بخش ۲
چو آمد به نزدیکی هیرمند
فرستادهای برگزید ارجمند
فرستاد نزدیک دستان سام
بدادش ز هر گونه چندی پیام
چنین گفت کز کین اسفندیار
مرا تلخ شد در جهان روزگار
هم از کین نوشآذر و مهر نوش
دو شاه گرامی دو فرخ سروش
ز دل کین دیرینه بیرون کنیم
همه بوم زابل پر از خون کنیم
فرستاده آمد به زابل بگفت
دل زال با درد و غم گشت جفت
چنین داد پاسخ که گر شهریار
براندیشد از کار اسفندیار
بداند که آن بودنی کار بود
مرا زان سخن دل پرآزار بود
تو بودی به نیک و بد اندر میان
ز من سود دیدی ندیدی زیان
نپیچید رستم ز فرمان اوی
دلش بسته بودی به پیمان اوی
پدرت آن گرانمایه شاه بزرگ
زمانش بیامد بدان شد سترگ
به بیشه درون شیر و نر اژدها
ز چنگ زمانه نیابد رها
همانا شنیدی که سام سوار
به مردی چه کرد اندران روزگار
چنین تا به هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید
به پیش نیاکان تو در چه کرد
به مردی به هنگام ننگ و نبرد
همان کهتر و دایگان تو بود
به لشکر ز پرمایگان تو بود
به زاری کنون رستم اندرگذشت
همه زابلستان پرآشوب گشت
شب و روز هستم ز درد پسر
پر از آب دیده پر از خاک سر
خروشان و جوشان و دل پر ز درد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
که نفرین برو باد کو را ز پای
فگند و بر آنکس که بد رهنمای
گر ایدونک بینی تو پیکار ما
به خوبی براندیشی از کار ما
بیایی ز دل کینه بیرون کنی
به مهر اندرین کشور افسون کنی
همه گنج فرزند و دینار سام
کمرهای زرین و زرین ستام
چو آیی به پیش تو آرم همه
تو شاهی و گردنکشانت رمه
فرستاده را اسپ و دینار داد
ز هرگونهای چیز بسیار داد
چو این مایهور پیش بهمن رسید
ز دستان بگفت آنچ دید و شنید
چو بشنید ازو بهمن نیکبخت
نپذرفت پوزش برآشفت سخت
به شهر اندر آمد دلی پر ز درد
سری پر ز کین لب پر از باد سرد
پذیره شدش زال سام سوار
هم از سیستان آنک بد نامدار
چو آمد به نزدیک بهمن فراز
پیاده شد از باره بردش نماز
بدو گفت هنگام بخشایش است
ز دل درد و کین روز پالایش است
ازان نیکویها که ما کردهایم
ترا در جوانی بپروردهایم
ببخشای و کار گذشته مگوی
هنر جوی وز کشتگان کین مجوی
که پیش تو دستان سام سوار
بیامد چنین خوار و با دستوار
برآشفت بهمن ز گفتار اوی
چنان سست شد تیز بازار اوی
هماندر زمان پای کردش به بند
ز دستور و گنجور نشنید پند
ز ایوان دستان سام سوار
شتر بارها برنهادند بار
ز دینار وز گوهر نابسود
ز تخت وز گستردنی هرچ بود
ز سیمینه و تاجهای به زر
ز زرینه و گوشوار و کمر
از اسپان تازی به زرین ستام
ز شمشیر هندی به زرین نیام
همان برده و بدرههای درم
ز مشک و ز کافور وز بیش و کم
که رستم فراز آورید آن به رنج
ز شاهان و گردنکشان یافت گنج
همه زابلستان به تاراج داد
مهان را همه بدره و تاج داد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آمد به نزدیکی هیرمند
فرستادهای برگزید ارجمند
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیک هیرمند رسید، نمایندهای مهم را انتخاب کرد.
فرستاد نزدیک دستان سام
بدادش ز هر گونه چندی پیام
هوش مصنوعی: او پیامهایی از هر نوع به دست سام فرستاد.
چنین گفت کز کین اسفندیار
مرا تلخ شد در جهان روزگار
هوش مصنوعی: او گفت به خاطر دشمنی با اسفندیار، روزگار برای من تلخ و ناگوار شده است.
هم از کین نوشآذر و مهر نوش
دو شاه گرامی دو فرخ سروش
هوش مصنوعی: هر دو شاه بزرگ و نیکسرشت، هم به خاطر دشمنی و خشم و هم به خاطر دوستی و محبت، در حال شادی و خوشحالی هستند.
ز دل کین دیرینه بیرون کنیم
همه بوم زابل پر از خون کنیم
هوش مصنوعی: از دل کینههای قدیمی رها شویم و همه جا را که مربوط به زابل است، پر از خون کنیم.
فرستاده آمد به زابل بگفت
دل زال با درد و غم گشت جفت
هوش مصنوعی: فرستادهای به زابل آمد و گفت که دل زال پر از درد و غم شده است و در این حالت است که احساس تنهایی میکند.
چنین داد پاسخ که گر شهریار
براندیشد از کار اسفندیار
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که اگر شاه دربارهی کارهای اسفندیار تفکر کند، به چه نتیجهای خواهد رسید.
بداند که آن بودنی کار بود
مرا زان سخن دل پرآزار بود
هوش مصنوعی: بداند که آن چیزی که من انجام دادم، به خاطر صحبتهایی بود که برایم دلخراش بودند.
تو بودی به نیک و بد اندر میان
ز من سود دیدی ندیدی زیان
هوش مصنوعی: تو در زندگیات در برخورد با من، تنها خوبیها را دیدی و از بدیها و زیانها چیزی متوجه نشدی.
نپیچید رستم ز فرمان اوی
دلش بسته بودی به پیمان اوی
هوش مصنوعی: رستم به دستورات او نچرخید، زیرا دلش به عهد و پیمانی که بسته بود، وابسته بود.
پدرت آن گرانمایه شاه بزرگ
زمانش بیامد بدان شد سترگ
هوش مصنوعی: پدر تو، آن پادشاه با ارزش و مهم، در زمان خود به وجود آمد و بزرگ شد.
به بیشه درون شیر و نر اژدها
ز چنگ زمانه نیابد رها
هوش مصنوعی: در دل جنگل، شیر و اژدها در چنگال زمان گرفتار میشوند و هرگز نمیتوانند از آن رهایی یابند.
همانا شنیدی که سام سوار
به مردی چه کرد اندران روزگار
هوش مصنوعی: بدان که شنیدی که سام، جنگجوی بزرگ، در روزگاری که بود، چه کارها و فتوحات شگفتانگیزی انجام داد.
چنین تا به هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید
هوش مصنوعی: در زمانی که رستم به میدان جنگ رسید، شمشیر تیز را از نیام خارج کرد.
به پیش نیاکان تو در چه کرد
به مردی به هنگام ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: در برابر نیاکانت در زمان افت و نبرد، چه کار کردی با شجاعت و مردانگی؟
همان کهتر و دایگان تو بود
به لشکر ز پرمایگان تو بود
هوش مصنوعی: همان کسی که در رده پایینتر و نوکر تو بود، در لشکر تو از افراد برجسته و باعظمت بود.
به زاری کنون رستم اندرگذشت
همه زابلستان پرآشوب گشت
هوش مصنوعی: رستم با اندوه و زاری از میان رفت و این باعث شد که سرزمین زابلستان دچار آشفتگی و بینظمی شود.
شب و روز هستم ز درد پسر
پر از آب دیده پر از خاک سر
هوش مصنوعی: من در طول شب و روز از درد و غم پسرم در پیکرم هستم و چشمانم از اشک پر شده و سرم پر از غبار است.
خروشان و جوشان و دل پر ز درد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
هوش مصنوعی: این بیت توصیف حالتی ناگوار و دردناک از فردی را بیان میکند. او در حالتی سرشار از احساسات قوی و آشفته است و چهرهاش زرد و لبانش رنگی شبیه لاژورد پیدا کردهاند، که نشاندهنده غم و اندوه عمیق اوست.
که نفرین برو باد کو را ز پای
فگند و بر آنکس که بد رهنمای
هوش مصنوعی: حیف بر آن کسی که بد سرپرست است، او شایستهٔ بدی و نفرین بادهاست، چرا که او را از پا میاندازد.
گر ایدونک بینی تو پیکار ما
به خوبی براندیشی از کار ما
هوش مصنوعی: اگر در مورد جنگ و تلاش ما خوب فکر کنی، متوجه خواهی شد که چه کارهایی انجام دادهایم.
بیایی ز دل کینه بیرون کنی
به مهر اندرین کشور افسون کنی
هوش مصنوعی: اگر با محبت و دوستی به این سرزمین بیایی و دشمنی را از دل ما بیرون ببری، میتوانی جادو و سحر واقعی را در اینجا خلق کنی.
همه گنج فرزند و دینار سام
کمرهای زرین و زرین ستام
هوش مصنوعی: تمام داراییها و ثروتهای فرزندان و دینار (سکههای طلا) سام، کمرهایی از طلا و زیباییهای طلایی دارند.
چو آیی به پیش تو آرم همه
تو شاهی و گردنکشانت رمه
هوش مصنوعی: هرگاه تو را ببینم، همه چیز را به تو تقدیم میکنم، زیرا تو را مثل یک پادشاه و اطرافیانت را مانند گوسفندانی در نظر دارم.
فرستاده را اسپ و دینار داد
ز هرگونهای چیز بسیار داد
هوش مصنوعی: فرستاده را اسب و پول دادند و از هر نوع چیز دیگری نیز مقدار زیادی به او بخشیدند.
چو این مایهور پیش بهمن رسید
ز دستان بگفت آنچ دید و شنید
هوش مصنوعی: وقتی این مایهور به بهمن رسید، تمام آنچه را که دیده و شنیده بود، به او گفت.
چو بشنید ازو بهمن نیکبخت
نپذرفت پوزش برآشفت سخت
هوش مصنوعی: وقتی بهمن نیکبخت این سخن را شنید، با نگرانی و خشم، درخواست عذرخواهی او را نپذیرفت.
به شهر اندر آمد دلی پر ز درد
سری پر ز کین لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: دلی پر از رنج و اندوه به شهر وارد شده است، و چهرهای پر از نفرت و لبهایی که از سردی و یأس پر هستند.
پذیره شدش زال سام سوار
هم از سیستان آنک بد نامدار
هوش مصنوعی: زال سام سوار، که از سرزمین سیستان برمیخیزد، به استقبال او آمد و معروف و شناخته شده است.
چو آمد به نزدیک بهمن فراز
پیاده شد از باره بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی بهمن به او نزدیک شد، از اسب پیاده شد و به سوی او نماز خواند.
بدو گفت هنگام بخشایش است
ز دل درد و کین روز پالایش است
هوش مصنوعی: او به او گفت که زمان آشتی فرا رسیده است؛ زمانی برای از بین بردن غم و کینه و رسیدن به پاکی روز افزون است.
ازان نیکویها که ما کردهایم
ترا در جوانی بپروردهایم
هوش مصنوعی: از نعمتها و خوبیهایی که ما برای تو انجام دادهایم، تو را در جوانی بزرگ کردهایم.
ببخشای و کار گذشته مگوی
هنر جوی وز کشتگان کین مجوی
هوش مصنوعی: ببخش و به گذشتهات فکر نکن. به دنبال هنر و علم باش و از کسانی که آسیب دیدهاند، انتقام نگیرید.
که پیش تو دستان سام سوار
بیامد چنین خوار و با دستوار
هوش مصنوعی: شخصی که قدرت و عزت سام سوار را دارد، در مقابل تو مانند یک فرد عادی و ناتوان ظاهر شد.
برآشفت بهمن ز گفتار اوی
چنان سست شد تیز بازار اوی
هوش مصنوعی: بهمن از سخن او ناراحت و مضطرب شد و به همین دلیل توانایی و قاطعیت او در کارش کاهش یافت.
هماندر زمان پای کردش به بند
ز دستور و گنجور نشنید پند
هوش مصنوعی: در همان زمان، او به خاطر دستورات و قوانین، خود را به زنجیر کشید و از گنجور هیچ نصیحتی نشنید.
ز ایوان دستان سام سوار
شتر بارها برنهادند بار
هوش مصنوعی: از ایوان بزرگ سام، که سوار بر شتر بود، بارها بار را بلند کردند و به دوش گذاشتند.
ز دینار وز گوهر نابسود
ز تخت وز گستردنی هرچ بود
هوش مصنوعی: از طلا و جواهر و سلطنت و هر چیز مادی که وجود دارد، سودی نمیبرد.
ز سیمینه و تاجهای به زر
ز زرینه و گوشوار و کمر
هوش مصنوعی: از زیورهای نقرهای و تاجهای طلایی، همچنین گوشوارهها و کمربندهای زری، سخن میگوید.
از اسپان تازی به زرین ستام
ز شمشیر هندی به زرین نیام
هوش مصنوعی: با چرخش اسبهای تیزپا و زینهای زرین، از سرزمینهای دور به همراه شمشیرهای هندی به جایی میآیم که همه چیز در آن طلاست و زیبا.
همان برده و بدرههای درم
ز مشک و ز کافور وز بیش و کم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف موادی مثل مشک و کافور و همچنین چیزهای کم و زیاد و ارزشهایی که در زندگی هستند، اشاره دارد. به نوعی میگوید که انسانها به داراییها و نعمتهای مادی وابستهاند و آنچه در زندگی برایشان ارزش دارد، ممکن است در واقع به ظاهر چیزهایی ساده و عادی باشند.
که رستم فراز آورید آن به رنج
ز شاهان و گردنکشان یافت گنج
هوش مصنوعی: رستم با تلاش و زحمت، به جایگاه بلندی رسید و از میان شاهان و گردنکشها، ثروت و گنجی به دست آورد.
همه زابلستان به تاراج داد
مهان را همه بدره و تاج داد
هوش مصنوعی: تمام زابلستان را به شام برگذار کردند و همه ثروت و تاج و تخت را به مهمانان بخشیدند.