گنجور

بخش ۵

برفت و بیامد به ایوان خویش
همه شب همی ساخت درمان خویش
پراندیشه آن شب به ایوان بخفت
بخندید و آن راز با کس نگفت
به شبگیر چون تاج بر سر نهاد
سپه را سراسر همه بار داد
بفرمود تا لنبک آبکش
بشد پیش او دست کرده به کش
ببردند ز ایوان به راهام را
جهود بداندیش و بدکام را
چو در بارگه رفت بنشاندند
یکی پاک‌دل مرد را خواندند
بدو گفت رو بارگیها ببر
نگر تا نباشی به جز دادگر
به خان به راهام شو بر گذار
نگر تا چه بینی نهاده بیار
بشد پاک‌دل تا به خان جهود
همه خانه دیبا و دینار بود
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افگندنی و پراگندنی
یکی کاروان‌خانه بود و سرای
کزان خانه بیرون نبودیش جای
ز در و ز یاقوت و هر گوهری
ز هر بدره‌ای بر سرش افسری
که دانند موبد مر آن را شمار
ندانست کردن بس روزگار
فرستاد موبد بدانجا سوار
شتر خواست از دشت جهرم هزار
همه بار کردند و دیگر نماند
همی شاددل کاروان را براند
چو بانگ درای آمد از بارگاه
بشد مرد بینا بگفت آن به شاه
که گوهر فزون زین به گنج تو نیست
همان مانده خروار باشد دویست
بماند اندران شاه ایران شگفت
ز راز دل اندیشه‌ها برگرفت
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود
ازان صد شتروار زر و درم
ز گستردنیها و از بیش و کم
جهاندار شاه آبکش را سپرد
بشد لنبک از راه گنجی ببرد
ازان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت
چه گویی که پیغمبرت چند زیست
چه بایست چندی به زشتی گریست
سوار آمد و گفت با من سخن
ازان داستانهای گشته کهن
که هرکس که دارد فزونی خورد
کسی کو ندارد همی پژمرد
کنون دست یازان ز خوردن بکش
ببین زین سپس خوردن آبکش
ز سرگین و زربفت و دستار و خشت
بسی گفت با سفله مرد کنشت
درم داد ناپاک دل را چهار
بدو گفت کاین را تو سرمایه‌دار
سزا نیست زین بیشتر مر ترا
درم مرد درویش را سر ترا
به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برفت و بیامد به ایوان خویش
همه شب همی ساخت درمان خویش
هوش مصنوعی: او به ایوان خود رفت و آمد کرد و تمام شب را به دنبال راهی برای بهبود حال خود بود.
پراندیشه آن شب به ایوان بخفت
بخندید و آن راز با کس نگفت
هوش مصنوعی: در آن شب، کسی که پر از فکر و اندیشه بود، در ایوان خوابش برد و با وجود لبخندی که داشت، هیچ کس را از رازهایش مطلع نکرد.
به شبگیر چون تاج بر سر نهاد
سپه را سراسر همه بار داد
هوش مصنوعی: در شب، مانند تاجی بر سر، سپاه را کاملاً مسلح کرد و آماده جنگ ساخت.
بفرمود تا لنبک آبکش
بشد پیش او دست کرده به کش
هوش مصنوعی: او دستور داد تا آن آبکش را بیاورند و در حضور او دست کرده و آن را مصرف کند.
ببردند ز ایوان به راهام را
جهود بداندیش و بدکام را
هوش مصنوعی: به دلیلی نامناسب، مرا از پیشگاه خود دور کردند؛ به طور کلی، کسی که بداندیش و بدطینت است، برای من دردسر ساز شد.
چو در بارگه رفت بنشاندند
یکی پاک‌دل مرد را خواندند
هوش مصنوعی: وقتی که به دربار وارد شد، یکی از مردان نیکوکار و پاکدل را نشاندند و از او دعوت کردند.
بدو گفت رو بارگیها ببر
نگر تا نباشی به جز دادگر
هوش مصنوعی: به او گفت: بیا، به سوی کارهای خود حرکت کن و نگاه کن که جز حق‌گویی و عدالت، چیزی دیگری وجود ندارد.
به خان به راهام شو بر گذار
نگر تا چه بینی نهاده بیار
هوش مصنوعی: به خانه من بیا و نگاهی به راه‌ها بینداز، ببین چه چیزهایی در آنجا وجود دارد.
بشد پاک‌دل تا به خان جهود
همه خانه دیبا و دینار بود
هوش مصنوعی: پاکدل شد و به خانه‌ی یهودی رفت، آنجا تمام خانه پر از پارچه‌های گران‌قیمت و سکه‌های طلا بود.
ز پوشیدنی هم ز گستردنی
ز افگندنی و پراگندنی
هوش مصنوعی: از لباس و هر چیزی که می‌پوشیم، تا آنچه که به نمایش می‌گذاریم و پخش می‌کنیم، نشان‌دهنده‌ی حالت و احساس ماست.
یکی کاروان‌خانه بود و سرای
کزان خانه بیرون نبودیش جای
هوش مصنوعی: یک کاروان‌سرا و مهمان‌خانه‌ای بود که هیچ‌کس نمی‌توانست از آن بیرون برود.
ز در و ز یاقوت و هر گوهری
ز هر بدره‌ای بر سرش افسری
هوش مصنوعی: از در و یاقوت و هر جواهر، بر روی هر تاجی، زیبایی و ارزش خاصی وجود دارد.
که دانند موبد مر آن را شمار
ندانست کردن بس روزگار
هوش مصنوعی: موبد می‌داند که کار شمارش زمان را نمی‌توان به راحتی انجام داد و این کار به روزگار طولانی نیاز دارد.
فرستاد موبد بدانجا سوار
شتر خواست از دشت جهرم هزار
هوش مصنوعی: موبد شخصی را به سمت جهرم فرستاد تا از دشت آنجا هزار شتر بیاورد.
همه بار کردند و دیگر نماند
همی شاددل کاروان را براند
هوش مصنوعی: همه بارها را برداشتند و دیگر خوشحال و شادمان، کاروان را به راه نینداختند.
چو بانگ درای آمد از بارگاه
بشد مرد بینا بگفت آن به شاه
هوش مصنوعی: زمانی که صدا و ندا از دربار به گوش رسید، مرد دانا به سرعت رفت و آن را به شاه منتقل کرد.
که گوهر فزون زین به گنج تو نیست
همان مانده خروار باشد دویست
هوش مصنوعی: در گنج تو چیزی با ارزش‌تر از این گوهر نیست و آنچه مانده، تنها مقدار کمی است که به اندازه دویست خروار می‌شود.
بماند اندران شاه ایران شگفت
ز راز دل اندیشه‌ها برگرفت
هوش مصنوعی: در دل شاه ایران، شگفتی‌ای نسبت به رازهایی وجود دارد که در فکر و اندیشه او می‌چرخد.
که چندین بورزید مرد جهود
چو روزی نبودش ز ورزش چه سود
هوش مصنوعی: اگر مرد یهودی به مدت زیاد تمرین کند و روزی نداشته باشد، چه فایده‌ای دارد که این تمرین‌ها را انجام دهد؟
ازان صد شتروار زر و درم
ز گستردنیها و از بیش و کم
هوش مصنوعی: از آن تعداد زیاد شتر و طلا و نقره که بر اثر گستردن و گسترش به وجود آمده‌اند و از زیاد و کم آنها.
جهاندار شاه آبکش را سپرد
بشد لنبک از راه گنجی ببرد
هوش مصنوعی: پادشاه دنیا، حکم را به آبکش سپرد و از راهی که گنجی داشت، رفت.
ازان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت
هوش مصنوعی: سپس او به راهبان اشاره کرد و گفت: ای کسی که در دنیا به شدت تحت تأثیر خاک و مادیات قرار گرفته‌ای.
چه گویی که پیغمبرت چند زیست
چه بایست چندی به زشتی گریست
هوش مصنوعی: چه بگویید درباره زندگی پیامبرت و اینکه چه مدت می‌توان به خاطر زشتی‌ها گریه کرد؟
سوار آمد و گفت با من سخن
ازان داستانهای گشته کهن
هوش مصنوعی: سوار به دنبال ماجراهای قدیمی آمد و گفت که با من صحبت کن.
که هرکس که دارد فزونی خورد
کسی کو ندارد همی پژمرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از برکت و فراوانی برخوردار است، باید بداند که فردی که از نعمت‌ها بی‌بهره است، در غم و اندوه به سر می‌برد.
کنون دست یازان ز خوردن بکش
ببین زین سپس خوردن آبکش
هوش مصنوعی: اکنون دیگر از خوردن دست بکش و نگاه کن که بعد از این، خوردن چه عواقبی دارد.
ز سرگین و زربفت و دستار و خشت
بسی گفت با سفله مرد کنشت
هوش مصنوعی: از مواد ناچیز مثل دفتی و پارچه و دستمال و آجر، بسیار گفت و گویی با مردی که در مقام پایین‌تری قرار دارد، به عمل آورد.
درم داد ناپاک دل را چهار
بدو گفت کاین را تو سرمایه‌دار
هوش مصنوعی: درم را به دل ناپاک دادم و در جواب گفت: «این ثروت را تو از آن خود کن.»
سزا نیست زین بیشتر مر ترا
درم مرد درویش را سر ترا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سزاوار نیست که تو به خاطر بیشترین ارزش و مقام، از سر و جایگاه خود برتر شوی، چرا که زحمت و تلاش یک درویش و مرد واقعی را نمی‌توان نادیده گرفت.
به ارزانیان داد چیزی که بود
خروشان همی رفت مرد جهود
هوش مصنوعی: مرد یهودی چیزی را به دیگران داد که بسیار باهوش و پرجنب‌وجوش بود.

حاشیه ها

1401/05/04 20:08
جهن یزداد

به خان براهام شو بی کیار
نگر تا چه  دارد نهاده بیار

1403/08/31 10:10
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

یکی  کاروان‌خانه  بود و  سرای

کزان خانه بیرون نبودیش جای

 

درود و آفرین بر گنجوریان

لطفا مصرع دوم را معنی کنید.

سپاسگزارم 

 

1403/08/31 23:10
nabavar

فاطمه بانو

یکی کاروان‌خانه بود و سرای

کزان خانه بیرون نبودیش جای

ز در و ز یاقوت و هر گوهری

ز هر بدره‌ای بر سرش افسری

به نگاه من میگوید:

هر گوهری درآن خانه بود ”  کزان خانه بیرون نبودیش جای “ که جای دیگری یافت نمیشد