گنجور

بخش ۱۵

برین نیز بگذشت چندی سپهر
به دل در همی داشت و ننمود چهر
بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی
که تا زنده‌ای زین جهان بهر جوی
براندیش با این سخن با خرد
که اندیشه اندر سخن به خورد
به ایران فرستم فرستاده‌ای
جهاندیده و پاک و آزاده‌ای
به لهراسپ گویم که نیم جهان
تو داری به آرام و گنج مهان
اگر باژ بفرستی از مرز خویش
ببینی سرمایهٔ ارز خویش
بریشان سپاهی فرستم ز روم
که از نعل پیدا نبینند بوم
چنین داد پاسخ که این رای تست
زمانه بزیر کف پای تست
یکی نامور بود قالوس نام
خردمند و با دانش و رای و کام
بخواند آن خردمند را نامدار
کز ایدر برو تا در شهریار
بگویش که گر باژ ایران دهی
به فرمان گرایی و گردن نهی
به ایران بماند بتو تاج و تخت
جهاندار باشی و پیروزبخت
وگرنه مرا با سپاهی گران
هم از روم وز دشت نیزه‌وران
نگه کن که برخیزد از دشت غو
فرخ‌زاد پیروزشان پیش رو
همه بومتان پاک ویران کنم
ز ایران به شمشیر بیران کنم
فرستاده آمد به کردار باد
سرش پر خرد بد دلش پر ز داد
چو آمد به نزدیک شاه بزرگ
بدید آن در و بارگاه بزرگ
چو آگاهی آمد به سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
که پیر جهاندیده‌ای بر درست
همانا فرستادهٔ قیصرست
سوارست با او بسی نامدار
همی راه جوید بر شهریار
چو بشنید بنشست بر تخت عاج
بسر بر نهاد آن دل افروز تاج
بزرگان ایران همه پیش تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت
بفرمود تا پرده برداشتند
فرستاده را شاد بگذاشتند
چو آمد به نزدیک تختش فراز
بر او آفرین کرد و بردش نماز
پیام گرانمایه قیصر بداد
چنان چون بباید به آیین و داد
غمی شد ز گفتار او شهریار
برآشفت با گردش روزگار
گرانمایه جایی بیاراستند
فرستاده را شاد بنشاستند
فرستاد زربفت گستردنی
ز پوشیدنی و هم از خوردنی
بران گونه بنواخت او را به بزم
تو گفتی که نشنید پیغام رزم
شب آمد پر اندیشه پیچان بخفت
تو گفتی که با درد و غم بود جفت
چو خورشید بر تخت زرین نشست
شب تیره رخسار خود را ببست
بفرمود تا رفت پیشش زریر
سخن گفت هرگونه با شاه دیر
به شگبیر قالوس شد بار خواه
ورا راه دادند نزدیک شاه
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند
بدو گفت لهراسپ کای پر خرد
مبادا که جان جز خرد پرورد
بپرسم ترا راست پاسخ‌گزار
اگر بخردی کام کژی مخار
نبود این هنرها به روم اندرون
بدی قیصر از پیش شاهان زبون
کنون او بهر کشوری باژخواه
فرستاد و بر ماه بنهاد گاه
چو الیاس را کو به مرز خزر
گوی بود با فر و پرخاشخر
بگیرد ببندد همی با سپاه
بدین باژخواهش که بنمود راه
فرستاده گفت ای سخنگوی شاه
به مرز خزر من شدم باژخواه
به پیغمبری رنج بردم بسی
نپرسید زین باره هرگز کسی
ولیکن مرا شاه زان‌سان نواخت
که گردن به کژی نباید فراخت
سواری به نزدیک او آمدست
که از بیشه‌ها شیر گیرد به دست
به مردان بخندد همی روز رزم
هم از جامهٔ می به هنگام بزم
به بزم و به رزم و به روز شکار
جهان‌بین ندیدست چون او سوار
بدو داد پرمایه‌تر دخترش
که بودی گرامی‌تر از افسرش
نشانی شدست او به روم اندرون
چو نر اژدها شد به چنگش زبون
یکی گرگ بد همچو پیلی به دشت
که قیصر نیارست زان سو گذشت
بیفگند و دندان او را بکند
وزو کشور روم شد بی‌گزند
بدو گفت لهراسپ کای راست‌گوی
کرا ماند این مرد پرخاشجوی
چنین داد پاسخ که باری نخست
به چهره زریرست گویی درست
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیرست گویی بجای
چو بشنید لهراسپ بگشاد چهر
بران مرد رومی بگسترد مهر
فراوان ورا برده و بدره داد
ز درگاه برگشت پیروز و شاد
بدو گفت کاکنون به قیصر بگوی
که من با سپاه آمدم جنگجوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برین نیز بگذشت چندی سپهر
به دل در همی داشت و ننمود چهر
هوش مصنوعی: زمانی گذشت و آسمان همچنان در دل غم و اندوه خود باقی ماند، ولی نشانه‌ای از آن را نشان نداد.
بگشتاسپ گفت آن زمان جنگجوی
که تا زنده‌ای زین جهان بهر جوی
هوش مصنوعی: اسپ گفت: ای جنگجوی، تا زمانی که زنده‌ای، از این دنیا برای خودت بهره‌ای ببر.
براندیش با این سخن با خرد
که اندیشه اندر سخن به خورد
هوش مصنوعی: با دقت و تأمل به این سخن گوش کن، چون که اندیشه با کلمات درونی و عمیق مرتبط است.
به ایران فرستم فرستاده‌ای
جهاندیده و پاک و آزاده‌ای
هوش مصنوعی: به ایران فردی را می‌فرستم که در دنیا تجربه دارد، پاک‌نهاد و آزاده است.
به لهراسپ گویم که نیم جهان
تو داری به آرام و گنج مهان
هوش مصنوعی: به لهراسپ می‌گویم که تو نیمی از جهان را در اختیار داری و زندگی راحت و پر برکتی را تجربه می‌کنی.
اگر باژ بفرستی از مرز خویش
ببینی سرمایهٔ ارز خویش
هوش مصنوعی: اگر چیزی از سرزمین خود بفرستی، خواهی دید که دارایی‌ات چقدر ارزش دارد.
بریشان سپاهی فرستم ز روم
که از نعل پیدا نبینند بوم
هوش مصنوعی: من از سرزمین روم برایشان سپاهی خواهم فرستاد که حتی از اثر نعل اسب‌هاشان هم نتوانند نشانی از آن‌ها پیدا کنند.
چنین داد پاسخ که این رای تست
زمانه بزیر کف پای تست
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که این نظر و قضاوت، خاص زمانه‌ات است و تحت قدم‌های تو قرار دارد.
یکی نامور بود قالوس نام
خردمند و با دانش و رای و کام
هوش مصنوعی: یک شخص معروف و آشنا به نام قالوس وجود داشت که فردی دانا، باهوش و صاحب نظر بود.
بخواند آن خردمند را نامدار
کز ایدر برو تا در شهریار
هوش مصنوعی: خردمند معروفی را صدا بزنید که از آنجا به سوی پادشاه برود.
بگویش که گر باژ ایران دهی
به فرمان گرایی و گردن نهی
هوش مصنوعی: به او بگو که اگر مالیات ایران را بپردازی و به فرمان و سلطه او تن دهی، در این صورت مورد پذیرش قرار خواهی گرفت.
به ایران بماند بتو تاج و تخت
جهاندار باشی و پیروزبخت
هوش مصنوعی: به ایران بماند و تو پادشاهی باشی که هم تاج و تخت در دست داری و هم سرشار از خوشبختی و پیروزی هستی.
وگرنه مرا با سپاهی گران
هم از روم وز دشت نیزه‌وران
هوش مصنوعی: اگر در غیر این صورت نباشد، حتی اگر با سپاهی بزرگ و قوی همراه باشم، من هنوز هم از سرزمین روم و جلگه‌ای پر از تیراندازان دور خواهم شد.
نگه کن که برخیزد از دشت غو
فرخ‌زاد پیروزشان پیش رو
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن که از دشت، صدای شاداب و پیروزه‌ای برمی‌خیزد.
همه بومتان پاک ویران کنم
ز ایران به شمشیر بیران کنم
هوش مصنوعی: من تمامی سرزمین‌های شما را به دستان خود ویران می‌کنم و با شمشیرم آنها را از بین می‌برم.
فرستاده آمد به کردار باد
سرش پر خرد بد دلش پر ز داد
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد که مانند باد سریع و چابک بود، مغزش پر از دانایی و دلش پر از احساسات و عواطف قوی.
چو آمد به نزدیک شاه بزرگ
بدید آن در و بارگاه بزرگ
هوش مصنوعی: وقتی به نزد پادشاه بزرگ رسید، آن در و کاخ بزرگ را مشاهده کرد.
چو آگاهی آمد به سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
هوش مصنوعی: زمانی که دانایی و آگاهی به رهبری رسید، او با وقار و ناز به سوی پادشاه آمد.
که پیر جهاندیده‌ای بر درست
همانا فرستادهٔ قیصرست
هوش مصنوعی: پیر دانای جهان به درستی بیان کرده است که او فرستاده قیصر می‌باشد.
سوارست با او بسی نامدار
همی راه جوید بر شهریار
هوش مصنوعی: سوار با او شخصیتی معروف است و به دنبال مسیر و راهی برای رسیدن به شهریار می‌گردد.
چو بشنید بنشست بر تخت عاج
بسر بر نهاد آن دل افروز تاج
هوش مصنوعی: وقتی خبر را شنید، بر روی تخت عاج نشست و بر سر گذاشت آن تاجی که دل‌ها را شاد می‌کند.
بزرگان ایران همه پیش تخت
نشستند شادان دل و نیکبخت
هوش مصنوعی: بزرگان ایران در کنار هم جمع شده‌اند، با دل‌های شاد و سرنوشت خوب.
بفرمود تا پرده برداشتند
فرستاده را شاد بگذاشتند
هوش مصنوعی: امیر دستور داد تا پرده‌ها را کنار بزنند و پیام‌آور را با خوشحالی پذیرفتند.
چو آمد به نزدیک تختش فراز
بر او آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزد تخت او رسید، به احترام او سلام کرد و برایش نماز خواند.
پیام گرانمایه قیصر بداد
چنان چون بباید به آیین و داد
هوش مصنوعی: پیام ارزشمند قیصر به گونه‌ای بود که شایسته و مطابق با اصول و عدالت ارائه شد.
غمی شد ز گفتار او شهریار
برآشفت با گردش روزگار
هوش مصنوعی: شخصی به دلیل سخنان پادشاه ناراحت و پریشان شده، و این ناراحتی به دلیلی از تغییرات و گردش‌های زمان بیشتر شده است.
گرانمایه جایی بیاراستند
فرستاده را شاد بنشاستند
هوش مصنوعی: در جایی باارزش و زیبا، به استقبال فرستاده‌ای رفتند و او را با شادی پذیرایی کردند.
فرستاد زربفت گستردنی
ز پوشیدنی و هم از خوردنی
هوش مصنوعی: پارچه‌ای زیبا و ارزشمند فرستاده‌اند که هم قابل پوشیدن است و هم از آن می‌توان خوردنی درست کرد.
بران گونه بنواخت او را به بزم
تو گفتی که نشنید پیغام رزم
هوش مصنوعی: او را در میوه‌چینی به نوازش گرفت و در میهمانی تو به او گفتی که پیام جنگ را نشنیده است.
شب آمد پر اندیشه پیچان بخفت
تو گفتی که با درد و غم بود جفت
هوش مصنوعی: شب فرارسید و در حالی که افکار در ذهن می‌چرخید به خواب رفت. گویی که درد و غم همیشه همراه او بودند.
چو خورشید بر تخت زرین نشست
شب تیره رخسار خود را ببست
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب بر تختی از طلا نشسته، شب تاریک چهره‌اش را می‌پوشاند.
بفرمود تا رفت پیشش زریر
سخن گفت هرگونه با شاه دیر
هوش مصنوعی: زریر را فرستادند تا پیش شاه برود و با او هر طوری که می‌خواهد سخن بگوید.
به شگبیر قالوس شد بار خواه
ورا راه دادند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: با شگفتی، خبر به گوش شاه رسید و او به بار از همان لحظه اجازه ورود داد.
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند
هوش مصنوعی: از طرف بیگانه، هزینه‌ای را پرداخت کردند و فرستاده را به جلو نشاندند.
بدو گفت لهراسپ کای پر خرد
مبادا که جان جز خرد پرورد
هوش مصنوعی: لهراسپ به او گفت: ای خردمند، مراقب باش که زندگی‌ات فقط با خرد پرورش پیدا کند و چیزی جز آن اهمیت نداشته باشد.
بپرسم ترا راست پاسخ‌گزار
اگر بخردی کام کژی مخار
هوش مصنوعی: اگر از تو سوالی بپرسم، انتظار دارم که به صداقت پاسخ بدهی. اگر عاقل باشی، از راست‌گویی خودداری نکن و از گفتن حقیقت پرهیز مکن.
نبود این هنرها به روم اندرون
بدی قیصر از پیش شاهان زبون
هوش مصنوعی: این هنرها در روم وجود نداشت، و به همین دلیل قیصر از شاهان دیگر در موقعیت پایینی قرار داشت.
کنون او بهر کشوری باژخواه
فرستاد و بر ماه بنهاد گاه
هوش مصنوعی: اکنون او به کشور دیگری فرستاده و جایگاه خود را بر فراز ماه قرار داده است.
چو الیاس را کو به مرز خزر
گوی بود با فر و پرخاشخر
هوش مصنوعی: ایلیاس، که در مرز خزر به سر می‌برد، با شکوه و قدرتی که دارد، در میان مردم شناخته شده است و به خاطر شخصیت برجسته‌اش مورد احترام و توجه قرار می‌گیرد.
بگیرد ببندد همی با سپاه
بدین باژخواهش که بنمود راه
هوش مصنوعی: او با سپاه خود به گرفتن و بستن می‌پردازد و به خواست خود، راهی را نشان می‌دهد.
فرستاده گفت ای سخنگوی شاه
به مرز خزر من شدم باژخواه
هوش مصنوعی: فرستاده گفت: ای سخنگوی شاه، من به مرز خزر آمدم تا مالیات بگیرم.
به پیغمبری رنج بردم بسی
نپرسید زین باره هرگز کسی
هوش مصنوعی: من در راه پیامبری سختی‌های زیادی را متحمل شدم، اما هیچ‌کس هرگز درباره‌ی این رنج‌ها از من سوال نکرد.
ولیکن مرا شاه زان‌سان نواخت
که گردن به کژی نباید فراخت
هوش مصنوعی: اما شاه به من چنین محبت کرد که نباید به کجی و نادرستی گردن نهم.
سواری به نزدیک او آمدست
که از بیشه‌ها شیر گیرد به دست
هوش مصنوعی: یک سوار به او نزدیک شده است که از جنگل‌ها شیر را به چنگ بیاورد.
به مردان بخندد همی روز رزم
هم از جامهٔ می به هنگام بزم
هوش مصنوعی: او در روز جنگ به مردان می‌خندد و در زمان عیش و جشن نیز از جام می استفاده می‌کند.
به بزم و به رزم و به روز شکار
جهان‌بین ندیدست چون او سوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را در مهمانی‌ها، جنگ‌ها و روزهای شکار، به مانند او سوار، جهان‌دیده و باخبر نمی‌توان یافت.
بدو داد پرمایه‌تر دخترش
که بودی گرامی‌تر از افسرش
هوش مصنوعی: او به دخترش که از مقام و ارزش بالاتری برخوردار بود، چیزی را داد که از افسرش عزیزتر بود.
نشانی شدست او به روم اندرون
چو نر اژدها شد به چنگش زبون
هوش مصنوعی: او به رومیان نشان داده شده است، همانطور که نر اژدها در چنگش در برابرش ناتوان شده است.
یکی گرگ بد همچو پیلی به دشت
که قیصر نیارست زان سو گذشت
هوش مصنوعی: یک گرگ خطرناک مانند فیل به دشت، که حتی قیصر نیز نتوانست از آنجا عبور کند.
بیفگند و دندان او را بکند
وزو کشور روم شد بی‌گزند
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که شخصی به دشمنش ضربه‌ای وارد می‌کند و دندان او را می‌کند، و به واسطه این عمل، کشور روم از آسیب و خطر در امان می‌ماند.
بدو گفت لهراسپ کای راست‌گوی
کرا ماند این مرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: لهراسپ به او گفت: ای کسی که حقیقت را می‌گویی، این مرد پرخاشجو چه کسی است که در ادامه‌ی این ماجرا همچنان در حال جنگ و جدل است؟
چنین داد پاسخ که باری نخست
به چهره زریرست گویی درست
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که به نظر می‌رسد برای اولین بار به چهره‌ی زریر نگاه می‌کنی، گویی همه‌چیز کاملاً واضح است.
به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
زریر دلیرست گویی بجای
هوش مصنوعی: زریر دلیر به جنگ و نبرد با شجاعت و تدبیر می‌رود و گویی از فرهنگ و آرمان‌های بالاتر برخوردار است.
چو بشنید لهراسپ بگشاد چهر
بران مرد رومی بگسترد مهر
هوش مصنوعی: زمانی که لهراسپ صدای آن مرد رومی را شنید، چهره‌اش را گشود و محبت خود را به او ابراز کرد.
فراوان ورا برده و بدره داد
ز درگاه برگشت پیروز و شاد
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به او مراجعه کردند و او با خوشحالی و موفقیت به خانه برگشت.
بدو گفت کاکنون به قیصر بگوی
که من با سپاه آمدم جنگجوی
هوش مصنوعی: به او بگویید که اکنون به قیصر بگوید من با لشکر به جنگ آمده‌ام.

حاشیه ها

1399/10/08 15:01
علی

لطفا تصحیح شود:
به شگبیر قالوس شد بار خواه ----> به شبگیر قالوس شد بار خواه