گنجور

بخش ۱۱

یکی نامور بود نامش سباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک
که در شهر جهرم بد او پادشا
جهاندیده با داد و فرمانروا
مر او را خجسته پسر بود هفت
چو آگه شد از پیش بهمن برفت
ز جهرم بیامد سوی اردشیر
ابا لشکر و کوس و با دار و گیر
چو چشمش به روی سپهبد رسید
ز باره درآمد چنانچون سزید
بیامد دمان پای او بوس داد
ز ساسانیان بیشتر کرد یاد
فراوان جهانجوی بنواختش
به زود آمدن ارج بشناختش
پراندیشه شد نامجوی از سباک
دلش گشت زان پیر پر بیم و باک
به راه اندرون نیز آژیر بود
که با او سپاه جهانگیر بود
جهاندیده بیدار دل بود پیر
بدانست اندیشهٔ اردشیر
بیامد بیاورد استا و زند
چنین گفت کز کردگار بلند
نژندست پرمایه جان سباک
اگر دل ندارد سوی شاه پاک
چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر
که آورد لشکر بدین آبگیر
چنان سیر سر گشتم از اردوان
که از پیرزن گشت مرد جوان
مرا نیک‌پی مهربان بنده‌دان
شکیبادل و راز داننده دان
چو بشنید زو اردشیر این سخن
یکی دیگر اندیشه افگند بن
مر او را به جای پدر داشتی
بران نامدارانش سر داشتی
دل شاه ز اندیشه آزاد شد
سوی آذر رام خراد شد
نیایش بسی کرد پیش خدای
که باشدش بر نیکوی رهنمای
به هر کار پیروزگر داردش
درخت بزرگی به بر داردش
وزان جایگه شد به پرده‌سرای
عرض پیش او رفت با کدخدای
سپه را درم داد و آباد کرد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
چو شد لشکرش چون دلاور پلنگ
سوی بهمن اردوان شد به جنگ
چو گشتند نزدیک با یکدگر
برفتند گردان پرخاشخر
سپاه از دو رویه کشیدند صف
همه نیزه و تیغ هندی به کف
چو شیران جنگی برآویختند
چو جوی روان خون همی ریختند
بدین گونه تا گشت خورشید زرد
هوا پر ز گرد و زمین پر ز مرد
چو شد چادر چرخ پیروزه‌رنگ
سپاه سباک اندر آمد به جنگ
برآمد یکی باد و گردی چو قیر
بیامد ز قلب سپاه اردشیر
بیفگند زیشان فراوان به گرز
که با زور و دل بود و با فر و برز
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خستهٔ تیر و تیره‌روان
پس‌اندر همی تاخت شاه اردشیر
ابا نالهٔ بوق و باران تیر
برین هم نشان تا به شهر صطخر
که بهمن بدو داشت آواز و فخر
ز گیتی چو برخاست آواز شاه
ز هر سو بپیوست بی‌مر سپاه
مر او را فراوان نمودند گنج
کجا بهمن آگنده بود آن به رنج
درمهای آگنده را برفشاند
به نیرو شد از پارس لشکر براند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نامور بود نامش سباک
ابا آلت و لشکر و رای پاک
هوش مصنوعی: شخصی مشهور به نام سباک وجود داشت که بدون داشتن تجهیزات نظامی و لشکر، با فکر و اندیشه پاک خود شناخته شده بود.
که در شهر جهرم بد او پادشا
جهاندیده با داد و فرمانروا
هوش مصنوعی: در شهر جهرم، پادشاهی وجود دارد که عادل و با تجربه است و بر مردم حکومت می‌کند.
مر او را خجسته پسر بود هفت
چو آگه شد از پیش بهمن برفت
هوش مصنوعی: او پسر خوشبختی داشت و زمانی که از آمدن بهمن باخبر شد، رفت.
ز جهرم بیامد سوی اردشیر
ابا لشکر و کوس و با دار و گیر
هوش مصنوعی: از جهرم به سمت اردشیر حرکت کرد، با لشکری بزرگ و تجهیزات جنگی.
چو چشمش به روی سپهبد رسید
ز باره درآمد چنانچون سزید
هوش مصنوعی: وقتی چشمش به روی فرمانده افتاد، به سرعت از جایش برخاست و رفت، همان‌طور که شایسته بود.
بیامد دمان پای او بوس داد
ز ساسانیان بیشتر کرد یاد
هوش مصنوعی: زمانی که او آمد، پای او را بوسه داد و یاد ساسانیان را بیشتر زنده کرد.
فراوان جهانجوی بنواختش
به زود آمدن ارج بشناختش
هوش مصنوعی: جهانجوی به خاطر زود آمدنش به او توجه ویژه‌ای نشان داد و ارزش او را شناخت.
پراندیشه شد نامجوی از سباک
دلش گشت زان پیر پر بیم و باک
هوش مصنوعی: نامجوی که انسانی با اندیشه است، به خاطر دل سبکش به جستجوی دانایی و شناخت می‌پردازد و از پیرمردی که پر از ترس و نگرانی است، فاصله می‌گیرد.
به راه اندرون نیز آژیر بود
که با او سپاه جهانگیر بود
هوش مصنوعی: در داخل راه هم صدای هشدار و علامت وجود دارد که به همراه آن، نیرویی بزرگ و نیرومند وجود دارد.
جهاندیده بیدار دل بود پیر
بدانست اندیشهٔ اردشیر
هوش مصنوعی: انسانی که تجربه‌ زیادی دارد و قلبی بیدار دارد، به خوبی می‌داند که فکر و اندیشهٔ اردشیر چگونه است.
بیامد بیاورد استا و زند
چنین گفت کز کردگار بلند
هوش مصنوعی: آمد و استاد را آورد و چنین گفت که از خداوند بلندمرتبه.
نژندست پرمایه جان سباک
اگر دل ندارد سوی شاه پاک
هوش مصنوعی: دل بی‌قیمت و شادابی، هرچقدر هم که دارای ثروت و فضیلت باشد، اگر به عشق و محبت پاکی نرسد، ناپسند و بی‌ارزش است.
چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر
که آورد لشکر بدین آبگیر
هوش مصنوعی: وقتی شاه اردشیر متوجه شد که لشکری به این دریاچه آمده است، تصمیم به اقدام گرفت.
چنان سیر سر گشتم از اردوان
که از پیرزن گشت مرد جوان
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای در زندگی و تجربه‌هایم دچار تغییر و تحول شده‌ام که مانند مردی جوان شدم، در حالی که روزگاری پیرزن بودم.
مرا نیک‌پی مهربان بنده‌دان
شکیبادل و راز داننده دان
هوش مصنوعی: عزیز من، کسی که به خوبی رفتار می‌کند و مهربان است، از رازها آگاه است و می‌تواند بهترین راه‌ها را برای من روشن کند.
چو بشنید زو اردشیر این سخن
یکی دیگر اندیشه افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی اردشیر این سخن را شنید، فرد دیگری را متوجه مضمون آن کرد و او هم به فکر فرو رفت.
مر او را به جای پدر داشتی
بران نامدارانش سر داشتی
هوش مصنوعی: شما او را مانند پدر خود می‌دانستید و از میان بزرگترین‌ها، او را در رأس قرار داده بودید.
دل شاه ز اندیشه آزاد شد
سوی آذر رام خراد شد
هوش مصنوعی: دل شاه از فکر و اندیشه رها شد و به سوی آتش رفت و آرامش یافت.
نیایش بسی کرد پیش خدای
که باشدش بر نیکوی رهنمای
هوش مصنوعی: او بسیار دعا و نیایش کرد نزد خداوند تا اینکه برایش راهنمایی نیکو بیابد.
به هر کار پیروزگر داردش
درخت بزرگی به بر داردش
هوش مصنوعی: هر کاری که انسان با تلاش و دقت انجام دهد، میوه‌های خوب و پرباری به همراه خواهد داشت.
وزان جایگه شد به پرده‌سرای
عرض پیش او رفت با کدخدای
هوش مصنوعی: از آن مکان به مهمانی پرده‌نشینی رفت و با رئیس روستا ملاقات کرد.
سپه را درم داد و آباد کرد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
هوش مصنوعی: او به سپاه سخاوت بخشید و آن‌ها را توانمند ساخت و به یاد خداوند بخشنده، از نیکی و احسان یاد کرد.
چو شد لشکرش چون دلاور پلنگ
سوی بهمن اردوان شد به جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر او مانند پلنگ دلیر شد، به سمت بهمن اردوان آماده نبرد گردید.
چو گشتند نزدیک با یکدگر
برفتند گردان پرخاشخر
هوش مصنوعی: وقتی که آن‌ها به هم نزدیک شدند، به سرعت از هم دور شدند و هر کدام آغاز به جنجال و دعوا کردند.
سپاه از دو رویه کشیدند صف
همه نیزه و تیغ هندی به کف
هوش مصنوعی: نظامی‌ها از دو طرف صف‌کشیده‌اند، و هر کدام نیزه و شمشیر هندی در دست دارند.
چو شیران جنگی برآویختند
چو جوی روان خون همی ریختند
هوش مصنوعی: چون به مانند شیران جنگجو به نبرد پرداختند، مانند جوی روان، خون به زمین می‌ریخت.
بدین گونه تا گشت خورشید زرد
هوا پر ز گرد و زمین پر ز مرد
هوش مصنوعی: به این صورت که وقتی خورشید زرد شد، هوا پر از گرد و غبار و زمین پر از مردان گشت.
چو شد چادر چرخ پیروزه‌رنگ
سپاه سباک اندر آمد به جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که چادر آسمان به رنگ پیروزی درآمد، سپاه سبک‌بال به میدان جنگ آمد.
برآمد یکی باد و گردی چو قیر
بیامد ز قلب سپاه اردشیر
هوش مصنوعی: یک باد به وزیدن درآمد و گرد و غبار مانند قیر از مرکز سپاه اردشیر بیرون آمد.
بیفگند زیشان فراوان به گرز
که با زور و دل بود و با فر و برز
هوش مصنوعی: با قدرت و اراده‌ی قوی خود، به مقابله با دشمنان بپرداز و با شجاعت و غرور از حقوق خود دفاع کن.
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خستهٔ تیر و تیره‌روان
هوش مصنوعی: بهمن اردوان از زخم‌ها و سختی‌ها رنج برده و خسته و مایوس شده است.
پس‌اندر همی تاخت شاه اردشیر
ابا نالهٔ بوق و باران تیر
هوش مصنوعی: شاه اردشیر با صدای ناله‌وار بوق و باران تیر به نبرد می‌شتافت.
برین هم نشان تا به شهر صطخر
که بهمن بدو داشت آواز و فخر
هوش مصنوعی: به همین دلیل، نشانه‌ای بگذار تا به شهر صطخر بروم، جایی که بهمن به او آواز و افتخار می‌داد.
ز گیتی چو برخاست آواز شاه
ز هر سو بپیوست بی‌مر سپاه
هوش مصنوعی: وقتی صدای شاه از دور شنیده شد، به سرعت از هر طرف سربازان بدون هیچ وقفه‌ای به او پیوستند.
مر او را فراوان نمودند گنج
کجا بهمن آگنده بود آن به رنج
هوش مصنوعی: او را به اندازه‌ای ثروت و گنج بسیار عطا کردند که در میان آن همه مشکلات و دردسرها بود.
درمهای آگنده را برفشاند
به نیرو شد از پارس لشکر براند
هوش مصنوعی: درمهای معطر و خوشبو را با قدرت برفراز کرده و باعث شد که لشکر پارس به حرکت درآید.

حاشیه ها

1403/04/16 13:07
جهن یزداد

نام ان بباک است

1403/11/31 05:01
برمک

در کارنامگ ارتخشیربابکان امده

5- ud ka ō gyāg-ē rāmišn-ardaxšīr xwānēnd rasīd, mard-ē wuzurg-menišn banāg nām būd az spahān kē az dast ardawān wirēxt ēstād ānōh bunag dāšt, xwad abāg šaš pus was spāh ī gund ō nazdīk ī ardaxšīr mad.

و چون به جایی که «رامش اردشیر» خوانند، رسید، مردی بزرگ‌منش بناک نام بود از اسپهان که از دست اردوان گریخته بود، آنجا بنه داشت، خود با شش پسر و بس سپاه و گند به نزدیگ اردشیر آمد.

6- ardaxšīr az banāg hamāg tarsīd kū ma-agar-im *gīrēd ud ō ardawān abespārēd.

اردشیر از بناک همی‌ترسید که مگرم گیرد و به اردوان سپارد.

 

7- pas banāg ō pēš ardaxšīr mad ud sōgand xward ud abēgumānīh dād kū, tā zīndag bawēm xwad abāg frazandān framān-burdār tō bawēm.

پس بناک به پیش اردشیر آمد و سوگند خورد و ابیگمانی داد که تا زنده بوم، خود با فرزندان فرمان‌بردار تو بویم.

 

8- ardaxšīr huram būd ānōh rōstāg-ē rāmišn-ardaxšīr xwānēnd framūd kardan.

اردشیر خرم بود و آنجا روستایی که رامش‌اردشیر خوانند، فرمود کردن.

 

9- banāg abāg aswārān ānōh hišt xwad ō bār ī drayā šud.

بناک با سواران آنجا هشت و خود به دریابار  شد.



یکی نامور بود نامش سباک

ابا آلت و لشکر و رای پاک

که در شهر جهرم بد او پادشا

جهاندیده با داد و فرمانروا

مر او را خجسته پسر بود هفت

چو آگه شد از پیش بهمن برفت

ز جهرم بیامد سوی اردشیر

ابا لشکر و کوس و با دار و گیر

چو چشمش به روی سپهبد رسید

ز باره درآمد چنانچون سزید

بیامد دمان پای او بوس داد

ز ساسانیان بیشتر کرد یاد

فراوان جهانجوی بنواختش

به زود آمدن ارج بشناختش

پراندیشه شد نامجوی از سباک

دلش گشت زان پیر پر بیم و باک

به راه اندرون نیز آژیر بود

که با او سپاه جهانگیر بود

جهاندیده بیدار دل بود پیر

بدانست اندیشهٔ اردشیر

بیامد بیاورد استا و زند

چنین گفت کز کردگار بلند

نژندست پرمایه جان سباک

اگر دل ندارد سوی شاه پاک

چو آگاهی آمد ز شاه اردشیر

که آورد لشکر بدین آبگیر

چنان سیر سر گشتم از اردوان

که از پیرزن گشت مرد جوان

مرا نیک‌پی مهربان بنده‌دان

شکیبادل و راز داننده دان

چو بشنید زو اردشیر این سخن

یکی دیگر اندیشه افگند بن

مر او را به جای پدر داشتی

بران نامدارانش سر داشتی