گنجور

بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

ز یزدان بر آن شاه باد آفرین
که نازد بدو تاج و تخت و نگین
که گنجش ز بخشش بنالد همی
بزرگی ز نامش ببالد همی
ز دریا به دریا سپاه وی است
جهان زیر فر کلاه وی است
خداوند نام و خداوند گنج
خداوند شمشیر و خفتان و رنج
ز گیتی به کان اندرون زر نماند
که منشور جود ورا بر نخواند
به بزم اندرون گنج پیدا کند
چو رزم آیدش رنج بینا کند
به بار آورد شاخ دین و خرد
گمانش به دانش خرد پرورد
به اندیشه از بی گزندان بود
همیشه پناهش به یزدان بود
چو او مرز گیرد به شمشیر تیز
بر انگیزد اندر جهان رستخیز
ز دشمن ستاند ببخشد به دوست
خداوند پیروزگر یار اوست
بدان تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان
که در بزم دریاش خواند سپهر
به رزم اندرون شیر خورشید چهر
گواهی دهد بر زمین خاک و آب
همان بر فلک چشمه آفتاب
که چون او ندیدست شاهی به جنگ
نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ
اگر مهر با کین برآمیزدی
ستاره ز خشمش بپرهیزدی
تنش زورمندست و چندان سپاه
که اندر میان باد را نیست راه
پس لشکرش هفتصد ژنده پیل
خدای جهان یارش و جبرییل
همی باژ خواهد ز هر مهتری
ز هر نامداری و هر کشوری
اگر باژ ندهند کشور دهند
همان گنج و هم تخت و افسر دهند
که یارد گذشتن ز پیمان اوی
و گر سر کشیدن ز فرمان اوی
که در بزم گیتی بدو روشن است
به رزم اندرون کوه در جوشن است
ابوالقاسم آن شهریار دلیر
کجا گور بستاند از چنگ شیر
جهاندار محمود کاندر نبرد
سر سرکشان اندر آرد به گرد
جهان تا جهان باشد او شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد
که آرایش چرخ گردنده اوست
به بزم اندرون ابر بخشنده اوست
خرد هستش و نیکنامی و داد
جهان بی سر و افسر او مباد
سپاه و دل و گنج و دستور هست
همان رزم و بزم و می و سور هست
یکی فرش گسترده شد در جهان
که هرگز نشانش نگردد نهان
کجا فرش را مسند و مرقد است
نشستنگه نصر بن احمد است
که این گونه آرام شاهی بدوست
خرد در سر نامداران نکوست
نبد خسروان را چنو کدخدای
بپرهیز دین و به رادی و رای
گشاده زبان و دل و پاک دست
پرستندهٔ شاه یزدان پرست
ز دستور فرزانه و دادگر
پراگنده رنج من آمد به بر
بپیوستم این نامهٔ باستان
پسندیده از دفتر راستان
که تا روز پیری مرا بر دهد
بزرگی و دینار و افسر دهد
ندیدم جهاندار بخشنده‌ای
به تخت کیان بر درخشنده‌ای
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که جودش نخواهد کلید
نگهبان دین و نگهبان تاج
فروزندهٔ افسر و تخت عاج
به رزم دلیران توانا بود
به چون و چرا نیز دانا بود
چنین سال بگذاشتم شست و پنج
به درویشی و زندگانی به رنج
چو پنج از سر سال شستم نشست
من اندر نشیب و سرم سوی پست
رخ لاله گون گشت بر سان کاه
چو کافور شد رنگ مشک سیاه
بدان گه که بد سال پنجاه و هفت
نوانتر شدم چون جوانی برفت
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
بداد و به بخشش گرفت این جهان
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
فروزان شد آثار تاریخ اوی
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
از آن پس که گوشم شنید آن خروش
نهادم بر آن تیز آواز گوش
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
از آن پس تن جانور خاک راست
روان روان معدن پاک راست
همان نیزه بخشندهٔ دادگر
کز اوی است پیدا به گیتی هنر
که باشد به پیری مرا دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
خداوند هند و خداوند چین
خداوند ایران و توران زمین
خداوند زیبای برترمنش
از او دور پیغاره و سرزنش
بدرد ز آواز او کوه سنگ
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ
چه دینار در پیش بزمش چه خاک
ز بخشش ندارد دلش هیچ باک
جهاندار محمود خورشیدفش
به رزم اندرون شیر شمشیرکش
مرا از جهان بی‌نیازی دهد
میان گوان سرفرازی دهد
که جاوید بادا سر و تخت اوی
به کام دلش گردش بخت اوی
که داند ورا در جهان خود ستود
کسی کش ستاید که یارد شنود
که شاه از گمان و توان برتر است
چو بر تارک مشتری افسر است
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
بناهای آباد گردد خراب
ز باران وز تابش آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش نآید گزند
بر این نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آن کس که دارد خرد
کند آفرین بر جهاندار شاه
که بی او مبیناد کس پیشگاه
مر او را ستاینده کردار اوست
جهان سر به سر زیر آثار اوست
چو مایه ندارم ثنای ورا
نیایش کنم خاک پای ورا
زمانه سراسر بدو زنده باد
خرد تخت او را فروزنده باد
دلش شادمانه چو خرم بهار
همیشه بر این گردش روزگار
از او شادمانه دل انجمن
به هر کار پیروز و چیره سخن
همی تا بگردد فلک چرخ‌وار
بود اندر او مشتری را گذار
شهنشاه ما باد با جاه و ناز
از او دور چشم بد و بی نیاز
کنون ز این سپس نامه باستان
بپیوندم از گفتهٔ راستان
چو پیش آورم گردش روزگار
نباید مرا پند آموزگار
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
کنون خامه‌ای یافتم بیش از آن
که مغز سخن بافتم پیش از آن
ایا آزمون را نهاده دو چشم
گهی شادمانی گهی درد و خشم
شگفت اندر این گنبد لاژورد
بماند چنین دل پر از داغ و درد
چنین بود تا بود دور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان
یکی را همه بهره شهد است و قند
تن آسانی و ناز و بخت بلند
یکی ز او همه ساله با درد و رنج
شده تنگدل در سرای سپنج
یکی را همه رفتن اندر نهیب
گهی در فراز و گهی در نشیب
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار
هر آنگه که سال اندر آمد به شست
بباید کشیدن ز بیشیت دست
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی
وگر بگذرد آن همه بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست
اگر دام ماهی بدی سال شست
خردمند از او یافتی راه جست
نیابیم بر چرخ گردنده راه
نه بر کار دادار خورشید و ماه
جهاندار اگر چند کوشد به رنج
بتازد به کین و بنازد به گنج
همش رفت باید به دیگر سرای
بماند همه کوشش ایدر به جای
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
که کین پدر باز جست از نیا
به شمشیر و هم چاره و کیمیا
نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او را نخواند
چنین است رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز یزدان بر آن شاه باد آفرین
که نازد بدو تاج و تخت و نگین
هوش مصنوعی: از خداوند بر آن پادشاه درود باد که به خاطر او تاج و تخت و جواهراتش را به رخ می‌کشد.
که گنجش ز بخشش بنالد همی
بزرگی ز نامش ببالد همی
هوش مصنوعی: گنجشک به خاطر مهربانی و بخشش شاکی است، و بزرگترها به خاطر نام و جایگاه خود افتخار می‌کنند و سر به آسمان می‌سایند.
ز دریا به دریا سپاه وی است
جهان زیر فر کلاه وی است
هوش مصنوعی: از دریا به دریا سپاه او را می‌توان دید و در حقیقت، همه‌جا تحت سایه‌ی اوست.
خداوند نام و خداوند گنج
خداوند شمشیر و خفتان و رنج
هوش مصنوعی: خداوند دارای نامی بزرگ و گنجینه‌ای از نعمت‌هاست؛ او همچنین قدرت و نیرو دارد و می‌تواند در سختی‌ها و رنج‌ها پشتیبان ما باشد.
ز گیتی به کان اندرون زر نماند
که منشور جود ورا بر نخواند
هوش مصنوعی: از دنیا چیزی در دل این کان نمی‌ماند، زیرا که کرامت و سخاوت او را کسی نمی‌تواند درک کند و به تصویر نکشد.
به بزم اندرون گنج پیدا کند
چو رزم آیدش رنج بینا کند
هوش مصنوعی: در میهمانی‌ها و جشن‌ها، شخصی که با دقت و هوش خود به جستجوی گنج و حقیقت می‌پردازد، در مواجهه با مشکلات و چالش‌ها، قدرت بینایی و درک عمیق‌تری پیدا می‌کند.
به بار آورد شاخ دین و خرد
گمانش به دانش خرد پرورد
هوش مصنوعی: شاخ دین و عقل را به بار آورد، و او گمان می‌کرد که دانش را خرد پرورش می‌دهد.
به اندیشه از بی گزندان بود
همیشه پناهش به یزدان بود
هوش مصنوعی: همیشه به فکر و اندیشه خود توجه داشت و به خاطر مشکلات و ناامنی‌ها، به خداوند پناه می‌برد.
چو او مرز گیرد به شمشیر تیز
بر انگیزد اندر جهان رستخیز
هوش مصنوعی: وقتی او با شمشیر تیزش وارد عمل می‌شود، در سراسر جهان شور و هیجان بوجود می‌آورد.
ز دشمن ستاند ببخشد به دوست
خداوند پیروزگر یار اوست
هوش مصنوعی: خداوند پیروزی را به کسی عطا می‌کند که از دشمنان خود بگذرد و به دوستانش محبت کند.
بدان تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان
هوش مصنوعی: بدان که آن که مانند شمشیری برنده و گوهرپاش است، در دنیا به دنبال چیزی جز نشانه‌ای نیست.
که در بزم دریاش خواند سپهر
به رزم اندرون شیر خورشید چهر
هوش مصنوعی: در مجلس دریایی، آسمان به جنگ دعوت می‌کند و در درون آن، شیر خورشید به نمایش درمی‌آید.
گواهی دهد بر زمین خاک و آب
همان بر فلک چشمه آفتاب
هوش مصنوعی: زمین و منابع آن مانند خاک و آب، به خوبی نشان می‌دهند که آسمان نیز از نور خورشید برخوردار است.
که چون او ندیدست شاهی به جنگ
نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ
هوش مصنوعی: چون او هیچ گاه شاهی را در جنگ ندیده است، نه در بخشش، نه در تلاش و نه در افتخار و ننگ.
اگر مهر با کین برآمیزدی
ستاره ز خشمش بپرهیزدی
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت را با دشمنی درآمیختی، از آشفتگی ستاره‌ها بر حذر می‌بودید.
تنش زورمندست و چندان سپاه
که اندر میان باد را نیست راه
هوش مصنوعی: بدن او به قدری قوی و نیرومند است که در میان طوفان هیچ راهی برای باد وجود ندارد.
پس لشکرش هفتصد ژنده پیل
خدای جهان یارش و جبرییل
هوش مصنوعی: پس سپاهی شامل هفتصد فیل کهن و خسته دارد، این فیل‌ها یاری‌گر خداوند جهان و جبرئیل هستند.
همی باژ خواهد ز هر مهتری
ز هر نامداری و هر کشوری
هوش مصنوعی: او از هر شاه و بزرگ و نامدار و هر سرزمینی مالیات می‌خواهد.
اگر باژ ندهند کشور دهند
همان گنج و هم تخت و افسر دهند
هوش مصنوعی: اگر برای چیزی هزینه نکنند، نمی‌توانند کشور و ثروت و مقام و اعتبار به دست آورند.
که یارد گذشتن ز پیمان اوی
و گر سر کشیدن ز فرمان اوی
هوش مصنوعی: دوست دارم که از پیمان او عبور کنم، حتی اگر بخواهم در برابر فرمان او سرپیچی کنم.
که در بزم گیتی بدو روشن است
به رزم اندرون کوه در جوشن است
هوش مصنوعی: در جشن و欢乐 این دنیا، او روشنایی‌بخش است، و در دل جنگ‌ها مانند کوه استواری و قدرت دارد.
ابوالقاسم آن شهریار دلیر
کجا گور بستاند از چنگ شیر
هوش مصنوعی: ابوالقاسم، آن پادشاه شجاع، کجا می‌تواند از چنگال شیر به گور برود؟
جهاندار محمود کاندر نبرد
سر سرکشان اندر آرد به گرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، شاه محمود به خوبی پیروز می‌شود و دشمنان سرکش را در بر می‌گیرد و به شدت شکست می‌دهد.
جهان تا جهان باشد او شاه باد
بلند اخترش افسر ماه باد
هوش مصنوعی: تا وقتی که دنیا وجود دارد، او پادشاهی خواهد کرد که برافراشته است و ستاره‌اش مانند دیهیم ماه می‌درخشد.
که آرایش چرخ گردنده اوست
به بزم اندرون ابر بخشنده اوست
هوش مصنوعی: آرایش و زیبایی چرخ گردنده که به گردش در آمده، به مانند جشنی است که در دل آسمان و در بین ابرهای پربار او برگزار می‌شود.
خرد هستش و نیکنامی و داد
جهان بی سر و افسر او مباد
هوش مصنوعی: خرد، نیکی و عدل، اساس جهان هستند و بدون آنها، دنیا هیچ ارزشی ندارد.
سپاه و دل و گنج و دستور هست
همان رزم و بزم و می و سور هست
هوش مصنوعی: نیرو، دل و ثروت و فرمان به معنای همان جنگ، شادی، شراب و جشن هستند.
یکی فرش گسترده شد در جهان
که هرگز نشانش نگردد نهان
هوش مصنوعی: در این دنیا، فرشی پهن شده است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را پنهان کند و همیشه نمایان است.
کجا فرش را مسند و مرقد است
نشستنگه نصر بن احمد است
هوش مصنوعی: در کجا فرش و تخت و جایگاه نشستن آرامش و راحتی نصر بن احمد قرار دارد؟
که این گونه آرام شاهی بدوست
خرد در سر نامداران نکوست
هوش مصنوعی: آرامش و حکمت واقعی در سر حکمرانان بزرگ، در دوستی و نزدیکی به خرد وجود دارد.
نبد خسروان را چنو کدخدای
بپرهیز دین و به رادی و رای
هوش مصنوعی: خسروانی را نباید مانند یک کدخدا دانست که از دین دوری کند و تنها به تدبیر و فکر خود بسنده کند.
گشاده زبان و دل و پاک دست
پرستندهٔ شاه یزدان پرست
هوش مصنوعی: بیش از هر چیز، آن کس که با زبانی باز و دلی پاک و دستی مطهر در خدمت شاه و خداوند است، مورد توجه و ستایش قرار می‌گیرد.
ز دستور فرزانه و دادگر
پراگنده رنج من آمد به بر
هوش مصنوعی: به خاطر حکمت و انصاف کسی که داناست، درد و رنج من به دست او گرد آورده شده است.
بپیوستم این نامهٔ باستان
پسندیده از دفتر راستان
هوش مصنوعی: من این نامهٔ قدیمی و پسندیده را از دفتر راست‌گو به هم می‌پیوندم.
که تا روز پیری مرا بر دهد
بزرگی و دینار و افسر دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به پیری برسم، بزرگی و ثروت و تاج و تخت به من عطا کند.
ندیدم جهاندار بخشنده‌ای
به تخت کیان بر درخشنده‌ای
هوش مصنوعی: من هرگز پادشاه بخشنده‌ای را در تخت شاهی ندیدم که مانند او درخشان و برجسته باشد.
همی داشتم تا کی آید پدید
جوادی که جودش نخواهد کلید
هوش مصنوعی: مدت‌ها به امید بودم که کسی بیاید که بخشندگی‌اش نیازی به دعوت یا خواسته من نداشته باشد.
نگهبان دین و نگهبان تاج
فروزندهٔ افسر و تخت عاج
هوش مصنوعی: ناظر و حافظ مذهب و نگه‌دارنده‌ی تاج درخشان و تخت با شکوه.
به رزم دلیران توانا بود
به چون و چرا نیز دانا بود
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، افراد شجاع و توانمند به خوبی آماده‌اند و علاوه بر قدرت، از آگاهی و دانش نیز برخوردارند.
چنین سال بگذاشتم شست و پنج
به درویشی و زندگانی به رنج
هوش مصنوعی: من پنجاه و شش سال از عمرم را در فقر و سختی سپری کردم.
چو پنج از سر سال شستم نشست
من اندر نشیب و سرم سوی پست
هوش مصنوعی: زمانی که پنج سال از عمرم گذشت، در حالی که در مسیر سختی و افت قرار گرفتم، سرم به سمت پایین بود.
رخ لاله گون گشت بر سان کاه
چو کافور شد رنگ مشک سیاه
هوش مصنوعی: چهره گل لاله به رنگ کاه در آمد و رنگ آن مانند مشک سیاه شد.
بدان گه که بد سال پنجاه و هفت
نوانتر شدم چون جوانی برفت
هوش مصنوعی: در آن زمان که در سال پنجاه و هفت، به تازگی جوان شدم و زندگی‌ام تازه و پرشور بود.
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
هوش مصنوعی: فریدون با دل بیدار و آگاهی خود به زندگی بازگشت و به همین دلیل، زمان و زمین در حضور او تسلیم و خاضع شدند.
بداد و به بخشش گرفت این جهان
سرش برتر آمد ز شاهنشهان
هوش مصنوعی: این جهان با بخشش و کمک به دیگران به دست می‌آید و ارزش آن بالاتر از تاج و تخت پادشاهان است.
فروزان شد آثار تاریخ اوی
که جاوید بادا بن و بیخ اوی
هوش مصنوعی: آثار تاریخی او درخشان و روشن شد، و امیدواریم که ریشه و بنیان او همیشه پایدار و جاودان باشد.
از آن پس که گوشم شنید آن خروش
نهادم بر آن تیز آواز گوش
هوش مصنوعی: بعد از آنکه صدای آن خروش را شنیدم، توجه و تمرکز خود را بر آن صدا قرار دادم.
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
هوش مصنوعی: من این نامه را به نام او وصل می‌کنم، باشد که پایان کارش به طور کامل به خوبی و بزرگواری باشد.
از آن پس تن جانور خاک راست
روان روان معدن پاک راست
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، جسم جانور به سمت خاک حرکت می‌کند و روح او به سوی معدن پاکی می‌رود.
همان نیزه بخشندهٔ دادگر
کز اوی است پیدا به گیتی هنر
هوش مصنوعی: نزدیک‌ترین حقیقت به عدالت، همان نیرویی است که از آن هنر و فضیلت در جهان پدیدار می‌شود.
که باشد به پیری مرا دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
هوش مصنوعی: به من خداوندی کمک کند که در پیری، شمشیر و تاج و تخت و مقام را به من ارزانی دارد.
خداوند هند و خداوند چین
خداوند ایران و توران زمین
هوش مصنوعی: خداوند سلطنت‌های هند و چین و همچنین ایران و توران را به عهده دارد.
خداوند زیبای برترمنش
از او دور پیغاره و سرزنش
هوش مصنوعی: خداوند زیبا و برتر از همه، از پیغام‌ها و سرزنش‌ها دور است.
بدرد ز آواز او کوه سنگ
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ
هوش مصنوعی: با شنیدن صدای او، حتی کوه سنگی به حرکت درمی‌آید، و نهنگ در دریا و پلنگ بر خشکی تحت تأثیر قرار می‌گیرند.
چه دینار در پیش بزمش چه خاک
ز بخشش ندارد دلش هیچ باک
هوش مصنوعی: او در بزم خود به هیچ چیز اهمیت نمی‌دهد؛ نه به ثروت و زیبایی، و نه به خاک و فروتنی. دلش به هیچ چیز نمی‌لرزد و همچنان به بخشش و مهربانی خود ادامه می‌دهد.
جهاندار محمود خورشیدفش
به رزم اندرون شیر شمشیرکش
هوش مصنوعی: محمود، پادشاهی بزرگ و درخشان مانند خورشید، در میدان جنگ همانند شیری است که شمشیرش را به دست گرفته و آماده نبرد است.
مرا از جهان بی‌نیازی دهد
میان گوان سرفرازی دهد
هوش مصنوعی: مرا از نیازهای دنیا بی‌نیاز کند و در وسط جمع، عزت و افتخار ببخشد.
که جاوید بادا سر و تخت اوی
به کام دلش گردش بخت اوی
هوش مصنوعی: سر و تخت او همیشه پایدار و ماندگار باشد و بختش به گونه‌ای بچرخد که هر آنچه در دل دارد، به دست آورد.
که داند ورا در جهان خود ستود
کسی کش ستاید که یارد شنود
هوش مصنوعی: کسی که در دنیا برتری را می‌داند، سزاوار ستایش است. زیرا تنها کسی که بتواند او را ستایش کند، کسی است که توانایی شنیدن و درک آن را داشته باشد.
که شاه از گمان و توان برتر است
چو بر تارک مشتری افسر است
هوش مصنوعی: شاه از هر نظر برتر از دیگران است، مانند اینکه تاجی بر سرش گذاشته شده که نشان‌دهنده مقام بلندش است.
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
هوش مصنوعی: من برای تو، ای پادشاه، بندگی کردم و این کار من در جهان، نشانی از خود به جا گذاشت.
بناهای آباد گردد خراب
ز باران وز تابش آفتاب
هوش مصنوعی: ساختمان‌های مستحکم و زیبا با باران و نور خورشید دچار آسیب و خرابی می‌شوند.
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش نآید گزند
هوش مصنوعی: من بنایی محکم و بلند از نظم و ترتیب ایجاد کرده‌ام که در برابر شرایط سخت، مانند باد و باران، هیچ آسیبی نبیند.
بر این نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آن کس که دارد خرد
هوش مصنوعی: به مرور زمان، افرادی که عقل و درک دارند به مطالعه این پیام ادامه خواهند داد.
کند آفرین بر جهاندار شاه
که بی او مبیناد کس پیشگاه
هوش مصنوعی: آفرین بر پادشاه جهان که بدون او هیچ‌کس را نمی‌توان مشاهده کرد.
مر او را ستاینده کردار اوست
جهان سر به سر زیر آثار اوست
هوش مصنوعی: مردم او را به خاطر اعمالش ستایش می‌کنند و تمامی جهان تحت تأثیر آثار و فعالیت‌های او قرار دارد.
چو مایه ندارم ثنای ورا
نیایش کنم خاک پای ورا
هوش مصنوعی: وقتی چیزی برای ستایش او ندارم، فقط می‌توانم با تواضع و خاکساری به پاهای او احترام بگذارم.
زمانه سراسر بدو زنده باد
خرد تخت او را فروزنده باد
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر خرد او همیشه زنده و پایدار است و باعث درخشش تخت و سلطنتش می‌شود.
دلش شادمانه چو خرم بهار
همیشه بر این گردش روزگار
هوش مصنوعی: دلش مانند بهار همیشه شاد و شاداب است و در این مسیر پر از نوسان زندگی به خوشی می‌گذرانَد.
از او شادمانه دل انجمن
به هر کار پیروز و چیره سخن
هوش مصنوعی: از او با خوشحالی دل جمعیت در هر کاری موفق و برتر است.
همی تا بگردد فلک چرخ‌وار
بود اندر او مشتری را گذار
هوش مصنوعی: هرگاه که چرخ فلک به گردش درآید، در آن میان، مشتری نیز به راه خود ادامه می‌دهد.
شهنشاه ما باد با جاه و ناز
از او دور چشم بد و بی نیاز
هوش مصنوعی: پادشاه ما با عظمت و زیبایی است، از او دوری کن که چشمان بد و نیازمند به او رسوخ نکند.
کنون ز این سپس نامه باستان
بپیوندم از گفتهٔ راستان
هوش مصنوعی: اکنون از این پس به نامه‌های قدیمی می‌پیوندم و از سخنان درست و راستین بهره می‌برم.
چو پیش آورم گردش روزگار
نباید مرا پند آموزگار
هوش مصنوعی: زمانی که با چرخش و تغییرات روزگار روبرو می‌شوم، نیازی نیست که کسی به من درس و نصیحت بدهد.
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
ز من جادویها بباید شنید
هوش مصنوعی: وقتی که نبرد کیخسرو به وقوع می‌پیوندد، باید از من اخبار جادوها را بشنوید.
بدین داستان در ببارم همی
به سنگ اندرون لاله کارم همی
هوش مصنوعی: من در این داستان، همچون گل لاله در دل سنگ، به عواطف و احساساتم اشاره می‌کنم.
کنون خامه‌ای یافتم بیش از آن
که مغز سخن بافتم پیش از آن
هوش مصنوعی: حالا قلمی پیدا کرده‌ام که از آن بیشتر از آنچه که فکر می‌کردم، توانستم داستان بگویم و سخن بگویم.
ایا آزمون را نهاده دو چشم
گهی شادمانی گهی درد و خشم
هوش مصنوعی: آیا تو در این دنیا با دو چشم امتحان می‌کنی، گاهی شادمانی را تجربه می‌کنی و گاهی نیز درد و خشم را احساس می‌کنی؟
شگفت اندر این گنبد لاژورد
بماند چنین دل پر از داغ و درد
هوش مصنوعی: در این آسمان آبی، شگفت‌انگیز است که دل پر از غم و درد باقی مانده است.
چنین بود تا بود دور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان
هوش مصنوعی: این گونه بود تا زمانی که زمان ادامه داشت، در نوشتن تو هیچ شگفتی نداشته باش.
یکی را همه بهره شهد است و قند
تن آسانی و ناز و بخت بلند
هوش مصنوعی: برخی افراد در زندگی از شیرینی و خوشی‌های زیادی برخوردارند و از زندگی راحت و آسوده‌ای لذت می‌برند و شانس خوبی نیز دارند.
یکی ز او همه ساله با درد و رنج
شده تنگدل در سرای سپنج
هوش مصنوعی: یک نفر هر سال با درد و رنج زندگی کرده و در دلش غم و اندوه زیادی انباشته شده است.
یکی را همه رفتن اندر نهیب
گهی در فراز و گهی در نشیب
هوش مصنوعی: هر کسی در مسیر زندگی خود تجربه‌های مختلفی را می‌گذرانَد؛ گاهی در اوج خوشی و موفقیت است و گاهی در زمان‌های سخت و دشوار.
چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار
هوش مصنوعی: زمانه به گونه‌ای پیش می‌رود که بر اثر سختی‌ها و رنج‌ها، زیبایی‌ها و خوشی‌ها بیشتر نمایان می‌شوند.
هر آنگه که سال اندر آمد به شست
بباید کشیدن ز بیشیت دست
هوش مصنوعی: هر زمان که سال جدید آغاز می‌شود، باید از زیاده‌روی و افراط دست بردارید.
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد زندگی خود را به تجربه و آزمون‌های سخت گذرانده‌اند و فقط معدودی از آن‌ها به سن هفتاد سالگی می‌رسند.
وگر بگذرد آن همه بتریست
بر آن زندگانی بباید گریست
هوش مصنوعی: اگر آن زمان بگذرد و همه چیز به خوبی پیش برود، پس باید برای آن زندگی که داشتیم، گریه کنیم.
اگر دام ماهی بدی سال شست
خردمند از او یافتی راه جست
هوش مصنوعی: اگر برای ماهی دام بگذاری، سال‌ها تجربه و دانش به تو می‌آموزد که چگونه راهی را برای جستجو پیدا کنی.
نیابیم بر چرخ گردنده راه
نه بر کار دادار خورشید و ماه
هوش مصنوعی: ما نمی‌توانیم راهی بر روی چرخ‌های دوران پیدا کنیم و نه می‌توانیم بر کار خداوند، که خورشید و ماه را به گردش درمی‌آورد، تسلط یابیم.
جهاندار اگر چند کوشد به رنج
بتازد به کین و بنازد به گنج
هوش مصنوعی: اگر فرمانروا تلاش کند و به سختی زحمت بکشد تا به دشمنی و انتقام بپردازد و به ثروت و دارایی خود ببالد، در نهایت حاصلی جز رنج نخواهد داشت.
همش رفت باید به دیگر سرای
بماند همه کوشش ایدر به جای
هوش مصنوعی: تمام تلاش‌ها و کوشش‌هایی که در اینجا انجام می‌دهیم، در نهایت به جایی نمی‌رسد و همه چیز باید به سرای دیگری منتقل شود.
تو از کار کیخسرو اندازه گیر
کهن گشته کار جهان تازه گیر
هوش مصنوعی: می‌توانی از تجربه‌های گذشتهٔ کیخسرو بهره‌برداری کنی، اما بهتر است که به شرایط و تحولات جدید جهان نیز توجه کنی.
که کین پدر باز جست از نیا
به شمشیر و هم چاره و کیمیا
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم تلاش و جستجوی پدر برای احیای زندگی و یافتن راه‌حل‌های موثر اشاره دارد. او از گذشتگان خود فاصله گرفته و به وسیله‌ی نیروی شمشیر، که نماد قدرت و اراده است، و همچنین با استفاده از کیمیا، که نماد علم و دانایی است، درصدد تغییر وضعیت خود و به دست آوردن چیزهای ارزشمند می‌باشد.
نیا را بکشت و خود ایدر نماند
جهان نیز منشور او را نخواند
هوش مصنوعی: او را کشت و خود در اینجا نماند، جهان هم نام او را فراموش نکرد.
چنین است رسم سرای سپنج
بدان کوش تا دور مانی ز رنج
هوش مصنوعی: در این دنیا، این گونه است که برای دور ماندن از مشکلات و دردها، باید تلاش کنی.

حاشیه ها

1390/12/02 16:03
. دکتر شکوهی

این بیت را درست کنید:
چو فرماند دهد شهریار بلند ....
درست آن این است:
چو فرمان دهد شهریار بلند ....

1390/12/02 16:03
. دکتر شکوهی

این بیت را درست کنید:
بیارند بر کتف او خام گاو بدوزند تاگم کند زور وتاو
درست آن این است:
بیارند بر کتف او خام گاو

بدوزند تا گم کند زور و تاو

1393/08/08 10:11
ناشناس

بیت سوم را اصلاح کنید
ز دریا بدریا سپاه وی است جهان زیر فر کلاه وی است

1395/12/09 13:03
سهیل

با سلام
حرف «د» در کلمه ی «پیاده» در این بیت به اشتباه حذف گردیده:
پیاه به آید که جوییم جنگ
بکردار شیران بیازیم چنگ
با تشکر

1396/03/11 19:06
مجید الستی

ضمن تقدیر از کار بزرگی که انجام شده
بدینوسیله پیشنهاد میکنم این مبحث طولانی ,که شامل فصول مهمی است , مانند سایر بخشهای دیگر , به قسمتهای متعدد و کوچکتر تقسیم شود.

1397/03/31 15:05
شهروز کبیری

با درود
مرد با دین و رای، جناب مجیدالستی پیشنهاد به جایی داده اند. اگر این بخش از شاهنامه را به چند سرفصل تقسیم شود بهتر است.
ضمنا این ابیات دارای اشتباه تایپی هستند و رواست اگر تصحیح شوند:
برخشنده روز و بهنگام خواب
هم آگهی جست ز افراسیاب
شکل درست آن:
برخشنده روز و بهنگام خواب
همی آگهی جست ز افراسیاب

بکش در دل این آتش کین من
بیین خویش آور آیین من
شکل درست آن:
بکش در دل این آتش کین من
به آیین خویش آور آیین من

بیامد خروشان بتشکده
غمی بود زان اژدهای شده
شکل درست آن:
بیامد خروشان به آتشکده
غمی بود زان اژدهای شده

زجمشید تا بفریدون رسید
سپهر و زمین چون تو شاهی ندید
شکل درست آن:
زجمشید تا به فریدون رسید
سپهر و زمین چون تو شاهی ندید

چو خونریز گردد سرافراز
بتخت کیان برنماند دراز
شکل درست آن:
هم اکنون نسخ خطی و چاپی در اختیارم نیست و در اینترنت نیز چیزی نیافتم، اما بر آنم که این گونه باشد:
چو خونریز گردد سر سرافراز
بتخت کیان برنماند دراز

1397/04/06 19:07
شهروز کبیری

درباره مورد آخر که قبلا نوشتم، مرتکب اشتباه تایپی شده بودم. صحیح این است:
چو خونریز گردد سر سرفراز
به تخت کیان برنماند دراز

1397/11/02 07:02
ابراهیم دانش آموز

با سلام و سپاس از کار بزرگ شما
پرسشی دارم از دوستان فرهیخته
در بیت 1478
گرازیدن گور و آهو بدشت
آیا رابطه ای است بین گرازیدن و grazing انگلیسی؟

1397/11/12 13:02
کورش پارسایی

درود برشما
در بیشتر شاهنامه ها این بخش بنام نبرد بزرگ کیخسرو و افراسیاب آمده است.
همچنین به چند بهر کوچکتر بخش شده است.
جور است که داستانی به این زیبایی بنام سلطان محمود باشد.
شاهنامه های چاپ مسکو، دهلی، فلورانس، بروخیم

1398/06/11 22:09
Ebrahimi

این شعر چند بیت است؟

1398/09/07 01:12
شهریار

درود متن را درست کنید
بفرمود تا پیش قلب پساه
بپیلان جنگی ببستند راه
سپاه

1399/04/09 22:07
سـینا ---

یادم هست که در تصحیح جنیدی خوانده بودم که در این ابیات تناقضی هست. این که در میانه آن از نصر بن احمد پادشاه سامانی نام برده و شاید مدح محمود غزنوی اصلا در میان نباشد. البته شاید هم چیزی که از ایشان خواندم درست یادم نباشد. یک ماه پیش یا بیشتر بود.

1399/09/04 07:12
علی

لطفا تصحیح شود:

همان نیزه بخشندهٔ دادگر ----> همان نیز بخشندهٔ دادگر
خر آنکس که بود او ز تخم زرسب ----> هر آنکس که بود او ز تخم زرسب
بفرمود تا پیش قلب پساه ----> بفرمود تا پیش قلب سپاه
ابا نیزه و تیغ لاف آمدند ----> ابا نیزه و تیغ و لاف آمدند
به سو طلایه پدیدار کرد ----> به هر سو طلایه پدیدار کرد
نشسته برام بر تخت عاج ----> نشسته بآرام بر تخت عاج
بچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه ----> بچنگ اندرون گرز و بر سر کلاه
همی خواست کید بپشت سپاه ----> همی خواست کآید بپشت سپاه
بورد بر کوه بگذاشتی ----> بآورد بر کوه بگذاشتی
بوردگاه بر لب آورده کف ----> بآوردگه بر لب آورده کف
بدیت راست گفتار من بر گواست ----> بدین راست گفتار من بر گواست
بارن انجمن کار بسته شود ----> بران انجمن کار بسته شود
گر او با من آید بوردگاه ----> گر او با من آید بآوردگاه
شد از آموزگاران سرش گشته شد ----> از آموزگاران سرش گشته شد
بگردیم هر دو بوردگاه ----> بگردیم هر دو بآوردگاه
بوردگه با تو جنگ آورد ----> بآوردگه با تو جنگ آورد
دل شیده کشت اندر آن کار تنگ ----> دل شیده گشت اندر آن کار تنگ
گوی بر منش بر درفشی سیاه ----> گوی بر منش با درفشی سیاه
بگردم بورد با او بجنگ ----> بگردم بآورد با او بجنگ
بواز گفتند کین نیست راه ----> بآواز گفتند کین نیست راه
بورد گستاخ با او مگرد ----> بآورد گستاخ با او مگرد
کجا آن همه رستم و سوگند ما ----> کجا آن همه رسم و سوگند ما
جو بر تخت بر زنده افراسیاب ----> چو بر تخت بر زنده افراسیاب
شارا چرا شد چنین روی زرد ----> شمارا چرا شد چنین روی زرد
که با او بگردد بوردگاه ----> که با او بگردد بآوردگاه
مبارز خروشان کنیم از دور روی ----> مبارز خروشان کنیم از دو روی
چو این گفت باشی به شیده بگوی ----> چو این گفته باشی به شیده بگوی
بنزد یکی آن درفش سیاه ----> بنزدیکی آن درفش سیاه
بهن تن خویش رنجه مدار ----> بآهن تن خویش رنجه مدار
ندیدم بوردگه نیز گرد ----> ندیدم بآوردگه نیز گرد
ولیکن ترا گرد چنینست کام ----> ولیکن ترا گر چنینست کام
همی جست کید مگر زو رها ----> همی جست کآید مگر زو رها
چو آگاه شد خسرو از روی اوی ----> چو آگاه شد خسرو از رای اوی
بشویی مغزش بکافور ناب ----> بشویید مغزش بکافور ناب
که شویده کی آید ز آوردگاه ----> که شیده کی آید ز آوردگاه
سپاه دو لشکر کشیدند صف ----> سپاه دو کشور کشیدند صف
بصندوق پیلان نهادند روی تیر ----> بصندوق پیلان نهادند روی
بر مسیره شیر جنگی طبرد ----> بر میسره شیر جنگی طبرد
بجنبید با رستم از قبلگاه ----> بجنبید با رستم از قلبگاه
زمین با سواران بپرد هیم ----> زمین با سواران بپرد همی
که اکنون ز گردان که جوید نبد ----> که اکنون ز گردان که جوید نبرد
بورد گه بر نماند ایچ گرد ----> بآورد گه بر نماند ایچ گرد
بشد نامداران چنین رایگان ----> بشد نامداری چنین رایگان
بیند خردمند هرگز بخواب ----> نبیند خردمند هرگز بخواب
کشیدیم تا بر چه گرد زمان ----> کشیدیم تا بر چه گردد زمان
چو باد دمان تیز بگذشت آب ----> چو باد دمان تیز بگذاشت آب
خروشی یر آمد تو گفتی که ابر ----> خروشی بر آمد تو گفتی که ابر
چو شانه اندرین کار فرمان برد ----> چو شاه اندرین کار فرمان برد
چو شانه اندرین کار فرمان برد ----> چو شاه اندرین کار فرمان برد
بباشد برام ببهشت گنگ ----> بباشد بآرام ببهشت گنگ
برگان گردنکش و مهتران ----> بزرگان گردنکش و مهتران
بخواهید ما را ز یزدان ----> بخواهید ما را ز یزدان پاک
همی خواست کباد گردد بچیز ----> همی خواست کآباد گردد بچیز
بر منزلی زینهاری سوار ----> بهر منزلی زینهاری سوار
سپاهی هه یک‌دل و یک تنه ----> سپاهی همه یک‌دل و یک تنه
بریدی بجنجر سرش را ز تن ----> بریدی بخنجر سرش را ز تن
مه ما بازگشتیم پیروز و شاد ----> که ما بازگشتیم پیروز و شاد
کی را ز اندیشه مایه نبود ----> کسی را ز اندیشه مایه نبود
بشادی به لشکر بر آمد خروش ----> بشادی ز لشکر بر آمد خروش
نشسته برام بی‌گفت و گوی ----> نشسته بآرام بی‌گفت و گوی
کفن کرد وز خون و گلشان بنشست ----> کفن کرد وز خون و گلشان بشست
برآیم گرد از سر لشکرش ----> برآریم گرد از سر لشکرش
شنید آن غونای و آوای چنگ ----> شنید آن غو نای و آوای چنگ
ز خوب و پیروزی اندر نبرد ----> ز خوبی و پیروزی اندر نبرد
بیامد ز دژ جهن باده سوار ----> بیامد ز دژ جهن با ده سوار
مپندار کاین نیز نابود نیست/ نساید کسی کو نفرسود نیست ----> مپندار کاین نیز نابودنیست/ نساید کسی کو نفرسودنیست
مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه ----> مرا گنگ دژ باشد آرامگاه
بپرواز شیران نر دادیم ----> بپروار شیران نر دادیم
بموی لشکر کشیدی بجنگ ----> بآموی لشکر کشیدی بجنگ
مگر گز بدان پاک گردد جهان ----> مگر کز بدان پاک گردد جهان
ابا کردگار جهان گفت زار ----> ابا کردگار جهان گفت راز
مرگدان ازین جایگه پای من ----> مگردان ازین جایگه پای من
نگون کن سر جاودانرا ز تخت ----> نگون کن سر جادوانرا ز تخت
همیدون بی نیزه‌ور کینه‌خواه ----> همیدون بسی نیزه‌ور کینه‌خواه
بخوری همی نزدشان خواستند ----> بخواری همی نزدشان خواستند
بدیشان چنین گفت کباد بید ----> بدیشان چنین گفت کآباد بید
که بودند گلد دژ اندر یله ----> که بودند گرد دژ اندر یله
بران گنج دادن سپاهی نهم ----> بران گنج دادن سپاسی نهم
سر جاودان را نگونسار کرد ----> سر جادوان را نگونسار کرد
دگر گفت کز بخت کاموس کی ----> دگر گفت کز بخت کاوس کی
بب اندر افتاد چندی سپاه ----> بآب اندر افتاد چندی سپاه
بوردگه در چنان شد سوار ----> بآوردگه در چنان شد سوار
همی چست پیدا ز کار جهان ----> همی جست پیدا ز کار جهان
خروشیدن زنگ و هندی داری ----> خروشیدن زنگ و هندی درای
جهانداران گردنکشان را بخواند ----> جهاندار گردنکشان را بخواند
نه خوب آید آرامش اندر بسیچ ----> نه خواب آید آرامش اندر بسیچ
بگردیم هر دو بوردگاه ----> بگردیم هر دو بآوردگاه
بورد با او مرا نیست ننگ ----> بآورد با او مرا نیست ننگ
مکن چنگ با دوده و کشورم ----> مکن جنگ با دوده و کشورم
ز شبگرد تا ماه بر چرخ ساج ----> ز شبگیر تا ماه بر چرخ ساج
بیامد ز چین تا بب زره ----> بیامد ز چین تا بآب زره
بب اندر آرند کشتی بسی ----> بآب اندر آرند کشتی بسی
چو روشن شود تیره گرن اخترم ----> چو روشن شود تیره گون اخترم
بکشتی بب زره برگذشت ----> بکشتی بآب زره برگذشت
بب زره بگذرانم سپاه ----> بآب زره بگذرانم سپاه
ببشخور آمد پلنگ و بره ----> بآبشخور آمد پلنگ و بره
بیاراست باید پسه را برزم ----> بیاراست باید سپه را برزم
تو گفتی برآمد زمین بسمان ----> تو گفتی برآمد زمین بآسمان
روده برکشیدند هر دو گروه ----> رده برکشیدند هر دو گروه
بپیش اندرون کاویانی رفش ----> بپیش اندرون کاویانی درفش
چو کشتی بب اندر افگند مرد ----> چو کشتی بآب اندر افگند مرد
جهاندار نیک اختر و راه‌جوری ----> جهاندار نیک اختر و راه‌جوی
بشش ماه کشتی برفتی بب ----> بشش ماه کشتی برفتی بآب
ازین پس ندرام کسی را بکس ----> ازین پس ندارم کسی را بکس
بدستت بداندیش بر کشته شد ----> بدست بداندیش بر کشته شد
دو زورق بب اندر انداختند ----> دو زورق بآب اندر انداختند
همه راه شادان و دستش بدثست ----> همه راه شادان و دستش بدست
بیین خویش آور آیین من ----> بآیین خویش آور آیین من
بیامد خروشان بتشکده ----> بیامد خروشان بآتشکده
زجمشید تا بفریدون رسید ----> زجمشید تا بآفریدون رسید
بپرداخت زان پس بکارسپاه ----> بپردخت زان پس بکارسپاه
چو خسرو بب مژه رخ بشست ----> چو خسرو بآب مژه رخ بشست
چو خونریز گردد سرافراز ----> چو خونریز گردد سر سرفراز
زگیتی یک عار بگزید راست ----> زگیتی یک غار بگزید راست
چو آن شاه راهوم بازو ببست ----> چو آن شاه را هوم بازو ببست
تراهوش بردست کیخروست ----> تراهوش بردست کیخسروست
که دیدم رخ مردان یزدان‌پرست ----> که دیدم رخ مرد یزدان‌پرست
بب اندرست این زمان ناپدید ----> بآب اندرست این زمان ناپدید
ورا گر ببرد باز گیرد سپهر ----> ورا گر ببر باز گیرد سپهر
چو فرماند دهد شهریار بلند ----> چو فرمان دهد شهریار بلند
زرخ پرده شوم رابردرید ----> زرخ پرده شرم رابردرید
چنی اد پاسخ که گرد جهان ----> چنی داد پاسخ که گرد جهان
بواز گفت ای بد کینه جوی ----> بآواز گفت ای بد کینه جوی
ز تو خواستم تا بکی کینه‌ور ----> ز تو خواستم تا یکی کینه‌ور
بباد و ویران درختی نماند ----> بآباد و ویران درختی نماند
همی گفت ای برتر از برتری ----> همی گفت کای برتر از برتری
بترسیم کو هیچو کاوس شاه ----> بترسیم کو همچو کاوس شاه
همه پاکریان زابلستان ----> همه پاکرایان زابلستان
جهاندار چون دید بنداختشان ----> جهاندار چون دید بنواختشان
همی دل آن آرزو نگسلم ----> همی بر دل آن آرزو نگسلم
چه یابم بگویم همه راز خویش ----> چو یابم بگویم همه راز خویش
من از درد ایرانیان چو عقاب ----> من از درد ایرانیان چون عقاب
کزین سان سخن کس نگفت از میان ----> کزین سان سخن کس نگفت از کیان
بهرمن بدکنش بگروی ----> بآهرمن بدکنش بگروی
همی بفرین برگشادم دو لب ----> همی بآفرین برگشادم دو لب
بواز گفت آن زمان شهریار ----> بآواز گفت آن زمان شهریار
یزال و بگیو و خداوند رخش ----> بزال و بگیو و خداوند رخش
سزد کرزوها ندارم نهان ----> سزد کآرزوها ندارم نهان
پی جاودان بگسلاند ز خاک ----> پی جادوان بگسلاند ز خاک
که بدرود باد این دل افروز گاه ----> که پدرود باد این دل افروز گاه
بزاد سرو اندر آورده خم ----> بآزاد سرو اندر آورده خم
بتشکده در نیایش کنیم ----> بآتشکده در نیایش کنیم
بواز گفت ای سران سپاه ----> بآواز گفت ای سران سپاه
ز مهتر تو برنگسلانیم دست ----> ز مهر تو برنگسلانیم دست
بگودز گفت آنچ داری نهان ----> بگودرز گفت آنچ داری نهان

1402/02/27 20:04
یزدانپناه عسکری

تو از کار کیخسرو اندازه گیر / کهن گشته کار جهان تازه گیر

دگرگونی ادراک

[اگرچه ادراک این جهان را می‌توان به صورت متعارف واقعی توصیف کرد، اما آگاهی از این مسئله که این ادراک یکی از واقعیات است و  باید برای ادراکِ دیگر واقعیات کوشش نمود]