گنجور

بخش ۱

فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته سر مهر‌ماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوری‌ها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
می روشن و چهرهٔ شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن‌آسانی و خوردن آیین اوست
اگر یادگار‌ست ازو ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
ورا بد جهان سالیان پانصد
نیفکند یک روز بنیاد بد
جهان چون برو بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور
نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی
فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد بر جهان
ز ضحاک شد تخت شاهی تهی
سرآمد برو روزگار مهی
پس آگاهی آمد ز فرخ پسر
به مادر که فرزند شد تاجور
نیایش‌کنان شد سر و تن بشست
به پیش جهان‌داور آمد نخست
نهاد آن سرش پست بر خاک بر
همی‌خواند نفرین به ضحاک بر
همی آفرین خواند بر کردگار
بر آن شادمان گردش روزگار
وزان پس کسی را که بودش نیاز
همی‌داشت روز بد خویش راز
نهانش نوا کرد و کس را نگفت
همان راز او داشت اندر نهفت
یکی هفته زین گونه بخشید چیز
چنان شد که درویش نشناخت نیز
دگر هفته مر بزم را کرد ساز
مهانی که بودند گردن فراز
بیاراست چون بوستان خان خویش
مهان را همه کرد مهمان خویش
وزان پس همه گنج آراسته
فراز آوریده نهان خواسته
همان گنج‌ها را گشادن گرفت
نهاده همه رای دادن گرفت
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید
همان جامه و گوهر شاهوار
همان اسپ تازی به زرین عذار
همان جوشن و خود و زوپین و تیغ
کلاه و کمر هم نبودش دریغ
همه خواسته بر شتر بار کرد
دل پاک سوی جهاندار کرد
فرستاد نزدیک فرزند چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز
چو آن خواسته دید شاه زمین
بپذرفت و بر مام کرد آفرین
بزرگان لشگر چو بشناختند
بر شهریار جهان تاختند
که ای شاه پیروز‌ِ یزدان‌شناس
ستایش مر او را وزویت سپاس
چنین روز روزت فزون باد بخت
بد اندیشگان را نگون باد بخت
ترا باد پیروزی از آسمان
مبادا به جز داد و نیکی گمان
وزان پس جهان‌دیدگان سوی شاه
ز هر گوشه‌ای برگرفتند راه
همه زر و گوهر برآمیختند
به تاج سپهبد فرو ریختند
همان مهتران از همه کشور‌ش
بدان خرمی صف زده بر درش
ز یزدان همی‌خواستند آفرین
بران تاج و تخت و کلاه و نگین
همه دست برداشته به آسمان
همی خواندندش به نیکی گمان
که جاوید بادا چنین شهریار
برومند بادا چنین روزگار
وزان پس فریدون به گرد جهان
بگردید و دید آشکار و نهان
هران چیز کز راه بیداد دید
هر آن بوم و بر کان نه آباد دید
به نیکی ببست از همه دست بد
چنانک از ره هوشیاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت
به جای گیا سرو گلبن بکشت
از آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد
کجا کز جهان گوش خوانی همی
جز این نیز نامش ندانی همی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فریدون چو شد بر جهان کامگار
ندانست جز خویشتن شهریار
هوش مصنوعی: فریدون وقتی بر جهان پیروز شد، جز خود را شاهی دیگر نشناخت.
به رسم کیان تاج و تخت مهی
بیاراست با کاخ شاهنشهی
هوش مصنوعی: بر اساس سنت پادشاهان، تاج و تخت زیبایی را با کاخ شاهانه تزئین کرده است.
به روز خجسته سر مهر‌ماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
هوش مصنوعی: در روز مبارکی، مهری از جانب ماه بر سر گذاشت و تاجی بر سر گذاشت که نماد قدرت و اصل کیانی است.
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی
گرفتند هر کس ره ایزدی
هوش مصنوعی: زمانه از بدی و اندوه خالی شد و مردم هر کدام راهی به سمت نیکویی و خداشناسی در پیش گرفتند.
دل از داوری‌ها بپرداختند
به آیین یکی جشن نو ساختند
هوش مصنوعی: دل از قضاوت‌ها آزاد شد و به شیوه‌ای تازه جشنی نو برپا کردند.
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام
هوش مصنوعی: فرزانگان خوشبخت دور هم نشسته‌اند و هر کدام از جامی پر از یاقوت نوشیدنی می‌نوشند.
می روشن و چهرهٔ شاه نو
جهان نو ز داد و سر ماه نو
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و درخشان شاه، نشانه‌ای از آغاز دوره‌ای تازه و نوین است، مثل روشن شدن ماه تازه.
بفرمود تا آتش افروختند
همه عنبر و زعفران سوختند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا آتش بیفروزند و همه عطرها و زعفران‌ها در آتش سوختند.
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن‌آسانی و خوردن آیین اوست
هوش مصنوعی: دوست داشتن و احترام به مهرگان نشانه‌ای از پیروی از دین اوست و آسان‌گیری و لذت بردن از زندگی بخشی از آموزه‌های اوست.
اگر یادگار‌ست ازو ماه مهر
بکوش و به رنج ایچ منمای چهر
هوش مصنوعی: اگر از او یادگاری مانده است، برای آن تلاش کن و هیچ زحمتی برای چهره خود نداشته باش.
ورا بد جهان سالیان پانصد
نیفکند یک روز بنیاد بد
هوش مصنوعی: او سال‌های طولانی بدی را در جهان پخش نکرده است، بلکه یک روز هم بنای بدی را نهاد.
جهان چون برو بر نماند ای پسر
تو نیز آز مپرست و انده مخور
هوش مصنوعی: دنیا همچون یک سفر است که با ترک آن پایان می‌یابد، پس ای فرزند، نیازی به حرص و آز نداشته باش و ناراحت نباش.
نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا نمی‌تواند به شادی و خوشبختی دائمی دست یابد، زیرا این زندگی به هیچ‌کس وفا نمی‌کند.
فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد بر جهان
هوش مصنوعی: فرانک از این راز بی‌خبر بود که فرزندش در آینده پادشاه خواهد شد و بر جهان سلطنت خواهد کرد.
ز ضحاک شد تخت شاهی تهی
سرآمد برو روزگار مهی
هوش مصنوعی: از ضحاک، تخت سلطنت خالی شد و دوران او به پایان رسید.
پس آگاهی آمد ز فرخ پسر
به مادر که فرزند شد تاجور
هوش مصنوعی: فرزند فرخ به مادرش خبر داد که او تبدیل به پادشاهی شده است.
نیایش‌کنان شد سر و تن بشست
به پیش جهان‌داور آمد نخست
هوش مصنوعی: پیش از اینکه روبه‌روی داور جهانی بیاید، با حالتی دعاگونه سر و بدنش را شستشو کرد.
نهاد آن سرش پست بر خاک بر
همی‌خواند نفرین به ضحاک بر
هوش مصنوعی: سر شخصی که به زمین افتاده و پایین آمده است، به سمت ضحاک نفرین می‌فرستد.
همی آفرین خواند بر کردگار
بر آن شادمان گردش روزگار
هوش مصنوعی: او همواره بر خالق خود ستایش می‌گوید و به خاطر شادی و خوشحالی‌ای که در چرخش روزگار دارد، شکرگزاری می‌کند.
وزان پس کسی را که بودش نیاز
همی‌داشت روز بد خویش راز
هوش مصنوعی: پس از آن، کسی که به کمک نیاز داشت، راز روز بد خود را فاش کرد.
نهانش نوا کرد و کس را نگفت
همان راز او داشت اندر نهفت
هوش مصنوعی: او چیزی را در دل پنهان کرده و کسی از آن باخبر نیست، اما خود او آن راز را در دل نگه داشته و درباره‌اش سخنی به کسی نگفته است.
یکی هفته زین گونه بخشید چیز
چنان شد که درویش نشناخت نیز
هوش مصنوعی: یک هفته به همین شکل گذشت و چیزی بخشیده شد که حتی درویش هم آن را نشناخت.
دگر هفته مر بزم را کرد ساز
مهانی که بودند گردن فراز
هوش مصنوعی: در هفته‌ای دیگر، مراسم جشن و سرور برپا شد که افرادی با شخصیت‌های بلندمرتبه و برجسته در آن حضور داشتند.
بیاراست چون بوستان خان خویش
مهان را همه کرد مهمان خویش
هوش مصنوعی: او همچون بوستانی زیبا، مهمانانش را با محبت و احترام پذیرایی کرد و همه را به خانه‌اش دعوت نمود.
وزان پس همه گنج آراسته
فراز آوریده نهان خواسته
هوش مصنوعی: پس از آن، تمام گنج‌های زیبا را به شکل مخفی و با دقت جمع‌آوری کرده‌اند.
همان گنج‌ها را گشادن گرفت
نهاده همه رای دادن گرفت
هوش مصنوعی: آن گنجینه‌ها را به‌کار انداخت و همه را به مشورت وادار کرد.
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید
هوش مصنوعی: در لحظاتی که درهای گنج و ثروت به روی انسان باز می‌شود، گاهی اوقات ممکن است احساس کند که ارزش و مقامش کاهش یافته است، به مانند فرزند یک پادشاه که حالا در برابر ثروت، خود را کم‌ ارج می‌بیند.
همان جامه و گوهر شاهوار
همان اسپ تازی به زرین عذار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک شخصیت با شکوه و اصالت می‌پردازد. فرد مورد نظر لباس و جواهراتی را به تن دارد که نشان از مقام بالای او دارد و همچنین اسبی را سوار است که زیبا و نجیب به نظر می‌آید و با زیبایی خاصی آراسته شده است. به طور کلی، بیانگر عظمت و وقار این شخصیت است.
همان جوشن و خود و زوپین و تیغ
کلاه و کمر هم نبودش دریغ
هوش مصنوعی: نشان و زره و شمشیر و کلاه و کمربند همگی در اختیار او بود و هیچ چیزی از او دریغ نداشت.
همه خواسته بر شتر بار کرد
دل پاک سوی جهاندار کرد
هوش مصنوعی: دل پاک و بی‌آلایش همه خواسته‌ها را بر دوش شتر گذاشت و به سمت خداوند جهان حرکت کرد.
فرستاد نزدیک فرزند چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز
هوش مصنوعی: او چیزی نزد فرزند فرستاد که کلامش پر از تحسین و ستایش بود.
چو آن خواسته دید شاه زمین
بپذرفت و بر مام کرد آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که شاه زمین آن آرزو را دید، آن را پذیرفت و بر مامورش ستایش کرد.
بزرگان لشگر چو بشناختند
بر شهریار جهان تاختند
هوش مصنوعی: سرداران سپاه که به حقیقت پی بردند، به سوی پادشاه جهان حمله کردند.
که ای شاه پیروز‌ِ یزدان‌شناس
ستایش مر او را وزویت سپاس
هوش مصنوعی: ای شاهی که با شناختی از یزدان پیروز و موفقی، شایسته است که ما تو را ستایش کنیم و از تو سپاس‌گزاری نماییم.
چنین روز روزت فزون باد بخت
بد اندیشگان را نگون باد بخت
هوش مصنوعی: امیدوارم روزهای تو همیشه خوش و پر برکت باشد و به بداندیشان، ناکامی و بدی برسد.
ترا باد پیروزی از آسمان
مبادا به جز داد و نیکی گمان
هوش مصنوعی: از آسمان، پیروزی‌ات را آرزو می‌کنم و امیدوارم که فقط به دادگری و نیکی فکر کنی و به چیز دیگری نندیشی.
وزان پس جهان‌دیدگان سوی شاه
ز هر گوشه‌ای برگرفتند راه
هوش مصنوعی: پس از آن، بینندگان عالم از هر گوشه به سمت شاه حرکت کردند.
همه زر و گوهر برآمیختند
به تاج سپهبد فرو ریختند
هوش مصنوعی: تمام طلا و جواهرات را در تاج فرمانده قرار دادند و سپس آن را پایین انداختند.
همان مهتران از همه کشور‌ش
بدان خرمی صف زده بر درش
هوش مصنوعی: همان بزرگ‌مردان از تمام سرزمین‌ها، به شادی و خوشحالی در مقابل او صف کشیده‌اند.
ز یزدان همی‌خواستند آفرین
بران تاج و تخت و کلاه و نگین
هوش مصنوعی: از خدایی که همه چیز را آفریده، می‌خواستند تا بر سر تاج و تخت و کلاه و نگین، ستایش و احترام بگذارند.
همه دست برداشته به آسمان
همی خواندندش به نیکی گمان
هوش مصنوعی: همه با امید و آرزو به آسمان نگاه می‌کردند و او را با نیکی و خوبی می‌شناختند.
که جاوید بادا چنین شهریار
برومند بادا چنین روزگار
هوش مصنوعی: باشد که این پادشاه بزرگوار همیشه جاویدان بماند و چنین روزگاری نیز پایدار باشد.
وزان پس فریدون به گرد جهان
بگردید و دید آشکار و نهان
هوش مصنوعی: پس از آن، فریدون در سراسر دنیا گردش کرد و چیزهای آشکار و نهان را مشاهده کرد.
هران چیز کز راه بیداد دید
هر آن بوم و بر کان نه آباد دید
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر اثر ظلم و ستم مشاهده کرد، بر آن سرزمین و سرزمین‌های آن از فساد و خرابی آثاری نخواهد دید.
به نیکی ببست از همه دست بد
چنانک از ره هوشیاران سزد
هوش مصنوعی: به خوبی و نیکی از همه چیز خود را دور کرد، به گونه‌ای که این کار برای انسان‌های آگاه مناسب است.
بیاراست گیتی بسان بهشت
به جای گیا سرو گلبن بکشت
هوش مصنوعی: جهان را مانند بهشت زیبا و آراسته کرد و به جای درختان، سرو و گلستان‌ها را کاشت.
از آمل گذر سوی تمیشه کرد
نشست اندر آن نامور بیشه کرد
هوش مصنوعی: شخصی از آمل عبور کرد و به سمت تمیشه رفت و در آن جنگل معروف نشسته است.
کجا کز جهان گوش خوانی همی
جز این نیز نامش ندانی همی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی در این دنیا صدایی بشنوی که نامش جز این نباشد؟

خوانش ها

بخش ۱ به خوانش فرید حامد
بخش ۱ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱ به خوانش محمدیزدانی جوینده

حاشیه ها

1392/02/06 14:05
امین کیخا

فریدون یعنی دارای سه چنین و تریتی و تریتا یعنی فریدون

1392/02/06 14:05
امین کیخا

تری انگلیسی با ریشه هندی اروپایی در تریتا هست

1393/02/26 00:04
شیرازی

اقا اخه این چرت و پرت هارو از کجا میارید میزارید جای شعر فردوسی!!!
درست این بیت به این شکله:
پرستیدن مهرگان دین اوست که ابادی خاک ایین اوست
برداشتید نمیدونم از کدوم نسخه نوشتید
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست!!!!!!!!!!!!
تن اسایی و خوردن ایین اعراب غارتگره....

1401/03/11 13:06
جهن یزداد

جهان خوردن  و جهانخواری رامش  است و نزد ایرانیان پسندیده بوده

1402/12/17 04:03
علیرضا رضایی

کاربر جهن‌یزداد نوشته‌اند:
"جهان خوردن  و جهانخواری رامش  است و نزد ایرانیان پسندیده بوده"

درحالی که چنین نبوده است بلکه در پاسخ به حمله‌های همسایگانِ همیشه گرسنه، ناچار بوده‌ایم که گاهی به سرزمینشان وارد شویم و تروریستها را سرکوب کنیم.

آن زمانی که آشوربنی پال و دیگران به ایران یورش می‌آورده و خوزستان(به قول بابلیها ایلام) را با خاک یکسان میکردند نمیشد به کورش بزرگ بگوییم پاسخ ندهد. ضمن این که از هزینه ایران برایشان آبادانی آورده شد. این چه جهانخواری است که از خودمان برای مغلوبان هزینه میکردیم؟ 

 

1401/09/07 21:12
علی راد

دوست گرامی،
فرموده‌اید فردوسی (یا راویِ این شاهنامه) به جای «تن آسانی و خوردن آیین اوست» باید می‌نوشت «که آبادیِ خاک آیینِ اوست». نیتِ شما خیر و کوششِ هنرمندانه‌تان در خورِ قدرشناسی است ولی دو نکته را قابلِ تذکر می‌دانم:

۱- توهین به یک قوم (عرب) که امروزه از اعتبارِ بالایی چه در منطقه و چه در جهان برخوردار است و شامل چندین کشور با جمعیتی به مراتب بیش‌تر از ما ایرانیان است، امری است ناپسند. ولو هزاروچندصدسال پیش پدرانشان سرزمینِ پدری ما را به هر دلیل -شاید نابخردی یا کاهلیِ پدرانِ ما-  گرفته‌اند، این دلیلی برای دشمنی و توهین در این زمانه نیست.

۲- چرا تصور می‌فرمایید که آیینِ یک پادشاه نباید تأمینِ رفاه (تن‌آسانی) و غذای (خوردن)مردمانش در هرجای آن سرزمین باشد؟ آیا آبادیِ خاک جز برای رفاهِ ساکنانِ آن و برداشتِ محصول برای سیرکردنِ شکم و لذت از طعام است؟

دوستِ خوبم، اگر در سرزمینی تن‌آسانی و خوردنِ کافی برقرار باشد، بی‌تردید خاکش آباد است. رفاه و لذتِ بشر ورای آبادی و هدفِ آن است. عربِ بادیه‌نشین اهلِ تن‌آسانی نبود و چیزی برای خوردن نداشت که به ایران طمع کرد. او آیینِ آسان‌زیستیِ ایرانیان را دید که این کشور را اشغال کرد.

آسایش و  عیش شما را آرزو دارم

1394/06/26 14:08
هادی رحمانی

در در بیت آخر متاسفانه بعد از اینهمه سال کلمه جهان گوش یا در نسخ دیگر جهان کوس، چهار کوس و غیره امده است که همگی بی معنی هستند. واژه درست چارگوش است که نام قدیم گیلان بوده است مقصود بیت حرکت فریدون از امل به تمیشه ( تزدیک شهرستان نور امروزی) و پس از عبور از بیشه ها به گیلان است.

1403/03/20 10:06
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

فوق العاده بود.

نفهمیدن این بیت بدجور آزاردهنده بود.

سپاسگزارم 

ترس از دست دادن فرزند، یکی از شایع‌ترین ترس های شاهنامه است که والدینی چند گرفتارش گردیده‌اند؛ از جمله فرانک:
- ضحاک از موبدان شنیده بود که سرانجام فریدون نامی او را خواهد کشت؛ همان فریدونی که گاوی به نام برمایه، در حکم دایه‌ی او خواهد بود. پس به جستجوی او برآمد و در جهان، آشکار و نهان، او را جست؛ این در حالی بود که هنوز فریدون از مادر متولّد نشده بود. تا اینکه:
بـــر آمد بر این روزگار ‌ دراز کشید اژدها فش به تنگی فراز
خجسته فریدون ز مادر بـزاد جــهان را یکی دیگر آمد نهاد
(ج 1.ص57.)
از دیگر سوی، گاو برمایه نیز متولّد گشت:
همان گاو کش نام، برمایه بود ز گاوان ورا بـــرترین پایه بود
ز مادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر، تـازه رنگی دگر
(ج 1.ص57.)
در همین گیر و دار، دژخیمان اژدهاک، آبتین، پدر فریدون را کشتند تا مغز سرش را به مارهای بیوراسب بخورانند. فرانک همسر آبتین، از ترس آنکه مبادا فرزندش فریدون هم به سرنوشت شوهر دچار گردد، او را از همان اوان شیر خوارگی از دیده‌ها پنهان کرده، به مرغزاری برد که زیستگاه گاو برمایه بود تا فرزندش در مکانی امن، از پستان گاوی طاوس رنگ، رشد و نمو نماید. فرانک از نگهبان مرغزار خواست تا کودکش را برای مدّتی نگهداری نماید و او را از شیر گاو برمایه پرورش دهد:
خـــردمند مام فـریدون چو دید که بر جفت او بــر، چنان بد ‌رسید
فرانــک بدش نـام و فرخنده بود به مهر فریــــدون دل آگنده بـود
پـر از داغ دل، خســته‌ی روزگار همی‌رفت پویـــان بدان مرغـــزار
کجـــا نــــامور گـاو برمایه بود که بایسته و‌ بر تــنش پیــرایه ‌بود
به پیش نگهبـــــان آن مـرغزار خـــــروشید و بـارید خون‌ برکنار
بدو گفت کاین کـودک شیرخوار ز مــــن روزگـاری به زنهـــار دار
پدروارش از مادر انــــدر پذیــر وز ایــن گــاو نغزش بپرور به شیر
( ج 1.ص58.)
عشق تؤام با ترس و هراس مادرانه، همواره فرانک را از برملا گشتن مخفیگاه فرزندش در بیــم و هراس می‌گذاشت. پس از گذشت سه سال، جستجوی ضحاک در پی فریدون و گاو برمایه، همچنان ادامه داشت. فرانک که همواره به فکر جان فریدون بود و ترس از دست دادن او وجودش را می‌آزرد، از نهایت عشق به فرزند، ترسید که مبادا سرانجام مخفیگاه فرزندش برملا گردیده، بلایی جان او را تهدید نماید؛ بنابر این، برای نجات جان فرزند، سراسیمه به مرغزار شتافت و فرزند را از آنجا برداشت. با خود گفت بهتر است جان شیرین و پاره‌ی پیکرم را به البرزکوه ببرم تا از چنگ دشمنان محفوظ باشد و هیچ کس را بـر او دسترس نباشد. چــون به البرز کوه برآمد، متوجّه شد که در آنجـا مردی پارسا به دور از ازدحـام خـلق روزگار می‌گذراند. فرزند را به آن مرد پرهیزگار سپرد و از او خواهش کرد پدروار مراقبش باشد تا به دور از زحمت ضحاک، رشد و نموش تکامل یابد و آن مرد خدا پرست پذیرفت:
[ نشد سیرضحاک‌از‌آن جستجــوی شد از گاو، گیتی پــر از گفتگوی]
دوان مــادر آمد ســوی مرغــزار چنیــن گفت با مــرد زینهار دار
که انـــدیــشه‌ای در دلم ایـزدی فــراز آمـده‌ست از ره بخــردی
همی‌کـرد باید کز این چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکی‌ست
ببــرم پی از خـاک جـادوستــان شـوم تـــا سر مرز هندوستـان
شوم نـاپـــدیـد از میـان گـروه بــرم خــوب رخ را به البرز کوه
بیــــاورد فـرزند را چـون نـوند چـو مرغـان، بر آن تیغ کوه بلند
یکـــی مرد دینی بر آن کوه بـود کـه از کـار گیتی بی‌اندوه بود
فرانــک بدو گفت کای پاک دین منم سوگــواری ز ایـران زمین
بدان کایــن گرانمایه فرزند من همی‌بـود خـواهد سر انجـمن
تــو را بــود بـایـد نگـهبـان او پــدروار، لـرزنده بـر جـان او
پذیـرفت فـــرزند او، نیک مرد نیــاورد هـرگز بـدو بــاد سرد
(ج 1.صص58و59 .)
ترس فرانک بی مورد نبود؛ زیرا، از اتّفاق روزگار، پس از آنکه فرزندش را به البرز کوه برد،
خبـــر شد به ضحاک بدروزگار از آن گـاو بـــرمایـه و مرغزار
بیامد ا زآن کینه‌ چون پیل مست مر آن گاو بـرمایه را کرد پست
(ج 1.ص59 .)
و هرچه گشت، نشانی از فریدون نیافت. فریدون در دامن کوه و در پناه مرد پارسا بالید و بزرگ شد و سرانجام از کوه به دشت آمد و از مادر جویای اصل و نسب خویش گردید. فرانک لحظه لحظه‌ی گذشته‌ی او را برایش گزارش داد و اینکه:
سر انجام زان گاو و آن مرغزار یکایک خبـر شد سوی شهریار
ز بیشه ببـردم تو را نـــاگهان گریزنده ز ایوان و از خان و مان
بیامد، بکشت آن گرانمایـه را چنان بی زبـان مهربان دایه را
(ج 1.ص69.)
فریدون چون سخنان مادر را شنید، مغزش از ستم‌های ضحاک به جوش آمد و برآن شد تا به پیکـار با او برخیزد و او را به سزای ستمگریهایش برساند:
دلش گشت پر درد و سر، پر ز کین به ابرو ز خـشم اندرآورد چین
چنین داد پاسخ به مــادر که شیر نگــردد مگر ز آزمایـش دلیــر
کنون کــردنی کرد، جـادوپرست مرا برد بیاد به شمشیـر دست
بپویـم به فــــرمان یزدان پـاک برآرم ز ایـوان ضحاک خــاک
(ج 1.ص61 .)
فرانک که پیوسته از سرنوشت فرزند بیمناک بود، از این تصمیم او هراسش افزون گشت. با دل‌نگرانی تمام، کوشید تا او را از این عزمی که جزم کرده، بازدارد؛ زیرا، ضحاک جادوپرست، جهانداری بود، با تاج و گاه، و چون اراده می‌نمود، از هر کشوری، صد هزار سرباز کمربسته، سربسته‌ی فرمان او بود. بنابراین، زبان به اندرز فرزند گشود و از او خواست تا معقولانه بیندیشد و جهان را به چشم جوانی ننگرد:
بدو گفت مادر که این رای نیست تو را با جهان سربه سر پای نیست
جـهاندار ضحاک، بـا تـاج و گاه میـــان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد ز هرکشوری صد هزار کمربستـه او را کنـد کـــارزار
جز این است آیین پیوند و کین جهان را به چـشم جوانی ‌مبین
که هر کاو نبید جـوانی چشیـد به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر، دهد سر به باد تو را روز جـز شاد و خرم مباد
(ج1. ص61 .)
فریدون که راهی جز نبرد با ضحاک نمی‌دید، از مادر طلب نیـایش نمـود و قدم در راه کارزار گذاشت و فرانک، چاره‌ای جز سپردن فرزند به دادار جهان آفرین و نیایش به درگاه جهان کردگار ندید:
فروریخــت آب از مـژه مادرش همی‌خواند با خون دل داورش
به یـزدان همی‌گفت زنـهار من سپردم تــو را ای جهاندار من
بگـردان ز جـــانش بد جادوان بپــرداز گیتـی ز نــــابخردان
(ج1. ص61 .)
منبع:
بررسی نهاد خانواده در شاهنامه ی فردوسی. زهرا حکیمی بافقی. اصفهان. بهچاپ. 1391.

1396/11/13 02:02
رامین

تعجب کردم از حرف دوستمون. اتفاقا این بیت کاملا درست هست و بی نهایت هم معنی دارد. کدوم شاهنامه نوشتن آبادی؟ تن آسانی و خوردن آیین اوست کاملا درست هست. ایرانیان تن رو گرامی میداشتن .چون روان هست که به وسیله تن پدید میاد. اگر خودتون رو بالاتر از جنیدی نمیدونین میتونین فیلم شماره 6 استاد رو دقیقه 40 به بعد رو ببینید و گوش کنید و به این سایت نگین چرت و پرت گفتن. چون درسته بیتش

1397/03/05 22:06
حامد

با سلام،
بیت 34 با افزودن "و" به صورت "ستایش مر او را و زویت سپاس" اصلاح شود.
سپاس

1397/04/09 13:07
شهروز کبیری

بنظر بنده حقیر، در باب صحبت جناب شیرازی عزیز، حق با رامین جان است. بیت صحیح این است»
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
کاملا مصرع دوم درست است و از ابیات محکم این قسمت هست. شما بر اساس کدام نسخه می فرمایید «که آبادی خاک آیین اوست»؟
تن آسانی و خوردن، شاد خواری و بزم قبل از رزم یا بعد از رزم، در جای جای شاهنامه به چشم میخورد و از آیین های اصیل ایرانی است.

1397/04/09 13:07
شهروز کبیری

جناب هادی رحمانی عزیز، از من شما را هزاران درود باد.
اینکه فرمودید در بیت آخر این قسمت باید از واژه ی «چارگوش» استفاده گردد را بر اساس چه مرجعی می فرمایید؟
ضمن اینکه اگر به جای «جهان گوش» از «چهار گوش» استفاده کنیم، وزن بیت کاملا به هم خواهد خورد. پس به نظر درست نمی آید.

1398/05/07 06:08
مهدی مدرسی

کسانی که با فرهنگ کشاورزی ایران سر و کار دارند می‌دانند که ایرانیان در طول سال کار و تلاش می‌کردند و در تابستان محصولات خود را برداشت می‌کردند. جشن مهرگان نیز نه فقط جشن پیروزی فریدون بر ضحاک گه جشن برداشت محصول نیز بود. ایرانیان حتی عموما کاشت گندم را نیز در مهرماه انجام می‌دادند و جشن مهرگان در حقیقت جشن پایان سال کشاورزی نیز بود. از آن پس چند ماهی کار زیادی نداشتند تا موقع کاشت درخت و ... که از بهمن ماه شروع می‌شد. بنابراین این مدت را به تن آسانی می‌پرداختند. تن آسانی نه به مفهومی که ما امروز درک می‌کنیم بلکه به مفهوم تجدید قوا و به قول امروزی‌ها ریکاوری بنابراین تن آسانی مفهومی منفی نداشته است.

1400/01/14 21:04
فرحناز یوسفی

پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
با توجه به حاشیه‌های بالا، شایان ذکر است در تصحیح دکتر خالقی مطلق هم به صورت (خوردن) آمده است.

1400/02/28 11:04
مصطفی قباخلو

با سلام
در بیت
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
تن آسانی و خوردن به معنی تنبلی و لشی و مفت خوری نیست با توجه به سیاق بیت و متن ،سهل و آسان گیری (تسامح) و خوش بودن(شادی) مراد هست که اینها هم نشانه ایمان هست .همون ایمان مهر پرستی

1401/07/27 15:09
حامد سلطانیان

چرا بخش قبل از این بخش گذاشته نشده؟

(البته گفتند که این بخش از جهای دیگر شاهنامه جمع شده است...)

پادشاهی فریدون:

بیا تا جهان را بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان به که نیکی بود یادگار

همان گنج دینار و کاخ بلند

نخواهد بدن مر ترا سودمند

سخن ماند از تو همی یادگار

سخن را چنین خوار مایه مدار

سخن را سخندان ز گوهر گزید

ز گوهر ورا پایه برتر سزید

تو ای آنکه گیتی بجویی همی

چنان کن که برداد پویی همی

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز انبر سرشته نبود

بداد و دهش یافت آن نیکویی 

تو داد و دهش کن، فریدون تویی

فریدون ز کاری که کرد ایزدی

نخستین جهان را بشست از بدی

یکی پیشتر، بند ضحاک بود

که بیدادگر بود و ناپاک بود

دو دیگر که گیتی ز نابخردان

نپردخت و بستد ز دست بدان

سدیگر که کین پدر بازخواست

جهان ویژه بر خویشتن کرد راست

جهانا چه بدمهر و بدگوهری

که خود پرورانی و خود بشکری

نگه کن کجا آفریدون گرد 

که از شاه ضحاک شاهی ببرد

ببد در جهان پانسد سال شاه

به آخر بشد ماند ازو جایگاه

برفت و جهان دیگری را سپرد

بجز درد و اندوه چیزی نبرد

چنینم اینجا که و مه، همه

تو خواهی شبان باش، خواهی رمه

 

 

منبع شاهنامه به تصحیح فریدون جنیدی

1402/10/25 02:12
کوروش

تفو ای چرخ روزگار تفوعرب را بجای رسیده است کار که عرب کند آرزو بر تاج کیانی فردوسی