بخش ۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۳ به خوانش فرید حامد
بخش ۳ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۳ به خوانش سهراب سیفی
بخش ۳ به خوانش عندلیب
بخش ۳ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۳ به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
حاشیه ها
سام سوار به سه ستا و صفت شناخته میشود نخست نیرمی دوم گیسوداری و سوم گرزوری او گشاینده شرق است در حالیکه فریدون کاوه را برای فتح غرب گسیل کرد اسدی توسی نام گرشاسب را برای او اورده و کتاب زبانزد گرشاسپنامه به زیبایی برای ما از برازش و نام اوری های این سرلشگر ایران سخن می گوید گرش در اول گرشاسب به معنی بلندی است ودر اوستا نام سام کرساسپه امده است کرش یا کرس یا گرش همه به معنی بلندی و کوهستان است و معنی گرشاسپ یعنی انکه اسبی کوهستانی دارد و دیگر لغت مهم اینجا گرجستان است که باز گرج از همین گرش است یعنی سر زمین بلند امروزه این لغت گرش در زبان برادران أفغانی هزاره مان کاربرد دارد
سام سوار و پشوتن برادر اسفندیار و کی خسرو از جاویدانان و همبازان نبرد نهایی کیهان هستند .
از سامان ، سامانگر را داریم که به ان روی نمی کنند( توجه ) . که معنی نظام دهنده دارد و تباهگر که وارون ان است ان هم با زیبایی أش باز سرنوشت بهتری نداشته است
فعل "برنجید" که دو بار در این بیتها استفاده شده به معنای زحمت کشیدن است . امروز رنجیدن در پارسی معنای آزرده شدن به کار می رود. برنجید فعل بسیار زیبا و گویایی است که توانایی ساخت چندین واژه از آن وجود دارد.
شد آن هوش هوشنگ بافر و سنگ
سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده و در اینجا معنی این مصرع این است که آن هوشنگ با کیاست و با شکوه و باارزش رقت
* به جا، زو تبر، اره و تیشه کرد...
فرزام نوشته:
فعل “برنجید” که دو بار در این بیتها استفاده شده به معنای زحمت کشیدن است . امروز رنجیدن در پارسی معنای آزرده شدن به کار می رود. برنجید فعل بسیار زیبا و گویایی است که توانایی ساخت چندین واژه از آن وجود دارد.
سلام
در واقع,برنجید,یعنی زحمت کشید,
ورنجیدن که آزرده شدن معنی میشود هم یعنی به زحمت افتادن,ورنجیدن از کسی,یعنی از دست کسی به زحمت افتادن است که این خود باعث ایجاد آزردگی است
درود بسیار ، ایا پویندگان همان جوندگان ست ؟
ایا نمیبینید ایا نمیخوانید که گفته چه سنجاب و چه قاقم و چه سمور و چه روباه و چه هر جانور پوینده دیگر که مویش نکوست - چگونه نمیدانید پوینده چیست پوینده چیزیست که پویاست و میپوید چه پیوندی با جونده دارد جونده هم پوینده است - اگر یک سرخپوست پرسیده بود میگفتیم پارسی نمیداند شما که پارسی میخوانید و مینویسید چرا دیگر ؟
شعله ذوقش را فسردی پدر جان! آرام!
درودی دوباره ، بیت آخر چه می گوید ؟؟؟
دوست عزیز، محمود، معنای دو بیت را پرسیدهاند.
در بیتی که فرمودهاید، پویندگان به معنای جوندگان نیست؛ به معنای مطلق جانوران و جنبندگان است. از آن گروه، دست کم همه میدانیم که روباه جونده نیست.
اما دانستن معنای بیت آخر نیاز به دانستن نکاتی بیرون از متن و معنای واژگان دارد.
در قدیم (زمان سروده شدن شاهنامه)، که زنها اغلب روبند داشتند، رخ نمودن و چهره نشان دادنشان به کسی بدین معنی بود که به وصلت او خرسندند و با او پیمان زناشویی و مهر و محبت میبندند. اگر دقت بفرمایید رنگی از این باور هنوز در بالا زدن تور از چهره عروس در شبهای زفاف باقی است. در قدیم این پررنگتر بود و اغلب هم در شب مراد، عروس روی خود را به مرد نشان میداد. با عنایت به اینکه دنیا در ادبیات و عرفان، شخصیتی زنانه دارد، فردوسی میگوید دنیا زن زندگی تو نیست که بخواهد با تو تا ابد مهر بورزد و کام دل تو را برآورده سازد. این از آن عشوهگرانی است که فقط شعلۀ اشتیاق را در تو برمیافروزد، ولی آن آتش را به آب وصل فرو نمینشاند. به عبارتی دیگر، نباید انتظار زندگی و خوشی همیشگی در دنیا را داشت. دنیا ناپایدار است و به کسی وفا نمیکند و اگر هوشنگ باشی، باید از آن دل بر کنی و بروی.
سپاس از توضیحات کامل و زیبای شما
برداشت چنین معنایی از بیت آخر خالی از اشکال نیست.
سلام
در پاسخ دوستی که پرسیده بود آیا مقصود از پویندگان آیا جوندگان است باید گفت خیر
با توجه به این دو بیت
ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم
چهارم سمورست کش موی گرم
و از آنجا که روباه جزء جوندگان است مقصود از پویندگان اعم از پویندگان است و به نظر می رسد کل جانوران و جانداران مقصود است.
سلام
اصلاح
و از آنجا که روباه جزء جوندگان است مقصود از پویندگان اعم از ((جوندگان)) است و به نظر می رسد کل جانوران و جانداران مقصود است.
اصلاح
اشتباه نوشتم
روباه جز جوندگان نیست
به به بنگر چه سرود شاهکاری گرچه همه شاهکارست
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و بجز نام نیکی نبرد
چو بشناخت اهنگری پیشه کرد
گراز و تبر اره و تیشه کزد
گراز گونه ای بیل دوتایی و زنجیر دار است یکی دسته زنجیر را میگیرد و یکی دسته بیل - دوبار اهنگری را در یک دو لختی نمی اورند
نپیوست خواهد جهان با تو مهر :
جهان با تو مهر نخواهد پیوست,
روزگار با تو مهرورزی نخواهد کرد, همانگونه که با هوشنگ نیز مهرورزی نکرد!
دنیاخانم معشوقی است که برای عاشقان خود هیچ اهمیتی قائل نمی شود. به قول حافظ:
چو رایِ عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن! که این گلِ خندان به رایِ خویشتن است
نه نیز آشکارا نمایدت چهر:
دنیاخانم هیچگاه چهره یِ واقعی خودش رو به تو نشان نخواهد داد که اگر نشان می داد این چنین مردمان شیفته و فریفته یِ آن نمی شدند. چهره یِ دنیا تنها بعد از مرگ و شاید در لحظه مرگ قابل دیدن باشد.
بازرگان>میسان>عراق, ششم ژوئن ۲۰۲۴
زمانه ندادَش زمانی درنگ
شد آن هوشِ هوشنگِ با فرّ و سنگ
روزگار به هوشنگ حتی یک لحظه هم بیشتر فرصت نداد و هوشنگ با آنهمه شکوه و بزرگی و ارزشمندی از دنیا رفت.
بازرگان>میسان>عراق, ششم ژوئن ۲۰۲۴
جهن
نسب از دوسو داری ای خوش زبان
زافراسیاب وز نوشین روان
اما پاسخ سخت به پرسش نرم پگاه افراسیابی می نماید
دکتر جان مسئلتُن:
این پگاه افراسیابی چه صیغه ایست؟
یعنی خدای ناکرده بر مبنای همان صبح صادق (پگاه) ندمد تا شب یلدا نرود است یا ؟
باری
گذشته از اینکه رستم جان خودمون هم کم با گرز ( گَد در پهلوی، گادا اوستایی) بر ملاج این و آن نمی کوفت...
نام این بابا در اوستا "فران راسیان" بوده حال با چه کش و قوسی شد افراسیاب؟ را شاید که جهن جان گره از کار فروبسته ما بگشاید....
گرامی بابک ( چنان چون ناباور می گوید و به درستی)
درود باد به رندی که چون پیاله گرفت نخست یاد حریفان خسته جان افتاد
خوشا و خرما که دوستی به آخر نامده ، دوستداران بر سر پیمان اند، از گنجور دور بودم و از خود نیز بدر شده بودم بی که کس از در تنهاییم در آمده باشد، نک به خویش باز آمده ام از پس گشت و گذاری در کوچه باغهای تاریخ به جستجوی جوی مولیان رفته بودم. در خیوه که به گمانم همان خوارزم است و در مهمانخانه زر افشان، خیابان پهلوان محمود خوارزمی به خوابی چنان رفتم که کودکی در آغوش مادر و چون با آوای خروس همسایه بیدار شده بر بام شدم تاریخ باریده بود ؛ الگوریتم به جبر و مقابله سرگرم بود، ریحانه دخت حسین خوارزمی به خواندن التفهیم و.........
از آمودریا گذشتم که پرنیان وار بی درشتی به دریای خوارزم می خرامید، در بخارانشانی از جوی مولیان نیافتم اما دریافتم که جوی مولیان همان کیستی ماست همان رود سرفراز سخن پارسی روان بر پهن دشت فلات فرهنگی میهنمان
و هم در بخارا پسر سینا رادیدم نشسته در حجره ای نقض الادیان رازی می خواند و طب منصوری بر کنار داشت
و بسیار دیدنی ها و فراوان گفتنی ها و..........
امابعد ،از سال گفتم تا دریچه گفتگو بگشایم نام ها چنان چون مردمان درگذر زمان چهره دگرگون می کنندو ببخشایید که بسیار گفتم و گزیده نگفتم
دوستدار گرامی
حقیقتاً خوشا و خرما،
همچنین به اقبال و سعادت شما در سفرهایتان به کوچه باغهای تاریخ و دیار نیکان و نیاکان...
من نیز سفرهایم لابلای صفحات تاریخ است و در جستجوی سرچشمه های مرتبط با پیشینیانمان، کمتر به گنجور سر میزنم شاید سالی یکی دو بار... حال و دماغ بیش از آن نیست...
باری
جای دوستان قدیم و ندیم خالیست، هر بار که از هریک نوشته ای میبینم این بیت جلو چشمانم میاید:
"چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی"
سر افراز و شاد باشید و روزگارتان همواره خرم
بابک،
در ماجرا فراز می کنیم، در میخانه سخن فراخ گشاده، دل قوی دار اندک اندک می پرستان می رسند!
برایت و برای دانشی مرد سخنگزار کیخا ( کیخا همان کدخداست که گویا کتک خدای بوده است و کتک یا کتیک کلبه هایی که نیاکان چادر نشین بر می کرده اندهنوز هم ؟ من شبی در یکی از آنان به سر کرده ام) چند واژه ارمغان آورده ام. پگاهی ناشتایی را می گویند همان صبحانه. سر تراش خانه. ؟۱ زیباست نه ؟ و حاجت خانه که آبریزگاه است واین از سمرقند کاغذ سازان می آیداز پارسایان خوارزم و ملیح صورتان بخارا نیز خواهم گفت.
تندرست و شادکام بوی
@ دوستدار
عالی.
تراش چرخیده و از ریشه "تاش" است برابر با شکل/فرم همانند کار یک نجار، در اوستا گِئوش تاشان -> شکل/ فرم دهنده یا سازنده/پدیدآورنده گاو...
کد خدای/ کدبانو (سرور خانه و بانوی خانه) از کدگ(kadag) آمده...
"خان اود مان" (خان و مان) "مان" را در فارسی برابر لوازم/ اسباب خانه هم آورده اند... اما در اوستایی جوان "دِمانا" و در اوستایی کهن "نمانا" همان خانه اند...گویا در پارسی میانه خانه برابر (house) و مان (home) بوده که تفاوت آنها دیگر در فارسی تمیز داده نمیشود...
گَرُسمان/گَرُدمان در پارسی میانه برابر پردیس/بهشت... از گارُدمان (گارُ دمانا) در اوستایی جوان و گارُ نمانا اوستایی کهن برابر با خانهٔ ترانه ( house of song) که خانه اهورامزداست...
سرت شاد و دلت خوش باش جاوید
در این بخش از داستان هوشنگ در شاهنامه، به اقدامات او در راستای پیشرفت تمدن و رفاه مردم اشاره شده است. پس از کشف آتش، هوشنگ به کار آهنگری پرداخت و ابزارهای کارآمدی مانند ارّه و تیشه ساخت. او همچنین به ساماندهی منابع آب و کشاورزی پرداخت و زندگی مردمان را از رنج و زحمت فراوان رهایی بخشید.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
از آهنگری ارّه و تیشه کرد
هوشنگ وقتی آهنگری را شناخت،
از آن هنر ارّه و تیشه ساخت.
چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت
ز دریایها رودها را بتاخت
وقتی این کارها به انجام رسید، به فکر چارهجویی برای آب شد،
و از دریاها رودها را روان کرد.
به جوی و به رود آبها راه کرد
به فرخندگی رنج کوتاه کرد
آبها را از طریق جویها و رودها جاری ساخت،
و با خوشاقبالی زحمت مردم را کمتر کرد.
چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کشت و درود
او چراگاههای مردم را گسترش داد،
و سپس به پراکندن بذر و کشت و درو پرداخت.
برنجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش
بعد از آن هر کسی به تلاش و تولید نان خود مشغول شد،
و به امور زندگی و سامان خود آگاه شد.
بدان ایزدی جاه و فرّ کیان
ز نخچیر گور و گوزن ژیان
به برکت قدرت الهی و شکوه شاهانهاش،
از شکار گورخر و گوزن قدرتمند بهرهبرداری کرد.
جدا کرد گاو و خر و گوسفند
به ورز آورید آنچه بُد سودمند
گاو، خر، و گوسفند را جدا کرد،
و هر چه سودمند بود به کار گرفت.
ز پویندگان هر چه مویش نکوست
بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
از حیوانات، هر آنچه موی زیبا و باارزش داشت،
کشت و پوستشان را به کار برد.
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم
چهارم سمور است کش موی گرم
مانند روباه، قاقم و سنجاب نرم،
و نیز سمور که مویی گرم دارد.
بر این گونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان
از اینگونه پوست حیوانات،
برای خود و گویندگان لباس درست کرد.
برنجید و گسترد و خورد و سپرد
برفت و به جز نام نیکی نبرد
او تلاش کرد، گسترش داد، خورد و بخشید،
و در نهایت رفت و چیزی جز نام نیک از او باقی نماند.
بسی رنج برد اندر آن روزگار
به افسون و اندیشهٔ بیشمار
در آن روزگار رنج بسیاری کشید،
و با جادو و اندیشههای بیشمار دست و پنجه نرم کرد.
چو پیش آمدش روزگار بهی
از او مردری ماند تخت مهی
وقتی روزگار خوشی به پایان رسید،
تنها تخت شاهی از او به جا ماند.
زمانه ندادش زمانی درنگ
شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ
زمانه به او فرصت ماندن نداد،
و هوشنگ با تمام شکوه و دانش از دنیا رفت.
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر
دنیا با هیچکس پیوند همیشگی نخواهد داشت،
و چهره حقیقی خود را به تو نشان نمیدهد.
مفهوم کلی:
در این بخش، فردوسی به توصیف تلاشهای هوشنگ برای ایجاد تمدن و رفاه مردمانش پرداخته است. او ابزارهایی مانند ارّه و تیشه اختراع میکند، نظام آبرسانی را اصلاح میکند و به پیشرفت کشاورزی و دامپروری میپردازد. در نهایت، فردوسی به زودگذر بودن زندگی اشاره میکند و یادآور میشود که حتی پادشاهی چون هوشنگ نیز نمیتواند از دست زمانه بگریزد و تنها نام نیک از او باقی میماند.