گنجور

بخش ۱۱

ز رستم چو بشنید بهمن سخن
روان گشت با موبد پاک‌تن
تهمتن زمانی به ره در بماند
زواره فرامرز را پیش خواند
کز ایدر به نزدیک دستان شوید
به نزد مه کابلستان شوید
بگویید کاسفندیار آمدست
جهان را یکی خواستار آمدست
به ایوانها تخت زرین نهید
برو جامهٔ خسرو آیین نهید
چنان هم که هنگام کاوس شاه
ازان نیز پرمایه‌تر پایگاه
بسازید چیزی که باید خورش
خورشهای خوب از پی پرورش
که نزدیک ما پور شاه آمدست
پر از کینه و رزمخواه آمدست
گوی نامدارست و شاهی دلیر
نیندیشد از جنگ یک دشت شیر
شوم پیش او گر پذیرد نوید
به نیکی بود هرکسی را امید
اگر نیکویی بینم اندر سرش
ز یاقوت و زر آورم افسرش
ندارم ازو گنج و گوهر دریغ
نه برگستوان و نه گوپال و تیغ
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید
تو دانی که آن تابداده کمند
سر ژنده پیل اندر آرد به بند
زواره بدو گفت مندیش ازین
نجوید کسی رزم کش نیست کین
ندانم به گیتی چو اسفندیار
برای و به مردی یکی نامدار
نیاید ز مرد خرد کار بد
ندید او ز ما هیچ کردار بد
زواره بیامد به نزدیک زال
وزان روی رستم برافراخت یال
بیامد دمان تا لب هیرمند
سرش تیز گشته ز بیم گزند
عنان را گران کرد بر پیش رود
همی بود تا بهمن آرد درود
چو بهمن بیامد به پرده‌سرای
همی بود پیش پدر بر به پای
بپرسید ازو فرخ اسفندیار
که پاسخ چه کرد آن یل نامدار
چو بشنید بنشست پیش پدر
بگفت آنچ بشنیده بد در بدر
نخستین درودش ز رستم بداد
پس‌انگاه گفتار او کرد یاد
همه دیده پیش پدر بازگفت
همان نیز نادیده اندر نهفت
بدو گفت چون رستم پیلتن
ندیده بود کس بهر انجمن
دل شیر دارد تن ژنده پیل
نهنگان برآرد ز دریای نیل
بیامد کنون تا لب هیرمند
ابی جوشن و خود و گرز و کمند
به دیدار شاه آمدستش نیاز
ندانم چه دارد همی با تو راز
ز بهمن برآشفت اسفندیار
ورا بر سر انجمن کرد خوار
بدو گفت کز مردم سرفراز
نزیبد که با زن نشیند به راز
وگر کودکان را بکاری بزرگ
فرستی نباشد دلیر و سترگ
تو گردنکشان را کجا دیده‌ای
که آواز روباه بشنیده‌ای
که رستم همی پیل جنگی کنی
دل نامور انجمن بشکنی
چنین گفت پس با پشوتن به راز
که این شیر رزم‌آور جنگ ساز
جوانی همی سازد از خویشتن
ز سالش همانا نیامد شکن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز رستم چو بشنید بهمن سخن
روان گشت با موبد پاک‌تن
هوش مصنوعی: زمانی که بهمن سخنان رستم را شنید، با روحی شاد و خوشحال به سمت موبد نیکوخصال رفت.
تهمتن زمانی به ره در بماند
زواره فرامرز را پیش خواند
هوش مصنوعی: تهمتن مدتی در راه ماند و فرامرز را به نزد خود فراخواند.
کز ایدر به نزدیک دستان شوید
به نزد مه کابلستان شوید
هوش مصنوعی: از آنجا که به دست‌های نزدیک بروید، به سمت مه کابلستان حرکت کنید.
بگویید کاسفندیار آمدست
جهان را یکی خواستار آمدست
هوش مصنوعی: بگویید که کاسفندیار آمده و جهانی را که یک خواستار دارد، به همراه خود آورده است.
به ایوانها تخت زرین نهید
برو جامهٔ خسرو آیین نهید
هوش مصنوعی: به سراغ ایوان‌ها بروید و تختی از طلا را قرار دهید و لباس‌های شاهانه و باشکوه بر آن بپوشید.
چنان هم که هنگام کاوس شاه
ازان نیز پرمایه‌تر پایگاه
هوش مصنوعی: در آن زمان، پایگاه و قدرت کاووس شاه به قدری استوار و عظیم بود که هیچ چیز نمی‌توانست به آن آسیب بزند.
بسازید چیزی که باید خورش
خورشهای خوب از پی پرورش
هوش مصنوعی: آنچه که باید ساخته شود، میوه‌های خوشمزه و خوبی است که از طریق پرورش مناسب به دست می‌آیند.
که نزدیک ما پور شاه آمدست
پر از کینه و رزمخواه آمدست
هوش مصنوعی: نزدیک ما پسر شاه آمده است، او پر از دشمنی و آماده جنگ است.
گوی نامدارست و شاهی دلیر
نیندیشد از جنگ یک دشت شیر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که فردی مشهور و دلیر به راحتی از خطرات و چالش‌های پیش‌رو هراسی ندارد و به جنگ با شیران در دشت فکر نمی‌کند. او با اعتماد به نفس و شجاعت به استقبال مشکلات می‌رود.
شوم پیش او گر پذیرد نوید
به نیکی بود هرکسی را امید
هوش مصنوعی: اگر من به پیش او بروم و او نوید نیکی را بپذیرد، برای هر کسی امید به خوبی خواهد بود.
اگر نیکویی بینم اندر سرش
ز یاقوت و زر آورم افسرش
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و خوبی در وجودش ببینم، از سنگ‌های قیمتی و طلا تاجی برایش می‌آورم.
ندارم ازو گنج و گوهر دریغ
نه برگستوان و نه گوپال و تیغ
هوش مصنوعی: من هیچ گنج و ثروتی از او ندارم، نه تاج و نه زیبایی و نه سلاحی.
وگر بازگرداندم ناامید
نباشد مرا روز با او سپید
هوش مصنوعی: اگر او را به من بازگردانند، ناامید نخواهم بود و روزهای روشنی را با او سپری خواهم کرد.
تو دانی که آن تابداده کمند
سر ژنده پیل اندر آرد به بند
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که آن کسی که در دامش اسیر شده، مانند پلنگی است که به راحتی به دام می‌افتد.
زواره بدو گفت مندیش ازین
نجوید کسی رزم کش نیست کین
هوش مصنوعی: زواره به او گفت که نگران نباش، چون کسی در اینجا به دنبال جنگ و نزاع نیست.
ندانم به گیتی چو اسفندیار
برای و به مردی یکی نامدار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم در این دنیا مانند اسفندیار، که مردی شناخته شده و سرشناس است، چه کسی وجود دارد.
نیاید ز مرد خرد کار بد
ندید او ز ما هیچ کردار بد
هوش مصنوعی: انسان خردمند هیچ کار بدی انجام نمی‌دهد و از ما هم هیچ رفتاری ناپسند نمی‌بیند.
زواره بیامد به نزدیک زال
وزان روی رستم برافراخت یال
هوش مصنوعی: زواره به نزد زال آمد و از روی رستم یال او را بلند کرد.
بیامد دمان تا لب هیرمند
سرش تیز گشته ز بیم گزند
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که او تا لب هیرمند آمد و سرش به خاطر ترس از آسیب، تیز و هوشیار شده بود.
عنان را گران کرد بر پیش رود
همی بود تا بهمن آرد درود
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید: برای این که راه نجاتی پیدا شود و مشکلات حل شود، باید تلاش و سخت‌کوشی کرد. تنها با زحمت و تلاش می‌توان به نتیجه مطلوب و موفقیت رسید.
چو بهمن بیامد به پرده‌سرای
همی بود پیش پدر بر به پای
هوش مصنوعی: وقتی بهمن به کاخ و محل سکونت آمد، به احترام پدرش پیش او ایستاد.
بپرسید ازو فرخ اسفندیار
که پاسخ چه کرد آن یل نامدار
هوش مصنوعی: از او فرخ اسفندیار پرسیدند که آن جنگجوی نامی چه پاسخی داد.
چو بشنید بنشست پیش پدر
بگفت آنچ بشنیده بد در بدر
هوش مصنوعی: پس از اینکه خبر را شنید، به نزد پدرش رفت و گفت آنچه را که شنیده بود، به طور دقیق و کامل بیان کرد.
نخستین درودش ز رستم بداد
پس‌انگاه گفتار او کرد یاد
هوش مصنوعی: در ابتدا سلام او را رستم به جا آورد، سپس به یاد سخنان او افتاد.
همه دیده پیش پدر بازگفت
همان نیز نادیده اندر نهفت
هوش مصنوعی: همه چشم‌ها به پدر نگاه کردند و او نیز همان چیز را که ندیده بودند، در دل پنهان کرد.
بدو گفت چون رستم پیلتن
ندیده بود کس بهر انجمن
هوش مصنوعی: پس او گفت که چون رستم، پهلوان، کسی را در جمع ندیده است.
دل شیر دارد تن ژنده پیل
نهنگان برآرد ز دریای نیل
هوش مصنوعی: دل شجاعی دارد، اما جسمش ضعیف و ناتوان است. همچنان که نهنگ‌ها از دریای نیل برمی‌خیزند و قدرت خود را نشان می‌دهند.
بیامد کنون تا لب هیرمند
ابی جوشن و خود و گرز و کمند
هوش مصنوعی: او اکنون به لب رود هیرمند آمده است، همراه با زره‌ای بر تن و وسایلی چون گرز و کمند.
به دیدار شاه آمدستش نیاز
ندانم چه دارد همی با تو راز
هوش مصنوعی: به ملاقات شاه آمده است و من نمی‌دانم که چه رازی با تو دارد.
ز بهمن برآشفت اسفندیار
ورا بر سر انجمن کرد خوار
هوش مصنوعی: اسفندیار از رفتار بهمن ناامید و عصبانی شد و او را در جمع مردم مورد سرزنش قرار داد.
بدو گفت کز مردم سرفراز
نزیبد که با زن نشیند به راز
هوش مصنوعی: او به او گفت که مردان بزرگ و سرفراز شایسته نیست که با زنان به پنهانی صحبت کنند یا راز بگویند.
وگر کودکان را بکاری بزرگ
فرستی نباشد دلیر و سترگ
هوش مصنوعی: اگر کودکان را به خوبی تربیت کنی و بزرگ کنی، دیگر نیازی به دلیر و بزرگ بودن نخواهد بود.
تو گردنکشان را کجا دیده‌ای
که آواز روباه بشنیده‌ای
هوش مصنوعی: تو کجا حاکمان سرسخت و بی‌رحم را دیده‌ای که داستان‌های فریبنده و زیرکانه را شنیده باشند؟
که رستم همی پیل جنگی کنی
دل نامور انجمن بشکنی
هوش مصنوعی: شخصیتی مانند رستم که قهرمان و جنگجوی بزرگی است، می‌تواند با شجاعت و قدرت خود، دشمنان را شکست دهد و بر دردسرهای بزرگ پیروز شود. او به راحتی می‌تواند قلب کسانی را که در سختی و جنگ هستند به دست آورد و جمع‌های معتبر و مشهور را مختل کند.
چنین گفت پس با پشوتن به راز
که این شیر رزم‌آور جنگ ساز
هوش مصنوعی: سپس او به پشوتن گفت که این شیر دلیر، آماده‌ی نبرد است.
جوانی همی سازد از خویشتن
ز سالش همانا نیامد شکن
هوش مصنوعی: جوانی از سال‌هایش به شیوۀ خاصی شکل می‌گیرد و بدون تردید، در این دوران از خود نشانه‌ای نشان نمی‌دهد.