گنجور

بخش ۶

سکندر چو از کارش آگاه شد
که دارا به تخت افسر ماه شد
سپه برگرفت از عراق و براند
به رومی همی نام یزدان بخواند
سپه را میان و کرانه نبود
همان بخت دارا جوانه نبود
پذیره شدن را بیاراست شاه
بیاورد ز اصطخر چندان سپاه
که گفتی ستاره نتابد همی
فلک راه رفتن نیابد همی
سپاه دو کشور کشیدند صف
همه نیزه و گرز و خنجر به کف
برآمد چنان از دو لشکر خروش
که چرخ فلک را بدرید گوش
چو دریا شد از خون گردان زمین
تن بی‌سران بد همه دشت کین
پدر را نبد بر پسر جای مهر
بریشان نبخشید گردان سپهر
سیم ره به دارا درآمد شکست
سکندر میان تاختن را ببست
جهاندار لشکر به کرمان کشید
همی از بد دشمنان جان کشید
سکندر بیامد زی اصطخر پارس
که دیهیم شاهان بد و فخر پارس
خروشی بلند آمد از بارگاه
که ای مهتران نماینده راه
هرانکس که زنهار خواهد همی
ز کرده به یزدان پناهد همی
همه یکسره در پناه منید
بدانید اگر نیک‌خواه منید
همه خستگان را ببخشیم چیز
همان خون دشمن نریزیم نیز
ز چیز کسان دست کوته کنیم
خرد را سوی روشنی ره کنیم
که پیروزگر دادمان فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
کسی کو ز فرمان ما بگذرد
همی گردن اژدها بشکرد
ز چیزی که دید اندران رزمگاه
ببخشید یکسر همه بر سپاه
چو دارا ز ایران به کرمان رسید
دو بهر از بزرگان لشکر ندید
خروشی بد اندر میان سپاه
یکی را ندیدند بر سر کلاه
بزرگان فرزانه را گرد کرد
کسی را که با او بد اندر نبرد
همه مهتران زار و گریان شدند
ز بخت بد خویش بریان شدند
چنین گفت دارا که هم بی‌گمان
ز ما بود بر ما بد آسمان
شکن زین نشان در جهان کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
زن و کودک شهریاران اسیر
وگر کشته خسته به ژوپین و تیر
چه بینید و این را چه درمان کنید
که بدخواه را زین پشیمان کنید
نه کشور نه لشکر نه تخت و کلاه
نه شاهی نه فرزند و گنج و سپاه
ار ایدونک بخشایش کردگار
نباشد تبه شد به ما روزگار
کسی کز گرانمایگان زیستند
به پیش شهنشاه بگریستند
به آواز گفتند کای شهریار
همه خسته‌ایم از بد روزگار
سپه را ز کوشش سخن درگذشت
ز تارک دم آب برتر گذشت
پدر بی‌پسر شد پسر بی‌پدر
چنین آمد از چرخ گردان به سر
کرا مادر و خواهر و دختر است
همه پاک بر دست اسکندر است
همان پاک پوشیده‌رویان تو
که بودند لرزنده بر جان تو
چو گنج نیاکان برترمنش
که آمد به دست تو بی‌سرزنش
کنون مانده اندر کف رومیان
نژاد بزرگان و گنج کیان
ترا چاره با او مداراست بس
که تاج بزرگی نماند به کس
کسی گوید آتش زبانش نسوخت
به چاره بد از تن بباید سپوخت
تو او را به تن زیردستی نمای
یکی در سخن نیز چربی فزای
ببینیم فرجام تا چون بود
که گردش ز اندیشه بیرون بود
یکی نامه بنویس نزدیک او
پراندیشه کن جان تاریک او
هم این چرخ گردان برو بگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد
از ایشان چو بشنید فرمان گزید
چنان کز دل شهریاران سزید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سکندر چو از کارش آگاه شد
که دارا به تخت افسر ماه شد
هوش مصنوعی: سکندر وقتی متوجه شد که داریوش به مقام و قدرتی بزرگ دست یافته و به عنوان پادشاه شناخته شده است.
سپه برگرفت از عراق و براند
به رومی همی نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: سپاه از عراق حرکت کرد و به سمت روم رفت و در این راه نام خدا را می‌خواند.
سپه را میان و کرانه نبود
همان بخت دارا جوانه نبود
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جایی برای سپاه نبود و در نتیجه، شانس موفقیت هم به جوانان داده نمی‌شد.
پذیره شدن را بیاراست شاه
بیاورد ز اصطخر چندان سپاه
هوش مصنوعی: شاه با شکوه و جلالی که داشت، از منطقه‌ای به نام اصطخر سپاهی بزرگ به همراه آورده بود تا به استقبال پذیرایی بیاید.
که گفتی ستاره نتابد همی
فلک راه رفتن نیابد همی
هوش مصنوعی: اگر بگویی که ستاره‌ای در آسمان نمی‌درخشد، یعنی به‌گونه‌ای که آسمان نمی‌تواند در مسیر خود حرکت کند.
سپاه دو کشور کشیدند صف
همه نیزه و گرز و خنجر به کف
هوش مصنوعی: دو کشور برای نبرد آماده شدند و هر کدام رزمندگانشان با نیزه‌ها، گرزها و خنجرها در صف ایستاده‌اند.
برآمد چنان از دو لشکر خروش
که چرخ فلک را بدرید گوش
هوش مصنوعی: صدای جنگ به قدری رسا و شگفت‌انگیز بود که گویی آسمان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و به صدا در آمد.
چو دریا شد از خون گردان زمین
تن بی‌سران بد همه دشت کین
هوش مصنوعی: وقتی که زمین به خاطر خونریزی‌ها به دریا تبدیل شد، در آن زمان تن‌های بی‌سر در همه دشت‌ها بر فراز کینه‌ها پراکنده خواهند بود.
پدر را نبد بر پسر جای مهر
بریشان نبخشید گردان سپهر
هوش مصنوعی: پدر نمی‌تواند مهر و محبتش را به پسرش واگذار کند، زیرا گردونه زمان و سرنوشت اجازه این کار را نمی‌دهد.
سیم ره به دارا درآمد شکست
سکندر میان تاختن را ببست
هوش مصنوعی: سیم به ثروتمندی رسید و شکست سکندر را در حالتی به تصویر کشید که او در میانه نبرد بود.
جهاندار لشکر به کرمان کشید
همی از بد دشمنان جان کشید
هوش مصنوعی: پادشاه لشکری به سمت کرمان حرکت کرد تا از شر دشمنان جان خود را نجات دهد.
سکندر بیامد زی اصطخر پارس
که دیهیم شاهان بد و فخر پارس
هوش مصنوعی: سکندر به شهر اصطخر در پارس آمد، جایی که تاج شاهان در آن قرار دارد و به اصل و نسب پارس افتخار می‌کند.
خروشی بلند آمد از بارگاه
که ای مهتران نماینده راه
هوش مصنوعی: صدایی بلند از کاخ به گوش رسید که ای بزرگواران، راه را نشان دهید.
هرانکس که زنهار خواهد همی
ز کرده به یزدان پناهد همی
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌خواهد از خطرها و آسیب‌ها در امان بماند، به خداوند پناه می‌برد.
همه یکسره در پناه منید
بدانید اگر نیک‌خواه منید
هوش مصنوعی: همه شما تحت حمایت من هستید، پس اگر به فکر من هستید، این را بدانید.
همه خستگان را ببخشیم چیز
همان خون دشمن نریزیم نیز
هوش مصنوعی: همه افرادی که خسته و ناراحت هستند را ببخشیم و مانند دشمنان، نفرت و کینه را در دل نپرورانیم.
ز چیز کسان دست کوته کنیم
خرد را سوی روشنی ره کنیم
هوش مصنوعی: از چیزهای دیگران دست برداریم و با خرد و آگاهی خود را به سمت روشنایی و روشنی هدایت کنیم.
که پیروزگر دادمان فرهی
بزرگی و دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: پیروزگری ما نتیجه‌ی دانش و بزرگی است و ما تاج و تخت شاهنشاهی را با افتخار به دست آورده‌ایم.
کسی کو ز فرمان ما بگذرد
همی گردن اژدها بشکرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از دستورات ما سرپیچی کند، به سرنوشت سختی دچار خواهد شد.
ز چیزی که دید اندران رزمگاه
ببخشید یکسر همه بر سپاه
هوش مصنوعی: از آنچه در میدان جنگ دید، یکباره همه نیروها را رها کرد.
چو دارا ز ایران به کرمان رسید
دو بهر از بزرگان لشکر ندید
هوش مصنوعی: وقتی دارا از ایران به کرمان رسید، هیچ نشانه‌ای از بزرگان لشکر را ندید.
خروشی بد اندر میان سپاه
یکی را ندیدند بر سر کلاه
هوش مصنوعی: در میانه لشکری، صدایی بلند شنیده شد، اما کسی را بر سر کلاهی ندیدند.
بزرگان فرزانه را گرد کرد
کسی را که با او بد اندر نبرد
هوش مصنوعی: کسی که در مبارزه با او بد بود، بزرگان و خردمندان را گرد آورد.
همه مهتران زار و گریان شدند
ز بخت بد خویش بریان شدند
هوش مصنوعی: همه بزرگترها ناراحت و گریان شدند و از بدی سرنوشت خود احساس پریشانی کردند.
چنین گفت دارا که هم بی‌گمان
ز ما بود بر ما بد آسمان
هوش مصنوعی: دارا می‌گوید که بدون شک، بدبختی‌هایی که بر ما پیش آمده، از جانب خودمان است و نه از آسمان.
شکن زین نشان در جهان کس ندید
نه از کاردانان پیشین شنید
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا چنین نشانه‌ای را ندیده و هیچ کاردان و دانای سابقی هم درباره‌اش چیزی نشنیده است.
زن و کودک شهریاران اسیر
وگر کشته خسته به ژوپین و تیر
هوش مصنوعی: زنان و فرزندان پادشاهان در دست دشمنان گرفتارند و یا اگر کشته شوند، همچنان رنج و زحمت آنها ادامه دارد.
چه بینید و این را چه درمان کنید
که بدخواه را زین پشیمان کنید
هوش مصنوعی: شما چه می‌بینید و چگونه می‌توانید به این موضوع رسیدگی کنید که دشمن را از این کارش پشیمان کنید؟
نه کشور نه لشکر نه تخت و کلاه
نه شاهی نه فرزند و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: نه سرزمین و نه ارتش، نه سلطنت و تاج، نه پادشاهی و نه فرزندی و نه ثروت و نه نیروی نظامی وجود ندارد.
ار ایدونک بخشایش کردگار
نباشد تبه شد به ما روزگار
هوش مصنوعی: اگر بخشش خداوند در کار نباشد، روزگار ما تباه خواهد شد.
کسی کز گرانمایگان زیستند
به پیش شهنشاه بگریستند
هوش مصنوعی: کسی که از افراد با ارزش و بزرگ زنده است، در پیشگاه پادشاه اشک می‌ریزد.
به آواز گفتند کای شهریار
همه خسته‌ایم از بد روزگار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به ما بگو که در این روزگار سخت و ناگوار همه ما خسته و کسالت‌زده‌ایم.
سپه را ز کوشش سخن درگذشت
ز تارک دم آب برتر گذشت
هوش مصنوعی: سربازان از تلاش و کوشش خود دست کشیدند و به گونه‌ای پیش رفتند که از بالای سطح آب عبور کردند.
پدر بی‌پسر شد پسر بی‌پدر
چنین آمد از چرخ گردان به سر
هوش مصنوعی: پدر بدون فرزندش مانده و پسر نیز بدون پدر؛ این وضعیت به خاطر چرخ گردون و سرنوشت تلخی است که به آنها تحمیل شده است.
کرا مادر و خواهر و دختر است
همه پاک بر دست اسکندر است
هوش مصنوعی: هر که مادر و خواهر و دختر دارد، باید بداند که همه آن‌ها در دستان اسکندر پاک و محترم هستند.
همان پاک پوشیده‌رویان تو
که بودند لرزنده بر جان تو
هوش مصنوعی: افراد معصوم و باحجاب که همواره در دل شما تأثیر دارند و احساسات شما را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند.
چو گنج نیاکان برترمنش
که آمد به دست تو بی‌سرزنش
هوش مصنوعی: مانند گنجی از نیاکان، تو از آن برتری داری که به دست تو رسیده و هیچ‌گونه سرزنشی برای آن وجود ندارد.
کنون مانده اندر کف رومیان
نژاد بزرگان و گنج کیان
هوش مصنوعی: اکنون نژاد بزرگانی که از رومیان هستند و گنج‌های کیانی در دست مانده‌اند.
ترا چاره با او مداراست بس
که تاج بزرگی نماند به کس
هوش مصنوعی: به او فکر نکن، چون کسی تا به حال نتوانسته است به مقام و بزرگی دست یابد.
کسی گوید آتش زبانش نسوخت
به چاره بد از تن بباید سپوخت
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید که آتش زبانش را نسوزانده، اما برای رفع درد و مشکل، باید از تن خود بگذرد.
تو او را به تن زیردستی نمای
یکی در سخن نیز چربی فزای
هوش مصنوعی: تو او را در ظاهرت به عنوان فردی زیر دست معرفی می‌کنی، اما در گفتار و سخن، به او احترام و توجه ویژه‌ای قائل هستی.
ببینیم فرجام تا چون بود
که گردش ز اندیشه بیرون بود
هوش مصنوعی: ببینیم سرانجام چه پیش خواهد آمد، زیرا نتیجه به دست آمده از تفکر ما فراتر از تصور ماست.
یکی نامه بنویس نزدیک او
پراندیشه کن جان تاریک او
هوش مصنوعی: یک نامه بنویس و برای او بفرست، به او فکر کن و به روشن شدن جان تاریکش کمک کن.
هم این چرخ گردان برو بگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد
هوش مصنوعی: این دنیا در حال چرخش و تغییر است و فقط کسی که دارای درک و آگاهی است، می‌داند که این وضعیت چگونه است.
از ایشان چو بشنید فرمان گزید
چنان کز دل شهریاران سزید
هوش مصنوعی: همانطور که از آن‌ها شنید، تصمیمی گرفت که شایستهٔ دل‌جویان بزرگ بود.