بخش ۹
چو سالار نوبت بیامد بدر
بشبگیر بستند گردان کمر
همه نیزه داران جنگ آوران
همه مرزبانان ناماوران
همه نیزه و تیر بار هیون
همه جنگ را دست شسته بخون
سپیده دمان گاه بانگ خروس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
تهمتن بیامد چو سرو بلند
بچنگ اندرون گرز و بر زین کمند
سپاه از پس پشت و گردان ز پیش
نهاده بکف بر همه جان خویش
برفت از در شاه با لشکرش
بسی آفرین خواند برکشورش
چو نزدیکی مرز توران رسید
سران را ز لشکر همه برگزید
بلشکر چنین گفت پس پهلوان
که ایدر بباشید روشن روان
مجنبید از ایدر مگر جان من
ز تن بگسلد پاک یزدان من
بسیچیده باشید مر جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را
سپه بر سر مرز ایران بماند
خود و سرکشان سوی توران براند
همه جامه برسان بازارگان
بپوشید و بگشاد بند از میان
گشادند گردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم
سوی شهر توران نهادند روی
یکی کاروانی پر از رنگ و بوی
گرانمایه هفت اسب با کاروان
یکی رخش و دیگر نشست گوان
صد اشتر همه بار او گوهرا
صد اشتر همه جامهٔ لشکرا
ز بسهای و هوی و درنگ درای
بکردار تهمورثی کرنای
همی شهر بر شهر هودج کشید
همی رفت تا شهر توران رسید
چو آمد بنزدیک شهر ختن
نظاره بیامد برش مرد و زن
همه پهلوانان توران بجای
شده پیش پیران ویسه بپای
چو پیران ویسه ز نخچیر گاه
بیامد تهمتن بدیدش براه
یکی جام زرین پر از گوهرا
بدیبا بپوشید رستم سرا
ده اسب گرانمایه با زیورش
بدیبا بیاراست اندر خورش
بفرمانبران داد و خود پیش رفت
بدرگاه پیران خرامید تفت
برو آفرین کرد کای نامور
بایران و توران ببخت و هنر
چنان کرد رویش جهاندار ساز
که پیران مر او را ندانست باز
بپرسید و گفت از کجایی بگوی
چه مردی و چون آمدی پوی پوی
بدو گفت رستم ترا کهترم
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم
ببازارگانی ز ایران بتور
بپیمودم این راه دشوار و دور
فروشندهام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز
بمهر تو دارم روان را نوید
چنین چیره شد بر دلم بر امید
اگر پهلوان گیردم زیر بر
خرم چارپای و فروشم گهر
هم از داد تو کس نیازاردم
هم از ابر مهرت گهر باردم
پس آن جام پر گوهر شاهوار
میان کیان کرد پیشش نثار
گرانمایه اسبان تازینژاد
که بر مویشان گرد نفشاند باد
بسی آفرین کرد و آن خواسته
بدو داد و شد کار آراسته
چو پیران بدان گوهران بنگرید
کزان جام رخشنده آمد پدید
برو آفرین کرد وبنواختش
بران تخت پیروزه بنشاختش
که رو شاد و ایمن بشهر اندرا
کنون نزد خویشت بسازیم جا
کزین خواسته بر تو تیمار نیست
کسی را بدین با تو پیکار نیست
برو هرچ داری بهایی بیار
خریدار کن هر سوی خواستار
فرود آی در خان فرزند من
چنان باش با من که پیوند من
بدو گفت رستم که ای پهلوان
هم ایدر بباشیم با کاروان
که با ما ز هر گونه مردم بود
نباید که زان گوهری گم بود
بدو گفت رو برزو گیر جای
کنم رهنمایی بپیشت بپای
یکی خانه بگزید و بر ساخت کار
بکلبه درون رخت بنهاد و بار
خبر شد کز ایران یکی کاروان
بیامد بر نامور پهلوان
ز هر سو خریدار بنهاد گوش
چو آگاهی آمد ز گوهر فروش
خریدار دیبا و فرش و گهر
بدرگاه پیران نهادند سر
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو سالار نوبت بیامد بدر
بشبگیر بستند گردان کمر
هوش مصنوعی: وقتی نوبت به فرمانده رسید، شب فرا رسید و مردم دور هم جمع شدند و آماده شدند.
همه نیزه داران جنگ آوران
همه مرزبانان ناماوران
هوش مصنوعی: تمام کسانی که با نیزه در میدان جنگ حاضر میشوند، جنگجویان شجاع و مدافعان نامدار سرزمین هستند.
همه نیزه و تیر بار هیون
همه جنگ را دست شسته بخون
هوش مصنوعی: تمام سلاحها و تیر و نیزهها در جنگ، به خون آغشته شدهاند و هیچ کس از آن جان سالم به در نمیبرد.
سپیده دمان گاه بانگ خروس
ببستند بر کوههٔ پیل کوس
هوش مصنوعی: در سپیده دم، صدای خروس بر فراز کوه مانند نواختههای طبل به گوش میرسد.
تهمتن بیامد چو سرو بلند
بچنگ اندرون گرز و بر زین کمند
هوش مصنوعی: تهمتن مانند درخت سرو بلند به میدان آمد و در دستش گرز و کمندش بر زین بود.
سپاه از پس پشت و گردان ز پیش
نهاده بکف بر همه جان خویش
هوش مصنوعی: سپاه از پشت سر و جلو گردان به خود میچسبند و تمام جانشان را در این راه میگذارند.
برفت از در شاه با لشکرش
بسی آفرین خواند برکشورش
هوش مصنوعی: شاه با لشکرش از در بیرون رفت و برای سرزمینش بسیار ستایش و تمجید کرد.
چو نزدیکی مرز توران رسید
سران را ز لشکر همه برگزید
هوش مصنوعی: وقتی به مرز توران نزدیک شدند، فرماندهان لشکر را همه گرد هم آوردند و انتخاب کردند.
بلشکر چنین گفت پس پهلوان
که ایدر بباشید روشن روان
هوش مصنوعی: سردار به جنگجویان گفت که در اینجا بمانید و با روحی روشن و شاداب زندگی کنید.
مجنبید از ایدر مگر جان من
ز تن بگسلد پاک یزدان من
هوش مصنوعی: خودتان را تکان ندهید، مگر اینکه روح من از بدن جدا شود، که این به خواست خداوند پاک است.
بسیچیده باشید مر جنگ را
همه تیز کرده بخون چنگ را
هوش مصنوعی: شما باید به خوبی خود را برای جنگ آماده کنید و تمام توان خود را برای رسیدن به پیروزی به کار ببندید.
سپه بر سر مرز ایران بماند
خود و سرکشان سوی توران براند
هوش مصنوعی: نیروهای نظامی بر مرزهای ایران مستقر شدند و در حالی که خود در آنجا باقی ماندند، دشمنان را به سمت توران عقب راندند.
همه جامه برسان بازارگان
بپوشید و بگشاد بند از میان
هوش مصنوعی: همه کالاها را به بازار بیاور و افراد لباسهای خود را بپوشند و از میان بندها را آزاد کن.
گشادند گردان کمرهای سیم
بپوشیدشان جامه های گلیم
هوش مصنوعی: کمرهای سیمین را گشاد کردند و به آنها لباسهای گلیمی پوشاندند.
سوی شهر توران نهادند روی
یکی کاروانی پر از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: به سمت شهر توران، کاروانی را راهی کردند که پر از رایحهها و رنگها بود.
گرانمایه هفت اسب با کاروان
یکی رخش و دیگر نشست گوان
هوش مصنوعی: هفت اسب ارزشمند همراه کاروان هستند، یکی از آنها رخش و دیگری در حال نشستن است.
صد اشتر همه بار او گوهرا
صد اشتر همه جامهٔ لشکرا
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به سنگینی یا دشواری کار اشاره دارد. بار ارزشمند و سنگین را با تعداد زیادی شتر که هر کدام قادر به حمل بار هستند، مقایسه میکند. همچنین به لباسهای لشکر اشاره دارد که نشاندهنده جدیت و آمادگی برای جنگ است. به طور کلی، این عبارت به مسئولیتها و نیاز به توانایی برای انجام کارهای بزرگ یا مواجهه با چالشهای مهم اشاره دارد.
ز بسهای و هوی و درنگ درای
بکردار تهمورثی کرنای
هوش مصنوعی: به دلیل شلوغی و بیقراری و همچنین وقفههایی که به وجود آمده، به رفتارهایی نیازمند شدهایم که شبیه به کارهای تهمورث است.
همی شهر بر شهر هودج کشید
همی رفت تا شهر توران رسید
هوش مصنوعی: شهر هودج بهسوی دیگر شهرها حرکت کرد و تا رسیدن به شهر توران ادامه داد.
چو آمد بنزدیک شهر ختن
نظاره بیامد برش مرد و زن
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر ختن رسید، مردان و زنان به تماشا آمدند.
همه پهلوانان توران بجای
شده پیش پیران ویسه بپای
هوش مصنوعی: تمام پهلوانان توران در برابر پیران ویسه به صف ایستادهاند.
چو پیران ویسه ز نخچیر گاه
بیامد تهمتن بدیدش براه
هوش مصنوعی: وقتی که پیران از شکار برمیگشت، تهمتن او را در راه دید.
یکی جام زرین پر از گوهرا
بدیبا بپوشید رستم سرا
هوش مصنوعی: رستم با یک جام طلایی که پر از جواهرات است، خود را زیبا و دلربا آرایش کرد.
ده اسب گرانمایه با زیورش
بدیبا بیاراست اندر خورش
هوش مصنوعی: ده اسب با ارزش و زیبا را با زین و لوازم شیک تزئین کرده و آماده کردهاند تا در برابر خورشید تابناک بایستند.
بفرمانبران داد و خود پیش رفت
بدرگاه پیران خرامید تفت
هوش مصنوعی: دستورفرماندهان را اجرا کرد و خود را به حضور پیران به آرامی رساند.
برو آفرین کرد کای نامور
بایران و توران ببخت و هنر
هوش مصنوعی: برو و ستایش کن کسی را که در ایران و توران به نام و هنر شناخته شده است و به او بخت یاری میکند.
چنان کرد رویش جهاندار ساز
که پیران مر او را ندانست باز
هوش مصنوعی: چهرهاش به گونهای بود که بزرگترها نتوانستند او را شناسایی کنند و بازگشتند.
بپرسید و گفت از کجایی بگوی
چه مردی و چون آمدی پوی پوی
هوش مصنوعی: از کسی سوال کردند که از کجا آمدهاست و چه شخصیت و ویژگیهایی دارد و چرا به اینجا آمده است.
بدو گفت رستم ترا کهترم
بشهر تو کرد ایزد آبشخورم
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: من از تو کمسنترم، اما خداوند در شهر تو آبشخور من قرار داده است.
ببازارگانی ز ایران بتور
بپیمودم این راه دشوار و دور
هوش مصنوعی: به سفرهای تجاری از ایران پرداختم و این مسیر سخت و طولانی را پیمودم.
فروشندهام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز
هوش مصنوعی: من در این دنیا هم فروشندهام و هم خریدار. هر چیزی را که بفروشم، از هر نوعی که باشد، میخرم.
بمهر تو دارم روان را نوید
چنین چیره شد بر دلم بر امید
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، دل من مملو از امید شده و به همین دلیل، احساساتم بر من غلبه کرده است.
اگر پهلوان گیردم زیر بر
خرم چارپای و فروشم گهر
هوش مصنوعی: اگر من زورم به یک پهلوان برسد، او را زیر پایم میزنم و به راحتی موفق میشوم و ثروتی به دست میآورم.
هم از داد تو کس نیازاردم
هم از ابر مهرت گهر باردم
هوش مصنوعی: نه از خوبیهای تو کسی را رنجاندم و نه از محبت و رحمتت چیزی جز نیکی دریافت نکردم.
پس آن جام پر گوهر شاهوار
میان کیان کرد پیشش نثار
هوش مصنوعی: پس آن جرعه گرانبهای سلطنتی که در میان کیان (سلطنت) بود، به احترام او پیشکش کرد.
گرانمایه اسبان تازینژاد
که بر مویشان گرد نفشاند باد
هوش مصنوعی: اسبهای باارزش و اصیل نژاد فارسی، که بر روی موی آنها گرد و غبار نمینشیند و همیشه تمیز و زیبا هستند.
بسی آفرین کرد و آن خواسته
بدو داد و شد کار آراسته
هوش مصنوعی: بسیاری از ستایشها انجام شد و خواسته او را به او بخشیدند و کارها به خوبی سامان گرفت.
چو پیران بدان گوهران بنگرید
کزان جام رخشنده آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی که سالخوردگان به این گوهرهای باارزش نگاه میکنند، متوجه میشوند که از آن جام درخشان پدید آمده است.
برو آفرین کرد وبنواختش
بران تخت پیروزه بنشاختش
هوش مصنوعی: برو و با احترام و ستایش او را در جایگاه پیروزی بنشان.
که رو شاد و ایمن بشهر اندرا
کنون نزد خویشت بسازیم جا
هوش مصنوعی: او در حال حاضر در شهر خوشحال و امن به سر میبرد، بیایید در کنار خودمان برای او مکانی بسازیم.
کزین خواسته بر تو تیمار نیست
کسی را بدین با تو پیکار نیست
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر خواستههایت نگران تو نیست و در این راه هیچکس با تو دشمنی ندارد.
برو هرچ داری بهایی بیار
خریدار کن هر سوی خواستار
هوش مصنوعی: هرچه که داری، برای فروش بیاور و به خریدارانی که خواهان آن هستند، عرضه کن.
فرود آی در خان فرزند من
چنان باش با من که پیوند من
هوش مصنوعی: به خانهی فرزند من بیا و با من به گونهای رفتار کن که شبیه به رابطهی ما باشد.
بدو گفت رستم که ای پهلوان
هم ایدر بباشیم با کاروان
هوش مصنوعی: رستم به پهلوان گفت که بیایید تا با کاروان در اینجا بمانیم.
که با ما ز هر گونه مردم بود
نباید که زان گوهری گم بود
هوش مصنوعی: هر کسی که با ما ارتباط دارد، نباید در جمع ما از ارزش و شخصیت خود غافل شود و نباید اجازه دهد که آن گوهر وجودیاش نادیده گرفته شود.
بدو گفت رو برزو گیر جای
کنم رهنمایی بپیشت بپای
هوش مصنوعی: او به او گفت که به سمت برزو برود و مکانی را برای ساکن شدنش پیدا کند و راهنمایی در پیش رویش باشد.
یکی خانه بگزید و بر ساخت کار
بکلبه درون رخت بنهاد و بار
هوش مصنوعی: یک نفر خانهای را انتخاب کرد و آن را ساخت. او درون آن کلبه، وسایل و بار خود را قرار داد.
خبر شد کز ایران یکی کاروان
بیامد بر نامور پهلوان
هوش مصنوعی: خبر رسید که یک کاروان از ایران بهسوی پهلوان مشهور آمد.
ز هر سو خریدار بنهاد گوش
چو آگاهی آمد ز گوهر فروش
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنی، خریداران در حال توجه هستند؛ چرا که وقتی خبر فروش گوهر و جواهر به گوششان میرسد، آمادهاند که خرید کنند.
خریدار دیبا و فرش و گهر
بدرگاه پیران نهادند سر
هوش مصنوعی: خریدار متاعهای باارزش مانند پارچههای نرم و فرشهای زینتی و جواهرات در پیشگاه انسانهای سالخورده ادای احترام کرد.
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید جهان را زینت بخشید، تو نیز از آن کلبهی بازار برخاستی.
حاشیه ها
1402/06/27 17:08
عبدالرضا فارسی
بدو گفت رو به آرزو گیر جای