گنجور

بخش ۲

چنان شد ز گفتار او پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
گله هرچ بودش به زابلستان
بیاورد لختی به کابلستان
همه پیش رستم همی راندند
برو داغ شاهان همی خواندند
هر اسپی که رستم کشیدیش پیش
به پشتش بیفشاردی دست خویش
ز نیروی او پشت کردی به خم
نهادی به روی زمین بر شکم
چنین تا ز کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و بورابرش و گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم
تنش پرنگار از کران تا کران
چو داغ گل سرخ بر زعفران
چو رستم بران مادیان بنگرید
مر آن کرهٔ پیلتن را بدید
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسپ کسان را مگیر
بپرسید رستم که این اسپ کیست
که دو رانش از داغ آتش تهیست
چنین داد پاسخ که داغش مجوی
کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی
همی رخش خوانیم بورابرش است
به خو آتشی و به رنگ آتش است
خداوند این را ندانیم کس
همی رخش رستمش خوانیم و بس
سه سالست تا این بزین آمدست
به چشم بزرگان گزین آمدست
چو مادرش بیند کمند سوار
چو شیر اندرآید کند کارزار
بینداخت رستم کیانی کمند
سر ابرش آورد ناگه ببند
بیامد چو شیر ژیان مادرش
همی خواست کندن به دندان سرش
بغرید رستم چو شیر ژیان
از آواز او خیره شد مادیان
یکی مشت زد نیز بر گردنش
کزان مشت برگشت لرزان تنش
بیفتاد و برخاست و برگشت از وی
بسوی گله تیز بنهاد روی
بیفشارد ران رستم زورمند
برو تنگتر کرد خم کمند
بیازید چنگال گردی بزور
بیفشارد یک دست بر پشت بور
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی
بدل گفت کاین برنشست منست
کنون کار کردن به دست منست
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
بدین بر تو خواهی جهان کرد راست
لب رستم از خنده شد چون بسد
همی گفت نیکی ز یزدان سزد
به زین اندر آورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را
گشاده زنخ دیدش و تیزتگ
بدیدش که دارد دل و تاو و رگ
کشد جوشن و خود و کوپال او
تن پیلوار و بر و یال او
چنان گشت ابرش که هر شب سپند
همی سوختندش ز بیم گزند
چپ و راست گفتی که جادو شدست
به آورد تا زنده آهو شدست
دل زال زر شد چو خرم بهار
ز رخش نوآیین و فرخ سوار
در گنج بگشاد و دینار داد
از امروز و فردا نیامدش یاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/13 00:05
امین کیخا

فسیله یعنی رمه و گله ولی فصیله به عربی نگاشته می شود به فارسی سیله هم همین معنی را میدهد . فصیل شتر از شیر گرفته است با توجه به اینکه لغت های زیادی برای گله و رمه هست و نیز سیله که کوتاهیده ان است شاید فارسی باشد اسدی انرا در فرهنگش اورده است

1401/04/06 16:07
جهن یزداد

فسیله بچم گله اسپان تنها پارسی است  و دگر هرچه هست عربیست  -
گله اسپ را فسیله و زرنگ گویند و بچه  اسپ  به پارسی کره گویند  اگر  شیرخوار باشد ستاغ گویند و اسبی که پدر و مادرش را گزیده باشند او را دستکش و گزیده گویند و فسیله ای که همه گزیده باشد و تنها برای نژاد گیری بکار برند رنگ گویند

1392/02/13 00:05
امین کیخا

دکتر معین فسیله را به عنوان نهال خرما تنها عربی دانسته است

1401/10/15 12:01
جهن یزداد

شوربختانه  دهخدا و معین بسیار عربی گرا هستند  و بسیاری وازگان پارسی را فرامشت کردند

1396/02/27 01:04
سیدرضا شاکری

مصرع دوم بیت پایانی که در دهخدا و چند جای دیگر به درستی آمده این است و معنای عمیقتر و متناسب با کلیت و منطق اندیشه های فردوسی این است
روان را به خون دل آهار داد

1399/09/11 14:12
حسن

دل زااااااال زر شد چو خرن بهار
زرخش نو آئین و فررررررررخ سوار
شعر از این شورانگیز تر نداریم
خدایت رحمت کناد ای فردوسی حکیم و نابغه

1399/09/11 14:12
حسن

سه سالست تا این بزین آمدست
به چشم بزرگان گزین آمدست
این بیت رو باید هزار بار خوند

1401/04/06 16:07
جهن یزداد

پاسخ پیر کابلی را بنگرید

 چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن کار ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
 بدین برتو خواهی جهان  کرد راست

اشککککککک اشک

1401/07/05 15:10
کاوه

پشت فرمان ماشین بودم که کتاب صوتی شاهنامه به اینجا رسید

 چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن کار ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
 بدین برتو خواهی جهان  کرد راست

تو عمرم تو هیچ مصیبتی و از دست دادن عزیزی اینجوری گریه نکرده بودم

 

1401/09/04 02:12
جهن یزداد

برخی اشکت - چگونه اشک نریزیم که ایران عزیزتر از جانمان  چنین چند پاره و نابود شده ایرانی که سر جهان بود

1401/09/04 02:12
جهن یزداد

سه سالست و تا او به زین امدست
به نزد بزرگان گزین امدست
 رخش  سه ساله بود که رستم او را دید و نه شش ساله که بگوید سه سالست تا او به زین امدست

1403/03/03 13:06
جهن یزداد

انچه به باور من درست مینماید اینست

چنین تا ز کابل بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار
بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او
سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و افراشته گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم
چو رستم بران مادیان بنگرید
مر آن کرهٔ پیلتن را بدید
کمند کیانی همی داد خم
که آن کره را بازگیرد ز رم
به رستم چنین گفت چوپان پیر
که ای مهتر اسپ کسان را مگیر
بپرسید رستم که این اسپ کیست
که دو رانش از داغ آتش تهیست
چنین داد پاسخ که داغش مجوی
کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی
خداوند این را ندانیم کس
همی رخش رستمش خوانیم و بس
سه ساله ست و تا این به زین امده است
به چشم بزرگان گزین امدست
چو مادرش بیند کمند سوار
چو شیر اندرآید کند کارزار
بینداخت رستم کیانی کمند
سر و گردنش اندر امد ببند
بیامد چو شیر ژیان مادرش
همی خواست کندن به دندان سرش
بغرید رستم چو شیر ژیان
از آواز او خیره شد مادیان
یکی مشت زد نیز بر گردنش
کزان مشت برگشت لرزان تنش
بیفتاد و برخاست برگشت از اوی
بسوی گله تیز بنهاد روی
بیفشارد ران رستم زورمند
برو تنگتر کرد خم کمند
بیازید چنگال گردی بزور
بیفشارد یک دست بر پشت بور
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی
بدل گفت کاین برنشست منست
کنون کار کردن به دست منست
ز چوپان بپرسید کاین اژدها
به چندست و این را که خواهد بها
چنین داد پاسخ که گر رستمی
برو راست کن روی ایران زمی
مر این را بر و بوم ایران بهاست
برین بر تو خواهی جهان کرد راست

لب رستم از خنده شد چون بسد

همی گفت نیکی ز یزدان سزد

به زین اندر آورد گلرنگ را

سرش تیز شد کینه و جنگ را

گشاده زنخ دیدش و تیزتگ

بدیدش که دارد دل و تاو و رگ

کشد جامه و خود و کوپال او

تن پیلوار و بر و یال او

دل زال زر شد چو خرم بهار

ز رخش نوآیین و فرخ سوار

در گنج بگشاد و دینار داد

از امروز و فردا نیامدش یاد



1403/03/03 13:06
جهن یزداد

سیه چشم و افراشته گاودم
سیه خایه و تند و پولادسم 

1403/03/03 13:06
جهن یزداد

این بیتهای سست و عربی دار هم از فردوسی نیست

 

تنش پرنگار از کران تا کران

چو داغ گل سرخ بر زعفران

همی رخش خوانیم بورابرش است

به خو آتشی و به رنگ آتش است


چنان گشت ابرش که هر شب سپند

همی سوختندش ز بیم گزند

سستی انها جار میزند که از  فردوسی نیست

 

1403/03/03 13:06
جهن یزداد


این هم از فردوسی نیست  نزد فردوسی جادو  بچم افسونگر است
چپ و راست گفتی که جادو شدست

به آورد تازنده آهو شدست