گنجور

بخش ۱

جهانجوی چون شد سرافراز و گرد
سپه را بدشمن نشاید سپرد
سرشک اندر آید بمژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک
کسی کز نژاد بزرگان بود
به بیشی بماند سترگ آن بود
چو بی‌کام دل بنده باید بدن
بکام کسی داستانها زدن
سپهبد چو خواند ورا دوستدار
نباشد خرد با دلش سازگار
گرش زآرزو بازدارد سپهر
همان آفرینش نخواند بمهر
ورا هیچ خوبی نخواهد به دل
شود آرزوهای او دلگسل
و دیگر کش از بن نباشد خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
چو این داستان سربسر بشنوی
ببینی سر مایهٔ بدخوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهانجوی چون شد سرافراز و گرد
سپه را بدشمن نشاید سپرد
هوش مصنوعی: زمانی که فردی که به دنبال جستجوی علم و قدرت است، به مقام بلند و سرافرازی دست پیدا کند، نباید سپاه و افراد تحت فرمان خود را به دست دشمنان بسپارد.
سرشک اندر آید بمژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک می‌ریزد به خاطر حسد و غم، مانند اشکی که هیچ پزشک و درمانگری نمی‌تواند برای آن چاره‌ای بیابد.
کسی کز نژاد بزرگان بود
به بیشی بماند سترگ آن بود
هوش مصنوعی: کسی که از نسل بزرگان است، به بزرگی و عظمت خود ادامه خواهد داد.
چو بی‌کام دل بنده باید بدن
بکام کسی داستانها زدن
هوش مصنوعی: وقتی دل من به آرزوهایم نمی‌رسد، مجبورم خواسته‌ها و داستان‌های خودم را به دیگران منتقل کنم.
سپهبد چو خواند ورا دوستدار
نباشد خرد با دلش سازگار
هوش مصنوعی: سپهبد وقتی صدایی را می‌خواند، اگر او را دوست نداشته باشد، عقل و دلش هیچ همخوانی نخواهند داشت.
گرش زآرزو بازدارد سپهر
همان آفرینش نخواند بمهر
هوش مصنوعی: اگر آسمان او را از آرزوهایش باز دارد، دیگر به خاطر مهر و محبتش نمی‌توان او را آفریده شده نامید.
ورا هیچ خوبی نخواهد به دل
شود آرزوهای او دلگسل
هوش مصنوعی: او هیچ خوبی را در دل نخواهد یافت و آرزوهایش، دلش را می‌شکند.
و دیگر کش از بن نباشد خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
هوش مصنوعی: و دیگر کسی که از اصل خود بریده باشد، خرد و دانایی او از بین می‌رود و دیگر نمی‌تواند به حساب مردمان باشد.
چو این داستان سربسر بشنوی
ببینی سر مایهٔ بدخوی
هوش مصنوعی: وقتی این داستان را به طور کامل بشنوی، متوجه می‌شوی که ریشه‌ی مشکلات و بدبختی‌ها به کجا برمی‌گردد.

حاشیه ها

1391/07/08 15:10
ناشناس

با سلام داستان فرود رو از روی شاهنامه من بازنویسی کردم چند سال قبل .
فرود (فرزند ساوش و جریره دختر پیران ویسه وزیر افراسیاب )یکی از شخصیتهای قابل تامل در شاهنامه است با سرشتی پاک که قربانی نابخرد ی و خود خواهی و عصبانیت بی مورد طوس سردار سپاه ایران (لشکریان کیخسرو برادر فرود و فرزند فرنگیس و سیاوش )می شود . طوس از فرمان شاه سر می پیچد و منطقه کلات را که فرود در دژ سفید در آنجا زندگی می کرده در پیش می گیرد و جنگی که قرار بود خونخواهی سیاوش پدر کیخسرو از تورانیان باشد به برادرکشی ختم می شود و فرود و همه خانواده اش قربانی جهالت طوس می شود .

1392/05/26 13:07
سعید

براستی داستان بهرام و تازیانه که اهمیت نام وننگ است آموزنده و الهام بخش است.
شد آن لشکر نامور سوگوار
ز بهرام وز گردش روزگار

1395/01/12 20:04
نادر

باسلام خدمت همه ایرانیان . من در شهر دهلران زندگی می کنم که دارای تمدن بسیار کهن است . جالب اینجاست که در شهر دهلران منطقه ای وجود دارد به اسم کلاته که این کلاته تمدنی بسیار کهن دارد و اثار باقی مانده از شهری بسیار بزرگ و قدیمی دارد. پدارن و پیرمردان دهلرانی بر این عقیده اند که این منطقه باستانی همان شهر کلات محل پادشاهی فرود فرزند سیاووش است . باتوجه به توضیحات فردوسی درمورد جغرافیای کلات احتمال دارد که شهر کلات فرود همین منطقه باستانی کلاته شهر دهلران باشد . البته اینها که توضیح داده شد فقط احتمالات اینجانب و گفته ریش سفیدان می باشد اگر کسی اطلاعات جامعتری دارد در حاشیه بنویسد باتشکر فراوان.

1395/05/14 10:08
ع. مقدم

با سلام در جایی خواندم که بجای
نباید نمودن به آبی رنج رنج
نوشته بود نباید نمودن به بی رنج رنج
در صورت صلاحدید استاد , تصحیح شود ممنون
علیرضا راسخکار مقدم

1396/01/27 17:03
مهدی

سلام خدمت همه ی ایرانیان و ایران دوستان. بنده اهل شهرستان گناباد از استان خراسان رضوی هستم. در رابطه با مطلبی که دوست عزیزمون در رابطه با منطقه کلات و قلعه فرود گذاشته بود میخواستم مطلبی رو هم بنده عرض کنم. قلعه فرود و کلات مربوط به شهرستان ما میشه. البته با استناد و مستدل. علاوه بر آثار باقی مانده از این قلعه که در 30 کیلومتری راه گناباد به فردوس قرار داره آثار دیگه ای هم به جا مونده که ثابت میکنه این شخص و این قلعه در این مکان بودن. جنگی که بعد از کشته شدن فرود اتفاق میافته بر اساس نوشته های شاهنامه جنگ پشن هستش. این جنک در منطقه ای به همین اسم اتفاق میافته. در چند کیلومتری شرق گناباد. روستای نوده پشن از توابع خراسان در اطراف همین روستا وجود داره. دشت پشن و یا روستای پشن الانه آثار زیادی ازش باقی نمونده. ولی بقایای به جامونده ثابت میکنه که قبلا در این محل شهر باستانی پشن وجود داشته. بعد از این جنگ جنگ یازده رخ اتفاق میافته که ادامه ی جنگ ایران و تورانه. جنگ یازده رخ هم در محلی به نام ریبد یا زیبد اتفاق میافته که در 30 کیلومتری جنوب غربی مرکز گناباد قرار داره. استناد این هم اشعار شاهنامه و بقایای موجود هستش. مرحوم دکتر عباس زمانی در کتاب (گناباد، پیر تاریخ) مشروحاً تمام این وقایع رو توضیع داده و از لحاظ علم باستان شناسی این ها رو کاملا مستدل عنوان کرده. محلی هم در زیبد گناباد وجود داره معروف به درب صوفه که محل دفن پیران ویسه وزیر افراسیاب پس از جنگ با ایران و کشته شدن به دست گیو هستش. دکتر زمانی تمامی این ها رو در کتابش توضیح میده. با آرزوی سربلندی برای ایران عزیز و زخم خردمون.

1396/01/27 17:03
مهدی

محلی هم در زیبد گناباد وجود داره معروف به درب صوفه که محل دفن پیران ویسه وزیر افراسیاب پس از جنگ با ایران و کشته شدن به دست گیو هستش. دکتر زمانی تمامی این ها رو در کتابش توضیح میده. با آرزوی سربلندی برای ایران عزیز و زخم خردمون

1400/09/06 08:12
محمدرضا طالبی

سلام بر دوست عزیز. مطالب شما بسیار عالی بود. ویکی پدیا دقیقا با مطالب شما همخوانی داره و من این اطلاعات را از اونجا گرفتم. ولی مقبره پیران را در روی نقشه پیدا نکردم. امکانش یک مختصات utmاز محل بفرستید. 

1396/01/28 12:03
نجف اده کلات

با سلام
در این شعر بارها نام کلات ذکر شده و منظور شهر تاریخی کلات نادر است در شمال شرقی خراسان رضوی
بنا توجه به اسناد تاریخی موجود در شهر کلات چون :قلعه فرود -خانه رستم -روستایی قدیمی سیستان- و از همه مهمتر اسم چند روساتای قدیمی کلات در این اشعار ذکر شده چون روستای چرم-سپاه و...و از همه مهمتر اینکه جناب فردوسی در نزدیکی شهر کلات در طوس اقامت داشتند
لطقا در تاریخ دخل و تصرف نکنید و کمی مطالعه کنید
در ضمن در فرهنگ دهخدا کلات به من جای سرسبز و در دامنه کوه است بدین صورت است که در ایران شهر های چون کلات و کلاته متععد است اما کلات مورد نظر در شعر جناب فردوسی فقط کلات نادر است و بس .

1396/02/08 21:05
نادر

با سلام به دوستان عزیز من در حاشیه ای که نوشتم نگفتم صد در صد کلات نام برده شده در شعر فردوسی همان کلاته دهلران است . اما باتوجه به قدمت دهلران در علم باستان شناسی که نشان میدهد دهلران 10000 هزار سال قبل از میلاد مسیح قدمت دارد و نزدیک شهر شوش پایتخت هخامنشیان است و همچنین توضیحات فردوسی در مورد سفید کوه و بیابان بی اب علف سر راه سپاه ایران احتمال نزدیکتر این است که شهر کلات همان کلاته دهلران باشد نه کلات نادری که قدمتی نهایت هزار ساله و محل حکومت نادر شاه می باشد . باتشکر از دوستان

1396/02/08 21:05
نادر

در ضمن باید یاد اور شوم که سایت باستانی کلاته دهلران شهر باستانی است با وسعت 50 هزار متر مربع که دارای قلعه ها و بارو های بسیار محکم و باستانی مربوط به دوره کیانیان هخامنشیان که نشان دهنده شهری مهم و کهن است که در بالای کوه قرار دارد که احتمال به همین دلیل جنگ برای سپاه ایران را سخت کرده است و از یک طرف به بیابانی سوزان و بی اب علف ختم میشود . باز با این وجود اینها همه احتمالات است و با قطعیت نمیشود گفت که کلات همان کلات نادری یا کلاته دهلران است. با تشکر از دوستان

1396/02/09 02:05
پریشان روزگار

نادر گرامی،
قصه پر غصه ایست،
وادادگی برخی هم میهنان در برابر هر آنچه به اصطلاح ایران شناسان غربی ( بخوانید دزدان عتیقه ، جاسوسان ) می گویند.
تا بدانجا که بزرگترین بخش شاهنامه ،معتبرترین سند تاریخی مارا اسطوره می خوانند چه با آنچه دروغ پردازان اروپایی گفته و می گویند هم خوانی ندارد.
در سرگذشت بیور اسپ می خوانیم که " گنگ دژ "
همان بیت المقدس است.
کلات نادری هم دور از بیابان ریگ سیاه نیست، اما کلاته دهلران و بسیاری دیگر از جای نامها را که در شاهنامه آمده اند می باید در پهنه گسترده ای از چین تا دریای سپید از آن همه درکردستان و کرمانشاهان
نیز جستجو کنیم .
و این رشته سر دراز دارد

1396/02/09 02:05
پریشان روزگار

پی نوشت
و سپاس نادر گرامی که یاد روشن سالهایی که
بخت خدمت در آن نزدیکی ها را ذاشتم در دلم زنده کردید.

1396/02/09 21:05
نادر

با سلام خدمت دوستان الخصوص پریشان روزگار عزیز.
در علم باستان شناسی هیچ چیز را نمی توان با قطعیت بیان کرد . دوستان میگویند منظور حکیم تتوس از کلات قطعا کلات نادری است . اما ایا اثار موجود در کلات نادر به دوره کیانیان میرسد؟ من نمیدانم شاید اینگونه باشد .اما تا جای که بنده حقیر میدانم کلات نادری مربوط به دوره افشاریه است که زیاد قدمتی ندارد.اما حکیم توس خبر از یک جنگ خونین که متعاقب ان سوختن یک شهر بزرگ در بالای کوه که ختم به بیابان میشود می دهد. در کلاته دهلران شهر بزرگی است با قلعه ها و دژ ها و قناتهای مربوط به دوره کیانیان که اثار سوخته شدن شهر هم موجود است در ضمن گور هایی به طول حداقل 10 متر و سنگ قبرهای حداقل 5 تنی به تعداد زیادیافت شده که درون انها سلاحها جنگی فراوان است . تعجب نکنید این سنگ قبرهای وزین را جز .پهلوانایی چون گیو و گودرز و طوس بیژن ... نمیتونتستن جابجا کنند . کلام اخر الله اعلم .شاید حق با دوستان باشد.

1396/12/04 14:03
شهروز کبیری

با درود
در بیت:
ورا بیژن گیو راند همی
که خون بسمان برفشاند همی
واژه ی «بسمان» اشتباه تایپ شده و «باسمان» صحیح است. لطفا تصحیح گردد.

1396/12/04 15:03
شهروز کبیری

در بیت:
بدو گفت کری فرودم درست
ازان سرو افگنده شاخی برست
واژه «کری» امده است. «کاری» به معنی: که آری صحیح است. تصحیح گردد.

1396/12/04 15:03
شهروز کبیری

ندیدی براوهای پرتاب اوی؟
یعنی آیا ابروهای بر از تاب و خشم او را ندیدی؟

1396/12/14 20:03
شهروز کبیری

بیت:
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم
واژه ی «گوشش» نادرست است. در نسخه مسکو «کوشش» آمده است. لطفا تصحیح گردد.
این بیت در نسخه ترنر ماکان آمده:
گر ایدونکه تازانه باز آورم
و یا سر به کوشش به کاز آورم
(صفحه 612 نسخه ماکان - در سرفصل: باز رفتن بهرام برزمگاه، جستن تازیانه و کشته شدنش به دست تژاو)
این بیت در نسخه ژول مول آمده:
(صفحه 343 - سر فصل: بازگشتن بهرام بجستن تازیانه برزمگاه)
گرایدون که تازانه باز آورم
وگر سر بکوشش بکاز آورم

گویا «سر به گاز آمدن» اصطلاح بوده است. در داستان ضحاک آمده (ابیات زیر مطابق با نسخه موجود در گنجور است):
باید شما را کنون گفت راست
که آن بی‌بها اژدهافش کجاست
برو خوب رویان گشادند راز
مگر که اژدها را سرآید به گاز
همچنین در ابتدای پادشاهی بهرام اورمز آمده:
برو نیز بگذشت سال دراز
سر تاجور اندر آمد به گاز
در معنی «سر به گاز آمدن» ایا «سر به گاز اندر آمدن» بنده دانشی ندارم و از اساتید استدعا دارم چراغ دانش بر افروزند.
اما احتمالا مراد همان گازانبر باشد. دو معنی برای «گاز» آمده که در اینجا قابل تامل است:
1- گازانبر - آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون می‌کشند؛ ◻︎ تو که در بند حرص‌و‌آز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی1: 440).
2- گاز (از لغت‌نامه دهخدا)
گاز. (اِ) غار و مغاره ٔ کوه . (برهان ). || جایی و سوراخی را نیز گویند که در کوه یا در زمین بکنند تا وقت ضرورت آدمی یا گوسفند در آنجا رود. (برهان ).

1396/12/14 22:03
nabavar

شهروز جان
وگر سر ز گوشش به گاز آورم
به نظر می رسد می گوید : سر او را در حالی که از گوش با گاز انبر { کلبتین ، انبر } می گیرم می آورم
مثل اینکه موش مرده را با انبر می گیرند
زنده باشی

1396/12/15 04:03
۷

گر ایدونک تازانه بازآورم
مگر سر ز کوشش به گاز آورم
اگر چنین شد تازانه را بازآورم مگر در این کار سرم را از دست بدهم
گر ایدونک تازانه بازآورم
مگر سر ز کوشش فراز آورم=مگر با این کار سرم را بلند کنم
گاز یعنی هر چیز برنده به شکل قیچی و دندان را نیز به همین دلیل گاز گویند به ویژه دندان نیش
سر به گاز دادن یعنی سر بین دو تیغه رفتن و بریده شدن آن و کنایه از مردن

1396/12/15 11:03
ناصر

بیت 1077
شعر استاد را بدون سند دگر گون کردن بی مهری ست
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز گوشش بگاز آورم،
{گر} در بیت دوم به معنای { تا } ست
حال که چنین است ، تازیانه آماده می کنم ، تا سرش را بیاورم در حالی که با انبر ازگوشش گرفته باشم.

1397/04/09 14:07
شهروز کبیری

درود دوباره بر همه عزیزان
سپاس از اینکه وقت گذاشتید و در باب سوال بنده پاسخ ایراد نمودید.
جناب ناصر بزرگوار، بنده قصد این جسارت را نداشتم (و هرگز نخواهم داشت!) که شعر استاد بزرگ توس را دیگرگونه کنم.
اگر بیان بنده ناقص بوده مرا ببخشید. منظور بنده این بود که مطابق نسخه مسکو (که در اختیار بنده هست) واژه به صورت «کوشش» آمده و در اینجا اشتباه تایپی رخ داده است که به شکل «گوشش» نوشته شده. چرا که متن وبسایت وزین گنجور مطابق با نسخه مسکو است. پس باید دقیقا آنچه در نسخه مسکو آمده است، در اینجا منعکس شود.
ضمنا عرض بنده ی حقیر بدون منبع نبود. بنده شکل ضبط شدن این بیت را در سه نسخه ی
1- چاپ مسکو
2- نسخه ماکان
3- نسخه ژول مول
را ارایه دادم و در هر سه «کوشش» آمده است و در هیچکدام از این موارد «گوشش» نیامده.
هدف بنده تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی در متن وبسایت گنجور است، نه اینکه چاپ مسکو (یا هر چاپ) دیگری را دگرگون نمایم.

1397/04/09 15:07
شهروز کبیری

در باب «سر به گاز آوردن» چند ماه اخیر در این زمینه تحقیق نمودم. سر به گاز آوردن کنایه از «مردن» است. این مساله بارها در متن شاهنامه آمده است و در همه مواردی که به چشم بنده خورد، همین کنایه از مرگ بود.
در اینجا استاد توس می فرماید:
گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز کوشش بگاز آورم
وگر: در اینجا و در اغلب قسمت های شاهنامه بعنی «و یا»
معنی بیت از این قرار است:
یا آنگونه خواهد شد که تازیانه را برگردانم
و یا در این راه کشته خواهم شد.

1397/04/09 15:07
شهروز کبیری

گر ایدونک تازانه بازآورم
وگر سر ز کوشش بگاز آورم
جناب ناصر عزیز، فرمودید معنی چنین است:
حال که چنین است ، تازیانه آماده می کنم ، تا سرش را بیاورم در حالی که با انبر ازگوشش گرفته باشم.

اما این اصلا معنی بیت را نمیرساند. کدام تازیانه را آماده میکند؟ تازیانه که گم شده است...
سر چه کسی را میخواهد بیاورد؟
گوش را با انبر گرفتن در کجای شاهنامه یا متن معاصر آن آمده است؟

1397/10/25 13:12
مهرداد

به نام پروردگار
بنده کمترین قصد دارم از دیدگاه شخصی خودم به یک نکته اشاره کنم.
در ماجرای بازگشتن بهرام(پهلوان نامدار و خردمند شاهنامه) به میدان نبرد در جهت پیدا کردن تازیانه خود، نام و ننگ مقصود ثانویه است. بلکه بهرام به جهت کشته شدن سیاوش و فرود، خود را مقصر دانسته و از همین جهت است که شاید در جست و جوی پاک شدن گناهانش و کشته شدن در میدان نبرد می باشد. از اشعار به نظر می رسه که صحنه کشته شدن سیاوش و فرود، در پیش بهرام بوده و برای اینکه نتونسته کاری انجام بده همیشه در عذاب و ناراحتی بوده است.

1398/04/20 18:07
زر

بیت‌هایی در مورد سرزنش توس از سوی کیخسرو از پدر گرامیم که شاهنامه را در سینه داشت شنیده‌ام که متاسفانه در شاهنامه‌های مکتوب آن‌ها را نیافتم
نگفتم نرو سوی موسیان و عین جرم (چرم) که آن‌جا فرود است با مادرم
همی هدیه نو به نو دادمت به جنگ برادر فرستادمت
و این دو منطقه موسیان و عین جرم هم‌چنان با همین نام‌ها در شهر دهلران هستند.

1398/07/26 02:09
واحد

درود، در باره موضوع کلات عرض کنم خود واژه کلات همان قلعه است و جاهای فراوانی در ایران داریم به اسم کلات (غلات بزی، کلات غرم، کلات شیراز و غیره) و اینکه فردوسی خودش هم آگاهی داشته که کدام کلات بوده یا حتی اصلاً برای او مهم بوده یا خیر، جای بحث وجود دارد و شاید باستان شناسی بتواند داستانی را به داستانی ربط دهد، از لحاظ جغرافیایی گناباد منطقی به نظر میرسد اما جای بحث همیشه باز است مثلاً من در منطقه کرمان برجی دیدم به اسم گیو قلعه اما اکنون فهمیدم گیو اصفهانی بوده یا در این حدود میزیسته است و البته مرزها در گذشته کمی تفاوت داشته است مثل مملکت فارس در زمان قاجار تا کنون.
اما نکته جالب این داستان در زمان کشته شدن فرود این بود که پهلوانان جوانان تند سر در جنگ شتاب میکردند و گیو و دیگران شانه از زیر بار خالی میکردند. به هر حال داستان به نظر غیر منطقی و ساده میآید چرا که همان اول میشد فرود و بهرام با هدیه و سلام به پیش طوس بیایند تا چنین نشود.

1398/07/06 17:10
مهرزاد

درود بر همه دوستان
آیا واژه ی ((میم)) در بیت 60،نام محل یا مکانی است؟ خواهش می کنم راهنمایی نمایید

1399/04/20 15:07
mamo

برآشفت با خویشتن چون پلنگ
ز "بافیدن" پای آمدش ننگ
بافیدن نادرست است و در تصحیح آقای خالقی مطلق "شافیدن" است. به معنای لغزیدن

1399/05/10 05:08
شعردوست

منظور فردوسی در این شعر کلات نادری هست زیرا روستای چرم هم در فاصله 15 کیلومتری آنجاست. قلعه فرود هم انگار بر بلندای کوهی در آن حوالی بوده که الان بنام تخت فرود شناخته میشه.
تاریخ کلات بسیار قدیمیتر از نادرشاه هست. مثلا مسجد کبود گنبد کلات در زمان سلجوقیان ساخته شده و در زمان نادر بازسازی شده. همچنین معابد و آتشکده های بسیاری در درگز وجود داشتن که در 120 کیلومتری کلات هست.

1399/06/15 21:09
علی

لطفا تصحیح شود:
نباید نمودن به آبی رنج رنج ----> نباید نمودن به بیرنج رنج
ازان سو به نباید کشیدن لگام ----> ازان سو نباید کشیدن لگام
بب و بسایش آید نیاز ----> بآب و بسایش آید نیاز
جوان با تخوار سرایند گفت ----> جوان با تخوار سراینده گفت
درفشی پش پشت او دیگرست ----> درفشی پس پشت او دیگرست
بب مژه رخ نبایست شست ----> بآب مژه رخ نبایست شست
چه گیرد چنین لشکر کشن خوار ----> چه گیرد چنین لشکر گشن خوار
همه گنجها را بتش بسوخت ----> همه گنجها را بتش بسوخت
سوس کاسه رود اندر آمد براه ----> سوی کاسه رود اندر آمد براه
ز تران بیامد دلیری جوان ----> ز ترکان بیامد دلیری جوان
بب اندرون غرقه شد بارگی ----> بآب اندرون غرقه شد بارگی
چو آمد برران کوه هیزم فراز ----> چو آمد بران کوه هیزم فراز
که سالار لشکر چهه افگند بن ----> که سالار لشکر چه افگند بن
وگر سر ز گوشش بگاز آورم ----> وگر سر ز کوشش بگاز آورم
بجستند با من بغاز کین ----> بجستند با من بآغاز کین

1399/07/25 15:09
محمدتقی

با سلام؛
در تحلیل اشعار فردوسی و تلاش برای تطبیق آن با جغرافیای کنونی بحص هایی مطرح می شود که لزوما انطباقی با واقعیات ندارند و نمی توان آنها را مستند نمود.
مثلا دوستی کلات را با جایی در دهلران تطبیق داده اند. دوستی با کلات نادری و دوستی با گناباد.
با مجموعه شواهد می توان گفت که گزینه گناباد ظاهرا به صواب نزدیکتر است. چَرَم نام روستایی است در نزدیکی کاخک که امروز در تقسیمات کشوری زیرمجموعه فردوس یا سرایان است و چرمه گفته می شود. مَیَم نام روستایی است در نزدیکی شهر خضری که در شهرستان قاینات قرار دارد و کلات هم منطقه ای است در نزدیکی گناباد.

1399/07/21 11:10
مصطفی

مصرع «کزین شاه را دل نگردد دژم» یک مقدار جای بحث داره، آیا از قبل کیخسرو با توس نهانی هماهنگ کرده بود؟

1399/11/21 08:01
Mohmmad Jalil Tajlil

متن سخنرانی شوکت‌علی محمدی در نشست «غزنه میراث مشترک جهان اسلام، ایران و افغانستان)
نشست «غزنه میراث مشترک جهان اسلام (ایران و افغانستان)» در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران به همت «سرای اهل قلم» در روز جمعه 20/2/1391با حضور کارشناسان و محققان افغانستانی آقایان قنبر علی تابش شاعر و منقتد ادبی، شوکت‌علی محمدی و اسدالله امیری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی افغانستان در تهران و جناب مولوی کرخی برگزار شد.
متاسفانه این نشست، با انعکاس غیر حرفه‌ای خبرنگاران، به ویژه با مهری خبرگزاری مهر، با تعصب‌های غیر تحقیقی بازتاب یافت که خبرگزاریها و صدها سایت ایرانی موضع نادرستی گرفتند و تعبیرهایی مانند «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغمای افغان‌ها رفت!»؛ «شاهنامه‌ ای که افغان‌ها به یغما بردند!»؛ «کارشناسان افغانستان میراث معنوی ایران را به غزنی نسبت دادند»؛ «ایرانی‌ها کوتاه نیامدند»؛ «در غیاب ایرانیها»؛ «دعوت به مناظره» و.... لازم است خبرنگار عرصه فرهنگ و ادب، افزون بر دانش ژورنالیستی اندکی از تاریخ فرهنگ و ادبیات یک جغرافیای فرهنگی آگاهی اولیه را داشته باشند.
خبرنگاران مهر جغرافیای فرهنگی و سیاسی را تمیز ندادند و با هیاهوی ژورنالیستی پوشش دادند. خبرنگاران مهر با برافروختگی خواستار مناظره میان سخنرانان و کارشناسان و صاحب نظران ایران شدند که سخنرانان نیز از آن استقبال کردند.
با اعتراف غیر کارشناس بودن این خبرنگاران؛ متاسفانه خبرهای غیر واقعی و لحظه به لحظه منتشر کرده‌ اند.
خبرنگاران عزیزی که خود اعتراف دارند که کارشناس و متخصص عرصه فرهنگ و تاریخ و ادبیات نیستند چگونه با خبرهای التهاب آمیز فضای دوستی دو ملت را متشنج می‌کنند؟ اینک متن سخنرانی آقای شوکتعلی محمدی را برای قضاوت خوانندگان می‌آوریم:
جغرافیای تاریخی و فرهنگی غزنه باستان
دومین سخنران آقای شوکت‌علی محمدی بود که در باره «جغرافیای تاریخی و فرهنگی غزنه باستان» صحبت کردند و با تشکر از برگزار کنندگان نشست غزنه میراث مشترک جهان اسلام، سخنانش را آغاز کرد:
غزنه، نماد مقطعی از تاریخ و فرهنگ کشورمان است. اگر غزنی به عنوان مرکز فرهنگی جهان اسلام انتخاب شده است؛ اگر غزنی روزگارانی شکوه و جلال جهانی داشته است؛ و اگر غزنی منشأ و مصدر تولید علم و فرهنگ در یک مقطع درخشان تاریخی در سرزمین ما و در جهان اسلام بوده است؛ این نهال پربار و این درخت کهن ریشه در تاریخ و فرهنگ و تلاشهای خردمندانه بزرگمردانِ این سرزمین داشته است. من در مورد «جغرافیای تاریخی و فرهنگی غزنه در دوره ایران باستان» بحث میکنم. امیدوار هستم این بحث، دریچهی تازهای بر روی نوجوانان و جوانان سرزمین ما و پنجرهی نوینی بر دیدگان دو ملّت بگشاید و از یک روزنه واحد، به جهان فرهنگی غزنه بنگریم.
غزنه میتواند نمادی از تاریخ و فرهنگ سرزمین کهن ایران باستان باشد. با این بحث میتوانیم به مؤلفه های هویت ملّی مان نگاه دوبارهای داشته باشیم؛ تا بتوانیم براساس آن وحدت ملّی دیرپا، بر اساس عدالت اجتماعی و فرهنگ محور را؛ شکوه ایران باستان را؛ شکوه تمدن بلخ باستان را؛ شکوه عروس البلاد غزنه را دو باره زنده کنیم. لازمهی این کار این است که ما نخست یک خانهتکانی ذهنی انجام دهیم. من بر اساس بر اساس کهنترین متن این تمدن و این سرزمین، یعنی «اوستا» این بحث را طرح میکنم. در کهنترین متن این سرزمین، که حدود هزار سال و تا هزار و ششصد سال قبل از میلاد هم گفتهاند؛ در این سرزمین، در بلخ باستان و کنارهی رود دایتی که همان بلخ رود کنونی است؛ پدید آمده است. این متن شانزده شهر اهورایی را مطرح میکند که ائیرینم وئیجه یا ایرانویج؛ سغد؛ هپت هند [پنجاب]؛ هریوا [هرات]؛ راگا یا راغ بدخشان؛ و «اوروا» که شهر باستانی غزنه است.
جغرافیای تاریخی
اوروا، غزنه، یکی از شهرهای باستانی این سرزمین است که در دورههای مختلف، نامهای متعددی را تجربه کرده است. روزگاری این سرزمین اوروا خوانده شده است، روزگاری این سرزمین زابلستان و روزگاری هم غزنه! غزنه و زابلستان همزمان بوده و مرکز زابلستان غزنه است.
آنگونه که ما از تاریخ و گذشتهی این سرزمین به دست میآوریم؛ غزنه مرکز زابلستان است. زابلستان را میشود به زابلستان بزرگ و زابلستان خاص تقسیم کرد. غزنه مرکز زابلستان خاص است. زابلستان خاص تقریبا برابر همین ولایت [استان] غزنی کنونی است که در تقسیمات اداری امروز این منطقه تقریبا همان زابلستان خاص به شمار میآید. زابلستان عام مثل بامیان، ورازگان، گردیز و کابل [و غور و گرشستان] هم شامل زابلستان بوده است. در دورانی حکومت زابلستان به دست «رستم کیانی» بوده است. اینها را که میگوییم واقعیتهای سرزمین ماست. وقتی ویشتاسپ به دست ذوالاذعار گرفتار شد و رستم و گشتاسپ را آزاد کرد، به پاس این خدمتی که به گشتاسپ کیانی انجام داد؛ گشتاسپ حاکمیت سیستان و زابلستان را به رستم واگذار کرد. طبری، نویسنده مجملالتواریخ و القصص و سایر منابع به این مساله پرداخته و ابن خلدون در ج1: ص 179 آورده است.
این سرزمین در یک مقطع از تاریخ به نام سیستان هم یاد شده است، که جغرافیای تاریخی سیستان از غزنه آغاز میشود و تا زرنگ ادامه مییابد و در بعضی از منابع تاریخی گردیز و کابل هم جزء سیستان است.
از مناطق مهم و استراتژیکی که در منابع کهن و تاریخی آمده، میتوان از رود «فرزدان رود» یا همان آب ایستاده «دشت ناوور» یاد کرد. در دین زرتشتی معتقدند که نخستین منجی دین زرتشت [هوشیدر یا هوشیدرنه]، از کناره همین رود فرزدان رود ظهور خواهد کرد. یا این منطقه در تاریخ به نام «کاسهرود» یاد شده است که جنگجای رستم با تورانیان بوده و از این مسیر لشکر توس بن نوذر [کیانی] گذر کرده است. آن گونه که در منابع سدههای اخیر آمده است میگویند ما نمیدانیم کاسهرود کجاست؟ فردوسی در شاهنامه این منطقه چنان توصیف میکند که با توجه به شواهد و قرایین دیگر، کاسهرود نمیتواند به جز دشت ناوور باشد!
به سختی گذشت از در کاسه رود
جهان را یخ و برف در کاسه بود
فردوسی
سرزمین ناوور یکی از سردسیرترین منطقه افغانستان که در زمستانهای پر برف دوران قدیم، با توجه به موقعیت جغرافیای [طبیعی] آن که حالت کاسه مانند دارد و اطرافش را کوهها احاطه کرده است، این دشت، با آب ایستاده در مرکز آن، در زمستانهای دوران قدیم مانند یک جام یخ بوده است که فردوسی به خوبی این موقعیت جغرافیایی را در شعر خودش به تصویر کشیده است.
یکی از مناطق تاریخی که ریشههای این منطقه را به اثبات میرساند، رود [باستانی] «خرد روی» است یعنی ارگنداب است که ارگنداب بالا یا علیا از «مالستان» و «جاغوری» نشأت میگیرد و به سمت ارگنداب میریزد. که مسیر این این رودخانه را، به نام خرد روی در تاریخ ثبت کرده اند.
یکی از سرزمین و جغرافیایی که میتواند گذشته تاریخی ما را روشن کند، قلات است یا «کلات». که شهر فرود [پسر سیاووش] است. فرود پسر سیاووش به دلیل ان که از مادر ترکتباری زاده شده بود، دورتر از مرکز اقتدار حکومت و در یک منطقه نسبتا دور دستی در کلات زندگی میکرد، که مرکز ولایت زابل کنونی و نزدیک قندهار است. وقتی توس بن نوذر لشکرش را از مرکز زابلستان قدیم که همان «دایه» کنونی باشد از مسیر دشت ناوور به سمت قندهار حرکت میکند؛ کیخسرو دستور میدهد که از راه «کلات» و «جَرَم» نرو:
مرو تو ز راه کلات و جرم
مزن تو به گرد سپید کوه قدم
قردوسی
اما به دلیل آن که توس کینهای از تورانیها و سیاوش و فرود داشته است، به دو راهی دشت ناوور که میرسد، مسیر لشکر را به سمت جَرَم (گرمسیر) و به سوی قندهار گرمسیر و کلات کج میکند و میرود و قضیه قتل فرود اتفاق میافتد.
یکی از سرزمینهایی که میتواند گذشته را روشن کند، «نای لامان» زابلستان است که در جنگ صفاریان و رتبیل شاهان، هنگامی که پسر رتبیل از زندان بُست فرار میکند، در قلعهی نای لامان زابلستان- دوستانی که آشنایی دارند لومان جاغوری- سنگر میگیرد.
جغرافیای فرهنگی
اگر اندک نگاهی به جغرافیای فرهنگی این سرزمین بیندازیم، خیلی از فرهنگ و فرهیختگی این سرزمین را نشان میدهد. کهنترین متن فرهنگی و زبانی این سرزمین اوستا است. زبان اوستایی- به اتفاق اوستا شناسان- در حوزه شرق پدید آمده و در این حوزه بالیده است. متن زرتشتی اوستا به زبان این مردم است. وقتی دین زرتشتی به سمت عراق و مازندران و هند گسترش پیدا میکند، ترجمه میشود. بر این اساس است که زمینهی نفوذ فارسی را فراهم میکند. به اتفاق زبان شناسان، خاستگاه هم زبان پارسی -که در افغانستان، ایران و تاجکستان محاوره و نوشته میشود- خاستگاه شرقی دارد و هم زبان اوستایی. اما بیشترین خصوصیتهای زبان اوستایی در لهجهی مردم غزنه نمودار است و به روشنی میتوان ویژگیهای واژگانی و دستوری زبان اوستایی را در زبان پارسی لهجهی مردم غزنه میتوان یافت. من در کتاب «درّ اوستایی در لهجهی غزنه» به این مسأله مفصل پرداختهام. بیش چند صد واژه تنها و تنها در لهجهی غزنین موجود است و تنها و تنها در زبان اوستایی موجود است. این همخوانی و همایندی اتفاقی نیست بلکه نشان از وحدت خاستگاهی است و همریشگی هر دو زبان نشان میدهد. من [در آن کتاب] فرضیهای هم مطرح کردهام که زبان پارسی کنونی در ادامه زبان اوستایی است و زبان پهلوی نمیتواند واسطهای میان این دو زبان باشد چرا که زبان پهلوی خاستگاه غربی دارد- غرب کویر نمک- و در راستای زبان مادها میشود ازیابی کرد. زبان پارسی امروز را در راستای زبان اوستایی میشود ازیابی کرد و این دو دسته زبان، بخشی از فرهنگ این سرزمین بزرگ و پهناور را تشکیل میدهد.
یکی از مسایلی که - من وقت را هم رعایت کرده باشم و سخنم را پایان دهم- روشن میکند زبان فارسی امروز- مخصوصا لهجه ی غزنین- وارث زبان اوستایی است، آن است که در لهجهی غزنین دو حرف و دو واکه، بیشتر از لهجهی گفتاری و نوشتاری که در سایر شهرها مثلا بلخ و کابل و هرات و شیراز و تهران و ری و تاجکستان صحبت میشود؛ دو تا حرف بیشتر دارد. یعنی دو حرف «ٹ» و «ڈ». کسانی که – از دوستان ما- در ایران متولد شدهاند نمیتوانند تلفظ کنند. دو حرف «ٹ» و «ڈ» در متن اوستا هست و من شکل این حرف و واژههایی که با این دو حرف نوشته میشود را استخراج کردهام.
شکل «ت» و «ٹ» اوستایی
دقیقا کلماتی که ما با این دو واجگاه و مخرج ادا میکنیم؛ این کلمات، در اوستا نیز با همین حرف نوشته شده است. اوستا شناسانی مانند پور داود، هاشم رضی، بهار و راشد محصل و... مکررا این مساله را گفتهاند و به این مساله توجه دارند. مثلا بهار گفته در اوستا دو تا «ت» وجود دارد که شکلشان هم با هم متفاوتند. و این دو تا «ت» و «ٹ» در لهجهی غزنین فعلا موجود است. یکی از خصوصیات زبان اوستایی آن است که حرف «لام» نداشته و واژههای که فعلا حرف «ل» به کار میبریم؛ به جای آن از حرف «ر» استفاده میکردهاند. مثلا هرابزئیتی یا همان البرز، با همین حرف «ر» گفته می‌شده است.
نکته ی پایانی من این است که من در یک بررسی چهل مورد از آداب و رسوم مردم غزنه را با محوریت متن وندیداد و اوستا، بررسی کردهام؛ دقیقا همان آداب و سوم ایران باستان است. دوستان من! نوجوانان عزیز! اینها است که ریشه و بنمایه اصلی فرهنگ ما را تشکیل میدهد. اگر نوجوان افغانستان بازنگری در پندارههای ذهنی شان انجام دهند و بر اساس همین تمدن گذشته و با اتکا به آموزههای آزادیبخش و رهایی بخش اسلام، میتوانیم فرهنگ و تمدن فاخر گذشته را از نو بسازیم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
پیوند به وبگاه بیرونی

1400/01/17 09:04
ناشناس

دوستانی که ادعا می کنند منظور از کلات منطقه ای است در دهلران یا گناباد آیا تا کنون به این فکر کرده اند که این منطقه در مرز توران بوده است(توران منطقه ای است در ترکمنستان کنونی و مناطق اطراف آن) دهلران در غرب ایران است و گناباد هم در منطقه مرزی واقع نشده است.
نام اکثر مکان هایی که در این داستان ذکر شده است در شهرستان کلات نادر وجود دارد و همچنان پا برجاست و اگر ادامه داستان را مطالعه کرده باشید متوجه خواهید شد که طوس پس از فتح قلعه فرود به منطقه گروگرد می رود که اگر بر اساس موقعیت جغرافیایی شهرستان کلات در نظر بگیریم سپاه طوس از منطقه چرم به قلعه فرود رفته و بعد به منطقه گروگرد رفته اند از این نظر شهرستان کلات نادر دارای هم خوانی بیشتر جغرافیایی از دگر مکان ها می باشد .
و این نکته بسیار مهم هم در نطر بگیریم که فردوسی در خراسان می زیسته و منظور از کلات با اندکی تفکر کلات نادر می باشد.
در ضمن تغییر تاریخ کار بسیار نا پسندیده و مضحک است.

دوست عزیزی هم فرموده بودند که کلات نادر هم دارای ریگزار می باشد و از بیابان دور است به احتمال بالا شما این شهرستان را ندیده اید وگرنه این شهرستان سراسر از کوه است و منطقه وسیع پستی وجود ندارد.

1400/02/04 18:05
داریوش

بر تیر بنشست بهرام شیر
نهاده سپر بر سر و چرخ زیر
اینجا نباید تصور شود سپر را روی سر گذاشته بود و چرخ زیر؟ نامفهوم میشود. منظور این است که هم سپر و هم کمان را در دست داشت هم برای دفاع و هم برای تیر اندازی، موقع تیر زدن باید دستش را بالا می آورد تا سپر بطور افقی قرار گیرد تا بتواند تیرها را از زیر آن بزند.

1400/05/24 14:07
سیمرغ

توس و مکبث در سوگداستان فروود سیاووش

شاید برای برخی این پرسش پیش بیاید که با آنکه رستم پیش از این به خونخواهی خون سیاووش رفته بود این یورش و خونخواهی دوباره کیخسرو و ایرانیان در خاک توران از چه روست؟

پاسخ را آنان که فیلم Troy را دیده اند آسان تر در می یابند آنجا که آگاممنون به برادرش که آماده پذیرش پیشنهاد پاریس برای نبرد تن به تن و پایان جنگ و برگشت همه به خانه هایشان است یادآوری میکند که این همه راه را برای برگرداندن یک زن به آنجا نیامده است بلکه برای گرفتن سرزمین و زر و مال و به زیر یوغ آوردن مردمان آنجا به این سرزمین آمده است!

این نکته را فردوسی آنجا که از تاراج دژ فرود از زبان وی در بستر مرگ سخن گفته است

کنون اندر آیند ایرانیان                            به تاراج دژ پاک بسته میان

پرستندگان را اسیران کنند                     دژ و باره کوه ویران کنند

 و به همینگونه در  تاراج شهر مرزی توران تژاو

ازان پس برفتند سوی گله                     که بودند بر دشت ترکان یله

گرفتند هر یک کمندی بچنگ                  چنانچون بود ساز مردان جنگ

 

 بروشنی آشکار میکند. تا جایی که بیژن با دیدن گوهری چون اسپنوی از دنبال کردن تژاو دست برداشته و زن زیبای تژاو را زیر بغل زده و خوش و خندان به لشکرگاه باز میگردد!

روشن است که خون سیاووش بهانه ای بیش نیست برای نبرد بر سر خاک و سرزمین برای ایرانیان و اگر در این راه برادر خسرو هم به گفته ای – به کوشش نیروهای خودسر- از میان برداشته شود چه باک! به گفته طوس پادشاه خیلی هم بدش نخواهد آمد!

بدو گفت طوس ای گو نامدار              ازین گونه اندیشه در دل مدار

کزین شاه را دل نگردد دژم                سزد گر نداری روان جفت غم

فردوسی هراس از اینهمه وحشی گری سپاه ایران را آنجا به رخ خواننده میکشد که فرود از زنان و پرستندگان دژ میخواهد که پیش از اینکه بدست سپاه ایران بیافتند خودکشی کنند و خود را از بالای دژ به پایین افکنند و مادرش نیز پس از به آتش کشیدن کاخ با خنجر شکم خود را شکافته و بر بالین وی خودکشی میکند.

پرستندگان بر سر دژ شدند                همه خویشتن بر زمین برزدند

یکی آتشی خود جریره فروخت           همه گنجها را به آتش بسوخت

یکی تیغ بگرفت زان پس بدست                   در خانهٔ تازی اسپان ببست

شکمشان بدرید و ببرید پی               همی ریخت از دیده خوناب و خوی

بیامد ببالین فرخ فرود                       یکی دشنه با او چو آب کبود

دو رخ را بروی پسر بر نهاد                 شکم بردرید و برش جان بداد

در دژ بکندند ایرانیان               بغارت ببستند یکسر میان

 

پرسش دیگر اینکه نقش و جایگاه کیخسرو و طوس در این میانه چیست؟ آیا پیشنهاد نخست یورش و تاراج توران زمین از سوی طوس به کیخسرو داده شد و دست کم به او یادآوری شد و این طوس بود که آن اندازه بر آن پافشاری کرد تا خود نقش کلیدی در این میان بازی کند؟ اگر نه چرا از میان سواران و سپهبدان ایران زمین کیخسرو طوس را برای این این کار برمیگزیند (یعنی درست همان کسی که از نخست با شهریاری و پادشاهی وی ناخشنود بود!)؟ آیا کیخسرو با برگزیدن طوس برای این سفری میخواست او را از پایتخت خود دور نگهدارد؟ آیا وی نیازمند تندی و ناجوانمردی طوس برای کشتار و تاراج سرزمین های توران بود؟ آیا کیخسرو می بایست با دستور یورش به توران بی عاطفگی خود نسبت به زادگاه و مردمان مادری خود را برخ ایرانیان میکشید و در این آزمون پیروز بیرون می آمد؟ آیا پافشاری بر اینکه در دو راهی بیابان و برفسار کوهستان سپاه می بایست به سمت بیابان براه بیافتد نشانه ای از شخصیت شناسی کیخسرو برای رهسپاری سپاه به سمت دژ برادر و از میان بردن او بوده است (دست کم آیا ناخودآگاه چنین اندیشه ای او را فرا گرفته بوده است)؟ همچنان که در داستان اکوان دیو رستم می دانست که آنچه از اکوان بخواهد وارونه آن خواهد شد آیا اینجا هم نقشه ای برای رسیدن به خواستهای ناخودآگاه درون در میان بوده است؟

نگریستن به شیوه داستان پردازی فردوسی در کنار روش کسانی همچون شکسپیر برای نشان دادن کشمکش های خوبی و بدی و شیطان و فرشته در درون قهرمانان داستان بخوبی روشن میکند که نمایش های فردوسی همانند سوگداستان فرود (برای نمونه در برابر مکبث یا هملت) جورچینی ( puszzle ) است که پر کردن بخشی از آن را به خواننده واگذار کرده تا خود بدین پرسشها پاسخ دهد و تنها گاهی سرنخ نه چندان روشنی برای رسیدن به پاسخ آنها برجای گذاشته است.

روشن است که ذهن فردوسی همانند درون کیخسرو در این داستان در پیچ و تاب خوبی و بدی در نوسان است و این سردرگمی بروشنی در گفتار و رفتار بهرام آشکار شده است. او از آغاز بر این باور بوده است که این سپاه براستی برای خوانخواهی از خون سیاووش بسوی مرز توران به پیش تاخته است و اینکه درنمی یابد که این شتاب برای کشتن فرود یادگار سیاووش که دل با ایرانیان دارد از بهر چیست؟ اگر ایرانیان بدنبال کینخواهی از افراسیاب و تورانیان هستند آیا تا بدینجا راه را به نادرست نیامده اند و آنگاه دلش از این همه بیداد و تاراج دارایی فرزند سیاووش و برادر پادشاه کیخسرو بدرد آمده است.

چو بهرام نزدیک آن باره شد               از اندوه یکسر دلش پاره شد

همه دژ سراسر برافروخته                 همه خان و مان کنده و سوخته

بایرانیان گفت کز کردگار                     بترسید وز گردش روزگار

ببد بس درازست چنگ سپهر              به بیدادگر برنگردد بمهر

زکیخسرو اکنون ندارید شرم               که چندان سخن گفت با طوس نرم

به کین سیاوش فرستادتان                بسی پند و اندرزها دادتان

ز خون برادر چو آگه شود                            همه شرم و آذرم کوته شود

 

فردوسی در آخر سیاست همه سیاستمدارانی را نمایش میدهد که برای شستن دستان خود از جنایت هایی که به آن دست زده اند جلوی همگان اشک تمساح ریخته و از گذشته افسوس میخورند و خود را بیگناه و پاک و حق مدار جلوه میدهند. طوس که در برابر همه آزمندی ها و بلندپروازی هایش از فدا کردن جان پسر و نزدیکان خود نیز بیم نداشته است پیکر بی جان فروود و ارسپ و ریونیز را با کفن و تشریفات نظامی و سلطنتی درخشان! به دخمه بالای کوه سپرد و بعد سه روز عزای عمومی برای پیگیری تاراج و یورش به سوی شهر مرزی دیگر توران براه افتاد! (این را مقایسه کنید با حال و روز رستم پس از مرگ سهراب که در شاهنامه آمده است!)

سه روزش درنگ آمد اندر چرم            چهارم برآمد ز شیپور دم

سپه برگرفت و بزد نای و کوس           زمین کوه تا کوه گشت آبنوس

براستی بسیاری از درونمایه های شخصیت مکبثت شکسپیر را میتوان اینجا در رفتار و گفتار طوس دید. داستانی که در آن بسیاری قربانی وسوسه آز و دیوانگی یک نفر میشوند.

به بند درازیم و در چنگ آز                                  ندانیم باز آشکارا ز راز

 

1400/05/24 21:07
سیمرغ

به پیش سپه کشته شد ریونیز         که کاوس را بد چو جان عزیز

در داستان فرار فریبرز و یورش گودرز و گودرزیان به سپاهیان توران آیا این پهلوان دیگری به نام ریونیز است که کشته میشود؟ 

یک ریونیز پیش از این بدست فرود کشته شده بود!

1400/06/20 14:09
عاطفی

بله درسته سیمرغ عزیز ریونیز اول داماد توس دومی پسر کی کاووس شاه هست

1400/09/06 19:12
داریوش غفاری

با سلام

دوستانی که درباره مکان داستان بحث میکنند توجه کنند که لشگر در مسیر خود  از کلات به چرم رفته بعد از کاسه رود گذر کرده و به گروگرد میروند،اینجا فردوسی موقعیت جغرافیایی گروگرد را میگه

میان سرخس است نزدیک طوس

زباورد برخاست آوای کوس

 

1401/06/11 23:09
کلات نادر زاوین

آقا برادران چرا تو تاریخ دستکاری میکنید کلاتی که تو تاریخ اومده مرز ایران و توران بوده یه سرچ ساده لازمه تا بفهمی مرز ایران و تران کجا بوده کجا دهلران تو شمال شرقه تنها کلاتی که ممکنه که وجود داشته باشه کلات نادره 

تازه اسم روستاهایی مثل چرم رو هم آورده 

کاری نکنید برم خوده فردوسی رو بیارم  ثابت کنم

اگه خونه ی فردوسی رفته باشید میفهمی که اگه ۱۰۰ کیلومتر به سمت شمال حرکت کنی به کلات و چرم میرسی 

تو  ایران ده تا کلاته وجود داره 

مثل اینه که رستم تو مختار نامه غلام شمر بیاد بگه من رستم تو شاهنامه ام 

1403/01/03 18:04
مسلم زینوند لرستانی

درود بر شما

همه مورخین اذعان دارند که شوش پایتخت ایلامیان یا همان کیانیان بوده است کی خسرو تقریباً آخرین پادشاه ایلامی بود او به سردار خود گفت که در سه راهی سه پت کوه به سمت جاده خار برود و از رفتن به کلات خود داری کند سه راهی مذکور هنوز میان خوزستان و دهلران وجود دارد و با کمی تغییر و اختصار گویی ، سپتو خوانده میشود جاده خار هم همان مسیر دشت عباس ، دهلران ، مهران ، سومار تا سرپل ذهاب است که به سرزمین پیرانیان دشمن اصلی گودرزیان و کیانیان ختم میشود اما بلایی که هخامنشیان بر سر تاریخ ایلام اوردند تا خیانت خود را بپوشانند باعث شده تا الان ما شاهنامه را افسانه محسوب کنیم.