برگردان به زبان ساده
چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
هوش مصنوعی: رستم به اسفندیار گفت که اعمال و رفتار ما یادگارهایی هستند که از ما به جا میمانند.
کنون داد ده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
هوش مصنوعی: حال وقت آن است که با دقت گوش بدهی و از شخص معروف و با تجربه داستان بشنوی.
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
هوش مصنوعی: اگر تو به مازندران نرفتی، پس من هم با کلاه و گرز سنگین به سمت تو نخواهم آمد.
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
هوش مصنوعی: در جایی که گیو، کاوس و طوس محصور شدهاند، به طور کامل از صدای شیپور بیخبرند و نمیشنوند.
که کندی دل و مغز دیو سپید
که دارد به بازوی خویش این امید
هوش مصنوعی: شخصی که دل و عقلش مانند دیو سپید کند است، چگونه میتواند به قدرت و توانایی خود امیدوار باشد؟
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
هوش مصنوعی: من سر جادوگران را از بدنشان جدا کردم، اما هیچکس به من قدردانی نکرد، نه در زندگی و نه بعد از مرگ.
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
هوش مصنوعی: او را از قید و بند سخت رها کردم و به تخت سلطنت رساندم، تا ایران به واسطه او خوشحال شود و او نیز انسان خوشبختی باشد.
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهانبخش بود
هوش مصنوعی: دوست من در مقابل چالشهای سخت و خطرناک مانند یک محافظ قوی کنارم است و قدرت من در مبارزه با مشکلات، به او وابسته است.
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران
هوش مصنوعی: پس از آنکه به سرزمین هاماوران رسید، پای او را به زنجیرهای سنگین بستند.
ببردم ز ایرانیان لشکری
به جایی که بد مهتری گر سری
هوش مصنوعی: من از میان ایرانیان گروهی را به جایی بردم که آنجا رهبری و سرپرستی لازم است.
بکشتم به جنگ اندرون شاهشان
تهی کردم آن نامور گاهشان
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شاهان خود را از پای درآوردم و مکان شهرتشان را خالی کردم.
جهاندار کاوس کی بسته بود
ز رنج و ز تیمار دل خسته بود
هوش مصنوعی: پادشاه کاوس از رنجها و دردهایی که احساس میکرد، دلش خسته و بیقرار بود.
بیاوردم از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را
هوش مصنوعی: من کاوس را از بند رهانیدم و همچنین گیو، گودرز و طوس را نیز با خود آوردم.
به ایران بد افراسیاب آن زمان
جهان پر ز درد از بد بدگمان
هوش مصنوعی: در زمان افراسیاب، ایران دچار درد و رنج زیادی بود و مردم به علت بدگمانی و نگرانی از آینده، در وضعیت ناآرامی به سر میبردند.
به ایران کشیدم ز هاماوران
خود و شاه با لشکری بیکران
هوش مصنوعی: من به ایران آمدهام و شاه همراه با لشکری بزرگ، در اینجا حضور دارد.
شب تیره تنها برفتم ز پیش
همه نام جستم نه آرام خویش
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به تنهایی از میان همه رفتیم و هیچ نامی را جز نام خودم جستجو نکردم.
چو دید آن درفشان درفش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
هوش مصنوعی: وقتی آن پرچم درخشان را دید، صدای رخش به گوشم رسید.
بپردخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پر آفرین
هوش مصنوعی: ایران به پیشرفت و آبادانی رسید و به سوی چین روانه شد. در نتیجه، دنیا پر از عدالت و ستایش گردید.
گر از یال کاوس خون آمدی
ز پشتش سیاوش چون آمدی
هوش مصنوعی: اگر از یال کاوس خون میریزد، پس سیاوش چطور به دنیا آمد؟
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
هوش مصنوعی: شاه کیخسرو، مردی پاک و درستکار، تاج را بر سر لهراسپ گذاشت.
پدرم آن دلیر گرانمایه مرد
ز ننگ اندران انجمن خاک خورد
هوش مصنوعی: پدرم مردی شجاع و با ارزش بود که در آن جمع، به خاطر ننگ و عار، خود را خوار و ذلیل کرد.
که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
هوش مصنوعی: لهراسپ یکی از شاهان است که باید مورد احترام قرار گیرد، زیرا از او در دنیا نام و یاد بسیاری باقی نمانده است.
چه نازی بدین تاج گشتاسپی
بدین تازه آیین لهراسپی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت شخصیتی اشاره دارد که با شکوه و تماشایی خاص خود، دلها را به خود مشغول کرده است. زیبایی او با فرهنگ و آداب و رسوم خاصش هماهنگ است و باعث میشود که همه را مجذوب خود کند.
که گوید برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند مرا به راحتی به بند بکشد، حتی اگر بخواهد که قدرتی مانند رستم را در کنار من به کار بگیرد، چرا که من تسلیم تقدیر و سرنوشت نمیشوم.
که گر چرخ گوید مراکاین نیوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
هوش مصنوعی: اگر زمان (چرخ) به من چیزی بگوید، این را به دقت میشنوم و به خاطر سنگینی آن، گوشهایم را به آن میمالم.
من از کودکی تا شدستم کهن
بدین گونه از کس نبردم سخن
هوش مصنوعی: از کودکی تا زمانی که بزرگ شدم، هیچگاه با کسی در این باره صحبت نکردم.
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است
هوش مصنوعی: من از عذرخواهی و تقاضا کردن احساس حقارت میکنم و این نرمی کلامم باعث کمارزشیام میشود.
ز تیزیش خندان شد اسفندیار
بیازید و دستش گرفت استوار
هوش مصنوعی: اسفندیار به خاطر شدت و تیزی آن چیز (اشاره به چیزی که اشاره شده است) شاد و خندان شد و به سمت آن رفت و دستش را به طور محکم گرفت.
بدو گفت کای رستم پیلتن
چنانی که بشنیدم از انجمن
هوش مصنوعی: او گفت: ای رستم، تو به این قدرت و توانایی مشهور هستی که من از گروه و جمع شنیدهام.
ستبرست بازوت چون ران شیر
برو یال چون اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: بازوی تو همچنان محکم و قوی است مثل ران یک شیر و یالت به شجاعت و دلیری اژدها میماند.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ
هوش مصنوعی: اگر در جایی باریک و تنگ قرار بگیریم، مانند پلنگ در شکار، به ویژه زمانی که در دستمان سلاحی مانند گرز باشد، میتوانیم به راحتی موقعیت را در اختیار بگیریم.
بیفشارد چنگش میان سخن
ز برنا بخندید مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی جوانی در حین صحبت چنگال خود را به سمت کسی میفشارد، مرد سالخورده به او میخندد.
ز ناخن فرو ریختش آب زرد
همانا نجنبید زاندرد مرد
هوش مصنوعی: از ناخن او آب زردی ریخته شد، اما او به خاطر آن درد حرکت نکرد.
گرفت آن زمان دست مهتر به دست
چنین گفت کای شاه یزدانپرست
هوش مصنوعی: در آن زمان، بزرگتر دست شاه را گرفت و گفت: ای پادشاه که پرستنده خدا هستی.
خنک شاه گشتاسپ آن نامدار
کجا پور دارد چو اسفندیار
هوش مصنوعی: خنک است حال شاه گشتاسپ، آن شخصیت معروف که پسری مانند اسفندیار دارد.
خنک آنک چون تو پسر زاید او
همی فر گیتی بیفزاید او
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که فرزندی همچون تو به دنیا آورد؛ زیرا تو به جهانیان افزودهای.
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
هوش مصنوعی: او در حال گفتگو بود و همزمان چنگ را در دستش نگه داشته بود، تا اینکه چهرهاش مانند خون تغییر رنگ داد.
همان ناخنش پر ز خوناب کرد
سپهبد بروها پر از تاب کرد
هوش مصنوعی: سپهبد با ناخن خود به دشمنان آسیب زد و آنها را زخمی کرد، و در عین حال بر خود و لشکریانش شور و هیجان خاصی ایجاد کرد.
بخندید ازو فرخ اسفندیار
چنین گفت کای رستم نامدار
هوش مصنوعی: اسفندیار با خوشحالی به رستم گفت: "ای رستم معروف، چه خوب است که اینجا هستی!"
تو امروز می خور که فردا به رزم
بپیچی و یادت نیاید ز بزم
هوش مصنوعی: امروز از زندگی و لذتها بهرهمند شو، زیرا ممکن است فردا به مشکلات و چالشهای زندگی دچار شوی و فراموش کنی که روزهای خوش هم بودهاند.
چو من زین زرین نهم بر سپاه
به سر بر نهم خسروانی کلاه
هوش مصنوعی: وقتی که من این کلاهی زرین را بر سر سربازان میگذارم، بر این تیم مانند شاهانهای فرماندهی میکنم.
به نیزه ز اسپت نهم بر زمین
ازان پس نه پرخاش جویی نه کین
هوش مصنوعی: تا نیزهات را از اسب به زمین بکوبی، دیگر نه جنگ و جدالی خواهی داشت و نه کینهای در دل.
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم که من زو ندیدم گناه
هوش مصنوعی: دو دستت را ببندم و به نزد پادشاه بروم و بگویم که من از تو هیچ گناهی ندیدم.
بباشیم پیشش به خواهشگری
بسازیم هرگونهای داوری
هوش مصنوعی: بیایید در پیش او با خواهش و تمنا رفتار کنیم و هر نوع قضاوتی که لازم باشد را قبول کنیم.
رهانم ترا از غم و درد و رنج
بیابی پس از رنج خوبی و گنج
هوش مصنوعی: تو را از غم و درد آزاد میکنم، تا بعد از تحمل سختیها، به خوشی و ثروت برسی.
بخندید رستم ز اسفندیار
بدو گفت سیر آیی از کارزار
هوش مصنوعی: رستم به اسفندیار لبخند زد و گفت آیا از جنگ و نبرد سیر شدهای؟
کجا دیدهای رزم جنگاوران
کجا یافتی باد گرز گران
هوش مصنوعی: کجا دیدهای که جنگجویان در میدان جنگ چنان مقاومت کنند و کجا پیدا کردهای که باد، ضربههای سنگین سلاحها را به حرکت درآورد؟
اگر بر جزین روی گردد سپهر
بپوشید میان دو تن روی مهر
هوش مصنوعی: اگر آسمان به جز یک طرف دیگر برگردد، در این صورت میان دو نفر، صورت محبت و دوستی پنهان خواهد شد.
به جای می سرخ کین آوریم
کمند نبرد و کمین آوریم
هوش مصنوعی: به جای اینکه به می سرخ و شادی بپردازیم، کمند (تله) نبرد و کارزار را آماده میکنیم.
غو کوس خواهیم از آوای رود
به تیغ و به گوپال باشد درود
هوش مصنوعی: ما از صدای رود خواهان سر و صدا و جنب و جوش هستیم و این سر و صدا باید همراه با تبر و همچنین به یاد خداوند باشد.
ببینی تو ای فرخ اسفندیار
گراییدن و گردش کارزار
هوش مصنوعی: ای فرخ اسفندیار، تو میبینی که چگونه جنگها و کارها به سمت و سویی حرکت میکنند و تغییر میکنند.
چو فردا بیایی به دشت نبرد
به آورد مرد اندر آید به مرد
هوش مصنوعی: وقتی فردا به میدان نبرد بیایی، مردان شجاع در نبرد حاضر خواهند شد.
ز باره به آغوش بردارمت
ز میدان به نزدیک زال آرمت
هوش مصنوعی: تو را از میانه میدان به آغوش میبرم و به نزدیکی زال میرسانمت.
نشانمت بر نامور تخت عاج
نهم بر سرت بر دلافروز تاج
هوش مصنوعی: من تو را بر تختی که از عاج ساخته شده نشان میدهم و تاجی که روشنایی دل را به همراه دارد، بر سرت میگذارم.
کجا یافتستم من از کیقباد
به مینو همی جان او باد شاد
هوش مصنوعی: من از کیقباد، پادشاه قدیمی، جایی پیدا نکردم که از خوشحالی روح او را احساس کنم.
گشایم در گنج و هر خواسته
نهم پیش تو یکسر آراسته
هوش مصنوعی: من درهای گنجینه را میگشایم و هر چیزی را که بخواهم بهطور کامل و مرتب در برابر تو قرار میدهم.
دهم بینیازی سپاه ترا
به چرخ اندر آرم کلاه ترا
هوش مصنوعی: من بینیازی تو را به قدری بالا میبرم که همچون سپاهی به آسمان دسترسی پیدا کنی و در آنجا همگان کلاه تو را ببینند.
ازان پس بیابم به نزدیک شاه
گرازان و خندان و خرم به راه
هوش مصنوعی: بعد از این به نزد پادشاه بروم، در حالی که شاد و خندان و خوشحال هستم.
به مردی ترا تاج بر سر نهم
سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم
هوش مصنوعی: من به مردی که سزاوار است، تاجی بر سر میگذارم و به خاطر او، به گشتاسپ احترام میگذارم و در برابر او تعظیم میکنم.
ازان پس ببندم کمر بر میان
چنانچون ببستم به پیش کیان
هوش مصنوعی: از آن پس کمربند را دور کمرم میبندم، همانطور که در گذشته بر تن کیانیان بستم.
همه روی پالیز بی خو کنم
ز شادی تن خویش را نو کنم
هوش مصنوعی: همه جا را پر از شادی میکنم و با این خوشحالی، وجود خود را تازه و نو میسازم.
چو تو شاه باشی و من پهلوان
کسی را به تن در نباشد روان
هوش مصنوعی: وقتی تو فرمانروای بزرگ باشی و من دلاور، هیچ کس توان مقابله با ما را نخواهد داشت.