گنجور

بخش ۱۷

چو بهرام و خسرو به هامون شدند
بر شیر با دل پر از خون شدند
چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان
نهاده یکی افسر اندر میان
بدان موبدان گفت تاج از نخست
مر آن را سزاتر که شاهی بجست
و دیگر که من پیرم و او جوان
به چنگال شیر ژیان ناتوان
بران بد که او پیش‌دستی کند
به برنایی و تن‌درستی کند
بدو گفت بهرام کری رواست
نهانی نداریم گفتار راست
یکی گُرزه گاوسر برگرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت
بدو گفت موبد که ای پادشا
خردمند و بادانش و پارسا
همی جنگ شیران که فرمایدت
جز از تاج شاهی چه افزایدت
تو جان از پی پادشاهی مده
خورش بی‌بهانه به ماهی مده
همه بی‌گناهیم و این کار تست
جهان را همه دل به بازار تست
بدو گفت بهرام کای دین‌پژوه
تو زین بی‌گناهی و دیگر گروه
هم‌آورد این نره شیران منم
خریدار جنگ دلیران منم
بدو گفت موبد به یزدان پناه
چو رفتی دلت را بشوی از گناه
چنان کرد کو گفت بهرامشاه
دلش پاک شد توبه کرد از گناه
همی رفت با گُرزهٔ گاوروی
چو دیدند شیران پرخاشجوی
یکی زود زنجیر بگسست و بند
بیامد بر شهریار بلند
بزد بر سرش گُرز بهرام گُرد
ز چشمش همی روشنایی ببرد
بر دیگر آمد بزد بر سرش
فرو ریخت از دیده خون از برش
جهاندار بنشست بر تخت عاج
به سر بر نهاد آن دلفروز تاج
به یزدان پناهید کو بد پناه
نمایندهٔ راه گم کرده راه
بشد خسرو و برد پیشش نماز
چنین گفت کای شاه گردن‌فراز
نشست تو بر گاه فرخنده باد
یلان جهان پیش تو بنده باد
تو شاهی و ما بندگان توایم
به خوبی فزایندگان توایم
بزرگان برو گوهر افشاندند
بران تاج نو آفرین خواندند
ز گیتی برآمد سراسر خروش
در آذر بد این جشن روز سروش
برآمد یکی ابر و شد تیره‌ماه
همی تیر بارید ز ابر سیاه
نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ
نبینم همی در هوا پر زاغ
حواصل فشاند هوا هر زمان
چه سازد همی زین بلند آسمان
نماندم نمکسود و هیزم نه جو
نه چیزی پدیدست تا جودرو
بدین تیرگی روز و بیم خراج
زمین گشته از برف چون کوه عاج
همه کارها را سراندر نشیب
مگر دست گیرد حسین قتیب
کنون داستانی بگویم شگفت
کزان برتر اندازه نتوان گرفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بهرام و خسرو به هامون شدند
بر شیر با دل پر از خون شدند
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام و خسرو به دشت هامون رفتند، با دلی پر از غم و اندوه، بر شیر شجاع و قوی حمله کردند.
چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان
نهاده یکی افسر اندر میان
هوش مصنوعی: وقتی خسرو آن دو شیر نر را دید که یکی از آن‌ها تاجی بر سر دارد و در وسط ایستاده است، متوجه شکوه و عظمت آنها شد.
بدان موبدان گفت تاج از نخست
مر آن را سزاتر که شاهی بجست
هوش مصنوعی: بدان موبدان گفت: از ابتدا تاج را بپوش، چون این نشان، بیشتر از هر چیزی شایسته‌ی شاهی است.
و دیگر که من پیرم و او جوان
به چنگال شیر ژیان ناتوان
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد سنی و ناتوانی در برابر قدرت جوانی اشاره دارد. راوی احساس می‌کند که در سن پیری به سر می‌برد و در مقابل جوانی قرار دارد که سرشار از نیروی زندگی است. او خود را همچون یک شیر ناتوان تصور می‌کند که در چنگ جوانی گرفتار شده و نمی‌تواند به راحتی با او مقابله کند. این بیان نشان‌دهنده خشکی و محدودیت‌های سن در برابر طراوت و انرژی جوانی است.
بران بد که او پیش‌دستی کند
به برنایی و تن‌درستی کند
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که او با فریب و نیرنگ، پیشی بگیرد و به سلامت و شادی خود آسیب بزند.
بدو گفت بهرام کری رواست
نهانی نداریم گفتار راست
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: آیا درست است که در پنهانی صحبت کنیم؟ ما چیزی برای پوشاندن نداریم و باید با صداقت حرف بزنیم.
یکی گُرزه گاوسر برگرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: یک کسی مانند گرگ به سرعت نزدیکی مانده، جهانی را برداشت و همه را در تعجب و حیرت قرار داد.
بدو گفت موبد که ای پادشا
خردمند و بادانش و پارسا
هوش مصنوعی: موبد به پادشاه گفت: ای پادشاهی که خرد و دانش و پارسایی داری.
همی جنگ شیران که فرمایدت
جز از تاج شاهی چه افزایدت
هوش مصنوعی: شما در جنگ و درگیری‌های بزرگ نباید از قدرت و جایگاه خود فراتر بروید، زیرا تنها چیزی که به شما افزوده خواهد شد، تاج و مقام پادشاهی است.
تو جان از پی پادشاهی مده
خورش بی‌بهانه به ماهی مده
هوش مصنوعی: به خاطر رسیدن به قدرت، جان خود را نده و به خاطر یک خورش بی‌دلیل، محبت خود را از دیگران دریغ نکن.
همه بی‌گناهیم و این کار تست
جهان را همه دل به بازار تست
هوش مصنوعی: همه ما بی‌گناهیم و این دنیا مانند آزمایشگاهی است که هر کس در آن امتحان می‌شود و همه ما به این تجربه راغب هستیم.
بدو گفت بهرام کای دین‌پژوه
تو زین بی‌گناهی و دیگر گروه
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای پژوهشگر دین، تو از این بی‌گناهی و دیگران جدا هستی.
هم‌آورد این نره شیران منم
خریدار جنگ دلیران منم
هوش مصنوعی: من به دنبال چالش و مبارزه با قهرمانان هستم و آماده‌ام که در میدان جنگ حضور داشته باشم.
بدو گفت موبد به یزدان پناه
چو رفتی دلت را بشوی از گناه
هوش مصنوعی: موبد به یزدان گفت: وقتی به او پناه می‌بری، دل خود را از گناه پاک کن و رها کن.
چنان کرد کو گفت بهرامشاه
دلش پاک شد توبه کرد از گناه
هوش مصنوعی: بهرامشاه با دل پاک و خالصش، تصمیم به توبه و ترک گناه گرفت.
همی رفت با گُرزهٔ گاوروی
چو دیدند شیران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: در حالتی که می‌رفت با چنگال گاوروی، هنگامی که شیران جنگجو را مشاهده کردند.
یکی زود زنجیر بگسست و بند
بیامد بر شهریار بلند
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت زنجیر را پاره کرد و بر سر انسان بزرگ و سرشناس، آزاد شد.
بزد بر سرش گُرز بهرام گُرد
ز چشمش همی روشنایی ببرد
هوش مصنوعی: بهرام گُرد با ضربه‌ای که به سرش زد، نور را از چشمانش گرفت.
بر دیگر آمد بزد بر سرش
فرو ریخت از دیده خون از برش
هوش مصنوعی: او به سمت دیگری رفت و در نتیجه بر او حادثه‌ای افتاد که از چشمانش اشک‌ها به شکل خون فرو ریخت.
جهاندار بنشست بر تخت عاج
به سر بر نهاد آن دلفروز تاج
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی تختی از عاج نشسته است و تاجی زیبا و دل‌انگیز بر سر گذارده است.
به یزدان پناهید کو بد پناه
نمایندهٔ راه گم کرده راه
هوش مصنوعی: به خدا پناه ببرید، زیرا او پناهی است که به نابودی و گمراهی کمک می‌کند.
بشد خسرو و برد پیشش نماز
چنین گفت کای شاه گردن‌فراز
هوش مصنوعی: خسرو به سمت او رفت و به او احترام گذاشت و گفت: ای شاه با ریشه و بلندمرتبه.
نشست تو بر گاه فرخنده باد
یلان جهان پیش تو بنده باد
هوش مصنوعی: نشستن تو بر جایگاه خوش یمن، باعث شادمانی است و در مقابل تو، بزرگترهای جهان به خاک افتاده‌اند و از تو فرمانبرداری می‌کنند.
تو شاهی و ما بندگان توایم
به خوبی فزایندگان توایم
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و ما خدمتگزاران تو هستیم، و روز به روز در خوبی و نیکی بیشتر می‌شویم.
بزرگان برو گوهر افشاندند
بران تاج نو آفرین خواندند
هوش مصنوعی: بزرگان و انسان‌های بزرگ با سخنان و اعمال خود ارزش و گوهر را منتشر کردند و بر آن تاج، که نماد افتخار و مقام است، نامی نو و تازه نهاده‌اند.
ز گیتی برآمد سراسر خروش
در آذر بد این جشن روز سروش
هوش مصنوعی: از تمام دنیا صدایی بلند و پرشور برمی‌خیزد، در این روز جشن بزرگ سروش در فصل آتش.
برآمد یکی ابر و شد تیره‌ماه
همی تیر بارید ز ابر سیاه
هوش مصنوعی: ابر سیاه برآمد و ماه را تاریک کرد و از آن ابر تیر، بارانی شدید بارید.
نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ
نبینم همی در هوا پر زاغ
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویری از وضعیت محیط اطراف خود اشاره می‌کند که هیچ چیز از جمله دریا، دشت یا باغ وجود ندارد و تنها در آسمان تعداد زیادی کلاغ را می‌بیند. این بیان حس ناامیدی و یأس را در زمین‌هایی خالی و خسته‌کننده به تصویر می‌کشد.
حواصل فشاند هوا هر زمان
چه سازد همی زین بلند آسمان
هوش مصنوعی: هر زمان که نسیم وزیده می‌شود، میوه‌های دل‌انگیزی را به زمین می‌ریزد، چه کار می‌کند این آسمان بلند!
نماندم نمکسود و هیزم نه جو
نه چیزی پدیدست تا جودرو
هوش مصنوعی: من در این حالتی که هستم چیزی ندارم؛ نه نمک دارم، نه هیزم، نه آب و نه هیچ چیز دیگری که بتواند به من امیدی بدهد.
بدین تیرگی روز و بیم خراج
زمین گشته از برف چون کوه عاج
هوش مصنوعی: به خاطر تیرگی روز و ترس از مالیات، زمین مثل برف، سفید و سخت شده است و مانند کوه عاج به نظر می‌رسد.
همه کارها را سراندر نشیب
مگر دست گیرد حسین قتیب
هوش مصنوعی: همه کارها در زندگی به فراز و نشیب می‌افتد، مگر اینکه حسین قتیب دستی به کار بگیرد و آنها را به سامان برساند.
کنون داستانی بگویم شگفت
کزان برتر اندازه نتوان گرفت
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم داستانی جالب و عجیب برایتان بگویم که فراتر از آنچه که می‌توان اندازه‌گیری یا تصور کرد، است.

حاشیه ها

1396/03/21 14:06
دکتر امین لو

ز گیتی برآمد سراسر خروش در آذر بد این جشن روز سروش
برآمد یکی ابر و شد تیره‌ماه همی تیر بارید ز ابر سیاه
نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ نبینم همی در هوا پر زاغ
حواصل فشاند هوا هر زمان چه سازد همی زین بلند آسمان
نماندم نمکسود و هیزم نه جو نه چیزی پدیدست تا جودرو
بدین تیرگی روز و بیم خراج زمین گشته از برف چون کوه عاج
همه کارها را سراندر نشیب مگر دست گیرد حسین قتیب
کنون داستانی بگویم شگفت کزان برتر اندازه نتوان گرفت
حواصل : مرغ غمخوار -- نمکسود گوشت یا ماهی که به نمک می خوابانند تا بتوانند از فاسد شدن حفظ کنند معمولا آذوقه ای است که برای زمستان ذخیره می کنند.
زمانی که فردوسی این داستان را می سروده ماه آذر بوده و یکباره هوا سرد شده برف و تگرگ همه جا را سفید پوش کرده است فردوسی نیز در ایام پیری بوده و معلوم است که ذخیره مواد غذایی نداشته و با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می کرده است و کسی هم به او کمک نمی کرده است تنها یک نفر حامی داشته که آن هم حسین قتیب بود. از حسین قتیب در جای دیگر به عنوان فردی آزاده به نیکی یاد کرده است

1399/10/21 04:12
مهدی

در تاجیکستان پاییز را «تیره‌ماه» می‌خوانند.