بخش ۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱ به خوانش فرید حامد
بخش ۱ به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱ به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱ به خوانش محمدیزدانی جوینده
حاشیه ها
فریدون یعنی دارای سه چنین و تریتی و تریتا یعنی فریدون
تری انگلیسی با ریشه هندی اروپایی در تریتا هست
اقا اخه این چرت و پرت هارو از کجا میارید میزارید جای شعر فردوسی!!!
درست این بیت به این شکله:
پرستیدن مهرگان دین اوست که ابادی خاک ایین اوست
برداشتید نمیدونم از کدوم نسخه نوشتید
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست!!!!!!!!!!!!
تن اسایی و خوردن ایین اعراب غارتگره....
جهان خوردن و جهانخواری رامش است و نزد ایرانیان پسندیده بوده
کاربر جهنیزداد نوشتهاند:
"جهان خوردن و جهانخواری رامش است و نزد ایرانیان پسندیده بوده"
درحالی که چنین نبوده است بلکه در پاسخ به حملههای همسایگانِ همیشه گرسنه، ناچار بودهایم که گاهی به سرزمینشان وارد شویم و تروریستها را سرکوب کنیم.
آن زمانی که آشوربنی پال و دیگران به ایران یورش میآورده و خوزستان(به قول بابلیها ایلام) را با خاک یکسان میکردند نمیشد به کورش بزرگ بگوییم پاسخ ندهد. ضمن این که از هزینه ایران برایشان آبادانی آورده شد. این چه جهانخواری است که از خودمان برای مغلوبان هزینه میکردیم؟
دوست گرامی،
فرمودهاید فردوسی (یا راویِ این شاهنامه) به جای «تن آسانی و خوردن آیین اوست» باید مینوشت «که آبادیِ خاک آیینِ اوست». نیتِ شما خیر و کوششِ هنرمندانهتان در خورِ قدرشناسی است ولی دو نکته را قابلِ تذکر میدانم:
۱- توهین به یک قوم (عرب) که امروزه از اعتبارِ بالایی چه در منطقه و چه در جهان برخوردار است و شامل چندین کشور با جمعیتی به مراتب بیشتر از ما ایرانیان است، امری است ناپسند. ولو هزاروچندصدسال پیش پدرانشان سرزمینِ پدری ما را به هر دلیل -شاید نابخردی یا کاهلیِ پدرانِ ما- گرفتهاند، این دلیلی برای دشمنی و توهین در این زمانه نیست.
۲- چرا تصور میفرمایید که آیینِ یک پادشاه نباید تأمینِ رفاه (تنآسانی) و غذای (خوردن)مردمانش در هرجای آن سرزمین باشد؟ آیا آبادیِ خاک جز برای رفاهِ ساکنانِ آن و برداشتِ محصول برای سیرکردنِ شکم و لذت از طعام است؟
دوستِ خوبم، اگر در سرزمینی تنآسانی و خوردنِ کافی برقرار باشد، بیتردید خاکش آباد است. رفاه و لذتِ بشر ورای آبادی و هدفِ آن است. عربِ بادیهنشین اهلِ تنآسانی نبود و چیزی برای خوردن نداشت که به ایران طمع کرد. او آیینِ آسانزیستیِ ایرانیان را دید که این کشور را اشغال کرد.
آسایش و عیش شما را آرزو دارم
در در بیت آخر متاسفانه بعد از اینهمه سال کلمه جهان گوش یا در نسخ دیگر جهان کوس، چهار کوس و غیره امده است که همگی بی معنی هستند. واژه درست چارگوش است که نام قدیم گیلان بوده است مقصود بیت حرکت فریدون از امل به تمیشه ( تزدیک شهرستان نور امروزی) و پس از عبور از بیشه ها به گیلان است.
فوق العاده بود.
نفهمیدن این بیت بدجور آزاردهنده بود.
سپاسگزارم
ترس از دست دادن فرزند، یکی از شایعترین ترس های شاهنامه است که والدینی چند گرفتارش گردیدهاند؛ از جمله فرانک:
- ضحاک از موبدان شنیده بود که سرانجام فریدون نامی او را خواهد کشت؛ همان فریدونی که گاوی به نام برمایه، در حکم دایهی او خواهد بود. پس به جستجوی او برآمد و در جهان، آشکار و نهان، او را جست؛ این در حالی بود که هنوز فریدون از مادر متولّد نشده بود. تا اینکه:
بـــر آمد بر این روزگار دراز کشید اژدها فش به تنگی فراز
خجسته فریدون ز مادر بـزاد جــهان را یکی دیگر آمد نهاد
(ج 1.ص57.)
از دیگر سوی، گاو برمایه نیز متولّد گشت:
همان گاو کش نام، برمایه بود ز گاوان ورا بـــرترین پایه بود
ز مادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر، تـازه رنگی دگر
(ج 1.ص57.)
در همین گیر و دار، دژخیمان اژدهاک، آبتین، پدر فریدون را کشتند تا مغز سرش را به مارهای بیوراسب بخورانند. فرانک همسر آبتین، از ترس آنکه مبادا فرزندش فریدون هم به سرنوشت شوهر دچار گردد، او را از همان اوان شیر خوارگی از دیدهها پنهان کرده، به مرغزاری برد که زیستگاه گاو برمایه بود تا فرزندش در مکانی امن، از پستان گاوی طاوس رنگ، رشد و نمو نماید. فرانک از نگهبان مرغزار خواست تا کودکش را برای مدّتی نگهداری نماید و او را از شیر گاو برمایه پرورش دهد:
خـــردمند مام فـریدون چو دید که بر جفت او بــر، چنان بد رسید
فرانــک بدش نـام و فرخنده بود به مهر فریــــدون دل آگنده بـود
پـر از داغ دل، خســتهی روزگار همیرفت پویـــان بدان مرغـــزار
کجـــا نــــامور گـاو برمایه بود که بایسته و بر تــنش پیــرایه بود
به پیش نگهبـــــان آن مـرغزار خـــــروشید و بـارید خون برکنار
بدو گفت کاین کـودک شیرخوار ز مــــن روزگـاری به زنهـــار دار
پدروارش از مادر انــــدر پذیــر وز ایــن گــاو نغزش بپرور به شیر
( ج 1.ص58.)
عشق تؤام با ترس و هراس مادرانه، همواره فرانک را از برملا گشتن مخفیگاه فرزندش در بیــم و هراس میگذاشت. پس از گذشت سه سال، جستجوی ضحاک در پی فریدون و گاو برمایه، همچنان ادامه داشت. فرانک که همواره به فکر جان فریدون بود و ترس از دست دادن او وجودش را میآزرد، از نهایت عشق به فرزند، ترسید که مبادا سرانجام مخفیگاه فرزندش برملا گردیده، بلایی جان او را تهدید نماید؛ بنابر این، برای نجات جان فرزند، سراسیمه به مرغزار شتافت و فرزند را از آنجا برداشت. با خود گفت بهتر است جان شیرین و پارهی پیکرم را به البرزکوه ببرم تا از چنگ دشمنان محفوظ باشد و هیچ کس را بـر او دسترس نباشد. چــون به البرز کوه برآمد، متوجّه شد که در آنجـا مردی پارسا به دور از ازدحـام خـلق روزگار میگذراند. فرزند را به آن مرد پرهیزگار سپرد و از او خواهش کرد پدروار مراقبش باشد تا به دور از زحمت ضحاک، رشد و نموش تکامل یابد و آن مرد خدا پرست پذیرفت:
[ نشد سیرضحاکازآن جستجــوی شد از گاو، گیتی پــر از گفتگوی]
دوان مــادر آمد ســوی مرغــزار چنیــن گفت با مــرد زینهار دار
که انـــدیــشهای در دلم ایـزدی فــراز آمـدهست از ره بخــردی
همیکـرد باید کز این چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکیست
ببــرم پی از خـاک جـادوستــان شـوم تـــا سر مرز هندوستـان
شوم نـاپـــدیـد از میـان گـروه بــرم خــوب رخ را به البرز کوه
بیــــاورد فـرزند را چـون نـوند چـو مرغـان، بر آن تیغ کوه بلند
یکـــی مرد دینی بر آن کوه بـود کـه از کـار گیتی بیاندوه بود
فرانــک بدو گفت کای پاک دین منم سوگــواری ز ایـران زمین
بدان کایــن گرانمایه فرزند من همیبـود خـواهد سر انجـمن
تــو را بــود بـایـد نگـهبـان او پــدروار، لـرزنده بـر جـان او
پذیـرفت فـــرزند او، نیک مرد نیــاورد هـرگز بـدو بــاد سرد
(ج 1.صص58و59 .)
ترس فرانک بی مورد نبود؛ زیرا، از اتّفاق روزگار، پس از آنکه فرزندش را به البرز کوه برد،
خبـــر شد به ضحاک بدروزگار از آن گـاو بـــرمایـه و مرغزار
بیامد ا زآن کینه چون پیل مست مر آن گاو بـرمایه را کرد پست
(ج 1.ص59 .)
و هرچه گشت، نشانی از فریدون نیافت. فریدون در دامن کوه و در پناه مرد پارسا بالید و بزرگ شد و سرانجام از کوه به دشت آمد و از مادر جویای اصل و نسب خویش گردید. فرانک لحظه لحظهی گذشتهی او را برایش گزارش داد و اینکه:
سر انجام زان گاو و آن مرغزار یکایک خبـر شد سوی شهریار
ز بیشه ببـردم تو را نـــاگهان گریزنده ز ایوان و از خان و مان
بیامد، بکشت آن گرانمایـه را چنان بی زبـان مهربان دایه را
(ج 1.ص69.)
فریدون چون سخنان مادر را شنید، مغزش از ستمهای ضحاک به جوش آمد و برآن شد تا به پیکـار با او برخیزد و او را به سزای ستمگریهایش برساند:
دلش گشت پر درد و سر، پر ز کین به ابرو ز خـشم اندرآورد چین
چنین داد پاسخ به مــادر که شیر نگــردد مگر ز آزمایـش دلیــر
کنون کــردنی کرد، جـادوپرست مرا برد بیاد به شمشیـر دست
بپویـم به فــــرمان یزدان پـاک برآرم ز ایـوان ضحاک خــاک
(ج 1.ص61 .)
فرانک که پیوسته از سرنوشت فرزند بیمناک بود، از این تصمیم او هراسش افزون گشت. با دلنگرانی تمام، کوشید تا او را از این عزمی که جزم کرده، بازدارد؛ زیرا، ضحاک جادوپرست، جهانداری بود، با تاج و گاه، و چون اراده مینمود، از هر کشوری، صد هزار سرباز کمربسته، سربستهی فرمان او بود. بنابراین، زبان به اندرز فرزند گشود و از او خواست تا معقولانه بیندیشد و جهان را به چشم جوانی ننگرد:
بدو گفت مادر که این رای نیست تو را با جهان سربه سر پای نیست
جـهاندار ضحاک، بـا تـاج و گاه میـــان بسته فرمان او را سپاه
چو خواهد ز هرکشوری صد هزار کمربستـه او را کنـد کـــارزار
جز این است آیین پیوند و کین جهان را به چـشم جوانی مبین
که هر کاو نبید جـوانی چشیـد به گیتی جز از خویشتن را ندید
بدان مستی اندر، دهد سر به باد تو را روز جـز شاد و خرم مباد
(ج1. ص61 .)
فریدون که راهی جز نبرد با ضحاک نمیدید، از مادر طلب نیـایش نمـود و قدم در راه کارزار گذاشت و فرانک، چارهای جز سپردن فرزند به دادار جهان آفرین و نیایش به درگاه جهان کردگار ندید:
فروریخــت آب از مـژه مادرش همیخواند با خون دل داورش
به یـزدان همیگفت زنـهار من سپردم تــو را ای جهاندار من
بگـردان ز جـــانش بد جادوان بپــرداز گیتـی ز نــــابخردان
(ج1. ص61 .)
منبع:
بررسی نهاد خانواده در شاهنامه ی فردوسی. زهرا حکیمی بافقی. اصفهان. بهچاپ. 1391.
تعجب کردم از حرف دوستمون. اتفاقا این بیت کاملا درست هست و بی نهایت هم معنی دارد. کدوم شاهنامه نوشتن آبادی؟ تن آسانی و خوردن آیین اوست کاملا درست هست. ایرانیان تن رو گرامی میداشتن .چون روان هست که به وسیله تن پدید میاد. اگر خودتون رو بالاتر از جنیدی نمیدونین میتونین فیلم شماره 6 استاد رو دقیقه 40 به بعد رو ببینید و گوش کنید و به این سایت نگین چرت و پرت گفتن. چون درسته بیتش
با سلام،
بیت 34 با افزودن "و" به صورت "ستایش مر او را و زویت سپاس" اصلاح شود.
سپاس
بنظر بنده حقیر، در باب صحبت جناب شیرازی عزیز، حق با رامین جان است. بیت صحیح این است»
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
کاملا مصرع دوم درست است و از ابیات محکم این قسمت هست. شما بر اساس کدام نسخه می فرمایید «که آبادی خاک آیین اوست»؟
تن آسانی و خوردن، شاد خواری و بزم قبل از رزم یا بعد از رزم، در جای جای شاهنامه به چشم میخورد و از آیین های اصیل ایرانی است.
جناب هادی رحمانی عزیز، از من شما را هزاران درود باد.
اینکه فرمودید در بیت آخر این قسمت باید از واژه ی «چارگوش» استفاده گردد را بر اساس چه مرجعی می فرمایید؟
ضمن اینکه اگر به جای «جهان گوش» از «چهار گوش» استفاده کنیم، وزن بیت کاملا به هم خواهد خورد. پس به نظر درست نمی آید.
کسانی که با فرهنگ کشاورزی ایران سر و کار دارند میدانند که ایرانیان در طول سال کار و تلاش میکردند و در تابستان محصولات خود را برداشت میکردند. جشن مهرگان نیز نه فقط جشن پیروزی فریدون بر ضحاک گه جشن برداشت محصول نیز بود. ایرانیان حتی عموما کاشت گندم را نیز در مهرماه انجام میدادند و جشن مهرگان در حقیقت جشن پایان سال کشاورزی نیز بود. از آن پس چند ماهی کار زیادی نداشتند تا موقع کاشت درخت و ... که از بهمن ماه شروع میشد. بنابراین این مدت را به تن آسانی میپرداختند. تن آسانی نه به مفهومی که ما امروز درک میکنیم بلکه به مفهوم تجدید قوا و به قول امروزیها ریکاوری بنابراین تن آسانی مفهومی منفی نداشته است.
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
با توجه به حاشیههای بالا، شایان ذکر است در تصحیح دکتر خالقی مطلق هم به صورت (خوردن) آمده است.
با سلام
در بیت
پرستیدن مهرگان دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
تن آسانی و خوردن به معنی تنبلی و لشی و مفت خوری نیست با توجه به سیاق بیت و متن ،سهل و آسان گیری (تسامح) و خوش بودن(شادی) مراد هست که اینها هم نشانه ایمان هست .همون ایمان مهر پرستی
چرا بخش قبل از این بخش گذاشته نشده؟
(البته گفتند که این بخش از جهای دیگر شاهنامه جمع شده است...)
پادشاهی فریدون:
بیا تا جهان را بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج دینار و کاخ بلند
نخواهد بدن مر ترا سودمند
سخن ماند از تو همی یادگار
سخن را چنین خوار مایه مدار
سخن را سخندان ز گوهر گزید
ز گوهر ورا پایه برتر سزید
تو ای آنکه گیتی بجویی همی
چنان کن که برداد پویی همی
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز انبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
فریدون ز کاری که کرد ایزدی
نخستین جهان را بشست از بدی
یکی پیشتر، بند ضحاک بود
که بیدادگر بود و ناپاک بود
دو دیگر که گیتی ز نابخردان
نپردخت و بستد ز دست بدان
سدیگر که کین پدر بازخواست
جهان ویژه بر خویشتن کرد راست
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکری
نگه کن کجا آفریدون گرد
که از شاه ضحاک شاهی ببرد
ببد در جهان پانسد سال شاه
به آخر بشد ماند ازو جایگاه
برفت و جهان دیگری را سپرد
بجز درد و اندوه چیزی نبرد
چنینم اینجا که و مه، همه
تو خواهی شبان باش، خواهی رمه
منبع شاهنامه به تصحیح فریدون جنیدی
تفو ای چرخ روزگار تفوعرب را بجای رسیده است کار که عرب کند آرزو بر تاج کیانی فردوسی