گنجور

بخش ۲۶

ببودند هر دو بران رای مند
سپهبد برآمد به بالا بلند
از ایوان سه مجمر پر آتش ببرد
برفتند با او سه هشیار و گرد
فسونگر چو بر تیغ بالا رسید
ز دیبا یکی پر بیرون کشید
ز مجمر یکی آتشی برفروخت
به بالای آن پر لختی بسوخت
چو پاسی ازان تیره شب درگذشت
تو گفتی چو آهن سیاه ابر گشت
همانگه چو مرغ از هوا بنگرید
درخشیدن آتش تیز دید
نشسته برش زال با درد و غم
ز پرواز مرغ اندر آمد دژم
بشد پیش با عود زال از فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
به پیشش سه مجمر پر از بوی کرد
ز خون جگر بر دو رخ جوی کرد
بدو گفت سیمرغ شاها چه بود
که آمد ازین سان نیازت به دود
چنین گفت کاین بد به دشمن رساد
که بر من رسید از بد بدنژاد
تن رستم شیردل خسته شد
ازان خستگی جان من بسته شد
کزان خستگی بیم جانست و بس
بران گونه خسته ندیدست کس
همان رخش گویی که بیجان شدست
ز پیکان تنش زار و بیجان شدست
بیامد برین کشور اسفندیار
نکوبد همی جز در کارزار
نجوید همی کشور و تاج و تخت
برو بار خواهد همی با درخت
بدو گفت سیمرغ کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته‌روان
سزد گر نمایی به من رخش را
همان سرفراز جهان‌بخش را
کسی سوی رستم فرستاد زال
که لختی به چاره برافراز یال
بفرمای تا رخش را همچنان
بیارند پیش من اندر زمان
چو رستم بران تند بالا رسید
همان مرغ روشن‌دل او را بدید
بدو گفت کای ژنده پیل بلند
ز دست که گشتی بدین سان نژند
چرا رزم جستی ز اسفندیار
چرا آتش افگندی اندر کنار
بدو گفت زال ای خداوند مهر
چو اکنون نمودی بما پاک چهر
گر ایدونک رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست
همه سیستان پاک ویران کنند
به کام دلیران ایران کنند
شود کنده این تخمهٔ ما ز بن
کنون بر چه رانیم یکسر سخن
نگه کرد مرغ اندران خستگی
بدید اندرو راه پیوستگی
ازو چار پیکان به بیرون کشید
به منقار از ان خستگی خون کشید
بران خستگیها بمالید پر
هم اندر زمان گشت با زیب و فر
بدو گفت کاین خستگیها ببند
همی باش یکچند دور از گزند
یکی پر من تر بگردان به شیر
بمال اندران خستگیهای تیر
بران همنشان رخش را پیش خواست
فرو کرد منقار بر دست راست
برون کرد پیکان شش از گردنش
نبد خسته گر بسته جایی تنش
همانگه خروشی برآورد رخش
بخندید شادان دل تاج‌بخش
بدو گفت مرغ ای گو پیلتن
توی نامبردار هر انجمن
چرا رزم جستی ز اسفندیار
که او هست رویین‌تن و نامدار
بدو گفت رستم گر او را ز بند
نبودی دل من نگشتی نژند
مرا کشتن آسان‌تر آید ز ننگ
وگر بازمانم به جایی ز جنگ
چنین داد پاسخ کز اسفندیار
اگر سر بجا آوری نیست عار
که اندر زمانه چنویی نخاست
بدو دارد ایران همی پشت راست
بپرهیزی از وی نباشد شگفت
مرا از خود اندازه باید گرفت
که آن جفت من مرغ با دستگاه
به دستان و شمشیر کردش تباه
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
سر از جنگ جستن پشمان کنی
نجویی فزونی به اسفندیار
گه کوشش و جستن کارزار
ور ایدونک او را بیامد زمان
نیندیشی از پوزش بی‌گمان
پس‌انگه یکی چاره سازم ترا
به خورشید سر برفرازم ترا
چو بشنید رستم دلش شاد شد
از اندیشهٔ بستن آزاد شد
بدو گفت کز گفت تو نگذرم
وگر تیغ بارد هوا بر سرم
چنین گفت سیمرغ کز راه مهر
بگویم کنون باتو راز سپهر
که هرکس که او خون اسفندیار
بریزد ورا بشکرد روزگار
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
رهایی نیابد نماندش گنج
بدین گیتیش شوربختی بود
وگر بگذرد رنج و سختی بود
شگفتی نمایم هم امشب ترا
ببندم ز گفتار بد لب ترا
برو رخش رخشنده را برنشین
یکی خنجر آبگون برگزین
چو بشنید رستم میان را ببست
وزان جایگه رخش را برنشست
به سیمرغ گفت ای گزین جهان
چه خواهد برین مرگ ما ناگهان
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
همی راند تا پیش دریا رسید
ز سیمرغ روی هوا تیره دید
چو آمد به نزدیک دریا فراز
فرود آمد آن مرغ گردنفراز
به رستم نمود آن زمان راه خشک
همی آمد از باد او بوی مشک
بمالید بر تارکش پر خویش
بفرمود تا رستم آمدش پیش
گزی دید بر خاک سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
بدو گفت شاخی گزین راست‌تر
سرش برترین و تنش کاست‌تر
بدان گز بود هوش اسفندیار
تو این چوب را خوار مایه مدار
بر آتش مرین چوب را راست کن
نگه کن یکی نغز پیکان کهن
بنه پر و پیکان و برو بر نشان
نمودم ترا از گزندش نشان
چو ببرید رستم تن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و رز
بران کار سیمرغ بد رهنمای
همی بود بر تارک او به پای
بدو گفت اکنون چو اسفندیار
بیاید بجوید ز تو کارزار
تو خواهش کن و لابه و راستی
مکوب ایچ گونه در کاستی
مگر بازگردد به شیرین سخن
بیاد آیدش روزگار کهن
که تو چند گه بودی اندر جهان
به رنج و به سختی ز بهر مهان
چو پوزش کنی چند نپذیردت
همی از فرومایگان گیردت
به زه کن کمان را و این چوب گز
بدین گونه پرورده در آب رز
ابر چشم او راست کن هر دو دست
چنانچون بود مردم گزپرست
زمانه برد راست آن را به چشم
بدانگه که باشد دلت پر ز خشم
تن زال را مرغ پدرود کرد
ازو تار وز خویشتن پود کرد
ازان جایگه نیک‌دل برپرید
چو اندر هوا رستم او را بدید
یکی آتش چوب پرتاب کرد
دلش را بران رزم شاداب کرد
یکی تیز پیکان بدو در نشاند
چپ و راست پرها بروبر نشاند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببودند هر دو بران رای مند
سپهبد برآمد به بالا بلند
هوش مصنوعی: هر دو نفر در آن تصمیم مستحکم بودند و فرمانده نیز به سمت بالای بلند رفت.
از ایوان سه مجمر پر آتش ببرد
برفتند با او سه هشیار و گرد
هوش مصنوعی: سه مشعل پر از آتش از ایوان برداشته شد و با او سه انسان هشیار و آگاه رفتند.
فسونگر چو بر تیغ بالا رسید
ز دیبا یکی پر بیرون کشید
هوش مصنوعی: وقتی جادوگر به بالای تیغ رسید، از پارچه نرم و زیبا یکی را بیرون کشید.
ز مجمر یکی آتشی برفروخت
به بالای آن پر لختی بسوخت
هوش مصنوعی: از شعله‌ای که از مشعل زبانه کشید، بالای آن پر از آتش سوخت.
چو پاسی ازان تیره شب درگذشت
تو گفتی چو آهن سیاه ابر گشت
هوش مصنوعی: وقتی که بخشی از شب تار سپری شد، تو گفتی که مانند آهنی سیاه، ابرها فراهم شدند.
همانگه چو مرغ از هوا بنگرید
درخشیدن آتش تیز دید
هوش مصنوعی: در آن لحظه که پرنده‌ای از آسمان نگاه کرد، درخشندگی آتش تیز را مشاهده کرد.
نشسته برش زال با درد و غم
ز پرواز مرغ اندر آمد دژم
هوش مصنوعی: بر روی زمین نشسته و غمگین است، مانند پرنده‌ای که از پرواز خود ناامید شده و به درون قفس افتاده است.
بشد پیش با عود زال از فراز
ستودش فراوان و بردش نماز
هوش مصنوعی: زال، با همان عود و نغمه‌اش، به شما نزدیک شد و همه جا را با ستایش‌هایش پر کرد و برایش دعا کرد.
به پیشش سه مجمر پر از بوی کرد
ز خون جگر بر دو رخ جوی کرد
هوش مصنوعی: به پیش او سه ظرف پر از عطر و بوی دل‌انگیز از خون جگر قرار داد و دو چهره را به نهر آب تشبیه کرد.
بدو گفت سیمرغ شاها چه بود
که آمد ازین سان نیازت به دود
هوش مصنوعی: سیمرغ به شاه گفت: چه چیزی بود که باعث شد این‌گونه به تو نیازمند شود و از دود (آتش) بیاید؟
چنین گفت کاین بد به دشمن رساد
که بر من رسید از بد بدنژاد
هوش مصنوعی: او گفت که این بدی که به من رسید، به دشمن هم رسیده و او هم این بدی را تجربه کرده است.
تن رستم شیردل خسته شد
ازان خستگی جان من بسته شد
هوش مصنوعی: تن رستم، پهلوان بزرگ، از شدت خستگی و درد و رنجی که تحمل کرده به تنگ آمده است و حالا روح من نیز به خاطر این خستگی و فشار دچار زوال و ضعف شده است.
کزان خستگی بیم جانست و بس
بران گونه خسته ندیدست کس
هوش مصنوعی: از کجا خستگی را می‌شناسد که جان به خطر افتاده و بس؟ هیچ کس چنین خستگی را ندیده است.
همان رخش گویی که بیجان شدست
ز پیکان تنش زار و بیجان شدست
هوش مصنوعی: انگار این اسب بی‌جان شده و بدحال است، به‌طوری که از درد زخم‌هایش به شدت رنج می‌برد.
بیامد برین کشور اسفندیار
نکوبد همی جز در کارزار
هوش مصنوعی: اسفندیار به این سرزمین آمد و جز در میدان نبرد کاری نمی‌کند.
نجوید همی کشور و تاج و تخت
برو بار خواهد همی با درخت
هوش مصنوعی: به دنبال کشور و حکومت نباش، زیرا که سرانجام، همچون درخت، بار و ثمره‌ای خواهد داشت.
بدو گفت سیمرغ کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته‌روان
هوش مصنوعی: سیمرغ به او گفت: ای پهلوان، در این کار خسته و ناامید مباش.
سزد گر نمایی به من رخش را
همان سرفراز جهان‌بخش را
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی چهره‌ات را به من نشان دهی، همان‌طور که به دنیا می‌درخشد و آن را شاداب می‌کند، حق است.
کسی سوی رستم فرستاد زال
که لختی به چاره برافراز یال
هوش مصنوعی: کسی به زال پیام فرستاد تا کمی صبر کند و به فکر چاره‌ای باشد.
بفرمای تا رخش را همچنان
بیارند پیش من اندر زمان
هوش مصنوعی: بفرما تا اسب تو را همواره به نزد من بیاورند در این زمان.
چو رستم بران تند بالا رسید
همان مرغ روشن‌دل او را بدید
هوش مصنوعی: وقتی رستم با شجاعت و سرعت به ارتفاعات رسید، آن مرغ دل‌پاک او را مشاهده کرد.
بدو گفت کای ژنده پیل بلند
ز دست که گشتی بدین سان نژند
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای فیل بزرگ و ضعیف، از دست چه شده که به این وضعیت افتاده‌ای؟
چرا رزم جستی ز اسفندیار
چرا آتش افگندی اندر کنار
هوش مصنوعی: چرا با اسفندیار به جنگ پرداختی و چرا آتش را در کنار خود روشن کردی؟
بدو گفت زال ای خداوند مهر
چو اکنون نمودی بما پاک چهر
هوش مصنوعی: زال به خداوند مهر گفت: ای خداوند، حالا که چهره‌ام را پاک و خالص نشان دادی، چه زیبایی و چه نشانه‌ای از عشق توست.
گر ایدونک رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست
هوش مصنوعی: اگر رستم هم درست و مناسب عمل نکند، پس من در کجا باید در این جهان جایگاهی را جستجو کنم؟
همه سیستان پاک ویران کنند
به کام دلیران ایران کنند
هوش مصنوعی: تمامی سرزمین سیستان به دست دلاوران ایران ویران خواهد شد تا آرزوهای آن‌ها برآورده گردد.
شود کنده این تخمهٔ ما ز بن
کنون بر چه رانیم یکسر سخن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که شاید این دانه‌ٔ ما که از ریشه‌اش کنده شده، دیگر نتواند به رشد و باروری ادامه دهد. بنابراین، الان باید تصمیم بگیریم که چگونه به آن پاسخ دهیم و چه اقداماتی انجام دهیم.
نگه کرد مرغ اندران خستگی
بدید اندرو راه پیوستگی
هوش مصنوعی: مرغی به اطراف نگریست و خستگی را در آنجا مشاهده کرد، سپس راهی برای پیوند و ارتباط پیدا کرد.
ازو چار پیکان به بیرون کشید
به منقار از ان خستگی خون کشید
هوش مصنوعی: پرنده‌ای چهار تیرک (پیکان) را از خود بیرون آورد و با منقار، از آن خستگی و رنج که به آن دچار بود، خون کشید.
بران خستگیها بمالید پر
هم اندر زمان گشت با زیب و فر
هوش مصنوعی: تنش‌ها و خستگی‌ها را با لطافت و آرامش بزدایید، چراکه زمان به زیبایی و شکوه خود ادامه می‌دهد.
بدو گفت کاین خستگیها ببند
همی باش یکچند دور از گزند
هوش مصنوعی: به او گفت که این خستگی‌ها را کنار بگذار و مدتی از آسیب‌ها دور بمان.
یکی پر من تر بگردان به شیر
بمال اندران خستگیهای تیر
هوش مصنوعی: در این شعر، شخص به دنبال راحتی و آسودگی است و از کسی می‌خواهد که با نوازش و محبتش او را از خستگی و دردهایش دور کند. این حس نیاز به محبت و آرامش در برابر سختی‌ها و رنج‌ها بیان شده است.
بران همنشان رخش را پیش خواست
فرو کرد منقار بر دست راست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که هم‌نوا با دیگران است، در مقابل خواسته‌ها، نوک خود را بر دستان راست می‌زند و به نشانه فروتنی و احترام سر خم می‌کند.
برون کرد پیکان شش از گردنش
نبد خسته گر بسته جایی تنش
هوش مصنوعی: بند شش پیکان از بدنش بیرون آورده شد و او هرگز خسته نشد، حتی اگر تنش در جایی به دام افتاده بود.
همانگه خروشی برآورد رخش
بخندید شادان دل تاج‌بخش
هوش مصنوعی: در همان لحظه، رخش شیهه‌ای کشید و تاج‌بخش با دل شاد به او لبخند زد.
بدو گفت مرغ ای گو پیلتن
توی نامبردار هر انجمن
هوش مصنوعی: به او گفت مرغ: ای جوان قدرتمند، تو در هر جمع و محفل شناخته شده‌ای.
چرا رزم جستی ز اسفندیار
که او هست رویین‌تن و نامدار
هوش مصنوعی: چرا به میدان نبرد رفتی در برابر اسفندیار، در حالی که او مردی بی‌نظیر و معروف است و هیچ‌گونه آسیب‌پذیری ندارد؟
بدو گفت رستم گر او را ز بند
نبودی دل من نگشتی نژند
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: اگر دل من به خاطر او از غم آزاد بود، اینچنین ناراحت نمی‌شدم.
مرا کشتن آسان‌تر آید ز ننگ
وگر بازمانم به جایی ز جنگ
هوش مصنوعی: من دوست دارم که بمیرم تا اینکه با ننگ و سرشکستگی زندگی کنم، زیرا اگر از جنگ دور بمانم، به جایی نمی‌رسم.
چنین داد پاسخ کز اسفندیار
اگر سر بجا آوری نیست عار
هوش مصنوعی: اگر اسفندیار سرش را به جا نگه دارد، هیچ عیبی ندارد.
که اندر زمانه چنویی نخاست
بدو دارد ایران همی پشت راست
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی مانند تو پیدا نمی‌شود، که ایران به چنین افرادی افتخار کند و به آنها احترام بگذارد.
بپرهیزی از وی نباشد شگفت
مرا از خود اندازه باید گرفت
هوش مصنوعی: باید از او دوری کنی، اما نباید خود را از احساسات و منابع خود دور نگه‌داری.
که آن جفت من مرغ با دستگاه
به دستان و شمشیر کردش تباه
هوش مصنوعی: آن جفت من که مانند پرنده‌ای در قفسی با ساز و شمشیر است، به فنا رفته است.
اگر با من اکنون تو پیمان کنی
سر از جنگ جستن پشمان کنی
هوش مصنوعی: اگر امروز با من عهد و پیمان ببندی و از جنگ و درگیری دست بکشی، پس پشیمان نخواهی شد.
نجویی فزونی به اسفندیار
گه کوشش و جستن کارزار
هوش مصنوعی: شما به دنبال افزایش قدرت و تلاش برای نبرد هستید.
ور ایدونک او را بیامد زمان
نیندیشی از پوزش بی‌گمان
هوش مصنوعی: اگر حالا او به تو نزدیک شود، نگران نباش که بخواهی از او عذرخواهی کنی.
پس‌انگه یکی چاره سازم ترا
به خورشید سر برفرازم ترا
هوش مصنوعی: سپس من به تو راهی پیدا می‌کنم که همچون خورشید به بلندای آسمان برسانم‌ات.
چو بشنید رستم دلش شاد شد
از اندیشهٔ بستن آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی رستم این را شنید، دلش شاد شد و از فکر به آزادی به آرامش رسید.
بدو گفت کز گفت تو نگذرم
وگر تیغ بارد هوا بر سرم
هوش مصنوعی: او به او گفت که از سخنان تو نمی‌گذرم، حتی اگر تیری در آسمان بر سرم باران شود.
چنین گفت سیمرغ کز راه مهر
بگویم کنون باتو راز سپهر
هوش مصنوعی: سیمرغ گفت: حالا که با تو هستم، می‌خواهم از طریق محبت، رازی درباره آسمان‌ها برایت بگویم.
که هرکس که او خون اسفندیار
بریزد ورا بشکرد روزگار
هوش مصنوعی: هر کسی که به اسفندیار آسیب بزند و خون او را بریزد، از روزگار بدی برخوردار خواهد شد.
همان نیز تا زنده باشد ز رنج
رهایی نیابد نماندش گنج
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان زنده است، از درد و رنج رهایی نمی‌یابد و دارایی‌اش نیز برایش باقی نمی‌ماند.
بدین گیتیش شوربختی بود
وگر بگذرد رنج و سختی بود
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگرچه انسان با ناگواری‌ها و سختی‌ها روبه‌رو می‌شود، اما زمانی که این مشکلات گذر کند، دیگر برای او رنجی باقی نخواهد ماند.
شگفتی نمایم هم امشب ترا
ببندم ز گفتار بد لب ترا
هوش مصنوعی: امشب به تو نشان دهم که چگونه می‌توانم کلام بد و ناپسند را از تو دور کنم و لب تو را از آن گفتگوها محافظت کنم.
برو رخش رخشنده را برنشین
یکی خنجر آبگون برگزین
هوش مصنوعی: برو و اسب درخشان را سوار کن، و یکی از خنجرهای زیبا و باطراوت را انتخاب کن.
چو بشنید رستم میان را ببست
وزان جایگه رخش را برنشست
هوش مصنوعی: زمانی که رستم شنید که چه اتفاقی افتاده، بین خود و دشمن را به هم بست و سپس از آن محل، رخش را سوار شد.
به سیمرغ گفت ای گزین جهان
چه خواهد برین مرگ ما ناگهان
هوش مصنوعی: به پرنده افسانه‌ای گفت: ای بهترین موجود در جهان، مرگ ناگهانی ما چه معنایی خواهد داشت؟
جهان یادگارست و ما رفتنی
به گیتی نماند به جز مردمی
هوش مصنوعی: دنیا تنها یادگاری است و ما مسافران این عرصه هستیم. در این جهان جز انسان‌ها چیزی باقی نخواهد ماند.
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
هوش مصنوعی: اگر به خاطر نام نیک بمیرم، این مرگ برای من قابل پذیرش است؛ زیرا نام من باید باقی بماند و به مرگ جسمی من ارجحیت دارد.
کجا شد فریدون و هوشنگ شاه
که بودند با گنج و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: کجا رفتند فریدون و هوشنگ، دو شاه بزرگ که دارای گنج و تخت و تاج بودند؟
برفتند و ما را سپردند جای
جهان را چنین است آیین و رای
هوش مصنوعی: آنها رفتند و ما را در این دنیا تنها گذاشتند. اینگونه است که رسم و tradition زندگی ادامه دارد.
همی راند تا پیش دریا رسید
ز سیمرغ روی هوا تیره دید
هوش مصنوعی: او تا به دریا پیش رفت و در آسمان چهره سیمرغ را دید که تیره و غمگین بود.
چو آمد به نزدیک دریا فراز
فرود آمد آن مرغ گردنفراز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی دریا رسید، آن پرنده با گردن بلندش بالا و پایین رفت.
به رستم نمود آن زمان راه خشک
همی آمد از باد او بوی مشک
هوش مصنوعی: در آن زمان، رستم به گونه‌ای حرکت کرد که بادی به راه خشک بود و بوی خوشی مانند مشک از او به مشام می‌رسید.
بمالید بر تارکش پر خویش
بفرمود تا رستم آمدش پیش
هوش مصنوعی: بر روی تارک سر او پر خود را بزنید، تا اینکه رستم به نزدش بیاید.
گزی دید بر خاک سر بر هوا
نشست از برش مرغ فرمانروا
هوش مصنوعی: یک پرنده خوشبخت بر روی زمین نشسته و سرش را به سمت آسمان بلند کرده است.
بدو گفت شاخی گزین راست‌تر
سرش برترین و تنش کاست‌تر
هوش مصنوعی: به او گفتند که شاخه‌ای مناسب‌تر انتخاب کند، زیرا سر آن شاخه بلندتر و بدنه‌اش کوچک‌تر است.
بدان گز بود هوش اسفندیار
تو این چوب را خوار مایه مدار
هوش مصنوعی: بدان که هوش و عقل اسفندیار مانند این چوب و گز در میان مردم بی‌ارزش است.
بر آتش مرین چوب را راست کن
نگه کن یکی نغز پیکان کهن
هوش مصنوعی: چوب را در آتش صاف کن و آن را نگه‌دار، چون یک تیر زیبا و قدیمی در انتظار است.
بنه پر و پیکان و برو بر نشان
نمودم ترا از گزندش نشان
هوش مصنوعی: چرا کمان و تیر به دست می‌گیری و بر راه نشان می‌زنی، من تو را از خطرات آن محافظت کردم.
چو ببرید رستم تن شاخ گز
بیامد ز دریا به ایوان و رز
هوش مصنوعی: زمانی که رستم، تن شاخ گزی را از تنش جدا کرد، از دریا به سوی کاخ و محل استراحت آمد.
بران کار سیمرغ بد رهنمای
همی بود بر تارک او به پای
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و افسانه‌ای به نام سیمرغ، در کارهایش به یک راهنما نیاز دارد. این پرنده بر روی سر خود یک نشانه مهم دارد که نشان‌دهنده قدرت و بزرگی اوست.
بدو گفت اکنون چو اسفندیار
بیاید بجوید ز تو کارزار
هوش مصنوعی: او به او گفت: حالا که اسفندیار می‌آید، باید از تو درخواست نبرد کند.
تو خواهش کن و لابه و راستی
مکوب ایچ گونه در کاستی
هوش مصنوعی: خواسته‌ات را به زبان بیاور و به هیچ‌وجه ناامید نشو، زیرا در هر شرایطی امید و تلاش مهم‌تر از هر چیز دیگری است.
مگر بازگردد به شیرین سخن
بیاد آیدش روزگار کهن
هوش مصنوعی: چگونه می‌تواند به شیرین‌زبانی بازگردد و روزگار قدیم برایش زنده شود؟
که تو چند گه بودی اندر جهان
به رنج و به سختی ز بهر مهان
هوش مصنوعی: شما در طول زندگی خود در چندین مرحله و در شرایط سخت و دشوار به خاطر دیگران ورفاه آنان تلاش کرده‌اید.
چو پوزش کنی چند نپذیردت
همی از فرومایگان گیردت
هوش مصنوعی: اگر چند بار عذرخواهی کنی، افراد پست و بی‌ارزش به سادگی از تو معذرت‌خواهی نمی‌کنند و همچنان از تو کینه خواهند داشت.
به زه کن کمان را و این چوب گز
بدین گونه پرورده در آب رز
هوش مصنوعی: کمان را آماده کن و این چوب گز را که به این شکل در آب پرورش یافته است، در دست بگیر.
ابر چشم او راست کن هر دو دست
چنانچون بود مردم گزپرست
هوش مصنوعی: ابر چشم او به مانند بارانی است که بر زمین می‌بارد و او حالتی دارد که انگار دو دستش را به طور طبیعی و با آرامش به جلو آورده است، همچون حالتی که مردم در تلاش هستند تا او را بپذیرند و با او ارتباط برقرار کنند.
زمانه برد راست آن را به چشم
بدانگه که باشد دلت پر ز خشم
هوش مصنوعی: زمانه آنچه را که درست است به کسانی می‌دهد که در همان لحظه، دلشان پر از خشم و کینه باشد.
تن زال را مرغ پدرود کرد
ازو تار وز خویشتن پود کرد
هوش مصنوعی: تن زال به مادرش وداع گفت و از او جدا شد، و به ندای درون خود پاسخ داد.
ازان جایگه نیک‌دل برپرید
چو اندر هوا رستم او را بدید
هوش مصنوعی: از آن مکان دل‌نواز، نیک‌دل به پرواز درآمد، چون رستم او را در آسمان مشاهده کرد.
یکی آتش چوب پرتاب کرد
دلش را بران رزم شاداب کرد
هوش مصنوعی: یک نفر چوبی را به درون آتش پرتاب کرد و این عمل باعث شد که دلش شاداب و آماده جنگ شود.
یکی تیز پیکان بدو در نشاند
چپ و راست پرها بروبر نشاند
هوش مصنوعی: یک تیر تند و تیز به او زدند و پرهای آن تیر در دو طرف، چپ و راست، قرار گرفتند.

حاشیه ها

1399/04/22 00:06
جباری

در بیت 70 ا«و»بعد از «پیکان» زاید است:
«بنه پر و پیکان و برو بر نشان» بنه پر و پیکان برو برنشان

1399/08/05 21:11
مصطفی

درست خوندن این بیت چطوریه ؟ لطفا راهنمایی کنید
داستان رستم و اسفندیار
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست

1402/01/08 13:04
ناصر مرادی

تن من سرانجام خواهد مرد، آنچه برای من مهم است نام نیکوست؛ پس اگر به نیکنامی بمیرم شایسته است.

به نامِ نکو گر بمیرم، رواست

مرا نام باید، که تن مرگ راست 

1399/12/05 17:03
علی

لطفا تصحیح شود:
سر از جنگ جستن پشمان کنی ----> سر از جنگ جستن پشیمان کنی
بمالید بر ترکش پر خویش ----> بمالید بر تارکش پر خویش

1401/11/22 12:01
محسن جهان

تفسیر ابیات ۵۸ و ۵۹ فوق؛

حکیم طوس از بی ارزشی دنیای خاکی می‌گوید.

می‌فرماید: این جهان و تمام محتویات آن یادبودی است از سلف و گذشتگان، و ما برای مدتی محدود در این سرای فانی عمر را سپری کرده و بجز اقوال و گفته‌های سودمند خود چیزی باقی نخواهیم گذاشت. 

پس ادامه می‌دهد که، اگر نام و اثر نیکویی از من باقی بماند سزاوار و روا باشد. و این جسم من در نهایت دچار مرگ و نیستی خواهد شد. 

زاد روز بزرگ شاعر و حکیم ایران، ابوالقاسم فردوسی گرامی باد.