بخش ۱۰
چوگودرز وچون رستم پهلوان
بکردند رنجه برین بر روان
ازان پس کجا شد بهاماوران
ببستند پایش ببند گران
کس آهنگ این تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد
چوگفتند با رستم ایرانیان
که هستی تو زیبای تخت کیان
یکی بانگ برزد برآنکس که گفت
که با دخمهٔ تنگ باشید جفت
که باشاه باشد کجا پهلوان
نشستند بآیین و روشن روان
مرا تخت زر باید و بسته شاه
مباد این گمان ومباد این کلاه
گزین کرد زایران ده ودوهزار
جهانگیر وبرگستوانور سوار
رهانید ازبند کاوس را
همان گیو و گودرز وهم طوس را
همان شاه پیروز چون کشته شد
بایرانیان کار برگشته شد
دلاور شد از کار آن خوشنوار
برام بنشست برتخت ناز
چو فرزند قارن بشد سوفزای
که آورد گاه مهی بازجای
ز پیروزی او چو آمد نشان
ز ایران برفتند گردنکشان
که بروی بشاهی کنند آفرین
شود کهتری شهریار زمین
بایرانیان گفت کین ناسزاست
بزرگی وتاج ازپی پادشاست
قباد ارچه خردست گردد بزرگ
نیاریم دربیشهٔ شیرگرگ
چوخواهی که شاهی کنی بینژاد
همه دوده را داد خواهی بباد
قباد آن زمان چون بمردی رسید
سرسوفزای از درتاج دید
به گفتار بدگوهرانش بکشت
کجا بود درپادشاهیش پشت
وزان پس ببستند پای قباد
دلاور سواری گوی کی نژاد
بزرمهر دادش یکی پرهنر
که کین پدربازخواهد مگر
نگه کرد زرمهر کس راندید
که با تاج برتخت شاهی سزید
چوبرشاه افگند زرمهر مهر
بروآفرین خواند گردان سپهر
ازو بند برداشت تاکار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش
کس ازبندگان تاج هرگز نجست
وگر چند بودی نژادش درست
زترکان یکی نامور ساوهشاه
بیامد که جوید نگین وکلاه
چنان خواست روشن جهان آفرین
که اونیست گردد به ایران زمین
تو را آرزو تخت شاهنشهی
چراکرد زان پس که بودی رهی
همی بر جهاند یلان سینه اسب
که تامن زبهرام پورگشسب
بنودرجهان شهریاری کنم
تن خویش را یادگاری کنم
خردمند شاهی چونوشین روان
بهرمز بدی روز پیری جوان
بزرگان کشور ورا یاورند
اگر یاورانند گر کهترند
به ایران سوارست سیصدهزار
همه پهلوان وهمه نامدار
همه یک بیک شاه را بندهاند
بفرمان و رایش سرافگندهاند
شهنشاه گیتی تو را برگزید
چنان کز ره نامداران سزید
نیاگانت را همچنین نام داد
بفرجام بر دشمنان کام داد
تو پاداش آن نیکویی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی
مکن آز را برخرد پادشا
که دانا نخواند تو را پارسا
اگر من زنم پند مردان دهم
ببسیار سال ازبرادر کهم
مده کارکرد نیاکان بباد
مبادا که پند من آیدت یاد
همه انجمن ماند زودرشگفت
سپهدار لب را بدندان گرفت
بدانست کو راست گوید همی
جز از راه نیکی نجوید همی
یلان سینه گفت ای گرانمایه زن
تو درانجمن رای شاهان مزن
که هرمز بدین چندگه بگذرد
زتخت مهی پهلوان برخورد
زهرمز چنین باشد اندر خبر
برادرت را شاه ایران شمر
بتاج کیی گر ننازد همی
چراخلعت از دوک سازد همی
سخن بس کن ازهرمز ترک زاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد
گر از کیقباد اندرآری شمار
برین تخمهٔ بر سالیان صدهزار
که با تاج بودند برتخت زر
سرآمد کنون نام ایشان مبر
ز پرویز خسرو میندیش نیز
کزویاد کردن نیرزد بچیز
بدرگاه او هرک ویژهترند
برادرت راکهتر وچاکرند
چو بهرام گوید بران کهتران
ببندند پایش ببند گران
بدو گردیه گفت کای دیو ساز
همی دیوتان دام سازد براز
مکن برتن وجام ما بر ستم
که از تو ببینم همی باد و دم
پدر مرزبان بود مارا بری
تو افگندی این جستن تخت پی
چو بهرام را دل بجوش آوری
تبار مرا درخروش آوری
شود رنج این تخمهٔ ما بباد
به گفتار تو کهتر بدنژاد
کنون راهبر باش بهرام را
پرآشوب کن بزم و آرام را
بگفت این وگریان سوی خانه شد
به دل با برادر چو بیگانه شد
همیگفت هرکس که این پاک زن
سخن گوی و روشن دل و رای زن
تو گویی که گفتارش از دفترست
بدانش ز جاماسب نامی ترست
چو بهرام را آن نیامد پسند
همیبود ز آواز خواهر نژند
دل تیره اندیشهٔ دیریاب
همی تخت شاهی نمودش بخواب
چنین گفت پس کین سرای سپنج
نیابند جویندگان جز به رنج
بفرمود تا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
برامشگری گفت کامروز رود
بیارای با پهلوانی سرود
نخوانیم جز نامهٔ هفتخوان
برین میگساریم لختی بخوان
که چون شد برویین دز اسفندیار
چه بازی نمود اندران روزگار
بخوردند بر یاد او چند می
که آباد بادا برو بوم ری
کزان بوم خیزد سپهبد چوتو
فزون آفریناد ایزد چو تو
پراگنده گشتند چون تیره شد
سرمیگساران ز میخیره شد
چو برزد سنان آفتاب بلند
شب تیره گشت از درفشش نژند
سپهدار بهرام گرد سترگ
بفرمود تا شد دبیر بزرگ
بخاقان یکی نامه ارتنگ وار
نبشتند پربوی ورنگ ونگار
بپوزش کنان گفت هستم بدرد
دلی پرپشیمانی و باد سرد
ازین پس من آن بوم و مرز تو را
نگه دارم از بهر ارز تو را
اگر بر جهان پاک مهتر شوم
تو را همچو کهتر برادر شوم
توباید که دل را بشویی زکین
نداری جدا بوم ایران ز چین
چوپردخته شد زین دگر ساز کرد
درگنج گرد آمده باز کرد
سپه را درم داد واسب ورهی
نهانی همیجست جای مهی
زلشکر یکی پهلوان برگزید
که سالار بوم خراسان سزید
پراندیشه از بلخ شد سوی ری
بخرداد فرخنده درماه دی
همیکرد اندیشه دربیش وکم
بفرمود پس تا سرای درم
بسازند وآرایشی نو کنند
درم مهر برنام خسرو کنند
ز بازارگان آنک بد پاک مغز
سخنگوی و اندرخور کار نغز
به مهر آن درمها ببدره درون
بفرمود بردن سوی طیسفون
بیارید پرمایه دیبای روم
که پیکر بریشم بد و زرش بوم
بخرید تا آن درم نزدشاه
برند وکند مهر او را نگاه
فرستادهای خواند با شرم و هوش
دلاور بسان خجسته سروش
یکی نامه بنوشت با باد و دم
سخن گفت هرگونه ازبیش و کم
ز پرموده و لشکر ساوه شاه
ز رزمی کجا کرده بد با سپاه
وزان خلعتی کآمد او را ز شاه
ز مقناع وز دوکدان سیاه
چنین گفت زان پس که هرگز بخواب
نبینم رخ شاه با جاه و آب
هرآنگه که خسرو نشیند بتخت
پسرت آن گرانمایهٔ نیکبخت
بفرمان او کوه هامون کنم
بیابان زدشمن چو جیحون کنم
همیخواست تا بردرشهریار
سرآرد مگر بیگنه روزگار
همییادکرد این به نامه درون
فرستاده آمد سوی طیسفون
ببازارگان گفت مهر درم
چو هرمزد بیند بپیچد زغم
چو خسرو نباشد ورا یاروپشت
ببیند ز من روزگار درشت
چو آزرمها بر زمین برزنم
همی بیخ ساسان زبن برکنم
نه آن تخمهٔ را کرد یزدان زمین
گه آمد که برخیزد آن آفرین
بیامد فرستادهٔ نیک پی
ببغداد با نامداران ری
چونامه به نزدیک هرمز رسید
رخش گشت زان نامه چون شنبلید
پس آگاهی آمد ز مهر درم
یکایک بران غم بیفزود غم
بپیچید و شد بر پسر بدگمان
بگفت این به آیین گشسب آن زمان
که خسرو بمردی بجایی رسید
که از ما همی سر بخواهد کشید
درم را همی مهر سازد بنیز
سبک داشتن بیشتر زین چه چیز
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب
که بیتو مبیناد میدان و اسب
بدو گفت هرمز که درناگهان
مر این شوخ را گم کنم ازجهان
نهانی یکی مرد راخواندند
شب تیره با شاه بنشاندند
بدو گفت هرمزد فرمان گزین
ز خسرو بپرداز روی زمین
چنین داد پاسخ که ایدون کنم
به افسون ز دل مهر بیرون کنم
کنون زهر فرماید از گنج شاه
چو او مست گردد شبان سیاه
کنم زهر با میبجام اندرون
ازان به کجا دست یازم به خون
ازین ساختن حاجب آگاه شد
برو خواب وآرام کوتاه شد
بیامد دوان پیش خسرو بگفت
همه رازها برگشاد ازنهفت
چوبشنید خسروکه شاه جهان
همیکشتن او سگالد نهان
شب تیره از طیسفون درکشید
توگفتی که گشت از جهان ناپدید
نداد آن سر پر بها رایگان
همیتاخت تا آذر ابادگان
چو آگاهی آمد بهرمهتری
که بد مرزبان و سرکشوری
که خسرو بیازرد از شهریار
برفتست با خوار مایه سوار
بپرسش گرفتند گردنکشان
بجایی که بود از گرامی نشان
چو بادان پیروز و چون شیر زیل
که با داد بودند و با زور پیل
چو شیران و وستوی یزدان پرست
ز عمان چو خنجست و چون پیل مست
ز کرمان چو بیورد گرد و سوار
ز شیران چون سام اسفندیار
یکایک بخسرو نهادند روی
سپاه و سپهبد همه شاهجوی
همیگفت هرکس که ای پور شاه
تو را زیبد این تاج و تخت وکلاه
از ایران و از دشت نیزه وران
ز خنجر گزاران و جنگی سران
نگر تا نداری هراس از گزند
بزی شاد و آرام و دل ارجمند
زمانی بنخچیر تازیم اسب
زمانی نوان پیش آذر کشسب
برسم نیاکان نیایش کنیم
روان را به یزدان نمایش کنیم
گراز شهر ایران چو سیصد هزار
گزند تو را بر نشیند سوار
همه پیش تو تن بکشتن دهیم
سپاسی بران کشتگان برنهیم
بدیشان چنین گفت خسرو که من
پرازبیمم از شاه و آن انجمن
اگرپیش آذر گشسب این سران
بیایند و سوگندهای گران
خورند و مرا یکسر ایمن کنند
که پیمان من زان سپس نشکنند
بباشم بدین مرز با ایمنی
نترسم ز پیکار آهرمنی
یلان چون شنیدند گفتار اوی
همه سوی آذر نهادند روی
بخوردند سوگند زان سان که خواست
که مهرتو با دیده داریم راست
چوایمن شد از نامداران نهان
ز هر سو برافگند کارآگهان
بفرمان خسرو سواران دلیر
بدرگاه رفتند برسان شیر
که تا از گریزش چه گوید پدر
مگر چارهٔ نو بسازد دگر
چوبشنید هرمز که خسرو برفت
هم اندر زمان کس فرستاد تفت
چوگستهم و بندوی را کرد بند
به زندان فرستاد ناسودمند
کجا هردو خالان خسرو بدند
بمردانگی در جهان نو بدند
جزین هرک بودند خویشان اوی
به زندان کشیدند با گفت وگوی
به آیین گشسب آن زمان شاه گفت
که از رای دوریم و با باد جفت
چو او شد چه سازیم بهرام را
چنان بندهٔ خرد و بدکام را
شد آیین گشسب اندران چاره جوی
که آن کار را چون دهد رنگ وبوی
بدو گفت کای شاه گردن فراز
سخنهای بهرام چون شد دراز
همه خون من جوید اندر نهان
نخستین زمن گشت خسته روان
مرا نزد او پای کرده ببند
فرستی مگر باشدت سودمند
بدو گفت شاه این نه کارمنست
که این رای بدگوهر آهرمنست
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش
نخستین فرستیش یک رهنمون
بدان تا چه بینی به سرش اندرون
اگر مهتری جوید و تاج و تخت
بپیچد بفرجام ازو روی بخت
وگر همچنین نیز کهتر بود
بفرجامش آرام بهتر بود
ز گیتی یکی بهره او را دهم
کلاه یلانش به سر برنهم
مرا یکسر از کارش آگاه کن
درنگی مکن کارکوتاه کن
همیساخت آیین گشسب این سخن
کجا شاه فرزانه افگند بن
یکی مرد بد بسته از شهر اوی
به زندان شاه اندرون چاره جوی
چوبشنید کیین گشسب سوار
همیرفت خواهد سوی کارزار
کسی را ززندان به نزدیک اوی
فرستاد کای مهتر نامجوی
زشهرت یکی مرد زندانیم
نگویم همانا که خود دانیم
مرا گر بخواهی توازشهریار
دوان با توآیم برین کارزار
به پیش تو جان رابکوشم به جنگ
چو یابم رهایی ز زندان تنگ
فرستاد آیین گشسب آن زمان
کسی را بر شاه گیتی دمان
که همشهری من ببند اندرست
به زندان ببیم و گزند اندرست
بمن بخشد او را جهاندار شاه
بدان تاکنون با من آید به راه
بدو گفت شاه آن بد نابکار
به پیش تو درکی کند کارزار
یکی مرد خونریز و بیکار و دزد
بخواهی ز من چشم داری بمزد
ولیکن کنون زین سخن چاره نیست
اگر زو بتر نیز پتیاره نیست
بدو داد مرد بد آمیز را
چنان بدکنش دیو خونریز را
بیاورد آیین گشسب آن سپاه
همیراند چون باد لشکر به راه
بدین گونه تا شهر همدان رسید
بجایی که لشکر فرود آورید
بپرسید تا زان گرانمایه شهر
کسی دارد از اختر و فال بهر
بدو گفت هر کس که اخترشناس
بنزد تو آید پذیرد سپاس
یکی پیرزن مایه دار ایدرست
که گویی مگر دیدهٔ اخترست
سخن هرچ گوید نیاید جز آن
بگوید بتموز رنگ خزان
چوبشنید گفتارش آیین گشسب
هم اندر زمان کس فرستاد و اسب
چوآمد بپرسیدش ازکارشاه
وزان کو بیاورد لشکر به راه
بدو گفت ازین پس تو درگوش من
یکی لب بجنبان که تا هوش من
ببستر برآید زتیره تنم
وگر خسته ازخنجر دشمنم
همیگفت با پیرزن راز خویش
نهان کرده ازهرکس آواز خویش
میان اندران مرد کو را زشاه
رهانید و با او بیامد به راه
به پیش زن فالگو برگذشت
بمهتر نگه کرد واندر گذشت
بدو پیرزن گفت کین مرد کیست
که از زخم او برتو باید گریست
پسندیده هوش تو بردست اوست
که مه مغز بادش بتن در مه پوست
چوبشنید آیین گشسب این سخن
بیاد آمدش گفت و گوی کهن
که از گفت اخترشناسان شنید
همیکرد برخویشتن ناپدید
که هوش تو بر دست همسایهای
یکی دزد و بیکار و بیمایه ای
برآید به راه دراز اندرون
تو زاری کنی او بریزدت خون
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را کجا خواستستم به راه
نبایست کردن ز زندان رها
که این بتر از تخمهٔ اژدها
همیگفت شاه این سخن با رهی
رهی را نبد فر شاهنشهی
چوآید بفرمای تا درزمان
ببرد بخنجر سرش بدگمان
نبشت و نهاد از برش مهر خویش
چو شد خشک همسایه را خواند پیش
فراوانش بستود و بخشید چیز
بسی برمنش آفرین کرد نیز
بدو گفت کین نامه اندر نهان
ببرزود نزدیک شاه جهان
چوپاسخ کند زود نزد من آر
نگر تا نباشی بر شهریار
ازو بستد آن نامه مرد جوان
زرفتن پر اندیشه بودش روان
همیگفت زندان و بندگران
کشیدم بدم ناچمان و چران
رهانید یزدان ازان سختیم
ازان گرم و تیمار و بدبختیم
کنون باز گردم سوی طیسفون
بجوش آمد اندر تنم مغز وخون
زمانی همی بد بره بر نژند
پس از نامه شاه بگشاد بند
چوآن نامهٔ پهلوان را بخواند
زکار جهان در شگفتی بماند
که این مرد همسایه جانم بخواست
همیگفت کین مهتری را سزاست
به خونم کنون گر شتاب آمدش
مگر یاد زین بد بخواب آمدش
ببیند کنون رای خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن
پراندیشه دل زره بازگشت
چنان بد که با باد انباز گشت
چو نزدیک آن نامور شد ز راه
کسی را ندید اندران بارگاه
نشسته بخیمه درآیین گشسب
نه کهتر نه یاور نه شمشیر واسب
دلش پر ز اندیشه شهریار
نگر تا چه پیش آردش روزگار
چو همسایه آمد بخیمه درون
بدانست کو دست یازد به خون
بشمشیرزد دست خونخوار مرد
جهانجوی چندی برو لابه کرد
بدو گفت کای مرد گم کرده راه
نه من خواستم رفته جانت ز شاه
چنین داد پاسخ که گرخواستی
چه کردم که بدکردن آراستی
بزد گردن مهتر نامدار
سرآمد بدو بزم و هم کارزار
زخیمه بیاورد بیرون سرش
که آگه نبد زان سخن لشکرش
مبادا که تنها بود نامجوی
بویژه که دارد سوی جنگ روی
چو از خون آن کشته بدنام شد
همیتاخت تا پیش بهرام شد
بدو گفت اینک سردشمنت
کجا بد سگالیده بد برتنت
که با لشکر آمد همی پیش تو
نبد آگه از رای کم بیش تو
بپرسید بهرام کین مرد کیست
بدین سربگیتی که خواهد گریست
بدو گفت آیین گشسب سوار
که آمد به جنگ از در شهریار
بدو گفت بهرام کین پارسا
بدان رفته بود از در پادشا
که با شاه ما را دهد آشتی
بخواب اندرون سرش برداشتی
تو باد افره یابی اکنون زمن
که بر تو بگریند زار انجمن
بفرمود داری زدن بر درش
نظاره بران لشکر و کشورش
نگون بخت را زنده بردار کرد
دل مرد بدکار بیدار کرد
سواران که آیین گشسب سوار
بیاورده بود از در شهریار
چوکار سپهبد بفرجام شد
زلشکر بسی پیش بهرام شد
بسی نیز نزدیک خسرو شدند
بمردانگی در جهان نو شدند
چنان شد که از بی شبانی رمه
پراگنده گردد به روز دمه
چوآگاهی آمد بر شهریار
ز آیین گشسب آنک بد نامدار
ز تنگی دربار دادن ببست
ندیدش کسی نیز بامی بدست
برآمد ز آرام وز خورد و خواب
همیبود با دیدگان پر آب
بدربر سخن رفت چندی ز شاه
که پرده فروهشت از بارگاه
یکی گفت بهرام شد جنگجوی
بتخت بزرگی نهادست روی
دگر گفت خسرو ز آزار شاه
همی سوی ایران گذارد سپاه
بماندند زان کار گردان شگفت
همی هرکسی رای دیگر گرفت
چو در طیسفون برشد این گفتگوی
ازان پادشاهی بشد رنگ وبوی
سربندگان پرشد از درد و کین
گزیدند نفرینش بر آفرین
سپاه اندکی بد بدرگاه بر
جهان تنگ شد بر دل شاه بر
ببندوی و گستهم شد آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
همه بستگان بند برداشتند
یکی را بران کار بگماشتند
کزان آگهی بازجوید که چیست
ز جنگ آوران بر در شاه کیست
ز کار زمانه چو آگه شدند
ز فرمان بگشتند و بیره شدند
شکستند زندان و برشد خروش
بران سان که هامون برآید بجوش
بشهر اندرون هرک بد لشکری
بماندند بیچاره زان داوری
همیرفت گستهم و بندوی پیش
زره دار با لشکر و ساز خویش
یکایک ز دیده بشستند شرم
سواران بدرگاه رفتند گرم
ز بازار پیش سپاه آمدند
دلاور بدرگاه شاه آمدند
که گر گشت خواهید با مایکی
مجویید آزرم شاه اندکی
که هرمز بگشتست از رای وراه
ازین پس مر اورا مخوانید شاه
بباد افره او بیازید دست
برو بر کنید آب ایران کبست
شما را بویم اندرین پیشرو
نشانیم برگاه اوشاه نو
وگر هیچ پستی کنید اندرین
شما را سپاریم ایران زمین
یکی گوشهای بس کنیم ازجهان
بیک سو خرامیم باهمرهان
بگفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین برام شاه
که هرگز مبادا چنین تاجور
کجا دست یازد به خون پسر
به گفتار چون شوخ شد لشکرش
هم آنگه زدند آتش اندر درش
شدند اندرایوان شاهنشهی
به نزدیک آن تخت بافرهی
چوتاج از سرشاه برداشتند
ز تختش نگونسار برگاشتند
نهادند پس داغ بر چشم شاه
شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه
ورا همچنان زنده بگذاشتند
زگنج آنچ بد پاک برداشتند
چنینست کردار چرخ بلند
دل اندر سرای سپنجی مبند
گهی گنج بینیم ازوگاه رنج
براید بما بر سرای سپنج
اگر صد بود سال اگر صدهزار
گذشت آن سخن کید اندر شمار
کسی کو خریدار نیکوشود
نگوید سخن تا بدی نشنود
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چوگودرز وچون رستم پهلوان
بکردند رنجه برین بر روان
هوش مصنوعی: گودرز و رستم، دو پهلوان بزرگ، در این جنگ و مبارزه جانفشانی کردند.
ازان پس کجا شد بهاماوران
ببستند پایش ببند گران
هوش مصنوعی: پس از آن، کجا رفتند همراهان؟ پاهایش را بستند و او را محکم نگه داشتند.
کس آهنگ این تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد
هوش مصنوعی: هیچکس به جستجوی این مقام سلطنتی نرفته، مگر اینکه از محبت و توجه آنها بهرهمند شده باشد.
چوگفتند با رستم ایرانیان
که هستی تو زیبای تخت کیان
هوش مصنوعی: زمانی که به رستم گفتند که تو کیستی ای زیبای تخت سلطنت کیان، به این معناست که او را به عنوان یک شخصیت برجسته و با ارزش در تاریخ ایران معرفی میکنند. رستم به عنوان یکی از قهرمانان بزرگ ایرانیان شناخته میشود و این اشاره به مقام و زیبایی او در نظر مردم دارد.
یکی بانگ برزد برآنکس که گفت
که با دخمهٔ تنگ باشید جفت
هوش مصنوعی: کسی فریاد زد به آن کسی که گفت باید در جایی تنگ و تاریک بمانید و تنها باشید.
که باشاه باشد کجا پهلوان
نشستند بآیین و روشن روان
هوش مصنوعی: در جایی که قهرمانان با افتخار و نیکویی گرد هم آمدهاند، باید کسی باشد که رهبری و اقتدار لازم را داشته باشد.
مرا تخت زر باید و بسته شاه
مباد این گمان ومباد این کلاه
هوش مصنوعی: باید برای من تختی از طلا فراهم شود و هیچگاه نباید اینطور فکر کرد که من به این کلاه (خودخواهی و تظاهر) نیاز دارم.
گزین کرد زایران ده ودوهزار
جهانگیر وبرگستوانور سوار
هوش مصنوعی: او از میان زائران، ده و دو هزار نفر را انتخاب کرده و برشانههای خود سوار کرده است.
رهانید ازبند کاوس را
همان گیو و گودرز وهم طوس را
هوش مصنوعی: کسانی که کاوس را در بند گرفتار کردهاند، باید او را آزاد کنند؛ همانطور که گیو و گودرز و همچنین طوس به کمک هم این کار را انجام میدهند.
همان شاه پیروز چون کشته شد
بایرانیان کار برگشته شد
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه پیروز کشته شد، کارهای ایرانیان تغییر کرد و اوضاع به هم ریخت.
دلاور شد از کار آن خوشنوار
برام بنشست برتخت ناز
هوش مصنوعی: دلیر از عمل آن خوشاندام بر روی تخت ناز نشسته است.
چو فرزند قارن بشد سوفزای
که آورد گاه مهی بازجای
هوش مصنوعی: وقتی فرزند قارن به سن بلوغ رسید، به اندازهای بزرگ و با استعداد شده بود که میتوانست در مکانهایی با شکوه و درخشان حضور پیدا کند.
ز پیروزی او چو آمد نشان
ز ایران برفتند گردنکشان
هوش مصنوعی: پس از نمایان شدن نشانههای پیروزی او، سران و گردنکشان از ایران دور شدند.
که بروی بشاهی کنند آفرین
شود کهتری شهریار زمین
هوش مصنوعی: هرگاه که کسی به مقام شاهی برسد، برای او نفرین یا تحسین نمیشود، بلکه کسی که چنین مقامی را داراست، باید در زمین همگان را به نخوت و حقارت برساند.
بایرانیان گفت کین ناسزاست
بزرگی وتاج ازپی پادشاست
هوش مصنوعی: مردم ایران میگویند که این عمل ناشایست است، زیرا بزرگی و تاج و تخت تنها به خاطر پادشاهی به دست میآید.
قباد ارچه خردست گردد بزرگ
نیاریم دربیشهٔ شیرگرگ
هوش مصنوعی: اگر قباد هم عاقل و بزرگ شود، در جنگل شیر و گرگ را نمیتوانیم بزرگ تصور کنیم.
چوخواهی که شاهی کنی بینژاد
همه دوده را داد خواهی بباد
هوش مصنوعی: اگر میخوایی به حکومت دست پیدا کنی بدون داشتن نسب و خانواده، باید تمام انسانها را به فراموشی بسپاری و حقوقشان را نادیده بگیری.
قباد آن زمان چون بمردی رسید
سرسوفزای از درتاج دید
هوش مصنوعی: در زمانی که قباد فوت کرد، شعف و شادی بزرگی از تاج وارد شد.
به گفتار بدگوهرانش بکشت
کجا بود درپادشاهیش پشت
هوش مصنوعی: سخنان افرادی که ناپاک و بیارزش هستند، او را به نابودی کشاند. در آن زمان، در سلطنتش پشت او کجا بود؟
وزان پس ببستند پای قباد
دلاور سواری گوی کی نژاد
هوش مصنوعی: پس از آن، پای قباد دلاور را بستند و گفتند: "سوار کیست که نژاد او چیست؟"
بزرمهر دادش یکی پرهنر
که کین پدربازخواهد مگر
هوش مصنوعی: بزرمهر فردی با استعداد را به پادشاه معرفی میکند تا او با هنر و دانش خود بتواند انتقام پدرش را بگیرد.
نگه کرد زرمهر کس راندید
که با تاج برتخت شاهی سزید
هوش مصنوعی: زمانی که زرمهر به تخت شاهی نشسته بود، کسی را دید که با تاج بر سر، او را به عنوان پادشاه احترام میگذارد و در مقابلش قرار گرفته است.
چوبرشاه افگند زرمهر مهر
بروآفرین خواند گردان سپهر
هوش مصنوعی: وقتی که شاه از چیزی شگفتانگیز و زیبا برخورد کند، مانند نوری که از مهر میتابد، همهی موجودات آسمانی او را ستایش میکنند.
ازو بند برداشت تاکار خویش
بجوید کند تیز بازار خویش
هوش مصنوعی: از او زنجیر را برداشت و به دنبال کار خود رفت، و به سرعت در پی ایجاد بازار خود است.
کس ازبندگان تاج هرگز نجست
وگر چند بودی نژادش درست
هوش مصنوعی: هیچیک از بندگان به تاج و مقام نرسیدند، هرچند که نژاد و نسلشان به درستی باشد.
زترکان یکی نامور ساوهشاه
بیامد که جوید نگین وکلاه
هوش مصنوعی: یک مرد مشهور از سرزمین ترکان به نام ساوهشاه آمد تا نگین و کلاهی را جستجو کند.
چنان خواست روشن جهان آفرین
که اونیست گردد به ایران زمین
هوش مصنوعی: خداوند به گونهای خواست که هیچ چیزی در سرزمین ایران نماند و همه چیز از بین برود.
تو را آرزو تخت شاهنشهی
چراکرد زان پس که بودی رهی
هوش مصنوعی: تو را آرزوی سلطنت و تخت شاهی چرا داشتم وقتی که تو خود به راهی دیگر رفته بودی.
همی بر جهاند یلان سینه اسب
که تامن زبهرام پورگشسب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به قدرت و شجاعت جنگاوران اشاره دارد. در آن به صفات یک اسب قهرمان و دلیر اشاره میشود که به میدان جنگ آمده است. بیانگر این است که این جنگجویان شجاع و با افتخار، در نبردها برای حفظ عزت و شرف خود در تلاشند.
بنودرجهان شهریاری کنم
تن خویش را یادگاری کنم
هوش مصنوعی: در این دنیا میخواهم سلطنت کنم و بدین ترتیب برای خود یادگاری بسازم.
خردمند شاهی چونوشین روان
بهرمز بدی روز پیری جوان
هوش مصنوعی: شاه خردمند مانند کسی است که در جوانی به خوبی درکی از رازهای زندگی دارد و در دوران پیری، به خوبی از آن آموزهها بهرهمند میشود.
بزرگان کشور ورا یاورند
اگر یاورانند گر کهترند
هوش مصنوعی: اگر بزرگان و سران کشور برای حمایت و یاری آمده باشند، این نشان از قدرت آنهاست. همچنین اگر کسانی که در درجه پایینتری قرار دارند، یاریدهنده باشند، باز هم این زمینه توانمندی و پشتیبانی برای کشور به شمار میرود.
به ایران سوارست سیصدهزار
همه پهلوان وهمه نامدار
هوش مصنوعی: در ایران، سیصد هزار قهرمان و نامدار وجود دارد که همگی سوارکار هستند.
همه یک بیک شاه را بندهاند
بفرمان و رایش سرافگندهاند
هوش مصنوعی: همه افراد به یک فرمانروای واحد وابستهاند و در برابر او سر تسلیم فرود آوردهاند.
شهنشاه گیتی تو را برگزید
چنان کز ره نامداران سزید
هوش مصنوعی: پادشاه عالم تو را انتخاب کرده است، به گونهای که از میان نامداران برتر به نظر میرسی.
نیاگانت را همچنین نام داد
بفرجام بر دشمنان کام داد
هوش مصنوعی: نیاگانت به معنای کسی است که در نهایت بر دشمنان خود پیروز میشود و به آنها اجازه نمیدهد موفق شوند.
تو پاداش آن نیکویی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی
هوش مصنوعی: اگر با دیگران بدی کنی، بدان که در واقع به خودت آسیب میزنی و عواقب آن به خودت برمیگردد.
مکن آز را برخرد پادشا
که دانا نخواند تو را پارسا
هوش مصنوعی: به دنبال نادانی و آز نروید، زیرا فرد دانا هرگز شما را انسانی پرهیزکار نخواهد خواند.
اگر من زنم پند مردان دهم
ببسیار سال ازبرادر کهم
هوش مصنوعی: اگر من زن باشم، سالها به مردان نصیحت میکنم، از برادر خودم بیشتر.
مده کارکرد نیاکان بباد
مبادا که پند من آیدت یاد
هوش مصنوعی: به این فکر نکن که تلاشهای نیاکانت بیهوده است؛ زیرا ممکن است حرف من برایت کارساز باشد و درسآموز.
همه انجمن ماند زودرشگفت
سپهدار لب را بدندان گرفت
هوش مصنوعی: همه جمعیت حیرتزده ماندند و سپهدار لب خود را به دندان گرفت.
بدانست کو راست گوید همی
جز از راه نیکی نجوید همی
هوش مصنوعی: او متوجه شد که تنها کسی که به راستی سخن میگوید، همیشه از راه نیکو سخن میگوید و به چیزی غیر از خوبی توجه نمیکند.
یلان سینه گفت ای گرانمایه زن
تو درانجمن رای شاهان مزن
هوش مصنوعی: ای زن باارزش، تو که مقام و منزلت بالایی داری، در جمع شاهان، بر سر مشورت و رایگیری نرنج و گله نکن.
که هرمز بدین چندگه بگذرد
زتخت مهی پهلوان برخورد
هوش مصنوعی: هرمز در این زمان، از تخت خود به سمت مهی بزرگ و قهرمان حرکت میکند.
زهرمز چنین باشد اندر خبر
برادرت را شاه ایران شمر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که برادر تو به عنوان شاه ایران شناخته میشود و خبر آن از زهرمز (که ممکن است به یک مکان یا فرد اشاره داشته باشد) به این صورت اعلام شده است.
بتاج کیی گر ننازد همی
چراخلعت از دوک سازد همی
هوش مصنوعی: اگر بتاج کیی (که اینجا به معنای کسی با مقام و جاه و جلال است) به خود ننازد، پس چرا این لباس از دوک (دوک به معنای مُد یا چیز زیبا) برای خود میسازد؟
سخن بس کن ازهرمز ترک زاد
که اندر زمانه مباد آن نژاد
هوش مصنوعی: از صحبت دربارهٔ هرمز بس کن، چرا که در این دنیا از آن نژاد (نژاد هرمز) خبری نیست.
گر از کیقباد اندرآری شمار
برین تخمهٔ بر سالیان صدهزار
هوش مصنوعی: اگر از نژاد کیقباد به حساب بیاریم، این رقم به هزار سال میرسد.
که با تاج بودند برتخت زر
سرآمد کنون نام ایشان مبر
هوش مصنوعی: در گذشته، افرادی با شکوه و همراه با تاج و تخت زرین زندگی میکردند، اما امروزه نام آنها دیگر در خاطرهها باقی نمانده است.
ز پرویز خسرو میندیش نیز
کزویاد کردن نیرزد بچیز
هوش مصنوعی: به یاد پرویز خسرو نباش، زیرا فکر کردن به او ارزش ندارد.
بدرگاه او هرک ویژهترند
برادرت راکهتر وچاکرند
هوش مصنوعی: در نزد او افرادی که خاصتر و ویژهتر هستند، برادر را از مقام و مرتبه پایینتر میشمارند و به او خدمت میکنند.
چو بهرام گوید بران کهتران
ببندند پایش ببند گران
هوش مصنوعی: وقتی بهرام دستور میدهد که افراد کممرتبه را محدود کنند، باید به او گوش داد و آنها را تحت فشار قرار داد.
بدو گردیه گفت کای دیو ساز
همی دیوتان دام سازد براز
هوش مصنوعی: گردیه به دیو گفت: ای دیو سازنده، تو همواره در حال برپاکردن دام برای دیوان دیگر هستی.
مکن برتن وجام ما بر ستم
که از تو ببینم همی باد و دم
هوش مصنوعی: بر زخم و درد و رنجی که به ما میزنی، نیفزای و بر سرِ ما ظلم و ستمی نکن، زیرا من در این شرایطی که به ما میگذرد، به خوبی متوجه حال و روز تو هستم.
پدر مرزبان بود مارا بری
تو افگندی این جستن تخت پی
هوش مصنوعی: پدر ما نگهبان و محافظ بود، اما تو این وضعیت را برای ما ایجاد کردی که به دنبال آن باشیم.
چو بهرام را دل بجوش آوری
تبار مرا درخروش آوری
هوش مصنوعی: وقتی که دل بهرام به جوش بیاید، تو نسب مرا هم به طرب آوردی.
شود رنج این تخمهٔ ما بباد
به گفتار تو کهتر بدنژاد
هوش مصنوعی: رنج و زحمت ما به خاطر تو به هدر میرود، در حالی که تو با سخنانت به کسانی که از نظر اصل و نسب پایینتر هستند، اهمیت میدهی.
کنون راهبر باش بهرام را
پرآشوب کن بزم و آرام را
هوش مصنوعی: اکنون بهرام را راهنمایی کن و فضایی پرهیجان و شلوغ درست کن، بزم و سکون را بر هم بزن.
بگفت این وگریان سوی خانه شد
به دل با برادر چو بیگانه شد
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و با اندوه به سمت خانه رفت، در حالی که دلش با برادرش مانند دو بیگانه شده بود.
همیگفت هرکس که این پاک زن
سخن گوی و روشن دل و رای زن
هوش مصنوعی: او میگفت هر کسی که این زن پاک، گویا و با دل و اندیشه روشن را بشناسد، باید او را ستایش کند.
تو گویی که گفتارش از دفترست
بدانش ز جاماسب نامی ترست
هوش مصنوعی: انگار سخنان او از کتابی نوشته شده است و دانشش از دانش جاماسب که فردی نامآور است، برتر و مهمتر به نظر میرسد.
چو بهرام را آن نیامد پسند
همیبود ز آواز خواهر نژند
هوش مصنوعی: وقتی بهرام چیزی را نمیپسندید، از صدای خواهرش ناراحت میشد.
دل تیره اندیشهٔ دیریاب
همی تخت شاهی نمودش بخواب
هوش مصنوعی: دل تاریک فکر و اندیشهای که به سختی به دست میآید، در خواب تخت پادشاهی را به او نشان میدهد.
چنین گفت پس کین سرای سپنج
نیابند جویندگان جز به رنج
هوش مصنوعی: پس او گفت که این خانه به سادگی به دست نخواهد آمد و جویندگان آن تنها با زحمت و رنج میتوانند به آن دست پیدا کنند.
بفرمود تا خوان بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: پس فرمان دادند تا سفره را به زیبایی بچینند و شراب و نوازندگان را دعوت کردند.
برامشگری گفت کامروز رود
بیارای با پهلوانی سرود
هوش مصنوعی: یک شاعر به مزایای داشتن زیبایی و قدرت اشاره میکند و از رودخانهای در دنیای امروز سخن میگوید که با پهلوانی زیبا و متن موسیقایی مرتبط است.
نخوانیم جز نامهٔ هفتخوان
برین میگساریم لختی بخوان
هوش مصنوعی: تنها نامهٔ هفتخوان را میخوانیم، بیآنکه از چیزی دیگر سخن بگوییم. در اینجا کمی شراب مینوشیم و میخوانیم.
که چون شد برویین دز اسفندیار
چه بازی نمود اندران روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که دز اسفندیار به آن صورت زیبا و دلربا شد، چه هنری از خود نشان داد در آن زمان.
بخوردند بر یاد او چند می
که آباد بادا برو بوم ری
هوش مصنوعی: به یاد او چند جام شراب نوشیدند، باشد که سرزمین ری بارور و خرم بماند.
کزان بوم خیزد سپهبد چوتو
فزون آفریناد ایزد چو تو
هوش مصنوعی: از آن سرزمین است که فرماندهای برخاسته و چون تو، خداوند آفرینش در او افزون است.
پراگنده گشتند چون تیره شد
سرمیگساران ز میخیره شد
هوش مصنوعی: وقتی که شب فرا رسید، میگساران در هم پراکنده شدند و به خاطر نوشیدن شراب به حالت سرخوشی درآمدند.
چو برزد سنان آفتاب بلند
شب تیره گشت از درفشش نژند
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در آسمان تابید، شب تاریک به خاطر درخشش آن به زودی روشن شد.
سپهدار بهرام گرد سترگ
بفرمود تا شد دبیر بزرگ
هوش مصنوعی: بهرام گرد، سپهسالار بزرگ، دستور داد که دبیر بزرگ شود.
بخاقان یکی نامه ارتنگ وار
نبشتند پربوی ورنگ ونگار
هوش مصنوعی: بخشندهای نامهای مانند آثار آرایشی و زیبا نوشتند که عطر و رنگی دلانگیز داشت.
بپوزش کنان گفت هستم بدرد
دلی پرپشیمانی و باد سرد
هوش مصنوعی: با عذرخواهی گفت که حالش خوب نیست و دلش پر از غم و ناامیدی است. همچنین حس میکند که در فضایی سرد و بیروح قرار دارد.
ازین پس من آن بوم و مرز تو را
نگه دارم از بهر ارز تو را
هوش مصنوعی: از این پس، من از خاک و سرزمین تو مراقبت میکنم تا ارزش تو حفظ شود.
اگر بر جهان پاک مهتر شوم
تو را همچو کهتر برادر شوم
هوش مصنوعی: اگر من بر دنیا برتری یابم، تو را مانند برادر کوچتر خود قرار میدهم.
توباید که دل را بشویی زکین
نداری جدا بوم ایران ز چین
هوش مصنوعی: باید دل خود را از کینه و بدیها پاک کنی، زیرا تو ایرانی هستی و از چین جدا هستی.
چوپردخته شد زین دگر ساز کرد
درگنج گرد آمده باز کرد
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز به حالتی جدید و متفاوت درآمد، از آن جمله، در گنجینهای که گرد آمده بود، را باز کرد.
سپه را درم داد واسب ورهی
نهانی همیجست جای مهی
هوش مصنوعی: سپه را پول دادند و اسب را به طور پنهانی جستجو میکرد که جایی برای سکونت پیدا کند.
زلشکر یکی پهلوان برگزید
که سالار بوم خراسان سزید
هوش مصنوعی: از میان سپاه، یک پهلوان را انتخاب کردند که مناسب و شایسته رهبری و فرماندهی در سرزمین خراسان بود.
پراندیشه از بلخ شد سوی ری
بخرداد فرخنده درماه دی
هوش مصنوعی: از بلخ به سوی ری به راه افتاد، در ماه دی، اندیشهای پرخیر و برکت به همراه داشت.
همیکرد اندیشه دربیش وکم
بفرمود پس تا سرای درم
هوش مصنوعی: او به فکر و اندیشه میپرداخت و در مورد زیاد و کم تصمیمگیری میکرد، سپس فرمان داد تا به منزل درم بروند.
بسازند وآرایشی نو کنند
درم مهر برنام خسرو کنند
هوش مصنوعی: همهچیز را زیبا و نو میسازند و آرایش میکنند تا به شکوه و زیبایی برنامهی پادشاه افزوده شود.
ز بازارگان آنک بد پاک مغز
سخنگوی و اندرخور کار نغز
هوش مصنوعی: از بازرگانان، کسی را میبینم که دارای سخنی زیبا و خالی از لغزش است و در کارهای خود خلاقیت و نواوری دارد.
به مهر آن درمها ببدره درون
بفرمود بردن سوی طیسفون
هوش مصنوعی: با محبت و عشق، دستور داد که درون را به سمت تیسفون ببرد.
بیارید پرمایه دیبای روم
که پیکر بریشم بد و زرش بوم
هوش مصنوعی: لطفاً پارچه باارزش رومی را بیاورید که جنس آن از ابریشم است و رنگ آن مانند زر و طلا میباشد.
بخرید تا آن درم نزدشاه
برند وکند مهر او را نگاه
هوش مصنوعی: خرید را انجام دهید تا آن پول را به نزد پادشاه ببرند و مهر او را بزنند و نگه دارند.
فرستادهای خواند با شرم و هوش
دلاور بسان خجسته سروش
هوش مصنوعی: پیامی از یک فرستاده بهگوش میرسد که با شرم و زیرکی خاصی او را به یاد دلیری میاندازد، همچون نوای خوش و مبارک.
یکی نامه بنوشت با باد و دم
سخن گفت هرگونه ازبیش و کم
هوش مصنوعی: شخصی نامهای را با نیروی باد نوشت و از طریق صحبت کردن هر طور که خواست، دربارهی موضوعات مختلف صحبت کرد.
ز پرموده و لشکر ساوه شاه
ز رزمی کجا کرده بد با سپاه
هوش مصنوعی: از پرموده و لشکر شاه ساوه، از کجا جنگی بد برای سپاه انجام داده است؟
وزان خلعتی کآمد او را ز شاه
ز مقناع وز دوکدان سیاه
هوش مصنوعی: او از سوی پادشاه جامهای زیبا و مجلسی به دستش رسید که از پارچهی سیاه و با دقت دوخته شده بود.
چنین گفت زان پس که هرگز بخواب
نبینم رخ شاه با جاه و آب
هوش مصنوعی: او گفت از این پس که هرگز در خواب، چهرهی شاه با شکوه و عظمت را نخواهم دید.
هرآنگه که خسرو نشیند بتخت
پسرت آن گرانمایهٔ نیکبخت
هوش مصنوعی: هر زمان که پادشاه در تخت بنشیند، پسر تو که دارای ارزش و خوشبختی فراوان است، در آن مقام حضور خواهد داشت.
بفرمان او کوه هامون کنم
بیابان زدشمن چو جیحون کنم
هوش مصنوعی: به دستور او، کوههای هامون را میشکنم و بیابان دشمن را مانند رود جیحون پرآب میکنم.
همیخواست تا بردرشهریار
سرآرد مگر بیگنه روزگار
هوش مصنوعی: او میخواست که نزد پادشاه برود، اما تنها در صورتی که روزگار، او را بیگناه مییافت.
همییادکرد این به نامه درون
فرستاده آمد سوی طیسفون
هوش مصنوعی: یادآوری این موضوع به نامهای درون فرستاده شد تا به طیسفون برسد.
ببازارگان گفت مهر درم
چو هرمزد بیند بپیچد زغم
هوش مصنوعی: بازرگان گفت: وقتی هرمزد (ایزد شایسته) مهر (خورشید) را ببیند، از غم میپیچد.
چو خسرو نباشد ورا یاروپشت
ببیند ز من روزگار درشت
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو نیست و کسی را در کنار خود احساس نکنم، روزگار را به شدت دشوار و سخت میبینم.
چو آزرمها بر زمین برزنم
همی بیخ ساسان زبن برکنم
هوش مصنوعی: زمانی که خجالتها را روی زمین بریزم، میتوانم ریشه ساسانیان را از زبانم قطع کنم.
نه آن تخمهٔ را کرد یزدان زمین
گه آمد که برخیزد آن آفرین
هوش مصنوعی: خداوند آن تخم را در زمین قرار نداد که فقط به خاطر خود آن درخت بلند شود، بلکه هدف او این بود که آفرینش و زیبایی برپا گردد و زندگی زنده شود.
بیامد فرستادهٔ نیک پی
ببغداد با نامداران ری
هوش مصنوعی: فرستادهای با نیت خوب به بغداد آمد و با نامآوران و بزرگمردان ری دیدار کرد.
چونامه به نزدیک هرمز رسید
رخش گشت زان نامه چون شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی نامه به هرمز رسید، اسب هم از آن نامه تحت تأثیر قرار گرفت و حالتی شبیه به شادی و شوق پیدا کرد.
پس آگاهی آمد ز مهر درم
یکایک بران غم بیفزود غم
هوش مصنوعی: آگاهی از عشق به تدریج بر غم و اندوه من افزوده شد.
بپیچید و شد بر پسر بدگمان
بگفت این به آیین گشسب آن زمان
هوش مصنوعی: به دور پسر مشکوک پیچید و گفت این به رسم و آیین گشسب در آن زمان بود.
که خسرو بمردی بجایی رسید
که از ما همی سر بخواهد کشید
هوش مصنوعی: خسرو به جایی رسید که حالا باید از ما حمایت و کمک بخواهد.
درم را همی مهر سازد بنیز
سبک داشتن بیشتر زین چه چیز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که عشق و محبت میتواند حتی بر در و دروازه انسان نیز تاثیر بگذارد و آن را به سمت سبکی و آسانی بکشاند. این احساس گرانبهایی که فراتر از هر چیز دیگری است، میتواند زندگی را جذابتر و قابل تحملتر کند.
به پاسخ چنین گفت آیین گشسب
که بیتو مبیناد میدان و اسب
هوش مصنوعی: آیین گشسب به او گفت که بدون تو، نه میدان معنا دارد و نه اسب.
بدو گفت هرمز که درناگهان
مر این شوخ را گم کنم ازجهان
هوش مصنوعی: هرمز به شوخی میگوید که ناگهان او را از دنیای خود گم میکند.
نهانی یکی مرد راخواندند
شب تیره با شاه بنشاندند
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به صورت پنهانی مردی را به حضور شاه دعوت کردند.
بدو گفت هرمزد فرمان گزین
ز خسرو بپرداز روی زمین
هوش مصنوعی: هرمزد به او گفت که از میان فرمانها یکی را انتخاب کن و از خسرو در زمین حساب پس بده.
چنین داد پاسخ که ایدون کنم
به افسون ز دل مهر بیرون کنم
هوش مصنوعی: او با این سخن پاسخ داد که با ترفند و جادو میتوانم عشق را از دل بیرون کنم.
کنون زهر فرماید از گنج شاه
چو او مست گردد شبان سیاه
هوش مصنوعی: اکنون که او از گنج پادشاه مست میشود، زهر شیرینی را فرمان میدهد.
کنم زهر با میبجام اندرون
ازان به کجا دست یازم به خون
هوش مصنوعی: من زهر را با شرابم مخلوط میکنم، اما نمیدانم از چه راهی باید به خون برسم.
ازین ساختن حاجب آگاه شد
برو خواب وآرام کوتاه شد
هوش مصنوعی: از این درست کردن دروازهبان باخبر شد و بنابراین خواب و آرامش او به سرعت مختل شد.
بیامد دوان پیش خسرو بگفت
همه رازها برگشاد ازنهفت
هوش مصنوعی: سریع به سوی خسرو آمد و همه رازها را که پنهان کرده بود، فاش کرد.
چوبشنید خسروکه شاه جهان
همیکشتن او سگالد نهان
هوش مصنوعی: خسرو، شاه بزرگ دنیا، از این مسئله باخبر شد که چه کسی به طور پنهانی در حال کشتن اوست.
شب تیره از طیسفون درکشید
توگفتی که گشت از جهان ناپدید
هوش مصنوعی: در دل شب تاریک، شهر طیسفون به خاطر غروبش به نظر میرسید که از دنیا ناپدید شده است.
نداد آن سر پر بها رایگان
همیتاخت تا آذر ابادگان
هوش مصنوعی: او بیدریغ و بدون هیچ تردید به سوی آذرآبادگان حرکت میکرد و برای این کار بهایی نمیداد.
چو آگاهی آمد بهرمهتری
که بد مرزبان و سرکشوری
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهی و دانایی به دست میآید، بهتر میتوان به مسؤولیتها رسید و برای نگهبانی و رهبری کشور تلاش کرد.
که خسرو بیازرد از شهریار
برفتست با خوار مایه سوار
هوش مصنوعی: خسرو از شهریار ناراحت شده و با خوار و زبون همراهانش به راه افتاده است.
بپرسش گرفتند گردنکشان
بجایی که بود از گرامی نشان
هوش مصنوعی: گردنکشان با سوالاتی روبرو شدند که آنها را به جایی هدایت کرد که نشانی از انسانهای بزرگ بود.
چو بادان پیروز و چون شیر زیل
که با داد بودند و با زور پیل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند بادهایی که پیروز هستند، و همچون شیری قوی و شجاع، انسان باید در کارهای خود با قدرت و عدالت عمل کند.
چو شیران و وستوی یزدان پرست
ز عمان چو خنجست و چون پیل مست
هوش مصنوعی: مانند شیران و لبیکگویان خدا، از عمان رستگار و شجاع. همچون خنجر تیز و مثل فیل نیرومند و سرمست.
ز کرمان چو بیورد گرد و سوار
ز شیران چون سام اسفندیار
هوش مصنوعی: از کرمان هنگامی که گرد و سوار به میدان میآیند، مانند شیران، همانند سام و اسفندیار به نظر میرسند.
یکایک بخسرو نهادند روی
سپاه و سپهبد همه شاهجوی
هوش مصنوعی: هر یک از سران و فرماندهان لشکر، چهرهای از خود را بر روی سپاه قرار دادند و همه آنها از شاهان و سران بزرگ بودند.
همیگفت هرکس که ای پور شاه
تو را زیبد این تاج و تخت وکلاه
هوش مصنوعی: هر کس که شایسته تو باشد، ای فرزند شاه، این تاج و تخت و جایگاه را سزاوار تو میداند.
از ایران و از دشت نیزه وران
ز خنجر گزاران و جنگی سران
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف افرادی از ایران و دشتهای جنگی میپردازد که به دنبال نبرد و درگیری هستند، همچنین به شخصیتهای جنگجوی قوی و سرسخت اشاره دارد. این افراد با سلاحها و تجهیزات خود آمادهاند تا در میدان جنگ حاضر شوند و برای پیروزی تلاش کنند.
نگر تا نداری هراس از گزند
بزی شاد و آرام و دل ارجمند
هوش مصنوعی: هرگاه نگران آسیبی نباشی، با دل شاد و آرام زندگی کن و از ارزش خود آگاه باش.
زمانی بنخچیر تازیم اسب
زمانی نوان پیش آذر کشسب
هوش مصنوعی: در زمانهای بلند و پرشکوه، هنگامی که اسبهای نیرومند، همچون تیر کمان به جلو میروند و در میان آتش و جنگ زبانه میکشند.
برسم نیاکان نیایش کنیم
روان را به یزدان نمایش کنیم
هوش مصنوعی: به رسم اجدادمان دعا کنیم و جانمان را به خدا نشان دهیم.
گراز شهر ایران چو سیصد هزار
گزند تو را بر نشیند سوار
هوش مصنوعی: گراز یا خوک وحشی در شهر ایران مانند سیصد هزار خطر بر روی تو سوار میشود.
همه پیش تو تن بکشتن دهیم
سپاسی بران کشتگان برنهیم
هوش مصنوعی: ما همه آمادهایم تا جانمان را فدای تو کنیم و برای کشتهشدگانمان در این راه، شکر و سپاسگزاری به جای خواهیم آورد.
بدیشان چنین گفت خسرو که من
پرازبیمم از شاه و آن انجمن
هوش مصنوعی: خسرو به آنها گفت که من از شاه و آن جمعیت به شدت خسته و دلزدهام.
اگرپیش آذر گشسب این سران
بیایند و سوگندهای گران
هوش مصنوعی: اگر سران به پیش آذرگشسب بیایند و سوگندهای سنگینی یاد کنند، آن وقت...
خورند و مرا یکسر ایمن کنند
که پیمان من زان سپس نشکنند
هوش مصنوعی: میخواهم که از من کاملاً مراقبت کنند و به من اطمینان دهند که پیمان و قولی که دادهاند را نمیشکنند.
بباشم بدین مرز با ایمنی
نترسم ز پیکار آهرمنی
هوش مصنوعی: من در این سرزمین با امنیت زندگی میکنم و از نبردهای سخت هیچ ترسی ندارم.
یلان چون شنیدند گفتار اوی
همه سوی آذر نهادند روی
هوش مصنوعی: وقتی جنگجویان سخنان او را شنیدند، همه به سمت آتش روی آورده و توجهشان را به آنجا معطوف کردند.
بخوردند سوگند زان سان که خواست
که مهرتو با دیده داریم راست
هوش مصنوعی: آنها به سوگند خوردند که به شیوهای که تو میخواهی، عشق تو را به روشنی با چشمهای خود ببینند.
چوایمن شد از نامداران نهان
ز هر سو برافگند کارآگهان
هوش مصنوعی: هنگامی که آمن از شخصیتهای معروف پنهان شد، افراد توانا و زبردست از هر طرف فعالیتهای خود را آغاز کردند.
بفرمان خسرو سواران دلیر
بدرگاه رفتند برسان شیر
هوش مصنوعی: به دستور شاه، سواران شجاع به سوی درگاه رفتند تا خبر را به شیر برسانند.
که تا از گریزش چه گوید پدر
مگر چارهٔ نو بسازد دگر
هوش مصنوعی: پدر چگونه میتواند درباره فرار او صحبت کند، مگر اینکه راه حل تازهای برای مشکل پیدا کند.
چوبشنید هرمز که خسرو برفت
هم اندر زمان کس فرستاد تفت
هوش مصنوعی: هرمز متوجه شد که خسرو به سفر رفته است و در آن لحظه هیچ کس را به دنبال او نفرستاد.
چوگستهم و بندوی را کرد بند
به زندان فرستاد ناسودمند
هوش مصنوعی: چون زندانی شدم و دستهایم را بستند، به زندان فرستاده شدم و به من آسیب زدند.
کجا هردو خالان خسرو بدند
بمردانگی در جهان نو بدند
هوش مصنوعی: کجا میتوان یافت که هر دو خال، مانند خسرو با مردانگی در دنیا وجود داشته باشند؟
جزین هرک بودند خویشان اوی
به زندان کشیدند با گفت وگوی
هوش مصنوعی: به جز این افراد، دیگران که خویشاوند او بودند، با گفتگو و صحبت به زندان افکنده شدند.
به آیین گشسب آن زمان شاه گفت
که از رای دوریم و با باد جفت
هوش مصنوعی: در آن زمان، شاه به شیوهای که گشسب انجام میداد، گفت که ما از تصمیمات خود منحرف شدهایم و با جریان زندگی هماهنگ هستیم.
چو او شد چه سازیم بهرام را
چنان بندهٔ خرد و بدکام را
هوش مصنوعی: وقتی او به چنین حالی رسید، چه باید بکنیم با بهرام؟ مثل یک بندهٔ خردمند و بدشانس.
شد آیین گشسب اندران چاره جوی
که آن کار را چون دهد رنگ وبوی
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که شخصی به دنبال راه حلی برای مسألهای است و از خود میپرسد که چگونه میتوان آن کار را بهگونهای انجام داد که رنگ و بوی خاصی به خود بگیرد. به عبارت دیگر، او در تلاش است تا راهی بیابد که مسألهاش به خوبی و با زیبایی حل شود.
بدو گفت کای شاه گردن فراز
سخنهای بهرام چون شد دراز
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پادشاه بلندمرتبه، وقتی که سخنان بهرام طولانی شد.
همه خون من جوید اندر نهان
نخستین زمن گشت خسته روان
هوش مصنوعی: همه در درون خود، ریشههای من را میجویند و از زمانی که از من جدا شدند، به شدت خسته و دلتنگ شدهاند.
مرا نزد او پای کرده ببند
فرستی مگر باشدت سودمند
هوش مصنوعی: از تو خواهش میکنم که مرا نزد او ببری و نزد او پای مرا ببندی، شاید این کار برای من سودمند باشد.
بدو گفت شاه این نه کارمنست
که این رای بدگوهر آهرمنست
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: این کار من نیست، بلکه این فکر بد و زشت متعلق به شیطان است.
سپاهی فرستم تو سالار باش
برزم اندرون دست بردار باش
هوش مصنوعی: من سپاهی میفرستم و تو فرماندهی کن، در میدان جنگ دست از کار برندار.
نخستین فرستیش یک رهنمون
بدان تا چه بینی به سرش اندرون
هوش مصنوعی: ابتدا یک راهنمایی برای او بفرست تا بداند در دلش چه میگذرد.
اگر مهتری جوید و تاج و تخت
بپیچد بفرجام ازو روی بخت
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال مقام و قدرت باشد و تلاش کند تا به آن برسد، در نهایت ممکن است به خوشبختی دست یابد.
وگر همچنین نیز کهتر بود
بفرجامش آرام بهتر بود
هوش مصنوعی: اگر هم که فردی در مقام پایینتری قرار داشته باشد، در نهایت آرامش برای او بهتر است.
ز گیتی یکی بهره او را دهم
کلاه یلانش به سر برنهم
هوش مصنوعی: از دنیا یک سهم به او میدهم و کلاهی از جنگجویان بر سرش میگذارم.
مرا یکسر از کارش آگاه کن
درنگی مکن کارکوتاه کن
هوش مصنوعی: مرا به طور کامل از وضعیت او مطلع کن، اجازه نده که تعلل کنی و کار را زود انجام بده.
همیساخت آیین گشسب این سخن
کجا شاه فرزانه افگند بن
هوش مصنوعی: شاه فرزانه در اینجا به بیان قوانینی میپردازد که گشسب (یک شخصیت یا مقام) آنها را ارائه کرده است؛ اما در عین حال، به نظر میرسد که هیچکس نمیداند این سخنان و قوانین از کجا نشأت گرفتهاند.
یکی مرد بد بسته از شهر اوی
به زندان شاه اندرون چاره جوی
هوش مصنوعی: مردی بدخلق و شرور از شهرش به زندان شاه برده شده است و در آنجا در جستجوی راه چارهای برای رهایی خود است.
چوبشنید کیین گشسب سوار
همیرفت خواهد سوی کارزار
هوش مصنوعی: چوب را برداشت و دید که گشسب سوار در حال رفتن به سوی میدان نبرد است.
کسی را ززندان به نزدیک اوی
فرستاد کای مهتر نامجوی
هوش مصنوعی: کسی را از زندان به نزد او فرستاد و گفت: ای بزرگوار که به دنبال نام و مقام هستی.
زشهرت یکی مرد زندانیم
نگویم همانا که خود دانیم
هوش مصنوعی: از روی شهرتت میگویم که من یک مرد زندانی هستم، اما نمیگویم که این حقیقت است، چرا که خودمان بهتر میدانیم.
مرا گر بخواهی توازشهریار
دوان با توآیم برین کارزار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی من نیز با تو در این میدان نبرد میآیم، حتی اگر مانند یک پادشاه برانم.
به پیش تو جان رابکوشم به جنگ
چو یابم رهایی ز زندان تنگ
هوش مصنوعی: اگر از زندان تنگ رهایی یابم، تمام توانم را به کار میبرم تا جانم را فدای تو کنم و در راهت بجنگم.
فرستاد آیین گشسب آن زمان
کسی را بر شاه گیتی دمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، کسی از جانب آیین گشسب به سوی پادشاه جهان فرستاده شد.
که همشهری من ببند اندرست
به زندان ببیم و گزند اندرست
هوش مصنوعی: شهروند همسرای من در زندان قرار دارد و من درد و رنج او را میبینم.
بمن بخشد او را جهاندار شاه
بدان تاکنون با من آید به راه
هوش مصنوعی: او که جهان را میگرداند و شاه است، به من لطف کند و او را ببخشد، تا از این پس همیشه با من در مسیر درست حرکت کند.
بدو گفت شاه آن بد نابکار
به پیش تو درکی کند کارزار
هوش مصنوعی: شاه به آن فرد بدذات گفت که تو در عرصهی کارزار، چالاکی و تدبیر را به خوبی به نمایش خواهی گذاشت.
یکی مرد خونریز و بیکار و دزد
بخواهی ز من چشم داری بمزد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال یک مرد خشن و بیفایده هستی که دزدی هم کند، از من انتظار نداشته باش که به تو کمک کنم.
ولیکن کنون زین سخن چاره نیست
اگر زو بتر نیز پتیاره نیست
هوش مصنوعی: اما اکنون از این سخن چارهای نیست؛ هر چه بدتر از آن باشد، راهی برای فرار نیست.
بدو داد مرد بد آمیز را
چنان بدکنش دیو خونریز را
هوش مصنوعی: به او مردی ناپاک و بدکردار را سپردند، مثل دیوی خونریز که کارهای شومی انجام میدهد.
بیاورد آیین گشسب آن سپاه
همیراند چون باد لشکر به راه
هوش مصنوعی: او همانند باد لشکر را به جلو میبرد و آیین گشسب را به همراه دارد.
بدین گونه تا شهر همدان رسید
بجایی که لشکر فرود آورید
هوش مصنوعی: او به همین صورت به شهر همدان رسید، جایی که لشکر را فرود آورد.
بپرسید تا زان گرانمایه شهر
کسی دارد از اختر و فال بهر
هوش مصنوعی: از کسی در این شهر که ارزشمند و محترم است بپرسید که آیا کسی در مورد ستارهها و سرنوشت چیزی دارد.
بدو گفت هر کس که اخترشناس
بنزد تو آید پذیرد سپاس
هوش مصنوعی: هر کس که نجوم میداند و به نزد تو میآید، از تو تشکر میکند.
یکی پیرزن مایه دار ایدرست
که گویی مگر دیدهٔ اخترست
هوش مصنوعی: یک پیرزن ثروتمند اینجاست که به نظر میرسد چشمانش مانند ستاره میدرخشد.
سخن هرچ گوید نیاید جز آن
بگوید بتموز رنگ خزان
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر زبان میآید، جز آنچه در دل است، نمیتواند باشد؛ همانطور که برگها در فصل خزان رنگ خود را میبازند.
چوبشنید گفتارش آیین گشسب
هم اندر زمان کس فرستاد و اسب
هوش مصنوعی: همین که چوبشنید (نام شخصی) سخنانش را شنید، در آن زمان کس (شخصی) را فرستاد و اسبی هم آماده کرد.
چوآمد بپرسیدش ازکارشاه
وزان کو بیاورد لشکر به راه
هوش مصنوعی: وقتی او رسید، از او درباره کارهای شاه پرسید و از او خواست که لشکر را به راه بیاورد.
بدو گفت ازین پس تو درگوش من
یکی لب بجنبان که تا هوش من
هوش مصنوعی: به او گفت از این به بعد فقط کافی است که تو در گوش من کمی لب بگویی تا تمام حواسم متوجه تو باشد.
ببستر برآید زتیره تنم
وگر خسته ازخنجر دشمنم
هوش مصنوعی: از دل تاریکی وجودم بیرون خواهد آمد، حتی اگر از زخمهای دشمن خسته باشم.
همیگفت با پیرزن راز خویش
نهان کرده ازهرکس آواز خویش
هوش مصنوعی: او با پیرزن میگفت که رازهایش را پنهان کرده و از هر کسی دوری کرده است.
میان اندران مرد کو را زشاه
رهانید و با او بیامد به راه
هوش مصنوعی: در میان آن جمع، مردی بود که از دست شاه نجات پیدا کرد و با او به راه افتاد.
به پیش زن فالگو برگذشت
بمهتر نگه کرد واندر گذشت
هوش مصنوعی: زن فالگو به سمت پیش رفت و به رئیس نگاه کرد و سپس از آنجا گذشت.
بدو پیرزن گفت کین مرد کیست
که از زخم او برتو باید گریست
هوش مصنوعی: زنی سالخورده به او گفت: این مرد کیست که باید به خاطر زخم او برای تو گریان باشم؟
پسندیده هوش تو بردست اوست
که مه مغز بادش بتن در مه پوست
هوش مصنوعی: فردی که ذهن و هوش تو را در دست دارد، کسی است که میتواند به سادگی احساسات و ظاهر تو را تحت تأثیر قرار دهد، همانطور که ماه در آسمان بر ابرها تابیده و آنها را شکل میدهد.
چوبشنید آیین گشسب این سخن
بیاد آمدش گفت و گوی کهن
هوش مصنوعی: چوب، داستان و سرگذشت گشسب را شنید و یادش آمد که با چه گفتوگویی در گذشته روبهرو شده است.
که از گفت اخترشناسان شنید
همیکرد برخویشتن ناپدید
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخص از شنیدن نظری که اخترشناسان درباره خودشان مطرح کردهاند، به نوعی خود را از دیگران پنهان کرده است.
که هوش تو بر دست همسایهای
یکی دزد و بیکار و بیمایه ای
هوش مصنوعی: اگر هوش و ذکاوت تو به کسی دیگر برسد که بیکار و بیارزش است، در واقع تو خودت را در سطح آن فرد قرار دادهای.
برآید به راه دراز اندرون
تو زاری کنی او بریزدت خون
هوش مصنوعی: در یک مسیر طولانی، درون تو با صدای نالهای برمیخیزد که میتواند تو را به شدت آزار دهد و خون از تو بریزد.
یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را کجا خواستستم به راه
هوش مصنوعی: یک نفر نامهای برای شاه نوشت و در آن پرسید که اینکار را برای کجا خواستم انجام دهم.
نبایست کردن ز زندان رها
که این بتر از تخمهٔ اژدها
هوش مصنوعی: نباید به زندانی شدن در این دنیا افتخار کرد، چرا که این وضعیت بدتر از زاییدن یک اژدهاست.
همیگفت شاه این سخن با رهی
رهی را نبد فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: پادشاه در حال گفتن این جمله بود که راهی برای کسی که در جستجوی حقیقت است وجود ندارد و تنها شاهان میتوانند راه را نشان دهند.
چوآید بفرمای تا درزمان
ببرد بخنجر سرش بدگمان
هوش مصنوعی: وقتی کسی به دم در بیاید و دعوت کند، به آرامش و با احتیاط به او نزدیک شو، زیرا ممکن است که او به نیت بدی به تو توجّه داشته باشد.
نبشت و نهاد از برش مهر خویش
چو شد خشک همسایه را خواند پیش
هوش مصنوعی: او نوشتهای را با مهر خود امضا کرد و وقتی که آن نامه خشک شد، همسایهاش را دعوت کرد تا پیش او بیاید.
فراوانش بستود و بخشید چیز
بسی برمنش آفرین کرد نیز
هوش مصنوعی: او بسیار از او ستایش کرد و چیزهای زیادی را به او بخشید و بر رفتار خوب او نیز آفرین گفت.
بدو گفت کین نامه اندر نهان
ببرزود نزدیک شاه جهان
هوش مصنوعی: او به او گفت که این نامه را به سرعت و به طور پنهانی به شاه جهان برسان.
چوپاسخ کند زود نزد من آر
نگر تا نباشی بر شهریار
هوش مصنوعی: وقتی پاسخ دهد، سریعاً نزد من بیا و نگاه کن تا پیش پادشاه نباشی.
ازو بستد آن نامه مرد جوان
زرفتن پر اندیشه بودش روان
هوش مصنوعی: مرد جوان نامهای را از او گرفت و در حالی که پر از نگرانی و فکر بود، به راهش ادامه داد.
همیگفت زندان و بندگران
کشیدم بدم ناچمان و چران
هوش مصنوعی: من در زندان و در زیر فشار بند و زنجیر بودم و از آن وضعیت بد و سخت به شدت رنج میبردم.
رهانید یزدان ازان سختیم
ازان گرم و تیمار و بدبختیم
هوش مصنوعی: ای خدا، ما را از این سختیها و مشکلات رها کن، از این گرمی و رنج و بدبختی که در آن گرفتاریم.
کنون باز گردم سوی طیسفون
بجوش آمد اندر تنم مغز وخون
هوش مصنوعی: اکنون دوباره به سمت طیسفون میروم و حس میکنم که انرژی و زندگی در وجودم به جوش آمده است.
زمانی همی بد بره بر نژند
پس از نامه شاه بگشاد بند
هوش مصنوعی: زمانی دشواری و مشکلاتی پیش آمد، اما پس از آنکه نامه شاه ارسال شد، این مشکلات برطرف شدند.
چوآن نامهٔ پهلوان را بخواند
زکار جهان در شگفتی بماند
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامهٔ قهرمان را خواند، از کارهای جهان شگفتزده و حیرتزده ماند.
که این مرد همسایه جانم بخواست
همیگفت کین مهتری را سزاست
هوش مصنوعی: مرد همسایه جانم را طلب میکرد و میگفت که این فرد شایستهی احترام و ارادت است.
به خونم کنون گر شتاب آمدش
مگر یاد زین بد بخواب آمدش
هوش مصنوعی: اگر به خون من بیفتد، شاید به خوابش بیاید که یاد زین بد به او خطور کرده است.
ببیند کنون رای خون ریختن
بیاساید از رنج و آویختن
هوش مصنوعی: اکنون ببین که آیا تصمیم به ریختن خون تحت تأثیر رنج و فشار قرار میگیرد یا نه.
پراندیشه دل زره بازگشت
چنان بد که با باد انباز گشت
هوش مصنوعی: دل پر از فکر و اندیشهام، به قدری ناراحت و آشفته شده که مانند پرندهای با باد همپرواز گشته است.
چو نزدیک آن نامور شد ز راه
کسی را ندید اندران بارگاه
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص مشهور به آن مکان نزدیک شد، کسی را در آن محل مشاهده نکرد.
نشسته بخیمه درآیین گشسب
نه کهتر نه یاور نه شمشیر واسب
هوش مصنوعی: در خیمهای نشسته، کسی که نه کممرتبه است و نه یاری دارد، و نه شمشیر و اسب همراهش هستند.
دلش پر ز اندیشه شهریار
نگر تا چه پیش آردش روزگار
هوش مصنوعی: دلش پر از افکار و مشکلاتی است که به فکر پادشاهی خود است، ببین که روزگار چه اتفاقاتی را برای او رقم خواهد زد.
چو همسایه آمد بخیمه درون
بدانست کو دست یازد به خون
هوش مصنوعی: وقتی همسایه به خیمه وارد شد، فهمید که چه کسی در اینجا به خون دیگران دست میزند.
بشمشیرزد دست خونخوار مرد
جهانجوی چندی برو لابه کرد
هوش مصنوعی: مردی که اهل جنگ و مبارزه است، با شمشیرش به سمت یک فرد خشمگین رفت و مدتی برای او درخواست و التماس کرد.
بدو گفت کای مرد گم کرده راه
نه من خواستم رفته جانت ز شاه
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مردی که در راه گم شدهای، من نه خواستهام که جانت از پادشاه گرفته شود.
چنین داد پاسخ که گرخواستی
چه کردم که بدکردن آراستی
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که اگر خواستی بدانی من چه کردم، بدان که تو خود را برای بدی کردن آماده کردهای.
بزد گردن مهتر نامدار
سرآمد بدو بزم و هم کارزار
هوش مصنوعی: به گردن سرآمد و مشهور، گرانمایگی برتر از دیگران، در پایان میهمانی و همچنین در میدان جنگ ضربهای میزند.
زخیمه بیاورد بیرون سرش
که آگه نبد زان سخن لشکرش
هوش مصنوعی: زخیمهای (چادر) را بیرون آورد تا سرش را نشان دهد، چون اگر از آن موضوع خبر نداشت، به لشکرش نمیپیوست.
مبادا که تنها بود نامجوی
بویژه که دارد سوی جنگ روی
هوش مصنوعی: مراقب باش که تنها نباشی، بهویژه وقتی به جنگ میروی.
چو از خون آن کشته بدنام شد
همیتاخت تا پیش بهرام شد
هوش مصنوعی: وقتی که آن کشته به خاطر خونش رسوا شد، به سرعت به سمت بهرام رفت.
بدو گفت اینک سردشمنت
کجا بد سگالیده بد برتنت
هوش مصنوعی: او به او گفت: حالا کجایی که از رفتار بدت به خودت آسیب رساندی؟
که با لشکر آمد همی پیش تو
نبد آگه از رای کم بیش تو
هوش مصنوعی: کسی که با لشکر به سوی تو میآید، نباید از نیت و هدف او اطلاعی داشته باشی.
بپرسید بهرام کین مرد کیست
بدین سربگیتی که خواهد گریست
هوش مصنوعی: بهرام از کسی سوال کرد که آن مرد کیست که در این حالتی که دارد، اشک می ریزد.
بدو گفت آیین گشسب سوار
که آمد به جنگ از در شهریار
هوش مصنوعی: پس او گفت: «ای پهلوان گشسب سوار، که از در شاه به جنگ آمدهای!»
بدو گفت بهرام کین پارسا
بدان رفته بود از در پادشا
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: این پارسا به خاطر آنکه از درِ پادشاه رفته بود، به اینجا آمده است.
که با شاه ما را دهد آشتی
بخواب اندرون سرش برداشتی
هوش مصنوعی: آنکه میتواند ما را با شاه آشتی دهد، در خواب درون سرش را بالا برده است.
تو باد افره یابی اکنون زمن
که بر تو بگریند زار انجمن
هوش مصنوعی: تو مانند بادی هستی که در حال رشد و شکوفایی است، اکنون دیگران به خاطر تو در جمع به شدت ناراحت و غمگین میشوند.
بفرمود داری زدن بر درش
نظاره بران لشکر و کشورش
هوش مصنوعی: او دستور داد که به در خانهاش ضربه بزنند و به تماشا بایستند، به تماشای سپاه و سرزمینش.
نگون بخت را زنده بردار کرد
دل مرد بدکار بیدار کرد
هوش مصنوعی: ناامید را زنده نگه داشت و دل مرد بدکار را بیدار کرد.
سواران که آیین گشسب سوار
بیاورده بود از در شهریار
هوش مصنوعی: سوارهای که روش سوارکاری گشسب را به نمایش گذاشته بود، از دروازه شهریار وارد شد.
چوکار سپهبد بفرجام شد
زلشکر بسی پیش بهرام شد
هوش مصنوعی: وقتی که کار سردار به پایان رسید، جمع زیادی از سربازان به سمت بهرام آمدند.
بسی نیز نزدیک خسرو شدند
بمردانگی در جهان نو شدند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان نزدیک خسرو شدند و در جهان به شجاعت و جوانمردی معروف گردیدند.
چنان شد که از بی شبانی رمه
پراگنده گردد به روز دمه
هوش مصنوعی: به گونهای شد که از بینظمی و نبود سرپرست، گروهی همچون یک گله در روز روشن پراکنده و بیهدف میشود.
چوآگاهی آمد بر شهریار
ز آیین گشسب آنک بد نامدار
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروا از آداب و قوانین جنگ در مورد آن فرد مشهور آگاهی یافت، متوجه شد.
ز تنگی دربار دادن ببست
ندیدش کسی نیز بامی بدست
هوش مصنوعی: از آنجا که بند دربسته و تنگی وجود دارد، کسی نتوانسته او را ببیند و همچنین فرصتی برای او فراهم نشده تا خود را نشان دهد.
برآمد ز آرام وز خورد و خواب
همیبود با دیدگان پر آب
هوش مصنوعی: او از آرامش و استراحت بیدار شد و با چشمان پر از اشک، به حالت گریه و اندوه به نظر میرسید.
بدربر سخن رفت چندی ز شاه
که پرده فروهشت از بارگاه
هوش مصنوعی: مدتی شاه در موردی سخن گفت تا اینکه پردهای که جلوتر بود، کنار رفت و به بارگاه او نمایان شد.
یکی گفت بهرام شد جنگجوی
بتخت بزرگی نهادست روی
هوش مصنوعی: یکی گفت بهرام به عنوان یک جنگجو بر تخت بزرگی نشسته و قدرت خود را نشان میدهد.
دگر گفت خسرو ز آزار شاه
همی سوی ایران گذارد سپاه
هوش مصنوعی: خسرو به این نتیجه رسید که به خاطر آزارهای شاه، سپاه را به سمت ایران حرکت دهد.
بماندند زان کار گردان شگفت
همی هرکسی رای دیگر گرفت
هوش مصنوعی: همه در شگفتی از آن کار ماندند و هر کس رأی و نظر دیگری را انتخاب کرد.
چو در طیسفون برشد این گفتگوی
ازان پادشاهی بشد رنگ وبوی
هوش مصنوعی: زمانی که در طیسفون، گفت و گویی دربارهٔ پادشاهی آغاز شد، رنگ و بوی آن دگرگون شد.
سربندگان پرشد از درد و کین
گزیدند نفرینش بر آفرین
هوش مصنوعی: سربازان از درد و کینه پر شدند و به خاطر او نفرینش را بر آفرین فرستادند.
سپاه اندکی بد بدرگاه بر
جهان تنگ شد بر دل شاه بر
هوش مصنوعی: یک گروه کوچک از سپاهیان به درگاه شاه رسیدند و وضعیت سختی را بر دل او رقم زدند.
ببندوی و گستهم شد آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، خبر رسیده که تیره و تار شده است. این خبر نشاندهندهی وضعیت ناگواری است که به فرمانروایی بزرگ آسیب زده است.
همه بستگان بند برداشتند
یکی را بران کار بگماشتند
هوش مصنوعی: تمام اعضای خانواده وظایف خود را کنار گذاشتند و یکی از آنها را مسئول کار تعیین کردند.
کزان آگهی بازجوید که چیست
ز جنگ آوران بر در شاه کیست
هوش مصنوعی: از کجا باید پرسید که در میدان جنگ چه کسی در درگاه شاه حاضر است؟
ز کار زمانه چو آگه شدند
ز فرمان بگشتند و بیره شدند
هوش مصنوعی: وقتی که از وضعیت زمانه آگاه شدند و از دستورات فاصله گرفتند، بیهدف و سرگردان شدند.
شکستند زندان و برشد خروش
بران سان که هامون برآید بجوش
هوش مصنوعی: زندان را شکستهاند و صدای آزادی بلند شده است، مانند اینکه هامون به جوش و خروش افتاده باشد.
بشهر اندرون هرک بد لشکری
بماندند بیچاره زان داوری
هوش مصنوعی: در هر شهری که افرادی به ارتش پیوستهاند، آنها به خاطر حکم و قضاوتی که در آنجا وجود دارد، در وضعیتی unfortunate به سر میبرند.
همیرفت گستهم و بندوی پیش
زره دار با لشکر و ساز خویش
هوش مصنوعی: گستهم به همراه بندوی با سپاه و تجهیزات خود در حال حرکت بود.
یکایک ز دیده بشستند شرم
سواران بدرگاه رفتند گرم
هوش مصنوعی: هر یک از سواران با شرم و حیا از دیدگان مردم دور شدند و به سمت درگاه رفتند و در آنجا به گرمی حضور یافتند.
ز بازار پیش سپاه آمدند
دلاور بدرگاه شاه آمدند
هوش مصنوعی: دلیران از بازار به سوی سپاه آمدند و به درگاه شاه رسیدند.
که گر گشت خواهید با مایکی
مجویید آزرم شاه اندکی
هوش مصنوعی: اگر خواستید با ما ارتباط برقرار کنید، سعی کنید که در برخورد با ما اندکی احتیاط و ادب داشته باشید.
که هرمز بگشتست از رای وراه
ازین پس مر اورا مخوانید شاه
هوش مصنوعی: هرمز دیگر به فکر و راه خود بازنگشته است، از این به بعد او را شاه نخوانید.
بباد افره او بیازید دست
برو بر کنید آب ایران کبست
هوش مصنوعی: بادها را به حرکت درآورید و دست از کار بکشید، دریاها و آبهای ایران را با دست خود از بین ببرید.
شما را بویم اندرین پیشرو
نشانیم برگاه اوشاه نو
هوش مصنوعی: شما را به سمت آیندهای روشن و شایسته هدایت میکنیم که در آن پادشاهی نوین در انتظار شماست.
وگر هیچ پستی کنید اندرین
شما را سپاریم ایران زمین
هوش مصنوعی: اگر در کارها کوتاهی کنید، به شما ایران را واگذار خواهیم کرد.
یکی گوشهای بس کنیم ازجهان
بیک سو خرامیم باهمرهان
هوش مصنوعی: بیایید از دنیای پرهیاهو فاصله بگیریم و به آرامی به سمت یک گوشهای از آن برویم و همراه با یکدیگر حرکت کنیم.
بگفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین برام شاه
هوش مصنوعی: گفتار گستهم باعث شد که سپاه یکجا جمع شوند و نفرین او بر سر شاه نازل شد.
که هرگز مبادا چنین تاجور
کجا دست یازد به خون پسر
هوش مصنوعی: هرگز نباید اجازه داد کسی با چنین موقعیتی به خون پسری دست یابد.
به گفتار چون شوخ شد لشکرش
هم آنگه زدند آتش اندر درش
هوش مصنوعی: زمانی که به زبان شوخی پرداخته شد، سپاه او نیز به سرعت آتش را در دل خود شعلهور کردند.
شدند اندرایوان شاهنشهی
به نزدیک آن تخت بافرهی
هوش مصنوعی: در آن کاخ سلطنتی، نزدیکی تخت شاه، افرادی که با فرهنگ و دانش بودند به هم پیوستند.
چوتاج از سرشاه برداشتند
ز تختش نگونسار برگاشتند
هوش مصنوعی: زمانی که تاج را از سر شاه برداشتند، او از تخت خود به پایین آمده و به زوال و سقوط دچار شد.
نهادند پس داغ بر چشم شاه
شد آنگاه آن شمع رخشان سیاه
هوش مصنوعی: بر چشمان شاه نشان ظلمت و اندوهی گذاشتند و از آن پس، آن شمع روشن و درخشان به سیاهی گرایید.
ورا همچنان زنده بگذاشتند
زگنج آنچ بد پاک برداشتند
هوش مصنوعی: او را همچنان زنده نگه داشتند و از گنجی که به درستی از آن برداشت شده بود، هیچ چیز کم نشد.
چنینست کردار چرخ بلند
دل اندر سرای سپنجی مبند
هوش مصنوعی: چرخ زمان و سرنوشت این گونه است که دل را در دنیای فانی به تنگنا میاندازد.
گهی گنج بینیم ازوگاه رنج
براید بما بر سرای سپنج
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی ثروت و نعمتهایی میبینیم و گاهی هم رنج و سختی به سراغ ما میآید.
اگر صد بود سال اگر صدهزار
گذشت آن سخن کید اندر شمار
هوش مصنوعی: اگر سالها بگذرد و حتی صد سال یا بیشتر بگذرد، اهمیت آن سخن واقعی که گفته شده، از شمارش خارج نمیشود.
کسی کو خریدار نیکوشود
نگوید سخن تا بدی نشنود
هوش مصنوعی: کسی که دنبال خوبی و نیکوکاری است، بهتر است حرفی نزند تا به بدی گوش ندهد.
حاشیه ها
1396/04/16 17:07
مریم
در این بخش در بیتی نامۀ هفتخوان آمده، که براساس شاهنامه چاپ خالقی مطلق، چامۀ هفتخوان صحیح است
1402/11/03 05:02
شیوا م
بر اساس شاهنامه پیرایش خالقی مطلق:
در بیت ۱۴۶ مصرع دوم «بی گفت وگو» صحیح است.
در بیت ۲۳۵ مصرع دوم «از آیین گشسب آن گو نامدار» صحیح است