گنجور

بخش ۳

چو بشنید زو این سخن یزدگرد
روان و خرد را برآورد گرد
نگه کرد از آغاز فرجام را
بدو داد پرمایه بهرام را
بفرمود تا خلعتش ساختند
سرش را به گردون برافراختند
تنش را به خلعت بیاراستند
ز در اسپ شاه یمن خواستند
ز ایوان شاه جهان تا به دشت
همی اشتر و اسپ و هودج گذشت
پرستنده و دایهٔ بی‌شمار
ز بازارگه تا در شهریار
به بازار گه بسته آیین به راه
ز دروازه تا پیش درگاه شاه
جو منذر بیامد به شهر یمن
پذیره شدندش همه مرد و زن
چو آمد به آرامگاه از نخست
فراوان زنان نژادی بجست
ز دهقان و تازی و پرمایگان
توانگر گزیده گران سایگان
ازین مهتران چار زن برگزید
که آید هنر بر نژادش پدید
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند مرا دایگی را میان
همی داشتندش چنین چار سال
چو شد سیرشیر و بیاگند یال
به دشواری از شیر کردند باز
همی داشتندش به بر بر به ناز
چو شد هفت ساله به منذر چه گفت
که آن رای با مهتری بود جفت
چنین گفت کای مهتر سرفراز
ز من کودک شیرخواره مساز
به داننده فرهنگیانم سپار
چو کارست بیکار خوارم مدار
بدو گفت منذر که ای سرفراز
به فرهنگ نوزت نیامد نیاز
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
به دانایی آهنگ باشد ترا
به ایوان نمانم که بازی کنی
به بازی همی سرفرازی کنی
چنین پاسخ آورد بهرام باز
که از من تو بی‌کار خوردی مساز
مرا هست دانش اگر سال نیست
بسان گوانم بر و یال نیست
ترا سال هست و خرد کمترست
نهاد من از رای تو دیگرست
ندانی که هرکس که هنگام جست
ز کار آن گزیند که باید نخست
تو گر باز هنگام جویی همی
دل از نیکویها بشویی همی
همه کار بی‌گاه و بی‌بر بود
بهین از تن زندگان سر بود
هران چیز کان در خور پادشاست
بیاموزیم تا بدانم سزاست
سر راستی دانش ایزدیست
خنک آنک بادانش و بخردیست
نگه کرد منذر بدو خیره ماند
به زیر لبان نام یزدان بخواند
فرستاد هم در زمان رهنمون
سوی شورستان سرکشی بر هیون
سه موبد نگه کرد فرهنگ جوی
که در شورستان بودشان آب‌روی
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها بیفروزدش
دگر آنک دانستن باز و یوز
بیاموزدش کان بود دلفروز
ودیگر که چوگان و تیر و کمان
همان گردش رزم با بدگمان
چپ و راست پیچان عنان داشتن
به آوردگه باره برگاشتن
چنین موبدان پیش منذر شدند
ز هر دانشی داستانها زدند
تن شاه زاده بدیشان سپرد
فزاینده خود دانشی بود و گرد
چنان گشت بهرام خسرونژاد
که اندر هنر داد مردی بداد
هنر هرچ بگذشت بر گوش اوی
به فرهنگ یازان شدی هوش اوی
چو شد سال آن نامور بر سه شش
دلاور گوی گشت خورشیدفش
به موبد نبودش به چیزی نیاز
به فرهنگ جویان و آن یوز و باز
به آوردگه بر عنان تافتن
برافگندن اسپ و هم تاختن
به منذر چنین گفت کای پاک‌رای
گسی کن هنرمند را باز جای
ازان هر یکی را بسی هدیه داد
ز درگاه منذر برفتند شاد
وزان پس به منذر چنین گفت شاه
که اسپان این نیزه‌داران بخواه
بگو تا بپیچند پیشم عنان
به چشم اندر آرند نوک سنان
بهایی کنند آنچ آید خوشم
درم پیش خواهم بریشان کشم
چنین پاسخ آورد منذر بدوی
که ای پر هنر خسرو نامجوی
گله‌دار اسپان من پیش تست
خداوند او هم به تن خویش تست
گر از تازیان اسپ خواهی خرید
مرا رنج و سختی چه باید کشید
بدو گفت بهرام کای نیک‌نام
به نیکیت بادا همه ساله کام
من اسپ آن گزینم که اندر نشیب
بتازم نه بینم عنان از رکیب
چو با تگ چنان پایدارش کنم
به نوروز با باد یارش کنم
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی برو کرد زور
به نعمان بفرمود منذر که رو
فسیله گزین از گله‌دار نو
همه دشت پیش سواران بگرد
نگر تا کجا یابی اسپ نبرد
بشد تیز نعمان صد اسپ آورید
ز اسپان جنگی بسی برگزید
چو بهرام دید آن بیامد به دشت
چپ و راست پیچید و چندی بگشت
هر اسپی که با باد همبر بدی
همه زیر بهرام بی‌پر شدی
برین‌گونه تا برگزید اشقری
یکی بادپایی گشاده‌بری
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا برآمد نهنگ
همی آتش افروخت از نعل اوی
همی خون چکید از بر لعل اوی
بها داد منذر چو بود ارزشان
که در بیشهٔ کوفه بد مرزشان
بپذرفت بهرام زو آن دو اسپ
فروزنده بر سان آذر گشسپ
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که از باد ناید بروبر نهیب
به منذر چنین گفت روزی جوان
که ای مرد باهنگ و روشن‌روان
چنین بی‌بهانه همی داریم
زمانی به تیمار نگذاریم
همی هرک بینی تو اندر جهان
دلی نیست اندر جهان بی‌نهان
ز اندوه باشد رخ مرد زرد
به رامش فزاید تن زادمرد
برین‌بر یکی خوبی افزای پس
که باشد ز هر درد فریادرس
اگر تاجدارست اگر پهلوان
به زن گیرد آرام مرد جوان
همان زو بود دین یزدان به پای
جوان را به نیکی بود رهنمای
کنیزک بفرمای تا پنج و شش
بیارند با زیب و خورشیدفش
مگر زان یکی دو گزین آیدم
هم اندیشهٔ آفرین آیدم
مگر نیز فرزند بینم یکی
که آرام دل باشدم اندکی
جهاندار خشنود باشد ز من
ستوده بمانم به هر انجمن
چو بشنید منذر ز خسرو سخن
برو آفرین کرد مرد کهن
بفرمود تا سعد گوینده تفت
سوی کلبهٔ مرد نخاس رفت
بیاورد رومی کنیزک چهل
همه از در کام و آرام دل
دو بگزید بهرام زان گلرخان
که در پوستشان عاج بود استخوان
به بالا به کردار سرو سهی
همه کام و زیبایی و فرهی
ازان دو ستاره یکی چنگ‌زن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن
به بالا چون سرو و به گیسو کمند
بها داد منذر چو آمد پسند
بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشان نگین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید زو این سخن یزدگرد
روان و خرد را برآورد گرد
هوش مصنوعی: زمانی که یزدگرد این حرف را شنید، روح و عقلش به هم برآشفت و به فکر فرو رفت.
نگه کرد از آغاز فرجام را
بدو داد پرمایه بهرام را
هوش مصنوعی: او از ابتدا به نتیجه نهایی توجه کرد و ثروت و مقام را به بهرام عطا کرد.
بفرمود تا خلعتش ساختند
سرش را به گردون برافراختند
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا لباس فاخرش را آماده کنند و سرش را به سمتی بلند کردند.
تنش را به خلعت بیاراستند
ز در اسپ شاه یمن خواستند
هوش مصنوعی: آن را با لباسی زیبا آراستند و از درگاه شاه یمن درخواست کردند.
ز ایوان شاه جهان تا به دشت
همی اشتر و اسپ و هودج گذشت
هوش مصنوعی: از کاخ شاه تا دشت، هم شتر و هم اسب و هم واگن به حرکت درآمدند.
پرستنده و دایهٔ بی‌شمار
ز بازارگه تا در شهریار
هوش مصنوعی: در اینجا به وجود افرادی که به خدمت و پرستاری در دربار یا نزد پادشاه مشغول هستند، اشاره می‌شود. این افراد از نقاط مختلف و در تعداد بسیار به سوی دربار آمده‌اند.
به بازار گه بسته آیین به راه
ز دروازه تا پیش درگاه شاه
هوش مصنوعی: به بازار که بروی، باید به دقت آداب و رسوم را رعایت کنی و از دروازه وارد شده و تا درگاه پادشاه بروی.
جو منذر بیامد به شهر یمن
پذیره شدندش همه مرد و زن
هوش مصنوعی: جو منذر وارد شهر یمن شد و همه مردان و زنان به استقبال او آمدند.
چو آمد به آرامگاه از نخست
فراوان زنان نژادی بجست
هوش مصنوعی: وقتی به آرامگاه رسید، از ابتدا تعداد زیادی از زنان از یک نژاد را مشاهده کرد.
ز دهقان و تازی و پرمایگان
توانگر گزیده گران سایگان
هوش مصنوعی: این بیت به زندگی و وضعیت اجتماعی افراد مختلف اشاره دارد. در آن به این نکته پرداخته می‌شود که از میان انسان‌های برآمده از طبقات مختلف، می‌توان افرادی را یافت که در زندگی خود موفق و ثروتمند شده‌اند. همچنین از تأثیر و توانایی‌های خاص هر گروه اجتماعی در شکل‌گیری وضعیت اقتصادی و اجتماعی آن‌ها سخن گفته شده است.
ازین مهتران چار زن برگزید
که آید هنر بر نژادش پدید
هوش مصنوعی: از بین این مردان برجسته، چهار زن را انتخاب کردم که هنر و شایستگی در خانواده‌شان به وضوح نمایان است.
دو تازی دو دهقان ز تخم کیان
ببستند مرا دایگی را میان
هوش مصنوعی: دو نفر از طبقه‌ی بالا و طبقه‌ی پایین از تخم کیان، مرا به عنوان نوزاد پرورش دادند.
همی داشتندش چنین چار سال
چو شد سیرشیر و بیاگند یال
هوش مصنوعی: او را چهار سال به همین شیوه بزرگ کردند تا اینکه به سن بلوغ رسید و نشانه‌های قدرت و جوانی را پیدا کرد.
به دشواری از شیر کردند باز
همی داشتندش به بر بر به ناز
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت فراوان، شیر را به دام آوردند و آن را با محبت و عطوفت در آغوش گرفتند.
چو شد هفت ساله به منذر چه گفت
که آن رای با مهتری بود جفت
هوش مصنوعی: وقتی که او به هفت سالگی رسید، بپرسید که آیا این پیشنهاد با رهبری و بزرگی تناسب دارد یا نه.
چنین گفت کای مهتر سرفراز
ز من کودک شیرخواره مساز
هوش مصنوعی: بزرگوار، آن‌گونه که من شیرخوار هستم، برای من برتری و مقام خود را فراموش نکن و مرا کوچک و ناچیز نشمار.
به داننده فرهنگیانم سپار
چو کارست بیکار خوارم مدار
هوش مصنوعی: به کسی که به دانش و آگاهی تسلط دارد، کارهایم را بسپار. چون وقتی که کاری برای انجام دادن ندارم، ارزشم کمتر می‌شود.
بدو گفت منذر که ای سرفراز
به فرهنگ نوزت نیامد نیاز
هوش مصنوعی: منذر به او گفت که ای بزرگوار، به دانشت نیازی نیست و فرهنگ تو به اندازه‌ای است که نیازی به کمک ندارد.
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
به دانایی آهنگ باشد ترا
هوش مصنوعی: وقتی که زمان یادگیری فرا رسد، تو باید به سمت دانش و آگاهی حرکت کنی.
به ایوان نمانم که بازی کنی
به بازی همی سرفرازی کنی
هوش مصنوعی: من در ایوان نمی‌مانم تا تو به بازی پردازی و برتری خود را نشان دهی.
چنین پاسخ آورد بهرام باز
که از من تو بی‌کار خوردی مساز
هوش مصنوعی: بهرام به او پاسخ داد که تو از من بی‌دلیل و بی‌فایده خدمت نخواهی کرد.
مرا هست دانش اگر سال نیست
بسان گوانم بر و یال نیست
هوش مصنوعی: من با وجود اینکه سال ندارم، دانش دارم؛ مثل اسبی که بر و یال ندارد.
ترا سال هست و خرد کمترست
نهاد من از رای تو دیگرست
هوش مصنوعی: تو تجربه و سال‌های بیشتری داری، اما عقل و فهمت کمتر است. من بر اساس اندیشه و اراده‌ات، نظر و نگرشی متفاوت دارم.
ندانی که هرکس که هنگام جست
ز کار آن گزیند که باید نخست
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که هر کس باید ابتدا به کار درست و مناسب بپردازد، زمانی که به دنبال کار است.
تو گر باز هنگام جویی همی
دل از نیکویها بشویی همی
هوش مصنوعی: اگر دوباره فرصت جستجو پیدا کنی، دل خود را از خوبی‌ها پاک خواهی کرد.
همه کار بی‌گاه و بی‌بر بود
بهین از تن زندگان سر بود
هوش مصنوعی: همه فعالیت‌ها در زمان و مکان نامناسب بی‌فایده و بی‌ثمر است، بهترین کار این است که از وجود انسان‌ها بهره‌مند شویم.
هران چیز کان در خور پادشاست
بیاموزیم تا بدانم سزاست
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای پادشاه مناسب و شایسته است را یاد بگیریم تا بتوانیم بدانیم که چه چیزی سزاوار است.
سر راستی دانش ایزدیست
خنک آنک بادانش و بخردیست
هوش مصنوعی: خود را به دانشی که از خالق سرچشمه می‌گیرد مجهز کن، چرا که برخورداری از دانش و خرد، بسیار لذت‌بخش و ارزشمند است.
نگه کرد منذر بدو خیره ماند
به زیر لبان نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: منذر به کسی نگاه کرد و در برابر او متعجب ماند و زیر لب نام خدا را زمزمه کرد.
فرستاد هم در زمان رهنمون
سوی شورستان سرکشی بر هیون
هوش مصنوعی: در زمان هدایت، به سوی جایی پر از شور و احساسات حرکت کرد.
سه موبد نگه کرد فرهنگ جوی
که در شورستان بودشان آب‌روی
هوش مصنوعی: سه موبد به بررسی و مراقبت از فرهنگ و رسوم پرداختند و در جایی که شور و هیجان حاکم بود، آبرو و اعتبار را حفظ کردند.
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگیها بیفروزدش
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند علمی را به دیگری بیاموزد، می‌تواند دل او را از اندوه و تاریکی‌ها رها سازد.
دگر آنک دانستن باز و یوز
بیاموزدش کان بود دلفروز
هوش مصنوعی: یادگیری دوباره و آموختن فنون جدید به انسان نشاط و شادابی می‌بخشد.
ودیگر که چوگان و تیر و کمان
همان گردش رزم با بدگمان
هوش مصنوعی: دیگر اینکه مانند بازی چوگان و تیراندازی، همینطور در میدان جنگ همواره باید مراقب حس بدگمانی باشیم.
چپ و راست پیچان عنان داشتن
به آوردگه باره برگاشتن
هوش مصنوعی: چپ و راست چرخاندن مهار در مکان تجمع و آماده کردن بار برای حمل.
چنین موبدان پیش منذر شدند
ز هر دانشی داستانها زدند
هوش مصنوعی: موبدان به خوبی از دانش‌های مختلف آگاهی یافته و داستان‌هایی را بیان کردند.
تن شاه زاده بدیشان سپرد
فزاینده خود دانشی بود و گرد
هوش مصنوعی: شاهزاده سرنوشت خود را به دست آن‌ها سپرد، زیرا آن‌ها دارای دانش و قابلیت بسیار بودند.
چنان گشت بهرام خسرونژاد
که اندر هنر داد مردی بداد
هوش مصنوعی: بهرام، فرزند اسفندیار، به قدری در هنر و مهارت توانمند شد که در زمینه هنر مردانگی و شخصیتش را به نمایش گذاشت.
هنر هرچ بگذشت بر گوش اوی
به فرهنگ یازان شدی هوش اوی
هوش مصنوعی: هرچه که از هنرها از کنار او گذشت، به فرهنگ و دانش او افزوده شد و هوش او نیز تکامل پیدا کرد.
چو شد سال آن نامور بر سه شش
دلاور گوی گشت خورشیدفش
هوش مصنوعی: وقتی که سال آن قهرمان معروف به شش و سه رسید، دلاورانی به میدان آمدند و همچون خورشید درخشان بودند.
به موبد نبودش به چیزی نیاز
به فرهنگ جویان و آن یوز و باز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی که در مقام و منزلت بالایی قرار دارد، نیازی به چیزهای معمول ندارد و به دنبال افرادی است که فرهنگ و دانش را جستجو می‌کنند، همان‌طور که یوز و باز به شکار می‌روند.
به آوردگه بر عنان تافتن
برافگندن اسپ و هم تاختن
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، سوار بر اسب، با شور و شوق پیش می‌رویم و با دیگران هم‌قدم می‌شویم.
به منذر چنین گفت کای پاک‌رای
گسی کن هنرمند را باز جای
هوش مصنوعی: به منذر گفت: ای انسان درستکار، هنرمند را از اینجا دور کن.
ازان هر یکی را بسی هدیه داد
ز درگاه منذر برفتند شاد
هوش مصنوعی: آنها از درگاه منذر هدایای زیادی دریافت کردند و با شادی از آنجا رفتند.
وزان پس به منذر چنین گفت شاه
که اسپان این نیزه‌داران بخواه
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه به منذر گفت که باید اسب‌های این نیزه‌داران را خواست.
بگو تا بپیچند پیشم عنان
به چشم اندر آرند نوک سنان
هوش مصنوعی: بگو تا برای من زین را بپیچند و با نگاه هایی تند، تیرها را آماده کنند.
بهایی کنند آنچ آید خوشم
درم پیش خواهم بریشان کشم
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که خوشایند من است به بهای خوبی بخرند، من دیگران را به خاطر آن از خود دور می‌کنم.
چنین پاسخ آورد منذر بدوی
که ای پر هنر خسرو نامجوی
هوش مصنوعی: منذر بدوی چنین پاسخ داد: ای خسرو نامجو و هنرمند.
گله‌دار اسپان من پیش تست
خداوند او هم به تن خویش تست
هوش مصنوعی: کسی که دام‌هایش را می‌دارد، اکنون در برابر تو ای خداوند، خود را در معرض تحمل و اداره آنها می‌بیند.
گر از تازیان اسپ خواهی خرید
مرا رنج و سختی چه باید کشید
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از عرب‌ها اسبی بخری، باید رنج و سختی زیادی را تحمل کنی.
بدو گفت بهرام کای نیک‌نام
به نیکیت بادا همه ساله کام
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای نیک‌نام، آرزو دارم هر سال به نیکی بهره‌مند شوی.
من اسپ آن گزینم که اندر نشیب
بتازم نه بینم عنان از رکیب
هوش مصنوعی: من اسبی را انتخاب می‌کنم که در مسیرهای دشوار و پرفراز و نشیب بتوانم با سرعت پیش بروم، نه آنکه کنترل و هدایت آن را از دست بدم.
چو با تگ چنان پایدارش کنم
به نوروز با باد یارش کنم
هوش مصنوعی: اگر به او به گونه‌ای پایدار و محکم بپردازم، در عید نوروز با کمک و همراهی باد، او را یاری می‌دهم.
وگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی برو کرد زور
هوش مصنوعی: اگر اسب‌آزمایی نکرده باشد، نباید به ناگهان تحت فشار قرار گیرد.
به نعمان بفرمود منذر که رو
فسیله گزین از گله‌دار نو
هوش مصنوعی: منذر به نعمان دستور داد که از گله‌دار جدید، فسیله‌ای انتخاب کند.
همه دشت پیش سواران بگرد
نگر تا کجا یابی اسپ نبرد
هوش مصنوعی: تمام دشت را زیر نظر بگیر و ببین تا کجا می‌توانی نشانه‌ای از اسب‌های جنگی پیدا کنی.
بشد تیز نعمان صد اسپ آورید
ز اسپان جنگی بسی برگزید
هوش مصنوعی: نعمان به سرعت صد اسب آورد و از میان آن‌ها بسیاری را برای جنگ انتخاب کرد.
چو بهرام دید آن بیامد به دشت
چپ و راست پیچید و چندی بگشت
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام آنجا را دید، به سمت دشت رفت و در جهات مختلف چرخید و مدتی در آنجا گردش کرد.
هر اسپی که با باد همبر بدی
همه زیر بهرام بی‌پر شدی
هوش مصنوعی: هر اسبی که با نیروی باد همسفر شده باشد، همه زیر سایه بهرام (سیاره مریخ) به سر می‌برد.
برین‌گونه تا برگزید اشقری
یکی بادپایی گشاده‌بری
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که باید با دقت انتخاب کرد، زیرا وقتی که کسی دقت کند، ممکن است به نتیجه‌ای خوب و مناسب برسد. همچنین به نوعی نشان دهنده این است که برخی ویژگی‌ها و شرایط خاص می‌تواند در تصمیم‌گیری‌ها تأثیرگذار باشد.
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا برآمد نهنگ
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی از زیبایی و جذابیت موجود در دنیای طبیعی اشاره دارد. اشاره به این دارد که گاهی از شدت احساسات و یا غم و اندوه، رنگ و حالت زندگی تغییر می‌کند. همچنین با ذکر نهنگ و دریا، تصویرسازی از عظمت و پیچیدگی زندگی و احساسات انسانی را به نمایش می‌گذارد.
همی آتش افروخت از نعل اوی
همی خون چکید از بر لعل اوی
هوش مصنوعی: از نعل او آتش شعله‌ور شد و خون از دندان لعلین او چکید.
بها داد منذر چو بود ارزشان
که در بیشهٔ کوفه بد مرزشان
هوش مصنوعی: منذر وقتی دید که آنها ارزش دارند، به آنها بها داد، چون در جنگل کوفه، مرز آن‌ها مشخص بود.
بپذرفت بهرام زو آن دو اسپ
فروزنده بر سان آذر گشسپ
هوش مصنوعی: بهرام دو اسب درخشان را که مانند آتش می‌درخشیدند، پذیرفت.
همی داشتش چون یکی تازه سیب
که از باد ناید بروبر نهیب
هوش مصنوعی: او مانند سیب تازه‌ای بود که از وزش باد آسیب نمی‌بیند.
به منذر چنین گفت روزی جوان
که ای مرد باهنگ و روشن‌روان
هوش مصنوعی: روزی جوانی به منذر گفت: ای مرد باهوش و دانا.
چنین بی‌بهانه همی داریم
زمانی به تیمار نگذاریم
هوش مصنوعی: ما بدون هیچ دلیلی، مدتی را به خاطر درمان خود صرف می‌کنیم و اجازه نمی‌دهیم که وقفه‌ای در این کار ایجاد شود.
همی هرک بینی تو اندر جهان
دلی نیست اندر جهان بی‌نهان
هوش مصنوعی: در جهان کسی را نمی‌بینی که دل نداشته باشد و همه دل‌ها در باطن خود پنهان‌اند.
ز اندوه باشد رخ مرد زرد
به رامش فزاید تن زادمرد
هوش مصنوعی: براثر غم و اندوه، چهره مرد به زردی می‌گراید، اما با شادی و سرور، نیرو و زندگی او افزایش می‌یابد.
برین‌بر یکی خوبی افزای پس
که باشد ز هر درد فریادرس
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصی اشاره شده که به خاطر خوبی‌هایش، ویژگی‌های منحصر به فردی دارد و به دیگران کمک می‌کند تا از دردها و مشکلاتشان رهایی یابند.
اگر تاجدارست اگر پهلوان
به زن گیرد آرام مرد جوان
هوش مصنوعی: اگر کسی مقام و عظمت دارد یا قوی و سرفراز است، با این حال باید همسر اختیار کند تا آرامش و سکون قلبی برای جوانان به ارمغان آورد.
همان زو بود دین یزدان به پای
جوان را به نیکی بود رهنمای
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دین یا مکتب یزدان (خدا) بر اساس اصول و ارزش‌هایی است که جوانان را به سمت نیکی و راه درست هدایت می‌کند. به عبارتی، این دین می‌تواند راهنمای خوبی برای جوانان باشد و آنها را به سوی عمل‌های نیک و صحیح سوق دهد.
کنیزک بفرمای تا پنج و شش
بیارند با زیب و خورشیدفش
هوش مصنوعی: دستور بده که دو چوب یا عدد پنج و شش با زیبایی و درخشش مانند خورشید بیاورند.
مگر زان یکی دو گزین آیدم
هم اندیشهٔ آفرین آیدم
هوش مصنوعی: مگر من از بین یک یا دو گزینه انتخاب کنم، آنگاه به فکر خلق و آفرینش می‌افتم.
مگر نیز فرزند بینم یکی
که آرام دل باشدم اندکی
هوش مصنوعی: آیا نمی‌توانم فرزندی ببینم که آرامش بخش دل من باشد؟
جهاندار خشنود باشد ز من
ستوده بمانم به هر انجمن
هوش مصنوعی: جهان‌دار از من راضی است و به خاطر تمجیدهایی که از من شده، تصمیم دارم در هر جمعی که هستم، حضور داشته باشم.
چو بشنید منذر ز خسرو سخن
برو آفرین کرد مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی مرد با تجربه و کهن سخنان هشداردهنده خسرو را شنید، تحسین و ستایش او را به جا آورد.
بفرمود تا سعد گوینده تفت
سوی کلبهٔ مرد نخاس رفت
هوش مصنوعی: فرمان داد تا سعد، فردی هنرمند، به سوی کلبهٔ مردی که محلی برای استراحت دارد، برود.
بیاورد رومی کنیزک چهل
همه از در کام و آرام دل
هوش مصنوعی: مردی رومی کنیزی را به همراه آورده که زیبایی و ظرافت او همه را جذب می‌کند و دل‌ها را آرام می‌کند.
دو بگزید بهرام زان گلرخان
که در پوستشان عاج بود استخوان
هوش مصنوعی: بهرام از میان آن دو زن زیبا که پوستشان همچون عاج سفید و نرم بود، یکی را انتخاب کرد.
به بالا به کردار سرو سهی
همه کام و زیبایی و فرهی
هوش مصنوعی: شما به شکل یک سرو بلند و زیبایید که همه خوشی‌ها و زیبایی‌ها را به همراه دارید.
ازان دو ستاره یکی چنگ‌زن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن
هوش مصنوعی: در این جمله به دو ستاره اشاره شده که یکی موسیقی‌زن و دیگری مانند لاله‌ای زیباست که بر زیبایی‌های یمن می‌افزاید.
به بالا چون سرو و به گیسو کمند
بها داد منذر چو آمد پسند
هوش مصنوعی: چون سرو بلند و با وقار است، و گیسوانش مانند کمند زیبا به نظر می‌رسد، منذر خوشش آمد که بر او غنیمت بشمارد و به او بها دهد.
بخندید بهرام و کرد آفرین
رخش گشت همچون بدخشان نگین
هوش مصنوعی: بهرام لبخند زد و به رخش (اسبش) تبریک گفت و رخش زیبایی‌اش مانند نگینی درخشان و زیبا شد.

حاشیه ها

1396/03/20 14:06
دکتر امین لو

بنه عمان بفرمود منذر که رو فسیله گزین از گله‌دار نو
در بیت فوق "بنه عمان" اصلاح شود به نعمان صحیح است.

1396/03/21 08:06
دکتر امین لو

دو تازی دو دهقان ز تخم کیان ببستند مرا دایگی را میان
در مصرع دوم کلمه "مرا" اصلاح شود "مر" صحیح است.

1401/05/04 20:08
جهن یزداد

سوی سورستان  مهتری بر هیون
سورستان عراق باشد