گنجور

بخش ۸

چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
که دخت گرامی به گشتاسپ داد
بدو گفت با او برو همچنین
نیابی ز من گنج و تاج و نگین
چو گشتاسپ آن دید خیره بماند
جهان‌آفرین را فراوان بخواند
چنین گفت با دختر سرفراز
که ای پروریده بنام و بناز
ز چندین سر و افسر نامدار
چرا کرد رایت مرا خواستار
غریبی همی برگزینی که گنج
نیابی و با او بمانی به رنج
ازین سرفرازان همالی بجوی
که باشد به نزد پدرت آبروی
کتایون بدو گفت کای بدگمان
مشو تیز با گردش آسمان
چو من با تو خرسند باشم به بخت
تو افسر چرا جویی و تاج و تخت
برفتند ز ایوان قیصر به درد
کتایون و گشتاسپ با باد سرد
چنین گفت با شوی و زن کدخدای
که خرسند باشید و فرخنده‌رای
سرایی به پردخت مهتر بده
خورشها و گستردنی هرچ به
چو آن دید گشتاسپ کرد آفرین
بران نامور مهتر پاک‌دین
کتایون بی‌اندازه پیرایه داشت
ز یاقوت و هر گوهری مایه داشت
یکی گوهری از میان برگزید
که چشم خردمند زان سان ندید
ببردند نزدیک گوهرشناس
پذیرفت ز اندازه بیرون سپاس
بها داد یاقوت را شش‌هزار
ز دینار و گنج از در شهریار
خریدند چیزی که بایسته بود
بدان روز بد نیز شایسته بود
ازان سان که آمد همی زیستند
گهی شادمان گاه بگریستند
همه کار گشتاسپ نخچیر بود
همه ساله با ترکش و تیر بود
چنان بد که روزی ز نخچیرگاه
مر او را به هیشوی بر بود راه
ز هرگونه‌ای چند نخچیر داشت
همی رفت و ترکش پر از تیر داشت
همه هرچ بود از بزرگان و خرد
هم از راه نزدیک هیشوی برد
چو هیشو بدیدش بیامد دوان
پذیره شدش شاد و روشن‌روان
به زیرش بگسترد گستردنی
بیاورد چیزی که بد خوردنی
برآسود گشتاسپ و چیزی بخورد
بیامد به نزد کتایون چو گرد
چو گشتاسپ هیشوی را دوست کرد
به دانش ورا چون تن و پوست کرد
چو رفتی به نخچیر آهو ز شهر
به ره بر به هیشوی دادی دو بهر
دگر بهرهٔ مهتر ده بدی
هرانکس کزان روستا مه بدی
چنان شد که گشتاسپ با کدخدای
یکی شد به خورد و به آرام و رای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید قیصر بر آن برنهاد
که دخت گرامی به گشتاسپ داد
هوش مصنوعی: وقتی قیصر این خبر را شنید، تصمیم گرفت دختر گرامی‌اش را به گشتاسپ بدهد.
بدو گفت با او برو همچنین
نیابی ز من گنج و تاج و نگین
هوش مصنوعی: به او گفت: «هرگز به چنین چیزهایی از من نمی‌رسی، پس با او برو!»
چو گشتاسپ آن دید خیره بماند
جهان‌آفرین را فراوان بخواند
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ آن صحنه را دید، در حیرت فرو رفت و به درگاه آفریننده جهان دعا و ندا سر داد.
چنین گفت با دختر سرفراز
که ای پروریده بنام و بناز
هوش مصنوعی: او به دختر با افتخار و بزرگوار می‌گوید که ای پرورش‌یافته با نام و زیبایی.
ز چندین سر و افسر نامدار
چرا کرد رایت مرا خواستار
هوش مصنوعی: چرا از میان این همه شخصیت‌های برجسته و سرشناس، پرچم و نشان مرا طلب کردند؟
غریبی همی برگزینی که گنج
نیابی و با او بمانی به رنج
هوش مصنوعی: اگر با شخصی بیگانه و غریب همراه شوی، هرگز به ثروت و خوشبختی نخواهی رسید و تنها رنج و سختی را به همراه خواهی داشت.
ازین سرفرازان همالی بجوی
که باشد به نزد پدرت آبروی
هوش مصنوعی: از این بزرگواران جستجو کن که در کنار پدرت، آبرو و اعتبار دارند.
کتایون بدو گفت کای بدگمان
مشو تیز با گردش آسمان
هوش مصنوعی: کتایون به او گفت: ای بدگمان، نگران نباش و با چرخش آسمان به آرامی رفتار کن.
چو من با تو خرسند باشم به بخت
تو افسر چرا جویی و تاج و تخت
هوش مصنوعی: اگر من با تو خوشحال باشم، چرا به دنبال خوشبختی و مقام و ثروت باشی؟
برفتند ز ایوان قیصر به درد
کتایون و گشتاسپ با باد سرد
هوش مصنوعی: قیصر و همراهانش از کاخ خود به سمت جایی دیگر رفتند و با روحیه‌ای غمگین به یاد کتایون و گشتاسپ، تحت تاثیر هوای سرد قرار گرفتند.
چنین گفت با شوی و زن کدخدای
که خرسند باشید و فرخنده‌رای
هوش مصنوعی: او به شوهر و زن کدخدا گفت که شاد و خوشحال باشید و زندگی خوبی داشته باشید.
سرایی به پردخت مهتر بده
خورشها و گستردنی هرچ به
هوش مصنوعی: به خانه‌ای بزرگ و با شکوه ببخش که میزبان خوراکی‌ها و همهٔ آداب مهمانی باشد.
چو آن دید گشتاسپ کرد آفرین
بران نامور مهتر پاک‌دین
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ آن را دید، بر آن سرور شایسته و پاک‌دین ستایش کرد.
کتایون بی‌اندازه پیرایه داشت
ز یاقوت و هر گوهری مایه داشت
هوش مصنوعی: کتایون به شدت زیبا و آراسته بود و زینت‌هایش از سنگ‌های قیمتی و جواهرات گرانبها ساخته شده بود.
یکی گوهری از میان برگزید
که چشم خردمند زان سان ندید
هوش مصنوعی: شخصی دُر و گوهری را از میان جواهرات انتخاب کرد که چشم یک فرد دانا و حکیم نتوانست آن را به این شکل ببیند.
ببردند نزدیک گوهرشناس
پذیرفت ز اندازه بیرون سپاس
هوش مصنوعی: او را به نزد کسی که به ارزش اشیاء آگاه بود بردند و او هم به خاطر نادیده گرفتن اندازه و مقدارش، از او قدردانی کرد.
بها داد یاقوت را شش‌هزار
ز دینار و گنج از در شهریار
هوش مصنوعی: یاقوت به قیمت شش هزار دینار فروخته شد و این گنج از دربار پادشاه به حساب آمد.
خریدند چیزی که بایسته بود
بدان روز بد نیز شایسته بود
هوش مصنوعی: آن چیزی را که در آن روز سخت نیاز بود، خریدند و آن را شایسته همان روز می‌دانستند.
ازان سان که آمد همی زیستند
گهی شادمان گاه بگریستند
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که زندگی را تجربه کردند، گاهی شاد و خوشحال بودند و گاهی نیز گریه و اندوه داشتند.
همه کار گشتاسپ نخچیر بود
همه ساله با ترکش و تیر بود
هوش مصنوعی: کار اصلی گشتاسپ شکار بود و او هر ساله با تیر و کمان به شکار می‌رفت.
چنان بد که روزی ز نخچیرگاه
مر او را به هیشوی بر بود راه
هوش مصنوعی: به قدری بد حال بود که روزی از جایی که شکار می‌کرد، مسیری برای او باز نبود.
ز هرگونه‌ای چند نخچیر داشت
همی رفت و ترکش پر از تیر داشت
هوش مصنوعی: او از هر نوع دام و تله‌ای برخوردار بود و در حالی که می‌رفت، کمان و تیرهایش کاملاً پر بود.
همه هرچ بود از بزرگان و خرد
هم از راه نزدیک هیشوی برد
هوش مصنوعی: هر کس که می‌خواهد به حقیقت و خرد برسد، باید از نزدیک و با دقت به آموزه‌ها و تجربیات بزرگان توجه کند و از آن‌ها بهره‌برداری کند.
چو هیشو بدیدش بیامد دوان
پذیره شدش شاد و روشن‌روان
هوش مصنوعی: وقتی هیجو او را دید، با شتاب به سمتش آمد و با خوشحالی و روحی شاداب از او استقبال کرد.
به زیرش بگسترد گستردنی
بیاورد چیزی که بد خوردنی
هوش مصنوعی: بیایید زیر آن را گسترش دهیم، چیزی آورد که ناپسند و غیرقابل خوردن است.
برآسود گشتاسپ و چیزی بخورد
بیامد به نزد کتایون چو گرد
هوش مصنوعی: گشتاسپ آرام گرفت و غذایی خورد. سپس به نزد کتایون آمد، مانند گردی که در حال گردش است.
چو گشتاسپ هیشوی را دوست کرد
به دانش ورا چون تن و پوست کرد
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ به دوستی فردی پرداخت، او را به خاطر دانشش مانند پوست و جسم خود پذیرفت و ارزش او را دانست.
چو رفتی به نخچیر آهو ز شهر
به ره بر به هیشوی دادی دو بهر
هوش مصنوعی: زمانی که به شکارگاه می‌روی و آهو از شهر خارج می‌شود، باید توجه داشته باشی که در دو جهت مختلف باید مراقب باشی.
دگر بهرهٔ مهتر ده بدی
هرانکس کزان روستا مه بدی
هوش مصنوعی: به دیگران نیز اجازه بده که از ویژگی‌های برتر خود بهره‌مند شوند، زیرا هر کسی از سرزمینی که تو متعلق به آن هستی، برتری‌هایی دارد.
چنان شد که گشتاسپ با کدخدای
یکی شد به خورد و به آرام و رای
هوش مصنوعی: چنان شد که گشتاسپ و کدخدای محل به هم نزدیک شدند و در کنار هم غذا خوردند و با هم به آرامش و توافق رسیدند.