گنجور

بخش ۲۷

کنون رزم ارجاسپ را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم
بفرمود تا کهرم تیغ‌زن
بود پیش سالار آن انجمن
که ارجاسپ را بود مهتر پسر
به خورشید تابان برآورده سر
بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
ز ترکان شایسته مردی هزار
از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ
نگر تا کرا یابی از دشمنان
از آتش پرستان و آهرمنان
سرانشان ببر خانهاشان بسوز
بریشان شب آور به رخشنده روز
از ایوان گشتاسپ باید که دود
زبانه برآرد به چرخ کبود
اگر بند بر پای اسفندیار
بیابی سرآور برو روزگار
هم‌آنگه سرش را ز تن بازکن
وزین روی گیتی پرآواز کن
همه شهر ایران به کام تو گشت
تو تیغی و دشمن نیام تو گشت
من اکنون ز خلخ به اندک زمان
بیایم دمادم چو باد دمان
بخوانم سپاه پراگنده را
برافشانم این گنج آگنده را
بدو گفت کهرم که فرمان کنم
ز فرمان تو رامش جان کنم
چو خورشید تیغ از میان برکشید
سپاه شب تیره شد ناپدید
بیاورد کهرم ز توران سپاه
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چو آمد بران مرز بگشاد دست
کسی را که بد پیش آذرپرست
چو ترکان رسیدند نزدیک بلخ
گشاده زبان را به گفتار تلخ
ز کهرم چو لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و با رنج همراه شد
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توی برتر از گردش روزگار
توانا و دانا و پاینده‌ای
خداوند خورشید تابنده‌ای
نگهدار دین و تن و هوش من
همان نیروی جان وگر توش من
که من بنده بر دست ایشان تباه
نگردم توی پشت و فریادخواه
به بلخ اندرون نامداری نبود
وزان گُرزداران سواری نبود
بیامد ز بازار مردی هزار
چنانچون بود از در کارزار
چو توران سپاه اندر آمد به تنگ
بپوشید لهراسپ خفتان جنگ
ز جای پرستش به آوردگاه
بیامد به سر بر کیانی کلاه
به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
به هر حمله‌ای جادوی زان سران
سپردی زمین را به گُرز گران
همی گفت هرکس که این نامدار
نباشد جز از گرد اسفندیار
به هر سو که باره برانگیختی
همی خاک با خون برآمیختی
هرانکس که آواز او یافتی
به تنش اندرون زهره بشکافتی
به ترکان چنین گفت کهرم که چنگ
میازید با او یکایک به جنگ
بکوشید و اندر میانش آورید
خروش هژبر ژیان آورید
برآمد چکاچاک زخم تبر
خروش سواران پرخاشخر
چو لهراسپ اندر میانه بماند
به بیچارگی نام یزدان بخواند
ز پیری و از تابش آفتاب
غمی گشت و بخت اندر آمد به خواب
جهاندیده از تیر ترکان بخست
نگونسار شد مرد یزدان پرست
به خاک اندر آمد سر تاجدار
برو انجمن شد فراوان سوار
بکردند چاک آن بر و جوشنش
به شمشیر شد پاره‌پاره تنش
همی نوسواریش پنداشتند
چو خود از سر شاه برداشتند
رخی لعل دیدند و کافور موی
از آهن سیاه آن بهشتیش روی
بماندند یکسر ازو در شگفت
که این پیر شمشیر چون برگرفت
کزین گونه اسفندیار آمدی
سپه را برین دشت کار آمدی
بدین اندکی ما چرا آمدیم
همی بی‌گله در چرا آمدیم
به ترکان چنین گفت کهرم که کار
همین بودمان رنج در کارزار
که این نامور شاه لهراسپ است
که پورش جهاندار گشتاسپ است
جهاندار با فر یزدان بود
همه کار او رزم و میدان بود
جز این نیز کاین خود پرستنده بود
دل از تاج وز تخت برکنده بود
کنون پشت گشتاسپ زو شد تهی
بپیچد ز دیهیم شاهنشهی
از آنجا به بلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن سیاه
نهادند سر سوی آتشکده
بران کاخ و ایوان زر آژده
همه زند و استش همی سوختند
چه پرمایه‌تر بود برتوختند
از ایرانیان بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد
همه پیش آتش بکشتندشان
ره بندگی بر نوشتندشان
ز خونشان بمرد آتش زرد هشت
ندانم جزا جایشان جز بهشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنون رزم ارجاسپ را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم
هوش مصنوعی: حالا باید دوباره به مبارزه ارجاسپ بپردازیم و با روحی سرزنده و شاداب، خود را در دل طبیعت غرق کنیم.
بفرمود تا کهرم تیغ‌زن
بود پیش سالار آن انجمن
هوش مصنوعی: او دستور داد که یکی از شمشیربازان پیش روی فرمانده آن گروه باشد.
که ارجاسپ را بود مهتر پسر
به خورشید تابان برآورده سر
هوش مصنوعی: پسر ارجاسپ، که مقامش بلند و بزرگ است، به مانند خورشید درخشان و تابان سر بلند کرده است.
بدو گفت بگزین ز لشکر سوار
ز ترکان شایسته مردی هزار
هوش مصنوعی: به او گفت که از میان لشکر سوار، از ترکان، هزار مرد شایسته را انتخاب کن.
از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ
هوش مصنوعی: به سوی تازیان برو و به بلخ برس، زیرا روز ما از بلخ به تیره و تلخ تبدیل شده است.
نگر تا کرا یابی از دشمنان
از آتش پرستان و آهرمنان
هوش مصنوعی: مراقب باش که از میان دشمنان و آتش‌پرستان، چه کسانی را می‌توانی بیابی.
سرانشان ببر خانهاشان بسوز
بریشان شب آور به رخشنده روز
هوش مصنوعی: سران آن‌ها را به سوی نابودی ببر، و خانه‌هایشان را بسوزان. شب برای آن‌ها می‌آورد، اما روز آفتابی و روشنی بر آن‌ها خواهد تابید.
از ایوان گشتاسپ باید که دود
زبانه برآرد به چرخ کبود
هوش مصنوعی: از ایوان گشتاسپ، لازم است که دود به آسمان برفت.
اگر بند بر پای اسفندیار
بیابی سرآور برو روزگار
هوش مصنوعی: اگر بر پای اسفندیار بند و زنجیری ببینی، بدان که آن را به خودی خود نمی‌توانی آزاد کنی، بلکه باید به تغییر و تحول روزگار امیدوار باشی.
هم‌آنگه سرش را ز تن بازکن
وزین روی گیتی پرآواز کن
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سرش را از بدن جدا می‌کند و با این عمل، جهان را پر از صدا و آواز می‌سازد.
همه شهر ایران به کام تو گشت
تو تیغی و دشمن نیام تو گشت
هوش مصنوعی: تمام ایران برای خوشحالی تو به زانو درآمد، تو چون تیغی تیز و دشمن بر تو دست نیافت.
من اکنون ز خلخ به اندک زمان
بیایم دمادم چو باد دمان
هوش مصنوعی: من به زودی از این بحران و مشکل عبور می‌کنم، همان‌طور که باد در لحظه‌ای به وجود می‌آید و از بین می‌رود.
بخوانم سپاه پراگنده را
برافشانم این گنج آگنده را
هوش مصنوعی: می‌خواهم به سپاه پراکنده خود فرمان دهم و این گنجینه ارزشمند را به نمایش بگذارم.
بدو گفت کهرم که فرمان کنم
ز فرمان تو رامش جان کنم
هوش مصنوعی: او به من گفت که من به خاطر تو و از روی فرمان تو خود را تسلیم و راضی می‌کنم.
چو خورشید تیغ از میان برکشید
سپاه شب تیره شد ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید شمشیر خود را از میان بردارد، سپاه شب تاریک ناپدید می‌شود.
بیاورد کهرم ز توران سپاه
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
هوش مصنوعی: سوارکار مادری از توران، گروهی از جنگجویان را آورده است و جهان به اندازه‌ای دگرگون شد که چهره‌ای سیاه مانند زنگ را به خود گرفت.
چو آمد بران مرز بگشاد دست
کسی را که بد پیش آذرپرست
هوش مصنوعی: وقتی بران (آتش) آمد، مرز (حدود) را باز کرد، دستی که به کسی که آتش را می‌ستود، رسید.
چو ترکان رسیدند نزدیک بلخ
گشاده زبان را به گفتار تلخ
هوش مصنوعی: وقتی ترک‌ها به نزدیک بلخ رسیدند، زبانشان به سخنان تند و دشنام باز شد.
ز کهرم چو لهراسپ آگاه شد
غمی گشت و با رنج همراه شد
هوش مصنوعی: وقتی که لهراسپ از غم و اندوهی آگاه شد، دچار ناراحتی و رنج شد.
به یزدان چنین گفت کای کردگار
توی برتر از گردش روزگار
هوش مصنوعی: به خداوندی که تو از همه چیز بالاتر و برتر هستی و از تمام تغییرات و چرخش‌های زمان فراتر هستی.
توانا و دانا و پاینده‌ای
خداوند خورشید تابنده‌ای
هوش مصنوعی: تو ای خدای توانا و دانا که همیشه در حال تابش و روشنی هستی، قدرت و دانش تو بی‌پایان است.
نگهدار دین و تن و هوش من
همان نیروی جان وگر توش من
هوش مصنوعی: حفظ کن دین و جسم و عقل من، زیرا این‌ها نیروی حیات من هستند و بدون آنها زندگی‌ام کامل نخواهد بود.
که من بنده بر دست ایشان تباه
نگردم توی پشت و فریادخواه
هوش مصنوعی: من امیدوارم که با دستان ایشان نابود نشوم و در برابر ظلم و بی‌عدالتی فریاد بزنم.
به بلخ اندرون نامداری نبود
وزان گُرزداران سواری نبود
هوش مصنوعی: در بلخ هیچ نام‌آوری وجود ندارد و از سواران بزرگ‌مأمور نیز خبری نیست.
بیامد ز بازار مردی هزار
چنانچون بود از در کارزار
هوش مصنوعی: مردی از بازار آمد که هزاران ویژگی داشت، مانند کسی که از میدان جنگ بیرون آمده است.
چو توران سپاه اندر آمد به تنگ
بپوشید لهراسپ خفتان جنگ
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه توران در شرایط سخت و فشرده قرار گرفت، لهراسپ لباس رزم را بر تن کرد.
ز جای پرستش به آوردگاه
بیامد به سر بر کیانی کلاه
هوش مصنوعی: از مکان پرستش و عبادت خارج شد و به میدان نبرد آمد، در حالی که کلاهی از جنس کیانی بر سر داشت.
به پیری بغرید چون پیل مست
یکی گُرزهٔ گاو پیکر به دست
هوش مصنوعی: در سال‌های پیری، همانند فیل خشمگین، رفتاری ناگوار و سرسخت دارد و با قدرتی چون گاو، خشم و نارضایتی خود را بروز می‌دهد.
به هر حمله‌ای جادوی زان سران
سپردی زمین را به گُرز گران
هوش مصنوعی: در هر زمان که به دشمن حمله می‌کنی، جادوئی که از آن سر می‌گیری، زمین را به داس سنگینی تسلیم می‌کند.
همی گفت هرکس که این نامدار
نباشد جز از گرد اسفندیار
هوش مصنوعی: هر کسی که به شهرت و بزرگی اسفندیار دست نیابد، ارزش و احترامی ندارد.
به هر سو که باره برانگیختی
همی خاک با خون برآمیختی
هوش مصنوعی: هر جا که اراده کردی و اقدام کردی، تو باعث شدی که خاک و خون با هم آمیخته شوند.
هرانکس که آواز او یافتی
به تنش اندرون زهره بشکافتی
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای او را شنید، در درونش زهره (نیروی شجاعت) را شکافته و برانگیخته است.
به ترکان چنین گفت کهرم که چنگ
میازید با او یکایک به جنگ
هوش مصنوعی: کهرم به ترکان می‌گوید که با چنگ می‌نوازد، اما بهتر است که به جنگ تن به تن با او نپردازید.
بکوشید و اندر میانش آورید
خروش هژبر ژیان آورید
هوش مصنوعی: تلاش کنید و در بین آن، سر و صدایی ایجاد کنید که مانند صدای بیدار کننده‌ی حیوانات باشد.
برآمد چکاچاک زخم تبر
خروش سواران پرخاشخر
هوش مصنوعی: صدای وحشت‌انگیز زخم تبر و فریاد سواران جنگجو به گوش می‌رسد.
چو لهراسپ اندر میانه بماند
به بیچارگی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: زمانی که لهراسپ در میان میدان مانده و در وضعیتی ناخوشایند به سر می‌برد، به یاد خداوند و نام او متوسل می‌شود.
ز پیری و از تابش آفتاب
غمی گشت و بخت اندر آمد به خواب
هوش مصنوعی: از پیری و تابش آفتاب، دلشوره‌ای به وجود آمد و بختش به خواب رفت.
جهاندیده از تیر ترکان بخست
نگونسار شد مرد یزدان پرست
هوش مصنوعی: مردی که تجربیات زیادی داشت و در برابر تیرهای ترکان بی‌دفاع ماند، از مقام و اعتبار خود به شدت افت کرد.
به خاک اندر آمد سر تاجدار
برو انجمن شد فراوان سوار
هوش مصنوعی: به زمین افتاد سر تاجدار و به همین دلیل جمعیت زیادی گرد هم آمدند.
بکردند چاک آن بر و جوشنش
به شمشیر شد پاره‌پاره تنش
هوش مصنوعی: او بر تنش زخم‌های عمیق ایجاد کرد و با شمشیر، زره‌اش را تکه‌تکه کرد.
همی نوسواریش پنداشتند
چو خود از سر شاه برداشتند
هوش مصنوعی: وقتی که شاه سرش را برداشت، همه فکر کردند که او دیگر نوسواری ندارد و از او می‌دانند هر چه بود.
رخی لعل دیدند و کافور موی
از آهن سیاه آن بهشتیش روی
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دل‌انگیزی را دیدند که موی مشکی‌اش مانند کافور درخشندگی دارد و این زیبایی او شاهکاری بی‌نظیر به حساب می‌آید.
بماندند یکسر ازو در شگفت
که این پیر شمشیر چون برگرفت
هوش مصنوعی: همه در شگفتی ماندند که این پیر چطور توانست شمشیری به دست بگیرد.
کزین گونه اسفندیار آمدی
سپه را برین دشت کار آمدی
هوش مصنوعی: از این نوع، یعنی از ویژگی‌های خاصی که داری، اسفندیار به میدان آمد و نیروهای سپاه را در این دشت به کار گرفت.
بدین اندکی ما چرا آمدیم
همی بی‌گله در چرا آمدیم
هوش مصنوعی: ما با این کمبودها و مشکلات چرا به اینجا آمدیم، در حالی که بدون نگرانی و اعتراض زندگی می‌کنیم؟
به ترکان چنین گفت کهرم که کار
همین بودمان رنج در کارزار
هوش مصنوعی: کهرم به ترکان گفت که کار ما همین است و رنج و زحمت در میدان جنگ است.
که این نامور شاه لهراسپ است
که پورش جهاندار گشتاسپ است
هوش مصنوعی: این فرد مشهور، شاه لهراسپ است و پسر او، جهاندار گشتاسپ، نام دارد.
جهاندار با فر یزدان بود
همه کار او رزم و میدان بود
هوش مصنوعی: حاکم جهان به لطف و نیروی خداوند است و همه‌ی کارهای او در زمینه‌ی جنگ و نبرد است.
جز این نیز کاین خود پرستنده بود
دل از تاج وز تخت برکنده بود
هوش مصنوعی: به جز این، دل خودخواهی که از تاج و تخت جدا شده، چیزی دیگر نیست.
کنون پشت گشتاسپ زو شد تهی
بپیچد ز دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: اکنون پشت گشتاسپ از او خالی شده است و او از تاج شاهی خود دور می‌شود.
از آنجا به بلخ اندر آمد سپاه
جهان شد ز تاراج و کشتن سیاه
هوش مصنوعی: سپاه به بلخ وارد شد و به این ترتیب، جهان زیر بار ویرانی و کشتار قرار گرفت.
نهادند سر سوی آتشکده
بران کاخ و ایوان زر آژده
هوش مصنوعی: آنها سرودهای خود را به سمت آتشکده نگاه کردند و در کنار کاخ و ایوانی از زر و طلا ایستاده‌اند.
همه زند و استش همی سوختند
چه پرمایه‌تر بود برتوختند
هوش مصنوعی: همه چیز در حال خراب شدن و در آتش سوختن بود، اما آنانی که با ویژگی‌های برتر خود در برابر چالش‌ها ایستادگی کردند، بیشتر مورد توجه و اعتبار قرار گرفتند.
از ایرانیان بود هشتاد مرد
زبانشان ز یزدان پر از یاد کرد
هوش مصنوعی: هشتاد نفر از ایرانیان به خاطر یاد و نام خداوند، سخن می‌گویند و از او به خوبی یاد می‌کنند.
همه پیش آتش بکشتندشان
ره بندگی بر نوشتندشان
هوش مصنوعی: همه در برابر آتش شکستند و به آنها مسیر بندگی را نشان دادند.
ز خونشان بمرد آتش زرد هشت
ندانم جزا جایشان جز بهشت
هوش مصنوعی: در این ابیات شاعر به احوال کسانی اشاره می‌کند که جان خود را فدای آرمان‌های بزرگ کرده‌اند. آن‌ها به خاطر خونشان و جانفشانی‌هایی که کرده‌اند، آتش زردی را متحمل شده‌اند، و شاعر نمی‌داند که جز پاداش بهشتی برای آن‌ها چه چیزی شایسته است. بدین ترتیب، به ایثار و فداکاری این افراد و تقدیر از آن‌ها پرداخته می‌شود.

حاشیه ها

1398/07/16 10:10
a.p

باغ بی خَوْ کردن در بیت آغازین به معنای دوری کردن شاعر از آوردن ابیات اضافی که کمکی به بار معنایی نوشته نمی کرده است ، می باشد ؛
یکی از ویژگی های شعر فردوسی بزرگ این است که یک معنی را دو بار و یا چند بار در بیت و ابیاتی تکرار نمی کند و در واقع با این بیت بر سخن و شعر دقیقی خرده گرفته است که اشعار تو به مانند باغی است که در آن علف های هرز روئیده است و به تنه درخت معنی پیچیده و مانع خوب دیدن آن میشود. .

1399/11/22 13:01
علی

لطفا تصحیح شود:
کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم ----> کنون رزم ارجاسپ را نو کنیم
هیم بی‌گله در چرا آمدیم ----> همی بی‌گله در چرا آمدیم
دل از تاخ وز تخت برکنده بود ----> دل از تاج وز تخت برکنده بود