گنجور

بخش ۱۸

چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
کنون داد ده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
که کندی دل و مغز دیو سپید
که دارد به بازوی خویش این امید
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهان‌بخش بود
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران
ببردم ز ایرانیان لشکری
به جایی که بد مهتری گر سری
بکشتم به جنگ اندرون شاهشان
تهی کردم آن نامور گاهشان
جهاندار کاوس کی بسته بود
ز رنج و ز تیمار دل خسته بود
بیاوردم از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را
به ایران بد افراسیاب آن زمان
جهان پر ز درد از بد بدگمان
به ایران کشیدم ز هاماوران
خود و شاه با لشکری بی‌کران
شب تیره تنها برفتم ز پیش
همه نام جستم نه آرام خویش
چو دید آن درفشان درفش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
بپردخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پر آفرین
گر از یال کاوس خون آمدی
ز پشتش سیاوش چون آمدی
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
پدرم آن دلیر گرانمایه مرد
ز ننگ اندران انجمن خاک خورد
که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
چه نازی بدین تاج گشتاسپی
بدین تازه آیین لهراسپی
که گوید برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
که گر چرخ گوید مراکاین نیوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
من از کودکی تا شدستم کهن
بدین گونه از کس نبردم سخن
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است
ز تیزیش خندان شد اسفندیار
بیازید و دستش گرفت استوار
بدو گفت کای رستم پیلتن
چنانی که بشنیدم از انجمن
ستبرست بازوت چون ران شیر
برو یال چون اژدهای دلیر
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ
بیفشارد چنگش میان سخن
ز برنا بخندید مرد کهن
ز ناخن فرو ریختش آب زرد
همانا نجنبید زان‌درد مرد
گرفت آن زمان دست مهتر به دست
چنین گفت کای شاه یزدان‌پرست
خنک شاه گشتاسپ آن نامدار
کجا پور دارد چو اسفندیار
خنک آنک چون تو پسر زاید او
همی فر گیتی بیفزاید او
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
همان ناخنش پر ز خوناب کرد
سپهبد بروها پر از تاب کرد
بخندید ازو فرخ اسفندیار
چنین گفت کای رستم نامدار
تو امروز می خور که فردا به رزم
بپیچی و یادت نیاید ز بزم
چو من زین زرین نهم بر سپاه
به سر بر نهم خسروانی کلاه
به نیزه ز اسپت نهم بر زمین
ازان پس نه پرخاش جویی نه کین
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم که من زو ندیدم گناه
بباشیم پیشش به خواهشگری
بسازیم هرگونه‌ای داوری
رهانم ترا از غم و درد و رنج
بیابی پس از رنج خوبی و گنج
بخندید رستم ز اسفندیار
بدو گفت سیر آیی از کارزار
کجا دیده‌ای رزم جنگاوران
کجا یافتی باد گرز گران
اگر بر جزین روی گردد سپهر
بپوشید میان دو تن روی مهر
به جای می سرخ کین آوریم
کمند نبرد و کمین آوریم
غو کوس خواهیم از آوای رود
به تیغ و به گوپال باشد درود
ببینی تو ای فرخ اسفندیار
گراییدن و گردش کارزار
چو فردا بیایی به دشت نبرد
به آورد مرد اندر آید به مرد
ز باره به آغوش بردارمت
ز میدان به نزدیک زال آرمت
نشانمت بر نامور تخت عاج
نهم بر سرت بر دل‌افروز تاج
کجا یافتستم من از کیقباد
به مینو همی جان او باد شاد
گشایم در گنج و هر خواسته
نهم پیش تو یکسر آراسته
دهم بی‌نیازی سپاه ترا
به چرخ اندر آرم کلاه ترا
ازان پس بیابم به نزدیک شاه
گرازان و خندان و خرم به راه
به مردی ترا تاج بر سر نهم
سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم
ازان پس ببندم کمر بر میان
چنانچون ببستم به پیش کیان
همه روی پالیز بی خو کنم
ز شادی تن خویش را نو کنم
چو تو شاه باشی و من پهلوان
کسی را به تن در نباشد روان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت رستم به اسفندیار
که کردار ماند ز ما یادگار
هوش مصنوعی: رستم به اسفندیار گفت که اعمال و رفتار ما یادگارهایی هستند که از ما به جا می‌مانند.
کنون داد ده باش و بشنو سخن
ازین نامبردار مرد کهن
هوش مصنوعی: حال وقت آن است که با دقت گوش بدهی و از شخص معروف و با تجربه داستان بشنوی.
اگر من نرفتی به مازندران
به گردن برآورده گرز گران
هوش مصنوعی: اگر تو به مازندران نرفتی، پس من هم با کلاه و گرز سنگین به سمت تو نخواهم آمد.
کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس
شده گوش کر یکسر از بانگ کوس
هوش مصنوعی: در جایی که گیو، کاوس و طوس محصور شده‌اند، به طور کامل از صدای شیپور بی‌خبرند و نمی‌شنوند.
که کندی دل و مغز دیو سپید
که دارد به بازوی خویش این امید
هوش مصنوعی: شخصی که دل و عقلش مانند دیو سپید کند است، چگونه می‌تواند به قدرت و توانایی خود امیدوار باشد؟
سر جادوان را بکندم ز تن
ستودان ندیدند و گور و کفن
هوش مصنوعی: من سر جادوگران را از بدنشان جدا کردم، اما هیچ‌کس به من قدردانی نکرد، نه در زندگی و نه بعد از مرگ.
ز بند گران بردمش سوی تخت
شد ایران بدو شاد و او نیکبخت
هوش مصنوعی: او را از قید و بند سخت رها کردم و به تخت سلطنت رساندم، تا ایران به واسطه او خوشحال شود و او نیز انسان خوشبختی باشد.
مرا یار در هفتخوان رخش بود
که شمشیر تیزم جهان‌بخش بود
هوش مصنوعی: دوست من در مقابل چالش‌های سخت و خطرناک مانند یک محافظ قوی کنارم است و قدرت من در مبارزه با مشکلات، به او وابسته است.
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران
هوش مصنوعی: پس از آنکه به سرزمین هاماوران رسید، پای او را به زنجیرهای سنگین بستند.
ببردم ز ایرانیان لشکری
به جایی که بد مهتری گر سری
هوش مصنوعی: من از میان ایرانیان گروهی را به جایی بردم که آنجا رهبری و سرپرستی لازم است.
بکشتم به جنگ اندرون شاهشان
تهی کردم آن نامور گاهشان
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، شاهان خود را از پای درآوردم و مکان شهرتشان را خالی کردم.
جهاندار کاوس کی بسته بود
ز رنج و ز تیمار دل خسته بود
هوش مصنوعی: پادشاه کاوس از رنج‌ها و دردهایی که احساس می‌کرد، دلش خسته و بی‌قرار بود.
بیاوردم از بند کاوس را
همان گیو و گودرز و هم طوس را
هوش مصنوعی: من کاوس را از بند رهانیدم و همچنین گیو، گودرز و طوس را نیز با خود آوردم.
به ایران بد افراسیاب آن زمان
جهان پر ز درد از بد بدگمان
هوش مصنوعی: در زمان افراسیاب، ایران دچار درد و رنج زیادی بود و مردم به علت بدگمانی و نگرانی از آینده، در وضعیت ناآرامی به سر می‌بردند.
به ایران کشیدم ز هاماوران
خود و شاه با لشکری بی‌کران
هوش مصنوعی: من به ایران آمده‌ام و شاه همراه با لشکری بزرگ، در اینجا حضور دارد.
شب تیره تنها برفتم ز پیش
همه نام جستم نه آرام خویش
هوش مصنوعی: در شب تاریک، به تنهایی از میان همه رفتیم و هیچ نامی را جز نام خودم جستجو نکردم.
چو دید آن درفشان درفش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
هوش مصنوعی: وقتی آن پرچم درخشان را دید، صدای رخش به گوشم رسید.
بپردخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پر آفرین
هوش مصنوعی: ایران به پیشرفت و آبادانی رسید و به سوی چین روانه شد. در نتیجه، دنیا پر از عدالت و ستایش گردید.
گر از یال کاوس خون آمدی
ز پشتش سیاوش چون آمدی
هوش مصنوعی: اگر از یال کاوس خون می‌ریزد، پس سیاوش چطور به دنیا آمد؟
وزو شاه کیخسرو پاک و راد
که لهراسپ را تاج بر سر نهاد
هوش مصنوعی: شاه کیخسرو، مردی پاک و درستکار، تاج را بر سر لهراسپ گذاشت.
پدرم آن دلیر گرانمایه مرد
ز ننگ اندران انجمن خاک خورد
هوش مصنوعی: پدرم مردی شجاع و با ارزش بود که در آن جمع، به خاطر ننگ و عار، خود را خوار و ذلیل کرد.
که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
هوش مصنوعی: لهراسپ یکی از شاهان است که باید مورد احترام قرار گیرد، زیرا از او در دنیا نام و یاد بسیاری باقی نمانده است.
چه نازی بدین تاج گشتاسپی
بدین تازه آیین لهراسپی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت شخصیتی اشاره دارد که با شکوه و تماشایی خاص خود، دل‌ها را به خود مشغول کرده است. زیبایی او با فرهنگ و آداب و رسوم خاصش هماهنگ است و باعث می‌شود که همه را مجذوب خود کند.
که گوید برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند مرا به راحتی به بند بکشد، حتی اگر بخواهد که قدرتی مانند رستم را در کنار من به کار بگیرد، چرا که من تسلیم تقدیر و سرنوشت نمی‌شوم.
که گر چرخ گوید مراکاین نیوش
به گرز گرانش بمالم دو گوش
هوش مصنوعی: اگر زمان (چرخ) به من چیزی بگوید، این را به دقت می‌شنوم و به خاطر سنگینی آن، گوش‌هایم را به آن می‌مالم.
من از کودکی تا شدستم کهن
بدین گونه از کس نبردم سخن
هوش مصنوعی: از کودکی تا زمانی که بزرگ شدم، هیچ‌گاه با کسی در این باره صحبت نکردم.
مرا خواری از پوزش و خواهش است
وزین نرم گفتن مرا کاهش است
هوش مصنوعی: من از عذرخواهی و تقاضا کردن احساس حقارت می‌کنم و این نرمی کلامم باعث کم‌ارزشی‌ام می‌شود.
ز تیزیش خندان شد اسفندیار
بیازید و دستش گرفت استوار
هوش مصنوعی: اسفندیار به خاطر شدت و تیزی آن چیز (اشاره به چیزی که اشاره شده است) شاد و خندان شد و به سمت آن رفت و دستش را به طور محکم گرفت.
بدو گفت کای رستم پیلتن
چنانی که بشنیدم از انجمن
هوش مصنوعی: او گفت: ای رستم، تو به این قدرت و توانایی مشهور هستی که من از گروه و جمع شنیده‌ام.
ستبرست بازوت چون ران شیر
برو یال چون اژدهای دلیر
هوش مصنوعی: بازوی تو همچنان محکم و قوی است مثل ران یک شیر و یالت به شجاعت و دلیری اژدها می‌ماند.
میان تنگ و باریک همچون پلنگ
به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ
هوش مصنوعی: اگر در جایی باریک و تنگ قرار بگیریم، مانند پلنگ در شکار، به ویژه زمانی که در دستمان سلاحی مانند گرز باشد، می‌توانیم به راحتی موقعیت را در اختیار بگیریم.
بیفشارد چنگش میان سخن
ز برنا بخندید مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی جوانی در حین صحبت چنگال خود را به سمت کسی می‌فشارد، مرد سالخورده به او می‌خندد.
ز ناخن فرو ریختش آب زرد
همانا نجنبید زان‌درد مرد
هوش مصنوعی: از ناخن او آب زردی ریخته شد، اما او به خاطر آن درد حرکت نکرد.
گرفت آن زمان دست مهتر به دست
چنین گفت کای شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: در آن زمان، بزرگتر دست شاه را گرفت و گفت: ای پادشاه که پرستنده خدا هستی.
خنک شاه گشتاسپ آن نامدار
کجا پور دارد چو اسفندیار
هوش مصنوعی: خنک است حال شاه گشتاسپ، آن شخصیت معروف که پسری مانند اسفندیار دارد.
خنک آنک چون تو پسر زاید او
همی فر گیتی بیفزاید او
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که فرزندی همچون تو به دنیا آورد؛ زیرا تو به جهانیان افزوده‌ای.
همی گفت و چنگش به چنگ اندرون
همی داشت تا چهر او شد چو خون
هوش مصنوعی: او در حال گفتگو بود و همزمان چنگ را در دستش نگه داشته بود، تا اینکه چهره‌اش مانند خون تغییر رنگ داد.
همان ناخنش پر ز خوناب کرد
سپهبد بروها پر از تاب کرد
هوش مصنوعی: سپهبد با ناخن خود به دشمنان آسیب زد و آن‌ها را زخمی کرد، و در عین حال بر خود و لشکریانش شور و هیجان خاصی ایجاد کرد.
بخندید ازو فرخ اسفندیار
چنین گفت کای رستم نامدار
هوش مصنوعی: اسفندیار با خوشحالی به رستم گفت: "ای رستم معروف، چه خوب است که اینجا هستی!"
تو امروز می خور که فردا به رزم
بپیچی و یادت نیاید ز بزم
هوش مصنوعی: امروز از زندگی و لذت‌ها بهره‌مند شو، زیرا ممکن است فردا به مشکلات و چالش‌های زندگی دچار شوی و فراموش کنی که روزهای خوش هم بوده‌اند.
چو من زین زرین نهم بر سپاه
به سر بر نهم خسروانی کلاه
هوش مصنوعی: وقتی که من این کلاهی زرین را بر سر سربازان می‌گذارم، بر این تیم مانند شاهانه‌ای فرماندهی می‌کنم.
به نیزه ز اسپت نهم بر زمین
ازان پس نه پرخاش جویی نه کین
هوش مصنوعی: تا نیزه‌ات را از اسب به زمین بکوبی، دیگر نه جنگ و جدالی خواهی داشت و نه کینه‌ای در دل.
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم که من زو ندیدم گناه
هوش مصنوعی: دو دستت را ببندم و به نزد پادشاه بروم و بگویم که من از تو هیچ گناهی ندیدم.
بباشیم پیشش به خواهشگری
بسازیم هرگونه‌ای داوری
هوش مصنوعی: بیایید در پیش او با خواهش و تمنا رفتار کنیم و هر نوع قضاوتی که لازم باشد را قبول کنیم.
رهانم ترا از غم و درد و رنج
بیابی پس از رنج خوبی و گنج
هوش مصنوعی: تو را از غم و درد آزاد می‌کنم، تا بعد از تحمل سختی‌ها، به خوشی و ثروت برسی.
بخندید رستم ز اسفندیار
بدو گفت سیر آیی از کارزار
هوش مصنوعی: رستم به اسفندیار لبخند زد و گفت آیا از جنگ و نبرد سیر شده‌ای؟
کجا دیده‌ای رزم جنگاوران
کجا یافتی باد گرز گران
هوش مصنوعی: کجا دیده‌ای که جنگجویان در میدان جنگ چنان مقاومت کنند و کجا پیدا کرده‌ای که باد، ضربه‌های سنگین سلاح‌ها را به حرکت درآورد؟
اگر بر جزین روی گردد سپهر
بپوشید میان دو تن روی مهر
هوش مصنوعی: اگر آسمان به جز یک طرف دیگر برگردد، در این صورت میان دو نفر، صورت محبت و دوستی پنهان خواهد شد.
به جای می سرخ کین آوریم
کمند نبرد و کمین آوریم
هوش مصنوعی: به جای اینکه به می سرخ و شادی بپردازیم، کمند (تله) نبرد و کارزار را آماده می‌کنیم.
غو کوس خواهیم از آوای رود
به تیغ و به گوپال باشد درود
هوش مصنوعی: ما از صدای رود خواهان سر و صدا و جنب و جوش هستیم و این سر و صدا باید همراه با تبر و همچنین به یاد خداوند باشد.
ببینی تو ای فرخ اسفندیار
گراییدن و گردش کارزار
هوش مصنوعی: ای فرخ اسفندیار، تو می‌بینی که چگونه جنگ‌ها و کارها به سمت و سویی حرکت می‌کنند و تغییر می‌کنند.
چو فردا بیایی به دشت نبرد
به آورد مرد اندر آید به مرد
هوش مصنوعی: وقتی فردا به میدان نبرد بیایی، مردان شجاع در نبرد حاضر خواهند شد.
ز باره به آغوش بردارمت
ز میدان به نزدیک زال آرمت
هوش مصنوعی: تو را از میانه میدان به آغوش می‌برم و به نزدیکی زال می‌رسانمت.
نشانمت بر نامور تخت عاج
نهم بر سرت بر دل‌افروز تاج
هوش مصنوعی: من تو را بر تختی که از عاج ساخته شده نشان می‌دهم و تاجی که روشنایی دل را به همراه دارد، بر سرت می‌گذارم.
کجا یافتستم من از کیقباد
به مینو همی جان او باد شاد
هوش مصنوعی: من از کیقباد، پادشاه قدیمی، جایی پیدا نکردم که از خوشحالی روح او را احساس کنم.
گشایم در گنج و هر خواسته
نهم پیش تو یکسر آراسته
هوش مصنوعی: من درهای گنجینه را می‌گشایم و هر چیزی را که بخواهم به‌طور کامل و مرتب در برابر تو قرار می‌دهم.
دهم بی‌نیازی سپاه ترا
به چرخ اندر آرم کلاه ترا
هوش مصنوعی: من بی‌نیازی تو را به قدری بالا می‌برم که همچون سپاهی به آسمان دسترسی پیدا کنی و در آنجا همگان کلاه تو را ببینند.
ازان پس بیابم به نزدیک شاه
گرازان و خندان و خرم به راه
هوش مصنوعی: بعد از این به نزد پادشاه بروم، در حالی که شاد و خندان و خوشحال هستم.
به مردی ترا تاج بر سر نهم
سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم
هوش مصنوعی: من به مردی که سزاوار است، تاجی بر سر می‌گذارم و به خاطر او، به گشتاسپ احترام می‌گذارم و در برابر او تعظیم می‌کنم.
ازان پس ببندم کمر بر میان
چنانچون ببستم به پیش کیان
هوش مصنوعی: از آن پس کمربند را دور کمرم می‌بندم، همان‌طور که در گذشته بر تن کیانیان بستم.
همه روی پالیز بی خو کنم
ز شادی تن خویش را نو کنم
هوش مصنوعی: همه جا را پر از شادی می‌کنم و با این خوشحالی، وجود خود را تازه و نو می‌سازم.
چو تو شاه باشی و من پهلوان
کسی را به تن در نباشد روان
هوش مصنوعی: وقتی تو فرمانروای بزرگ باشی و من دلاور، هیچ کس توان مقابله با ما را نخواهد داشت.

حاشیه ها

1389/11/25 04:01
نیما خرم شاهی بیات

که لهراسپ را شاه بایست خواند
ازو در جهان نام چندین نماند
چه نازی بدین تاج گشتاسپی
بدین تازه آیین لهراسپی
من این رادرنسخه دیگری ازشاهنامه به این شکل خوانده ام:
که لهراسپ را شاه بایست خواند
وزو در جهان نام چندی بماند
زمن بشنوای گرداسفندیار
مباش ایمن ازگردش روزگار
توتکیه چنین برجوانی مکن
زپیرجهاندیده بشنوسخن
مکن آنچه گشتاسب گویدهمی
که اوراه دانش نپویدهمی
به خوی بداوبستداز باب تخت
که می بادنفرین برآن شوربخت
پدرچون مر او را سبکسار دید
پرستشگهی ازجهان برگزید
چودیدش مراوراچنان کینه جوی
به آتشکده رفت باآب روی
بیامدبه زابل پدررابه بلخ
رهاکردتنها ابا کام تلخ
سرانجام ازچین برون تاختند
بخواری مراو را به خون آختند
کسی کوپدرراچنان خوار کرد
پسررا نخواهد غم کارکرد
سرانبان حیلت به تو کرد باز
به توبدخوی کرد گشتاسب ساز
بخواهد به دل مرگ اسفندیار
که فرمود بارستمش کارزار
همانا زتوهست ترسان دلش
فرورفته پای دل اندرگلش
نبیندبخواب اوکه برمن گزند
رسدازتو و من شوم پای بند
مکن ای پسربشنو از من درست
که گشتاسب خود دشمن جان تست
تراتانباید همی داد تخت
به پیکارمن می کند شوربخت
بمان تاکه آن تاج وتخت وکلاه
به دوزخ برد یا به خاک سیاه
پدرگر ز فرزنددارد دریغ
سرگاه اندرسرش باد تیغ
پدرکو بدستان کند گم پسر
چه درنده گرگی چه چوپان پدر
به جای پدر می ترا زال بس
زرستم همان گرز و کوپال بس
به ایران وتوران تورا شه کنم
زتودست بدخواه کوته کنم
وگر بستن من همی بایدت
ازین بستگی هیچ نگشایدت
که من ازگشاد کمان روز کین
بدوزم همی آسمان بر زمین
مرابود این مردی ونام وکام
که لهراسب بد یک سواره به شام
مرا بود این گنج و آباد بوم
که گشتاسب آهنگری بد به روم
چه نازی بدین تاج گشتاسبی
بدین باره وتخت لهراسبی
....................
البته دراین ابیات از واژه عربی (حیلت) استفاده شده وشایدلزوما همه ابیات تائید شده نباشند.ولی آنچه که هست عینا و به هیچ تغییری از شاهنامه فردوسی با مقدمه وشرح حال مرحوم محمدعلی فروغی(ذکاء الملک) چاپ انتشارات جاویدان آورده شده است.

1404/01/20 21:04
ناشناس ناشناسی

نیما داداش زنده ای؟

1396/03/11 13:06
گمنام-۱

که گفتت برو دست رستم ببند!؟
نبندد مرا دست ، چرخ بلند

1396/03/11 13:06
دکتر امین لو

در بیت دوم کلمه "داده" باید به " داد ده" اصلاح گردد.
در بیت ششم "ستودان" به معنی قبر است.
در بیت زیر باید در کلمه پدرم حروف "ر" و "م" را ساکن خواند:
پدرم آن دلیر گرانمایه مرد ز ننگ اندران انجمن خاک خورد
بیت چهل و هشت:
اگر بر جزین روی گردد سپهر بپوشید میان دو تن روی مهر
در مصرع دوم کلمه "بپوشید" صحیح نیست و بپوشد صحیح است.
بیت دوم از آخر:
همه روی پالیز بی خو کنم ز شادی تن خویش را نو کنم
خَو در این بیت به معنی خار است.

1396/12/25 18:02
حمید استکی

دربیت 41 مصراع اول به جای واژه "سپاه " به نظر می رسد واژه (سیاه ) درست است ومعنی شعراین می شود: چون من زین زرین را براسب سیاه بگذارم . که دراینجا شاعربه خاطر معروف بودن اسب سیاه اسفندیار وبه ضرورت شعر به جای " اسب سیاه ) ازواژه (سیاه ) استفاده کرده است .

1398/01/19 07:04

سلام : در بیت 21 کلمه ی پدرم وزن شعر را خراب نموده است به نظر می رسد که حرف میم اضافی آمده و بایستی حذف گردد .

1403/01/06 05:04
به

بیت بیست و سوم در نسخه ای کهن که در موزه هنر های زیبای بوستون نگهداری می شود اینگونه آمده:

چه نازی بدین تاج لهراسبی

بدین تازه آیین گشتاسبی

می توانید تصویر این نسخه را اینجا ببینید

پیوند به وبگاه بیرونی

1403/11/10 22:02
فاطمه رضائی نیا

سلام،

این چرت و پرت‌های هوش مصنوعی می‌تونه برای فردی که با ادبیات بیگانه است بسیار گمراه کننده باشه. من فقط ترجمه چند بیت اول رو از هوش مصنوعی خوندم. ببینید چقدر اشتباهه:

اگر من نرفتی به مازندران

به گردن برآورده گرز گران

 

هوش مصنوعی: اگر تو به مازندران نرفتی، پس من هم با کلاه و گرز سنگین به سمت تو نخواهم آمد.

ترجمه درست: اگر من به مازندران نرفته بودم، در حالی که گرز سنگینم را بر روی گردن خویش گرفته بودم،

 

 

# کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس

شده گوش کر یکسر از بانگ کوس

 

هوش مصنوعی: در جایی که گیو، کاوس و طوس محصور شده‌اند، به طور کامل از صدای شیپور بی‌خبرند و نمی‌شنوند.

ترجمه درست: 

جایی که گیو ، کاوس و طوس به بند کشیده شده بودند و گوش از شنیدن صدای شیپور کر می‌شد،

 

# که کندی دل و مغز دیو سپید

که دارد به بازوی خویش این امید

 

هوش مصنوعی: شخصی که دل و عقلش مانند دیو سپید کند است، چگونه می‌تواند به قدرت و توانایی خود امیدوار باشد؟

ترجمه درست: چه کسی دیو سپید را شکست می‌داد؟ چه کسی خود را تا این حد قدرتمند می‌داند؟

در این چند بیت رستم داره به اسفندیار یادآوری می‌کنه که چه پهلوان بزرگیه و چه حقی بر گردن پادشاهان پیشین خاندان او داشته. ولی ترجمه هوش مصنوعی کاملا مطلب متفاوتی رو می‌رسونه. لطفاً این طریق استفاده از هوش مصنوعی رو به پایان برسونید چون کاملا شأن گنجور رو شکسته. لااقل یک دور بگذارید متخصصین مجموعه شما این ترجمه ها رو بخونن تا شاهد چنین خطاهای خنده داری نباشیم.

 

1404/01/20 21:04
ناشناس ناشناسی

چرت و پرت چیه خانم، هوش مصنوعی یکی از پیشرفته ترین ابزار هاست