گنجور

بخش ۳۸

چو زین آگهی شد به فغفور چین
که با فر مردی ز ایران زمین
به نزدیک شنگل فرستاده بود
همانا ز ایران تهم‌زاده بود
بدو داد شنگل یکی دخترش
که بر ماه ساید همی افسرش
یکی نامه نزدیک بهرامشاه
نوشت آن جهاندار با دستگاه
به عنوان بر از شهریار جهان
سر نامداران و شاه مهان
به نزد فرستادهٔ پارسی
که آمد به قنوج با یار سی
دگر گفت کامد بما آگهی
ز تو نامور مرد با فرهی
خردمندی و مردی و رای تو
فشرده به هرجای بر پای تو
کجا کرگ و آن نامور اژدها
ز شمشیر تیزت نیامد رها
بتو داد دختر که پیوند ماست
که هندوستان خاک او را بهاست
سر خویش را بردی اندر هوا
به پیوند این شاه فرمانروا
به ایران بزرگیست این شاه را
کجا کهترش افسر ماه را
به دستوری شاه در بر گرفت
به قنوج شد یار دیگر گرفت
کنون رنج بردار و ایدر بیای
بدین مرز چندانک باید به پای
به دیدار تو چشم روشن کنیم
روان را ز رای تو جوشن کنیم
چو خواهی که ز ایدر شوی باز جای
زمانی نگویم بر من بپای
برو شاد با خلعت و خواسته
خود و نامداران آراسته
ترا آمدن پیش من ننگ نیست
چو با شاه ایران مرا جنگ نیست
مکن سستی از آمدن هیچ رای
چو خواهی که برگردی ایدر مپای
چو نامه بیامد به بهرام گور
به دلش اندر افتاد زان نامه شور
نویسنده بر خواند و پاسخ نوشت
به پالیز کین بر درختی بکشت
سر نامه گفت آنچ گفتی رسید
دو چشم تو جز کشور چین ندید
به عنوان بر از پادشاه جهان
نوشتی سرافراز و تاج مهان
جز آن بد که گفتی سراسر سخن
بزرگی نو را نخواهم کهن
شهنشاه بهرام گورست و بس
چنو در زمانه ندانیم کس
به مردی و دانش به فر و نژاد
چنو پادشا کس ندارد به یاد
جهاندار پیروزگر خواندش
ز شاهان سرافرازتر خواندش
دگر آنک گفتی که من کرده‌ام
به هندوستان رنجها برده‌ام
همان اختر شاه بهرام بود
که با فر و اورند و بانام بود
هنر نیز ز ایرانیانست و بس
ندارند کرگ ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان‌شناس
به نیکی ندارند ز اختر سپاس
دگر آنک دختر به من داد شاه
به مردی گرفتم چنین پیشگاه
یکی پادشا بود شنگل بزرگ
به مردی همی راند از میش گرگ
چو با من سزا دید پیوند خویش
به من داد شایسته فرزند خویش
دگر آنک گفتی که خیز ایدر آی
به نیکی بباشم ترا رهنمای
مرا شاه ایران فرستد به هند
به چین آیم از بهر چینی پرند
نباشد ز من بنده همداستان
که رانم بدین گونه‌بر داستان
دگر آنک گفتی که با خواسته
به ایران فرستمت آراسته
مرا کرد یزدان ازان بی‌نیاز
به چیز کسان دست کردن دراز
ز بهرام دارم به بخشش سپاس
نیایش کنم روز و شب در سه پاس
چهارم سخن گر ستودی مرا
هنر ز آنچ برتر فزودی مرا
پذیرفتم این از تو ای شاه چین
بگوییم با شاه ایران زمین
ز یزدان ترا باد چندان درود
که آن را نداند فلک تار و پود
بران نامه بنهاد مهر نگین
فرستاد پاسخ سوی شاه چین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1392/01/17 20:04
داریوش

سلام میخواستم بدونم که "هنر نزد ایرانیانست و بس" یا "هنر نیز ز ایرانیانست و بس"

1393/10/12 12:01
Mazdak

1- از دید هنر چامه سرایی، آمدن دو "ز" پشت سر هم بی اینکه آوایی میان آنها باشد، کژاهنگ است ( هنر نیز زیرانیان..)
2- از دید هنر چامه سرایی، سیلاب های واژه ی "ایرانیان" در لنگه نخست و "شیر ژیان" یا "کـَرگ ژیان" هم ‌کالبد میباشند و سیلاب "ایر" در لنگه ی نخست ، همتای سیلانب "شیر" یا "کـَرگ" در لنگه ی دوم است و به آسانی میتوان دید که "ایر" با "شیر" هماهنگ تر و زیباتر است و در پی آن، "ایرانیان " با "شیر ژیان".
3- از دید چم نیز، " و بس" نشانه ی تکینه بودن و بی همتایی است ، همچنان که چند رج بالاتر آن آمده است:
شهنشاه بهرام گورست و بس
چنو در زمانه ندانیم کس
". در زمانه های نوین، از ترس اینکه نگویند که ما نژادپرست بوده ایم و برای " political correctness"! آمده اند و ماست مالی کرده اند که گویا "و بس" برابر بسیار و فراوان است که چنین نیست ، خود "پس" را پیش از زاب و نام میتوان چنین برداشت ولی آمایش " و بس" در پایان همواره ، نشانه ی تکینگی و بیهمتایی exclusion است. همچننی آمده اند و از "نزدِ"، آمایش ناجور " نیز زِ" را آورده اند که آری، هنر تنها نزد ایرانیان نیست و ... در جاییکه، در شاهنامه ی کهن، این بخشی از لاف زدن ها و خودستایی های جنگی بوده است که در آن، همه ی هنر ها و بزرگی های خود را می ستایند. هتّا در نبرد های رستم و اسپندیار و .. هرکس پیش از نبرد، خوبی ها، نژاد و هنر خود را میستاید و یک خورده هم به دیگری جا نمیدهد!
4- در این لافنامه، ایرانیان همان بهرام گور نیستند، بهرام گور در جایگاه شاهنشاه، چند رج بالاتر و در آغاز نوشتار، ستایش شده است و پس از او نوبت به "ایرانیان" رسیده است.
همه یکدلانند و یزدان‌شناس
...
اگر پایه این باشد که هرچه را که بهرام گور کشته باشد به پای ایرانیان بنویسیم، بازهم میبینیم که در بخش "پادشاهی بهرام گور" آمده است:
دو شیر ژیان پیش آن بیشه دید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
بزد تیر بر سینهٔ شیر چاک
گذر کرد تا پر و پیکان به خاک
پس تازه شیر ژیان هم کشته است و آنهم دوتا.
5- اگر چامه سرا، از واژه ی "نیز" در باره ی ایرانیان سود جسته بود، بایستی در رج پیش از ان، ستایشی از "ایرانیان" کرده باشد تا بتواند "نیز" را اینجا در جایگاه پیوند با بیاورد ولی میبینیم که پیش از این رج، هیچ چیزی در باره ی "ایرانیان" گفته نشده و تنها از بهرام گور در چند رج ستایش و آفرین آمده است. پس اینجا ، کاربرد "نیز" نادرست است.
6- همانگونه که پیشتر گفتیم، ایرانیان بایستی در دلاوری، و هنر، که شکار هم از پاره های آن است، با برترین جانور جنگی و شکاری سنجیده شوند که همانا شیر است، چرا که کرگدن با همه ی خشمناکی، شکارگر نیست و هنر جنگی ، به مانند شیران ندارد.

1394/01/20 01:04
مروت

در زمینه سوالی که در مورد این مصرع شده، شرحی خوب در صفحهٔ زیر توسط شاهین سپنتا آمده است.
پیوند به وبگاه بیرونی/

1394/11/08 03:02
وحید

آنچه فردوسی بزرگ گفته‌اند درست است و گفته‌های ایشان پس از هزارسال هنوز هم با کمی دانش آشکار می‌شود، چنانکه ایشان فرمود: هرآن کس که دارد «هش» و «رای» و «دین»/ پس از مرگ ، برمن کند آفرین
تنها شما نگاهی به هنرهای دستی جهان بیاندازید: 460 تا شمرده‌اند که از آن 360 تا تنها برای ایرانیان است. از سویی 60درصد این هنرها تنها در اصفهان زنده‌اند و از دید شمار در بخش پایین دستی ایران بیشترین ساخت و کاربرد این هنرها را می‌بینیم.
دیگر هنرها هم همینگونه‌اند:
چکامه‌ی پارسی را کجا با این شمار سراینده بزرگ و جهانی می‌شناسید؟ پیشینه‌ی نگارگری چگونه ؟ کدام وشت را درجهان زیباتر از وشت پارسی می‌توانید ببینید؟
اینکه گفته‌اند : نزد ایرانیان و بس، لاف نیست چراکه دیگران هم هنر دارند بیک آیا می‌توان در برابر هنر ایرانیان به شمارشان آورد؟

1400/01/23 09:03
حلاج

هنر نزد/نیز ز ایرانیانست و بس. شاهنامه یک اثر حماسی و میهنی است و لاف زدن و خود ستودن و رجز خواندن در آثار حماسی همه مردمان دیده می‌شود. بی گمان فردوسی شاعری بسیار توانا و شاهنامه اثری بسیار گرانبها است ، اما این سنت تقدس زایی بیهوده ایرانیان که به ویژه برای شاعران بیشتر دیده میشود فردوسی را هم دامن گرفته و مردم دوست دارند هر چه از این بزرگان شنیده اند حقایق مطلق و سند بدانند. این برداشت ها به جایی رسیده که حتی زمانی که گفتمانی منطقی در میان است ایرانیان به جای بهره بردن از منطق روشمند برای یکدیگر بیت بیت شعر میخوانند که البته گاهی هم این شعر ها منطقی است اما بیشتر هم مانند همین بیت پرکاربرد یک لاف است.
من نمیدانم کدام انجمن ،سازمان یا گروه آمده و هنر های دستی! را شمرده و بیشتر آنها را به ایران نسبت داده ؛ اما با گشت و گذاری که خودم در هنرهای گوناگون داشتم آنچنان برتری در هنر ایرانی نسبت به همه جهان ندیدم.

1403/03/23 19:05
علی کارجو

«حلاج» خواهش می‌کنم برو و به کار خداشناسی‌‌ات بپرداز و با گفتارهای ناسنجیده‌ات این‌همه ما را بیهوده مخندان. اگرچه گفتارت را سراسر شوخی می‌گیرم و سودی بر آن برنمی‌شمرم ولیکن بدان پاسخ می‌دهم؛ چراکه انگیزه‌ام از پاسخگویی هراسی است از که از نابخردان در دل دارم. می‌هراسم از اینکه شاید برخی از آنان، سخنانت را بخوانند و آن را نیکو بدانند. پس ناگزیرم که با تندی به پاسخ گفته‌های بی‌ارزشت بپردازم.

نخستین سخن این است که بزرگان جهان همگی در برابر بزرگی چامه‌سرایان پارسی، زبان درکشیده‌اند و سر فرود آورده‌اند و به ناتوانی زبانشان در آشکاراندن اندیشه‌های ژرف خستواند. اکنون بگو تو در برابر ایشان کیستی؟ دودیگر اینکه مگر خدای دوچشم را از تو گرفته‌است که این‌همه نوشته‌های اندیشمندان خاور و باختر، درباره‌ی دانش و هنر ایرانیان را نمی‌بینی. اگر خدای نگون‌بختانی چون تو را آن‌چنان کوردل ساخته که به ستیز با فرهنگ خود برخاسته‌اند، ایشان را به روشنایی خرد راهنمایی نموده‌است.

آری، به پسین پیامبران و خدای خردمند، دلیر و مهربانش سوگند که فرمود: هرکس که میهنش را دوست ندارد، از رسته‌ی پیروان من نیست. آری، کژاندیشان و ناپاک‌دینانی چون تو نباید هم تاجوری ایرانیان به مردمان درویش دیگر سرزمین‌ها ببینند. درویش نه خدای ناخواسته به چَم تهی‌دست - که اگر این‌گونه به داوری مردمان سرزمین‌های دیگر بنشینم، هرآینه باید بر روازادگی‌ام دودل شوم - درویش در چنبره‌ی واژگان من به چَم مردمان بی‌فرهنگی است که برای نمونه در خیابان‌ها پیشاب می‌کنند.

اندکی به گفته‌های بی‌شرمانه‌ات بیندیش تا بدانی که سرچشمه‌‌ی این یاوه‌هایت که در نزد هیچ خردمندی جایگاهی ندارد، از نادانی و نخواندن نوشته‌های بزرگان سرزمین‌های دیگر است.

1400/02/25 04:04
علی میرزاشاعری

هنر نزد ایرانیان است و بس.این جمله نوع نگاه ایرانی را به هستی بیان می کند و امروز هم بر سر زبان هاست.این نوع نگاه را شاید یک خود شیفتگی بتوان نام نهاد چون بنا بر نیاز های هر جامعه‌ای هنر های گوناگونی شکل گرفته و می گیرد و اینکه چشم بر روی هنرهای دیگر اقوام ببندیم چیزی از هنر آنها کم نمی‌نماید و چیزی هم به هنر ما افزوده نمی‌کند. بهتر است واقع بینی پیشه کنیم و هنر خودمان را نیز در کنار هنرهای دیگران قدر بدانیم

1401/12/23 04:02
صمد قره داغی

درباره بیت هنر نزد ایرانیان است و بس 

ندارند کرگ ژیان را به کس.

چم این بیت به دریافت من چنین است ایرانیان در هنر رزم و شکار یگانه اند چنانکه کرگدن خشمگین را به چیزی نشمارند.

در بخشهای پیشین داستان رفتن بهرام گور به هندوستان، فردوسی میگوید که شاه بهرام گور برای اینکه از وضعیت واقعی شنگل پادشاه هندوستان آگاه شود تصمیم میگیرد که در پوشش فرستاده پادشاه همراه با سی جنگجو به هند برود. در هند اما شنگل میکوشد تا او را با نیرنگ به کشتن دهد بدین گونه که نخست او را به جنگ یک کرگردن عظیم الجثه که هندیان را به وحشت افکنده بود میفرستد و پس از آن او را به نبرد با یک اژدها ترغیب میکند که شاه بهرام در هر دو نبرد پیروز میشود. سپس شنگل پادشاه هند (که ضمنا داماد فغفور چین است) یکی از دختران خویش را (که نوه فغفور چین است) به زنی به بهرام گور فرستاده پادشاه ایران میدهد. وقتی خبر این ازدواج به پدربزرگ عروس خانم (یعنی خاقان چین) میرسد، وی نیز داماد را به میهمانی دعوت میکند. تا اینجا هنوز نه شنگل و نه خاقان از هویت واقعی این فرستاده شاه ایران آگاهی ندارند. خاقان چین در نامه اش خود را بزرگترین شاه جهان میخواند و از هنرنمایی تازه داماد در کشتن کرگدن و اژدها را هم میستاید. 

بهرام گور که هنوز نقش فرستاده پادشاه را بازی میکند به نامه خاقان چین (پدربزرگ همسر تازه اش سپینود) زیرکانه پاسخ میدهد.

در آغاز به وی میگوید که خاقان چون جایی به جز چین را در عمرش ندیده است به اشتباه گمان میکند که شاهی بزرگتر از وی در جهان نیست. در حالی که پادشاه ایران در نژاد و مردانگی و شکوه هیچ همتایی ندارد. سپس می افزاید که کشتن کرگدن و اژدها هم به لطف بخت بلند پادشاه ایران بوده است و می افزاید که ایرانیان در هنر رزم و جنگاوری یگانه اند چنانکه کرگدن خشمگین و درنده را اصلا به حساب هم نمی آورند!

در واقع شاه بهرام گور که به تازگی از کشمکش با امپاطوری روم در مرزهای غربی ایران فارغ شده است در سرتاسر این داستان میکوشد که با ترسانیدن همزمان پادشاهان هند و چین (که قوم و خویش و متحد بوده اند) از حمله احتمالی آنان به ایران پیشگیری کند و بدون جنگ مرزهای شرقی کشور را ایمن کند. این لاف و گزافها هم به قول امروزیها سیاست النصر بالرعب بوده است که از قضا موفق هم میشود. در بخش پسین داستان، هنگامی که بهرام میکوشد تا به ایران بگریزد با گروهی از بازرگانان ایرانی گفت و گو میکند و به آنان اطلاع میدهد که او پادشاه است اما اگر هندیان این راز را برانند وی را خواهند کشت و سپس سرتاسر ایران دریای خون خواهد شد. شاید این اشاره ای زیرکانه به معادله قوای واقعی باشد که اگر هند و چین به ایران یورش میبردند میتوانستند کشور را ویران کنند

1403/01/26 13:03
احمد احمدی لفورکی

بله، گویا ارتباطی به هنر به معنای امروزی آن در زبان فارسی ندارد. درباره همین بیت آورده‌اند:

هنر در فرهنگی شهسوارانه (دستکم در ایران باستان) نوعی منش و نه «تکنیک» (techne - τέχνη) بود. بنابراین، هنر ایرانی مد نظر فردوسی عبارت از جنگجویی و اطوار شهسوارانه است و نه هنر در معنای امروزی آن.

برگرفته از کتاب «هندوپارتیان و برآمدن ساسانیان» - صفحه 344.

1403/03/07 21:06
کیهان قربانی هگمتانه

درود،دریافتی که من هم از بیت مورد گفتگوی هنر نزد ایرانیان است و بس،اینه که منظور هنر رزم و جنگ و در کل قدرت نظامی ست،و مصرع یا به بیان دوستان پارسی دوستم،لنگه دوم،هم همین رو بیان میکنه.وگرنه به یقین مثال و کار دیگری رو در لنگه دوم میگفت.و در گفتگوی دو صاحب قدرت و پادشاه،وقتی کار به جدل و جدال می رسد،تهدید معتبر،امریست که مربوط به توان نظامی باشد،وگرنه قالیبافی و شطرنج و ملیله دوزی که در آن هنگامه نمی تواند طرح و مراد بشه.البته که تمام این هنرها ارجمند و گرامی،اما من هم بر این دریافت پافشاری میکنم و اساتیدی چند هم به این مفهوم اشاره کردند

1403/05/19 15:08
حسن محمد خانی

سلام 

کسی نیست بیت به بیت اینهارو یه معنی ریز بکنه همراه با ساختار دستوری؟

حداقل سه رکن اصلی فاعل و مفعول و فعل رو بگه که جمله فهم بشه