نشست اندر این هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای
هوش مصنوعی: در این مکان، آنان گرد هم آمده‌اند و منتظرند تا تو اینجا حضور یابی و جایگاه خود را پیدا کنی.
نباید که یزدان چو خواندت پیش
روان شرم دارد ز کردار خویش
هوش مصنوعی: زمانی که خدا را می‌خوانی، باید مراقب اعمال خودت باشی، زیرا ممکن است از کارهای ناپسند تو شرم کند.
چو بینی مرا با سیاوش به هم
ز شرم دو خسرو بمانی دژم
هوش مصنوعی: زمانی که مرا با سیاوش ببینی، از روی شرم باید مثل دو پادشاه ناراحت و غمگین بمانی.
پذیرفت لهراسب زو هرچه گفت
که با دیده‌شان دارم اندر نهفت
هوش مصنوعی: لهراسب هر چه را از او شنید پذیرفت و در دل خود پنهان داشت.
وز آن جایگه تنگ بسته میان
بگردید بر گرد ایرانیان
هوش مصنوعی: و از آن محل باریک به دور خود بچرخید و بر گرد ایرانیان بگردید.
کز ایدر به ایوان خرامید زود
مدارید در دل مرا جز درود
هوش مصنوعی: از زمانی که به ایوان آمدی، با شتاب در دل من جز به نیکی و سلامتی نرو.
مباشید گستاخ با این جهان
که او بدتری دارد اندر نهان
هوش مصنوعی: با این دنیا بی‌پروا نباشید، زیرا ممکن است چیزهایی پنهان در آن وجود داشته باشد که از آنچه می‌دانید بدتر باشد.
مباشید جاوید جز راد و شاد
ز من جز به نیکی مگیرید یاد
هوش مصنوعی: همیشه خوشحال و راضی باشید و از من فقط به خوبی یاد کنید.
همه شاد و خرم به ایوان شوید
چو رفتن بود شاد و خندان شوید
هوش مصنوعی: همه خوشحال و سرزنده باشید و به بالکن بیایید، زیرا وقتی می‌روید باید شاد و خندان باشید.
همه نامداران ایران سپاه
نهادند سر بر زمین پیش شاه
هوش مصنوعی: تمام نام‌آوران و شخصیت‌های مهم ایران، در برابر شاه به خاک افتادند و تسلیم شدند.
که ما پند او را به کردار جان
بداریم تا جان بود جاودان
هوش مصنوعی: ما باید نصایح او را به گونه‌ای عمل کنیم که مانند جان ما ارزشمند باشد و تا زمانی که زندگی وجود دارد، این ارزش را حفظ کنیم.
به لهراسب فرمود تا بازگشت
بدو گفت روز من اندر گذشت
هوش مصنوعی: به لهراسب فرمان داد تا به سوی او برگردد و وقتی به او رسید گفت: "امروز من به پایان رسید."
تو رو تخت شاهی به‌آیین بدار
به گیتی جز از تخم نیکی مکار
هوش مصنوعی: برای تو بر تخت شاهی با احترام قرار دهیم؛ در این دنیا جز از تخم نیکی و خوبی، چیزی نکار.
هر آن گه که باشی تن آسان ز رنج
ننازی به تاج و ننازی به گنج
هوش مصنوعی: هر زمانی که به راحتی زندگی کنی، از سختی‌ها و مشکلات به هیچ‌وجه نخواهی نازید، نه به مقام و نه به ثروت.
چنان دان که رفتنت نزدیک شد
به یزدان ترا راه باریک شد
هوش مصنوعی: بدان که رفتن تو به سوی خداوند نزدیک‌تر شده و راهی که در پیش داری، دشوارتر گشته است.
همه داد جوی و همه داد کن
ز گیتی تن مهتر آزاد کن
هوش مصنوعی: همه در تلاشند که حق و انصاف را جستجو کنند و همه باید سعی کنند که به یکدیگر کمک کنند تا از قید و بندهای زندگی آزاد شوند.
فرود آمد از باره لهراسب زود
زمین را ببوسید و شادی نمود
هوش مصنوعی: لهراسب به سرعت از اسب پایین آمد، زمین را بوسید و ابراز شادی کرد.
بدو گفت خسرو که پدرود باش
به داد اندرون تار گر پود باش
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: به سلامت برو و در دل خود به درستی و انصاف توجه داشته باش، حتی اگر در موقعیت سختی قرار داشتی.
برفتند با او ز ایران سران
بزرگان بیدار و کنداوران
هوش مصنوعی: سران و بزرگان بیدار و هوشیار ایران به همراه او رفتند.
چو دستان و رستم چو گودرز و گیو
دگر بیژن گیو و گستهم نیو
هوش مصنوعی: این جمله به مقایسه شخصیت‌ها و قهرمانان حماسی اشاره دارد. در آن به دستان، رستم، گودرز، گیو، بیژن و گستهم اشاره شده است که هر یک از این شخصیت‌ها در داستان‌ها و افسانه‌های ایرانی به عنوان قهرمانانی بزرگ و شجاع شناخته می‌شوند. این متن نشان‌دهنده احترام و admiration برای این شخصیت‌ها و ویژگی‌های بارز آنها در قهرمانی و همبستگی است.
به هفتم فریبرز کاووس بود
به هشتم کجا نامور طوس بود
هوش مصنوعی: در روز هفتم ماه فریبرز، کاووس وجود داشت و در روز هشتم، نامور طوس زندگی می‌کرد.
همی رفت لشکر گروهاگروه
ز هامون بشد تا سر تیغ کوه
هوش مصنوعی: لشکر به صورت گروه گروه از هامون به راه افتاد و تا بالای کوه پیش رفت.
ببودند یک هفته دم بر زدند
یکی بر لب خشک نم بر زدند
هوش مصنوعی: در این هفته، همگی بی‌وقفه صحبت کردند، اما یکی از آن‌ها با صدا زدن، اشاره‌ای به لب‌های خشک کرده‌اش کرد.
خروشان و جوشان ز کردار شاه
کسی را نبود اندر آن رنج راه
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در آن رنج و زحمت راه، از رفتار و کردار شاه بی‌خبر و ناآگاه نبود.
همی گفت هر موبدی در نهفت
کز این سان همی در جهان کس نگفت
هوش مصنوعی: هر موبدی در پنهان می‌گفت که هیچ‌کس در جهان به این شکل صحبت نکرده است.
چو خورشید بر زد سر از تیره کوه
بیامد به پیشش ز هر سو گروه
هوش مصنوعی: به مانند این که خورشید از پشت کوه‌های تیره سر بر می‌آورد، جمعیتی از همه سو به سوی او می‌آیند.
زن و مرد ایرانیان صدهزار
خروشان برفتند با شهریار
هوش مصنوعی: زنان و مردان ایرانی، با صد هزار نفر همراه با شاه، به سفر رفتند.
همه کوه پر ناله و با خروش
همی سنگ خارا برآمد به جوش
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها پر از ناله و صدا هستند و سنگ‌های سخت نیز بر اثر فشار و هیجان به حرکت در آمده‌اند.
همی گفت هر کس که شاها چه بود
که روشن دلت شد پر از داغ و دود
هوش مصنوعی: هر کس که به تو می‌نگرد می‌پرسد که چه چیزی باعث شد که دلت اینگونه پر از درد و غم شود.
گر از لشکر آزار داری همی
مر این تاج را خوار داری همی
هوش مصنوعی: اگر از لشکر آزاری داری، پس این تاج را هم بی‌اهمیت می‌کنی.
بگوی و تو از گاه ایران مرو
جهان کهن را مکن شاه نو
هوش مصنوعی: از ایران دور نشو و درباره تاریخ کهن سخن نگو، زیرا که در این زمان باید به تغییر و نوآوری فکر کرد.
همه خاک باشیم اسب ترا
پرستنده آذرگشسب ترا
هوش مصنوعی: تمام ما باید خضوع و بندگی کنیم و از تو، که نماد قدرت و شکوهی مانند آذرگشسب هستی، پیروی کنیم.
کجا شد ترا دانش و رای و هوش
که نزد فریدون نیامد سروش
هوش مصنوعی: کجا رفت آن دانش و خرد و تدبیر تو که سروش نزد فریدون نیامد؟
همه پیش یزدان ستایش کنیم
به آتشکده در نیایش کنیم
هوش مصنوعی: ما باید در حضور خداوند به ستایش بپردازیم و در آتشکده به نیایش و عبادت مشغول شویم.
مگر پاک یزدانت بخشد به ما
دل موبدان بردرخشد به ما
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که ایزد پاک، دل بزرگان را به ما عطا کند و آن را به ما ارزانی دارد؟
شهنشاه زآن کار خیره بماند
از آن انجمن موبدان را بخواند
هوش مصنوعی: شاه از آن کار حیرت‌زده مانده بود و به همین دلیل موبدان را فراخواند.
چنین گفت ایدر همه نیکویست
بر این نیکویها نباید گریست
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که همه چیز در اینجا خوب و زیباست و نباید به خاطر زیبایی‌ها و نکات مثبت، غمگین و ناراحت باشیم.
ز یزدان شناسید یکسر سپاس
مباشید جز پاک یزدان‌شناس
هوش مصنوعی: از خدا فقط شکرگزاری کنید و جز به شناخت او، به چیزی دیگر نپردازید.
که گرد آمدن زود باشد به هم
مباشید ز این رفتن من دژم
هوش مصنوعی: فراق من را جدی نگیرید و نگران نباشید. زود به هم جمع خواهید شد و از این جدایی من غمگین نشوید.
بدان مهتران گفت ز این کوهسار
همه بازگردید بی‌شهریار
هوش مصنوعی: بدانید که بزرگان و ریش‌سفیدان گفتند از این کوه‌ها برگردید، چرا که هیچ پادشاهی در آنجا نیست.
که راهی دراز است و بی‌آب و سخت
نباشد گیاه و نه برگ درخت
هوش مصنوعی: این مسیر طولانی و دشوار است و نباید در آن، گیاهی بوجود آید یا برگی از درخت وجود داشته باشد.
ز با من شدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید
هوش مصنوعی: از ارتباط با من خودداری کنید و در عوض، روان خود را به سمت روشنایی هدایت کنید.
بر این ریگ برنگذرد هر کسی
مگر فره و برز دارد بسی
هوش مصنوعی: فقط افرادی که از ویژگی‌ها و قدرت‌های خاص برخوردارند می‌توانند از این مکان عبور کنند.
سه مرد گرانمایه و سرفراز
شنیدند گفتار و گشتند باز
هوش مصنوعی: سه مرد شجاع و با ارزش، سخنانی را شنیدند و به عقب برگشتند.
چو دستان و رستم چو گودرز پیر
جهانجوی و بیننده و یادگیر
هوش مصنوعی: چون دستان، رستم همچون گودرز پیر است، جهانی پر از تجربه و دانش را می‌بیند و از آن یاد می‌گیرد.
نگشتند ز او باز چون طوس و گیو
همان بیژن و هم فریبرز نیو
هوش مصنوعی: همچنانکه طوس و گیو از او دور نشدند، بیژن و فریبرز نیز به همین شکل بودند.
برفتند یک روز و یک شب به هم
شدند از بیابان و خشکی دژم
هوش مصنوعی: یک روز و یک شب از بیابان و خشکی گذشتند و به هم پیوستند.
به ره بر یکی چشمه آمد پدید
جهانجوی کیخسرو آنجا رسید
هوش مصنوعی: در مسیر، چشمه‌ای نمایان شد و کیخسرو، جهان‌جوی معروف، به آنجا رسید.
بدان آب روشن فرود آمدند
بخوردند چیزی و دم بر زدند
هوش مصنوعی: آنها به آب زلال و روشنی نزدیک شدند، چیزی نوشیدند و سپس نفس عمیقی کشیدند.
بدان مرزبانان چنین گفت شاه
که امشب نرانیم ز این جایگاه
هوش مصنوعی: شاه به مرزبانان گفت که tonight از این مکان حرکت نخواهیم کرد.
بجوییم کار گذشته بسی
کز این پس نبینند ما را کسی
هوش مصنوعی: باید به دنبال کارهایی باشیم که در گذشته انجام داده‌ایم، زیرا از این به بعد دیگر کسی ما را نخواهد دید.
چو خورشید تابان برآرد درفش
چو زر آب گردد زمین بنفش
هوش مصنوعی: وقتی خورشید درخشان نمایان می‌شود، پرچم درخشان و طلایی همچون زر می‌شود و زمین به رنگ بنفش در می‌آید.
مرا روزگار جدایی بود
مگر با سروش آشنایی بود
هوش مصنوعی: روزگار جدایی برای من تحمل‌ناپذیر است مگر اینکه با پیام آسمانی آشنا باشم.
از این رای گر تاب گیرد دلم
دل تیره گشته ز تن بگسلم
هوش مصنوعی: اگر دل من از این فکر روشن شود، دیگر دل تاریکم را از تن رها می‌کنم.

حاشیه ها

1403/03/10 23:06
جهن یزداد

مباشید گستاخ با این جهان

که او بدتری دارد اندر نهان


گستاخ=مطمئن

1403/03/11 05:06
جهن یزداد

خروشیدن ناله و آه خاست

به هر برزنی  شیون شاه خاست