گنجور

بخش ۵

بگفت این و زان جایگه برگرفت
ازان مرز تا روم لشکر گرفت
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد
هم‌انگه طلایه بیامد ز روم
وزین سو نگهدار این مرز و بوم
زناگه دو لشکر بهم بازخورد
برآمد هم‌آنگاه گرد نبرد
همه یک به دیگر برآمیختند
چو رود روان خون همی ریختند
چو داراب دید آن سپاه نبرد
به پیش اندر آمد به کردار گرد
ازان لشکر روم چندان بکشت
که گفتی فلک تیغ دارد به مشت
همی رفت زان گونه بر سان شیر
نهنگی به چنگ اژدهایی به زیر
چنین تا به لشکرگه رومیان
همی تاخت بر سان شیر ژیان
زمین شد ز رومی چو دریای خون
جهانجوی را تیغ شد رهنمون
به پیروزی از رومیان گشت باز
به نزدیک سالار گردنفراز
بسی آفرین یافت از رشنواد
که این لشکر شاه بی‌تو مباد
چو ما بازگردیم زین رزم روم
سپاه اندر آید به آباد بوم
تو چندان نوازش بیابی ز شاه
ز اسپ و ز مهر و ز تیغ و کلاه
همه شب همی لشکر آراستند
سلیح سواران بپیراستند
چو خورشید برزد سر از تیره راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
بهم بازخوردند هر دو سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
چو داراب پیش آمد و حمله برد
عنان را به اسپ تگاور سپرد
به پیش صف رومیان کس نماند
ز گردان شمشیرزن بس نماند
به قلب سپاه اندر آمد چو گرگ
پراگنده کرد آن سپاه بزرگ
وزان جایگه شد سوی میمنه
بیاورد چندی سلیح و بنه
همه لشکر روم برهم درید
کسی از یلان خویشتن را ندید
دلیران ایران به کردار شیر
همی تاختند از پس اندر دلیر
بکشتند چندان ز رومی سپاه
که گل شد ز خون خاک آوردگاه
چهل جاثلیق از دلیران بکشت
بیامد صلیبی گرفته به مشت
چو زو رشنواد آن شگفتی بدید
ز شادی دل پهلوان بردمید
برو آفرین کرد و چندی ستود
بران آفرین مهربانی فزود
شب آمد جهان قیرگون شد به رنگ
همی بازگشتند یکسر ز جنگ
سپهبد به لشکرگه رومیان
برآسود و بگشاد بند میان
ببخشید در شب بسی خواسته
شد از خواسته لشکر آراسته
فرستاد نزدیک داراب کس
که ای شیردل مرد فریادرس
نگه کن کنون تا پسند تو چیست
وزی خواسته سودمند تو چیست
نگه دار چیزی که رای آیدت
ببخش آنچ دل رهنمای آیدت
هرآنچ آن پسندت نیاید ببخش
تو نامی‌تری از خداوند رخش
چو آن دید داراب شد شادکام
یکی نیزه برداشت از بهر نام
فرستاد دیگر سوی رشنواد
بدو گفت پیروز بادی و شاد
چو از باختر تیره شد روی مهر
بپوشید دیبای مشکین سپهر
همان پاس از تیره شب درگذشت
طلایه پراگنده بر گرد دشت
غو پاسبان خاست چون زلزله
همی شد چو اواز شیر یله
چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سر جنگجویان برآمد ز خواب
ببستند گردان ایران میان
همی تاختند از پس رومیان
به شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهرها را همی سوختند
ز روم و ز رومی برانگیخت گرد
کس از بوم و بر یاد دیگر نکرد
خروشی به زاری برآمد ز روم
که بگذاشتند آن دلارام بوم
به قیصر بر از کین جهان تنگ شد
رخ نامدارانش بی‌رنگ شد
فرستاده آمد بر رشنواد
که گر دادگر سر نپیچد ز داد
شدند آنک جنگی بد از جنگ سیر
سر بخت روم اندرآمد به زیر
که گر باژ خواهید فرمان کنیم
بنوی یکی باز پیمان کنیم
فرستاد قیصر ز هر گونه چیز
ابا برده‌ها بدره بسیار نیز
سپهبد پذیرفت زو آنچ بود
ز دینار وز گوهر نابسود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفت این و زان جایگه برگرفت
ازان مرز تا روم لشکر گرفت
هوش مصنوعی: گفت این حرف و سپس از آنجا دور شد و از مرز تا روم سپاهی آماده کرد.
سپهبد طلایه به داراب داد
طلایه سنان را به زهر آب داد
هوش مصنوعی: سپهبد به داراب فرمان داد تا طلایه را به سنان بدهد و او را با زهر آبی مسموم کند.
هم‌انگه طلایه بیامد ز روم
وزین سو نگهدار این مرز و بوم
هوش مصنوعی: ناگهان، پیشتازانی از روم ظاهر شدند و از این سمت، نگهبانی از این سرزمین و دیار آغاز شد.
زناگه دو لشکر بهم بازخورد
برآمد هم‌آنگاه گرد نبرد
هوش مصنوعی: زمانی که دو لشکر به هم برخورد کردند، غبار نبرد برپا شد.
همه یک به دیگر برآمیختند
چو رود روان خون همی ریختند
هوش مصنوعی: همه‌ی افراد با یکدیگر ترکیب شدند، مانند جریانی که خون را به راه می‌اندازد.
چو داراب دید آن سپاه نبرد
به پیش اندر آمد به کردار گرد
هوش مصنوعی: داراب وقتی آن سپاه جنگ را دید، به جلو رفت و به شکل گردی ظاهر شد.
ازان لشکر روم چندان بکشت
که گفتی فلک تیغ دارد به مشت
هوش مصنوعی: از آن لشکر روم چنان تعداد زیادی را کشت که انگار آسمان شمشیری در دست دارد.
همی رفت زان گونه بر سان شیر
نهنگی به چنگ اژدهایی به زیر
هوش مصنوعی: او مانند یک شیر نهنگ به سمت جلو می‌رفت، در حالی که در زیر، چنگال یک اژدها به او نزدیک بود.
چنین تا به لشکرگه رومیان
همی تاخت بر سان شیر ژیان
هوش مصنوعی: او مانند شیری شجاع به سوی اردوگاه رومی‌ها پیش می‌رود و با تندی و قدرت در حال حرکت است.
زمین شد ز رومی چو دریای خون
جهانجوی را تیغ شد رهنمون
هوش مصنوعی: زمین همچون دریایی از خون گشته و تیغی که در دست جهانجوست، راهنمای او شده است.
به پیروزی از رومیان گشت باز
به نزدیک سالار گردنفراز
هوش مصنوعی: پس از پیروزی، به سوی فرمانده خود بازگشت و نزد او رفت.
بسی آفرین یافت از رشنواد
که این لشکر شاه بی‌تو مباد
هوش مصنوعی: بسیار ستایش شده‌است از سوی رشنواد که بدون تو، این سپاه شاه وجود نداشته باشد.
چو ما بازگردیم زین رزم روم
سپاه اندر آید به آباد بوم
هوش مصنوعی: زمانی که ما از این جنگ با روم بازگردیم، نیروهای دشمن به سرزمین آباد ما حمله خواهند کرد.
تو چندان نوازش بیابی ز شاه
ز اسپ و ز مهر و ز تیغ و کلاه
هوش مصنوعی: تو آنقدر نوازش و محبت از شاه و دوستانت دریافت می‌کنی که حتی از اسب، آفتاب، شمشیر و کلاه هم بیشتر است.
همه شب همی لشکر آراستند
سلیح سواران بپیراستند
هوش مصنوعی: در طول شب، همه تلاش می‌کردند تا ارتش را آماده کنند و سواران را به تجهیز و آمادگی بپردازند.
چو خورشید برزد سر از تیره راغ
زمین شد به کردار روشن چراغ
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از پس ابرها بیرون می‌آید، زمین مانند چراغی روشن می‌شود.
بهم بازخوردند هر دو سپاه
شد از گرد خورشید تابان سیاه
هوش مصنوعی: هر دو طرف جنگ به هم پاسخ دادند و در نتیجه، از دور خورشید تابان، سایه‌ای سیاه تشکیل شد.
چو داراب پیش آمد و حمله برد
عنان را به اسپ تگاور سپرد
هوش مصنوعی: وقتی داراب نزدیک شد و حمله کرد، مهار اسب قوی‌اش را به او سپرد.
به پیش صف رومیان کس نماند
ز گردان شمشیرزن بس نماند
هوش مصنوعی: در برابر صف رومیان، هیچ‌ کس از سپاهیان شجاع نمانده است و صدای شمشیرزنان به گوش نمی‌رسد.
به قلب سپاه اندر آمد چو گرگ
پراگنده کرد آن سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: مانند گرگی که به صفوف سپاه حمله می‌کند، بر دل آن‌ها رسید و آن سپاه بزرگ را پراکنده و ترساند.
وزان جایگه شد سوی میمنه
بیاورد چندی سلیح و بنه
هوش مصنوعی: از آنجا به سمت میمنه (راست) رفت و چندین ابزار و تجهیزات را به همراه آورد.
همه لشکر روم برهم درید
کسی از یلان خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: تمام سپاه روم را به هم ریختند، اما هیچ‌کس از پهلوانان خود را ندید.
دلیران ایران به کردار شیر
همی تاختند از پس اندر دلیر
هوش مصنوعی: جوانمردان ایرانی مانند شیر به جلو می‌روند و با شجاعت از دل دشمنان عبور می‌کنند.
بکشتند چندان ز رومی سپاه
که گل شد ز خون خاک آوردگاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، آن‌قدر از سربازان رومی کشته شدند که خون‌نشان از آنها بر روی خاک جنگ، مانند گل‌های قرمز ظاهر شد.
چهل جاثلیق از دلیران بکشت
بیامد صلیبی گرفته به مشت
هوش مصنوعی: چهل نفر از دلیران را کشت و سپس با صلیبی در دستانش آمد.
چو زو رشنواد آن شگفتی بدید
ز شادی دل پهلوان بردمید
هوش مصنوعی: وقتی رشنواد آن شگفتی را دید، دل پهلوان از شادی پر شد و او را به وجد آورد.
برو آفرین کرد و چندی ستود
بران آفرین مهربانی فزود
هوش مصنوعی: برو و خدا را سپاس بگو و مدتی را به ستایش او بگذران، زیرا بر آفرینش و مهربانی او افزوده شده است.
شب آمد جهان قیرگون شد به رنگ
همی بازگشتند یکسر ز جنگ
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و دنیا تاریک و سیاه شد، همه موجودات به یکباره از جنگ و تنش‌ها برگشتند و به آرامش رسیدند.
سپهبد به لشکرگه رومیان
برآسود و بگشاد بند میان
هوش مصنوعی: سپهبد در محل اردوگاه رومیان آرام گرفت و میان را آزاد کرد.
ببخشید در شب بسی خواسته
شد از خواسته لشکر آراسته
هوش مصنوعی: در شب، خواسته‌های زیادی از لشکری که به خوبی آماده شده بود، مطرح گردید و برای آن‌ها دعا شده بود.
فرستاد نزدیک داراب کس
که ای شیردل مرد فریادرس
هوش مصنوعی: فرستادند نزد داراب کسی را که به او بگوید ای مرد دلیر و ستودنی، به کمک مردم بشتاب.
نگه کن کنون تا پسند تو چیست
وزی خواسته سودمند تو چیست
هوش مصنوعی: به دقت بنگر که چه چیزی مورد پسند توست و از خواسته‌های تو چه چیزی می‌تواند سودمند باشد.
نگه دار چیزی که رای آیدت
ببخش آنچ دل رهنمای آیدت
هوش مصنوعی: هر چیزی که به ذهن تو می‌آید، آن را حفظ کن و اگر گرانبها بود، آن را به دیگران ببخش. دل تو راهنمای خوبی برای تشخیص این چیزهاست.
هرآنچ آن پسندت نیاید ببخش
تو نامی‌تری از خداوند رخش
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دلخواهت نیست، ببخش و به یاد داشته باش که زیبایی و بزرگی از سوی خداوند است.
چو آن دید داراب شد شادکام
یکی نیزه برداشت از بهر نام
هوش مصنوعی: وقتی داراب آن را دید، خوشحال شد و برای به دست آوردن نام و شهرت، یک نیزه برداشت.
فرستاد دیگر سوی رشنواد
بدو گفت پیروز بادی و شاد
هوش مصنوعی: او را به سمت رشنواد فرستاد و به او گفت که پیروز و شاد باشی.
چو از باختر تیره شد روی مهر
بپوشید دیبای مشکین سپهر
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به رنگ تیره درآمد و خورشید پنهان شد، ستاره‌ها مانند پارچه‌ای مشکی در آسمان خود را نشان دادند.
همان پاس از تیره شب درگذشت
طلایه پراگنده بر گرد دشت
هوش مصنوعی: در میان تاریکی شب، لحظه‌ای روشن و زیبا از نور ظاهر شد و بر دشت پخش شد.
غو پاسبان خاست چون زلزله
همی شد چو اواز شیر یله
هوش مصنوعی: وقتی که پاسبان به پا خیزد، حالتی مشابه زلزله به وجود می‌آید، مانند صدای آزاد و راندن شیر.
چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سر جنگجویان برآمد ز خواب
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید مانند یک سپر زرد رنگ در آسمان بالا آمد، جنگجویان از خواب بیدار شدند.
ببستند گردان ایران میان
همی تاختند از پس رومیان
هوش مصنوعی: گردان ایرانی، به دور هم جمع شدند و به دنبال رومیان به سمت آنان هجوم بردند.
به شمشیر تیز آتش افروختند
همه شهرها را همی سوختند
هوش مصنوعی: با شمشیر بُرنده آتش را برافروخته‌اند و تمام شهرها را در آتش می‌سوزانند.
ز روم و ز رومی برانگیخت گرد
کس از بوم و بر یاد دیگر نکرد
هوش مصنوعی: از سرزمین روم و رومیان گرد و خاکی برخاست که هیچ کس از دیگر سرزمین‌ها و مکان‌ها به یاد نیاورد.
خروشی به زاری برآمد ز روم
که بگذاشتند آن دلارام بوم
هوش مصنوعی: از شهر روم صدایی دل‌نواز و ناله‌ایی شروع شد، چرا که زیبای دلبر را ترک کرده بودند.
به قیصر بر از کین جهان تنگ شد
رخ نامدارانش بی‌رنگ شد
هوش مصنوعی: به قهرمانان جهان بر اثر دشمنی، زندگی سخت و تنگ شده و چهره‌ی نام‌آوران بی‌روح و رنگ شده است.
فرستاده آمد بر رشنواد
که گر دادگر سر نپیچد ز داد
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به رشنواد گفت که اگر دادگر به دادرسی خود توجه کند، هیچ چیز نمی‌تواند او را از راه انصاف منحرف کند.
شدند آنک جنگی بد از جنگ سیر
سر بخت روم اندرآمد به زیر
هوش مصنوعی: جنگی سخت و ناعادلانه برپا شد و پس از پایان آن، سرنوشت من به گونه‌ای تغییر کرد که به زیر کشیده شدم.
که گر باژ خواهید فرمان کنیم
بنوی یکی باز پیمان کنیم
هوش مصنوعی: اگر خواستید مالی را بپردازید، دستوری می‌دهیم و آن را می‌نویسیم تا دوباره پیمانی برقرار کنیم.
فرستاد قیصر ز هر گونه چیز
ابا برده‌ها بدره بسیار نیز
هوش مصنوعی: قیصر از هر نوع چیزهایی را به همراه برده‌ها به مقدار زیاد ارسال کرد.
سپهبد پذیرفت زو آنچ بود
ز دینار وز گوهر نابسود
هوش مصنوعی: فرمانده از او قبول کرد که به خاطر پول و جواهر چیزی را نخواهد پذیرفت.