گنجور

بخش ۱۷

چو کاووس در شهر ایران رسید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
برآمد همی تا به خورشید جوش
زن و مرد شد پیش او با خروش
همه شهر ایران بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
ز ایران برآمد یکی ماه نو
چو بر تخت بنشست پیروز و شاد
در گنجهای کهن برگشاد
ز هر جای روزی‌دهان را بخواند
به دیوان دینار دادن نشاند
برآمد خروش از در پیلتن
بزرگان لشکر شدند انجمن
همه شادمان نزد شاه آمدند
بران نامور پیشگاه آمدند
تهمتن بیامد به سر بر کلاه
نشست از بر تخت نزدیک شاه
سزاوار او شهریار زمین
یکی خلعت آراست با آفرین
یکی تخت پیروزه و میش‌سار
یکی خسروی تاج گوهر نگار
یکی دست زربفت شاهنشهی
ابا یاره و طوق و با فرهی
صد از ماهرویان زرین کمر
صد از مشک مویان با زیب و فر
صد از اسپ با زین و زرین ستام
صد استر سیه موی و زرین لگام
همه بارشان دیبهٔ خسروی
ز چینی و رومی و از پهلوی
ببردند صد بدره دینار نیز
ز رنگ و ز بوی و ز هرگونه چیز
ز یاقوت جامی پر از مشک ناب
ز پیروزه دیگر یکی پر گلاب
نوشته یکی نامه‌ای بر حریر
ز مشک و ز عنبر ز عود و عبیر
سپرد این به سالار گیتی فروز
به نوی همه کشور نیمروز
چنان کز پس عهد کاووس شاه
نباشد بران تخت کس را کلاه
مگر نامور رستم زال را
خداوند شمشیر و گوپال را
ازان پس برو آفرین کرد شاه
که بی‌تو مبیناد کس پیشگاه
دل تاجداران به تو گرم باد
روانت پر از شرم و آزرم باد
فرو برد رستم ببوسید تخت
بسیچ گذر کرد و بربست رخت
خروش تبیره برآمد ز شهر
ز شادی به هرکس رسانید بهر
بشد رستم زال و بنشست شاه
جهان کرد روشن به آیین و راه
به شادی بر تخت زرین نشست
همی جور و بیداد را در ببست
زمین را ببخشید بر مهتران
چو باز آمد از شهر مازندران
به طوس آن زمان داد اسپهبدی
بدو گفت از ایران بگردان بدی
پس آنگه سپاهان به گودرز داد
ورا کام و فرمان آن مرز داد
وزان پس به شادی و می دست برد
جهان را نموده بسی دستبرد
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
بیاراست گیتی چو باغ ارم
توانگر شد از داد و از ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
به گیتی خبر شد که کاووس شاه
ز مازندران بستد آن تاج و گاه
بماندند یکسر همه زین شگفت
که کاووس شاه این بزرگی گرفت
همه پاک با هدیه و با نثار
کشیدند صف بر در شهریار
جهان چون بهشتی شد آراسته
پر از داد و آگنده از خواسته
سر آمد کنون رزم مازندران
به پیش آورم جنگ هاماوران

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو کاووس در شهر ایران رسید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
هوش مصنوعی: زمانی که کاووس به شهر ایران رسید، به محض ورود سپاهیان او، هوا به یکباره تغییر کرد و غبار و ابهام در فضا پدیدار شد.
برآمد همی تا به خورشید جوش
زن و مرد شد پیش او با خروش
هوش مصنوعی: خورشید ظهور کرد و مردان و زنان با هیجان و شور و شوق به سمت او رفتند.
همه شهر ایران بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: تمامی شهرهای ایران را با نوشیدنی، رودخانه‌ها و نوازندگان جشن گرفته و آراسته‌اند.
جهان سر به سر نو شد از شاه نو
ز ایران برآمد یکی ماه نو
هوش مصنوعی: دنیا به طور کامل تازه و متغیر شده است، چرا که از ایران، یک پادشاه جدید برآمده و مانند ماه نو، تازه و دلنشین به نظر می‌رسد.
چو بر تخت بنشست پیروز و شاد
در گنجهای کهن برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی او بر روی تخت نشست و شاد و پیروز بود، گنجینه‌های قدیمی را باز کرد.
ز هر جای روزی‌دهان را بخواند
به دیوان دینار دادن نشاند
هوش مصنوعی: از هر جا، روزی (خوشبختی) انسان را به سمت خود می‌کشاند و او را به جایی می‌برد که می‌تواند دینار (پول یا ثروت) به دست آورد.
برآمد خروش از در پیلتن
بزرگان لشکر شدند انجمن
هوش مصنوعی: صدای بلندی از داخل دژ قهرمانان بلند شد و بزرگان سپاه گرد هم آمدند.
همه شادمان نزد شاه آمدند
بران نامور پیشگاه آمدند
هوش مصنوعی: همه خوشحال و سرزنده به پیش پادشاه آمدند و ناموران در درگاه او حضور یافتند.
تهمتن بیامد به سر بر کلاه
نشست از بر تخت نزدیک شاه
هوش مصنوعی: به دنبال حضور تهمتن، او بر روی کلاه نشسته و از بالای تخت به شاه نزدیک شده است.
سزاوار او شهریار زمین
یکی خلعت آراست با آفرین
هوش مصنوعی: سزوار این پادشاهی، کسی است که برای زمین و زمان ارزشمند و محترم است و با تحسین و ستایش، به او لباس افتخار و جاه و مقام بخشیده‌اند.
یکی تخت پیروزه و میش‌سار
یکی خسروی تاج گوهر نگار
هوش مصنوعی: یک تختی وجود دارد که بر آن پیروزی و شجاعت نشسته و در کنار آن، یک خاوندی با تاجی از جواهرات زیبا خود را به نمایش گذاشته است.
یکی دست زربفت شاهنشهی
ابا یاره و طوق و با فرهی
هوش مصنوعی: یکی از دست‌های پر زرق و برق شاهان، به همراه یاران و زنجیر و با دانایی و فضیلت.
صد از ماهرویان زرین کمر
صد از مشک مویان با زیب و فر
هوش مصنوعی: صد دختر زیبا با کمرهایی طلایی و صد دختر دیگر با موهایی مانند مشک، همگی با زیبایی و شکوه خاصی در کنار هم هستند.
صد از اسپ با زین و زرین ستام
صد استر سیه موی و زرین لگام
هوش مصنوعی: صد تا اسب که با زین و زینت طلایی هستند، برابری می‌کند با صد تا الاغ با موی سیاه و افسار طلایی.
همه بارشان دیبهٔ خسروی
ز چینی و رومی و از پهلوی
هوش مصنوعی: همه آن‌ها لباس‌های زیبا و ارزشمندی دارند که نشان‌دهندهٔ مقام و وضعیت بالای آنان است و این لباس‌ها از چین و روم و سرزمین پهلوی تهیه شده است.
ببردند صد بدره دینار نیز
ز رنگ و ز بوی و ز هرگونه چیز
هوش مصنوعی: آنها صد کیسه دینار را با خود بردند که از نظر رنگ و بو و هر چیز دیگری متمایز بود.
ز یاقوت جامی پر از مشک ناب
ز پیروزه دیگر یکی پر گلاب
هوش مصنوعی: از یاقوت، جامی پر از مشک خالص و از فیروزه، جامی دیگر پر از گلاب.
نوشته یکی نامه‌ای بر حریر
ز مشک و ز عنبر ز عود و عبیر
هوش مصنوعی: کسی نامه‌ای روی پارچه‌ای نرم و خوشبو نوشته است که عطرهایی چون مشک، عنبر، چوب عود و عطر گل‌ها را به همراه دارد.
سپرد این به سالار گیتی فروز
به نوی همه کشور نیمروز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی مهم و قدرتمند در عالم، مسئولیتی را به فردی دیگر واگذار کرده است تا بر منطقه‌ای خاص که در وسط کشور قرار دارد، مدیریت و رهبری کند.
چنان کز پس عهد کاووس شاه
نباشد بران تخت کس را کلاه
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که بعد از سلطنت کاووس شاه، کسی بر آن تخت سلطنت نخواهد داشت که کلاه بر سر داشته باشد.
مگر نامور رستم زال را
خداوند شمشیر و گوپال را
هوش مصنوعی: آیا غیر از این است که خداوند، رستم زال را با شمشیر نام‌آور کرد و گوپال (گویندگان) را نیز به او عطا فرمود؟
ازان پس برو آفرین کرد شاه
که بی‌تو مبیناد کس پیشگاه
هوش مصنوعی: سپس شاه فرمان داد که هیچ‌کس بدون تو در پیشگاه او حاضر نشود.
دل تاجداران به تو گرم باد
روانت پر از شرم و آزرم باد
هوش مصنوعی: دل‌های پادشاهان برای تو پر از محبت باشد و روح تو همیشه سرشار از شرم و ادب باشد.
فرو برد رستم ببوسید تخت
بسیچ گذر کرد و بربست رخت
هوش مصنوعی: رستم با قدرت و شجاعت به کارزار رفت، تخت را بوسید و سپس در حین عبور، لباس خود را بربست.
خروش تبیره برآمد ز شهر
ز شادی به هرکس رسانید بهر
هوش مصنوعی: صدای شادمانه‌ای از شهر برخاست که به هر کس خبر خوشی رسانید.
بشد رستم زال و بنشست شاه
جهان کرد روشن به آیین و راه
هوش مصنوعی: رستم بر سر زال آمد و در کنار او نشست. جهان را بر اساس قوانین و راه‌های روشن خود سامان داد.
به شادی بر تخت زرین نشست
همی جور و بیداد را در ببست
هوش مصنوعی: او با خوشحالی بر تخت زرین نشسته و ظلم و ستم را از خود دور می‌کند.
زمین را ببخشید بر مهتران
چو باز آمد از شهر مازندران
هوش مصنوعی: زمین را به بزرگان ببخشید وقتی که از شهر مازندران بازگشتند.
به طوس آن زمان داد اسپهبدی
بدو گفت از ایران بگردان بدی
هوش مصنوعی: در آن زمان، فرماندهی به او گفت که به طوس برو و از ایران دوری کن.
پس آنگه سپاهان به گودرز داد
ورا کام و فرمان آن مرز داد
هوش مصنوعی: سپس سپاهیان، فرماندهی را به گودرز واگذار کردند و او را با قدرت و دستورات لازم برای آن منطقه همراه کردند.
وزان پس به شادی و می دست برد
جهان را نموده بسی دستبرد
هوش مصنوعی: پس از آن، به خوشی و نوشیدن مشغول شد و دنیا را تحت تأثیر قرار داد.
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد
هوش مصنوعی: غم را با شمشیر از گردن خود برداشته و بر دلش دیگر یاد مرگ نمی‌آید.
زمین گشت پر سبزه و آب و نم
بیاراست گیتی چو باغ ارم
هوش مصنوعی: زمین پر از سبزه و آب زیبا شد و دنیا مانند باغی بهشتی به نظر رسید.
توانگر شد از داد و از ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
هوش مصنوعی: ثروتمند و بی‌نیاز شد به خاطر انصاف و امنیت، و به این ترتیب دست شیطان و بدی‌ها از او کوتاه گردید.
به گیتی خبر شد که کاووس شاه
ز مازندران بستد آن تاج و گاه
هوش مصنوعی: خبر به همه جا رسید که کاووس شاه، تاج و تخت را از مازندران به دست آورد.
بماندند یکسر همه زین شگفت
که کاووس شاه این بزرگی گرفت
هوش مصنوعی: همه افرادی که در آنجا بودند، به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند که شاه کاووس این مقام و عظمت را به دست آورد.
همه پاک با هدیه و با نثار
کشیدند صف بر در شهریار
هوش مصنوعی: همه با نیکوکاری و از سر محبت برای دیدار فرمانروا صف کشیدند.
جهان چون بهشتی شد آراسته
پر از داد و آگنده از خواسته
هوش مصنوعی: جهان به گونه‌ای زیبا و دل‌انگیز گردیده که پر از عدل و انصاف است و انسان‌ها در آن به خواسته‌های خود می‌رسند.
سر آمد کنون رزم مازندران
به پیش آورم جنگ هاماوران
هوش مصنوعی: اکنون دوران جنگ مازندران به پایان رسیده است و من آماده‌ام تا نبرد هاماوران را آغاز کنم.

حاشیه ها

1394/09/21 00:12
مریم یارمحمد

آیا خورشید جوش نام مکانی می باشد؟