گنجور

بخش ۲۶ - سخن فردوسی

چو این نامه‌ افتاد در دست من
به ماهی گراینده شد شست من
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم
من این زان بگفتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابکار
دو گوهر بد این با دو گوهر فروش
کنون شاه دارد به گفتار گوش
سخن چون بدین گونه بایدت گفت
مگو و مکن طبع با رنج جفت
چو بند روان بینی و رنج تن
به کانی که گوهر نیابی مکن
چو طبعی نباشد چو آب روان
مبر سوی این نامهٔ خسروان
دهن گر بماند ز خوردن تهی
ازان به که ناساز خوانی نهی
یکی نامه بود از گه باستان
سخنهای آن برمنش راستان
چو جامی گهر بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
گذشته برو سالیان شش هزار
گر ایدونک پرسش نماید شمار
نبردی به پیوند او کس گمان
پر اندیشه گشت این دل شادمان
گرفتم به گوینده بر آفرین
که پیوند را راه داد اندرین
اگرچه نپیوست جز اندکی
ز رزم و ز بزم از هزاران یکی
همو بود گوینده را راه بر
که بنشاند شاهی ابر گاه‌بر
همی یافت از مهتران ارج و گنج
ز خوی بد خویش بودی به رنج
ستایندهٔ شهریاران بدی
به کاخ افسر نامداران بدی
به شهر اندرون گشته گشتی سخن
ازو نو شدی روزگار کهن
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
ندیدم سرافراز بخشنده‌ای
به گاه کیان‌بر درخشنده‌ای
مرا این سخن بر دل آسان نبود
بجز خامشی هیچ درمان نبود
نشستنگه مردم نیک‌بخت
یکی باغ دیدم سراسر درخت
به جایی نبد هیچ پیدا درش
بجز نام شاهی نبد افسرش
که گر در خور باغ بایستمی
اگر نیک بودی بشایستمی
سخن را چو بگذاشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این رنج کیست
ابوالقاسم آن شهریار جهان
کزو تازه شد تاج شاهنشاهان
جهاندار محمود با فر و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود
سر نامه را نام او تاج گشت
به فرش دل تیره چون عاج گشت
به بخش و به داد و به رای و هنر
نبد تاج را زو سزاوارتر
بیامد نشست از بر تخت داد
جهاندار چون او ندارد به یاد
ز شاهان پیشی همی بگذرد
نفس داستان را همی نشمرد(؟)
چه دینار بر چشم او بر چه خاک
به رزم و به بزم اندرش نیست باک
گه بزم زر و گه رزم تیغ
ز خواهنده هرگز ندارد دریغ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو این نامه‌ افتاد در دست من
به ماهی گراینده شد شست من
هوش مصنوعی: وقتی این نامه به دست من رسید، انگار که دستم به سمت ماه بلند شد.
نگه کردم این نظم سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم
هوش مصنوعی: وقتی به این شعر نگاه کردم، متوجه شدم که این نظم ضعیف و ناپخته است و بسیاری از ابیات آن مناسب و درست نیستند.
من این زان بگفتم که تا شهریار
بداند سخن گفتن نابکار
هوش مصنوعی: من این را گفتم تا پادشاه بداند که صحبت کردن نادرست چه عواقبی دارد.
دو گوهر بد این با دو گوهر فروش
کنون شاه دارد به گفتار گوش
هوش مصنوعی: دو دُر گرانبها را به دو دُر فروش پیشنهاد کن، زیرا حالا پادشاه به سخنان تو گوش می‌دهد.
سخن چون بدین گونه بایدت گفت
مگو و مکن طبع با رنج جفت
هوش مصنوعی: اگر کلام به این شکل باید بیان شود، پس بهتر است که نه بگویی و نه با خودت درگیر شوی.
چو بند روان بینی و رنج تن
به کانی که گوهر نیابی مکن
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خود به مشکلات روحی و رنج‌های جسمی برخوردی، به جایی نرو که نتوانی به ارزش‌های واقعی دست یابی.
چو طبعی نباشد چو آب روان
مبر سوی این نامهٔ خسروان
هوش مصنوعی: اگر روحیه‌ای همچون آب زلال نداشته باشی، به این نامهٔ پادشاهان نرو.
دهن گر بماند ز خوردن تهی
ازان به که ناساز خوانی نهی
هوش مصنوعی: اگر دهان از خوردن خالی بماند، بهتر است که چیز ناپسندی در آن نگذاریم.
یکی نامه بود از گه باستان
سخنهای آن برمنش راستان
هوش مصنوعی: نامه‌ای از دوران کهن وجود داشت که در آن سخنان نیک و درست آن زمان بیان شده بود.
چو جامی گهر بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
هوش مصنوعی: اگر جامی از گوهر باشد و خواص آن همچون دانشی منتشر شده باشد، طبیعت‌ها به دلیل ارتباطی که با آن دارند، دور از هم خواهند بود.
گذشته برو سالیان شش هزار
گر ایدونک پرسش نماید شمار
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از تو در مورد گذشته بپرسد، بگو که شش هزار سال از آن گذشته است.
نبردی به پیوند او کس گمان
پر اندیشه گشت این دل شادمان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که این دل شاد و خوشحال، دچار نبردی شود که به او مرتبط است.
گرفتم به گوینده بر آفرین
که پیوند را راه داد اندرین
هوش مصنوعی: من از گوینده تشکر می‌کنم که راهی را برای ارتباط و پیوند ایجاد کرد.
اگرچه نپیوست جز اندکی
ز رزم و ز بزم از هزاران یکی
هوش مصنوعی: اگرچه در کارزار و مهمانی تنها اندکی به هم پیوستند، اما از میان هزاران نفر، یکی نیز کافی است.
همو بود گوینده را راه بر
که بنشاند شاهی ابر گاه‌بر
هوش مصنوعی: گوینده کسی است که مسیر را برای آن‌که عرش و سلطنتی به ابرها برساند، هموار می‌کند.
همی یافت از مهتران ارج و گنج
ز خوی بد خویش بودی به رنج
هوش مصنوعی: او از بزرگان و افراد مهم جامعه احترام و ثروت به دست می‌آورد، اما این نعمت‌ها ناشی از زحمت و تلاش خود او در برابر راحت‌طلبی و عادات بدش بوده است.
ستایندهٔ شهریاران بدی
به کاخ افسر نامداران بدی
هوش مصنوعی: ای کسی که ستایش‌گر پادشاهان هستی، بدی‌هایی که در کاخ‌های بزرگ و میان نام‌آوران وجود دارد را نیز می‌بینی.
به شهر اندرون گشته گشتی سخن
ازو نو شدی روزگار کهن
هوش مصنوعی: در شهر به تجربه‌های نو دست یافتی و زمانه‌ی گذشته را دوباره زنده کردی.
من این نامه فرخ گرفتم به فال
بسی رنج بردم به بسیار سال
هوش مصنوعی: من این نامه خوش‌یمن را دریافت کردم و برای آن سال‌ها زحمت کشیدم و رنج بردم.
ندیدم سرافراز بخشنده‌ای
به گاه کیان‌بر درخشنده‌ای
هوش مصنوعی: من هرگز کسی را ندیدم که در زمان جلال و شکوه، این‌گونه بخشنده و سرافراز باشد.
مرا این سخن بر دل آسان نبود
بجز خامشی هیچ درمان نبود
هوش مصنوعی: این دو خط بیانگر احساسی عمیق از ناامیدی و بی‌پناهی است. گفته شده که حرف‌هایی که در دل وجود دارد، بسیار سنگین و دشوار است و هیچ راه حلی جز سکوت برای آرامش یافتن وجود ندارد. در واقع، گوینده احساس می‌کند که نمی‌تواند آنچه در دلش است را بیان کند و سکوت به تنها گزینه تبدیل شده است.
نشستنگه مردم نیک‌بخت
یکی باغ دیدم سراسر درخت
هوش مصنوعی: من، در حال استراحت، باغی را دیدم که پر از درختان زیبا بود و آنجا مردم خوشبختی نشسته بودند.
به جایی نبد هیچ پیدا درش
بجز نام شاهی نبد افسرش
هوش مصنوعی: در آن مکان هیچ نشانی از وجود نداشت، جز نامی از یک پادشاه که بر سرش تاجی نمی‌درخشید.
که گر در خور باغ بایستمی
اگر نیک بودی بشایستمی
هوش مصنوعی: اگر در باغی که زیبایی دارد بایستی، اگر تو هم نیکو باشی، شایسته آن مکان خواهی بود.
سخن را چو بگذاشتم سال بیست
بدان تا سزاوار این رنج کیست
هوش مصنوعی: وقتی که برای سال‌ها حرف و صحبت را کنار گذاشتم، به این نتیجه رسیدم که تنها کسی که لایق این همه زحمت است، خودم هستم.
ابوالقاسم آن شهریار جهان
کزو تازه شد تاج شاهنشاهان
هوش مصنوعی: ابوالقاسم، آن پادشاه بزرگ جهان، که به خاطر او تاج شاهان دوباره درخشان شد.
جهاندار محمود با فر و جود
که او را کند ماه و کیوان سجود
هوش مصنوعی: محمود، پادشاه بزرگ و پرشکوه، به قدری با عظمت و قدرت است که حتی ماه و ستاره زحل نیز به او احترام می‌گذارند.
سر نامه را نام او تاج گشت
به فرش دل تیره چون عاج گشت
هوش مصنوعی: در بالای نامه، نام او مانند تاجی درخشیده و دل تیره مرا مانند عاج سفید کرده است.
به بخش و به داد و به رای و هنر
نبد تاج را زو سزاوارتر
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش، دادگری، رای و هنر، هیچکس سزاوارتر از او برای دریافت تاج نیست.
بیامد نشست از بر تخت داد
جهاندار چون او ندارد به یاد
هوش مصنوعی: سبک زندگی و رفتار فردی به جایگاهی که به آن دست یافته است، وابسته است. هیچ‌کس در دنیا به مانند او وجود ندارد و به همین دلیل یاد او را هیچ‌کس نمی‌تواند فراموش کند.
ز شاهان پیشی همی بگذرد
نفس داستان را همی نشمرد(؟)
هوش مصنوعی: نفس داستانی را که می‌گذرد، از شاهان نیز فراتر می‌رود و به شمارش آن می‌پردازد.
چه دینار بر چشم او بر چه خاک
به رزم و به بزم اندرش نیست باک
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و تأثیرگذاری چشم معشوق اشاره دارد. شاعر بیان می‌کند که معشوق چشمانی دارد که بر هر چیز دیگر ارجحیت دارد؛ حتی اگر در جنگ و جدل باشد یا در حال شادی و جشن. او به نوعی نشان می‌دهد که زیبایی و جذابیت عشق برایش از هر چیز دیگری مهم‌تر است.
گه بزم زر و گه رزم تیغ
ز خواهنده هرگز ندارد دریغ
هوش مصنوعی: در هر زمان ممکن است که انسان به شادی و جشن یا به مبارزه و جنگ روی آورد، اما در هر دو حالت از خواسته‌ها و میل‌های خود هیچ‌گاه دریغ و تردیدی ندارد.

حاشیه ها

1395/09/14 20:12
امیر عطا صهبایی

از دوستان عزیز درخواست میکنم این مصرع را برای حقیر معنی کنند :
به ماه گراینده شد شست من
سپاس

1396/03/07 10:06
دکتر امین لو

چو این نامه افتاد در دست من به ماهی گراینده شد شست من
شست به معنای قلاب و تور ماهیگیری ، دام ، کمند. (فرهنگ معین)
نامه (سروده دقیقی) که در دسترس فردوسی قرار گرفته است آن را به دام افتدن ماهی به قلاب ماهیگیری تشبیه نموده است.

1396/03/07 10:06
دکتر امین لو

ببخشید
"به دام افتادن" اشتباها به صورت "به دام افتدن" تایپ شد.

1398/07/04 23:10
a.p

چو این نامه افتاد در دست من //
به ماهی گراینده شد شست من
این بیت اشاره به گرفتار شدن ناتوانی در چنگ توان مندی دارد که منظور دفتر شعر سروده دقیقی توسی است که به دست فردوسی پاکزاد افتاده که شاعر در ادامه میگوید که دارای ابیات سست و ناتندرست بوده و برای اینکه.پادشاه و یا آیندگان تفاوت شاه نامه سروده او و شاه نامه دقیقی و دیگر شاعران را بدانند او آن ابیات را وارد جاودان نامه خود کرده..

1398/07/14 23:10
a.p

اسدی توسی نیز در گرشاسپ نامه خود ، این گونه تعابیر ماهی و شست را به کار برده و از آنجایی که این دو شاعر بزرگوار در یک برهه زمانی و یک شهر زندگانی میکرده اند ، پس دور از ذهن نیست که این یک اصطلاح ((ضرب المثل)) رایج آن زمان و یا آن شهر بوده است. .
شعر اسدی توسی
به خشکی چو یوزش ببندید دست // بر آرید از آبش چو ماهی به شست

1401/01/19 05:04
ali barani

سلام، نفس داستان را همی نشمرد ؟؟؟

1404/01/12 16:04
برمک

از سروده پیداست  بسیاری از این بیتهای سست از فردوسی نیست بنگریم



چو این نامه‌ افتاد در دست من

به ماهی گراینده شد شست من

یکی نامه بود از گه باستان

سخنهای آن برمنش راستان

گذشته برو سالیان شش هزار

گر ایدونک پرسش نماید شمار

نبردی به پیوند او کس گمان

پر اندیشه گشت این دل شادمان

گرفتم به گوینده بر آفرین

که پیوند را راه داد اندرین

اگرچه نپیوست جز اندکی

ز رزم و ز بزم از هزاران یکی

همو بود گوینده را راه بر

که بنشاند شاهی ابر گاه‌بر

همی یافت از مهتران ارج و گنج

ز خوی بد خویش بودی به رنج

ستایندهٔ شهریاران بدی

به کاخ افسر نامداران بدی

به شهر اندرون گشته گشتی سخن

ازو نو شدی روزگار کهن

من این نامه فرخ گرفتم به فال

بسی رنج بردم به بسیار سال

ندیدم سرافراز بخشنده‌ای

به گاه کیان‌بر درخشنده‌ای

مرا این سخن بر دل آسان نبود

بجز خامشی هیچ درمان نبود

نشستنگه مردم نیک‌بخت

یکی باغ دیدم سراسر درخت

به جایی نبد هیچ پیدا درش

بجز نام شاهی نبد افسرش

که گر در خور باغ بایستمی

اگر نیک بودی بشایستمی

سخن را چو بگذاشتم سال بیست

بدان تا سزاوار این رنج کیست

گوید چون من  سرودنامه دقیقی را دیدم شاد شدم  یکی نامه شش هزارساله بود که کسی گمان نمیکرد کسی بتواند  آنرا  بسراید  و اگرچه دقیقی هم اندکی از ان سرود و درگذشت  مگر همان  هم که سروده  شهر گیر شده و  او بود که مرا راهبر شد و او بود که مرا بر تخت شاهی نشاند
 بدینگونه  تنها اینها سروده فردوسی است