گنجور

بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری

چنین گوید از نامهٔ باستان
ز گفتار آن دانشی راستان
که آگاهی آمد به آباد بوم
بنزد جهاندار کسری ز روم
که تو زنده بادی که قیصر بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
پراندیشه شد جان کسری ز مرگ
شد آن لعل رخساره چون زرد برگ
گزین کرد ز ایران فرستاده‌ای
جهاندیده و راد آزاده‌ای
فرستاد نزدیک فرزند اوی
برشاخ سبز برومند اوی
سخن گفت با او به چربی بسی
کزین بد رهایی نیابد کسی
یکی نامه بنوشت با سوگ و درد
پر از آب دیده دو رخساره زرد
که یزدان تو را زندگانی دهاد
همت خوبی و کامرانی دهاد
نزاید جز از مرگ را جانور
سرای سپنجست و ما بر گذر
اگر تاج ساییم و گر خود و ترگ
رهایی نیابیم از چنگ مرگ
چه قیصر چه خاقان چو آید زمان
بخاک اندر آید سرش بی‌گمان
ز قیصر تو را مزد بسیار باد
مسیحا روان تو را یار باد
شنیدم که بر نامور تخت اوی
نشستی بیاراستی بخت اوی
ز ما هرچ باید ز نیرو بخواه
ز اسب و سلیح و ز گنج و سپاه
فرستاده از پیش کسری برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
چو آمد بدرگه گشادند راه
فرستاده آمد بر تخت و گاه
چو قیصر نگه کرد وعنوان بدید
ز بیشی کسری دلش بردمید
جوان نیز بد مهتر نونشست
فرستاده را نیز نبسود دست
بپرسید ناکام پرسیدنی
نگه کردنی سست و کژ دیدنی
یکی جای دورش فرود آورید
بدان نامه پادشا ننگرید
یکی هفته هرکش که بد رای زن
به نزدیک قیصر شدند انجمن
سرانجام گفتند ما کهتریم
ز فرمان شاه جهان نگذریم
سزا خود ز کسری چنین نامه بود
نه برکام بایست بدکامه بود
که امروز قیصر جوانست و نو
به گوهر بدین مرزها پیشرو
یک امسال با مرد برنا مکاو
به عنوان بیشی و با باژ و ساو
بهرپایمردی و خودکامه‌ای
نبشتند بر ناسزا نامه‌ای
بعنوان ز قیصر سرافراز روم
جهان سر به سر هرچ جز روم شوم
فرستادهٔ شاه ایران رسید
بگوید ز بازار ما هرچ دید
از اندوه و شادی سخن هرچ گفت
غم و شادمانی نباید نهفت
بشد قیصر و تازه شد قیصری
که سر بر فرازد ز هرمهتری
ندارد ز شاهان کسی را بکس
چه کهتر بود شاه فریادرس
چو قرطاس رومی بیاراستند
بدربر فرستاده را خواستند
چوبشنید دانا که شد رای راست
بیامد بدر پاسخ نامه خواست
ورا ناسزا خلعتی ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
بدو گفت قیصر نه من چاکرم
نه از چین و هیتالیان کمترم
ز مهتر سبک داشتن ناسزاست
وگر شاه تو بر جهان پادشاست
بزرگ آنک او را بسی دشمنست
مرا دشمن و دوست بردامنست
چه داری بزرگی تو از من دریغ
همی آفتاب اندر آری بمیغ
نه از تابش او همی کم شود
وگر خون چکاند برو نم شود
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدر یادگارم تویی
سخن هرچ دیدی بخوبی بگوی
وزین پاسخ نامه زشتی مجوی
تنش را بخلعت بیاراستند
ز در بارهٔ مرزبان خواستند
فرستاده برگشت و آمد دمان
به منزل زمانی نجستی زمان
بیامد به نزدیک کسری رسید
بگفت آن کجا رفت و دید و شنید
ز گفتار او تنگدل گشت شاه
بدو گفت برخوردی از رنج راه
شنیدم که هرکو هوا پرورد
بفرجام کردار کیفر برد
گر از دوست دشمن نداند همی
چنین راز دل بر تو خواند همی
گماند که ما را همو دوست نیست
اگر چند او را پی و پوست نیست
کنون نیز یک تن ز رومی نژاد
نمانم که باشد ازان تخت شاد
همی سر فرازد که من قیصرم
گر از نامداران یکی مهترم
کنم زین سپس روم را نام شوم
برانگیزم آتش ز آباد بوم
به یزدان پاک و بخورشید و ماه
به آذر گشسب و بتخت و کلاه
که کز هرچ در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پرکند گاو پوست
نساید سرتیغ ما رانیام
حلال جهان باد بر من حرام
بفرمود تا بر درش کرنای
دمیدند با سنج و هندی درای
همه کوس بر کوههٔ ژنده پیل
ببستند و شد روی گیتی چونیل
سپاهی گذشت از مداین به دشت
که دریای سبز اندرو خیره گشت
ز نالیدن بوق و رنگ درفش
ز جوش سواران زرینه کفش
ستاره توگفتی به آب اندرست
سپهر روان هم بخواب اندرست
چوآگاهی آمد بقیصر ز شاه
که پرخشم ز ایوان بشد با سپاه
بیامد ز عموریه تا حلب
جهان کرد پر جنگ و جوش و جلب
سواران رومی چو سیصد هزار
حلب را گرفتند یکسر حصار
سپاه اندر آمد ز هرسو به جنگ
نبد جنگشانرا فراوان درنگ
بیاراست بر هر دری منجنیق
ز گردان روم آنکه بد جاثلیق
حصار سقیلان بپرداختند
کزان سو همی‌تاختن ساختند
حلب شد بکردار دریای خون
به زنهار شد لشکر باطرون
بدو هفته از رومیان سی هزار
گرفتند و آمد بر شهریار
بی‌اندازه کشتند ز ایشان بتیر
به رزم اندرون چند شد دستگیر
به پیش سپه کنده‌ای ساختند
بشبگیر آب اندر انداختند
بکنده ببستند برشاه راه
فروماند از جنگ شاه و سپاه
برآمد برین روزگاری دراز
بسیم و زر آمد سپه را نیاز
سپهدار روزی‌دهان را بخواند
وزان جنگ چندی سخنها براند
که این کار با رنج بسیار گشت
به آب و به کنده نشاید گذشت
سپه را درم باید و دستگاه
همان اسب وخفتان و رومی کلاه
سوی گنج رفتند روزی‌دهان
دبیران و گنجور شاه جهان
از اندازه لشکر شهریار
کم آمد درم تنگ سیصد هزار
بیامد برشاه موبد چوگرد
به گنج آنچ بود از درم یاد کرد
دژم کرد شاه اندران کار چهر
بفرمود تا رفت بوزرجمهر
بدو گفت گر گنج شاهی تهی
چه باید مرا تخت شاهنشهی
بروهم کنون ساروان را بخواه
هیونان بختی برافگن به راه
صد از گنج مازندران بارکن
وزو بیشتر بار دینار کن
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه با دانش و داد و مهر
سوی گنج ایران درازست راه
تهی دست و بیکار باشد سپاه
بدین شهرها گرد ماهرکسست
کسی کو درم بیش دارد بدست
ز بازارگان و ز دهقان درم
اگر وام خواهی نگردد دژم
بدین کار شد شاه همداستان
که دانای ایران بزد داستان
فرستاده‌ای جست بوزرجمهر
خردمند و شادان دل و خوب چهر
بدو گفت ز ایدر سه اسبه برو
گزین کن یکی نامبردار گو
ز بازارگان و ز دهقان شهر
کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپه این درم فام خواه
بزودی بفرماید از گنج شاه
بیامد فرستادهٔ خوش منش
جوان وخردمندی و نیکوکنش
پیمبر باندیشه باریک بود
بیامد بشهری که نزدیک بود
درم خواست فام از پی شهریار
برو انجمن شد بسی مایه دار
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او تیز بگشاد گوش
درم چند باید بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل من درم هرمنی صدهزار
بدو کفشگر گفت من این دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
بیاورد قپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده زان کار پردخته شد
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر
به رنج‌ی بگویی به بوزرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکیست
که بازار او بر دلم خوار نیست
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارد بفرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد بر مرد دانا به شب
وزان کفشگر نیز بگشاد لب
برشاه شد شاد بوزرجمهر
بران خواسته شاه بگشاد چهر
چنین گفتن زان پس که یزدان سپاس
مبادم مگر پاک و یزدان شناس
که در پادشاهی یکی موزه دوز
برین گونه شادست و گیتی فروز
که چندین درم ساخته باشدش
مبادا که بیداد بخراشدش
نگر تا چه دارد کنون آرزوی
بماناد بر ما همین راه و خوی
چو فامش بتوزی درم صدهزار
بده تا بماند ز ما یادگار
بدان زیردستان دلاور شدند
جهانجوی با تخت وافسر شدند
مبادا که بیدادگر شهریار
بود شاد برتخت و به روزگار
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد بمن بنده گوش
فرستاده گوید که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
ز یزدان بخواهم همی جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را تیره کرد
برو همچنان بازگردان شتر
مبادا کزو سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هنر باید از مرد موزه فروش
بدین کار دیگر تو با من مکوش
بدست خردمند و مرد نژاد
نماند به جز حسرت وسرد باد
شود پیش او خوار مردم شناس
چوپاسخ دهد زو پذیرد سپاس
بما بر پس از مرگ نفرین بود
چوآیین این روزگار این بود
نخواهیم روزی جز از گنج داد
درم زو مخواه و مکن هیچ یاد
هم اکنون شتر بازگردان به راه
درم خواه وز موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر گشت پر درد و غم
شب آمد غمی شد ز گفتار شاه
خروش جرس خاست از بارگاه
طلایه پراگنده بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
ز ماهی چو بنمود خورشید تاج
برافگند خلعت زمین را ز عاج
طلایه چو گشت از لب کنده باز
بیامد بر شاه گردن فراز
که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه
فرستاده آمد همانگه دوان
نیایش کنان پیش نوشین روان
چو رومی سر تاج کسری بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
به دل گفت کینت سزاوار گاه
بشاهی ومردی وچندین سپاه
وزان فیلسوفان رومی چهل
زبان برگشادند پر باد دل
ز دینار با هرکسی سی هزار
نثار آوریده بر شهریار
چو دیدند رنگ رخ شهریار
برفتند لرزان و پیچان چومار
شهنشاه چون دید بنواختشان
به آیین یکی جایگه ساختشان
چنین گفت گوینده پیشرو
که ای شاه قیصر جوانست و نو
پدر مرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان
همه سر به سر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم
تو را روم ایران و ایران چو روم
جدایی چرا باید این مرز و بوم
خرد در زمانه شهنشاه راست
وزو داشت قیصر همی‌پشت راست
چه خاقان چینی چه در هند شاه
یکایک پرستند این تاج و گاه
اگر کودکی نارسیده بجای
سخن گفت بی‌دانش و رهنمای
ندارد شهنشاه ازو کین و درد
که شادست ازو گنبد لاژورد
همان باژ روم آنچ بود از نخست
سپاریم و عهدی بتازه درست
بخندید نوشین روان زان سخن
که مرد فرستاده افگند بن
بدو گفت اگر نامور کودکست
خرد با سخن نزد او اندکست
چه قیصر چه آن بی خرد رهنمون
ز دانش روان را گرفته زبون
همه هوشمندان اسکندری
گرفتند پیروزی و برتری
کسی کو بگردد ز پیمان ما
بپیچید دل از رای و فرمان ما
از آباد بومش بر آریم خاک
زگنج و ز لشکر نداریم باک
فرستادگان خاک دادند بوس
چنانچون بود مردم چابلوس
که ای شاه پیروز برترمنش
ز کار گذشته مکن سرزنش
همه سر به سر خاک رنج توایم
همه پاسبانان گنج توایم
چوخشنود گردد ز ما شهریار
نباشیم ناکام و بد روزگار
ز رنجی که ایدر شهنشاه برد
همه رومیان آن ندارند خرد
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
به گنج آوریم از درباژ وساو
بکمی وبیشیش فرمان رواست
پذیرد ز ما گرچه آن ناسزاست
چنین داد پاسخ که ازکار گنج
سزاوار دستور باشد به رنج
همه رومیان پیش موبد شدند
خروشان و با اختر بد شدند
فراوان ز هر در سخن راندند
همه راز قیصر برو راندند
ز دینار گفتند وز گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست
چنین گفت موبد اگر زر دهید
ز دیبا چه مایه بران سرنهید
بهنگام برگشتن شهریار
ز دیبای زربفت باید هزار
که خلعت بود شاه را هر زمان
چه با کهتران و چه با مهتران
برین برنهادند و گشتند باز
همه پاک بردند پیشش نماز
ببد شاه چندی بران رزمگاه
چوآسوده شد شهریار و سپاه
ز لشکر یکی مرد بگزید گرد
که داند شمار نبشت و سترد
سپاهی بدو داد تا باژ روم
ستاند سپارد به آباد بوم
وز آنجا بیامد سوی طیسفون
سپاهی پس پشت و پیش اندرون
همه یکسر آباد از سیم و زر
به زرین ستام و به زرین کمر
ز بس پرنیانی درفش سران
تو گفتی هوا شد همه پرنیان
در و دشت گفتی که زرین شدست
کمرها ز گوهر چو پروین شدست
چو نزدیک شهر اندر آمد ز راه
پذیره شدندش فراوان سپاه
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند
هر آنکس که پیمود با شاه راه
پیاده بشد تا در بارگاه
همه مهتران خواندند آفرین
بران شاه بیدار باداد ودین
چو تنگ اندر آمد به جای نشست
بهرمهتری شاه بنمود دست
سرآمد سخن گفتن موزه دوز
ز ماه محرم گذشته سه روز
جهانجوی دهقان آموزگار
چه گفت اندرین گردش روزگار
که روزی فرازست و روزی نشیب
گهی با خرامیم و گه با نهیب
سرانجام بستر بود تیره خاک
یکی را فراز و یکی را مغاک
نشانی نداریم ازان رفته‌گان
که بیدار و شادند اگر خفته گان
بدان گیتی ار چندشان برگ نیست
همان به که آویزش مرگ نیست
اگر صد بود سال اگر بیست و پنج
یکی شد چو یاد آید از روز رنج
چه آنکس که گوید خرامست وناز
چه گوید که دردست و رنج و نیاز
کسی را ندیدم بمرگ آرزوی
نه بی راه و از مردم نیکخوی
چه دینی چه اهریمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست
چوسالت شد ای پیر برشست و یک
می‌و جام وآرام شد بی‌نمک
نبندد دل اندر سپنجی سرای
خرد یافته مردم پاکرای
بگاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد بدی
فسرده تن اندر میان گناه
روان سوی فردوس گم کرده راه
ز یاران بسی ماند و چندی گذشت
تو با جام همراه مانده به دشت
زمان خواهم ازکرد گار زمان
که چندی بماند دلم شادمان
که این داستانها و چندین سخن
گذشته برو سال و گشته کهن
ز هنگام کی شاه تا یزدگرد
ز لفظ من آمد پراگنده گرد
بپیوندم و باغ بی‌خو کنم
سخنهای شاهنشهان نو کنم
هماناکه دل را ندارم به رنج
اگر بگذرم زین سرای سپنج
چه گوید کنون مرد روشن روان
ز رای جهاندار نوشین روان
چوسال اندر آمد بهفتاد و چار
پراندیشهٔ مرگ شد شهریار
جهان راهمی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست
دگر کو بدرویش بر مهربان
بود راد و بی‌رنج روشن‌روان
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد وبینادل وشاه فش
بمردی و فرهنگ و پرهیز و رای
جوانان با دانش و دلگشای
از ایشان خردمند و مهتر بسال
گرانمایه هرمزد بد بی‌همال
سر افراز و بادانش و خوب چهر
بر آزادگان بر بگسترده مهر
بفرمود کسری به کارآگهان
که جویند راز وی اندر نهان
نگه داشتندی به روز و به شب
اگر داستان را گشادی دو لب
ز کاری که کردی بدی با بهی
رسیدی بشاه جهان آگهی
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
که رازی همی‌داشتم در نهفت
ز هفتاد چون سالیان درگذشت
سر و موی مشکین چو کافور گشت
چومن بگذرم زین سپنجی سرای
جهان رابباید یکی کدخدای
که بخشایش آرد به درویش بر
به بیگانه و مردم خویش بر
ببخشد بپرهیزد از مهر گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج
سپاسم ز یزدان که فرزند هست
خردمند و دانا و ایزد پرست
وز ایشان بهرمزد یازان ترم
برای و بهوشش فرازان ترم
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی
کنون موبدان و ردان را بخواه
کسی کو کند سوی دانش نگاه
بخوانیدش و آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید
شدند اندران موبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن
جهانجوی هرمزد را خواندند
بر نامدارنش بنشاندند
نخستین سخن گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
چه دانی کزو جان پاک و خرد
شود روشن وکالبد برخورد
چنین داد پاسخ که دانش به است
که داننده برمهتران بر مه است
بدانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست اهریمنی
دگر بردباری و بخشایشست
که تن را بدو نام و آرایشست
بپرسید کز نیکوی سودمند
بگو ازچه گردد چو گردد بلند
چنین داد پاسخ که آنک از نخست
بنیک و بد آزرم هرکس بجست
بکوشید تا بردل هرکسی
ازو رنج بردن نباشد بسی
چنین داد پاسخ که هرکس که داد
بداد از تن خود همو بود شاد
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر
بدان پاکدل مهتر خوب چهر
بدو گفت کز گفتنی هرچ هست
بگویم تو بشمر یکایک بدست
سراسر همه پرسشم یادگیر
به پاسخ همه داد بنیاد گیر
سخن را مگردان پس و پیش هیچ
جوانمردی وداد دادن بسیچ
اگر یادگیری چنین بی‌گمان
گشادست برتو در آسمان
که چندین به گفتار بشتافتم
ز پرسنده پاسخ فزون یافتم
جهاندار آموزگار تو باد
خرد جوشن و بخت یار تو باد
کنون هرچ دانم بپرسم ز داد
توپاسخ گزار آنچ آیدت یاد
ز فرزند کو بر پدر ارجمند
کدامست شایسته و بی‌گزند
ببخشایش دل سزاوار کیست
که بر درد او بر بباید گریست
ز کردار نیکی پشیمان کراست
که دل بر پشیمانی او گواست
سزاکیست کو را نکوهش کنیم
ز کردار او چون پژوهش کنیم
ز گیتی کجا بهتر آید گریز
که خیزد از آرام او رستخیز
بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که گیریم یاد
زمانه که او را بباید ستود
کدامست وما از چه داریم سود
گرانمایه‌تر کیست از دوستان
کز آواز او دل شود بوستان
کرا بیشتر دوست اندر جهان
که یابد بدو آشکار ونهان
همان نیز دشمن کرا بیشتر
که باشد برو بر بداندیش‌تر
سزاوار آرام بودن کجاست
که دارد جهاندار ازو پشت راست
ز گیتی زیانکارتر کارچیست
که بر کرده خود بباید گریست
ز چیزی که مردم همی‌پرورد
چه چیزیست کان زودتر بگذرد
ستمکاره کش نزد اوشرم نیست
کدامست کش مهر وآزرم نیست
تباهی بگیتی ز گفتار کیست
دل دوستانرا پر آزار کیست
چه چیزیست کان ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد
بیک روز تا شب برآمد ز کوه
ز گفتار دانا نیامد ستوه
چو هنگام شمع آمد از تیرگی
سرمهتران تیره از خیرگی
ز گفتار ایشان غمی گشت شاه
همی‌کرد خامش بپاسخ نگاه
گرانمایه هرمزد برپای خاست
یکی آفرین کرد بر شاه راست
که از شاه گیتی مبادا تهی
همی‌باد بر تخت شاهنشهی
مبادا که بی‌تو ببینیم تاج
گر آیین شاهی وگر تخت عاج
به پوزش جهان پیش تو خاک باد
گزند تو را چرخ تریاک باد
سخن هرچ او گفت پاسخ دهم
بدین آرزو رای فرخ نهم
ز فرزند پرسید دانا سخن
وزو بایدم پاسخ افگند بن
به فرزند باشد پدر شاددل
ز غمها بدو دارد آزاد دل
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر
دگر آنک بر جای بخشایست
برو چشم را جای پالایشست
بزرگی که بختش پراگنده گشت
به پیش یکی ناسزا بنده گشت
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسایی برو پادشاست
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس
هران کس که نیکی فرامش کند
خرد رابکوشد که بیهش کند
دگر گفت ازآرام راه گریز
گرفتن کجا خوبتر از ستیز
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
ز بیدادگر شاه باید گریز
کزن خیزد اندر جهان رستخیز
چه گوید که دانی که شادی بدوست
برادر بود با دلارام دوست
دگر آنک پرسد ز کار زمان
زمانی کزو گم شود بدگمان
روا باشد ار چند بستایدش
هم اندر ستایش بیفزایدش
دگر آنک پرسید ازمرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست
توانگر بود چادر او بپوش
چو درویش باشد تو با او بکوش
کسی کو فروتن‌تر و رادتر
دل دوستانش بدو شادتر
دگر آنک پرسد که دشمن کراست
کزو دل همیشه بدرد و بلاست
چوگستاخ باشد زبانش ببد
ز گفتار او دشمن آید سزد
دگر آنک پرسید دشوار چیست
بی‌آزار را دل پر آواز کیست
چو بد بود وبد ساز با وی نشست
یکی زندگانی بود چون کبست
دگر آنک گوید گوا کیست راست
که جان وخرد برگوا برگواست
به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا
زیانکارتر کار گفتی که چیست
که فرجام ازان بد بباید گریست
چوچیره شود بر دلت بر هوا
هوا بگذرد همچو باد هوا
پشیمانی آرد بفرجام سود
گل آرزو را نشاید بسود
دگر آنک گوید که گردان ترست
که چون پای جویی بدستت سرست
چنین دوستی مرد نادان بود
سرشتش بد و رای گردان بود
دگر آنک گوید ستمکاره کیست
بریده دل ازشرم و بیچاره کیست
چوکژی کند مرد بیچاره خوان
چوبی شرمی آرد ستمکاره خوان
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره‌ای خوانمش بی‌فروغ
تباهی که گفتی ز گفتار کیست
پرآزارتر درد آزار کیست
سخن چین و دو روی و بیکار مرد
دل هوشیاران کند پر ز درد
بپرسید دانا که عیب از چه بیش
که باشد پشیمان ز گفتار خویش
هرآنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
بگاهی که تنها بود در نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آرد آن لافهای کهن
خردمند و گر مردم بی‌هنر
کس از آفرنیش نیابد گذر
چنین بود تا بود دوران دهر
یکی زهر یابد یکی پای زهر
همه پرسش این بود و پاسخ همین
که برشاه باد از جهان آفرین
زبانها بفرمانش گوینده باد
دل راد او شاد و جوینده باد
شهنشاه کسری ازو خیره ماند
بسی آفرین کیانی بخواند
ز گفتار او انجمن شاد شد
دل شهریار از غم آزاد شد
نبشتند عهدی بفرمان شاه
که هرمزد را داد تخت و کلاه
چوقرطاس رومی شد از باد خشک
نهادند مهری بروبر ز مشک
به موبد سپردند پیش ردان
بزرگان و بیدار دل بخردان
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانش جز از رنج وتیمار نیست
اگر تاج داری اگر گرم و رنج
همان بگذری زین سرای سپنج
بپیوستم این عهد نوشین روان
به پیروزی شهریار جوان
یکی نامهٔ شهریاران بخوان
نگر تاکه باشد چو نوشین روان
برای و بداد و ببزم و به جنگ
چو روزش سرآمد نبودش درنگ
توای پیر فرتوت بی‌توبه مرد
خرد گیر وز بزم و شادی بگرد
جهان تازه شد چون قدح یافتی
روانرا ز توبه تو برتافتی
چه گفت آن سراینده سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد
سخنهای هرمزد چون شد ببن
یکی نو پی افگند موبد سخن
هم آواز شد رایزن با دبیر
نبشتند پس نامه‌ای بر حریر
دلارای عهدی ز نوشین روان
به هرمزد ناسالخورده جوان
سرنامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کین پند پور قباد
بدان ای پسر کین جهان بی‌وفاست
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست
هرآنگه که باشی بدو شادتر
ز رنج زمانه دل آزادتر
همه شادمانی بمانی به جای
بباید شدن زین سپنجی سرای
چو اندیشه رفتن آمد فراز
برخشنده روز و شب دیریاز
بجستیم تاج کیی را سری
که بر هر سری باشد او افسری
خردمند شش بود ما را پسر
دل فروز و بخشنده و دادگر
تو را برگزیدم که مهتر بدی
خردمند و زیبای افسر بدی
بهشتاد بر بود پای قباد
که در پادشاهی مرا کرد یاد
کنون من رسیدم به هفتاد و چار
تو راکردم اندر جهان شهریار
جز آرام وخوبی نجستم برین
که باشد روان مرا آفرین
امیدم چنانست کز کردگار
نباشی جز از شاد و به روزگار
گر ایمن کنی مردمان را بداد
خود ایمن بخسبی و از داد شاد
به پاداش نیکی بیابی بهشت
بزرگ آنک او تخم نیکی بکشت
نگر تا نباشی به جز بردبار
که تندی نه خوب آید از شهریار
جهاندار وبیدار و فرهنگ‌جوی
بماند همه ساله با آبروی
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چوگردی شود بخت را روی زرد
دل ومغز را دور دار از شتاب
خرد را شتاب اندرآرد به خواب
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
بهرنیک و بد پند دانا نیوش
نباید که گردد بگرد تو بد
کزان بد تو را بی گمان بد رسد
همه پاک پوش و همه پاک خور
همه پندها یادگیر از پدر
ز یزدان گشای و به یزدان گرای
چو خواهی که باشد تو را رهنمای
جهان را چو آباد داری بداد
بود تخت آباد و دهر از تو شاد
چو نیکی نمایند پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکی کهن
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
بهرکار با مرد دانا سگال
به رنج تن از پادشاهی منال
چویابد خردمند نزد تو راه
بماند بتو تاج و تخت و کلاه
هرآنکس که باشد تو را زیردست
مفرمای در بی‌نوایی نشست
بزرگان وآزادگان را بشهر
ز داد تو باید که یابند بهر
ز نیکی فرومایه را دور دار
به بیدادگر مرد مگذار کار
همه گوش ودل سوی درویش دار
همه کار او چون غم خویش دار
ور ایدونک دشمن شود دوستدار
تو در بوستان تخم نیکی بکار
چو از خویشتن نامور داد داد
جهان گشت ازو شاد و او از تو شاد
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار
که گر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند
که نیکی دهش نیک خواه تو باد
همه نیکی اندر پناه تو باد
مبادت فراموش گفتار من
اگر دور مانی ز دیدار من
سرت سبز باد و دلت شادمان
تنت پاک و دور از بد بدگمان
همیشه خرد پاسبان تو باد
همه نیکی اندر گمان تو باد
چو من بگذرم زین جهان فراخ
برآورد باید یکی خوب کاخ
بجای کزو دور باشد گذر
نپرد بدو کرکس تیزپر
دری دور برچرخ ایوان بلند
ببالا برآورده چون ده کمند
نبشته برو بارگاه مرا
بزرگی و گنج و سپاه مرا
فراوان ز هر گونه افگندنی
هم از رنگ و بوی و پراگندنی
بکافور تن را توانگر کنید
زمشک از بر ترگم افسر کنید
ز دیبای زربفت پرمایه پنج
بیارید ناکار دیده ز گنج
بپوشید برما به رسم کیان
بر آیین نیکان ما در میان
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بر آویخته ازبر عاج تاج
همان هرچه زرین به پیش اندرست
اگر طاس و جامست اگر گوهرست
گلاب و می و زعفران جام بیست
ز مشک و ز کافور و عنبر دویست
نهاده ز دست چپ و دست راست
ز فرمان فزونی نباید نه کاست
ز خون کرد باید تهیگاه خشک
بدو اندر افگنده کافور و مشک
ازان پس برآرید درگاه را
نباید که بیند کسی شاه را
چو زین گونه بد کار آن بارگاه
نیابد بر ما کسی نیز راه
ز فرزند وز دودهٔ ارجمند
کسی کش ز مرگ من آید گزند
بیاساید از بزم و شادی دو ماه
که این باشد آیین پس از مرگ شاه
سزد گر هرآنکو بود پارسا
بگرید برین نامور پادشا
ز فرمان هرمزد برمگذرید
دم خویش بی رای او مشمرید
فراوان بران نامه هرکس گریست
پس از عهد یک سال دیگر بزیست
برفت و بماند این سخن یادگار
تو این یادگارش بزنهار دار
کنون زین سپس تاج هرمزد شاه
بیارایم و برنشانم بگاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گوید از نامهٔ باستان
ز گفتار آن دانشی راستان
هوش مصنوعی: این چنین می‌گوید از تاریخ که در آن سخنان دانشمندان راستگو آمده است.
که آگاهی آمد به آباد بوم
بنزد جهاندار کسری ز روم
هوش مصنوعی: آگاهی به سرزمین آباد رسید و به نزد پادشاهی کسری از روم آمد.
که تو زنده بادی که قیصر بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
هوش مصنوعی: تو همچون نسیمی هستی که با مرگ قیصر، زمان و زمین به وضعیت جدیدی وارد شده‌اند.
پراندیشه شد جان کسری ز مرگ
شد آن لعل رخساره چون زرد برگ
هوش مصنوعی: جان کسری از اندیشه و فکر درباره مرگ پر شده و آن رخساره زیبا و لعل مانندش به زردی برگ‌ها در آمده است.
گزین کرد ز ایران فرستاده‌ای
جهاندیده و راد آزاده‌ای
هوش مصنوعی: از ایران کسی را انتخاب کردند که با تجربه و با افکار آزاد است.
فرستاد نزدیک فرزند اوی
برشاخ سبز برومند اوی
هوش مصنوعی: او پیامی را به فرزندش فرستاد، پیامی که بر روی شاخه‌ای سبز و تنومند قرار داشت.
سخن گفت با او به چربی بسی
کزین بد رهایی نیابد کسی
هوش مصنوعی: با او خیلی حرف زدم و متوجه شدم که از این بدبختی هیچ‌کس نمی‌تواند فرار کند.
یکی نامه بنوشت با سوگ و درد
پر از آب دیده دو رخساره زرد
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای نوشت پر از غم و اندوه، چهره‌اش از گریه زرد و رنگ‌باخته بود.
که یزدان تو را زندگانی دهاد
همت خوبی و کامرانی دهاد
هوش مصنوعی: خداوند به تو زندگی بخشد و تو را در تلاش برای نیکی و موفقیت یاری کند.
نزاید جز از مرگ را جانور
سرای سپنجست و ما بر گذر
هوش مصنوعی: جز مرگ، چیزی نمی‌تواند جانور را به وجود آورد؛ زیرا زندگی و مرگ در چرخه‌ای جاری‌اند و ما در این مسیر گذر می‌کنیم.
اگر تاج ساییم و گر خود و ترگ
رهایی نیابیم از چنگ مرگ
هوش مصنوعی: اگر ما در زندگی به مقام و منصبی برسیم یا حتی به آزادی و رهایی دست پیدا کنیم، باز هم از چنگ مرگ نجات نخواهیم یافت.
چه قیصر چه خاقان چو آید زمان
بخاک اندر آید سرش بی‌گمان
هوش مصنوعی: چه شاهان بلندپایه که در دنیا قدرت دارند و چه فرمانروایان بزرگ، همه در نهایت به خاک سپرده می‌شوند و این حقیقت غیرقابل انکار است.
ز قیصر تو را مزد بسیار باد
مسیحا روان تو را یار باد
هوش مصنوعی: از قیصر برای تو پاداش فراوان باد و روح تو مانند مسیحا باشد که همیشه همراهت باشد.
شنیدم که بر نامور تخت اوی
نشستی بیاراستی بخت اوی
هوش مصنوعی: شنیدم که تو بر تخت معروف او نشسته‌ای و خوشبختی او را تزیین کرده‌ای.
ز ما هرچ باید ز نیرو بخواه
ز اسب و سلیح و ز گنج و سپاه
هوش مصنوعی: از ما هر چه نیاز داری، از قدرت و توانایی و همچنین از اسب، سلاح، گنج و سپاه درخواست کن.
فرستاده از پیش کسری برفت
به نزدیک قیصر خرامید تفت
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای از طرف کسری به نزد قیصر رفت و با وقار و شکوه قدم برداشت.
چو آمد بدرگه گشادند راه
فرستاده آمد بر تخت و گاه
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده به درگاه پادشاه رسید، راه را برای او باز کردند و او بر تخت نشسته و در جایگاه خود قرار گرفت.
چو قیصر نگه کرد وعنوان بدید
ز بیشی کسری دلش بردمید
هوش مصنوعی: وقتی قیصر نگاه کرد و عنوان را دید، از قدرت و عظمت کسری دلش پر از شگفتی شد.
جوان نیز بد مهتر نونشست
فرستاده را نیز نبسود دست
هوش مصنوعی: جوانی که به خوبی با شرایط و مشکلات خود کنار نیامده، همین‌طور از فرستاده هم چیزی یاد نگرفته و بدانندیشیده است.
بپرسید ناکام پرسیدنی
نگه کردنی سست و کژ دیدنی
هوش مصنوعی: سوالی را که شخصیت ناکام و ناموفق دارد، مطرح کرد و با نگاهی ضعیف و کج به آن پاسخ داد.
یکی جای دورش فرود آورید
بدان نامه پادشا ننگرید
هوش مصنوعی: کسی را به مکانی دور بفرستید که به نامه پادشاه توجه نکند.
یکی هفته هرکش که بد رای زن
به نزدیک قیصر شدند انجمن
هوش مصنوعی: در یک هفته، هر کسی که به دلیل نظر نادرست همسرش، نزد قیصر جمع شدند.
سرانجام گفتند ما کهتریم
ز فرمان شاه جهان نگذریم
هوش مصنوعی: در نهایت، اعلام کردند که ما از دستورات پادشاه بزرگ سرپیچی نخواهیم کرد و همواره به او احترام خواهیم گذاشت.
سزا خود ز کسری چنین نامه بود
نه برکام بایست بدکامه بود
هوش مصنوعی: خود بخت و سرنوشت، نامه‌ای از نیکی برای کسی به ارمغان نمی‌آورد، بلکه انسان باید برای به دست آوردن خوشی‌ها و سعادت‌ها تلاش کند و نباید به بدی‌ها و ناپسندها راضی باشد.
که امروز قیصر جوانست و نو
به گوهر بدین مرزها پیشرو
هوش مصنوعی: امروز جوانی قیصر در این سرزمین سر برآورده و همچنان درخشان است.
یک امسال با مرد برنا مکاو
به عنوان بیشی و با باژ و ساو
هوش مصنوعی: در این سال، با یک جوان زندگی را بررسی کن و به عنوان دوست و همدم با او وقت بگذران.
بهرپایمردی و خودکامه‌ای
نبشتند بر ناسزا نامه‌ای
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و خودرای بودنم، نامه‌ای را که به راستی ناپسند بود، نوشته‌اند.
بعنوان ز قیصر سرافراز روم
جهان سر به سر هرچ جز روم شوم
هوش مصنوعی: من به عنوان نماینده و فرستاده‌ی قیصر روم، در اختیار دارم که بر کل جهان تسلط پیدا کنم و جز شهر روم، هیچ چیز دیگری برایم اهمیت نداشته باشد.
فرستادهٔ شاه ایران رسید
بگوید ز بازار ما هرچ دید
هوش مصنوعی: فرستادهٔ پادشاه ایران آمد تا بگوید که در بازار ما چه چیزهایی موجود است و چه دیدنی‌ها و خبرهایی دارد.
از اندوه و شادی سخن هرچ گفت
غم و شادمانی نباید نهفت
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که درباره اندوه و شادی صحبت کنیم، نباید احساسات غم و شادی را پنهان کنیم.
بشد قیصر و تازه شد قیصری
که سر بر فرازد ز هرمهتری
هوش مصنوعی: قیصر به قدرت رسید و جوان و تازه نفس شد؛ کسی که بر اریکه‌ی سلطنت نشسته و از هر جایی برتری و عظمتش را نمایش می‌دهد.
ندارد ز شاهان کسی را بکس
چه کهتر بود شاه فریادرس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از شاهان نمی‌تواند از کسی کمک بگیرد، چون هر که در مرتبه پایین‌تر باشد، نمی‌تواند دردی را از شاه برطرف کند.
چو قرطاس رومی بیاراستند
بدربر فرستاده را خواستند
هوش مصنوعی: وقتی که کاغذ رومی را آماده کردند، پیام‌آور را خواستند.
چوبشنید دانا که شد رای راست
بیامد بدر پاسخ نامه خواست
هوش مصنوعی: عقل دانا وقتی به حقیقت پی برد، به سرعت پاسخ نامه‌ای را که خواسته شده بود، آماده کرد.
ورا ناسزا خلعتی ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
هوش مصنوعی: او را به خاطر بیگانگی‌اش به بدی یاد کردند و از آنجا که به او بی‌اعتنایی کردند، به او جایگاهی ندادند.
بدو گفت قیصر نه من چاکرم
نه از چین و هیتالیان کمترم
هوش مصنوعی: قیصر به او گفت: نه من خدمتگزار تو هستم و نه از مردم چین و ایتالیا کمترم.
ز مهتر سبک داشتن ناسزاست
وگر شاه تو بر جهان پادشاست
هوش مصنوعی: سبک کردن بزرگان کار نادرستی است، حتی اگر شاه تو بر جهان سلطنت کند.
بزرگ آنک او را بسی دشمنست
مرا دشمن و دوست بردامنست
هوش مصنوعی: کسی که بزرگ و معتبر است، از دشمنان زیادی برخوردار است. من نیز در میان او دشمن و دوست را در کنار هم دارم.
چه داری بزرگی تو از من دریغ
همی آفتاب اندر آری بمیغ
هوش مصنوعی: تو چه از من دریغ می‌کنی که آفتاب را هم می‌توانی به زیر ابر بیاوری؟
نه از تابش او همی کم شود
وگر خون چکاند برو نم شود
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که تابش خورشید هرگز کاسته نمی‌شود، حتی اگر خون بر آن بریزد. به عبارتی، نور و روشنی خورشید همواره باقی می‌ماند و هیچ چیز نمی‌تواند آن را کاهش دهد.
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدر یادگارم تویی
هوش مصنوعی: وقتی به کار می‌آیم، تو حاکم و پادشاه من هستی و تو به عنوان یادگاری از پدرم در قلب من جا داری.
سخن هرچ دیدی بخوبی بگوی
وزین پاسخ نامه زشتی مجوی
هوش مصنوعی: هرچه می‌بینی، خوب و با ادب بیان کن و از پاسخ‌های زشت و ناپسند دوری کن.
تنش را بخلعت بیاراستند
ز در بارهٔ مرزبان خواستند
هوش مصنوعی: او را با لباس زیبا آراسته کردند و از دربار مرزبان درخواست کردند.
فرستاده برگشت و آمد دمان
به منزل زمانی نجستی زمان
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و به خانه آمد، اما در همان لحظه‌ای که انتظارش را داشتم، دیگر خبری از او نبود.
بیامد به نزدیک کسری رسید
بگفت آن کجا رفت و دید و شنید
هوش مصنوعی: به کسی نزدیک شد و پرسید که آن شخص کجا رفته و چه چیزهایی را دیده و شنیده است.
ز گفتار او تنگدل گشت شاه
بدو گفت برخوردی از رنج راه
هوش مصنوعی: شاه از سخنان او ناراحت و دلگیر شد و به او گفت که آیا از رنج و سختی سفر برخوردی داشتی؟
شنیدم که هرکو هوا پرورد
بفرجام کردار کیفر برد
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که هر کس آرزوهایش را پرورش دهد، در نهایت به کیفر و پاداش اعمالش دچار می‌شود.
گر از دوست دشمن نداند همی
چنین راز دل بر تو خواند همی
هوش مصنوعی: اگر دوست به عنوان دشمن شناخته نشود، چنین راز دل به تو گفته خواهد شد.
گماند که ما را همو دوست نیست
اگر چند او را پی و پوست نیست
هوش مصنوعی: او فکر می‌کند که ما هم دوستش نداریم، حتی اگر مشخص باشد که ما به ظاهر و شکل او توجهی نداریم.
کنون نیز یک تن ز رومی نژاد
نمانم که باشد ازان تخت شاد
هوش مصنوعی: اکنون دیگر هیچ کس از نژاد رومی در میان نیست که از آن تخت شاد و خوشحال باشد.
همی سر فرازد که من قیصرم
گر از نامداران یکی مهترم
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به نوعی از خود برتری و افتخار سخن می‌گوید. او احساس می‌کند که به اندازه یکی از بزرگ‌ترین و شناخته‌شده‌ترین شخصیت‌ها قدرتمند و مهم است. در واقع، او به جایگاه خود و نقش والایش در جامعه اشاره دارد و می‌خواهد بگوید که حتی اگر تنها یکی از نام‌آوران باشد، باز هم احساس بزرگی و اعتبار می‌کند.
کنم زین سپس روم را نام شوم
برانگیزم آتش ز آباد بوم
هوش مصنوعی: بعد از این، نام مرا برانگیزان و آتش را از سرزمین آباد من روشن کن.
به یزدان پاک و بخورشید و ماه
به آذر گشسب و بتخت و کلاه
هوش مصنوعی: این جمله به خداوند متعال و آسمان‌ها، یعنی خورشید و ماه، و همچنین به آذرگشسب (شخصیتی افسانه‌ای) و تخت و کلاه اشاره دارد. در آن، تأکید بر قدردانی و احترام به نیروهای بزرگ و مقدس وجود دارد. در کل، بیانگر عظمت و اهمیت این موجودات و نمادها در زندگی و فرهنگ ماست.
که کز هرچ در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پرکند گاو پوست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چیزی که در سلطنت او وجود دارد، مانند گنجینه‌ای قدیمی، به طور کامل و بی‌نقص در اختیار اوست. این نشان‌دهنده‌ی ثروت و بزرگی پادشاهی اوست که می‌تواند هر آنچه را بخواهد به دست آورد.
نساید سرتیغ ما رانیام
حلال جهان باد بر من حرام
هوش مصنوعی: نمی‌توانی با قدرت خود، ما را که در اوج هستیم، کنترل کنی؛ زیرا من در جهانی زندگی می‌کنم که بر من مسائل حرام است.
بفرمود تا بر درش کرنای
دمیدند با سنج و هندی درای
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا در مقابل دربش کرنایی بدمند، به همراه سنج و ساز هندی.
همه کوس بر کوههٔ ژنده پیل
ببستند و شد روی گیتی چونیل
هوش مصنوعی: همه درختان را به صورت یک کوه بزرگ و خراب تبدیل کردند و باعث شدند که چهره زمین تغییر کند و به رنگ نیلی درآید.
سپاهی گذشت از مداین به دشت
که دریای سبز اندرو خیره گشت
هوش مصنوعی: گروهی از سربازان از شهر مداین به دشت عبور کردند و در این دشت چشمانشان به شکوه و زیبایی دریاچه سبزی که در آنجا بود، خیره ماند.
ز نالیدن بوق و رنگ درفش
ز جوش سواران زرینه کفش
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن صدای ناله و غریو زنگ و پرچم را به همراه همهمه و جنبش سوارانی با کفش‌های زرین اشاره دارد. در واقع احساسات و شور و حال جنگی را به تصویر می‌کشد که در آن، صدای بوق و زنگ به همراه حرکت‌های قهرمانانه سواران، عظمت و هیجان جنگ را منتقل می‌کند.
ستاره توگفتی به آب اندرست
سپهر روان هم بخواب اندرست
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که گفتی در آب است، آسمان هم در حالت آرامش به خواب رفته است.
چوآگاهی آمد بقیصر ز شاه
که پرخشم ز ایوان بشد با سپاه
هوش مصنوعی: وقتی خبر به قیصر رسید که شاه با سپاه خود به شدت خشمگین از کاخ خارج شده است، او متوجه شد.
بیامد ز عموریه تا حلب
جهان کرد پر جنگ و جوش و جلب
هوش مصنوعی: از عموریه به حلب آمد و دنیا را پر از جنگ و آشفتگی کرد.
سواران رومی چو سیصد هزار
حلب را گرفتند یکسر حصار
هوش مصنوعی: در زمانی که سواران رومی با قدرت و شمار بسیار زیادی به حلب حمله کردند، این شهر را به طور کامل محاصره کردند.
سپاه اندر آمد ز هرسو به جنگ
نبد جنگشانرا فراوان درنگ
هوش مصنوعی: سپاه از همه جا به جنگ آمدند و نبردی در کار نبود، بلکه زمان زیادی را صرف درنگ و تردید کردند.
بیاراست بر هر دری منجنیق
ز گردان روم آنکه بد جاثلیق
هوش مصنوعی: به هر دروازه‌ای منجنیق قرار دادم، چون به گردان روم رسیدم، آنکه در آن زمان بر مسند جاثلیق نشسته بود.
حصار سقیلان بپرداختند
کزان سو همی‌تاختن ساختند
هوش مصنوعی: دژ و دیوار سقیلان را ایجاد کردند، زیرا از آن طرف هم هجوم می‌بردند.
حلب شد بکردار دریای خون
به زنهار شد لشکر باطرون
هوش مصنوعی: در حلب، با رفتار دریای خون، لشکر با خطر جدی روبرو شد و برای نجات خود درخواست کمک کرد.
بدو هفته از رومیان سی هزار
گرفتند و آمد بر شهریار
هوش مصنوعی: در این جمله، اشاره به این است که در یک مدت زمانی مشخص، از رومیان سی هزار نفر گرفته شد و به سمت یک پادشاه یا حاکم آمدند. به نوعی نشان‌دهندهٔ حماسه و تلاش برای بردن افرادی به خدمت یا به منظور دیگر است.
بی‌اندازه کشتند ز ایشان بتیر
به رزم اندرون چند شد دستگیر
هوش مصنوعی: به اندازه زیاد از اینان در جنگ با تیر کشتند، در این نبرد چند نفر به اسارت درآمدند.
به پیش سپه کنده‌ای ساختند
بشبگیر آب اندر انداختند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای پیشبرد کارها و موفقیت، یک سازه یا ساختار محکم ایجاد کرده‌اند و در ادامه، آب را به درون آن جاری کرده‌اند. به نوعی این تصویر نشان‌دهنده‌ برنامه‌ریزی و آماده‌سازی برای مواجهه با چالش‌هاست.
بکنده ببستند برشاه راه
فروماند از جنگ شاه و سپاه
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که راهی را به روی پادشاه بسته‌اند و در نتیجه، او و سپاهش از ادامه جنگ بازمانده‌اند.
برآمد برین روزگاری دراز
بسیم و زر آمد سپه را نیاز
هوش مصنوعی: در دوره‌ای طولانی و دشوار، نیازمند کمک و یاری بسیاری از افراد و منابع بودیم که به ما نقره و طلا دادند.
سپهدار روزی‌دهان را بخواند
وزان جنگ چندی سخنها براند
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ روزی سران و مردان را فرا می‌خواند و درباره‌ی موضوعات جنگ چندین سخن ایراد می‌کند.
که این کار با رنج بسیار گشت
به آب و به کنده نشاید گذشت
هوش مصنوعی: این کار با سختی و زحمت زیادی انجام شد و نمی‌توان به سادگی از آن گذشت.
سپه را درم باید و دستگاه
همان اسب وخفتان و رومی کلاه
هوش مصنوعی: برای اینکه سپاه را به راه بیندازم، باید اسب و تجهیزات مناسب را فراهم کنم و همچنین کلاه خود را به سر بگذارم.
سوی گنج رفتند روزی‌دهان
دبیران و گنجور شاه جهان
هوش مصنوعی: یک روز، دبیران و گنج‌دار شاه جهان به سمت گنج رفتند.
از اندازه لشکر شهریار
کم آمد درم تنگ سیصد هزار
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از کمبود مالی است که ناشی از نیاز به تجهیزاتی برای فرماندهی لشکری بزرگ است. به نظر می‌رسد که مبلغ موجود برای تأمین هزینه‌های جنگ و نگهداری از لشکر کافی نیست و به نوعی دچار تنگناست.
بیامد برشاه موبد چوگرد
به گنج آنچ بود از درم یاد کرد
هوش مصنوعی: موبدی به دیدار شاه آمد و از گنجی که متعلق به او بود یاد کرد.
دژم کرد شاه اندران کار چهر
بفرمود تا رفت بوزرجمهر
هوش مصنوعی: شاه از کار آن چهره ناراحت و غمگین شد و به بوزرجمهر دستور داد تا به جایی برود.
بدو گفت گر گنج شاهی تهی
چه باید مرا تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: به او گفت: اگر گنج پادشاهی خالی باشد، پس برای من تخت سلطنت چه فایده‌ای دارد؟
بروهم کنون ساروان را بخواه
هیونان بختی برافگن به راه
هوش مصنوعی: همین حالا به راه بیفت و از راهنمایان درخواست کن تا بخت خوش را در مسیر تو قرار دهند.
صد از گنج مازندران بارکن
وزو بیشتر بار دینار کن
هوش مصنوعی: صد تا از گنجینه مازندران را بار کن و بیشتر از آن، بار دینار بیاور.
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه با دانش و داد و مهر
هوش مصنوعی: به پادشاه جهان، بوزرجمهر گفت: ای پادشاه با دانش، عدالت و مهرورزی!
سوی گنج ایران درازست راه
تهی دست و بیکار باشد سپاه
هوش مصنوعی: راه رسیدن به گنجینه‌های ایران طولانی است و برای کسانی که تهیدست و بیکار هستند، این مسیر دشوار و پرچالش خواهد بود.
بدین شهرها گرد ماهرکسست
کسی کو درم بیش دارد بدست
هوش مصنوعی: در این شهرها فقط کسی به موفقیت می‌رسد که سرمایه‌ای در دست داشته باشد.
ز بازارگان و ز دهقان درم
اگر وام خواهی نگردد دژم
هوش مصنوعی: اگر از بازرگانان و کشاورزان پولی بخواهی، نباید ناراحت و افسرده شوی.
بدین کار شد شاه همداستان
که دانای ایران بزد داستان
هوش مصنوعی: در این اقدام، پادشاه نیز به توافق رسید و دانای ایران داستان را آغاز کرد.
فرستاده‌ای جست بوزرجمهر
خردمند و شادان دل و خوب چهر
هوش مصنوعی: یکی از فرستادگان، جست و جو کرده است تا بوزرجمهر، شخصی دانا و شاداب و خوش‌چهره را پیدا کند.
بدو گفت ز ایدر سه اسبه برو
گزین کن یکی نامبردار گو
هوش مصنوعی: به او گفت: از اینجا سه اسب را انتخاب کن و یکی از آن‌ها را که معروف‌تر است برگزین.
ز بازارگان و ز دهقان شهر
کسی را کجا باشد از نام بهر
هوش مصنوعی: کسی در شهر نیست که از نام و شهرتی که در بین بازرگانان و کشاورزان وجود دارد، برخوردار باشد.
ز بهر سپه این درم فام خواه
بزودی بفرماید از گنج شاه
هوش مصنوعی: به خاطر ارتش این طلا را طلب کن، به زودی از خزانه شاه خواهد رسید.
بیامد فرستادهٔ خوش منش
جوان وخردمندی و نیکوکنش
هوش مصنوعی: یک جوان بااخلاق و با خرد، که رفتار نیکویی دارد، آمد.
پیمبر باندیشه باریک بود
بیامد بشهری که نزدیک بود
هوش مصنوعی: پیامبر با اندیشه‌ای عمیق و دقیق به شهری نزدیک آمد.
درم خواست فام از پی شهریار
برو انجمن شد بسی مایه دار
هوش مصنوعی: در حاکمیت من، برای این که رنگ و بوی زندگی را از شهریار بگیرم، بسیاری از افراد قوی و ثروتمند به مجلس آمدند.
یکی کفشگر بود و موزه فروش
به گفتار او تیز بگشاد گوش
هوش مصنوعی: یک کفش‌ساز وجود داشت که در کارش زیرکی زیادی داشت و مردم به سخنان او به دقت گوش می‌دادند.
درم چند باید بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
هوش مصنوعی: چند بار باید با مرد دلیر بگویم که درباره من صحبت کند؟
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل من درم هرمنی صدهزار
هوش مصنوعی: او با افتخار گفت: ای شخص با درایت، من صاحب چهارصد من طلا هستم.
بدو کفشگر گفت من این دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
هوش مصنوعی: او به دست‌فروش گفت که من این دسته را به عنوان تقدیری از گنجور به عنوان سرپرست قرار می‌دهم.
بیاورد قپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو کمک نکند و امکانات لازم را فراهم نکند، هیچ کار مثبتی نمی‌توانی انجام دهی.
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده زان کار پردخته شد
هوش مصنوعی: وقتی که بازرگان درم (پول) خود را از دست داد، برای حل این مشکل اقدام کرد و تدبیری اندیشید.
بدو کفشگر گفت کای خوب چهر
به رنج‌ی بگویی به بوزرجمهر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای زیبا روی، به رنج و زحمت شکایت می‌کنی؟
که اندر زمانه مرا کودکیست
که بازار او بر دلم خوار نیست
هوش مصنوعی: در این دنیا کودکی دارم که ارزشش برای دل من کم نمی‌شود و به همین دلیل احساس بی‌اهمیتی نمی‌کنم.
بگویی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی بگویی که آیا پادشاه دنیا می‌تواند در دل من خوشحالی به وجود آورد؟
که او را سپارد بفرهنگیان
که دارد سرمایه و هنگ آن
هوش مصنوعی: او را به کسانی بسپارید که فرهنگ و دانش دارند و توانایی و استعداد لازم را در اختیار دارند.
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
هوش مصنوعی: فرستاده گفت: من این را ندارم که به خاطر کم کردن مسیر رسیدن به گنج، با زحمت به تو بگویم.
بیامد بر مرد دانا به شب
وزان کفشگر نیز بگشاد لب
هوش مصنوعی: مرد دانایی در شب به دیدار آمد و در این میان، کفشگری هم زبان به سخن گشود.
برشاه شد شاد بوزرجمهر
بران خواسته شاه بگشاد چهر
هوش مصنوعی: بوزرجمهر با شادی به حضور پادشاه رفت و بر اساس خواسته او، راز و مسائل را برایش روشن کرد.
چنین گفتن زان پس که یزدان سپاس
مبادم مگر پاک و یزدان شناس
هوش مصنوعی: از این پس چنین می‌گویم که هیچ شکر و سپاسی برای خداوند ندارم مگر اینکه پاک و شناخته‌شده به یزدان باشم.
که در پادشاهی یکی موزه دوز
برین گونه شادست و گیتی فروز
هوش مصنوعی: در میان پادشاهی، یکی دوزنده موزه با چهره‌ای زیبا و شاداب وجود دارد که باعث روشنایی و شکوه دنیا شده است.
که چندین درم ساخته باشدش
مبادا که بیداد بخراشدش
هوش مصنوعی: کسی که ثروت زیادی به دست آورده، باید مراقب باشد تا به ظالمی آسیب نبیند.
نگر تا چه دارد کنون آرزوی
بماناد بر ما همین راه و خوی
هوش مصنوعی: نگاهی به آنچه اکنون آرزو می‌کند، داشته باش و بدان که برای ما همین مسیر و ویژگی‌ها باقی مانده است.
چو فامش بتوزی درم صدهزار
بده تا بماند ز ما یادگار
هوش مصنوعی: وقتی رنگش را به سرخی درآوری، صد هزار تا به من بده تا از ما یادگاری باقی بماند.
بدان زیردستان دلاور شدند
جهانجوی با تخت وافسر شدند
هوش مصنوعی: بدان که زیردستان شجاع و دلیر شده‌اند و به دنبال رسیدن به مقام و عظمت هستند.
مبادا که بیدادگر شهریار
بود شاد برتخت و به روزگار
هوش مصنوعی: مبادا که حکمروای ظالمی در اوج شادی بر تخت نشسته و بر زمان حکومت کند.
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
هوش مصنوعی: بوزرجمهر به شاه جهان گفت: ای پادشاه نیک‌بخت و خوش‌صورت.
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد بمن بنده گوش
هوش مصنوعی: کسی آرزو کرد که اگر شاه دربار دارد، من هم به عنوان بنده‌ی او مورد توجه قرار بگیرم.
فرستاده گوید که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
هوش مصنوعی: فرستاده می‌گوید که این فرد گفت که پادشاه بزرگ باید با عقل و درایت همراه باشد.
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای
هوش مصنوعی: من یک پسری دارم که به مقام و موقعیتی رسیده است و اکنون به دنبال دانشی است که او را راهنمایی کند.
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
هوش مصنوعی: اگر پادشاه بتواند به درستی کسی را شناسایی کند، آن فرد پاک و شایسته به مقام قضاوت و نوشتن می‌رسد.
ز یزدان بخواهم همی جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه
هوش مصنوعی: از خدایی که شایسته است، درخواست می‌کنم تا جان شاه را حفظ کند تا این مکان همواره پایدار بماند.
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم تو را تیره کرد
هوش مصنوعی: شاه به مرد خردمند گفت: چرا دیو باعث شد چشمانت تار شود؟
برو همچنان بازگردان شتر
مبادا کزو سیم خواهیم و در
هوش مصنوعی: برو و شتر را به حالت قبلی برگردان، مبادا که او را بگیریم و بخواهیم از او بهره‌برداری کنیم.
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر
هوش مصنوعی: وقتی تاجری فرزند شود، باید یاد بگیرد و مهارت‌های لازم را از یک معلم هنرمند و با دانش به دست بیاورد.
چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند ما بر روی تخت دانش قرار گیرد، باید خوشبخت و سعادتمند باشد.
هنر باید از مرد موزه فروش
بدین کار دیگر تو با من مکوش
هوش مصنوعی: هنر باید به گونه‌ای باشد که از افراد حرفه‌ای و متخصص، مانند فروشندگان آثار هنری، بهره ببرد، و تو نباید به خاطر این موضوع با من درگیر شوی.
بدست خردمند و مرد نژاد
نماند به جز حسرت وسرد باد
هوش مصنوعی: در دست انسان‌های خردمند و با فضیلت، چیزی جز حسرت و سردی بر جا نمی‌ماند.
شود پیش او خوار مردم شناس
چوپاسخ دهد زو پذیرد سپاس
هوش مصنوعی: در برابر او، کسی که قدر مردم را می‌داند، فروتن خواهد شد، چون وقتی از او چیزی بپرسند، با کمال ادب پاسخ می‌دهد و از او تشکر می‌شود.
بما بر پس از مرگ نفرین بود
چوآیین این روزگار این بود
هوش مصنوعی: پس از مرگ، نفرین به ما می‌رسد، زیرا این‌گونه است که روزگار ما پیش می‌رود.
نخواهیم روزی جز از گنج داد
درم زو مخواه و مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: ما در زندگی هیچ چیزی جز آنچه که از گنج و ثروت در دل داریم نخواهیم. از ما چیزی نخواه و هیچ یاد تو را نیز نخواهیم کرد.
هم اکنون شتر بازگردان به راه
درم خواه وز موزه دوزان مخواه
هوش مصنوعی: همین حالا شتر را به مسیر درست برگردان و از دوزندگان کمک نخواه.
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر گشت پر درد و غم
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و دل کفشگر با درم پر از درد و اندوه شد.
شب آمد غمی شد ز گفتار شاه
خروش جرس خاست از بارگاه
هوش مصنوعی: شب فرارسید و از سخنان شاه غمگین شدیم. صدای زنگ جرس از کاخ بلند شد.
طلایه پراگنده بر گرد دشت
همه شب همی گرد لشکر بگشت
هوش مصنوعی: طلایه‌داران به دور دشت می‌چرخیدند و در طول شب، گروه‌های لشکر را حرکت می‌دادند.
ز ماهی چو بنمود خورشید تاج
برافگند خلعت زمین را ز عاج
هوش مصنوعی: وقتی ماهی به نمایش درآمد، خورشید تاج خود را بر افراشت و جامه زمین را از عاج (ماده‌ای سخت و سفید) آراست.
طلایه چو گشت از لب کنده باز
بیامد بر شاه گردن فراز
هوش مصنوعی: وقتی پیشرو از کناره‌ی تنگه عبور کرد، دوباره به سوی پادشاهی که گردن بلند و با وقار است بازگشت.
که پیغمبر قیصر آمد بشاه
پر از درد و پوزش کنان از گناه
هوش مصنوعی: پیامبر از سوی قیصر به نزد پادشاهی که پر از ناراحتی و در حال عذرخواهی به خاطر گناهانش بود، آمد.
فرستاده آمد همانگه دوان
نیایش کنان پیش نوشین روان
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد و به سرعت، در حالی که دعا و نیایش می‌کرد، به پیش آن نوشین روان رسید.
چو رومی سر تاج کسری بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی رومانی یکی از تاج‌های پادشاهی کسری را دید، نفس عمیقی از دل کشید و احساس غمی به او دست داد.
به دل گفت کینت سزاوار گاه
بشاهی ومردی وچندین سپاه
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که تو لایق مقام سلطنت و مردانگی هستی و می‌توانی سپاه‌های زیادی را رهبری کنی.
وزان فیلسوفان رومی چهل
زبان برگشادند پر باد دل
هوش مصنوعی: فیلسوفان رومی با کلام خویش چنان دل‌انگیز و پر از شور سخن می‌گویند که انگار چهل زبان را به اختیار دارند و دل‌ها را به شادی و شوق پر می‌کنند.
ز دینار با هرکسی سی هزار
نثار آوریده بر شهریار
هوش مصنوعی: هر کسی با سی هزار دینار، هدایا و نذورات خود را برای پادشاه آورده است.
چو دیدند رنگ رخ شهریار
برفتند لرزان و پیچان چومار
هوش مصنوعی: وقتی که مردم رنگ چهره‌ی پادشاه را دیدند، به طرز لرزان و نگران به زمین افتادند.
شهنشاه چون دید بنواختشان
به آیین یکی جایگه ساختشان
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه آنها را با مهربانی مشاهده کرد، به احترامشان مکانی مشخص برایشان فراهم کرد.
چنین گفت گوینده پیشرو
که ای شاه قیصر جوانست و نو
هوش مصنوعی: گوینده به شاه می‌گوید که جوانی و تازگی در قیصر وجود دارد.
پدر مرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: پدر فوت کرده و دنیا نمی‌داند که او چه رازهایی دارد، چه در آشکار و چه در پنهان.
همه سر به سر باژدار توایم
پرستار و در زینهار توایم
هوش مصنوعی: ما همه در کنار هم و به خاطر تو حضور داریم، مثل پرستارانی که از تو مراقبت می‌کنند و برای حفظ امنیت و سلامتی‌ات تلاش می‌کنند.
تو را روم ایران و ایران چو روم
جدایی چرا باید این مرز و بوم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به ایران بروم، اما چرا باید بین تو و این سرزمین فاصله وجود داشته باشد؟
خرد در زمانه شهنشاه راست
وزو داشت قیصر همی‌پشت راست
هوش مصنوعی: عقل و درایت در دوران سلطنت پادشاه واقعی وجود دارد و از آن طرف، قیصر نیز از آن حمایت می‌کند.
چه خاقان چینی چه در هند شاه
یکایک پرستند این تاج و گاه
هوش مصنوعی: هر دو کشور چین و هند، با وجود تفاوت‌های فرهنگی و سیاسی، به یک شکل این تاج و مقام را می‌پرستند و به آن ارزش می‌دهند.
اگر کودکی نارسیده بجای
سخن گفت بی‌دانش و رهنمای
هوش مصنوعی: اگر کودکی که هنوز به رشد کامل نرسیده، بخواهد به جای صحبت کردن با آگاهی، بی‌دانش و بدون راهنمایی سخن بگوید، نتیجه‌ای نخواهد داشت.
ندارد شهنشاه ازو کین و درد
که شادست ازو گنبد لاژورد
هوش مصنوعی: شاه هیچ کینه و دردی ندارد، زیرا از وجود او خوشحال است و این خوشحالی مانند گنبد آسمان آبی است.
همان باژ روم آنچ بود از نخست
سپاریم و عهدی بتازه درست
هوش مصنوعی: ما از ابتدا با هم توافق کرده‌ایم که همان‌طور که بودیم، زندگی‌مان را ادامه دهیم و به عهد و پیمان خود وفادار بمانیم.
بخندید نوشین روان زان سخن
که مرد فرستاده افگند بن
هوش مصنوعی: نوشین روان با شنیدن آن سخن لبخند زد، چرا که مردی پیام را به او رسانده بود.
بدو گفت اگر نامور کودکست
خرد با سخن نزد او اندکست
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر که کودک معروفی هستی، در برابر خرد، سخن تو بسیار کم است.
چه قیصر چه آن بی خرد رهنمون
ز دانش روان را گرفته زبون
هوش مصنوعی: چه قدرتی باشد چه فردی نادان، هر دو تحت تأثیر علم و دانش قرار دارند و در نهایت، علم است که بر آنها تسلط دارد.
همه هوشمندان اسکندری
گرفتند پیروزی و برتری
هوش مصنوعی: تمامی افراد باهوش و دانا از اسکندر پیروزی و برتری را به دست آوردند.
کسی کو بگردد ز پیمان ما
بپیچید دل از رای و فرمان ما
هوش مصنوعی: کسی که از عهد و پیمان ما دور شود، دلش از نظر و دستورات ما منعطف خواهد شد.
از آباد بومش بر آریم خاک
زگنج و ز لشکر نداریم باک
هوش مصنوعی: از سرزمین آباد او، خاک و ثروت را جمع‌آوری می‌کنیم و از نیروی نظامی هیچ نگرانی نداریم.
فرستادگان خاک دادند بوس
چنانچون بود مردم چابلوس
هوش مصنوعی: فرستادگان زمین به نحوی بوسه دادند که شبیه رفتار افراد چاپلوس و متظاهر بود.
که ای شاه پیروز برترمنش
ز کار گذشته مکن سرزنش
هوش مصنوعی: ای پادشاه پیروزمند، از کارهای گذشته‌ام خرده مگیر و سرزنشم نکن.
همه سر به سر خاک رنج توایم
همه پاسبانان گنج توایم
هوش مصنوعی: ما همه به نوعی در درد و رنج تو شریک هستیم و همه از نگهبانان ارزش‌ها و دارایی‌های تو محسوب می‌شویم.
چوخشنود گردد ز ما شهریار
نباشیم ناکام و بد روزگار
هوش مصنوعی: اگر ما شهریاران را خوشحال کنیم، در حالی که خودمان ناامید و در سختی هستیم، بهتر است از زندگی کناره بگیریم.
ز رنجی که ایدر شهنشاه برد
همه رومیان آن ندارند خرد
هوش مصنوعی: به دلیل سختی‌هایی که پادشاه در اینجا تحمل کرده است، همه‌ی رومیان آنقدر عقل و درک ندارند که او دارد.
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
به گنج آوریم از درباژ وساو
هوش مصنوعی: اگر ما انبوهی از دینار را در داخل پوست گاو قرار دهیم، این ثروت را از پرداخت مالیات و عوارض بدست می‌آوریم.
بکمی وبیشیش فرمان رواست
پذیرد ز ما گرچه آن ناسزاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به طور ساده بگوییم، می‌توان گفت: به میزان کمی یا زیادی که وجود دارد، حکومت مستقر است و اگرچه این وضعیت ممکن است قابل انتقاد باشد، اما باز هم پذیرفته می‌شود.
چنین داد پاسخ که ازکار گنج
سزاوار دستور باشد به رنج
هوش مصنوعی: پاسخ او این بود که برای دستیابی به گنج و موفقیت، لازم است که زحمت و تلاش بکشی و این کار ارزشمند است.
همه رومیان پیش موبد شدند
خروشان و با اختر بد شدند
هوش مصنوعی: تمام رومیان به پیشگاه موبد آمدند و به شدت عصبانی شدند و برایشان ستاره‌ای شوم رقم خورد.
فراوان ز هر در سخن راندند
همه راز قیصر برو راندند
هوش مصنوعی: از هر در و گوشه، صحبت‌هایی درباره قیصر (امپراتور) مطرح شده است و همه به درون او نفوذ کرده‌اند.
ز دینار گفتند وز گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست
هوش مصنوعی: در مورد دینار و پوست گاو صحبت شده و بیان می‌کند که از کاری که می‌خواهم به آرامی انجام دهم، تاثیری نمی‌پذیرم.
چنین گفت موبد اگر زر دهید
ز دیبا چه مایه بران سرنهید
هوش مصنوعی: اگر موبد بگوید که اگر طلا بدهید، چه ارزشی دارد که بر سر دیبا بریزید؟
بهنگام برگشتن شهریار
ز دیبای زربفت باید هزار
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از لباس نفیس و زیبا بازمی‌گردد، باید هزار بار به او استقبال شود.
که خلعت بود شاه را هر زمان
چه با کهتران و چه با مهتران
هوش مصنوعی: هر زمان که شاه لباسی به تن می‌کند، این لباس نشانه‌ای از اعتبار و مقام اوست، چه در کنار افراد رده بالا و چه در میان مردم عادی.
برین برنهادند و گشتند باز
همه پاک بردند پیشش نماز
هوش مصنوعی: پس بر این مقام ایستادند و دوباره بازگشتند، همه‌ی آنها به‌طور پاک و پاکیزه، به پیش او نماز گذاردند.
ببد شاه چندی بران رزمگاه
چوآسوده شد شهریار و سپاه
هوش مصنوعی: مدتی گذشت تا شاه و سپاه در میدان جنگ آرامش یافتند.
ز لشکر یکی مرد بگزید گرد
که داند شمار نبشت و سترد
هوش مصنوعی: از میان سپاه، مردی را انتخاب کرد که تعداد افراد را بشناسد و بتواند آنها را شمارش و مدیریت کند.
سپاهی بدو داد تا باژ روم
ستاند سپارد به آباد بوم
هوش مصنوعی: سپاهی به او دادند تا مالیاتی از روم بگیرد و آن را به سرزمین آباد بسپرد.
وز آنجا بیامد سوی طیسفون
سپاهی پس پشت و پیش اندرون
هوش مصنوعی: از آنجا سپاهی به سمت طیسفون آمد، که در جلو و عقب آنها قرار داشتند.
همه یکسر آباد از سیم و زر
به زرین ستام و به زرین کمر
هوش مصنوعی: همه جا پر از ثروت و زر و سیم است و زنان با لباس‌های طلایی و کمربندهای زرد زینت یافته‌اند.
ز بس پرنیانی درفش سران
تو گفتی هوا شد همه پرنیان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه پرچم سران تو از پرنیان بافته شده، گویی همه جا پر از پرنیان شده است.
در و دشت گفتی که زرین شدست
کمرها ز گوهر چو پروین شدست
هوش مصنوعی: دشت و صحرا گویی که با طلا زینت شده‌اند، کمرها پر از جواهر شده است، همچون ستاره پروین.
چو نزدیک شهر اندر آمد ز راه
پذیره شدندش فراوان سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که او به نزدیکی شهر رسید، گروه زیادی به استقبالش آمدند.
همه پیش کسری پیاده شدند
کمر بسته و دل گشاده شدند
هوش مصنوعی: همه به‌عنوان رعیت و سادگی پیش کسری آمده‌اند و با اراده‌ای قوی و امیدی روشن در این مسیر قدم گذاشته‌اند.
هر آنکس که پیمود با شاه راه
پیاده بشد تا در بارگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر شاه قدم بگذارد، به طور حتم تا درگاه او می‌رسد.
همه مهتران خواندند آفرین
بران شاه بیدار باداد ودین
هوش مصنوعی: تمام بزرگان و رهبران با زبان ستایش، برای شاهی که بیدار و آگاه است، دعای خیر کردند.
چو تنگ اندر آمد به جای نشست
بهرمهتری شاه بنمود دست
هوش مصنوعی: وقتی که فضا و شرایط تنگ و محدود شد، شاه به نشانه ارادت و توجه، دستش را به سوی کسانی که به او نزدیک بودند، دراز کرد.
سرآمد سخن گفتن موزه دوز
ز ماه محرم گذشته سه روز
هوش مصنوعی: سخن به پایان رسید و کار حرف زدن تمام شد، زیرا از آغاز ماه محرم تنها سه روز گذشته است.
جهانجوی دهقان آموزگار
چه گفت اندرین گردش روزگار
هوش مصنوعی: دهقان، آموزگار جهان‌جو، در مورد این تغییرات و چرخش‌های روزگار چه چیزی گفت؟
که روزی فرازست و روزی نشیب
گهی با خرامیم و گه با نهیب
هوش مصنوعی: زندگی همیشه در حال تغییر است، روزهایی هست که در اوج هستیم و روزهایی هست که در پایین‌ترین نقطه. گاهی آرام و با ناز حرکت می‌کنیم و گاهی با شدت و سختی.
سرانجام بستر بود تیره خاک
یکی را فراز و یکی را مغاک
هوش مصنوعی: در نهایت، همه انسان‌ها به خاک برمی‌گردند؛ برخی در اوج و مقام و برخی در ذلت و فرود.
نشانی نداریم ازان رفته‌گان
که بیدار و شادند اگر خفته گان
هوش مصنوعی: ما از کسانی که از دنیا رفته‌اند و در حال حاضر بیدار و شادند، هیچ نشانی نداریم، اگر چه کسانی که خوابیده‌اند، نشانه‌هایی از خود برجا گذاشته‌اند.
بدان گیتی ار چندشان برگ نیست
همان به که آویزش مرگ نیست
هوش مصنوعی: در این جهان، هرچند که چیزهای زیادی وجود ندارد، بهتر است که از مرگ دور باشیم.
اگر صد بود سال اگر بیست و پنج
یکی شد چو یاد آید از روز رنج
هوش مصنوعی: اگر به فکر سختی‌ها و زحمات گذشته بیفتیم، حتی اگر سال‌ها از آن زمان گذشته باشد، آن خاطرات همچنان زنده و ملموس می‌شوند.
چه آنکس که گوید خرامست وناز
چه گوید که دردست و رنج و نیاز
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره‌ی زیبایی و ظرافت صحبت می‌کند، نمی‌داند که چه رنج‌ها و دردهایی در زندگی وجود دارد.
کسی را ندیدم بمرگ آرزوی
نه بی راه و از مردم نیکخوی
هوش مصنوعی: من هیچ‌کس را ندیدم که مرگ را آرزو کند، به‌ویژه آنکه از راه راست و با نیت خوب به زندگی ادامه داده باشد.
چه دینی چه اهریمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که در اختیار قدرت مرگ قرار دارد، چه از طرف اصول دینی و چه از طرف نیروهای اهریمنی و جادوگرانه، با دو دست بر روی سر خویش نشسته و در انتظار وقوع مرگ است. به نوعی نشان‌دهنده‌ی درک عمیق از inevitability (اجتناب‌ناپذیری) مرگ و چرایی استفاده از قدرت‌های مختلف برای مواجهه با آن است.
چوسالت شد ای پیر برشست و یک
می‌و جام وآرام شد بی‌نمک
هوش مصنوعی: ای پیر، وقتی که سالت (سالی که به پایان رسیده) به پایان رسید و به بیداری و نشاط رسیدی، یک لیوان شراب و شامی آرامش‌بخش برایت فراهم شد، اما این لذت بی‌طعم و بی‌مزّه است.
نبندد دل اندر سپنجی سرای
خرد یافته مردم پاکرای
هوش مصنوعی: دل خود را در دامی قرار نده که در آن، خرد و فهم شخصی پاک و نیکو گم شود.
بگاه بسیجیدن مرگ می
چو پیراهن شعر باشد بدی
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به سراغ ما می‌آید، مانند پوشیدن یک پیراهن شعر زیبا است که نشان از نیکویی و بزرگی دارد.
فسرده تن اندر میان گناه
روان سوی فردوس گم کرده راه
هوش مصنوعی: بدن خسته و بیمار در میانه گناه، در حالی که روح به سوی بهشت در حرکت است، راه خودش را گم کرده است.
ز یاران بسی ماند و چندی گذشت
تو با جام همراه مانده به دشت
هوش مصنوعی: مدتی از زمان گذشت و تو همچنان در دشت با جامی در دست، تنها و بی‌یار باقی ماندی.
زمان خواهم ازکرد گار زمان
که چندی بماند دلم شادمان
هوش مصنوعی: من از زمان می‌خواهم که مدتی طولانی بگذرد تا دل من شاد و خرسند شود.
که این داستانها و چندین سخن
گذشته برو سال و گشته کهن
هوش مصنوعی: این که داستان‌ها و سخنانی کهن و قدیمی هستند، باید به سال‌های گذشته برگردیم و به یاد بیاوریم.
ز هنگام کی شاه تا یزدگرد
ز لفظ من آمد پراگنده گرد
هوش مصنوعی: از زمانی که شاه یزدگرد از من نام برد، سخن من منتشر و پراکنده شد.
بپیوندم و باغ بی‌خو کنم
سخنهای شاهنشهان نو کنم
هوش مصنوعی: من به جمع کسانی می‌پیوندم که در باغ زندگی می‌کنند و در آنجا حواسم را با صحبت‌های جدید و متفاوتی که از پادشاهان می‌شنوم، مشغول می‌کنم.
هماناکه دل را ندارم به رنج
اگر بگذرم زین سرای سپنج
هوش مصنوعی: به محض اینکه دلم را ندارم، هرچند به زحمت از این مکان پر درد و رنج عبور می‌کنم.
چه گوید کنون مرد روشن روان
ز رای جهاندار نوشین روان
هوش مصنوعی: مرد دانا و روشن‌فکر اکنون چه می‌گوید درباره‌ی نظر و دیدگاه فرمانروایی خوش‌فکر و زیرک؟
چوسال اندر آمد بهفتاد و چار
پراندیشهٔ مرگ شد شهریار
هوش مصنوعی: چون سال به هفتاد و چهار رسید، شهریار به فکر مرگ افتاد.
جهان راهمی کدخدایی بجست
که پیراهن داد پوشد نخست
هوش مصنوعی: در جستجوی کدخدای عالم بود که پیراهنی برای پوشیدن در آغاز به او بدهد.
دگر کو بدرویش بر مهربان
بود راد و بی‌رنج روشن‌روان
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر به درویش مهربان باشد، باید راضی و خوشحال باشد و از رنج و مشکلات دور باشد.
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد وبینادل وشاه فش
هوش مصنوعی: پسر بد، کسی است که ارزش زیادی ندارد و برخی از خوبی‌ها و صفات نیکو را در خود ندارد.
بمردی و فرهنگ و پرهیز و رای
جوانان با دانش و دلگشای
هوش مصنوعی: در اینجا به ویژگی‌های مثبت مانند مردانگی، فرهنگ، خودداری و همچنین جوانان با دانش و دلشاد اشاره شده است. این جمله به اهمیت این خصائل در زندگی و جامعه تأکید می‌کند.
از ایشان خردمند و مهتر بسال
گرانمایه هرمزد بد بی‌همال
هوش مصنوعی: از بین آن‌ها، یک فرد با智慧 و بزرگوار به نام هرمزد وجود دارد که از دیگران بی‌همتا و درخشان است.
سر افراز و بادانش و خوب چهر
بر آزادگان بر بگسترده مهر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف فردی با ویژگی‌های مثبت می‌پردازد. او آدمی با سر بلندی و دانش زیاد است و چهره‌ای زیبا دارد. علاوه بر این، او مهربانی و عشق را در دل آزادگان گسترش می‌دهد.
بفرمود کسری به کارآگهان
که جویند راز وی اندر نهان
هوش مصنوعی: کسری به کاردانان گفت که باید راز او را در پنهانی جستجو کنند.
نگه داشتندی به روز و به شب
اگر داستان را گشادی دو لب
هوش مصنوعی: اگر در روز و شب به دقت و توجه به داستان گوش فرا دهی، چون لب‌هایت را باز کنی و درباره‌اش صحبت کنی، حقیقت آن را بهتر درک خواهی کرد.
ز کاری که کردی بدی با بهی
رسیدی بشاه جهان آگهی
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام دادی، با خوبی، به مقام و شناختی عالی در جهان دست پیدا کردی.
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
که رازی همی‌داشتم در نهفت
هوش مصنوعی: در آن زمان شاه به بوزرجمهر گفت که راز مهمی داشتم که آن را پنهان کرده‌ام.
ز هفتاد چون سالیان درگذشت
سر و موی مشکین چو کافور گشت
هوش مصنوعی: با گذشت هفتاد سال از عمر، سر و موی سیاه به رنگ سفید مانند کافور درآمد.
چومن بگذرم زین سپنجی سرای
جهان رابباید یکی کدخدای
هوش مصنوعی: من از این دنیا می‌گذرم و به آنچه در پس این دنیای فانی است، نیاز دارم. باید یک شخص با اختیار و قدرت برای هدایت و مدیریت پیدا کنم.
که بخشایش آرد به درویش بر
به بیگانه و مردم خویش بر
هوش مصنوعی: بخشش و رحمت بیشتر به درویش‌ها می‌رسد تا به بیگانگان و افرادی که با ما آشنایی ندارند یا از ما دور هستند.
ببخشد بپرهیزد از مهر گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج
هوش مصنوعی: اگر کسی از عشق و محبت دوری کند، دلش هرگز به دنیای پر از مشکلات و سختی‌ها بسته نخواهد شد و به آرامش دست خواهد یافت.
سپاسم ز یزدان که فرزند هست
خردمند و دانا و ایزد پرست
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزارم که فرزندم فردی حکیم، آگاه و خداپرست است.
وز ایشان بهرمزد یازان ترم
برای و بهوشش فرازان ترم
هوش مصنوعی: من از آن‌ها بهره می‌برم و در عقل و خرد از آنها جلوترم.
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی
هوش مصنوعی: من در دل او هیچ کمبودی از محبت و صداقت نمی‌بینم، فقط از بخشش و فداکاری‌اش می‌توانم بگویم.
کنون موبدان و ردان را بخواه
کسی کو کند سوی دانش نگاه
هوش مصنوعی: اکنون کسانی را که در علم و دانش مهارت دارند، فرا بخوانید؛ کسی که به سوی دانش توجه کند.
بخوانیدش و آزمایش کنید
هنر بر هنر بر فزایش کنید
هوش مصنوعی: او را بخوانید و با آزمایش توانایی‌هایش را سنجیده و در زمینه‌ی هنر به پیشرفت و افزایش بیشتری دست یابید.
شدند اندران موبدان انجمن
ز هر در پژوهنده و رای زن
هوش مصنوعی: در آن مکان، جمعی از دانشمندان و اهل نظر گرد هم آمدند، هر کدام از سوی و درب خاصی برای تحقیق و مشورت آمده بودند.
جهانجوی هرمزد را خواندند
بر نامدارنش بنشاندند
هوش مصنوعی: آفریننده جهان، هرمزد را فراخواندند و او را بر تخت ناموران نشاندند.
نخستین سخن گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
هوش مصنوعی: بوزرجمهر ابتدا به شاه با ستاره خوب و چهره زیبا گفت:
چه دانی کزو جان پاک و خرد
شود روشن وکالبد برخورد
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که چه کسی باعث می‌شود روح پاک و عقل انسان روشن شود و بدن او به کمال برسد.
چنین داد پاسخ که دانش به است
که داننده برمهتران بر مه است
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که دانش برتر از همه چیز است و دانای واقعی باید برتر از دیگران باشد.
بدانش بود مرد را ایمنی
ببندد ز بد دست اهریمنی
هوش مصنوعی: با دانایی، مرد می‌تواند خود را از خطرات و آسیب‌های شیطان‌گونه حفظ کند.
دگر بردباری و بخشایشست
که تن را بدو نام و آرایشست
هوش مصنوعی: بردباری و بخشش ویژگی‌هایی هستند که به انسان زیبایی و هویت می‌دهند.
بپرسید کز نیکوی سودمند
بگو ازچه گردد چو گردد بلند
هوش مصنوعی: پرسیدند که از زیبایی مفید بگو، چرا که وقتی به اوج برسد، چه اتفاقی می‌افتد.
چنین داد پاسخ که آنک از نخست
بنیک و بد آزرم هرکس بجست
هوش مصنوعی: آن شخص چنین پاسخ داد که از همان ابتدای کار، هر کس به دنبال خوبی و بدی خود بوده است.
بکوشید تا بردل هرکسی
ازو رنج بردن نباشد بسی
هوش مصنوعی: سعی کنید که هیچ‌کس از شما رنجیده نشود و به دل هیچ‌کس ناراحتی نزنید.
چنین داد پاسخ که هرکس که داد
بداد از تن خود همو بود شاد
هوش مصنوعی: این پاسخ نشان می‌دهد که هر کسی که به دیگران کمک کند و بخشی از وجود خود را برای آن‌ها فدا کند، در واقع خود را شادتر می‌یابد و از این بخشش خوشحال می‌شود.
نگه کرد پرسنده بوزرجمهر
بدان پاکدل مهتر خوب چهر
هوش مصنوعی: نگاه پرسشگر به بوزرجمهر افتاد، او که دل پاک و روحی والا داشت و چهره‌ای زیبا و خوش‌نمایی داشت.
بدو گفت کز گفتنی هرچ هست
بگویم تو بشمر یکایک بدست
هوش مصنوعی: به او گفت که از هر چه می‌توان گفت، می‌گویم. تو فقط تعداد آن‌ها را بشمار.
سراسر همه پرسشم یادگیر
به پاسخ همه داد بنیاد گیر
هوش مصنوعی: تمام سوالات من را به خاطر بسپار و به من یاد بده که چگونه به همه آن‌ها پاسخ مناسب بدهم.
سخن را مگردان پس و پیش هیچ
جوانمردی وداد دادن بسیچ
هوش مصنوعی: سخن را بی‌جهت دگرگون نکن و از مسیرش منحرف نکن. مردان بزرگ و جوانمرد در دادن وعده‌ها و قول‌هایشان بسیار جدی‌اند.
اگر یادگیری چنین بی‌گمان
گشادست برتو در آسمان
هوش مصنوعی: اگر یادگیری چنین باشد، بدون تردید در آسمان برای تو فضا و امکانات بیشتری وجود دارد.
که چندین به گفتار بشتافتم
ز پرسنده پاسخ فزون یافتم
هوش مصنوعی: من بارها به سوالات پاسخ دادم و از پرسشگران، جواب‌های بیشتری دریافت کردم.
جهاندار آموزگار تو باد
خرد جوشن و بخت یار تو باد
هوش مصنوعی: سرتاسر دنیا معلم تو باشد و آگاهی و خرد به مانند زره از تو محافظت کند، در حالی که شانس و سعادت نیز یار و یاور تو باشد.
کنون هرچ دانم بپرسم ز داد
توپاسخ گزار آنچ آیدت یاد
هوش مصنوعی: حال که هر چیزی را می‌دانم، از تو می‌پرسم تا پاسخ بدهی، هرچه که به یادت آمده است.
ز فرزند کو بر پدر ارجمند
کدامست شایسته و بی‌گزند
هوش مصنوعی: فرزند کدام پدر بزرگوار، شایسته و بی‌نقص است؟
ببخشایش دل سزاوار کیست
که بر درد او بر بباید گریست
هوش مصنوعی: کیست که شایسته‌ی بخشش دل باشد، وقتی که بر درد او باید گریست و غم او را احساس کرد؟
ز کردار نیکی پشیمان کراست
که دل بر پشیمانی او گواست
هوش مصنوعی: کسی که از انجام کارهای خوب خود پشیمان شده، نباید نگران باشد؛ زیرا دل او برای این پشیمانی شهادت می‌دهد.
سزاکیست کو را نکوهش کنیم
ز کردار او چون پژوهش کنیم
هوش مصنوعی: هر کسی را باید بر اساس اعمالش قضاوت کنیم. اگر به دقت به کارهای او نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که آیا او شایسته نکوهش است یا نه.
ز گیتی کجا بهتر آید گریز
که خیزد از آرام او رستخیز
هوش مصنوعی: کجا می‌توان از دنیا بهتر فرار کرد، در حالی که از آرامش او حیات و جنبش برمی‌خیزد؟
بدین روزگار از چه باشیم شاد
گذشته چه بهتر که گیریم یاد
هوش مصنوعی: در این روزگار، از چه چیزی می‌توانیم شاد باشیم؟ بهتر است به یاد دوران گذشته‌های خوب خود بیفتیم.
زمانه که او را بباید ستود
کدامست وما از چه داریم سود
هوش مصنوعی: زمانه‌ای که باید از آن قدردانی کرد، چیست؟ و ما از این وضعیت چه بهره‌ای می‌بردیم؟
گرانمایه‌تر کیست از دوستان
کز آواز او دل شود بوستان
هوش مصنوعی: کدام دوست با صدایش دل را به شادابی و سرزندگی می‌آورد که از همه ارزشمندتر باشد؟
کرا بیشتر دوست اندر جهان
که یابد بدو آشکار ونهان
هوش مصنوعی: هر که در جهان محبوب‌تر و دوست‌داشتنی‌تر باشد، بیشتر محبوبیتش را هم به صورت آشکار و هم به صورت پنهان می‌یابد.
همان نیز دشمن کرا بیشتر
که باشد برو بر بداندیش‌تر
هوش مصنوعی: هرچه کسی بداندیش‌تر و بدتر باشد، دشمنی او با دیگران نیز بیشتر خواهد بود.
سزاوار آرام بودن کجاست
که دارد جهاندار ازو پشت راست
هوش مصنوعی: جایی شایسته آرامش و آسایش است که جهان‌دار به آن تکیه کرده باشد و در آن استراحت کند.
ز گیتی زیانکارتر کارچیست
که بر کرده خود بباید گریست
هوش مصنوعی: از دنیا هیچ چیز زیانبارتر نیست جز اینکه انسان به اعمال خودش افسوس بخورد و گریه کند.
ز چیزی که مردم همی‌پرورد
چه چیزیست کان زودتر بگذرد
هوش مصنوعی: از چیزی که مردم به پرورش و توجه به آن مشغول‌اند، چه چیزی وجود دارد که زودتر از آن بگذرد و از بین برود؟
ستمکاره کش نزد اوشرم نیست
کدامست کش مهر وآزرم نیست
هوش مصنوعی: ستمکاران به خاطر رفتارشان نزد او شرمنده نیستند، زیرا محبت و شرم در وجودشان وجود ندارد.
تباهی بگیتی ز گفتار کیست
دل دوستانرا پر آزار کیست
هوش مصنوعی: در جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، چگونه می‌توان به انسان‌ها آسیب زد و دل دوستان را رنجاند؟
چه چیزیست کان ننگ پیش آورد
همان بد ز گفتار خویش آورد
هوش مصنوعی: چه چیزی است که شرم و ننگ را به همراه می‌آورد، همان سخن بدی که خود شخص به زبان می‌آورد؟
بیک روز تا شب برآمد ز کوه
ز گفتار دانا نیامد ستوه
هوش مصنوعی: روزی از کوه تا شب گام برداشت، اما از سخن حکیمانه کسی خسته نشد.
چو هنگام شمع آمد از تیرگی
سرمهتران تیره از خیرگی
هوش مصنوعی: زمانی که شمع روشن شد، تیرگی‌ها به آرامی از بین رفتند و روشنایی جایگزین آنها شد.
ز گفتار ایشان غمی گشت شاه
همی‌کرد خامش بپاسخ نگاه
هوش مصنوعی: صدای آنها باعث ناراحتی شاه شد و او به احترام آنها سکوت کرد و به آنها نگاه کرد.
گرانمایه هرمزد برپای خاست
یکی آفرین کرد بر شاه راست
هوش مصنوعی: مرد ارزشمندی به پا خاست و ستایش و آفرین گفت برای پادشاه راست‌گو.
که از شاه گیتی مبادا تهی
همی‌باد بر تخت شاهنشهی
هوش مصنوعی: مبادا که بر تخت پادشاهی، از محبت و حمایت بزرگترین پادشاهان دنیا خالی باشی.
مبادا که بی‌تو ببینیم تاج
گر آیین شاهی وگر تخت عاج
هوش مصنوعی: مبادا بدون تو، حتی اگر تاج و تخت سلطنت را ببینیم، خوشحال شویم.
به پوزش جهان پیش تو خاک باد
گزند تو را چرخ تریاک باد
هوش مصنوعی: به خاطر تو، جهان برای من بی‌ارزش است و خاک به پای تو می‌افتم. امیدوارم از آسیب‌هایی که زندگی به تو می‌زند، در امان بمانی.
سخن هرچ او گفت پاسخ دهم
بدین آرزو رای فرخ نهم
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بگوید، من با کمال میل پاسخ می‌دهم و به همین دلیل برای او دعا می‌کنم که همیشه خوشبخت باشد.
ز فرزند پرسید دانا سخن
وزو بایدم پاسخ افگند بن
هوش مصنوعی: عالم از فرزند می‌پرسد که چه چیزی می‌دانی و با این سوال می‌خواهد پاسخ مناسب را از او بگیرد.
به فرزند باشد پدر شاددل
ز غمها بدو دارد آزاد دل
هوش مصنوعی: پدر باید از غم‌ها دور باشد تا بتواند خوشحال و راضی به زندگی ادامه دهد و این شادی را به فرزندش منتقل کند.
اگر مهربان باشد او بر پدر
به نیکی گراینده و دادگر
هوش مصنوعی: اگر او به پدرش مهربانی نشان دهد، پس انسانی نیک‌سیرت و عادل است.
دگر آنک بر جای بخشایست
برو چشم را جای پالایشست
هوش مصنوعی: به زودی آن کسی که بر جایگاه بخشش قرار دارد، برای چشم‌ها فرصتی برای پاکسازی فراهم می‌آورد.
بزرگی که بختش پراگنده گشت
به پیش یکی ناسزا بنده گشت
هوش مصنوعی: انسانی بزرگ و صاحب قدرت که روزگارش بر وفق مراد نیست، به پیش کسی که به او بدی می‌کند، به ناچار به عذرخواهی و خفت می‌افتد.
ز کار وی ار خون خروشی رواست
که ناپارسایی برو پادشاست
هوش مصنوعی: اگر از کار او خونی به زمین بریزد، جایز است، زیرا زشت‌کاری او باعث این امر شده است.
دگر هر که با مردم ناسپاس
کند نیکویی ماند اندر هراس
هوش مصنوعی: هر کس که با مردم ناسپاس باشد و خوبی‌ها را نادیده بگیرد، همیشه در نگرانی و ترس خواهد بود.
هران کس که نیکی فرامش کند
خرد رابکوشد که بیهش کند
هوش مصنوعی: هر کسی که نیکی و خوبی را فراموش کند، به عقل و خرد خود آسیب می‌زند و در حقیقت به خود لطمه می‌زند.
دگر گفت ازآرام راه گریز
گرفتن کجا خوبتر از ستیز
هوش مصنوعی: او می‌گوید که اگر از آرامش و آسایش فرار کنیم، کجا بهتر از درگیری و جنگیدن است؟
به شهری که بیداد شد پادشا
ندارد خردمند بودن روا
هوش مصنوعی: در شهری که ظلم و ستم حاکم است، خوش‌فکری و خردمندی جایز نیست.
ز بیدادگر شاه باید گریز
کزن خیزد اندر جهان رستخیز
هوش مصنوعی: باید از پادشاه ستمگر فرار کرد، زیرا در این دنیا آشفتگی و قیامی در راه است.
چه گوید که دانی که شادی بدوست
برادر بود با دلارام دوست
هوش مصنوعی: شادی و آرامش همیشه رابطه نزدیکی با یکدیگر دارند و نمی‌توان یکی را بدون دیگری تصور کرد.
دگر آنک پرسد ز کار زمان
زمانی کزو گم شود بدگمان
هوش مصنوعی: اگر کسی دربارهٔ کارهای زمان بپرسد، زمانی خواهد رسید که او به خاطر ناکامی‌ها و مشکلات، دچار بدبینی و تردید خواهد شد.
روا باشد ار چند بستایدش
هم اندر ستایش بیفزایدش
هوش مصنوعی: اگر کسی چندان او را ستایش کند، نادرست نیست و همچنین این ستایش می‌تواند بر ارزش او بیفزاید.
دگر آنک پرسید ازمرد دوست
ز هر دوستی یارمندی نکوست
هوش مصنوعی: شخصی از من پرسید که در دوستی چه چیز اهمیت دارد، پاسخ دادم که داشتن یار خوب و با وفا نشانه واقعی دوستی است.
توانگر بود چادر او بپوش
چو درویش باشد تو با او بکوش
هوش مصنوعی: اگر کسی که ثروتمند است، لباس درویش پوشیده باشد، تو هم باید با او به نیکی و مهربانی رفتار کنی.
کسی کو فروتن‌تر و رادتر
دل دوستانش بدو شادتر
هوش مصنوعی: کسی که خاضع‌تر و دلسوزتر باشد، دوستانش بیشتر خوشحال می‌شوند.
دگر آنک پرسد که دشمن کراست
کزو دل همیشه بدرد و بلاست
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو بپرسد که دشمن تو کیست، به او بگو که دشمنی دارم که همیشه باعث درد و رنج دل من است.
چوگستاخ باشد زبانش ببد
ز گفتار او دشمن آید سزد
هوش مصنوعی: اگر زبان کسی بی‌ادب باشد، گفتار او باعث می‌شود که دشمنان به او نزدیک شوند و قابل سرزنش است.
دگر آنک پرسید دشوار چیست
بی‌آزار را دل پر آواز کیست
هوش مصنوعی: سوال این است که چه چیزی برای کسی که بی‌خطر و بی‌آزار است دشوار به نظر می‌رسد و صدای دل پرآشوب او چیست؟
چو بد بود وبد ساز با وی نشست
یکی زندگانی بود چون کبست
هوش مصنوعی: وقتی که آدم بد باشد و با او دوستی کند، زندگی‌اش مثل زندگی کبوتری می‌شود که در قفس زندانی است.
دگر آنک گوید گوا کیست راست
که جان وخرد برگوا برگواست
هوش مصنوعی: شخصی دیگر می‌گوید که چه کسی می‌تواند بگوید که روح و عقل به کجا تعلق دارند و به چه کسی وابسته‌اند؟
به از آزمایش ندیدم گوا
گوای سخنگوی و فرمانروا
هوش مصنوعی: بهتر از آزمایش هیچ چیز دیگری ندیدم، هرچند که سخنگو و فرمانروا همواره در حال بیان نظر خود هستند.
زیانکارتر کار گفتی که چیست
که فرجام ازان بد بباید گریست
هوش مصنوعی: آیا چیزی ناگوارتر از این وجود دارد که پایان آن انسان را به گریه وادارد؟
چوچیره شود بر دلت بر هوا
هوا بگذرد همچو باد هوا
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو به آرزوها مشغول شود، زمان به سرعت می‌گذرد، درست مثل وزش باد.
پشیمانی آرد بفرجام سود
گل آرزو را نشاید بسود
هوش مصنوعی: پشیمانی در انتها، نتیجه‌ای ندارد و نمی‌تواند به خواسته‌ها و آرزوهای انسان فایده‌ای برساند.
دگر آنک گوید که گردان ترست
که چون پای جویی بدستت سرست
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که در حال چرخش و تغییر است، بدان که وقتی که مانند جویی در دستت است، پاهایش در کجا قرار دارد.
چنین دوستی مرد نادان بود
سرشتش بد و رای گردان بود
هوش مصنوعی: این دوستی از ویژگی‌های ناپسند برخوردار بود و نشان‌دهنده نادانی و عدم ثبات در نظر و تصمیم‌گیری او بود.
دگر آنک گوید ستمکاره کیست
بریده دل ازشرم و بیچاره کیست
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری می‌گوید که ستمکار کیست، در حالی که خود دلش از شرم بریده و بیچاره شده است.
چوکژی کند مرد بیچاره خوان
چوبی شرمی آرد ستمکاره خوان
هوش مصنوعی: مردی درمانده، وقتی ببیند که دیگران به او ظلم می‌کنند، از چوبی که در دست دارد خجالت می‌کشد و نمی‌تواند به آن تکیه کند.
هرآنکس که او پیشه گیرد دروغ
ستمکاره‌ای خوانمش بی‌فروغ
هوش مصنوعی: هر کسی که دروغ را به عنوان شغل و پیشه‌اش انتخاب کند، من او را فردی ستمکار و بی‌فروغ می‌دانم.
تباهی که گفتی ز گفتار کیست
پرآزارتر درد آزار کیست
هوش مصنوعی: آسیبی که از زبان دیگران می‌رسد، کجا دردناک‌تر است از درد و آزار واقعی که می‌توان حس کرد؟
سخن چین و دو روی و بیکار مرد
دل هوشیاران کند پر ز درد
هوش مصنوعی: سخن‌چینی و دورویی و بی‌کاری مردان، دل افراد هوشیار را پر از درد و رنج می‌کند.
بپرسید دانا که عیب از چه بیش
که باشد پشیمان ز گفتار خویش
هوش مصنوعی: از دانا پرسیدند که چرا انسان‌ها بیشتر از این که از کارهای خود راضی باشند، پشیمانند و از حرف‌هایشان شرمنده می‌شوند.
هرآنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
هوش مصنوعی: هر کسی که به طور بی‌دلیل و بی‌فکر صحبت کند، در جمع مردم فقط ادعای بزرگ‌منشی و لاف‌زنی می‌کند.
بگاهی که تنها بود در نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت
هوش مصنوعی: گاهی زمانی که انسان به تنهایی فکر می‌کند، به یاد حرف‌هایی که زده پشیمان می‌شود.
هم اندر زمان چون گشاید سخن
به پیش آرد آن لافهای کهن
هوش مصنوعی: زمانی که سخن آغاز می‌شود، فرد به یاد لاف‌ها و ادعاهای قدیمی خود می‌افتد و آن‌ها را جلو می‌آورد.
خردمند و گر مردم بی‌هنر
کس از آفرنیش نیابد گذر
هوش مصنوعی: انسان دارای خرد و اندیشه می‌داند که بی‌هنرها هیچ بهره‌ای از خلقت و زندگی نخواهند برد.
چنین بود تا بود دوران دهر
یکی زهر یابد یکی پای زهر
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی خود با چالش‌ها و سختی‌ها روبرو می‌شود؛ برخی از انسان‌ها طعم تلخ مشکلات را می‌چشند و برخی دیگر از آن رنج‌ها جان سالم به در می‌برند. زندگی همیشه به همین شکل ادامه دارد.
همه پرسش این بود و پاسخ همین
که برشاه باد از جهان آفرین
هوش مصنوعی: همه فقط می‌پرسیدند و جواب همین بود که زندگی و سلطنت از طرف خداوند بر پادشاه برقرار است.
زبانها بفرمانش گوینده باد
دل راد او شاد و جوینده باد
هوش مصنوعی: زبان‌ها به فرمان او سخن می‌گویند و دلش شاد و جستجوگر باشد.
شهنشاه کسری ازو خیره ماند
بسی آفرین کیانی بخواند
هوش مصنوعی: شاه کسری از زیبایی و شکوه او به حیرت مانده و بارها بر او آفرین می‌گوید، مانند پادشاهان کیانی.
ز گفتار او انجمن شاد شد
دل شهریار از غم آزاد شد
هوش مصنوعی: از سخنان او دل شاه شاد و خوشحال شد و از اندوه رهایی یافت.
نبشتند عهدی بفرمان شاه
که هرمزد را داد تخت و کلاه
هوش مصنوعی: در زمان فرمانروایی شاه، پیمانی نوشته شد که بر اساس آن، هرمزد به مقام و جایگاه بالایی دست یافت و به او تخت و کلاهی داده شد.
چوقرطاس رومی شد از باد خشک
نهادند مهری بروبر ز مشک
هوش مصنوعی: در اثر وزش باد، کاغذ رومی خشک و شکننده شد و بر روی آن مهر معطر از مشکی گذاشتند.
به موبد سپردند پیش ردان
بزرگان و بیدار دل بخردان
هوش مصنوعی: آن را به عالمان و فرزانگان باهوش و بزرگوار سپردند که همیشه در فکر و اندیشه هستند.
جهان را نمایش چو کردار نیست
نهانش جز از رنج وتیمار نیست
هوش مصنوعی: جهان به مانند یک نمایش است و آنچه در آن وجود دارد، چیزی جز زحمت و درد نیست.
اگر تاج داری اگر گرم و رنج
همان بگذری زین سرای سپنج
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است بر تو مقام و ثروتی باشد، اما در نهایت باید از این دنیای پرفریب و پر از رنج و مشقت عبور کنی.
بپیوستم این عهد نوشین روان
به پیروزی شهریار جوان
هوش مصنوعی: من به این عهد تازه و دل‌انگیز می‌پیوندم تا به پیروزی پادشاه جوان دست یابم.
یکی نامهٔ شهریاران بخوان
نگر تاکه باشد چو نوشین روان
هوش مصنوعی: بخوان نامه‌هایی که از شاهان نوشته شده و توجه کن که آنها مانند نوشیندۀ روحبخش هستند.
برای و بداد و ببزم و به جنگ
چو روزش سرآمد نبودش درنگ
هوش مصنوعی: برای او، در میدان می‌جنگم و با استقبال از زندگی به سر می‌برم. وقتی روزش به پایان می‌رسد، لحظه‌ای درنگ نخواهم کرد.
توای پیر فرتوت بی‌توبه مرد
خرد گیر وز بزم و شادی بگرد
هوش مصنوعی: ای پیر فرسوده، به خود بیا و خرد را با خود به همراه داشته باش، از میهمانی و شادی دوری کن.
جهان تازه شد چون قدح یافتی
روانرا ز توبه تو برتافتی
هوش مصنوعی: جهان به تازگی و طراوت درآمد، چون تو در دل خود نوشیدنی جدیدی پیدا کردی و از توبه‌ات رها شدی.
چه گفت آن سراینده سالخورد
چو اندرز نوشین روان یاد کرد
هوش مصنوعی: آن شاعر پیر چه گفت زمانی که نصیحتی شیرین و دلنشین را یادآوری کرد.
سخنهای هرمزد چون شد ببن
یکی نو پی افگند موبد سخن
هوش مصنوعی: سخنانی که از هرمزد بر می‌آید، به مانند یک گفتگوی جدید و دلنشین است که موبدی آن را مطرح می‌کند.
هم آواز شد رایزن با دبیر
نبشتند پس نامه‌ای بر حریر
هوش مصنوعی: مشاور و دبیر به همکاری هم پرداختند و سپس نامه‌ای روی پارچه ابریشمی نوشتند.
دلارای عهدی ز نوشین روان
به هرمزد ناسالخورده جوان
هوش مصنوعی: نگاهی به جوانی خرم و شاداب می‌اندازیم که مانند نوشیدنی شیرین و لطیف است و در عین حال، نشانه‌ای از زوال یا عدم رشد در او دیده نمی‌شود.
سرنامه از دادگر کرد یاد
دگر گفت کین پند پور قباد
هوش مصنوعی: در ابتدای داستان از خدای دادگر یاد شده و سپس گفته می‌شود که این نصیحت از سوی پادشاه قباد به فرزندش بیان شده است.
بدان ای پسر کین جهان بی‌وفاست
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست
هوش مصنوعی: بدان که این دنیا بی‌وفا است و پر از رنج، درد و مشکلات است.
هرآنگه که باشی بدو شادتر
ز رنج زمانه دل آزادتر
هوش مصنوعی: هر زمان که کنارت باشم، از رنج‌های دنیا بیشتر شاد و از دل آزادتر خواهم بود.
همه شادمانی بمانی به جای
بباید شدن زین سپنجی سرای
هوش مصنوعی: همه خوشحالی‌ها باید در این خانه پا برجا بماند، نه اینکه با گذشت زمان به فراموشی سپرده شود.
چو اندیشه رفتن آمد فراز
برخشنده روز و شب دیریاز
هوش مصنوعی: وقتی که فکر رفتن به سراغ ما می‌آید، روز و شب به سرعت می‌گذرد و گویی زمان زیادی گذشته است.
بجستیم تاج کیی را سری
که بر هر سری باشد او افسری
هوش مصنوعی: ما به دنبال تاجی هستیم که بر هر سری قرار گیرد و آن سر، سرِ فرمانروایی باشد.
خردمند شش بود ما را پسر
دل فروز و بخشنده و دادگر
هوش مصنوعی: پسر خردمند ما کسی است که دلش درخشان و بخشنده و عادل است.
تو را برگزیدم که مهتر بدی
خردمند و زیبای افسر بدی
هوش مصنوعی: من تو را انتخاب کردم چون برترین و زیباترین هستی، با اندیشه‌ای نیکو و دارای کمال.
بهشتاد بر بود پای قباد
که در پادشاهی مرا کرد یاد
هوش مصنوعی: اینگونه بیان می‌کند که قباد به عنوان پادشاه در عرش و بهشت نشسته و به یاد من است. این نشان از ارزش و اهمیت من در نظر او دارد.
کنون من رسیدم به هفتاد و چار
تو راکردم اندر جهان شهریار
هوش مصنوعی: حال که به سن هفتاد و چهار رسیدم، تو را در این دنیا مانند پادشاهی بزرگ شناختم.
جز آرام وخوبی نجستم برین
که باشد روان مرا آفرین
هوش مصنوعی: من جز آرامش و خوبی به چیزی نرسیدم که باعث افتخار روح من باشد.
امیدم چنانست کز کردگار
نباشی جز از شاد و به روزگار
هوش مصنوعی: امید من این است که از خدای مهربان، فقط شادی و خوشبختی در این دنیا نصیبم شود.
گر ایمن کنی مردمان را بداد
خود ایمن بخسبی و از داد شاد
هوش مصنوعی: اگر مردمان را امان بدهی و به آنها کمک کنی، تو نیز در امنیت خواهی بود و با دل خوش زندگی می‌کنی.
به پاداش نیکی بیابی بهشت
بزرگ آنک او تخم نیکی بکشت
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کارهای نیک خود، پاداش خوبی بگیری، به بهشت بزرگ دست پیدا خواهی کرد، زیرا او ابتدا بذر نیکی را در دل خود کاشته است.
نگر تا نباشی به جز بردبار
که تندی نه خوب آید از شهریار
هوش مصنوعی: مراقب باش که تنها فردی که باید در کنار تو باشد، فردی صبور و بردبار است؛ زیرا تندخویی و خشم از طرف پادشاه مناسب نیست.
جهاندار وبیدار و فرهنگ‌جوی
بماند همه ساله با آبروی
هوش مصنوعی: حاکم روشن‌بین و فرهنگ‌پرور باید همیشه با آبرو و اعتبار زندگی کند.
بگرد دروغ ایچ گونه مگرد
چوگردی شود بخت را روی زرد
هوش مصنوعی: در راه دروغ و ترفند نروم، چرا که این کار باعث بدبختی و بدشانسی می‌شود.
دل ومغز را دور دار از شتاب
خرد را شتاب اندرآرد به خواب
هوش مصنوعی: دل و مغز را از عجله دور نگه‌دار، زیرا عقل و اندیشه در آرامش به خواب می‌روند.
به نیکی گرای و به نیکی بکوش
بهرنیک و بد پند دانا نیوش
هوش مصنوعی: به رفتار نیک روی آور و در تلاش برای انجام کارهای نیک باش، زیرا خوب و بد را از سخنان خردمندان بیاموز.
نباید که گردد بگرد تو بد
کزان بد تو را بی گمان بد رسد
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی که کارهای ناپسند تو را احاطه کند، زیرا آن بدی‌ها به خودت بازمی‌گردد و به تو آسیب خواهد زد.
همه پاک پوش و همه پاک خور
همه پندها یادگیر از پدر
هوش مصنوعی: همه افراد باید به خوبی لباس بپوشند و غذاهای پاک و حلال بخورند و از آموزه‌های پدران خود درس بگیرند.
ز یزدان گشای و به یزدان گرای
چو خواهی که باشد تو را رهنمای
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی راهنمایی برای زندگی‌ات پیدا کنی، به خدای بزرگ روی آور و از او کمک بخواه.
جهان را چو آباد داری بداد
بود تخت آباد و دهر از تو شاد
هوش مصنوعی: اگر دنیای خود را آباد سازید، زندگی خوبی خواهید داشت و زمانه نیز به یاری و شادی شما خواهد آمد.
چو نیکی نمایند پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکی کهن
هوش مصنوعی: هرگاه کسی کار نیکویی انجام داد، پاداشی به او بده تا درد و رنج نیکی‌های گذشته به فراموشی سپرده شود.
خردمند را شاد و نزدیک دار
جهان بر بداندیش تاریک دار
هوش مصنوعی: عاقل و دانا را شاد و نزدیک خود نگه‌دار و افرادی که بداندیش هستند را از خود دور کن.
بهرکار با مرد دانا سگال
به رنج تن از پادشاهی منال
هوش مصنوعی: برای هر کار به دانایان مراجعه کن و برای رسیدن به هدف، از سختی و زحمت نترس.
چویابد خردمند نزد تو راه
بماند بتو تاج و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: اگر شخصی دانا و خردمند بر تو دسترسی پیدا کند، مقام و مرتبه‌ات در آنجا پایدار خواهد ماند.
هرآنکس که باشد تو را زیردست
مفرمای در بی‌نوایی نشست
هوش مصنوعی: هر کسی که بر تو تسلط دارد، او را در زمان تنگدستی و نیازمندی‌ات مورد سرزنش و نازایی قرار نده.
بزرگان وآزادگان را بشهر
ز داد تو باید که یابند بهر
هوش مصنوعی: بزرگان و آزادگان باید در شهر خود از تو داد و کمک بگیرند.
ز نیکی فرومایه را دور دار
به بیدادگر مرد مگذار کار
هوش مصنوعی: از آدم‌های پست و بی‌ارزش دوری کن و نگذار که به دست ظالمی کار کنند.
همه گوش ودل سوی درویش دار
همه کار او چون غم خویش دار
هوش مصنوعی: به همه گوش و دل خود توجه کن و به حال درویش اهمیت بده. تمام امور او را همانند غم خودت در نظر بگیر.
ور ایدونک دشمن شود دوستدار
تو در بوستان تخم نیکی بکار
هوش مصنوعی: اگر دوستی در برابر تو تبدیل به دشمن شد، در این صورت در دلش بذر نیکی بکارد.
چو از خویشتن نامور داد داد
جهان گشت ازو شاد و او از تو شاد
هوش مصنوعی: وقتی که تو دیگران را از خود آگاه کنی و به آنها نیکی کنی، دنیا از این کار خوشحال می‌شود و خودت نیز از این ارتباط خوشحال خواهی بود.
بر ارزانیان گنج بسته مدار
ببخشای بر مرد پرهیزکار
هوش مصنوعی: به افراد کم‌برخوردار گنج و ثروت نده و بر مردان با تقوا و پرهیزگار رحم کن و به آنها کمک کن.
که گر پند ما را شوی کاربند
همیشه بماند کلاهت بلند
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت ما گوش دهی و در کارهایت به آن عمل کنی، همیشه موقعیت و اعتبار بالایی خواهی داشت.
که نیکی دهش نیک خواه تو باد
همه نیکی اندر پناه تو باد
هوش مصنوعی: نیکی که به دیگران می‌کنی، براساس خیرخواهی و محبت توست و تمامی خوبی‌ها تحت محافظت و حمایت تو قرار دارد.
مبادت فراموش گفتار من
اگر دور مانی ز دیدار من
هوش مصنوعی: اگر از دیدار من دور باشی، مبادا سخنان من را فراموش کنی.
سرت سبز باد و دلت شادمان
تنت پاک و دور از بد بدگمان
هوش مصنوعی: سر سبز باد، یعنی امیدوارم زندگی‌ات پر از نشاط و سرسبزی باشد. دلت شاد و خوشحال باشد و تنت سالم و دور از هرگونه بدی و بدگمانی.
همیشه خرد پاسبان تو باد
همه نیکی اندر گمان تو باد
هوش مصنوعی: همیشه خرد و دانایی مراقب تو باشد و هر خوبی را در ذهن تو به جا بگذارد.
چو من بگذرم زین جهان فراخ
برآورد باید یکی خوب کاخ
هوش مصنوعی: زمانی که من از این دنیای وسیع عبور کنم، نیاز است که یکی از مکان‌های خوب و دلنشین ایجاد شود.
بجای کزو دور باشد گذر
نپرد بدو کرکس تیزپر
هوش مصنوعی: به جای اینکه از جایی دور به او نزدیک شوم، بهتر است که به سمت کسی که به سرعت حرکت می‌کند، نروم.
دری دور برچرخ ایوان بلند
ببالا برآورده چون ده کمند
هوش مصنوعی: دریا به دور ایوان عالی می‌چرخد و مانند دمی که با کمند بالا می‌آید، برفراز می‌رود.
نبشته برو بارگاه مرا
بزرگی و گنج و سپاه مرا
هوش مصنوعی: به ایوان و کاخ من برو و بزرگی و ثروت و لشکر مرا به نمایش بگذار.
فراوان ز هر گونه افگندنی
هم از رنگ و بوی و پراگندنی
هوش مصنوعی: از انواع مختلفی از چیزها در حال پخش شدن و گسترش یافتن هستند، هم از نظر رنگ و بو و هم به شکل پخش و افشان.
بکافور تن را توانگر کنید
زمشک از بر ترگم افسر کنید
هوش مصنوعی: با عطر گلابی وجود خود را غنی کنید و از خوشبوئی مشک، بر سر خود تاجی برپا کنید.
ز دیبای زربفت پرمایه پنج
بیارید ناکار دیده ز گنج
هوش مصنوعی: پنج تن از افرادی که ثروت و زندگی با ارزشی دارند را از پارچه‌های گرانبها و زیبا بیاورید، کسانی که در کارهای دنیا ناتوانند و به دنبال گنج و ثروت هستند.
بپوشید برما به رسم کیان
بر آیین نیکان ما در میان
هوش مصنوعی: به ما لباس بپوشانید، به یاد عادات شاهان و بر اساس سنت نیکان ما در بین مردم.
بسازید هم زین نشان تخت عاج
بر آویخته ازبر عاج تاج
هوش مصنوعی: با استفاده از این نماد، تختی از عاج بسازید و تاجی که از زر ساخته شده بر آن بگذارید.
همان هرچه زرین به پیش اندرست
اگر طاس و جامست اگر گوهرست
هوش مصنوعی: هر چیزی که جلو ماست و به نظر باارزش می‌آید، چه اگر ظرفش طاس باشد و چه اگر جام یا سنگ قیمتی، در نهایت به یک اندازه ارزشمند است.
گلاب و می و زعفران جام بیست
ز مشک و ز کافور و عنبر دویست
هوش مصنوعی: در این بیت به توصیف نوشیدنی خوش‌عطر و لذیذی اشاره شده که از ترکیب مواد خوشبو مانند گلاب، زعفران و می‌خواری تهیه می‌شود. همچنین به غلظت و کیفیت بالای این ترکیب اشاره شده که به خوبی با موادی چون مشک، کافور و عنبر ترکیب شده است. به طور کلی، بیانگر لذت و شکوه این نوشیدنی است.
نهاده ز دست چپ و دست راست
ز فرمان فزونی نباید نه کاست
هوش مصنوعی: نمی‌توان از فرمان و دستور چیزی کم یا زیاد کرد، چون باید به همان اندازه‌ای که تعیین شده عمل کرد، نه کمتر و نه بیشتر.
ز خون کرد باید تهیگاه خشک
بدو اندر افگنده کافور و مشک
هوش مصنوعی: برای اجتناب از کثیفی و آلودگی، باید زمین را با خون شسته و با کافور و مشک خوشبو کنیم.
ازان پس برآرید درگاه را
نباید که بیند کسی شاه را
هوش مصنوعی: از آن پس باید درِ قصر را ببندید تا کسی نتواند شاه را ببیند.
چو زین گونه بد کار آن بارگاه
نیابد بر ما کسی نیز راه
هوش مصنوعی: اگر چنین اعمال ناپسندی در آن مکان باشد، هیچ کس نمی‌تواند به آنجا راه پیدا کند.
ز فرزند وز دودهٔ ارجمند
کسی کش ز مرگ من آید گزند
هوش مصنوعی: اگر از فرزند یا خاندان بزرگ و محترم کسی به خاطر مرگ من ناراحت شود، این برای من اهمیت دارد.
بیاساید از بزم و شادی دو ماه
که این باشد آیین پس از مرگ شاه
هوش مصنوعی: باید دو ماه از جشن و خوشی دوری کرد، زیرا این ویژگی مناسب پس از مرگ پادشاه است.
سزد گر هرآنکو بود پارسا
بگرید برین نامور پادشا
هوش مصنوعی: هر کس که پارسا و درستکار باشد، سزاوار است که بر این پادشاه بزرگ و مشهور بگرید.
ز فرمان هرمزد برمگذرید
دم خویش بی رای او مشمرید
هوش مصنوعی: به سبب فرمان خداوند، نفس خود را تحت کنترل قرار دهید و بدون مشورت او تصمیم نگیرید.
فراوان بران نامه هرکس گریست
پس از عهد یک سال دیگر بزیست
هوش مصنوعی: زیاد شنیده‌ام که هر کس پس از یک سال از پیمانی که بسته، غمگین شده و بر حال خود گریسته است.
برفت و بماند این سخن یادگار
تو این یادگارش بزنهار دار
هوش مصنوعی: او رفت و تنها یادگاری از خود بر جا گذاشت، این یادگار را با احتیاط و دقت نگهداری کن.
کنون زین سپس تاج هرمزد شاه
بیارایم و برنشانم بگاه
هوش مصنوعی: حال، از این پس تاج شاه هرمزد را تزیین می‌کنم و آن را در زمان مناسب بر سرش می‌گذارم.

حاشیه ها

1387/06/30 18:08
Shahin

در اینجا بعد از شعر
سرآمد سخن گفتن موزه دوز
ز ماه محرم گذشته سه روز
این دو بیت جا افتاده است.
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به من بنده گوش
بخواهم همی از خدا جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه

1394/01/26 11:03
ایرج

shahin گرامی
بیتی که آوردید نمیتواند درست باشد.
زیرا که ماه محرم پس از اسلام وارد ایران میشود نه پیش از آن.

1399/07/20 16:10
دکتر مسلم شیاسی

با سلام:چون فردوسی عهد محمود غزنوی در قرون 3و4 هجری قمری است لذا شعری که در باب محرم اورده اند سنخیت دارد ولی در نهایت بایستی نسخ متفاوت شاهنامه را دید و قضاوت نمود

1403/04/15 23:07
الف رسته

بیت ۹۷

چنین گفت کای پرخرد مایه دار // چهل من درم هرمنی صدهزار

در چاپ مسکو ص ۲۹۸ ( که گنجور از روی آن است) در پا ورقی سه نسخهٔ دیگر را هم نقل کرده است چنین است

چهل مر درم، هر مری صد هزار

در چاپ خالقی مطلق ج ۷ص۴۳۵ چنین است:

«چهل مرّه، هر مرّه‌یی صد هزار»

خالقی مطلق اختلاف نسخه‌ها را در حاشیه آورده است و بیشتر آنها «مر» است.

جاپ ژول مول:

چهل مر درم، هر مری صد هزار

خالقی مطلق نسخهٔ بنداری ( که ترجمهٔ عربی شاهنامه است) را نیز در حاشیه آورده است، اربعة آلاف الف یعنی چهار میلیون درهم.

اگر بیت را مطابق متن چاپ مسکو بگیریم چهار میلیون درهم چهل من است و هر منی هم صدهزار درهم.

باید جستجو کرد که وزن درهم انوشیروان چند گرم بوده است.  برای سادگی آن را ده گرم فرض بکنیم یک من می‌شود هزار کیلو یعنی یک تن، فکر نمی‌کنم که قپان کفشگر یک تنی بوده است.

اگر فرض کنیم وزن درهم ۲ گرم بوده است بار هم یک من کفشگر ۲۰۰ کیلو می‌شده است پس معلوم می‌شود که واژهٔ «من» در این بیت باید به «مر» شود که در نسخه‌های خطی هم چنین است.