گنجور

بخش ۳

چنان بد که روزی به نخچیر شیر
همی‌رفت با چند گرد دلیر
بشد پیر مردی عصایی به دست
بدو گفت کای شاه یزدان‌پرست
به راهام مردیست پرسیم و زر
جهودی فریبنده و بدگهر
به آزادگی لنبک آبکش
به آرایش خوان و گفتار خوش
بپرسید زان کهتران کاین کیند
به گفتار این پیر سر بر چیند
چنین گفت با او یکی نامدار
که ای با گهر نامور شهریار
سقاایست این لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش
به یک نیم روز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجوید ز راه
نماند به فردا از امروز چیز
نخواهد که در خانه باشد به نیز
به راهام بی‌بر جهودیست زفت
کجا زفتی او نشاید نهفت
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز
منادیگری را بفرمود شاه
که شو بانگ زن پیش بازارگاه
که هرکس که از لنبک آبکش
خرد آب خوردن نباشدش خوش
همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره بی‌زور و تاب
سوی خانهٔ لنبک آمد چو باد
بزد حلقه بر درش و آواز داد
که من سرکشی‌ام ز ایران سپاه
چو شب تیره شد بازماندم ز شاه
درین خانه امشب درنگم دهی
همه مردمی باشد و فرهی
ببد شاد لنبک ز آواز اوی
وزان خوب گفتار دمساز اوی
بدو گفت زود اندر آی ای سوار
که خشنود باد ز تو شهریار
اگر با تو ده تن بدی به بدی
همه یک به یک بر سرم مه بدی
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی داشت آن باره لنبک نگاه
بمالید شادان به چیزی تنش
یکی رشته بنهاد بر گردنش
چو بنشست بهرام لنبک دوید
یکی شهره شطرنج پیش آورید
یکی کاسه آورد پر خوردنی
بیاورد هرگونه آوردنی
به بهرام گفت ای گرانمایه مرد
بنه مهره بازی از بهر خورد
بدید آنک کلنبک بدو داد شاه
بخندید و بنهاد بر پیش گاه
چو نان خورده شد میزبان در زمان
بیاورد جامی ز می شادمان
همی خورد بهرام تا گشت مست
به خوردنش آنگه بیازید دست
شگفت آمد او را ازان جشن اوی
وزان خوب گفتار وزان تازه روی
بخفت آن شب و بامداد پگاه
از آواز او چشم بگشاد شاه
چنین گفت لنبک به بهرام گور
که شب بی نوا بد همانا ستور
یک امروز مهمان من باش وبس
وگر یار خواهی بخوانیم کس
بیاریم چیزی که باید به جای
یک امروز با ما به شادی بپای
چنین گفت با آبکش شهریار
که امروز چندان نداریم کار
که ناچار ز ایدر بباید شدن
هم اینجا به نزد تو خواهم بدن
بسی آفرین کرد لنبک بروی
ز گفتار او تازه‌تر کرد روی
بشد لنبک و آب چندی کشید
خریدار آبش نیامد پدید
غمی گشت و پیراهنش درکشید
یکی آبکش را به بر برکشید
بها بستد و گوشت بخرید زود
بیامد سوی خانه چون باد و دود
بپخت و بخوردند و می خواستند
یکی مجلس دیگر آراستند
بیود آن شب تیره با می به دست
همان لنبک آبکش می‌پرست
چو شب روز شد تیز لنبک برفت
بیامد به نزدیک بهرام تفت
بدو گفت روز سیم شادباش
ز رنج و غم و کوشش آزاد باش
بزن دست با من یک امروز نیز
چنان دان که بخشیده‌ای زر و چیز
بدو گفت بهرام کین خود مباد
که روز سه دیگر نباشیم شاد
برو آبکش آفرین خواند و گفت
که بیداردل باش و با بخت جفت
به بازار شد مشک و آلت ببرد
گروگان به پرمایه مردی سپرد
خرید آنچ بایست و آمد دوان
به نزدیک بهرام شد شادمان
بدو گفت یاری ده اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش
ازو بستد آن گوشت بهرام زود
برید و بر آتش خورشها فزود
چو نان خورده شد می‌گرفتند و جام
نخست از شهنشاه بردند نام
چو می خورده شد خواب را جای کرد
به بالین او شمع بر پای کرد
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور
بشد میزبان گفت کای نامدار
ببودی درین خانهٔ تنگ و تار
بدین خانه اندر تن‌آسان نه‌ای
گر از شاه ایران هراسان نه‌ای
دو هفته بدین خانهٔ بی‌نوا
بباشی گر آید دلت را هوا
برو آفرین کرد بهرامشاه
که شادان و خرم بدی سال و ماه
سه روز اندرین خانه بودیم شاد
که شاهان گیتی گرفتیم یاد
به جایی بگویم سخنهای تو
که روشن شود زو دل و رای تو
که این میزبانی ترا بر دهد
چو افزون دهی تخت و افسر دهد
بیامد چو گرد اسپ را زین نهاد
به نخچیرگه رفت زان خانه شاد
همی کرد نخچیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان بد که روزی به نخچیر شیر
همی‌رفت با چند گرد دلیر
هوش مصنوعی: در آن زمان، وضعیت به قدری بد بود که حتی شیر نیز مجبور بود به شکار برود و با چند دلیر همراهی کند.
بشد پیر مردی عصایی به دست
بدو گفت کای شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: پس از اینکه پیرمردی عصایی در دست داشت، به او گفت: «ای شاهی که به خداوند یزدان ایمان داری...»
به راهام مردیست پرسیم و زر
جهودی فریبنده و بدگهر
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی‌ام شخصی را می‌بینم که دروغگو و فریبکار است، و نژاد او هم از خانواده‌ای ناپسند و بدتر است.
به آزادگی لنبک آبکش
به آرایش خوان و گفتار خوش
هوش مصنوعی: به زیبایی و هنر خوشایند در بیان و رفتار، باید همچون آبکش که هر چه زاید را می‌گیرد، آزاد و دلپذیر باشیم.
بپرسید زان کهتران کاین کیند
به گفتار این پیر سر بر چیند
هوش مصنوعی: از کوچک‌ترها پرسیدند که این کار را چه کسی انجام می‌دهد و چرا این پیرمرد چنین سخنانی را بر زبان می‌آورد.
چنین گفت با او یکی نامدار
که ای با گهر نامور شهریار
هوش مصنوعی: یک شخص معروف به او گفت: «ای پادشاه با ارزش و برجسته که تو را به خوبی می‌شناسند».
سقاایست این لنبک آبکش
جوانمرد و با خوان و گفتار خوش
هوش مصنوعی: سقا، جوانمردی است که با دوستی و سخن خوب، آب می‌آورد.
به یک نیم روز آب دارد نگاه
دگر نیمه مهمان بجوید ز راه
هوش مصنوعی: در یک روز نیمه‌ای، باید به آب توجه کرد و در نیمه دیگر، مهمانی را از راه پیدا کرد.
نماند به فردا از امروز چیز
نخواهد که در خانه باشد به نیز
هوش مصنوعی: هر چیزی که امروز انجام دهیم، بهتر است، زیرا ممکن است فردا فرصتی برای آن نباشد و هر چه در حال حاضر داریم، باید به خوبی از آن استفاده کنیم.
به راهام بی‌بر جهودیست زفت
کجا زفتی او نشاید نهفت
هوش مصنوعی: اگر در مسیر خود بی‌توجه و بی‌راهه بروی، خطری بزرگ در انتظار توست که نمی‌توان آن را پنهان کرد.
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز
هوش مصنوعی: من همه چیزهایی که نیاز دارم دارم؛ از دارایی و ثروت گرفته تا زیبایی و هر نوع چیز دیگری.
منادیگری را بفرمود شاه
که شو بانگ زن پیش بازارگاه
هوش مصنوعی: شاه به منادی دستور داد که صدای خود را در برابر بازار بلند کند و مردم را آگاه کند.
که هرکس که از لنبک آبکش
خرد آب خوردن نباشدش خوش
هوش مصنوعی: هر کسی که از لنبک، آبکش کوچک، آب بنوشد، هیچ خوشی برایش نخواهد بود.
همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره بی‌زور و تاب
هوش مصنوعی: آفتاب تا زمانی که زرد شد به آرامی غروب کرد و بدون هیچ گونه هیجان یا تلاطم از آسمان پایین آمد.
سوی خانهٔ لنبک آمد چو باد
بزد حلقه بر درش و آواز داد
هوش مصنوعی: باد به سوی خانه‌ی لنبک رفت و بر در آنجا کوبید و صدا زد.
که من سرکشی‌ام ز ایران سپاه
چو شب تیره شد بازماندم ز شاه
هوش مصنوعی: من از سپاه ایران مثل شبی تاریک سرکشی می‌کنم و هنگامی که شب فرامی‌رسد، دیگر در کنار فرمانروا نمی‌مانم.
درین خانه امشب درنگم دهی
همه مردمی باشد و فرهی
هوش مصنوعی: امشب در این خانه بمان تا همه مردم عزیز و بافرهنگ دور هم باشند.
ببد شاد لنبک ز آواز اوی
وزان خوب گفتار دمساز اوی
هوش مصنوعی: خوشی و شادمانی را از صدای او احساس کن و از زیبایی گفتارش لذت ببر.
بدو گفت زود اندر آی ای سوار
که خشنود باد ز تو شهریار
هوش مصنوعی: زود وارد شو، ای سوار! که شهریار از تو خوشنود است.
اگر با تو ده تن بدی به بدی
همه یک به یک بر سرم مه بدی
هوش مصنوعی: اگر تو به من بدی کنی و ده نفر دیگر هم همینطور، برای من هیچ فرقی نمی‌کند چون تو به من آسیب رسانده‌ای.
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی داشت آن باره لنبک نگاه
هوش مصنوعی: بهرام‌شاه از ارتفاع پایین آمد و همچنان بر دوش او بار بزرگ و سنگینی وجود داشت که به آن افتخار می‌کرد.
بمالید شادان به چیزی تنش
یکی رشته بنهاد بر گردنش
هوش مصنوعی: شاد و خوشحال به چیزی نیاز دارید که به آن بچسبید و آن را به گردن خود بیفکنید.
چو بنشست بهرام لنبک دوید
یکی شهره شطرنج پیش آورید
هوش مصنوعی: وقتی بهرام بر روی صندلی نشسته بود، یکی از خدمتکاران، بازی شطرنج را به او آورد.
یکی کاسه آورد پر خوردنی
بیاورد هرگونه آوردنی
هوش مصنوعی: یک کاسه پر از غذا آورد و هر نوع خوراکی که خواسته بود را به همراهش آورد.
به بهرام گفت ای گرانمایه مرد
بنه مهره بازی از بهر خورد
هوش مصنوعی: بهرام، ای مرد با ارزش و مهم، بازی مهره‌ها را کنار بگذار و به فکر خوردن و نوشیدن باش.
بدید آنک کلنبک بدو داد شاه
بخندید و بنهاد بر پیش گاه
هوش مصنوعی: شاه، کلنبکی را به او داد و سپس خندید و آن را بر جلوی خود گذاشت.
چو نان خورده شد میزبان در زمان
بیاورد جامی ز می شادمان
هوش مصنوعی: وقتی که میزبان نان خورد، در آن زمان جامی از شراب خوشحال‌کننده آورد.
همی خورد بهرام تا گشت مست
به خوردنش آنگه بیازید دست
هوش مصنوعی: بهرام تا هنگام نوشیدن مشروب مست می‌شود و پس از آن دست از کار می‌کشد.
شگفت آمد او را ازان جشن اوی
وزان خوب گفتار وزان تازه روی
هوش مصنوعی: او از آن جشن و شادی و همچنین از سخنان زیبا و چهره‌ی تازه و دلپذیر او به شدت شگفت‌زده شد.
بخفت آن شب و بامداد پگاه
از آواز او چشم بگشاد شاه
هوش مصنوعی: آن شب پادشاه خوابش برد و هنگام صبح که خورشید دمید، با صدای او چشمانش را باز کرد.
چنین گفت لنبک به بهرام گور
که شب بی نوا بد همانا ستور
هوش مصنوعی: لنبک به بهرام گور می‌گوید که شب بی‌نوا و تاریک، همچون ستوری است که در این شرایط به سکوت و تنهایی دچار شده است.
یک امروز مهمان من باش وبس
وگر یار خواهی بخوانیم کس
هوش مصنوعی: امروز فقط به مهمانی من بیایید و بس. اگر خواهان دوست دارید، کسی دیگر را بخوانید.
بیاریم چیزی که باید به جای
یک امروز با ما به شادی بپای
هوش مصنوعی: بیایید چیزی بیاوریم که به جای این یک روز، با ما به شادی بگذارد.
چنین گفت با آبکش شهریار
که امروز چندان نداریم کار
هوش مصنوعی: شهریار به آبکش گفت که امروز کار زیادی برای انجام دادن نداریم.
که ناچار ز ایدر بباید شدن
هم اینجا به نزد تو خواهم بدن
هوش مصنوعی: من ناچار باید از اینجا بروم، اما می‌خواهم به نزد تو بیایم.
بسی آفرین کرد لنبک بروی
ز گفتار او تازه‌تر کرد روی
هوش مصنوعی: بسیاری به خاطر سخنان او بر او آفرین گفتند و چهره‌اش را به خاطر آن حرف‌ها زیباتر کردند.
بشد لنبک و آب چندی کشید
خریدار آبش نیامد پدید
هوش مصنوعی: او به حوض رفت و کمی آب برداشت، ولی خریدار آب هنوز نیامده بود.
غمی گشت و پیراهنش درکشید
یکی آبکش را به بر برکشید
هوش مصنوعی: یک ناراحتی پیش آمد و او پیراهنش را به طرف خودش کشید، مانند کسی که یک آبکش را به آغوش می‌کشد.
بها بستد و گوشت بخرید زود
بیامد سوی خانه چون باد و دود
هوش مصنوعی: او سریعاً به خانه برگشت و گوشت را خرید، طوری که به سرعت همچون باد و دود حرکت کرده بود.
بپخت و بخوردند و می خواستند
یکی مجلس دیگر آراستند
هوش مصنوعی: آنها غذا را آماده کردند و خوردند و سپس تصمیم گرفتند که یک مراسم دیگر برگزار کنند.
بیود آن شب تیره با می به دست
همان لنبک آبکش می‌پرست
هوش مصنوعی: شبی تاریک و دلگیر را با جامی از شراب گذرانیدم، مانند کسی که برای آب، لبه‌ی ظرف را می‌پرستد.
چو شب روز شد تیز لنبک برفت
بیامد به نزدیک بهرام تفت
هوش مصنوعی: وقتی شب به روز تبدیل شد، لنبک با سرعت حرکت کرد و به نزدیکی بهرام تفت رسید.
بدو گفت روز سیم شادباش
ز رنج و غم و کوشش آزاد باش
هوش مصنوعی: به او گفت: در روز نقره‌ای (روز خوش) خوش باش و از رنج و غم و تلاش رهایی پیدا کن.
بزن دست با من یک امروز نیز
چنان دان که بخشیده‌ای زر و چیز
هوش مصنوعی: امروز هم دستت را در دست من بگذار، مانند گذشته که برایم طلا و هدیه‌های ارزشمندی بخشیده‌ای.
بدو گفت بهرام کین خود مباد
که روز سه دیگر نباشیم شاد
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت که نگران نباش، چون ممکن است روزی دیگر شاد نباشیم.
برو آبکش آفرین خواند و گفت
که بیداردل باش و با بخت جفت
هوش مصنوعی: برو و با خلاقیت خود بیدار دل باش و با شانس و مقدر خود همسو شو.
به بازار شد مشک و آلت ببرد
گروگان به پرمایه مردی سپرد
هوش مصنوعی: مردی با مشک به بازار رفت و آن را به عنوان ضمانت به مردی با شخصیت و با ارزش سپرد.
خرید آنچ بایست و آمد دوان
به نزدیک بهرام شد شادمان
هوش مصنوعی: به خرید چیزی که لازم بود، شتابان به نزد بهرام رفت و از این دیدار خوشحال شد.
بدو گفت یاری ده اندر خورش
که مرد از خورشها کند پرورش
هوش مصنوعی: دوست به او گفت: کمک کن و از خورشید نور بگیر، زیرا مرد با خورشید ها رشد و پرورش می‌یابد.
ازو بستد آن گوشت بهرام زود
برید و بر آتش خورشها فزود
هوش مصنوعی: بهرام گوشتش را به سرعت برید و آن را بر روی آتش گذاشت تا بپزد.
چو نان خورده شد می‌گرفتند و جام
نخست از شهنشاه بردند نام
هوش مصنوعی: زمانی که نان خورده می‌شد، می‌گرفتند و ابتدا جام را از پادشاه می‌بردند و نام او را ذکر می‌کردند.
چو می خورده شد خواب را جای کرد
به بالین او شمع بر پای کرد
هوش مصنوعی: به زمانی که مشغول نوشیدن می‌شود، خواب را به کناری می‌گذارد و در کنار او شمعی روشن می‌کند.
به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور
هوش مصنوعی: در روز چهارم، وقتی خورشید به اوج رسید، بهرام گور از خواب بیدار شد.
بشد میزبان گفت کای نامدار
ببودی درین خانهٔ تنگ و تار
هوش مصنوعی: میزبان گفت: ای مشهور و نام‌آور، تو در این خانهٔ تنگ و تاریک چه کار می‌کنی؟
بدین خانه اندر تن‌آسان نه‌ای
گر از شاه ایران هراسان نه‌ای
هوش مصنوعی: اگر در این خانه زندگی می‌کنی، نباید از کسی بترسی و جلوی آن زندگی‌ات را بگیری. ترس از هیچ قدرتی، حتی شاه، نباید مانع آرامش تو شود.
دو هفته بدین خانهٔ بی‌نوا
بباشی گر آید دلت را هوا
هوش مصنوعی: به مدت دو هفته در این خانه ساده بمان، اگر دل‌ت بخواهد که بی‌تابی کنی.
برو آفرین کرد بهرامشاه
که شادان و خرم بدی سال و ماه
هوش مصنوعی: بهرامشاه دست به کار شده تا مردم را خوشحال و شاد کند و در نتیجه، سال و ماهی پر از خوشی و برکت برای آنها به ارمغان بیاورد.
سه روز اندرین خانه بودیم شاد
که شاهان گیتی گرفتیم یاد
هوش مصنوعی: ما سه روز در این خانه به خوشی سپری کردیم و به یاد شاهان دنیا افتادیم.
به جایی بگویم سخنهای تو
که روشن شود زو دل و رای تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم به کسی بگویم حرف‌های تو را تا دل و نظر تو روشن‌تر شود.
که این میزبانی ترا بر دهد
چو افزون دهی تخت و افسر دهد
هوش مصنوعی: اگر به مهمان‌نوازی و generosity ادامه دهی، خواهید دید که مقام و قدرت بیشتری به تو عطا خواهد شد.
بیامد چو گرد اسپ را زین نهاد
به نخچیرگه رفت زان خانه شاد
هوش مصنوعی: اسب را زین کرده و آماده کرده آمد، و به شکارگاه رفت و از آن خانه خوشحال بود.
همی کرد نخچیر تا شب ز کوه
برآمد سبک بازگشت از گروه
هوش مصنوعی: آن شخص تا شب مشغول شکار بود و وقتی که شب فرا رسید، به آرامی از گروه شکارچیان بازگشت.

حاشیه ها

1395/02/11 23:05
saeed

براهام اشتباه به راهام تایپ شده.
براهام شاید همون پرهام بوده که که پ به پ تبدیل شده.

1396/04/22 10:06
دکتر امین لو

بیت 19 : بدو گفت زود اندر آی ای سوار که خشنود باد ز تو شهریار
در مصرع دوم کلمه "باد} اصلاح شود باد صحیح است.
-------------------------------------------------
بیت 26 : بدید آنک کلنبک بدو داد شاه بخندید و بنهاد بر پیش گاه
کلمه کلنبک صحیح نیست و لنبک صحیح است.

1403/08/30 18:10
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

یک امروز  مهمانِ من باش وبس

وگر  یار خواهی  بخوانیم کس

 

دمِ لُنبَک  واقعا گرم!

نمی خواد مهمانش زمانی که خودش مشغول کار و فروختن آب است, توی خانه تنها باشه و حوصله اش سر برود, برای همین پیشنهاد می کند اگر دوست داری برات یک یار و همدمی ردیف کنم!

که فردوسی بخاطر پاکی ذاتی که دارد خیلی سربسته بدان اشاره می کند! 

1403/08/12 13:11
علیرضا قیامه

درمصراع 19 بجای کلمه " باد" کلمه " بادا" صحیح است . در غیر اینصورت وزن شعری بهم می ریزد.

ساختار صحیح این مصراع اینگونه است:

که خشنود بادا ز تو شهریار

1403/08/12 15:11
nabavar

این ابیات نیز تصحیح شود بهتر است:

بیت

۲۶

 

به جای : بدید آنک کلنبک بدو داد شاه

بدید آنکه لنبک بدو داد شاه

۴۱

بجای: بیود آن شب تیره با می به دست

ببود آن شب تیره با می به دست