گنجور

بخش ۱۱

دگر هفته آمد به نخچیرگاه
خود و موبدان و ردان سپاه
بیامد یکی سرد مهترپرست
چو باد دمان با گرازی به دست
بپرسید مهتر که بهرامشاه
کجا باشد اندر میان سپاه
بدو گفت هرکس که تو شاه را
چه جویی نگویی به ما راه را
چنین داد پاسخ که تا روی شاه
نبینم نگویم سخن با سپاه
بدو گفت موبد چه باید بگوی
تو شاه جهان را ندانی به روی
بر شاه بردند جوینده را
چنان دانشی مرد گوینده را
بیامد چو بهرام را دید گفت
که با تو سخن دارم اندر نهفت
عنان را بپیچید بهرام گور
ز دیدار لشکر برون راند دور
بدو گفت مرد این جهاندیده شاه
به گفتار من کرد باید نگاه
بدین مرز دهقانم و کدخدای
خدای بر و بوم و ورز و سرای
همی آب بردم بدین مرز خویش
که در کار پیدا کنم ارز خویش
چو بسیار گشت آب گستاخ شد
میان یکی مرز سوراخ شد
شگفتی خروشی به گوش آمدم
کزان بیم جای خروش آمدم
همی اندران جای آواز سنج
خروشش همی ره نماید به گنج
چو بشنید بهرام آنجا کشید
همه دشت پر سبزه و آب دید
بفرمود تا کارگر با گراز
بیارند چندی ز راه دراز
فرود آمد از باره شاه بلند
شراعی زدند از برکشتمند
شب آمد گوان شمعی افروختند
به هر جای آتش همی سوختند
ز دریا چو خورشید برزد درفش
چو مصقول کرد این سرای بنفش
ز هر سو برفتند کاریگران
شدند انجمن چون سپاهی گران
زمین را به کندن گرفتند پاک
شد آن جای هامون سراسر مغاک
ز کندن چو گشتند مردم ستوه
پدید آمد از خاک چیزی چو کوه
یکی خانه‌ای کرده از پخته خشت
به ساروج کرده بسان بهشت
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش
چو موبد بدید اندر آمد به در
ابا او یکی ایرمانی دگر
یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او چند باز
ز زر کرده بر پای دو گاومیش
یکی آخری کرده زرینش پیش
زبرجد به آخر درون ریخته
به یاقوت سرخ اندر آمیخته
چو دو گاو گردون میانش تهی
شکمشان پر از نار و سیب و بهی
میان بهی در خوشاب بود
که هر دانه‌ای قطرهٔ آب بود
همان گاو را چشم یاقوت بود
ز پیری سر گاو فرتوت بود
همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور
تذروان زرین و طاوس زر
همه سینه و چشمهاشان گهر
چو دستور دید آن بر شاه شد
به رای بلند افسر ماه شد
به نرمی به شاه جهان گفت خیز
که آمد همی گنجها را جهیز
یکی خانهٔ گوهر آمد پدید
که چرخ فلک داشت آن را کلید
بدو گفت بنگر که بر گنج نام
نویسد کسی کش بود گنج کام
نگه کن بدان گنج تا نام کیست
گر آگندن او به ایام کیست
بیامد سر موبدان چون شنید
بران گاو بر مهر جمشید دید
به شاه جهان گفت کردم نگاه
نوشتست بر گاو جمشید شاه
بدو گفت شاه ای سر موبدان
به هر کار داناتر از بخردان
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنج خویش
هر آن گنج کان جز به شمشیر و داد
فراز آید آن پادشاهی مباد
به ارزانیان ده همه هرچ هست
مبادا که آید به ما برشکست
اگر نام باید که پیدا کنیم
به داد و به شمشیر گنج آگنیم
نباید سپاه مرا بهره زین
نه تنگست بر ما زمان و زمین
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
تهی‌دست مردم که دارند نام
گسسته دل از نام و آرام و کام
ز ویران و آباد گرد آورید
ازان پس یکایک همه بشمرید
ببخشید دینار گنج و درم
به مزد روان جهاندار جم
ازان ده یک آنرا که بنمود راه
همی شاه جست از میان سپاه
مرا تا جوان باشم و تن درست
چرا بایدم گنج جمشید جست
گهر هرک بستاند از جمشید
به گیتی مبادش به نیکی امید
چو با لشکرم تن به رنج آوریم
ز روم و ز چین نام و گنج آوریم
مرا اسپ شبدیز و شمشیر تیز
نگیرم فریب و ندانم گریز
وزان جایگه شد سوی گنج خویش
که گرد آورید از خوی و رنج خویش
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یکساله لشکرش را
یکی بزمگه ساخت چون نوبهار
بیاراست ایوان گوهرنگار
می لعل رخشان به جام بلور
چو شد خرم و شاد بهرام گور
به یاران چنین گفت کای سرکشان
شنیده ز تخت بزرگی نشان
ز هوشنگ تا نوذر نامدار
کجا ز آفریدون بد او یادگار
برین هم نشان تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
ببینید تا زان بزرگان که ماند
بریشان به جز آفرین را که خواند
چو کوتاه شد گردش روزگار
سخن ماند زان مهتران یادگار
که این را منش بود و آن را نبود
یکی را نکوهش دگر را ستود
یکایک به نوبت همه بگذریم
سزد گر جهان را به بد نسپریم
چرا گنج آن رفتگان آوریم
وگر دل به دینارشان گستریم
نبندم دل اندر سرای سپنج
ننازم به تاج و نیازم به گنج
چو روزی به شادی همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
هرانکس کزین زیردستان ما
ز دهقان و از در پرستان ما
بنالد یکی کهتر از رنج من
مبادا سر وافسر وگنج من
یکی پیر بد نام او ماهیار
شده سال او بر صد و شست و چار
چو آواز بشنید بر پای خاست
چنین گفت کای مهتر داد و راست
چنین یافتم از فریدون و جم
وزان نامداران هر بیش و کم
چو تو شاه ننشست کس در جهان
نه کس این شنید از کهان و مهان
به هنگام جم چون سخن راندند
ورا گنج گاوان همی خواندند
چو گنجی پراگنده‌ای در جهان
میان کهان و میان مهان
دلت گر به درهای دریاستی
ز دریا گهر موج برخاستی
ندانست کس در جهان کان کجاست
به خاکست گر در دم اژدهاست
تو چون یافتی ننگریدی به گنج
که ننگ آمدت این سرای سپنج
به دریا همانا که چندین گهر
به دیده ندیدست کس بیشتر
به دوریش بخشیدی این گوهران
همان گاو گوهر کران تا کران
پس از رفتنت نام تو زنده باد
تو آباد و پیروز و بخت از تو شاد
بسی دفتر خسروان زین سخن
سیه گردد و هم نیاید به بن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر هفته آمد به نخچیرگاه
خود و موبدان و ردان سپاه
هوش مصنوعی: هفته‌ای دیگر به محل شکار آمد و موبدان و افراد رزم نیز در آنجا بودند.
بیامد یکی سرد مهترپرست
چو باد دمان با گرازی به دست
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگ و معتبر به سرعت و با قدرت مانند باد، به همراه یک گراز به میدان آمد.
بپرسید مهتر که بهرامشاه
کجا باشد اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: از بزرگان پرسیدند که بهرامشاه در کدام نقطه از میان سپاه قرار دارد؟
بدو گفت هرکس که تو شاه را
چه جویی نگویی به ما راه را
هوش مصنوعی: هر کس به تو می‌گوید که به دنبال شاه هستی، به ما نگو که چطور باید برویم.
چنین داد پاسخ که تا روی شاه
نبینم نگویم سخن با سپاه
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که تا زمانی که چهره‌ی شاه را نبینم، با سپاه سخن نمی‌گویم.
بدو گفت موبد چه باید بگوی
تو شاه جهان را ندانی به روی
هوش مصنوعی: موبد به او گفت: چه باید بگویی؟ تو که نمی‌توانی به گونه‌ای با شاه جهان صحبت کنی.
بر شاه بردند جوینده را
چنان دانشی مرد گوینده را
هوش مصنوعی: مردی که جویای علم است را به نزد پادشاه بردند، زیرا آن دانش را از یک سخنور یا گوینده آموخته است.
بیامد چو بهرام را دید گفت
که با تو سخن دارم اندر نهفت
هوش مصنوعی: وقتی بهرام را دید، نزد او آمد و گفت: "من با تو موضوعی برای گفت‌وگو دارم که پنهانی است."
عنان را بپیچید بهرام گور
ز دیدار لشکر برون راند دور
هوش مصنوعی: بهرام گور، فرمانده توانا، هدایت سپاهش را به عهده گرفت و با قدرت و سرعت از دیدار نیروهای دشمن خارج شد.
بدو گفت مرد این جهاندیده شاه
به گفتار من کرد باید نگاه
هوش مصنوعی: مردی که در این دنیا تجربه‌دار و داناست، به او گفت: "به نظر من باید به این صحبت‌ها توجه کنی."
بدین مرز دهقانم و کدخدای
خدای بر و بوم و ورز و سرای
هوش مصنوعی: من در این مرز و بوم، کشاورز و دلسوز مردم سرزمینم هستم و به عنوان رئیس روستا، به خداوند و سرزمینم وابسته‌ام.
همی آب بردم بدین مرز خویش
که در کار پیدا کنم ارز خویش
هوش مصنوعی: من با این آب خود را به مرز خود می‌رسانم تا بتوانم در کارهایم ارزش خود را پیدا کنم.
چو بسیار گشت آب گستاخ شد
میان یکی مرز سوراخ شد
هوش مصنوعی: وقتی آب زیاد شد، جسور و بی‌پروا می‌شود و در وسط خاک مرزی ایجاد می‌کند که دچار شکاف می‌شود.
شگفتی خروشی به گوش آمدم
کزان بیم جای خروش آمدم
هوش مصنوعی: صوتی عجیب و پرقدرت به گوشم رسید که از ترس به دنبال آن آمده بودم.
همی اندران جای آواز سنج
خروشش همی ره نماید به گنج
هوش مصنوعی: در آن مکان، صدای سنج مانند نغمه‌ای دلنشین به گوش می‌رسد و راه رسیدن به گنج را نمایان می‌کند.
چو بشنید بهرام آنجا کشید
همه دشت پر سبزه و آب دید
هوش مصنوعی: وقتی بهرام آنجا را دید، همه جا پر از دشت‌های سرسبز و آب زلال بود.
بفرمود تا کارگر با گراز
بیارند چندی ز راه دراز
هوش مصنوعی: وی دستور داد تا کارگران چند گراز از راه دور بیاورند.
فرود آمد از باره شاه بلند
شراعی زدند از برکشتمند
هوش مصنوعی: پادشاهی از اسب بلندش پیاده شد و به دور او شلوغی و هیاهو ایجاد کردند.
شب آمد گوان شمعی افروختند
به هر جای آتش همی سوختند
هوش مصنوعی: شب فرا رسید و در هر مکان شمعی روشن کردند و آتش در همه جا شعله‌ور شد.
ز دریا چو خورشید برزد درفش
چو مصقول کرد این سرای بنفش
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از دریا بالا می‌آید و تابش خود را بر روی پرچم می‌افکند، این مکان را به زیبایی و درخشش می‌آراید.
ز هر سو برفتند کاریگران
شدند انجمن چون سپاهی گران
هوش مصنوعی: کارگران از هر طرف رفتند و مانند یک گروه بزرگ و باصطلاح سپاه، گرد هم آمدند.
زمین را به کندن گرفتند پاک
شد آن جای هامون سراسر مغاک
هوش مصنوعی: زمین را شروع به کندن کردند و این عمل باعث شد که آن مکان که پیشتر پر از آب و زندگی بود، به جایی خالی و گود تبدیل شود.
ز کندن چو گشتند مردم ستوه
پدید آمد از خاک چیزی چو کوه
هوش مصنوعی: وقتی مردم از کندن و حفاری خسته شدند، چیزی مانند کوه از دل خاک نمایان شد.
یکی خانه‌ای کرده از پخته خشت
به ساروج کرده بسان بهشت
هوش مصنوعی: یک نفر خانه‌ای ساخته که از آجر درست شده و با سیمان محکم شده است، به طوری که شبیه به بهشت به نظر می‌رسد.
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش
هوش مصنوعی: می‌گوید وقتی که کسی با تبر ضربه‌ای به چیزی می‌زند، از دور نمایان می‌شود که آن شیء کجاست.
چو موبد بدید اندر آمد به در
ابا او یکی ایرمانی دگر
هوش مصنوعی: وقتی موبد دید، به درون رفت و با او یکی دیگر از ایرانیان را ملاقات کرد.
یکی خانه دیدند پهن و دراز
برآورده بالای او چند باز
هوش مصنوعی: آن‌ها یک خانه بزرگ و طولانی دیدند که چند پرنده در بالای آن نشسته بودند.
ز زر کرده بر پای دو گاومیش
یکی آخری کرده زرینش پیش
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی نقد بر تعهدات و وابستگی‌ها اشاره دارد. شخصی به خاطر زیبایی و جاذبه‌ی ظاهری، به دیگری متکی شده است، ولی در نهایت، چیزهایی که به ظاهر مهم هستند، ممکن است موقتی و بی‌ارزش باشند. به عبارتی، به اهمیت درک و ارزش‌گذاری درست از واقعیات زندگی اشاره می‌کند.
زبرجد به آخر درون ریخته
به یاقوت سرخ اندر آمیخته
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و رنگ‌های مختلف سنگ‌های قیمتی اشاره شده است. زبرجد و یاقوت سرخ، هر یک زیبایی خاص خود را دارند و در کنار هم ترکیب رنگی جذابی ایجاد می‌کنند. این تصویر نشان‌دهنده هارمونی و جذابیت در کنار هم بودن دو عنصر مختلف است.
چو دو گاو گردون میانش تهی
شکمشان پر از نار و سیب و بهی
هوش مصنوعی: دو گاو در آسمان، شکم‌هایشان خالی است، ولی دلشان پر از میوه‌های خوشمزه‌ای مانند انار، سیب و به.
میان بهی در خوشاب بود
که هر دانه‌ای قطرهٔ آب بود
هوش مصنوعی: در دل باغ، جوی آبی وجود داشت که هر دانه‌ای در آن، مانند قطره‌ای از آب می‌چرخید.
همان گاو را چشم یاقوت بود
ز پیری سر گاو فرتوت بود
هوش مصنوعی: آن گاو به خاطر پیری و کهنه بودنش، تنها چشم انتظار زیبایی و جواهرات ارزشمند بود.
همه گرد بر گرد او شیر و گور
یکی دیده یاقوت و دیگر بلور
هوش مصنوعی: همه دور او جمع شده‌اند و در کنار هم، شیر و گور خر متنوعی از زیبایی‌ها را به نمایش گذاشته‌اند؛ یکی به شکل یاقوت و دیگری به شکل بلور.
تذروان زرین و طاوس زر
همه سینه و چشمهاشان گهر
هوش مصنوعی: پرندگان زیبا و رنگارنگ با جواهرات درخشان، دل‌ها و چشمانشان پر از زیبایی و ارزش است.
چو دستور دید آن بر شاه شد
به رای بلند افسر ماه شد
هوش مصنوعی: زمانی که مشاور با دیدن او به شاه دستور داد، او با حکمتی بزرگ مانند ماه بر افسران درخشان شد.
به نرمی به شاه جهان گفت خیز
که آمد همی گنجها را جهیز
هوش مصنوعی: به آرامی به پادشاه دنیا گفت که بیدار شو، چون گنجینه‌ها آمده‌اند تا تجهیز شوند.
یکی خانهٔ گوهر آمد پدید
که چرخ فلک داشت آن را کلید
هوش مصنوعی: یک خانه با ارزش و گرانبها پدیدار شد که برای آن، آسمان و زمانه کلیدی داشتند.
بدو گفت بنگر که بر گنج نام
نویسد کسی کش بود گنج کام
هوش مصنوعی: به او گفتند نگاه کن که چه کسی بر گنجی نوشته است، او که خود دارای گنج و ثروت است.
نگه کن بدان گنج تا نام کیست
گر آگندن او به ایام کیست
هوش مصنوعی: به او نگاه کن تا ببینی این گنج متعلق به چه کسی است. آیا او نیز در روزهای آینده به ما خواهد آمد؟
بیامد سر موبدان چون شنید
بران گاو بر مهر جمشید دید
هوش مصنوعی: وقتی موبدان خبر آمدن گاوی خاص را شنیدند، به نزد مهر جمشید آمدند.
به شاه جهان گفت کردم نگاه
نوشتست بر گاو جمشید شاه
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان گفتم که در نوشته‌ام بر روی گاو جمشید، توجه کن.
بدو گفت شاه ای سر موبدان
به هر کار داناتر از بخردان
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای رئیس موبدان، در هر کاری از خردمندان بیشتر از دیگران آگاه و دانا هستی.
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنج خویش
هوش مصنوعی: به خاطر گنجی که جمشید در گذشته به جا گذاشت، چرا باید به دنبال گنج خودم باشم؟
هر آن گنج کان جز به شمشیر و داد
فراز آید آن پادشاهی مباد
هوش مصنوعی: هر گنج و حقی که تنها با زور و ستم به دست آید، پایدار نیست و به دردسر خواهد انجامید؛ بنابراین، چنین سلطنتی را نباید قبول کرد.
به ارزانیان ده همه هرچ هست
مبادا که آید به ما برشکست
هوش مصنوعی: به همه نیازمندان هرچه که داریم بدهیم، تا مبادا روزی در تنگنا قرار بگیریم و از دست بدهیم.
اگر نام باید که پیدا کنیم
به داد و به شمشیر گنج آگنیم
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم نامی پیدا کنیم، باید با کمک داد و نیروی شمشیر به گنج برسیم.
نباید سپاه مرا بهره زین
نه تنگست بر ما زمان و زمین
هوش مصنوعی: نباید نیروهای من از این مشکل بهره‌مند شوند، زیرا زمان و مکان بر ما تنگ و محدود است.
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
هوش مصنوعی: زن بیوه و کودکان یتیم، به جای ارزش واقعی آنها، تنها به خاطر پول و ثروت مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرند.
تهی‌دست مردم که دارند نام
گسسته دل از نام و آرام و کام
هوش مصنوعی: افراد فقیر و بی‌چیز هستند که در زندگی خود از نام و آرامش و خوشحالی برخوردار نیستند و دل‌هایشان از این مسائل خالی است.
ز ویران و آباد گرد آورید
ازان پس یکایک همه بشمرید
هوش مصنوعی: از خرابی و آبادانی، هر کدام را به دقت جمع کنید و بعد به شمارش بپردازید.
ببخشید دینار گنج و درم
به مزد روان جهاندار جم
هوش مصنوعی: ببخشید پول و ثروت دنیا را در برابر جان و روح انسان بزرگ و شایسته.
ازان ده یک آنرا که بنمود راه
همی شاه جست از میان سپاه
هوش مصنوعی: در آن دَه، یکی از آن‌ها که راه را نشان داد، شاه از میان سپاهیان خود جستجو کرد.
مرا تا جوان باشم و تن درست
چرا بایدم گنج جمشید جست
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوان هستم و سالم، چرا باید به دنبال گنج و ثروت باشم؟
گهر هرک بستاند از جمشید
به گیتی مبادش به نیکی امید
هوش مصنوعی: هرکس که از جمشید، گوهر و ثروت را بگیرد، در جهان به نیکی امیدوار نباشد.
چو با لشکرم تن به رنج آوریم
ز روم و ز چین نام و گنج آوریم
هوش مصنوعی: وقتی که با سپاه و سربازان خود دچار سختی و مشقت شویم، از سرزمین‌های روم و چین نام و ثروت به دست خواهیم آورد.
مرا اسپ شبدیز و شمشیر تیز
نگیرم فریب و ندانم گریز
هوش مصنوعی: من سوار بر اسبی نیرومند و با شمشیری برّنده هستم و هرگز فریب نمی‌خورم و نمی‌دانم چگونه فرار کنم.
وزان جایگه شد سوی گنج خویش
که گرد آورید از خوی و رنج خویش
هوش مصنوعی: او از آن مکان به سوی گنج خود رفت، جایی که همه زحمت‌ها و تلاش‌هایش را جمع‌آوری کرده بود.
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یکساله لشکرش را
هوش مصنوعی: او سپاه کشورش را به میدان آورد و در یک سال، همه آن‌ها را به حمایت مالی و امکانات مجهز کرد.
یکی بزمگه ساخت چون نوبهار
بیاراست ایوان گوهرنگار
هوش مصنوعی: شخصی مانند بهار، محفل شاداب و زیبایی برپا کرد و ایوان زیبای خود را با جلوه‌هایی از جواهرات آراسته است.
می لعل رخشان به جام بلور
چو شد خرم و شاد بهرام گور
هوش مصنوعی: وقتی که چهره زیبا و درخشان به می‌نوشید، بهرام گور هم خوشحال و شاداب شد.
به یاران چنین گفت کای سرکشان
شنیده ز تخت بزرگی نشان
هوش مصنوعی: به دوستانش چنین گفت: ای شجاعان سرکش، نشانی از بزرگی و مقام را شنیده‌اید.
ز هوشنگ تا نوذر نامدار
کجا ز آفریدون بد او یادگار
هوش مصنوعی: از دوران هوشنگ تا نوذر، کجا می‌توان نشانی از آفریدون و یادگارهای او یافت؟
برین هم نشان تا سر کیقباد
که تاج فریدون به سر بر نهاد
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که همچنان نشانی از قدرت و سلطنت شاه کیقباد وجود دارد، و با این نشانه می‌توان به یاد آورد که تاج فریدون بر سر گذاشته شده است. در واقع، به نوعی به تاریخ و اهمیت شخصیت‌های برجسته در تاریخ اشاره می‌کند.
ببینید تا زان بزرگان که ماند
بریشان به جز آفرین را که خواند
هوش مصنوعی: نگاه کنید به اینکه از آن بزرگواران چه چیزی باقی مانده است جز ستایش و تحسین آنها.
چو کوتاه شد گردش روزگار
سخن ماند زان مهتران یادگار
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به پایان می‌رسد و کوتاه می‌شود، فقط یاد و سخن از بزرگان گذشته باقی می‌ماند.
که این را منش بود و آن را نبود
یکی را نکوهش دگر را ستود
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که برخی افراد دارای ویژگی‌های مثبت و برخی دیگر ویژگی‌های منفی هستند. به طوری که یکی را به خاطر رفتارهایش سرزنش می‌کنند و دیگری را به خاطر خوبی‌هایش تحسین می‌کنند. در واقع، ارزش‌ها و قضاوت‌ها درباره افراد به ماهیت آن‌ها بستگی دارد.
یکایک به نوبت همه بگذریم
سزد گر جهان را به بد نسپریم
هوش مصنوعی: هر یک از ما به نوبه خود باید مسیر زندگی را طی کنیم و اگر به دنیا نگاه بدی داشته باشیم، سزاوار است که آن را به گونه‌ای منفی بگذرانیم.
چرا گنج آن رفتگان آوریم
وگر دل به دینارشان گستریم
هوش مصنوعی: چرا باید به دنبال ثروت افرادی باشیم که دیگر در میان ما نیستند و دل خود را به پول و دارایی‌های آن‌ها بسپاریم؟
نبندم دل اندر سرای سپنج
ننازم به تاج و نیازم به گنج
هوش مصنوعی: من به دل، خود را در دنیا و زرق و برق آن نمی‌فندم و به ظواهر و ثروت‌ها نمی‌بالیدم.
چو روزی به شادی همی بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد
هوش مصنوعی: وقتی روزی به خوشحالی و شادی می‌گذرد، چرا انسان‌های عاقل باید غمگین باشند؟
هرانکس کزین زیردستان ما
ز دهقان و از در پرستان ما
هوش مصنوعی: هر کسی که از زیر دستان ما، چه کشاورزان و چه پرستندگان، دور باشد، نشان از بی‌وفایی اوست.
بنالد یکی کهتر از رنج من
مبادا سر وافسر وگنج من
هوش مصنوعی: نگران نباش که کسی از درد و رنج من شکایت کند، زیرا نمی‌خواهم کسی با سر و زیرک خود از توجیهات من آگاه شود یا به دارایی‌ام دست یابد.
یکی پیر بد نام او ماهیار
شده سال او بر صد و شست و چار
هوش مصنوعی: یک آدم سالخورده که به خاطر چهره‌اش معروف شده، در سال ۱۳۶۴ زندگی می‌کند.
چو آواز بشنید بر پای خاست
چنین گفت کای مهتر داد و راست
هوش مصنوعی: وقتی صدای او را شنید، به پاخاست و گفت: ای سرور، عدالت و درستی را فراموش نکن.
چنین یافتم از فریدون و جم
وزان نامداران هر بیش و کم
هوش مصنوعی: من از فریدون و جم، و همچنین از دیگر افراد نامدار، چه آنهایی که بزرگ بودند و چه آنهایی که کوچک، چنین آموختم.
چو تو شاه ننشست کس در جهان
نه کس این شنید از کهان و مهان
هوش مصنوعی: وقتی تو بر تخت سلطنت ننشستی، هیچ‌کس در جهان چنین چیزی را از بزرگان و افراد گذشته نشنیده است.
به هنگام جم چون سخن راندند
ورا گنج گاوان همی خواندند
هوش مصنوعی: در زمان جمع شدن، وقتی که او سخن گفت، پس از آن سکه‌های گرانبها به صدا درآمد.
چو گنجی پراگنده‌ای در جهان
میان کهان و میان مهان
هوش مصنوعی: تو مانند یک گنجینه‌ای پراکنده در این دنیا هستی که بین انسان‌های قدیمی و بزرگ قرار داری.
دلت گر به درهای دریاستی
ز دریا گهر موج برخاستی
هوش مصنوعی: اگر دلت به عمق دریا وصل باشد، مانند جواهرهایی که از موج‌ها برخاسته‌اند، به شکوه و زیبایی می‌رسی.
ندانست کس در جهان کان کجاست
به خاکست گر در دم اژدهاست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که این مکان چیست و کجاست؛ حتی اگر در زیر خاک هم باشد، باز هم نمی‌توان حقیقت آن را فهمید.
تو چون یافتی ننگریدی به گنج
که ننگ آمدت این سرای سپنج
هوش مصنوعی: وقتی تو به هدفی دست یافتی، به ثروت و دارایی خود توجه نکردی زیرا برای تو ننگ است که به چنین چیزهایی اهمیت دهی.
به دریا همانا که چندین گهر
به دیده ندیدست کس بیشتر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دریا نیست که نگفته باشد چندین گوهری را که در آن است، ندیده.
به دوریش بخشیدی این گوهران
همان گاو گوهر کران تا کران
هوش مصنوعی: به خاطر دوری‌اش، این گنج‌ها را از دست داده‌ای، مانند گاوی که در آن سوی دنیا قرار دارد.
پس از رفتنت نام تو زنده باد
تو آباد و پیروز و بخت از تو شاد
هوش مصنوعی: پس از رفتنت، نام تو باقی خواهد ماند و زندگی‌ات در یادها زنده خواهد بود. آرزو می‌کنم همواره در آرامش و کامیابی باشی و شادکامی نصیب تو شود.
بسی دفتر خسروان زین سخن
سیه گردد و هم نیاید به بن
هوش مصنوعی: بسیاری از کتاب‌های بزرگان و پادشاهان به خاطر این سخن، تیره و تار خواهند شد و هیچ‌گاه به اصل و حقیقت خود نخواهند رسید.

حاشیه ها

1398/04/18 16:07

من که توی یه آزمون آزمایشی شرکت می کنم این مصراع رو به این صورت آورده بود یکایک به نوبت همی بگذریم یعنی به جای همه، همی آورده بود.