گنجور

بخش ۱۶ - سخن دقیقی

چو اسفندیار آن گو تهمتن
خداوند اورنگ با سهم و تن
ازان کوه بشنید بانگ پدر
به زاری به پیش اندر افگند سر
خرامیده نیزه به چنگ اندرون
ز پیش پدر سر فگنده نگون
یکی دیزه‌ای بر نشسته بلند
بسان یکی دیو جسته ز بند
بدان لشکر دشمن اندر فتاد
چنان چون در افتد به گلبرگ باد
همی کشت ازیشان و سر می‌برید
ز بیمش همی مرد هرکش بدید
چو بستور پور زریر سوار
ز خیمه خرامید زی اسپ‌دار
یکی اسپ آسودهٔ تیزرو
جهنده یکی بود آگنده خو
طلب کرد از اسپ‌دار پدر
نهاد از بر او یکی زین زر
بیاراست و برگستوران برفگند
به فتراک بر بست پیچان کمند
بپوشید جوشن بدو بر نشست
ز پنهان خرامید نیزه به دست
ازین سان خرامید تا رزمگاه
سوی باب کشته بپیمود راه
همی تاخت آن بارهٔ تیزگرد
همی آخت کینه همی کشت مرد
از آزادگان هرک دیدی به راه
بپرسیدی از نامدار سپاه
کجا اوفتادست گفتی زریر
پدر آن نبرده سوار دلیر
یکی مرد بد نام او اردشیر
سواری گرانمایه گردی دلیر
بپرسید ازو راه فرزند خرد
سوی بابکش راه بنمود گرد
فگندست گفتا میان سپاه
به نزدیکی آن درفش سیاه
برو زود کانجا فتادست اوی
مگر باز بینیش یک بار روی
پس آن شاهزاده برانگیخت بور
همی کشت گرد و همی کرد شور
بدان تاختن تا بر او رسید
چو او را بدان خاک کشته بدید
بدیدش مر او را چو نزدیک شد
جهان فروزانش تاریک شد
برفتش دل و هوش وز پشت زین
فگند از برش خویشتن بر زمین
همی گفت کای ماه تابان من
چراغ دل و دیده و جان من
بران رنج و سختی بپروردیم
کنون چون برفتی بکه اسپردیم
ترا تا سپه داد لهراسپ شاه
و گشتاسپ را داد تخت و کلاه
همی لشکر و کشور آراستی
همی رزم را به آرزو خواستی
کنون کت به گیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده به کام
شوم زی برادرت فرخنده شاه
فرود آی گویمش از خوب گاه
که از تو نه این بد سزاوار اوی
برو کینش از دشمنان بازجوی
زمانی برین سان همی بود دیر
پس آن باره را اندر آورد زیر
همی رفت با بانگ تا نزد شاه
که بنشسته بود از بر رزمگاه
شه خسروان گفت کای جان باب
چرا کردی این دیدگان پر ز آب
کیان زاده گفت ای جهانگیر شاه
نبینی که بابم شد اکنون تباه
پس آنگاه گفت ای جهانگیر شاه
برو کینهٔ باب من بازخواه
بماندست بابم بران خاک خشک
سیه ریش او پروریده به مشک
چواز پور بشنید شاه این سخن
سیاهش ببد روز روشن ز بن
جهان بر جهانجوی تاریک شد
تن پیل واریش باریک شد
بیارید گفتا سیاه مرا
نبردی قبا و کلاه مرا
که امروز من از پی کین اوی
برانم ازین دشمنان خون به جوی
یکی آتش انگیزم اندر جهان
کزانجا به کیوان رسد دود آن
چو گردان بدیدند کز رزمگاه
ازان تیره آوردگاه سپاه
که خسرو بسیچید آراستن
همی رفت خواهد به کین خواستن
نباشیم گفتند همداستان
که شاهنشه آن کدخدای جهان
به رزم اندر آید به کین خواستن
چرا باید این لشکر آراستن
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان رزمگاه
به بستور ده بارهٔ برنشست
مر او را سوی رزم دشمن فرست
که او آورد باز کین پدر
ازان کش تو باز آوری خوب‌تر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو اسفندیار آن گو تهمتن
خداوند اورنگ با سهم و تن
هوش مصنوعی: اسفندیار که از شخصیت‌های افسانه‌ای و قهرمانان ایرانی است، مانند تهمتن (رستم) می‌باشد، که خداوندی است با قدرت و مقام بزرگ. او در اینجا به معنای شخصیتی برجسته و توانمند توصیف شده است که با قدرت و شجاعتش در میدان جنگ و زندگی شناخته می‌شود.
ازان کوه بشنید بانگ پدر
به زاری به پیش اندر افگند سر
هوش مصنوعی: از آن کوه صدای پدر را شنید که با زاری می‌گفت و سرش را به جلو انداخت.
خرامیده نیزه به چنگ اندرون
ز پیش پدر سر فگنده نگون
هوش مصنوعی: نشان دادن قدرت و شجاعت، نیزه‌ای که با احترام در دستانش است، و پدرش که به خاطر او سرش را پایین انداخته است.
یکی دیزه‌ای بر نشسته بلند
بسان یکی دیو جسته ز بند
هوش مصنوعی: یک فرد بلند قامت و نیرومند بر روی یک دیوار نشسته که مانند یک دیو از قید و بند آزاد شده است.
بدان لشکر دشمن اندر فتاد
چنان چون در افتد به گلبرگ باد
هوش مصنوعی: دشمن همچون بادی که در گلبرگ می‌افتد، به راحتی و بی‌درنگ به میدان آمده است.
همی کشت ازیشان و سر می‌برید
ز بیمش همی مرد هرکش بدید
هوش مصنوعی: او از ترسش، همگی را کشت و سرشان را برید؛ به طوری که هر کسی که او را دید، مرد.
چو بستور پور زریر سوار
ز خیمه خرامید زی اسپ‌دار
هوش مصنوعی: به مانند بستور، فرزند زریر، سوار برقبای درخشان از خیمه بیرون آمد و باوقار حرکت کرد.
یکی اسپ آسودهٔ تیزرو
جهنده یکی بود آگنده خو
هوش مصنوعی: یک اسب تندرو و چابک وجود داشت که به حالتی آرام و راحت بود و آماده جهش و حرکت.
طلب کرد از اسپ‌دار پدر
نهاد از بر او یکی زین زر
هوش مصنوعی: پدر از دارنده‌ی اسب درخواست کرد و بر اسپش زینی از طلا گذاشت.
بیاراست و برگستوران برفگند
به فتراک بر بست پیچان کمند
هوش مصنوعی: درختان را با زینت زیبا تزئین کرد و برف سفید را بر آن‌ها نشاند. سپس، با بند محکمی آن‌ها را در کنار هم محکم کرد.
بپوشید جوشن بدو بر نشست
ز پنهان خرامید نیزه به دست
هوش مصنوعی: او جوشنی به تن کرد و به آرامی پیش رفت، در حالی که نیزه‌ای در دست داشت.
ازین سان خرامید تا رزمگاه
سوی باب کشته بپیمود راه
هوش مصنوعی: او به این شکل به آرامی به سمت میدان جنگ حرکت کرد و راهی را به سوی جایی که قرار بود کشته شود، پیمود.
همی تاخت آن بارهٔ تیزگرد
همی آخت کینه همی کشت مرد
هوش مصنوعی: او با سرعت و شدت به سوی هدف می‌تازد و در این راه دشمنی را که در دل دارد، می‌کشد.
از آزادگان هرک دیدی به راه
بپرسیدی از نامدار سپاه
هوش مصنوعی: اگر در راه با کسی از یک آزاد مرد روبه‌رو شدی، از او درباره‌ی نام آوران و بزرگ‌زاده‌های سپاه سوال کن.
کجا اوفتادست گفتی زریر
پدر آن نبرده سوار دلیر
هوش مصنوعی: مکانی که زریر، پدر، در آنجا به زمین افتاده، چه زود خبرش را شنیدی! او سوار دلیر و شجاعی بود که دیگر نمی‌تواند به میدان جنگ بیاید.
یکی مرد بد نام او اردشیر
سواری گرانمایه گردی دلیر
هوش مصنوعی: مردی بدنام به نام اردشیر، سوارکاری با ارزش و دلیر است.
بپرسید ازو راه فرزند خرد
سوی بابکش راه بنمود گرد
هوش مصنوعی: از او درباره راه فرزند خرد پرسیدند و او راهی به سمت پدرش نشان داد.
فگندست گفتا میان سپاه
به نزدیکی آن درفش سیاه
هوش مصنوعی: در میان سپاه، گفته شده که نزدیکی آن پرچم سیاه قرار دارد.
برو زود کانجا فتادست اوی
مگر باز بینیش یک بار روی
هوش مصنوعی: برو سریع به آنجا که او افتاده است، شاید بتوانی یک بار دیگر چهره‌اش را ببینی.
پس آن شاهزاده برانگیخت بور
همی کشت گرد و همی کرد شور
هوش مصنوعی: پس آن شاهزاده به پا خاست و در کشتن گرد و غبار شتاب کرد و هیجان ایجاد کرد.
بدان تاختن تا بر او رسید
چو او را بدان خاک کشته بدید
هوش مصنوعی: بدانید که وقتی به او نزدیک شد و او را در آن خاک، یعنی در وضعیت نابودی دید، تلاش و سرعت او افزایش یافت.
بدیدش مر او را چو نزدیک شد
جهان فروزانش تاریک شد
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، دنیا به نظرش تاریک و غم‌انگیز شد، حتی در نزدیکی‌اش.
برفتش دل و هوش وز پشت زین
فگند از برش خویشتن بر زمین
هوش مصنوعی: دل و هوش او به یکباره از دستش رفت و از روی زین افتاد و به زمین افتاد.
همی گفت کای ماه تابان من
چراغ دل و دیده و جان من
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای ماه درخشان، تو نور دل و چشمان من و جان من هستی.
بران رنج و سختی بپروردیم
کنون چون برفتی بکه اسپردیم
هوش مصنوعی: ما از سختی‌ها و مشکلات رشد کردیم و حالا که رفتی، همه چیز را به دست باد سپردیم.
ترا تا سپه داد لهراسپ شاه
و گشتاسپ را داد تخت و کلاه
هوش مصنوعی: تو را به سپاه لهراسپ و گشتاسپ داده‌اند، که تاج و تخت را در اختیار تو قرار دهند.
همی لشکر و کشور آراستی
همی رزم را به آرزو خواستی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به آرزوی خود رسیدی و لشکر و سرزمین را به خوبی آماده کردی تا برای جنگ آماده شویم.
کنون کت به گیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده به کام
هوش مصنوعی: اکنون نام تو در دنیا درخشیده است، هرچند که هنوز به آرزوی خود نرسیده‌ای و جانت در این راه فدای شده است.
شوم زی برادرت فرخنده شاه
فرود آی گویمش از خوب گاه
هوش مصنوعی: به برادر خود بگو که به نزد پادشاه فرخنده بیاید و از مکان خوبش خبر بگیرد.
که از تو نه این بد سزاوار اوی
برو کینش از دشمنان بازجوی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این رفتار ناپسند از تو مناسب او نیست. برو و از دشمنان او بپرس که چه نشانه‌هایی از او دارند.
زمانی برین سان همی بود دیر
پس آن باره را اندر آورد زیر
هوش مصنوعی: مدتی طولانی این وضعیت ادامه داشت، تا اینکه در نهایت آن مشکل برطرف شد.
همی رفت با بانگ تا نزد شاه
که بنشسته بود از بر رزمگاه
هوش مصنوعی: او با صدای بلندی به سوی شاه می‌رفت که در کنار میدان جنگ نشسته بود.
شه خسروان گفت کای جان باب
چرا کردی این دیدگان پر ز آب
هوش مصنوعی: پادشاه زیبایان گفت: ای جان باب، چرا چشمانت این‌قدر پر از اشک شده است؟
کیان زاده گفت ای جهانگیر شاه
نبینی که بابم شد اکنون تباه
هوش مصنوعی: کیان زاده به جهانگیر شاه می‌گوید: آیا نمی‌بینی که پدر من اکنون در حال نابودی است؟
پس آنگاه گفت ای جهانگیر شاه
برو کینهٔ باب من بازخواه
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای پادشاهی که بر دنیا فرمانروا هستی، برگرد و انتقام پدر من را بگیر.
بماندست بابم بران خاک خشک
سیه ریش او پروریده به مشک
هوش مصنوعی: خاک سیاه اینجا جاودانه است و ریشه‌های او با عطر مشک گره خورده‌اند.
چواز پور بشنید شاه این سخن
سیاهش ببد روز روشن ز بن
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که وقتی شاه، سخن فرزند را شنید، سیاه‌روزی او در روز روشن نمایان شد. به نوعی نشان می‌دهد که حقیقت و واقعیات به روشنی و وضوح در مواقعی عیان می‌شود، حتی اگر به صورت ناخوشایند باشد.
جهان بر جهانجوی تاریک شد
تن پیل واریش باریک شد
هوش مصنوعی: جهان برای کسی که در جستجوی حقیقت است، به تاریکی و عدم روشنی تبدیل شده و به لحاظ جسمی و ظاهری، مانند بدن یک فیل بزرگ که ضعیف شده، بسیار نازک و کم‌رمق به نظر می‌رسد.
بیارید گفتا سیاه مرا
نبردی قبا و کلاه مرا
هوش مصنوعی: بیاورید، گفت: ای سیاه، تو لباس و کلاه مرا با خود نبردی؟
که امروز من از پی کین اوی
برانم ازین دشمنان خون به جوی
هوش مصنوعی: امروز من به خاطر انتقام او، با شدت و قاطعیت از این دشمنان خون و شهامت را به کار می‌برم.
یکی آتش انگیزم اندر جهان
کزانجا به کیوان رسد دود آن
هوش مصنوعی: یک آتش در دنیا دارم که از آن، دودی به آسمان بلند می‌شود و به سیاهی‌ها می‌رسد.
چو گردان بدیدند کز رزمگاه
ازان تیره آوردگاه سپاه
هوش مصنوعی: وقتی گردان‌ها دیدند که از میدان جنگ سپاه به آن تیره‌روز آمده‌اند.
که خسرو بسیچید آراستن
همی رفت خواهد به کین خواستن
هوش مصنوعی: خسرو به سمت آماده‌سازی و آرایش لشکرش می‌رفت، زیرا در دلش آرزو داشت که انتقام بگیرد.
نباشیم گفتند همداستان
که شاهنشه آن کدخدای جهان
هوش مصنوعی: گفته‌اند اگر ما نباشیم، اقرار کرده‌اند که آن کسی که برتر از همه است و فرمانروای دنیا، همان کدخدای ماست.
به رزم اندر آید به کین خواستن
چرا باید این لشکر آراستن
هوش مصنوعی: چرا باید این سپاه را آماده کنیم اگر که نمی‌خواهیم به جنگ رفته و انتقام بگیریم؟
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان رزمگاه
هوش مصنوعی: شخص با ارزش به شاه می‌گوید که نباید به میدان جنگ بروی.
به بستور ده بارهٔ برنشست
مر او را سوی رزم دشمن فرست
هوش مصنوعی: به بستور دستور دادند تا دوباره بر اسب بنشیند و او را به سوی جنگ با دشمن بفرستند.
که او آورد باز کین پدر
ازان کش تو باز آوری خوب‌تر
هوش مصنوعی: او باز می‌گرداند کینه‌ای که از پدر به دل داری، و تو نیز می‌توانی بهتر از آن را به دست آوری.

حاشیه ها

1399/11/20 16:01
علی

لطفا تصحیح شود:
جهنده یکی بود آگنده خو ----> جهنده یکی بور آگنده خو
بیاراست و برگستوران برفگند ----> بیاراست و برگستوان برفگند
همی رزم را به آرزو خواستی ----> همی رزم را بآرزو خواستی
کنون کت به گیتی برافروخت نام ----> کنون کت به گیتی برافراخت نام