گنجور

بخش ۲

چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو جفت او گفت هست این درود
که باز آمدی جامه‌ها نیم‌نم
بدین کارکرد از که یابی درم
دل گازر از درد پژمرده بود
یکی کودک زیرکش مرده بود
زن گازر از درد کودک نوان
خلیده رخان تیره گشته روان
بدو گفت گازر که بازآر هوش
ترا زشت باشد ازین پس خروش
کنون گر بماند سخن در نهفت
بگویم به پیش سزاوار جفت
به سنگی که من جامه را برزنم
چو پاکیزه گردد به آب افگنم
دران جوی صندوق دیدم یکی
نهفته بدو اندرون کودکی
چو من برگشادم در بسته باز
به دیدار آن خردم آمد نیاز
اگر بود ما را یکی پور خرد
نبودش بسی زندگانی بمرد
کنون یافتی پور با خواسته
به دینار و دیبا بیاراسته
چو آن جامه‌ها بر زمین بر نهاد
سر تنگ صندوق را برگشاد
زن گازر آن دید خیره بماند
بروبر جهان‌آفرین را بخواند
رخی دید تابان میان حریر
به دیدار مانندهٔ اردشیر
پر از در خوشاب بالین او
عقیق و زبرجد به پایین او
به دست چپش سرخ دینار بود
سوی راست یاقوت شهوار بود
بدو داد زن زود پستان شیر
ببد شاد زان کودک دلپذیر
ز خوبی آن کودک و خواسته
دل او ز غم گشت پیراسته
بدو گفت گازر که این را به جان
خریدار باشیم تا جاودان
که این کودک نامداری بود
گر او در جهان شهریاری بود
زن گازر او را چو پیوند خویش
بپرورد چونانک فرزند خویش
سیم روز داراب کردند نام
کز آب روان یافتندش کنام
چنان بد که روزی زن پاک‌رای
سخن گفت هرگونه با کدخدای
که این گوهران را چه سازی کنون
که باشد بدین دانشت رهنمون
به زن گفت گازر که ای نیک جفت
چه خاک و چه گوهرمرا در نهفت
همان به کزین شهر بیرون شویم
ز تنگی و سختی به هامون شویم
به شهری که ما را ندانند کس
که خواریم و ناشادگر دست رس
به شبگیر گازر بنه برنهاد
برفت و نکرد از بر و بوم یاد
ببردند داراب را در کنار
نکردند جز گوهر و زر به بار
بپیمود زان مرز فرسنگ شست
به شهری دگر ساخت جای نشست
به بیگانه شهر اندرون ساخت جای
بران سان که پرمایه‌تر کدخدای
به شهری که بد نامور مهتری
فرستاد نزدیک او گوهری
ازو بستدی جامه و سیم و زر
چنین تا فراوان نماند از گهر
به خانه جز از سرخ گوگرد نیز
نماند از بد و نیک صندوق چیز
زن گازر از چیز شد رهنمای
چنین گفت یک روز با کدخدای
که ما بی‌نیازیم زین کارکرد
توانگر شدی گرد پیشه مگرد
چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای جفت پاکیزه و رهنمای
همی پیشه خوانی ز پیشه چه بیش
همیشه ز هر کار پیشه است پیش
تو داراب را پاک و نیکو بدار
بدان تا چه بار آورد روزگار
همی داشتندش چنان ارجمند
که از تند بادی ندیدی گزند
چو برگشت چرخ از برش چند سال
یکی کودکی گشت با فر و یال
به کشتی شدی با بزرگان به کوی
کسی را نبودی تن و زور اوی
همه کودکان همگروه آمدند
به یکبارگی زو ستوه آمدند
به فریاد شد گازر از کار او
همی تیره شد تیز بازار او
بدو گفت کاین جامه برزن به سنگ
که از پیشه جستن ترا نیست ننگ
چو داراب زان پیشه بگریختی
همی گازر از دیده خون ریختی
شدی روزگارش به جستن دو بهر
نشان خواستی زو به دشت و به شهر
به جاییش دیدی کمانی به دست
به آیین گشاده بر و بسته شست
کمان بستدی سرد گفتی بدوی
که ای پرزیان گرگ پرخاشجوی
چه گردی همی گرد تیر و کمان
به خردی چرا گشته‌ای بدگمان
به گازر چنین گفت کای باب من
چرا تیره گردانی این آب من
به فرهنگیان ده مرا از نخست
چو آموختم زند و استا درست
ازان پس مرا پیشه فرمان و جوی
کنون از من این کدخدایی مجوی
بدو مرد گازر بسی برشمرد
ازان پس به فرهنگیانش سپرد
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش
برآمد ز پیغاره و سرزنش
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر
ز من جای مهرت بی‌اندیشه کن
ز گیتی سواری مرا پیشه کن
نگه کرد گازر سواری تمام
عنان پیچ و اسپ افگن و نیک‌نام
سپردش بدو روزگاری دراز
بیاموخت هرچش بدان بد نیاز
عنان و سنان و سپر داشتن
به آوردگه باره برگاشتن
همان زخم چوگان و تیر و کمان
هنرجوی دور از بد بدگمان
بران گونه شد زین هنرها که چنگ
نسودی به آورد با او پلنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بیگاه گازر بیامد ز رود
بدو جفت او گفت هست این درود
هوش مصنوعی: وقتی که گازر در اواخر شب از سمت رودخانه به سوی شریکش آمد، او به او گفت: "این سلامی است از طرف تو."
که باز آمدی جامه‌ها نیم‌نم
بدین کارکرد از که یابی درم
هوش مصنوعی: تو دوباره به اینجا بازگشتی و لباس‌هایت کم‌کم خیس می‌شوند. این کار را از چه کسی یاد گرفته‌ای که به اینجا می‌رسید؟
دل گازر از درد پژمرده بود
یکی کودک زیرکش مرده بود
هوش مصنوعی: دل گازر از درد ناراحت و غمگین بود و یکی از کودکان که زیر پای او دراز کشیده بود، جان باخته بود.
زن گازر از درد کودک نوان
خلیده رخان تیره گشته روان
هوش مصنوعی: زنی گازر از درد نوزادش رنج می‌برد و چهره‌اش تحت فشار این مشکلات تیرگی و غم را نشان می‌دهد.
بدو گفت گازر که بازآر هوش
ترا زشت باشد ازین پس خروش
هوش مصنوعی: گازر به او گفت: هوش و حواست را برگردان، چون از این پس فریاد زدن برایت زشت و ناپسند است.
کنون گر بماند سخن در نهفت
بگویم به پیش سزاوار جفت
هوش مصنوعی: اکنون اگر سخن در دل ماند، در آینده به کسی که شایسته‌اش باشد، خواهم گفت.
به سنگی که من جامه را برزنم
چو پاکیزه گردد به آب افگنم
هوش مصنوعی: اگر بر سنگی بزنم و جامه‌ام را تمیز کنم، آن را در آب می‌اندازم تا پاک‌تر شود.
دران جوی صندوق دیدم یکی
نهفته بدو اندرون کودکی
هوش مصنوعی: در آن جوی، صندوقی دیدم که درونش کودکی پنهان شده بود.
چو من برگشادم در بسته باز
به دیدار آن خردم آمد نیاز
هوش مصنوعی: وقتی من در قفل بسته را باز کردم، احساس نیاز کردم که به دیدار آن خردمند بروم.
اگر بود ما را یکی پور خرد
نبودش بسی زندگانی بمرد
هوش مصنوعی: اگر ما یک فرزند دانا داشتیم، دیگر نیازی به زندگی طولانی نبود.
کنون یافتی پور با خواسته
به دینار و دیبا بیاراسته
هوش مصنوعی: اکنون فرزند با خواسته‌ها و آرزوهایش به زینت‌های گران‌بها و باارزش آراسته شده است.
چو آن جامه‌ها بر زمین بر نهاد
سر تنگ صندوق را برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی آن لباس‌ها بر زمین قرار گرفت، درپوش تنگ صندوق را باز کرد.
زن گازر آن دید خیره بماند
بروبر جهان‌آفرین را بخواند
هوش مصنوعی: زن گازر وقتی آن صحنه را دید، به حالت خیره‌خیره ماند و شروع به خواندن نام خالق جهان کرد.
رخی دید تابان میان حریر
به دیدار مانندهٔ اردشیر
هوش مصنوعی: چهره‌ای درخشان را در زیر پارچه نازک دیدم که به دیدار کسی شبیه اردشیر بود.
پر از در خوشاب بالین او
عقیق و زبرجد به پایین او
هوش مصنوعی: بالین او پر از عطر خوشبو و درخشش سنگ‌های قیمتی چون عقیق و زبرجد است، و زیر او نیز همین زیبایی‌ها وجود دارد.
به دست چپش سرخ دینار بود
سوی راست یاقوت شهوار بود
هوش مصنوعی: در دست چپ او سکه‌ای قرمز رنگ وجود دارد و در دست راستش یاقوتی زیبا و پر زرق و برق دیده می‌شود.
بدو داد زن زود پستان شیر
ببد شاد زان کودک دلپذیر
هوش مصنوعی: زن با شادی به کودک خود شیر می‌دهد و از این عمل خوشحال است، زیرا آن کودک به دل او خوش می‌آید.
ز خوبی آن کودک و خواسته
دل او ز غم گشت پیراسته
هوش مصنوعی: به خاطر خوبی آن کودک و آرزوهایش، دل او از غم‌ها پاک و آزاد شد.
بدو گفت گازر که این را به جان
خریدار باشیم تا جاودان
هوش مصنوعی: گازر به خریدار می‌گوید که باید این موضوع را با تمام وجود بپذیرد تا همیشه در یادها بماند.
که این کودک نامداری بود
گر او در جهان شهریاری بود
هوش مصنوعی: این کودک شخصیت با ارزشی بود، اگر در این دنیا مقام سلطنت داشت.
زن گازر او را چو پیوند خویش
بپرورد چونانک فرزند خویش
هوش مصنوعی: زنی که همسر اوست، او را مانند فرزند خود بزرگ کرد و پرورش داد.
سیم روز داراب کردند نام
کز آب روان یافتندش کنام
هوش مصنوعی: در روزگار داراب، نامی را از آب زلال پیدا کردند که در آنجا زندگی می‌کرد.
چنان بد که روزی زن پاک‌رای
سخن گفت هرگونه با کدخدای
هوش مصنوعی: زن باهوش و پاک‌دامن به قدری نگران و ناراحت بود که هر نوع سخنی را با کدخدای ده گفت.
که این گوهران را چه سازی کنون
که باشد بدین دانشت رهنمون
هوش مصنوعی: این گوهرها را چه کار می‌کنی اکنون که دانشت به تو راهنمایی می‌کند؟
به زن گفت گازر که ای نیک جفت
چه خاک و چه گوهرمرا در نهفت
هوش مصنوعی: گازر به زن گفت که ای شریک خوبم، چه چیزی در وجود من است، چه چیز باارزش و چه چیز بی‌ارزش.
همان به کزین شهر بیرون شویم
ز تنگی و سختی به هامون شویم
هوش مصنوعی: بهتر است از این شهر بیرون برویم تا از فشار و سختی رهایی یابیم و به آرامش برسیم.
به شهری که ما را ندانند کس
که خواریم و ناشادگر دست رس
هوش مصنوعی: به شهری برویم که هیچ کس ما را نشناسد، جایی که به خاطر اوضاع بد و ناخوشایندمان احساس حقارت و ناامیدی نکنیم.
به شبگیر گازر بنه برنهاد
برفت و نکرد از بر و بوم یاد
هوش مصنوعی: او در شب، لباس خود را بر دوش انداخت و از آنجا رفت، به هیچ چیز از خانه و کاشانه‌اش فکر نکرد.
ببردند داراب را در کنار
نکردند جز گوهر و زر به بار
هوش مصنوعی: داراب را به سرزمین دیگری بردند و تنها چیزهای ارزشمند مانند گوهر و طلا را با خود آوردند.
بپیمود زان مرز فرسنگ شست
به شهری دگر ساخت جای نشست
هوش مصنوعی: از آن مرز، شصت فرسنگ فاصله را طی کرد و به شهری دیگر رسید که در آنجا برای سکونت جایگاهی ایجاد کرد.
به بیگانه شهر اندرون ساخت جای
بران سان که پرمایه‌تر کدخدای
هوش مصنوعی: به فرد غریبه‌ای در شهر، محلی اختصاص داده‌اند به طرز و شیوه‌ای که از کدخدای با بودجه و منابع بیشتر برتر باشد.
به شهری که بد نامور مهتری
فرستاد نزدیک او گوهری
هوش مصنوعی: به شهری که یک فرد نیکی فرستاده، نزدیک او یک گوهر ارزشمند است.
ازو بستدی جامه و سیم و زر
چنین تا فراوان نماند از گهر
هوش مصنوعی: از او لباس و طلا و جواهر گرفته شد، به‌ گونه‌ای که دیگر چیزی از جواهرات باقی نماند.
به خانه جز از سرخ گوگرد نیز
نماند از بد و نیک صندوق چیز
هوش مصنوعی: در خانه چیزی از خوب و بد باقی نمانده و تنها با سرخی گوگرد گویای حال و احوال آن است.
زن گازر از چیز شد رهنمای
چنین گفت یک روز با کدخدای
هوش مصنوعی: زنی که به کار گازر (چرم‌سازی) مشغول بود، روزی نزد کدخدا رفت و چنین گفت.
که ما بی‌نیازیم زین کارکرد
توانگر شدی گرد پیشه مگرد
هوش مصنوعی: ما در این کار به هیچ کس نیاز نداریم، تو هم به خاطر همین شغل به ثروت رسیدی، اما به ما وابسته نشو.
چنین داد پاسخ بدو کدخدای
که ای جفت پاکیزه و رهنمای
هوش مصنوعی: کدخدای پاسخ داد که تو ای همراه نیک و راهنمای خوب،
همی پیشه خوانی ز پیشه چه بیش
همیشه ز هر کار پیشه است پیش
هوش مصنوعی: هر چه در زندگی انجام دهی، در حقیقت نشان‌دهندهٔ شغل و حرفه‌ای است که به آن مشغولی، پس همیشه باید توجه داشته باشی که هر کار و فعالیتی که می‌کنی، برگرفته از آن حرفه‌ای است که داری.
تو داراب را پاک و نیکو بدار
بدان تا چه بار آورد روزگار
هوش مصنوعی: داراب را با دل پاک و نیکو نگه‌دار، تا ببینی که روزگار چه ثمراتی به ارمغان خواهد آورد.
همی داشتندش چنان ارجمند
که از تند بادی ندیدی گزند
هوش مصنوعی: آنها او را به قدری ارجمند و با ارزش می‌دانستند که مانند درختی محکم و استوار بود و از تند بادی صدمه‌ای نمی‌دید.
چو برگشت چرخ از برش چند سال
یکی کودکی گشت با فر و یال
هوش مصنوعی: وقتی که زمان به عقب برگشت و سال‌ها گذشت، او به شکل یک کودک درآمد که زیبایی و شکوه خاصی داشت.
به کشتی شدی با بزرگان به کوی
کسی را نبودی تن و زور اوی
هوش مصنوعی: تو در کارهای بزرگ و مهم وارد شدی، اما در کوچه و خیابان کسی را نمی‌توانی پیدا کنی که به تنهایی بتواند با تو هم‌قدرت باشد.
همه کودکان همگروه آمدند
به یکبارگی زو ستوه آمدند
هوش مصنوعی: تمام کودکان هم‌گروه به طور همزمان جمع شدند و با شور و شوق به سمت یکدیگر آمدند.
به فریاد شد گازر از کار او
همی تیره شد تیز بازار او
هوش مصنوعی: گازر به خاطر کار نادرست خود، به شدت دچار مشکل و ناراحتی شد و حالا اوضاع بازارش هم به هم ریخته و تیره و تار شده است.
بدو گفت کاین جامه برزن به سنگ
که از پیشه جستن ترا نیست ننگ
هوش مصنوعی: او به او گفت که این لباس را به سنگ بزن، زیرا اینکه تو از پیشه و هنرمندی فاصله گرفته‌ای، ننگی نیست.
چو داراب زان پیشه بگریختی
همی گازر از دیده خون ریختی
هوش مصنوعی: زمانی که داراب از آن حرفه فرار کرد، گازر (قصاب) نیز از چشمانش اشک خونین ریخت.
شدی روزگارش به جستن دو بهر
نشان خواستی زو به دشت و به شهر
هوش مصنوعی: روزگار او به جستجوی دو نشانه گذشت؛ خواستی از او در دشت و شهر چیزی بیابی.
به جاییش دیدی کمانی به دست
به آیین گشاده بر و بسته شست
هوش مصنوعی: به جایی رسیدی که کمانی در دست کسی است و او آن را به شیوه‌ای خاص نگه داشته و آماده است تا تیر را پرتاب کند.
کمان بستدی سرد گفتی بدوی
که ای پرزیان گرگ پرخاشجوی
هوش مصنوعی: تو تیراندازی کردی و با صدای سردی گفتی: "ای گرگ خشمگین و زیان‌آور، آماده باش!"
چه گردی همی گرد تیر و کمان
به خردی چرا گشته‌ای بدگمان
هوش مصنوعی: چرا نسبت به تیر و کمان بدگمان هستی، در حالی که در زندگی خود باید با هوشیاری و دقت برخورد کنی؟
به گازر چنین گفت کای باب من
چرا تیره گردانی این آب من
هوش مصنوعی: به گازر گفت: ای پدر، چرا آب مرا تیره می‌کنی؟
به فرهنگیان ده مرا از نخست
چو آموختم زند و استا درست
هوش مصنوعی: من از ابتدا با تعلیم و تربیت درست شروع به آموختن کردم و به فرهنگ سازان جامعه ای که در آن زندگی می‌کنم احترام می‌گذارم.
ازان پس مرا پیشه فرمان و جوی
کنون از من این کدخدایی مجوی
هوش مصنوعی: از این به بعد مرا به کارهای بزرگ و مدیریت مشغول کن و دیگر به دنبال این کارهای کوچک نباش.
بدو مرد گازر بسی برشمرد
ازان پس به فرهنگیانش سپرد
هوش مصنوعی: آن مرد گازر (شخصی که گوشت می‌فروشد) بسیار از ویژگی‌ها و خصوصیات خود را برشمرد و سپس این اطلاعات را به فرهنگ‌دانان خود سپرد تا آنها هم از آن بهره‌مند شوند.
بیاموخت فرهنگ و شد برمنش
برآمد ز پیغاره و سرزنش
هوش مصنوعی: او آگاهی و دانش را فرا گرفت و به خاطر آداب و رفتار نیکو، از دلسوزی و انتقاد دیگران برآمد.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر
هوش مصنوعی: پدر، بدان که من توانایی انجام کارهایی که لازم است را ندارم.
ز من جای مهرت بی‌اندیشه کن
ز گیتی سواری مرا پیشه کن
هوش مصنوعی: عشق و محبتت را از من دور نکن و بی‌فکر، مرا در زندگی‌ات مشغول کن.
نگه کرد گازر سواری تمام
عنان پیچ و اسپ افگن و نیک‌نام
هوش مصنوعی: گازر که یک سواری را کنترل می‌کند، به خوبی سوارکاری کرده و از اسبی قوی و نیک‌نام بهره می‌برد.
سپردش بدو روزگاری دراز
بیاموخت هرچش بدان بد نیاز
هوش مصنوعی: مدت زمان طولانی او را به دست کسی سپرد و هر آنچه را که نیاز داشت یاد گرفت.
عنان و سنان و سپر داشتن
به آوردگه باره برگاشتن
هوش مصنوعی: در میدان نبرد باید کنترل و قدرت را در دست داشت و برای حفاظت از خود و به جلو رفتن آماده بود.
همان زخم چوگان و تیر و کمان
هنرجوی دور از بد بدگمان
هوش مصنوعی: زخم‌های ناشی از ورزش‌هایی مانند چوگان و تیراندازی، نشان‌دهنده‌ی این است که فردی که به یادگیری مشغول است، از آنچه که در اطرافش می‌گذرد، دچار ترس و بدبینی می‌شود.
بران گونه شد زین هنرها که چنگ
نسودی به آورد با او پلنگ
هوش مصنوعی: به خاطر این هنرها، زیباترین جلوه‌ها به وجود آمدند، تا آنجا که هیچ حیوانی مانند پلنگ به زیبایی او نمی‌تواند باشد.