گنجور

بخش ۶

چو یوز شکاری به کار آمدش
بجنبید و رای شکار آمدش
یکی باره‌ای تیزرو بر نشست
به هامون خرامید بازی به دست
یکی بیشه پیش آمدش پردرخت
نشستنگه مردم نیک‌بخت
بسان بهشتی یکی سبز جای
ندید اندرو مردم و چارپای
چنین گفت کاین جای شیران بود
همان رزمگاه دلیران بود
کمان را به زه کرد مرد دلیر
پدید آمد اندر زمان نره شیر
یکی نعره زد شیر چون در رسید
بزد دست شاه و کمان درکشید
بزد تیر و پهلوش با دل بدوخت
دل شیر ماده بدوبر بسوخت
همان ماده آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش به اندام کرد
یکی تیغ زد بر میانش سوار
فروماند جنگی دران کارزار
برون آمد از بیشه مردی کهن
زبانش گشاده به شیرین سخن
کجا نام او مهربنداد بود
ازان زخم شمشیر او شاد بود
یکی مرد دهقان یزدان‌پرست
بدان بیشه بودیش جای نشست
چو آمد بر شاه ایران فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
بدو گفت کای مهتر نامدار
به کام تو باد اختر روزگار
یکی مرد دهقانم ای پاک‌رای
خداوند این جا و کشت و سرای
خداوند گاو و خر و گوسفند
ز شیران شده بددل و مستمند
کنون ایزد این کار بر دست تو
برآورد بر قبضه و شست تو
زمانی درین بیشه آیی چنین
بباشی به شیر و می و انگبین
بره هست چندانک باید به کار
درختان بارآور و سایه‌دار
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی کرد زان بیشه جایی نگاه
که باشد زمین سبز و آب روان
چنانچون بود جای مرد جوان
بشد مهربنداد و رامشگران
بیاورد چندی ز ده مهتران
بسی گوسفندان فربه بکشت
بیامد یکی جام زرین به مشت
چو نان خورده شد جامهای نبید
نهادند پیشش گل و شنبلید
چو شد مهربنداد شادان ز می
به بهرام گفت ای گو نیک‌پی
چنان دان که ماننده‌ای شاه را
همان تخت زرین و هم‌گاه را
بدو گفت بهرام کآری رواست
نگارنده بر چهرها پادشاست
چنان آفریند که خواهد همی
مر آن را گزیند که خواهد همی
اگر من همی نیک مانم به شاه
ترا دادم این بیشه و جایگاه
بگفت این و زان جایگه برنشست
به ایوان خرم خرامید مست
بخفت آن شب تیره در بوستان
همی یاد کرد از لب دوستان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو یوز شکاری به کار آمدش
بجنبید و رای شکار آمدش
هوش مصنوعی: همچون یوزی که برای شکار آماده شده است، به جنبش در می‌آید و فکر شکار به ذهنش خطور می‌کند.
یکی باره‌ای تیزرو بر نشست
به هامون خرامید بازی به دست
هوش مصنوعی: یک بار، اسب تندرو بر روی زمین هامون نشسته و با زیبایی و شکوه حرکت می‌کند و بازی را در دست دارد.
یکی بیشه پیش آمدش پردرخت
نشستنگه مردم نیک‌بخت
هوش مصنوعی: یک جنگل بزرگ به او نزدیک شد و در زیر درختانش نشسته بود؛ جایی که مردان خوشبخت در آن قرار دارند.
بسان بهشتی یکی سبز جای
ندید اندرو مردم و چارپای
هوش مصنوعی: در جایی مانند بهشت، سبز و سرسبز، نه مردم و نه حیوانات را نمی‌بینیم.
چنین گفت کاین جای شیران بود
همان رزمگاه دلیران بود
هوش مصنوعی: این مکان، جایگاه شجاعان و دلاوران است و محلی است که جنگجویان دلیر در آن به نبرد می‌پردازند.
کمان را به زه کرد مرد دلیر
پدید آمد اندر زمان نره شیر
هوش مصنوعی: دلیر مرد، کمان را کشیده و آماده کرده است و در همان زمان، شیر نر نیز ظاهر می‌شود.
یکی نعره زد شیر چون در رسید
بزد دست شاه و کمان درکشید
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد که شیر به نزدیک آمد و او نیز به سوی شاه حمله‌ور شد و کمان خود را کشید.
بزد تیر و پهلوش با دل بدوخت
دل شیر ماده بدوبر بسوخت
هوش مصنوعی: تیر را پرتاب کرد و به پهلوی او اصابت کرد، که دل شیر ماده را به شدت آزرد.
همان ماده آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش به اندام کرد
هوش مصنوعی: آن ماده‌ای که به وزش و نغمات بهرام می‌پرداخت، اکنون به صدای رعد و زلزل که به تن او می‌خورد، تبدیل شده است.
یکی تیغ زد بر میانش سوار
فروماند جنگی دران کارزار
هوش مصنوعی: یک اسب سوار با شمشیر بر کسانی که در درگیری بودند، حمله کرد و باعث شد که آنان در آن نبرد دچار مشکل شوند.
برون آمد از بیشه مردی کهن
زبانش گشاده به شیرین سخن
هوش مصنوعی: مردی کهن و با تجربه از جنگل بیرون آمد و زبانش به کلامی شیرین و دلنشین باز بود.
کجا نام او مهربنداد بود
ازان زخم شمشیر او شاد بود
هوش مصنوعی: او به کجا نام مهربان خدا را می‌برد؟ او از زخمی که به وسیله شمشیرش بر او رفته، خوشحال است.
یکی مرد دهقان یزدان‌پرست
بدان بیشه بودیش جای نشست
هوش مصنوعی: یک کشاورز مؤمن به خدا در آن جنگل، جایی برای نشستن داشت.
چو آمد بر شاه ایران فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به حضور پادشاه ایران رسید، او را مورد ستایش و احترام قرار داد و برایش نماز خواند.
بدو گفت کای مهتر نامدار
به کام تو باد اختر روزگار
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بزرگ و مشهور، امیدوارم که ستاره‌ی بختت همیشه با تو باشد و به خواسته‌هایت برآید.
یکی مرد دهقانم ای پاک‌رای
خداوند این جا و کشت و سرای
هوش مصنوعی: من مردی از دهقان هستم، ای خداوند نیک‌نظر. اینجا خانه و زمین زراعی من است.
خداوند گاو و خر و گوسفند
ز شیران شده بددل و مستمند
هوش مصنوعی: خداوند در حالی که به مخلوقات خود مانند گاو، خر و گوسفند نگاه می‌کند، می‌بیند که آن‌ها از شیران خود دل‌زده و در شرایط سختی قرار دارند.
کنون ایزد این کار بر دست تو
برآورد بر قبضه و شست تو
هوش مصنوعی: اکنون خداوند این کار را به دست تو سپرده و در اختیار تو قرار داده است.
زمانی درین بیشه آیی چنین
بباشی به شیر و می و انگبین
هوش مصنوعی: در یک زمان در این جنگل، تو نیز مانند شیر و می و عسل خواهی بود.
بره هست چندانک باید به کار
درختان بارآور و سایه‌دار
هوش مصنوعی: بره به اندازه‌ای وجود دارد که باید برای درختان بارآور و سایه‌دار کار کند.
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی کرد زان بیشه جایی نگاه
هوش مصنوعی: بهرامشاه از سوارکاری خود پایین آمد و به اطراف جنگل نگاهی انداخت.
که باشد زمین سبز و آب روان
چنانچون بود جای مرد جوان
هوش مصنوعی: زمین باید سرسبز و آب روان باشد، همان‌طور که مکان مناسبی برای جوانان است.
بشد مهربنداد و رامشگران
بیاورد چندی ز ده مهتران
هوش مصنوعی: مهربنداد، که به خوبی و مهربانی شناخته شده است، تعدادی از هنرمندان و نوازندگان را از دهی که در آنجا بزرگان و پیشوایان بودند، به نزد خود فراخواند.
بسی گوسفندان فربه بکشت
بیامد یکی جام زرین به مشت
هوش مصنوعی: بسیاری از گوسفندان چاق و خوش‌خوراک را کشتند، اما یک نفر با دست یک جام طلا به نزد آنها آمد.
چو نان خورده شد جامهای نبید
نهادند پیشش گل و شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی نان خورده شد، جام‌های شراب را جلوی او گذاشتند و گل و عطر نیز آوردند.
چو شد مهربنداد شادان ز می
به بهرام گفت ای گو نیک‌پی
هوش مصنوعی: وقتی مهربنداد شاد و خرم از شراب شد، به بهرام گفت: ای نیکو سرشت!
چنان دان که ماننده‌ای شاه را
همان تخت زرین و هم‌گاه را
هوش مصنوعی: بدان که مانند یک شاه، هم تخت طلا و هم زمانه‌اش را باید شناخت.
بدو گفت بهرام کآری رواست
نگارنده بر چهرها پادشاست
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت که می‌خواهد چهره‌اش را در دل‌ها حک کند و این کار او جایزه‌ای برای پادشاهی است.
چنان آفریند که خواهد همی
مر آن را گزیند که خواهد همی
هوش مصنوعی: خداوند به گونه‌ای می‌آفریند که هر چیزی را به دلخواه خود انتخاب می‌کند.
اگر من همی نیک مانم به شاه
ترا دادم این بیشه و جایگاه
هوش مصنوعی: اگر من همواره خوب و نیکو بمانم، این جنگل و محل را به شاه هدیه می‌دهم.
بگفت این و زان جایگه برنشست
به ایوان خرم خرامید مست
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و سپس در آن مکان نشسته و به آرامی در حیاط زیبا راه می‌رود و احساس شادی و سرخوشی می‌کند.
بخفت آن شب تیره در بوستان
همی یاد کرد از لب دوستان
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک در باغ، به یاد لب‌های دوستانش به خواب رفت.