بخش ۶
وزان جایگه بازگشتند شاد
پسندیده داراب با رشنواد
به منزل بران طاق ویران رسید
که داراب را اندرو خفته دید
زن گازر و شوی و گوهر بهم
شده هر دو از بیم خواری دژم
از آنکس کشان خواند از جای خویش
به یزدان پناهید و رفتند پیش
چو دید آن زن و شوی را رشنواد
ز هر گونه پرسید و کردند یاد
بگفتند با او سخن هرچ بود
ز صندوق وز گوهر نابسود
ز رنج و ز پروردن شیرخوار
ز تیمار وز گردش روزگار
چنین گفت با شوی و زن رشنواد
که پیروز باشید همواره شاد
که کس در جهان این شگفتی ندید
نه از موبد پیر هرگز شنید
هماندر زمان مرد پاکیزهرای
یکی نامه بنوشت نزد همای
ز داراب وز خواب و آرامگاه
هم از جنگ او اندران رزمگاه
وزان کو به اسپ اندر آورد پای
همانگاه طاق اندر آمد ز جای
از آواز که آمد مر او را به گوش
ز تنگی که شد رشنواد از خروش
ز گازر سخن هرچ بشنید نیز
ز صندوق وز کودک خرد و چیز
به نامه درون سربسر یاد کرد
برون کرد آنگه هیونی چو گرد
همان سرخ گوهر بدو داد و گفت
که با باد باید که گردی تو جفت
فرستاده تازان بیامد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای
به شاه جهاندار نامه بداد
شنیده بگفت از لب رشنواد
چو آن نامه برخواند و یاقوت دید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
بدانست کان روز کامد به دشت
بفرمود تا پیش لشکر گذشت
بدید آن جوانی که بد فرمند
به رخ چون بهار و به بالا بلند
نبودست جز پاک فرزند اوی
گرانمایه شاخ برومند اوی
فرستاده را گفت گریان همای
که آمد جهان را یکی کدخدای
نبود ایچ ز ا ندیشه مغزم تهی
پر از درد بودم ز شاهنشهی
ز دادار گیهان دلم پرهراس
کجا گشته بودم ازو ناسپاس
وزان نیز کان بیگنه را که یافت
کسی یافت گر سوی دریا شتافت
که یزدان پسر داد و نشناختم
به آب فرات اندر انداختم
به بازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر
کنون ایزد او را بمن بازداد
به پیروز نام و پی رشنواد
ز دینار گنجی فرو ریختند
می و مشک و گوهر برآمیختند
ببخشید بر هرک بودش نیاز
دگر هفته گنج درم کرد باز
به جایی که دانست کاتشکدهست
وگر زند و استا و جشن سدهست
ببخشید گنجی برین گونه نیز
به هر کشوری بر پراگنده چیز
به روز دهم بامداد پگاه
سپهبد بیامد به نزدیک شاه
بزرگان و داراب با او بهم
کسی را نگفتند از بیش و کم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وزان جایگه بازگشتند شاد
پسندیده داراب با رشنواد
هوش مصنوعی: از آن مکان با شادی بازگشتند و داراب را با رشنوید ستایش کردند.
به منزل بران طاق ویران رسید
که داراب را اندرو خفته دید
هوش مصنوعی: به خانهای رسیدند که خرابهای بود و در آنجا داراب خوابیده بود.
زن گازر و شوی و گوهر بهم
شده هر دو از بیم خواری دژم
هوش مصنوعی: زن و شوهر و همچنین مروارید، به خاطر ترس از حقارت و خوار شدن، به شدت در کنار هم قرار گرفتهاند.
از آنکس کشان خواند از جای خویش
به یزدان پناهید و رفتند پیش
هوش مصنوعی: از کسی که به سوی خداوند پناه برد، و از جای خود به آرامش و امنیت رفتند.
چو دید آن زن و شوی را رشنواد
ز هر گونه پرسید و کردند یاد
هوش مصنوعی: وقتی آن زن و شوهر را دید، از هر موضوعی سوال کرد و به یاد آنها افتاد.
بگفتند با او سخن هرچ بود
ز صندوق وز گوهر نابسود
هوش مصنوعی: گفتند هر چه که میخواهید با او صحبت کنید، اما هیچ چیز از صندوق یا گوهر بینظیر به دست نخواهد آمد.
ز رنج و ز پروردن شیرخوار
ز تیمار وز گردش روزگار
هوش مصنوعی: از درد و ز بزرگ شدن نوزاد، از مراقبت و از چرخش روزگار.
چنین گفت با شوی و زن رشنواد
که پیروز باشید همواره شاد
هوش مصنوعی: او به شوهر و همسر گفت که همیشه پیروز و شادکام باشید.
که کس در جهان این شگفتی ندید
نه از موبد پیر هرگز شنید
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان این حیرت را ندیده و هیچگاه هم از موبد سالخورده چیزی در این باره نشنیده است.
هماندر زمان مرد پاکیزهرای
یکی نامه بنوشت نزد همای
هوش مصنوعی: در زمان قدیم، شخصی با نیت خوب و تفکری پاک، نامهای را برای همای (پرندهای از نظر مجازی) نوشت.
ز داراب وز خواب و آرامگاه
هم از جنگ او اندران رزمگاه
هوش مصنوعی: از داراب و از خواب و آرامگاه، همگی در میدان جنگ او جایگاه دارند.
وزان کو به اسپ اندر آورد پای
همانگاه طاق اندر آمد ز جای
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخص پایش را بر رکاب اسب گذاشت، درست در همان لحظه دقت و تعادلی که نیاز بود به خوبی برقرار شد.
از آواز که آمد مر او را به گوش
ز تنگی که شد رشنواد از خروش
هوش مصنوعی: او وقتی صدا به گوشش رسید، به قدری از شدت ناراحتی به تنگ آمده بود که مانند رشنو از صدای خروش به هیجان آمد.
ز گازر سخن هرچ بشنید نیز
ز صندوق وز کودک خرد و چیز
هوش مصنوعی: هر چه از گازر بشنوی، چه از صندوق و چه از زبان کودک خردسال، همه نشاندهندهٔ دنیای اطراف ماست.
به نامه درون سربسر یاد کرد
برون کرد آنگه هیونی چو گرد
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان میشود که شخصی در دل خود به یاد کسی میافتد و این یادآوری او را به وجد میآورد و به نوعی جرقهای در روحش ایجاد میکند. در نهایت، این احساسات و یادها همچون گرد و غبار از وجود او خارج میشوند و او را پر از شور و نشاط میکنند.
همان سرخ گوهر بدو داد و گفت
که با باد باید که گردی تو جفت
هوش مصنوعی: با او اشاره کرد که باید با باد همراه شوی و همگام شوی، مثل دو جفت که در کنار هم حرکت میکنند.
فرستاده تازان بیامد ز جای
بیاورد یاقوت نزد همای
هوش مصنوعی: فرستادهای سریع از یک مکان آمد و یاقوت قیمتی را به نزد همای (پادشاه) آورد.
به شاه جهاندار نامه بداد
شنیده بگفت از لب رشنواد
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان نامهای نوشت و از زبانی شیرین و گویا سخن گفت.
چو آن نامه برخواند و یاقوت دید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی که آن نامه را خواند و یاقوت را دید، اشکهایی از چشمهایش روی صورتش چکید.
بدانست کان روز کامد به دشت
بفرمود تا پیش لشکر گذشت
هوش مصنوعی: بدانست که روز پیروزی در راه است و دستور داد تا پیش از لشکر برود و در میدان ظاهر شود.
بدید آن جوانی که بد فرمند
به رخ چون بهار و به بالا بلند
هوش مصنوعی: به جوانی نگاه کردم که چهرهاش زیبا و مانند بهار خوشرنگ و خرم بود و قد بلندی داشت.
نبودست جز پاک فرزند اوی
گرانمایه شاخ برومند اوی
هوش مصنوعی: هیچکس جز فرزند پاک و گرانقدر او وجود ندارد، که مانند شاخهای بلند و قوی است.
فرستاده را گفت گریان همای
که آمد جهان را یکی کدخدای
هوش مصنوعی: فرستاده به همای گفت که او، در حالی که اشک میریزد، به جهان آمده است و کسی بر آن حکومت میکند.
نبود ایچ ز ا ندیشه مغزم تهی
پر از درد بودم ز شاهنشهی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از خالی بودن ذهنش به دلیل اندیشهها سخن میگوید و در عین حال از درد و رنجی که به خاطر مقام یا سلطنت شاهنشاهی به او دست داده، ابراز نارضایتی میکند. به طور کلی، او احساس تنهایی و ناامیدی همراه با مشکلاتی را که در راه رسیدن به مقام و positionش دارد، بیان میکند.
ز دادار گیهان دلم پرهراس
کجا گشته بودم ازو ناسپاس
هوش مصنوعی: از خداوند جهان در دلم ترس و نگرانی وجود دارد، در کجا بودم که به او بیاحترامی کردم.
وزان نیز کان بیگنه را که یافت
کسی یافت گر سوی دریا شتافت
هوش مصنوعی: اگر کسی بیگناهی را پیدا کند، مانند این است که او هموار به سوی دریا رفته است.
که یزدان پسر داد و نشناختم
به آب فرات اندر انداختم
هوش مصنوعی: من فرزند یزدان را شناختم و او را در آب فرات انداختم.
به بازوش بر بستم این یک گهر
پسر خوار شد چون بمیرد پدر
هوش مصنوعی: به بازویش این سنگ قیمتی را بستم، چون پدرش بمیرد، این پسر به فراموشی سپرده خواهد شد.
کنون ایزد او را بمن بازداد
به پیروز نام و پی رشنواد
هوش مصنوعی: اکنون خداوند او را به من بازگرداند با نام پیروز و ویژگیهای نیکو.
ز دینار گنجی فرو ریختند
می و مشک و گوهر برآمیختند
هوش مصنوعی: زیبایی و ثروت به خوبی در هم آمیختهاند و از یکدیگر نشأت میگیرند؛ هنگامی که ثروت و نعمت به خوشی و لذت تبدیل میشود، میتواند مصداقی برای شادی و خوشبختی باشد.
ببخشید بر هرک بودش نیاز
دگر هفته گنج درم کرد باز
هوش مصنوعی: ببخشید به هرکسی که به کمک نیاز دارد، زیرا در هفته دیگر، ثروتی به دست میآورم که میتواند آن را جبران کند.
به جایی که دانست کاتشکدهست
وگر زند و استا و جشن سدهست
هوش مصنوعی: به مکانی برو که بدانی آتشخانه است، نه اینکه فقط مانند آتشپرست و جشنگیرندگان در آنجا باشی.
ببخشید گنجی برین گونه نیز
به هر کشوری بر پراگنده چیز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بخشش و نیکی، همانند گنجی ارزشمند، از سرزمین به سرزمین دیگر منتقل میشود و افراد در هر جا میتوانند از این نعمتها بهرهمند شوند.
به روز دهم بامداد پگاه
سپهبد بیامد به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: در صبح روز دهم، سردار به نزد شاه آمد.
بزرگان و داراب با او بهم
کسی را نگفتند از بیش و کم
هوش مصنوعی: بزرگان و داراب با او صحبت نکردند و کسی را از اختلافات و مسائل خود مطلع نکردند.