گنجور

بخش ۱۶

پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
بدو گفت کاین جز برادرت نیست
بدین چاره بشتاب وایدر مه‌ایست
درنگ آوری کار گردد تباه
میاسا و اسپ درنگی مخواه
ببر تخت و بالا و زرینه کفش
همان تاج با کاویانی درفش
من این پادشاهی مر او را دهم
برین بر سرش بر سپاسی نهم
تو ز ایدر برو تا حلب کینه‌جوی
سپه را جز از جنگ چیزی مگوی
زریر ستوده به لهراسپ گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت
گر اویست فرمان‌بر و مهترست
ورا هرک مهتر بود کهترست
بگفت این و برساخت در حال کار
گزیده یکی لشکری نامدار
نبیرهٔ برزگان و آزادگان
ز کاوس و گودرز کشوادگان
ز تخم زرسپ آنک بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز
همی رفت هر مهتری با دو اسپ
فروزان به کردار آذرگشسپ
نیاسود کس تا به مرز حلب
جهان شد پر از جنگ و جوش و شغب
درفش همایون برافراختند
سراپرده و خیمه‌ها ساختند
زریر سپهبد سپه را بماند
به بهرام گردنکش و خود براند
بسان کسی کو پیامی برد
وگر نزد شاهی خرامی برد
ازان ویژگان پنج تن را ببرد
که بودند با مغز و هشیار و گرد
چو نزدیک درگاه قیصر رسید
به درگاه سالار بارش بدید
به در بر همه فرش دیبا کشید
بیامد به قیصر بگفت آنچ دید
به کاخ اندرون بود قیصر دژم
چو قالوس و گشتاسپ با او بهم
بدو آگهی داد سالار بار
که آمد به درگه زریر سوار
چو قیصر شنید این سخن بار داد
ازان آمدن گشت گشتاسپ شاد
زریر اندر آمد چو سرو بلند
نشست از بر تخت آن ارجمند
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
همان رومیان را فروزش گرفت
بدو گفت قیصر فرخ‌زاد را
نپرسی نداری به دل داد را
به قیصر چنین گفت فرخ زریر
که این بنده از بندگی گشت سیر
گریزان بیامد ز درگاه شاه
کنون یافت ایدر چنین پایگاه
چو گشتاسپ بشنید پاسخ نداد
تو گفتی ز ایران نیامدش یاد
چو قیصر شنید این سخن زان جوان
پراندیشه شد مرد روشن‌روان
که شاید بدن این سخن کو بگفت
جز از راستی نیست اندر نهفت
به قیصر ز لهراسپ پیغام داد
که گر دادگر سر نه پیچد ز داد
ازین پس نشستم برومست و بس
به ایران نمانیم بسیار کس
تو ز ایدر برو گو بیارای جنگ
سخن چون شنیدی نباید درنگ
نه ایران خزر گشت و الیاس من
که سر برکشیدی از آن انجمن
چنین داد پاسخ که من جنگ را
بیازم همی هر سوی چنگ را
تو اکنون فرستاده‌ای بازگرد
بسازیم ناچار جای نبرد
ز قیصر چو بنشید فرخ زریر
غمی شد ز پاسخ فروماند دیر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پر اندیشه بنشست لهراسپ دیر
بفرمود تا پیش او شد زریر
هوش مصنوعی: لهراسپ به شدت در فکر فرو رفته بود و فرمان داد که زریر به نزد او بیاید.
بدو گفت کاین جز برادرت نیست
بدین چاره بشتاب وایدر مه‌ایست
هوش مصنوعی: او به او گفت که این مشکل فقط از برادر تو برمی‌آید، پس با این تدبیر سریعاً عمل کن؛ و این کار در تاریکی شب است.
درنگ آوری کار گردد تباه
میاسا و اسپ درنگی مخواه
هوش مصنوعی: اگر در کارها وقفه ایجاد کنی، همه چیز بی‌فایده خواهد شد. پس از توقف و درنگ پرهیز کن و با انگیزه و سرعت عمل کن.
ببر تخت و بالا و زرینه کفش
همان تاج با کاویانی درفش
هوش مصنوعی: بر روی تخت نشسته و پاهایش را در کفش‌های طلایی کرده است، همانند تاج و درفش کاویانی.
من این پادشاهی مر او را دهم
برین بر سرش بر سپاسی نهم
هوش مصنوعی: من این سلطنت را به او می‌دهم و در بالای سرش به نشانه‌ی شکرگزاری تاجی می‌گذارم.
تو ز ایدر برو تا حلب کینه‌جوی
سپه را جز از جنگ چیزی مگوی
هوش مصنوعی: تو از اینجا به سوی حلب برو و در صحبت‌هایت با سپه، از هیچ چیز غیر از جنگ سخن نگو.
زریر ستوده به لهراسپ گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت
هوش مصنوعی: زریر به لهراسپ گفت که این راز را از پنهان خارج کنیم و آن را آشکار کنیم.
گر اویست فرمان‌بر و مهترست
ورا هرک مهتر بود کهترست
هوش مصنوعی: اگر او فرمانده و بزرگ‌تر است، پس هر کسی که بزرگ‌تر باشد، در حقیقت کوچکتر است.
بگفت این و برساخت در حال کار
گزیده یکی لشکری نامدار
هوش مصنوعی: او این را گفت و در حال کار، یکی از سربازان با نام و آوازه را برپا کرد.
نبیرهٔ برزگان و آزادگان
ز کاوس و گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: نسل بزرگمردان و آزادگان از کاوس و گودرز، انسان‌های نیکو و فرهیخته‌ای هستند.
ز تخم زرسپ آنک بودند نیز
چو بهرام شیراوژن و ریونیز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی مانند بهرام و ریون، از نسل بزرگانی هستند که به شهرت و قدرت رسیدند. آن‌ها در واقع بزرگان و قهرمانانی هستند که از یک نسل شایسته و ممتاز برخاستند.
همی رفت هر مهتری با دو اسپ
فروزان به کردار آذرگشسپ
هوش مصنوعی: هر قهرمانی همچون آذرگشسپ، با دو اسب درخشان و پرتوان، به راه خود ادامه می‌دهد.
نیاسود کس تا به مرز حلب
جهان شد پر از جنگ و جوش و شغب
هوش مصنوعی: هیچ کس در آرامش نزیست تا به مرز حلب رسید، زیرا جهان پر از جنگ و آشوب و هیاهو شد.
درفش همایون برافراختند
سراپرده و خیمه‌ها ساختند
هوش مصنوعی: پرچم بلند و با عظمت را به اهتزاز درآوردند و چادرها و سایبان‌ها را برپا کردند.
زریر سپهبد سپه را بماند
به بهرام گردنکش و خود براند
هوش مصنوعی: زریر، فرمانده سپاه، با شجاعت و دلیری در برابر بهرامی که گردنکش است، ایستاده است و خود را از میدان نبرد کنار می‌کشد.
بسان کسی کو پیامی برد
وگر نزد شاهی خرامی برد
هوش مصنوعی: مانند کسی است که پیامی را می‌برد و اگر به درگاه شاهی برود، با احترام و وقار می‌رود.
ازان ویژگان پنج تن را ببرد
که بودند با مغز و هشیار و گرد
هوش مصنوعی: برخی از ویژگی‌های خاص پنج نفر را برمی‌شمارد که با هوش و آگاهی و تمجید از آنها همراه بودند.
چو نزدیک درگاه قیصر رسید
به درگاه سالار بارش بدید
هوش مصنوعی: وقتی به دروازه‌ی بزرگ قیصر نزدیک شد، در آنجا مقام و جایگاه رییس کاروان را مشاهده کرد.
به در بر همه فرش دیبا کشید
بیامد به قیصر بگفت آنچ دید
هوش مصنوعی: در درگاه، فرشی نرم و با زیباترین بافته‌ها گستردند. سپس شخصی به نزد قیصر آمد و آنچه را که دیده بود، گزارش داد.
به کاخ اندرون بود قیصر دژم
چو قالوس و گشتاسپ با او بهم
هوش مصنوعی: در کاخ، قیصر با حالتی غمگین و ناراحت نشسته بود و مانند دو شخصیت تاریخی، قالوس و گشتاسپ، در کنار او بودند.
بدو آگهی داد سالار بار
که آمد به درگه زریر سوار
هوش مصنوعی: سالار بار به زریر سوار خبر داد که او به درگاه آمده است.
چو قیصر شنید این سخن بار داد
ازان آمدن گشت گشتاسپ شاد
هوش مصنوعی: وقتی قیصر این حرف را شنید، از آمدن گشتاسپ خوشحال شد و به او احترام گذاشت.
زریر اندر آمد چو سرو بلند
نشست از بر تخت آن ارجمند
هوش مصنوعی: زریر به محض ورودش مانند یک سرو بلند بر تخت ارزشمند نشسته است.
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
همان رومیان را فروزش گرفت
هوش مصنوعی: از قیصر سوال کردند و او از رومیان عذرخواهی کرد و آنها را تشویق کرد.
بدو گفت قیصر فرخ‌زاد را
نپرسی نداری به دل داد را
هوش مصنوعی: قیصر به فرخ‌زاد گفت که متوجه نباشی، تو چیزی در دل نداری که بپرسی.
به قیصر چنین گفت فرخ زریر
که این بنده از بندگی گشت سیر
هوش مصنوعی: فرخ زریر به قیصر گفت که این بنده دیگر از خدمت و بندگی خسته شده است.
گریزان بیامد ز درگاه شاه
کنون یافت ایدر چنین پایگاه
هوش مصنوعی: از درگاه شاه گریخت و حالا در اینجا چنین مقام و جایگاهی دارد.
چو گشتاسپ بشنید پاسخ نداد
تو گفتی ز ایران نیامدش یاد
هوش مصنوعی: وقتی گشتاسپ پاسخ را شنید، هیچ واکنشی نشان نداد و به نظر می‌رسید که یاد ایران برایش اهمیت ندارد.
چو قیصر شنید این سخن زان جوان
پراندیشه شد مرد روشن‌روان
هوش مصنوعی: وقتی قیصر این سخن را از آن جوان با اندیشه شنید، مردی روشن‌ضمیر و دانا شد.
که شاید بدن این سخن کو بگفت
جز از راستی نیست اندر نهفت
هوش مصنوعی: شاید کسی که این سخن را بیان کرده، تنها به خاطر صداقت و حقیقت آن را گفته است و هیچ چیزی در پس آن پنهان نیست.
به قیصر ز لهراسپ پیغام داد
که گر دادگر سر نه پیچد ز داد
هوش مصنوعی: پیغام فرستاد به قیصر که اگر دادگری از حق و انصاف منحرف شود، تبعاتی خواهد داشت.
ازین پس نشستم برومست و بس
به ایران نمانیم بسیار کس
هوش مصنوعی: از این به بعد فقط به خودم می‌رسیم و دیگر در ایران نمی‌مانیم و افراد زیادی هم در این وضعیت خواهند بود.
تو ز ایدر برو گو بیارای جنگ
سخن چون شنیدی نباید درنگ
هوش مصنوعی: وقتی از اینجا بروی، به جنگ آماده شو و سخن را تزیین کن، چون وقتی شنیدی نباید درنگ کنی.
نه ایران خزر گشت و الیاس من
که سر برکشیدی از آن انجمن
هوش مصنوعی: نه ایران به دریای خزر پیوست و نه من، ایلیاس، که از آن جمع سر بلند کردم.
چنین داد پاسخ که من جنگ را
بیازم همی هر سوی چنگ را
هوش مصنوعی: او گفت که من آماده‌ام تا به جنگ بپردازم و در هر جهتی که لازم باشد، مبارزه کنم.
تو اکنون فرستاده‌ای بازگرد
بسازیم ناچار جای نبرد
هوش مصنوعی: اکنون تو را به عنوان فرستاده‌ای فرستاده‌اند، برگرد و بیایید دوباره جایی برای نبرد بسازیم.
ز قیصر چو بنشید فرخ زریر
غمی شد ز پاسخ فروماند دیر
هوش مصنوعی: پس از آنکه قیصر (امپراتور) بر تخت نشست، زریر خوشحال و شاداب بود. اما بعد از مدتی، به خاطر یک پاسخ، غم و اندوهی بر او سایه افکند و نتوانست به درستی واکنش نشان دهد.

حاشیه ها

1399/10/08 15:01
علی

لطفا تصحیح شود:
ز قیصر چو بنشید فرخ زریر ----> ز قیصر چو بشنید فرخ زریر