گنجور

بخش ۴۱

چو آگاهی آمد به ایران که شاه
بیامد ز قنوج خود با سپاه
ببستند آذین به راه و به شهر
همی هرکس از کار برداشت بهر
درم ریختند از کران تا کران
هم از مشک و دینار و هم زعفران
چو آگاه شد پور او یزدگرد
سپاه پراگنده را کرد گرد
چو نرسی و چون موبد موبدان
پذیره شدندش همه بخردان
چو بهرام را دید فرزند اوی
بیامد بمالید بر خاک روی
برادرش نرسی و موبد همان
پر از گرد رخسار و دل شادمان
چنان هم بیامد به ایوان خویش
به یزدان سپرده تن و جان خویش
بیاسود چون گشت گیتی سیاه
به کردار سیمین سپر گشت ماه
چو پیراهن شب بدرید روز
پدید آمد آن شمع گیتی فروز
شهنشاه بر تخت زرین نشست
در بار بگشاد و لب را ببست
برفتند هر کس که بد مهتری
خردمند و در پادشاهی سری
جهاندار بر تخت بر پای خاست
بیاراست پاکیزه گفتار راست
نخست از جهان‌آفرین یاد کرد
ز وام خرد گردن آزاد کرد
چنین گفت کز کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
بترسید و او را ستایش کنید
شب تیره پیشش نیایش کنید
که او داد پیروزی و دستگاه
خداوند تابنده خورشید و ماه
هرانکس که خواهد که یابد بهشت
نگردد به گرد بد و کار زشت
چو داد و دهش باشد و راستی
بپیچد دل از کژی و کاستی
ز ما کس مباشید زین پس به بیم
اگر کوه زر دارد و گنج سیم
ز دلها همه بیم بیرون کنید
نیایش به دارای بیچون کنید
کشاورز گر مرد دهقان‌نژاد
بکوشید با ما به هنگام داد
هران را که ما تاج دادیم و تخت
ز یزدان شناسید وز داد و بخت
نکوشم به آگندن گنج من
نخواهم پراگنده کرد انجمن
یکی گنج خواهم نهادن ز داد
که باشد روانم پس از مرگ شاد
برین نیز گر خواست یزدان بود
دل روشن از بخت خندان بود
برین نیکویها فزایش کنیم
سوی نیک‌بختی نمایش کنیم
گر از لشکر و کارداران من
ز خویشان و جنگی سواران من
کسی رنج بگزید و با من نگفت
همی دارد آن کژی اندر نهفت
ورا از تن خویش باشد بزه
بزه کی گزیند کسی بی‌مزه(؟)
منم پیش یزدان ازو دادخواه
که در چادر ابر بنهفت ماه
شما را مگر دیگرست آرزوی
که هرکس دگرگونه باشد به خوی
بگویید گستاخ با من سخن
مگر نو کنم آرزوی کهن
همه گوش دارید و فرمان کنید
ازین پند آرایش جان کنید
بگفت این و بنشست بر تخت داد
کلاه کیانی به سر بر نهاد
بزرگان برو خواندند آفرین
که بی‌تو مبادا کلاه و نگین
چو دانا بود شاه پیروز بخت
بنازد بدو کشور و تاج و تخت
ترا مردی و دانش و فرهی
فزون آمد از تخت شاهنشهی
بزرگی و هم دانش و هم نژاد
چو تو شاه گیتی ندارد به یاد
کنون آفرین بر تو شد ناگزیر
ز ما هر که هستیم برنا و پیر
هم آزادی تو به یزدان کنیم
دگر پیش آزادمردان کنیم
برین تخت ارزانیانست شاه
به داد و به پیروزی و دستگاه
همه مردگان را برآری ز خاک
به داد و به بخشش به گفتار پاک
خداوند دارنده یار تو باد
سر اختر اندر کنار تو باد
برفتند با رامش از پیش تخت
بزرگان و فرزانهٔ نیک‌بخت
نشست آن زمان شاه و لشکر بر اسپ
بیامد سوی خان آذر گشسپ
بسی زر و گوهر به درویش داد
نیاز آنک بنهفت ازو بیش داد
پرستندهٔ آتش زردهشت
همی رفت با باژ و برسم به مشت
سپینود را پیش او برد شاه
بیاموختش دین و آیین و راه
بشستش به دین به و آب پاک
ازو دور شد گرد و زنگار و خاک
در تنگ زندانها باز کرد
به هرسو درم دادن آغاز کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاهی آمد به ایران که شاه
بیامد ز قنوج خود با سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که خبر ورود شاه به ایران با سپاهش از قنوج به گوش مردم رسید.
ببستند آذین به راه و به شهر
همی هرکس از کار برداشت بهر
هوش مصنوعی: در مسیر و شهر، هر کسی به مناسبت این روز خاص، تزییناتی را فراهم کرده و به کارهای خود پایان داده است.
درم ریختند از کران تا کران
هم از مشک و دینار و هم زعفران
هوش مصنوعی: در هر طرف به اندازه‌ای از طلا و مشک و زعفران پراکنده شد که هر کس می‌توانست به راحتی به آن‌ها دست پیدا کند.
چو آگاه شد پور او یزدگرد
سپاه پراگنده را کرد گرد
هوش مصنوعی: زمانی که پسر یزدگرد از پراکندگی سپاهش مطلع شد، دستور داد که سربازان را گرد هم آورند و سازماندهی کنند.
چو نرسی و چون موبد موبدان
پذیره شدندش همه بخردان
هوش مصنوعی: زمانی که تو به جایگاهی رسیدی، مانند موبد موبدان که خود را آماده می‌سازد، همه اهل خرد و دانایی نیز به استقبال تو خواهند آمد.
چو بهرام را دید فرزند اوی
بیامد بمالید بر خاک روی
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام (که به احتمال زیاد به یک شخصیت تاریخی یا افسانه‌ای اشاره دارد) پسرش را دید، او به نشانه احترام و عشق بر زمین افتاد و صورتش را بر خاک مالید.
برادرش نرسی و موبد همان
پر از گرد رخسار و دل شادمان
هوش مصنوعی: برادرش نرسی و موبد، هر دو چهره‌ای پراز زیبایی و دلشاد دارند.
چنان هم بیامد به ایوان خویش
به یزدان سپرده تن و جان خویش
هوش مصنوعی: او به آرامی به خانه‌اش آمد و جان و تن خود را به خدا سپرد.
بیاسود چون گشت گیتی سیاه
به کردار سیمین سپر گشت ماه
هوش مصنوعی: وقتی دنیا تاریک و سیاه شد، ماه مانند سپری نقره‌ای درخشید و آرامش یافت.
چو پیراهن شب بدرید روز
پدید آمد آن شمع گیتی فروز
هوش مصنوعی: وقتی شب سرکشی کرد و پارگی در پیراهن خود ایجاد کرد، روز روشنایی بخش نمایان شد.
شهنشاه بر تخت زرین نشست
در بار بگشاد و لب را ببست
هوش مصنوعی: پادشاه بر تخت طلایی خود نشسته بود، دربار را گشود و زبانش را به سکوت وا داشت.
برفتند هر کس که بد مهتری
خردمند و در پادشاهی سری
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایگاه بالایی قرار داشت و عقلش را به کار می‌برد، از میان رفت.
جهاندار بر تخت بر پای خاست
بیاراست پاکیزه گفتار راست
هوش مصنوعی: پادشاه بر روی تخت نشسته بود و به آرامی و با کلامی درست و پاکیزه از جای خود بلند شد.
نخست از جهان‌آفرین یاد کرد
ز وام خرد گردن آزاد کرد
هوش مصنوعی: ابتدا به یاد خالق جهان افتاد و از بار سنگین خرد و اندیشه رهایی یافت.
چنین گفت کز کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان
هوش مصنوعی: او گفت که خداوند، آگاه به همهٔ پدیدارها و پنهان‌هاست.
بترسید و او را ستایش کنید
شب تیره پیشش نیایش کنید
هوش مصنوعی: بترسید و او را در دل ستایش کنید، در شب‌های تاریک به درگاهش دعا و نیایش کنید.
که او داد پیروزی و دستگاه
خداوند تابنده خورشید و ماه
هوش مصنوعی: او به ما پیروزی و قدرتی عطا کرد که همانند وجود خداوند، درخشش خورشید و ماه را به ارمغان می‌آورد.
هرانکس که خواهد که یابد بهشت
نگردد به گرد بد و کار زشت
هوش مصنوعی: هر کس که می‌خواهد به بهشت دست پیدا کند، نباید به کارهای بد و زشت نزدیک شود.
چو داد و دهش باشد و راستی
بپیچد دل از کژی و کاستی
هوش مصنوعی: وقتی صداقت و بخشندگی وجود داشته باشد، دل از ناپاکی و نقص دور می‌شود.
ز ما کس مباشید زین پس به بیم
اگر کوه زر دارد و گنج سیم
هوش مصنوعی: از این پس دیگر هیچ کس به ما نزدیک نشود، چرا که اگر کسی به دنبال ثروت و دارایی است، دیگر از ما چیزی نخواهد یافت.
ز دلها همه بیم بیرون کنید
نیایش به دارای بیچون کنید
هوش مصنوعی: از دل‌ها تمام نگرانی‌ها را دور کنید و با اطمینان و خلوص ذهن به پرستش بپردازید.
کشاورز گر مرد دهقان‌نژاد
بکوشید با ما به هنگام داد
هوش مصنوعی: اگر کشاورز واقعی و زحمتکش باشد، باید در زمان مناسب و به هنگام، تلاش کند و با ما همکاری کند.
هران را که ما تاج دادیم و تخت
ز یزدان شناسید وز داد و بخت
هوش مصنوعی: هرکسی را که ما به او قدرت و مقام بخشیدیم، باید او را از طرف خداوند بشناسید که او به لطف و سرنوشت توفیق یافته است.
نکوشم به آگندن گنج من
نخواهم پراگنده کرد انجمن
هوش مصنوعی: اگر به دست آوردن گنجی را بکوشم، نباید به تفرقه و پراکندن آن بپردازم.
یکی گنج خواهم نهادن ز داد
که باشد روانم پس از مرگ شاد
هوش مصنوعی: می‌خواهم گنجی جمع‌آوری کنم از کارهای نیکو تا اینکه روح من پس از مرگ شاد و خوشحال باشد.
برین نیز گر خواست یزدان بود
دل روشن از بخت خندان بود
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد، بر این اساس دل روشن و شادمان از بخت نیک خواهد بود.
برین نیکویها فزایش کنیم
سوی نیک‌بختی نمایش کنیم
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که باید تلاش کنیم تا خوبی‌ها و ویژگی‌های مثبت را بیشتر کنیم و به سمت دستیابی به خوشبختی حرکت کنیم.
گر از لشکر و کارداران من
ز خویشان و جنگی سواران من
هوش مصنوعی: اگر از سپاه و فرماندهان من، از خویشاوندان و سواران جنگی من، بپرسی.
کسی رنج بگزید و با من نگفت
همی دارد آن کژی اندر نهفت
هوش مصنوعی: کسی در زندگی سختی‌ها و رنج‌هایی کشیده، اما هیچ‌وقت درباره‌ی آن به من نگفته است و همچنان آن مشکلات را در دل نگه داشته است.
ورا از تن خویش باشد بزه
بزه کی گزیند کسی بی‌مزه(؟)
هوش مصنوعی: او از تن خود چیزی به دست نیاورده است؛ زیرا کسی بی‌دلیل و بی‌فایده چیزی را انتخاب نمی‌کند.
منم پیش یزدان ازو دادخواه
که در چادر ابر بنهفت ماه
هوش مصنوعی: من در پیش خداوند دعا و درخواست می‌کنم، زیرا او ماه را در دل چادر ابر پنهان کرده است.
شما را مگر دیگرست آرزوی
که هرکس دگرگونه باشد به خوی
هوش مصنوعی: آیا آرزوهای شما متفاوت است؟ چون هر کسی به نحوی متفاوت و خاص خود زندگی می‌کند.
بگویید گستاخ با من سخن
مگر نو کنم آرزوی کهن
هوش مصنوعی: با جسارت با من صحبت نکن، مگر اینکه بخواهی آرزویی قدیمی را تازه کنم.
همه گوش دارید و فرمان کنید
ازین پند آرایش جان کنید
هوش مصنوعی: همه شما گوش دارید، و می‌توانید به این پند توجه کنید; از این نصیحت، جان خود را بیارایید و زینت دهید.
بگفت این و بنشست بر تخت داد
کلاه کیانی به سر بر نهاد
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و بر تخت نشسته، کلاه کیانی را بر سر گذاشت.
بزرگان برو خواندند آفرین
که بی‌تو مبادا کلاه و نگین
هوش مصنوعی: بزرگان به همدیگر تبریک گفتند و ستایش کردند که بدون حضور تو، هیچ چیز ارزشمند نیست و به هیچ‌وجه نمی‌توان پذیرفت.
چو دانا بود شاه پیروز بخت
بنازد بدو کشور و تاج و تخت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه دانشمند و بافراست باشد، کشور و ثروت و مقامش به او افتخار می‌کند.
ترا مردی و دانش و فرهی
فزون آمد از تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: تو به اندازه‌ای دانشمند و فرهیخته هستی که ارزش تو از مقام شاهان هم بیشتر است.
بزرگی و هم دانش و هم نژاد
چو تو شاه گیتی ندارد به یاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا به بزرگی، دانش و نژادی که تو داری نیست.
کنون آفرین بر تو شد ناگزیر
ز ما هر که هستیم برنا و پیر
هوش مصنوعی: اکنون ناچار از تو ستایش می‌کنیم، چه جوان باشیم و چه سالمند، هر کدام از ما که هستیم.
هم آزادی تو به یزدان کنیم
دگر پیش آزادمردان کنیم
هوش مصنوعی: ما آزادی تو را به خدا می‌سپاریم و دوباره به آزادمردان خواهیم پیوست.
برین تخت ارزانیانست شاه
به داد و به پیروزی و دستگاه
هوش مصنوعی: این تخت برای افرادی که در آن هستند، به خاطر دادگری، پیروزی و عظمت شاه، ارزشمند است.
همه مردگان را برآری ز خاک
به داد و به بخشش به گفتار پاک
هوش مصنوعی: تمام مردگان را از خاک بیرون می‌آوری و با داد و بخشش و گفتار نیکو آنها را مورد ارزیابی قرار می‌دهی.
خداوند دارنده یار تو باد
سر اختر اندر کنار تو باد
هوش مصنوعی: خداوند یار و پشتیبان تو باشد و خوشبختی همچون ستاره در کنار تو درخشش داشته باشد.
برفتند با رامش از پیش تخت
بزرگان و فرزانهٔ نیک‌بخت
هوش مصنوعی: آنها با شادی و سرور از مقابل تخت بزرگانی که فرزندان حکیم و نیک‌بخت بودند، رفتند.
نشست آن زمان شاه و لشکر بر اسپ
بیامد سوی خان آذر گشسپ
هوش مصنوعی: در آن زمان، شاه به همراه لشکرش بر اسب سوار شدند و به سوی خانه آذرگشسپ رفتند.
بسی زر و گوهر به درویش داد
نیاز آنک بنهفت ازو بیش داد
هوش مصنوعی: به بسیاری از درویش‌ها طلا و جواهرات داد، زیرا نیازشان را برآورده کرد و بیشتر از آنچه نیاز داشتند به آن‌ها بخشید.
پرستندهٔ آتش زردهشت
همی رفت با باژ و برسم به مشت
هوش مصنوعی: آتش‌پرست زرتشتی به همراه هدایای خاص و رسوم مربوطه به سمت محلی می‌رفت.
سپینود را پیش او برد شاه
بیاموختش دین و آیین و راه
هوش مصنوعی: شاه سپینود را به حضور خود آورد و به او آموزه‌های دین، آداب و روش‌های زندگی را یاد داد.
بشستش به دین به و آب پاک
ازو دور شد گرد و زنگار و خاک
هوش مصنوعی: او را با دینش شست و شو داد و آب پاکی که بر او ریخت، گرد و غبار و زنگار را از او دور کرد.
در تنگ زندانها باز کرد
به هرسو درم دادن آغاز کرد
هوش مصنوعی: در زندان‌های تنگ و دشوار، آزادی و گشایش را به سمت‌های مختلف آغاز کرد.

حاشیه ها

1399/02/13 20:05
مرزبان

متاسفانه شاهنامه به بزرگی نامش روی ان و تصحیحش کار نشده اما چیزهایی هست که اینجا فقط علط تایپ شده
در تنگ زندانیان باز کرد
به هرسو درم دادن اغاز کرد
زندانها نمیشود اصلا چرا که وزن را خراب میکند
بنگرید این بزرگ مرد را
یاد خدا را وام خرد مینامد دیوانه کنندست این قران پارسی گویی با نفس رحمان و زمزمه روح الامین بر زبان حکیم جاری شده تعجبم که مردم سراغ مولوی و ابن عربی میروند و حقشناسان شاهنامه عرفان و نسک رستگاریش را نمی بینند
نخست از جهان افرین یاد کرد
ز وام خرد گردن ازاد کرد
چنین گفت کز کردگار جهان
شناسنده اشکار و نهان
بترسید و اوراستایش کنید
شب تیره پیشش نیایی کنید
هر ان کس که خواهد بیابد بهشت
نگردد به گرد بد و کار زشت
چو داد و دهش باشد و راستی
بپیچد دل از کژی و کاستی
ز دلها همه بیم بیرون کنید
نیایش به دارای بیچون کنین
خدا روان فردوسی و بهرام گور و شاهان دادگر پارسی را غرق رحمت کند و از مقربان درگاهش گرداند که نام نیکشان سزای بالش و گفتارشان رهنمای نیایش است
یکی گنج خواهم نهادن ز داد
که باشد روانم پس از مرگ شاد

روانت به گور تو ارام باد
درود خدا بر تو بهرام باد

1403/09/12 00:12
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

ورا  از تنِ خویش باشد بزه

بزه کی گزیند کسی بی‌مزه

 

گرامی گنجوریان

لطفا بیت بالا را شرح دهید.

سپاسگزارم 

 

1403/09/13 03:12
nabavar

گرامی فاطمه دل سبک

ورا  از تنِ خویش باشد بزه

بزه کی گزیند کسی بی‌مزه

گویا می گوید: کسی که گناهی می کند تقصیر از خودش است.

و کسی گناه بدون لذت انجام نمی دهد.