گنجور

بخش ۲

بدانگه که شاه اردوان را بکشت
ز خون وی آورد گیتی به مشت
بدان فر و اورند شاه اردشیر
شده شادمان مرد برنا و پیر
که بنوشت بیدادی اردوان
ز داد وی آبادتر شد جهان
چنو کشته شد دخترش را بخواست
بدان تا بگوید که گنجش کجاست
دو فرزند او شد به هندوستان
به هر نیک و بد گشته همداستان
دو ایدر به زندان شاه اندرون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون
به هندوستان بود مهتر پسر
که بهمن بدی نام آن نامور
فرستاده‌ای جست با رای و هوش
جوانی که دارد به گفتار گوش
چو از پادشاهی ندید ایچ بهر
بدو داد ناگه یکی پاره زهر
بدو گفت رو پیش خواهر بگوی
که از دشمن این مهربانی مجوی
برادر دو داری به هندوستان
به رنج و بلا گشته همداستان
دو در بند و زندان شاه اردشیر
پدر کشته و زنده خسته به تیر
تو از ما گسسته بدین گونه مهر
پسندد چنین کردگار سپهر؟
چو خواهی که بانوی ایران شوی
به گیتی پسند دلیران شوی
هلاهل چنین زهر هندی بگیر
به کار آر یکپار بر اردشیر
فرستاده آمد بهنگام شام
به دخت گرامی بداد آن پیام
ورا جان و دل بر برادر بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
ز اندوه بستد گرانمایه زهر
بدان بد که بردارد از کام بهر
چنان بد که یک روز شاه اردشیر
به نخچیر بر گور بگشاد تیر
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد ز نخچیرگه گشت باز
سوی دختر اردوان شد ز راه
دوان ماه چهره بشد نزد شاه
بیاورد جامی ز یاقوت زرد
پر از شکر و پست با آب سرد
بیامیخت با شکر و پست زهر
که بهمن مگر یابد از کام بهر
چو بگرفت شاه اردشیر آن به دست
ز دستش بیفتاد و بشکست پست
شد آن پادشا بچه لرزان ز بیم
هم‌اندر زمان شد دلش به دو نیم
جهاندار زان لرزه شد بدگمان
پراندیشه از گردش آسمان
بفرمود تا خانگی مرغ چار
پرستنده آرد بر شهریار
چو آن مرغ بر پست بگذاشتند
گمانی همی خیره پنداشتند
هم‌انگاه مرغ آن بخورد و بمرد
گمان بردن از راه نیکی ببرد
بفرمود تا موبد و کدخدای
بیامد بر خسرو پاک‌رای
ز دستور ایران بپرسید شاه
که بدخواه را برنشانی به گاه
شود در نوازش بران‌گونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست
چه بادافره‌ست این برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را
چنین داد پاسخ که مهترپرست
چو یازد بجان جهاندار دست
سرش بر گنه بر بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید
بفرمود کز دختر اردوان
چنان کن که هرگز نبیند روان
بشد موبد وپیش او دخت شاه
همی رفت لرزان و دل پرگناه
به موبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
یکی کودکی دارم از اردشیر
اگر من سزایم به خون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن
چو این گردد از پاک مادر جدا
بکن هرچ فرمان دهد پادشا
ز ره باز شد موبد تیزویر
بگفت آنچ بشنید با اردشیر
بدو گفت زو نیز مشنو سخن
کمند آر و بادافره او بکن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانگه که شاه اردوان را بکشت
ز خون وی آورد گیتی به مشت
هوش مصنوعی: زمانی که شاه اردوان را کشتند، به‌سبب خون او، جهان را در دست گرفتند.
بدان فر و اورند شاه اردشیر
شده شادمان مرد برنا و پیر
هوش مصنوعی: بدان که شاه اردشیر با زیبایی و شکوه خود، مردان جوان و پیر را شاد و خوشحال کرده است.
که بنوشت بیدادی اردوان
ز داد وی آبادتر شد جهان
هوش مصنوعی: اردوان، با ظلم و ستمی که اعمال کرد، باعث شد که جهان به گونه‌ای آبادتر و بهتر شود.
چنو کشته شد دخترش را بخواست
بدان تا بگوید که گنجش کجاست
هوش مصنوعی: دخترش را به قتل رساندند تا بگوید گنج کجاست.
دو فرزند او شد به هندوستان
به هر نیک و بد گشته همداستان
هوش مصنوعی: دو فرزند او به هندوستان رفتند و در هر خوب و بدی، هم‌نظری و هماهنگی پیدا کردند.
دو ایدر به زندان شاه اندرون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون
هوش مصنوعی: در درون زندان شاه، دو نفر با چشمانی اشک‌آلود و دلی پر از درد و اندوه بسر می‌برند.
به هندوستان بود مهتر پسر
که بهمن بدی نام آن نامور
هوش مصنوعی: پسر یک رئیس به هندوستان رفت و بهمن، آن شخصیت معروف، را نام می‌برد.
فرستاده‌ای جست با رای و هوش
جوانی که دارد به گفتار گوش
هوش مصنوعی: پیامبری به سوی ما فرستاده شده است که با عقل و درک جوانی که دارد به سخنان توجه می‌کند.
چو از پادشاهی ندید ایچ بهر
بدو داد ناگه یکی پاره زهر
هوش مصنوعی: وقتی هیچ سودی از پادشاهی به او نرسید، ناگهان ناخواسته دچار خسارت شد.
بدو گفت رو پیش خواهر بگوی
که از دشمن این مهربانی مجوی
هوش مصنوعی: به او بگو که به خواهرش برود و بگوید از این مهربانی از سوی دشمن انتظار نداشته باشد.
برادر دو داری به هندوستان
به رنج و بلا گشته همداستان
هوش مصنوعی: دو برادر در هند هستند که به خاطر رنج و مشکلاتی که تحمل کرده‌اند، با یکدیگر هم‌عقیده و هم‌نوا گشته‌اند.
دو در بند و زندان شاه اردشیر
پدر کشته و زنده خسته به تیر
هوش مصنوعی: در قفس و زندان اردشیر، پدر، افرادی هم در حال کشته شدن و هم در حال زنده ماندن، از شدت تیر و آزار خسته و ناتوان هستند.
تو از ما گسسته بدین گونه مهر
پسندد چنین کردگار سپهر؟
هوش مصنوعی: تو که از ما جدا هستی، چطور می‌توانی این‌گونه مهر و محبت را بپسندی که خداوند آسمان‌ها چنین مقرر کرده است؟
چو خواهی که بانوی ایران شوی
به گیتی پسند دلیران شوی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دنیا مانند بانوان ایران زمین باشی، باید دلی شجاع و دلیر داشته باشی.
هلاهل چنین زهر هندی بگیر
به کار آر یکپار بر اردشیر
هوش مصنوعی: ای کسی که در جستجوی زهر هندی هستی، آن را به کار ببر و به طور کامل از آن برای پیروزی اردشیر استفاده کن.
فرستاده آمد بهنگام شام
به دخت گرامی بداد آن پیام
هوش مصنوعی: پیام‌آوری در زمان شام به دختر محترم رسید و پیامی را به او تحویل داد.
ورا جان و دل بر برادر بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
هوش مصنوعی: او جان و دل خود را برای برادر سوزانید، مانند آتش که زیبایی‌اش را می‌افروزد.
ز اندوه بستد گرانمایه زهر
بدان بد که بردارد از کام بهر
هوش مصنوعی: از روی اندوه، گنجش بزرگ از دلی خوش و سکرآور ستانده می‌شود که برایش شادی را از دهان می‌گیرد.
چنان بد که یک روز شاه اردشیر
به نخچیر بر گور بگشاد تیر
هوش مصنوعی: در روزی به قدری بد بود که شاه اردشیر، به شکار رفت و تیرش را بر گور کسی شلیک کرد.
چو بگذشت نیمی ز روز دراز
سپهبد ز نخچیرگه گشت باز
هوش مصنوعی: وقتی نیمی از روز طولانی گذشت، فرمانده از شکارگاه بازگشت.
سوی دختر اردوان شد ز راه
دوان ماه چهره بشد نزد شاه
هوش مصنوعی: دختر اردوان به سمت شاه آمد و به سرعت به سوی او رفت، زیبایی چهره‌اش باعث شد که نظر شاه را به خود جلب کند.
بیاورد جامی ز یاقوت زرد
پر از شکر و پست با آب سرد
هوش مصنوعی: بیار یک جام از سنگ یاقوت زرد که پر از شکر باشد و با آب سرد مخلوط شده باشد.
بیامیخت با شکر و پست زهر
که بهمن مگر یابد از کام بهر
هوش مصنوعی: به خون شیرین و تلخ زهر آغشته شد، تا شاید بهمن از کامش چیزی به دست آورد.
چو بگرفت شاه اردشیر آن به دست
ز دستش بیفتاد و بشکست پست
هوش مصنوعی: زمانی که شاه اردشیر آن شیء را به دست گرفت، آن شیء از دستش افتاد و شکسته شد.
شد آن پادشا بچه لرزان ز بیم
هم‌اندر زمان شد دلش به دو نیم
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر ترس، مانند بچه‌ای لرزان شده است و در همان لحظه، دلش به دو نیم می‌شود.
جهاندار زان لرزه شد بدگمان
پراندیشه از گردش آسمان
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر لرزش‌ها و تغییرات آسمان، دچار نگرانی و تردید شد.
بفرمود تا خانگی مرغ چار
پرستنده آرد بر شهریار
هوش مصنوعی: سخن به اینجا رسیده است که دستور داده شد تا مرغی با چهار پر، به پیشگاه پادشاه آورده شود.
چو آن مرغ بر پست بگذاشتند
گمانی همی خیره پنداشتند
هوش مصنوعی: وقتی آن پرنده را بر زمین گذاشتند، فکر کردند که هنوز در حال پرواز است.
هم‌انگاه مرغ آن بخورد و بمرد
گمان بردن از راه نیکی ببرد
هوش مصنوعی: ناگهان آن پرنده طعمه را بلعید و از بین رفت. او گمان کرد که با نیکی کردن به خودش، می‌تواند از این راه بهره‌ای ببرد.
بفرمود تا موبد و کدخدای
بیامد بر خسرو پاک‌رای
هوش مصنوعی: دستور داد تا موبد و سرپرست روستا نزد پادشاه نیک‌سرشت بیایند.
ز دستور ایران بپرسید شاه
که بدخواه را برنشانی به گاه
هوش مصنوعی: شاه از مقام ایران خواست تا بداند چگونه می‌تواند دشمنان را در زمان مناسب شناسایی و از میان بردارد.
شود در نوازش بران‌گونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست
هوش مصنوعی: در آغوش‌گرفتن و نوازش تو آن‌قدر لذتی دارد که گویی بی‌هدف و بی‌فایده به جان تو چنگ می‌زند.
چه بادافره‌ست این برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را
هوش مصنوعی: این رازی است که به یکدیگر می‌گوییم؛ وقتی که خودمان مشکل یا دردی را ایجاد کرده‌ایم، چه کاری می‌توانیم بکنیم تا خودمان را درمان کنیم یا از آن رهایی یابیم.
چنین داد پاسخ که مهترپرست
چو یازد بجان جهاندار دست
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که کسی که به ریاست و مقام اهمیت می‌دهد، مانند کسی است که وقتی به خطر می‌افتد، جان خود را به دست می‌آورد.
سرش بر گنه بر بباید برید
کسی پند گوید نباید شنید
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال ارتکاب گناه است، بهتر است که سر او را به خاطر گناهش ببرید و به نصیحت و سخنانی که دیگران می‌گویند، گوش ندهید.
بفرمود کز دختر اردوان
چنان کن که هرگز نبیند روان
هوش مصنوعی: فرمان داد که با دختر اردوان به گونه‌ای رفتار کن که او هرگز روحش را نبیند.
بشد موبد وپیش او دخت شاه
همی رفت لرزان و دل پرگناه
هوش مصنوعی: موبد به همراه دختری از شاه به سوی او رفت. دختر در حالتی لرزان و با دلی پر از گناه به سمت موبد حرکت می‌کرد.
به موبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد
هوش مصنوعی: به حکیم گفت: ای خردمند، روزگار ما هر دو سپری می‌شود.
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
یکی کودکی دارم از اردشیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مرا بکاری، ناچار باید بدانی که من فرزندی از اردشیر دارم.
اگر من سزایم به خون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن
هوش مصنوعی: اگر من سزاوار این هستم که به خاطر کارهایم خونم ریخته شود و به دار آویخته شوم، پس به این سرنوشت تن می‌دهم.
چو این گردد از پاک مادر جدا
بکن هرچ فرمان دهد پادشا
هوش مصنوعی: وقتی این کودک از مادر پاک خود جدا شود، هر آنچه که پادشاه دستور دهد را انجام بده.
ز ره باز شد موبد تیزویر
بگفت آنچ بشنید با اردشیر
هوش مصنوعی: موبد تیزویر از راه برگشت و به اردشیر گفت آنچه را که شنیده بود.
بدو گفت زو نیز مشنو سخن
کمند آر و بادافره او بکن
هوش مصنوعی: به او گفت که به حرف او توجه نکن و خودت را در دام او نینداز. مراقب باش و در برابر فریبکاری‌اش مقاوم باش.

حاشیه ها

1399/12/07 15:03
یاسر

بیت آخر معنی باد افرو چیست