بخش ۱ - آغاز کتاب
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش فرید حامد
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش زهرا بهمنی
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش سهراب سیفی
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش عندلیب
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش محمدیزدانی جوینده
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش نازنین بازیان
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش فاطمه زندی
بخش ۱ - آغاز کتاب به خوانش حمیدرضا محمدی
حاشیه ها
در بیت پنجم منظور از «بینندگان» دو چشم است. یعنی خداوند را با دوچشم نمی توان دید و چشمان خود را مرنجان.
منظور از نام در ابیات دوم، چهارم و ششم جهان نادیده است که فقط به نام ازو یاد میشود. بدین گونه است که فردوسی نام را در برابر مکان نشانده است.
با سلام و تشکر در بیت اول کلمه جان و خرد به خداوند نسبت داده شده است شما معنی جان را چه می دانید؟
در بیت دوم نام و مخصوصا جای را چه معنی می کنید؟
در بیت هفتم باز از جان و خرد سخن به میان اورده شده منظور همان بیت اول است؟
در بیت هشتم معنی واقعی چیست؟
در بیت یازدهم منظور چیست؟
منتظر نظرات شما هستم
/
با سلام خدمت همه دوستان.
بنده در حدی نیستم که بخواهم این موارد نظری داده باشم اما خانم فهیمه عزیز بگمان بنده خداوند اینجا به معنای صاحب و دارنده می باشد و نام یادآور بزرگی و عظمت است. و نیز جای به معنای مکان یا همه گیتی معنا می دهد. پس معنای مصرع می شود دارنده، مالک یا صاحب بزرگی و عظمت و صاحب کل گیتی.
امیدوارم مقبول افتاده باشد
کارتون عالی بود خیلی سایت جذابی هست
فکر کنم از امروز هروقت خسته شدم یه سر بیام اینجا و یک مثنوی از شاهنامه رو بخونم
دستتون درد نکنه
بیت چهارم از آخر معنیش چیه؟؟ "خشو" یعنی چی؟
خستو است یعنی معترف
به هستیش باید که خستو شوی
یعنی باید وجود وهستی خداوند را باور کنی،چون در بااستدلال عقلی نمی توان وجودش را به اثبات رساند،لذا به قلب وجانت باید وجودش را بپذیری.
این هم ازمواردی است که دانشمندان وفلاسفه دراثبات هستی خداوند عاجز می بودند ولذا خداباوری را فراتر از مقوله ای ازجنس تعقل وفکر ودانش می دانستند که ظرف فکری واستدلالشان دراین باره عاجز می نمود.هنوزهم بشر دراین باره
با نتایج عقلی راه به جایی نبرده ولذا به دل ودرون انسان رجوع داده اند.
در پاسخ دوستان اگر قابل بدونند باید بگم
بیت جهارم : مصرع دوم بر شده گوهرست صحییح میباشد باتوجه با شاهنامه دکتر جلال خالقی مطلق
بیت هفتم : بله همان معنی را میدهد جان همان انسان است و خرد در اندیشه های زرتشتی نخستین چیزی است که به انسان داده شده و ازینرو در شاهنامه بسیار جایگاه مهمی دارد بطور مثال :
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
بیت هشتم : یعنی انسان با خرد به بهروزی میرسد همانگونه که در مینوی خرد یکی از اثار دینی زرتشتیان امده است
بیت یازدهم : یعنی با اندیشه و جسم و زبان نمیتوان شکر نعمت خدای را بجا اورد
دوست عزیز نویسنده سایت لطفا بجای زبان از واژه زوان استفاده نمائید باتوجه متن شاهنامه دکتر خالقی مطلق
بیت دوازدم خستو بمعنای اعتراف کردن امده است
یعنی باید بوجود خدا اعتراف کنی و بمانند اشاعره و کیسانیه با خدا برخورد نکرد
با اجازه از مدیریت سایت : برای اطلاعات کاملتر به وبلاگ بنده نگاه بیندازید
جاوید زی خرم و شادکام
سلام
در جواب آقای بهزاد
"خستو" یعنی معترف، اقرار کننده
برای یافتن معنای وآژه های شاهنامه، پیشنهاد میکنم نگاهی بیاندازیذ به کتاب "واژه نامه شاهنامه" اثر پرویز اتابکی که شامل شرح لغات، اصطلاحات، نامها، و جایهای شاهنامه است
سلام بر آن بودید که واژه های کژ و ناراست را درست کنید این متن مثل بیشتر متن های اینترنتی در کفر و ژاژ بیت چارم هم دست است با وجود یادآورد دوستان دگر >
نگارنده ی برشده گ گــــوهــر
نه پیکر > به خدا نسبــتی چنین کودکانه دادن ؟
منظور از (کیوان) در بیت سوم چیست؟
کیوان = سیارۀ زحل
اگر در بیت سوم منظور از(کیوان) سیاره زحل باشد معنی نمیدهد لطفا بیت سوم را کامل معنا کنید
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
در این بیت به آفریدگار پنج موجود آسمانی ( کیوان، ماه، ناهید و مهر) و نحوهٔ گردش آنها ( سپهر گردنده) اشاره می کند.
در نگرش هیات (نجوم) قدیم نُه گردونه (یا نه سپهر و یا نه فلک) وجود داشت. هفت گردونه را می توانستند رصد کنند و طلوع و غروب آنها و گردش آنها را اندازهگیری بکنند : گردونهٔ نخست ماه (قمر) ، گردونهٔ دوم تیر( عطارد )، گردونهٔ سوم ناهید (زهره)، گردونهٔ چهارم مهر (خورشید ،هور شمس)، گردونهٔ پنچم بهرام ( مریخ)، گردونهٔ ششم برجیس ( مشتری)، گردونهٔ هفتم کیوان ( زحل). کیوان دورترین سیارهٔ گردندهٔ قابل رصد بود ( پلوتو و نپتون بعد از اختراع دوربین کشف شدند و با چشم غیر مسلح قابل دیدن و رصد کردن نیستند) علاو بر آن هفت گردونه دوتای دیگر هم برای تبیین کل گیتی لازم داشتند و آن دو، گردونهٔ هشتم گردونه ثوابت بود که صورتهای فلکی در آنها قرار داشتند و بیرونی ترین گردونه را میگفتند فلک الافلاک که محیط به تمام گیتی بود. بیتهای مشابه بیت مورد بحث در متن شاهنامه فراوان است، به عنوان چند نمونه:
خداوند کیوان و بهرام و هور
که هست آفرینندهٔ پیل و مور
خداوند کیوان و خورشید و ماه
وزو آفرین بر منوچهر شاه
خداوند بهرام و کیوان و ماه
خداوند نیک و بد و فر و جاه
خداوند خورشید و کیوان و ماه
کزویست پیروزی و دستگاه
خداوند بهرام و کیوان و هور
خداوند فر و خداوند زور
خداوند بهرام و کیوان و شید
ازویم نوید و بدویم امید
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
کیوان بیرونی ترین فلک قابل رصد بود و از این روی در ادبیات فارسی بزرگترین مقیاس اندازهگیری هم هست، مثال از همین شاهنامه بیاورم:
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
یعنی جایگاه من به بالاترین مقام ممکن رسید.
یا
که ایوانش برتر ز کیوان نمود
که گفتی ستاره بخواهد بسود
از فلک هفتم هم که آن طرف تر خواهد رفت و به ستارگاه خواهد رسید.
یا
تهی دید از آزادگان جشنگاه
به کیوان برآورده گرد سیاه
نشیمی ازو برکشیده بلند
که ناید ز کیوان برو بر گزند
دو کودک بدیدند مرده به طشت
از ایوان به کیوان فغان برگذشت
چو نامه بر شاه ایران رسید
سر تاج و تختش به کیوان رسید
آیا شاهنامه تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق بهتر است یا شاهنامه دکتر فریدون جنیدی لطفا دلیل آن را بگویید
اینکه بگوییم کدام شاهنامه بهتر است که بسیار جسارت میخواهد چون کار هر دو استاد بی اندازه ارزشمند است و عمری صرف کرده اند قطعا این دو شاهنامه بر چاپ مسکو اولویت دارد
ولی بگمانم شاهنامه استاد جنیدی شاهنامه کارامدتری است از پاره ای اشتباهات مصون است
بیت 1و بیت 7 باهم یکی است
قابل عنایت دوست عزیز جناب آقای حمیدرضاگوهری : بعضی از قضایا هست که در منطق انسانی دارای دو وجه ولی حاصل یکسانی هستند نظیر همین موردی که اشاره کرده اید یعنی مصرع مورد نظرتان را در هر دو حالتی که بخوانیم ، معنی و مفهوم یکسانی از آن گرفته می شود که این مفهوم در اینجا اینست که : از معنا و نام خدا ، نه اندیشه و نه حاصل اندیشه نمی تواند بالاتر برود که ملاحظه می شود در هردو عبارت یک مفهوم از آن نتیجه می شود . حالا اینها که تقریباً به هم شبیه هستند ، من برای شما یک مثالی از این دست قضایا در منطق بیاورم که به کلی با یکدیگر متناقض و بلکه متنافر هستند ، حدود چهل و اندی سال پیش ( به مقیاس مقطع فعلی 3/11/1391 ) ماهنامه دانشمند از قول یک دانشمند علوم فضائی شوروی سابق نوشت : یا ما در کیهان تنها هستیم و یا موجودات زنده دیگری هم در کیهان هست ، و این در هردو حالت وحشتناک است ! که ملاحظه می فرمائید دو موضوع کاملاً متناقض بودن یا نبودن ، هردو به یک نتیجه گیری ختم می شوند بنا برهمه اینها خودتان را زیاد در این خصوص رنجه نکنید
به نام خدا
با سلام
دوست گرامی جناب آقای حمید رضا گوهری نظر شما درباره بیت مذکور به نظر اینجانب جالب و پذیرفتنی است اما پرسش این است که آیا شما شاهدی دارید که در آن برای ثمر(بر) فعل گذشتن به کار رفته باشد؟ مثلا گفته باشند بر اندیشه ام از فلان چیز گذشت؟
با درود. خواهشمندم تاریخ و ساعت حاشیه ها را هم نمایش دهید. خیلی بهتر است اگر پی نویس هایی هم برای معنی و یا درست خواندن اشعار نوشته شود. اینکار می تواند توسط خوانندگان و بازبینی دست اندرکاران انجام شود.
با درود و سپاس از گمانه های ارزشمند شما دوستان خوب.
در پاسخ به نظر شماره 13 حاشیه:
ناشناس نوشته:
SALAM KASI HAST INO KAMAL MANI KONA HAHAHAHA
اگر منظور "کمال" است، برداشت مناسبی به نظر می رسد.با شما هم عقیده هستم.
هنرپیشه
با درود و سپاس
دوست گرامی آقای حمید رضا گوهری
نظر شما خوب و مطلوب و آموزنده است است. نگران و دلخور نباشید. اجازه بدهید برداشت های مختلف ارائه شوند تا دیدگاههای مختلف درک کاملتری را بدهند.
هنرپیشه
در باره نکات جناب حمید رضا گوهری:
واژه “بر” درزبان فارسی به دو معنی آمده است
1 - بالا
2 - حاصل ، میوه ، نتیجه
اگر زبان خراسانیان را هم جزو فارسی به حساب بایست بگویم، بر، به معنی یادگرفتن و حفظ کردن نیست و ما فارسی زبانان خرسان در مکالمات روزمره میگوییم:
کتا ر از بر کردم.
ئی درسها ر بر هستم.
واژه “بر” درزبان فارسی به دو معنی آمده است
1 - بالا
2 - حاصل ، میوه ، نتیجه
اگر زبان خراسانیان را هم جزو فارسی به حساب آورید، بایست بگویم، بر، به معنی یادگرفتن و حفظ کردن هست و ما فارسی زبانان خراسان در مکالمات روزمره میگوییم:
کتا ر از بر کردم.
ئی درسها ر بر هستم.
پس "بر" به معنی حفظ و کردن و یاد گرفتن هم معنی میدهد.
عذرخواهی بخاطر اشتباه تایپی پیش آمده.
انچه که بر و نتیجه روش خردمندانه یزدانشناخت است تنزیه و پاک دانست خداوند می باشد و لی در رازوری و عرفان تشبیه و همانند سازی خداوند رخ می نماید که همگان را نمی زیبدو خوش نمی اید انجام کار اینکه خردمندان میفرمایند حاصل کار خردمندی تا اینجاست که خدای را پاک دانست از هر چیزو اندیشه مان از این بتر نمی رود و حاصل رازوری را که نمی توان گفت مگر به شطح و تامات و بر ایشان ان برفت که بر حلاج و شهاب سهروردی و عین القضاة باری هردو را میتوانیم بپذیریم اما باز هم خواهم اندیشید حمید رضا جان
با درود البته شما راست می فرمایید کمی حاشیه رفتم ولی در کل منظورم این است فردوسی مانند یک خرد مند گفته اندیشه از تنزیه برتر نمی رود و روش بخر دانه ای برای ستایش خداوند در این بیت انتخاب کرده است و هدفش گفتن همان بر نگذشتن است که همه مردم می خوانند و درست هم می خوانند و نه بر به معنی محصول و نتیجه، نخواستم رک باشم گره به کارم افتاد ، با درود به شما
سایتی را سراغ دارید که شاهنامه را به نثر در آورده باشد ؟
پیروزان اگر شکوه شاهنامه را بخواهی به همان نظم ( پیوسته) بخوان اگر واژه میخوانی برو سراغ گرشاسبنامه اسدی توسی،
نوشته ی آقای گوهری برای من بسیار جالب بود. برای من سوال است که چرا آقای گوهری تذکر این اشتباه را به صورت مقاله در نشریات علمی ارائه نمی کنند. نظرات سایر دوستان به شکل دهی نوشته ای شان به گونه ی یک مقاله کمک کرده است.
سوال دیگر آنکه در صورتی که ما "اندیشه بر" را حاصل یا میوه اندیشه معنی کنیم،حاصل اندیشه چیست؟
سلام بر پایه گزار و یا پایه گزاران این سایت جذاب و عالی و سلام بر مشارکت کنندگان در این سایت. امیدوارم این سایت همواره پاینده و جامع تر از گذشته باشد
با درود و سپاس فراوان از سازندگان و راهوران ( مدیران ) این سایت.
و سپاس ویژه از آقای گوهری که بحث دلکشی ( جالبی ) را در میان گذاشتند.
اسم این خالقی مطلق بیخود با شاهنامه اجین شده این کسی که رستم را مردی شکمباره و تنبل و کم اثر معرفی میکند حالیکه شاهنامه بر اساس کاراکتر رستم بنا شده چه جایی در شاهنامه شناسی دارد
به نظر من باید شاهنامه را خود بارها و بارها خواند و خود بارها وبارها تحقیق کرد و خودبارها و بارها مورد نتیجه گیری و تصحیح نتیجه قرار داد تا نتیجه واحد واصلی ابیات را دریافت.منظور اینجانب این است که انسان از ابتدا علامه دهر نبوده وباید جرئت اغاز داشته باشد و در میان انبوه نظرات ذکر شده اساتید سر در گم و نا امید نشود .امید است که اساتید وبزرگواران جسارت این طالب حقیر وتشنه را مورد بخشش قرار بدهند.
سلام و درود
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر، اندیشه بر، نگذرد
«بنام» صفت است و صحیح آن «به نام» است.
در ضمن در ترجمه بسم الله الرحمن الرحیم از با استفاده کنیم مناسب تر است.
با نام خداوند مهرگستر بخشاینده مهرورز
گنجینه زبان پارسی را حفظ نماییم.
درود بر شما بسیار از سایت بهره برده ام.
نخستین بنام خدای عـزیز که از طاعتش نیست راه گریز
خداوند فردوسی آن مرد راد که گیتی چون او را نیارد به یاد
همان مرد پوینده در پارسی شگفت آفریده درآن سال سی
زبان زنده از همّ آن زنده مرد کسی اینچنین شاهکاری نکرد
حکیمی که تاریخ ایران زمین ز عهد قدیم، قبل توران و چین
نبشته که ما را دهد آگهی ز ایران به دنیا رسد فـــــرهی
جهانی بگفتار او زنده است خــداوند پندار رخشنده است
ز عرش و زفرش و زکنه زمین ز بیـــداد و داد و زتخت و نگین
زعشق و زکین و زمهر و یقین از اخلاق و کردار، خُرد و وزین
حکایت چنان قند شیرین کند نصیحت به فردا ز دیرین کنـــد
نمیرد که او تا ابد زنده است که تحم سخن را پراکنده است
به نظر می رسد علامت گذاری اقای گوهری درست است چون اینگونه به ادبیات فروسی بزرگ شبیه تر بوده و نیز باشکوه تر است .
ولی با معنای بر به عنوان میوه شک دارم و احساس می کنم کار کرد این واژه در اینجا فقط برطرف کردن کمبود وزن در مصرع دوم است .
یا به معنای کنار است . یعنی فکری برتر از این از کنار اندیشه عبور نمی کند .
خرد را و جان را همی سنجد او
در اندیشه سخته کی گنجد او
این کل ان چیزیست که کانت در فلسفه می گوید .
کانت در فلسفهٔ خود در پی پاسخگویی به سه پرسش اساسی است: نخست اینکه چه چیز را میتوان دانست (نقد عقل محض)؟ دوم اینکه چه باید کرد (نقد عقل عملی)؟ و سوم اینکه چه امید و انتظاری میتوان داشت؟
در نهایت او اینگونه نتیجه می گیرد که ذات افریدگار خود ترازوست و خرد داخل ترازوست یا بعبارت فردوسی ( سخته ) .
انچه داخل ترازوست هرگز نمی تواند ترازو را وزن کند .
سلام
فقط میتونم بگم سایتتون بی نظیره
اخه چرا شعر های عمر خیام فیلتره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کارن و فهیمه گرامی
معنای بیت هشتم
اگر خرد به گفتار دراید تنها می تواند از دریافت های حواس پنجگانه از جمله حس بینایی بگوید و نه بیش .
با درود به همه دوستانی که سخن فردوسی را ارج مینهند و درباره آن می اندیشند.
جناب گوهری قطعا می دانید که خواندن این بیت به شکلی که شما می فرمایید، به این معنی است که یک ترکیب اضافه استعاری مقلوب به کار رفته است؛ یعنی اندیشه به درخت تشبیه شده و «بر» هم از اجزای آن درخت معهود است. با این وصف، تمام شواهدی که شما برای توجیه شکل خواندتان در نظر گرفته اید، شباهتی به آن نخواهدداشت؛ از جمله: باده درون رنج اندر گردان سپهر و... هیچ کدام ساختار این چنینی ندارند؛ بنابر این برای اثبات مدعا باید شواهد دیگری آورد. بنده به هیچ وجه در مقام نفی یا اثبات این نظر نیستم، فقط گمان می کنم شواهد موجود بسندگی ندارد.
من معتقدم که مشکلات یک متن را در مرحله نخست با استفاده از شواهد همان متن حل کرد:
فراوان نمانی سرآید زمان
کسی زنده برنگذرد بآسمان
دگر گفت کز گردش آسمان
خردمند برنگذرد بی گمان
یک مثال هم از سام نامه خواجوی کرمانی:
بدو گفت قلواد کای پرخرد
از این بیش اندیشه برنگذرد
در بارهی بدخوانی برخی دوستان مصراع دوم بیت نخست خرد نامه را ، استاد خانلری در بخش افعال پیشوندی از جمله برگذشتن را ذکر فرموده است و در"شاه نامه ها "نیز بارها برگذشتن به مانای راستین آن به کار رفته است و در سخن دیگر بزرگان از آن همه مادر زبان فارسی سعدی
که فرموده است:
خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی؟
که بر گذشتی و از دوستان نپرسیدی؟
....
محل و قیمت خود، آن زمان بدانستم
که بر گذشتی و مارا به هیچ نخریدی
گمان نمی برم تعبیر دور و دراز " اندیشه بر"
اضافهی مقلوب جایی در فهم سخن حکیم داشته باشد،
من فرمایشات آقای حمید رضا گوهری را مطالعه کردم و به نظرم ایشون کاملا درست میفرمایند.
جایی خوانده بودم که بیت اول اشاره به انسان داره و (صاحب جان و عقل) و در مصرع دوم این بیت اشاره شده که فکر و اندیشه ی ما بیشتر از این اطلاع نداره.
فرمایش جناب حمید رضا گوهری نگاهم رو تغییر داد
جناب حمید رضا گوهری
در همه ی مواردی که فرمودید باجنابعالی موافقم به جز همین بیت اول شاهنامه
که میفرمایید چهل سال است که فریاد میکنید و باز هم غلط خوانده می شود
من با همان غلطی که میفرمایید بیشتر موافقم {ببخشید که جسارت میکنم } چون من هنوز چهل سالگی را پشت سر نگذاسته ام
شاید چند سال دیگر به انتقاد شما برسم
مرقوم فرمودید : کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد
این صورت غلط خواندن این مصرع است که معنی اش این میشود
که ازاین بالا تر اندیشه بالا نرود
صورت صحیح خواندن این مصرع اینست
کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد
که معنی آن این خواهد شد
که ازاین بالا تر ، براندیشه یا حاصل اندیشه ، نمیرود ویا بعبارت بهتر
حاصل اندیشه ازاین بالا تر نمیرود
بنده گمانم برین است که : کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد را اگر طور دیگری معنی کنیم این غلط انگاری منتفی خواهد شد. بدینگونه
کزین برتر ، اندیشه ، برنگذرد یعنی
اندیشه ازین برتر ، نمی گذرد
یا وقتی اندیشه تا این حد رسید ، متوقف میشود
با عرض احترام
ناآشنا
ببخشید باید مینوشتم : من باهمانی که میفرمایید غلط است بیشتر موأفقم
بعداً متوجه شدم ، نکند اشتباه تعبیر شود
با پوزش مجدد
ناآشنا
جناب گوهری ، ای بزرگوار
چرا این اندازه خشمگینی برادر ؟ نیازی به چهل سال خروش نیست . من یکبار نوشت ترا خواندم و پذیرفتم . از این پس هم سخن استوار ترا سنجه گیرم . هر کس را هم که بینم نادرست خاند گرز گران بر سرش کوبم . اگرچه بر این باورم که اندیشمند آگاه آرام ندارد و دلسوز است اما دست کم با واژه های " خفه بشم" خودآزاری مورز . اگر خفه شوی چگونه درست خاندن را بیاموزیم ؟
جناب حسینی نوشته اند منظور از نام در ابیات 2 و 4 و6 خهان نادیده است با بررسی واژه نامه ها نام به معنی اسم آمده و نهایتا بعضی بزرگان نام را به معنی نام آور نامدار و سرآمد به کار برده اند اگر ایشان مدرکی دارند بر اینکه نام به معنی جهان نادیده ویا نفردوسی بزرگ ام را به معنی مکان بکار برده اشاره بفرمایند
در بیت ششم:
نیابد بدو نیز اندیشه راه که او برتر از نام و از جایگاه
بیت درست این است:
نه اندیشه یابد بدو نیز راه که او برتر از نام و از جایگاه
خواهشمندم ویرایش شود.
سلام
درادامه حرف اقای گوهری باید بگم این ترجمه که الان خدمتتون عرض میکنم از زبان بهترین شاگرد استاد میر جلال الدین کزازی٬خانم مژگان شیرزادی ٬که تمام تفاسیر شاهنامه رو از زبان استاد کزازی نقل میکند واز تمام سخنان ایشون یادداشت برداری میکرده است
حالا با این ترجمه هر کس هر برداشتی دارد به خودش مربوط است ولی اصل این شعر این است که خدا خالق روح وعقل ماست ودر این شکی وجود ندارد ونیایش فقط مختص به کسی است که لایق ان باشد وان شخص فقط حضرت حق است
ترجمه
سخن را با نام خدایی که خالق جان وخرد است آغاز میکنیم
زیرا خداوند از همه اندیشه ها وخردها بالا تر است
با تشکر از توجه شما
به نظر حقیر منظور شخص شخیص فردوسی این بوده است که اندیشه ها از خرد وعقل بالا تر نمیرود و خرد وعقل هیچ گاه پایانی ندارند تا زمانی که به حضرت حق ختم شوند واینحاست که ما دربرابر خالق حان وخرد سر تعظیم فرود می آوریم
جناب گوهری حق با شماست بزرگوار. چرا اینقدر خود را ناراهت میکنی؟
من مطلع سخن گرانمایه فردوسی را چنین معنی می کنم.
از آن جایی که انسان هر کاری را با یاد و نام خدا آغاز می کند فردوسی هم در آغاز شاهنامه نام خدا را بر زبان می راند (تا از قدرت ذاتش مدد و نیرو گرفته) و معتقد است که بهتر یا بالاتر از نام خداوند (کزین)، بر فکر و اندیشه انسان نخواهد گذشت (یا برتر از نام خداوند از اندیشه انسان خطور نمی کند.)
کزین برتر، اندیشه بر، نگذرد
از این بهتر، بر اندیشه ، نمی گذرد
با سلام
در بیت نهم
ستودن نداند کس اورا چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
حرف ت در کلمه ی ببایدت چه معنا و چه نقشی در بیت دارد
با تشکر لطفا سریع تر پاسخ بدهید
ابالفضل خان
ت بر میگردد به بندگی
یعنی کمر بندگیَت {بندگی ات} را باید ببندی
یعنی وظیفه ی بندگیَت را بجا آور
موفق باشید
همچنین خیلی فوری و اورژانسی خدمتتان عرض کنم که بدون آن سکته در این نیم بیت پیش می آید.
گوهری جان. آیا در جای دیگر شاهنامه مورد دیگری را سراغ داری که فردوسی بر رابه معنای میوه به کار برده باشد؟ اگر هست من حرف تو را می پذیرم، اما اگر نباشد حرف تو را اگر حتا به غنای شاهنامه کمک کند نمی پذیرم. شاهنامه را همان گونه که هست باید خواند و شناخت، نه با تاسیر شخی!
گنجعریان گرامی جنابان گوهری سمش و دیگر سرورانی که بر خوانش بیت نخست به شیوه خود پا میفشارند
مانا البته در دل شاعر است و د ست ما از داما ن حکیم کوتاه. مگر دوستی از دوستان گنجور که خواجه شیراز را به خواب می بیند و باشاعر گفتگوها دارد کمک کند!!ورنه چاره ای جز جستجو در فرهنگها و شواهد بزرگان شعروادب نخواهیم داشت.
اینست آنچه این کمترین از فرهگها و شواهد گرد کرده انست بخوانید ( ار حوصله دارید ) و خود به داوری بنشینید
نخست اندر ماناهای بربا زبر و پیش و زی:
بلندی، بلای ، زبر ، روی ، سر.
بر مخفف برند،، بر مخفف برند
بر گروه ، طایفه، دست
بر راستگو، راست سوگند مهربان
بر دشت، زمین خشک مقابل بحر
بر نامی از نامهای باریتعالی
برو بوم سرزمین میهن
بر یخ نوشتن کار بیهود کردن
بر ریشه بریدن جداکردن ورقهای بازی
بر بر درخت میوه، بالابلند ، نزد ،نزد ، پیش هنگام
سینه آغُوش
بر حٔفظ کردن
و اما مدارک معتبر:
برگذشتن ( لغتنامه مصدر مرکب پیشوند)طَی شد، سپری شده
اگر چاهساری که بی آب گشت
فراوان بر او سالیان بر گذشت فردوسی
یکسال برگذشط که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایت آن فقیر ناصر خسرو
چون بر این قصه بر گذشت شبی
رو چو عنقا نشان نداد کسی نظامی
بایزید می گوید: دویست سال بر بوستاب بر گذِدچون ما گلی در رسد تذکره او لیا
تجاوز کردن فزون تر شدن
زسیم سره خایه، سدبارهشت
که هر یک به مثقال صد بر گذشت اسدی
پسر چون زده بر گذشتش سنین
زنامردمان گو فراتر نشین سعدی
عبور کردن،، رد شدن ، پشت سر قرقر دادن
یک روز به نزدیک آن چهار دیوار بر گذشت، و اورا قصه آن دیوار و مردمان بگفتند تفسیر طبری
خاقان بگریخت و مردا ن آز آنجابر گذشت، و آن شهر پس و پیش خود کرد ترجمه بلعمی
نبام خداوند جان ء و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرتد فردوسی
بدیدم اگر بگذرد بر تو راه
زبانی مکن، بر گذر بی سپاه فردوسی
چون از سر سدره بر گذشتی
اوراق حدیث در نوشتی نظامی
وقتی بر مستی بر گذشت، دهانش آلوده بود، آب آورد و دهان مرد بشست تذکره اولیا
محل و قیمت خود آن زمان بدانستم
که بر گذشتی و مارا به هیچ نگرفتی سعدی
از کفتار کسی بر نگذشتن، پذرفتن گفتار کس
مر اورا همه پاک فرمان برید
زگفتار گودرز بر نگذرید فردوسی
بالاتر رفتن برتر رفتن
بیامد شهنشاه از آنسان به دشت
همی تاجش از مشتری برگذشت فردوسی
خروشیدن تازی اسبان به دشت
زبانگ تبیره ، همی بر گذشت فردوسی
مخور اندوه که ازاینجا همی بر گذری
گرچه ویرانه است این منزل ما یا بنواست. ناصر خسرو
از مزاح بر گشتن به قول امروزیها از شوخی گذشتن
بپوشید باید یکایک سلیح
که این کار ما بر گذشت ازمزیح فردوسی
از اوج بر گذشطه، به حد اعلای بلندی رسیده
وآن خط ز اوج بر گذشته
طفل اس به میل باز گشه نظامی
چشم پوشیدن
چون بر گذری ز خود پرستی
در خود نه گمان بری که هست نظامی
باشد که مانیز از خودپرسی بر گذریم
با پوزش و البته امید بخشایش سهو القلم را که اندک هم نیستنداصلاح میکنم
گنجوریان شمس گروه ، طایفه، دسته
مرکب پیشوندی یک سا ل بر گذشت
بوستان قرار دادن اوج بر گذشطه
یک سوال؟
یک بیت مشهوری هست که فردوسی می گوید:
«جهان را بلندی و پستی تویی/ندانم چه ای؟ هر چه هستی، تویی» آدرس این را در گنجور به من می دهید؟
با سپاس
نقیضه!
ظاهرا آنجا که مرحوم جامی در هفت اورنگ می گوید:
بلندی و پستی نخوانم تو را/مقید به اینها ندانم تو را
نه تنها بلندی و پستی تویی/که هستیده و هست و هستی تویی
یک گونه تعریض به بیت زنده یاد فردوسی دارد. اما انصافا استحکام بیت فردوسی سر جایش باقی است و مرحوم ملاصدرا که با احترام از فردوسی موحد و مسلمان یاد می کند، از این بیتش بسیار خوشش می آید. یک جور نور دیده ی وحدت وجودی ها -و بل وحدت موجودی ها-می تواند باشد این بیت حکیم طوس.
در ویکی پدیا هم خوانده ام آنجا هم که نظامی می گوید:...پناه بلندی و پستی تویی... در حقیقت اشاره ای به بیت فردوسی هم هست.
همچنین صاحب اسرارنامه-که می گویند عطار عارف است- داستان خواب دیدن فردوسی را که یاد می کند انجا که می گوید:
پذیرفتم منت تا خوش بخفتی
بدان یک بیت توحیدم که گفتی
منظورش از "بیت توحید" همان بیت معروف فردوسی است.
البته شبیه این گونه خوابی را هم برای ابونواس اهوازی-شاعر بزرگ عربی سرا- نقل کرده اند که برای یک بیت شعر او را بخشیدند و اگر خاطرم به خطا نرفته باشد این را در کتاب اخبار ابی نواس نوشته ی ابن منظور صاحب لسان العرب خوانده ام.
آنجا که گفته بود:
عیون من لجین شاخصات/بأبصار هی الذهب السبیک
علی قضب الزبرجد شاهدات/بأن الله لیس له شریک
و این شعر مرا یاد شعر آن شاعر(سعدی بود؟) می اندازد که گفته:
هر گیاهی که از زمین روید
وحده لاشریک له گوید
یک شعر دیگر در همین باب در خاطرم هست که در یکی از کتب ابن سینا دیده ام که از شاعری بدون ذکر نام نقل می کند که:
و فی کل شی ء له آیة/ تدل علی انه واحد
فکر کنم این شعر از ابی العتاهیه باشد و الان حوصله ندارم بروم از کتابخانه دیوانش را بیاورم و ببینم از وی هست یا نه؟
زیاده جسارت شد. یا علی
پر حرفی مرا ببخشید.
اما همین که خواستم روم یادم آمد که ملاصدرا در مثنوی اش-که سال 76 در قم چاپ شده- و اشعاری متوسط و گاه خیلی ضعیف هم دارد و کلا ملاصدرا در شعر فارسی، جزو شعرای درچه 5و6 است می گوید:
می ستایم خالقی را کوست هست/این دگرها نیستند و اوست هست.
یک گونه نگاه به واقعیت عین الیقینی شعر فردوسی و مقولات اشراق و تجلی ذات واحد و بسیط حق و کل الاشیاء بودن وی(غیر از تفسیر غلط برخی صوفیه) دارد و نفی هستی از غیر خدا را قاصد است....
عذرخواهی مجدد.
ایمیل؛ اگر کسی لطف کرد و نشانی بیت فردوسی را داد. با سپاس بسیار.
ایمیل؛ اگر کسی لطف کرد و نشانی بیت فردوسی را داد. با سپاس بسیار. najafi1370@gmail.com
درود به تمام ایرانی های عزیز،جسارتا حس من به بیت ومصرع اول شاهنامه این هست که:فردوسی میگه که بنام خداوند جان و خرد
که از این برتراندیشه بر نگذرد یعنی اینکه سپاس خدایی رو میکنه ابتدای این لوح زرین، که دوتا نعمت بزرگ به انسان داده آفریدگار، یکی جان ودیگری خرد وبخاطر این دو نعمت ارزشمند، سپاس از آفریدگار نهایت هر اندیشه ای هست
عالی بود
سپاس
جناب گوهری، با درود
این که شما میگویید خوانش مرسوم "... برنگذرد"، غلط است، خود حرفی نادرست است. کجای این خوانش نادرست است؟ تنها مد نظر شما نیست، نه اینکه نادرست باشد. آن خوانش دور از ذهن هم که شما میگویید نادرست نیست، اما به نظر من خوانش مرسوم معنایی بهتر و درست تر دارد. زیرا میگوید اندیشه ما از آن مرتبه فراتر نمیرود، یا به آن مرتبه نمیرسد. که هم از دید دستور و هم معنا درست میباشد.
اما اگر خوانش شما را بپذیریم معنای آن به گفته خود شما میشود: حاصل اندیشه از آن فراتر نمیرود. دو مشکل وجود دارد: یکی اینکه سوال پیش میاید آیا اندیشه فراتر میرود و تنها حاصل اندیشه است که فراتر نمیرود؟! دوم اینکه خود شما حاصل اندیشه را چیزهایی مانند سلفن و لپ تاپ و کتاب معرفی کردید! ممکن است توضیح دهید اینها چگونه ممکن است به "این برتر" برسند تا ببینیم میتوانند از آن بگذرند یا نه؟! همانگونه که میبینید دست کم خوانش شما از نظر معنا مشکل دارد.
از این گذشته، نمیدانم این پافشاری و فریاد چهل ساله شما برای چیست؟! آیا نمیدانستید یک بیت شعر میتواند خوانشهای متفاوت داشته باشد؟ این تصور که یک بیت فقط و فقط دارای یک خوانش است زیبندهٔ هیچ خردمندی نیست.
-- پی نوشت: فرموده بودید "برگذشتن" به چشمتان نیامده است، که دیگران از شاعران متفاوت مثال آوردند. اما شما "اندیشه بر" دیگری مثل نیاوردید. دیگر اینکه، این قانون "دوبار کلمهای را به یک معنی بکار نبردن" را از کجا آوردهاید؟! در شعر بعدی بخوانید: خرد رهنمای و خرد دلگشای - خرد دست گیرد به هر دو سرای. امیدوارم هم شما از این رنج چهل ساله رها شده باشید، و هم ما از این فریاد و اصرار بیهوده. با آرزوی شادی و تندرستی برای شما
این چند بیت را چند سال پیش به مناسبت روز فردوسی گفتم و آن مرد بزرگ و سخنی که به درستی پیشبینی کرده بود :)
برآمد چو خورشید از خاوران
مر آن مرد روشن دل خوش زبان
به دفتر در آورد داستان شگرف
که چون کوه برجا، نه چون آب و برف
ورا نام فردوسی است آن بزرگ
همی زنده است زان گفت سترگ
"از آن پس نمیرم که من زنده ام
که تخم سخن من پراکنده ام"
با درود،
مدتی است که بیت "توانا بود هر که دانا بود، ز دانش دل پیر برنا بود" تفکر من را مشغول ساخته.
از دوران کودکی به خاطر دارم که این بیت را در شعر دیگری از حکیم فردوسی خوانده ام و همچنین به شکل نقل قول توسط شعران دیگر. فکر میکردم که این بیت در یکی از اشعار معلم اخلاق سعدی بزرگ امده است. هر چه که در وب جستجو کردم و یا استفاده از جستجوگر گنجور، نتوانستم استفاده این بیت در آثار شاعران دیگر را بیابم. از استادان گرامی تقاضا دارم مرحمت فرموده و راهنمائی فرمایند.
با درود بر دوستان بزرگوار مخصوصا برادر عزیزم آقای حمید رضا گوهری
خدمت ایشان عرض می کنم که بنده با خوانش ایشان موافق نیستم و بیت را باید به همان صورت خواند که بزرگان ادبیات فارسی هم خوانده اند اما معنی آن :
به نام خداوند جان و خرد [شروع میکنم ] که اندیشه آدمی [در توصیف خداوند] نمیتواند بیش از این حد پیش برود .
انسان برای تعریف کردن و شناساندن خداوند میتواند بگوید: خدای جان ، خدایخرد ، خدای کیوان ، خدای آسمان ، و.... یعنی خدا را با نام مخلوقاتش تعریف کند و بشناساند ولی فراتر از این حدّ نمی تواند پیش برود،یعنی نمیتواند به شرح چیستی ذات خدا بپردازد.( از این برتر اندیشه بر نگذرد
شاعر در بیت های بعدی آورده : خرد را و جان را همی سنجد او/ در اندیشۀ سخته کی گنجد او » یعنی خدا عقل و جان را با اندازه ای محدود به انسان عطا کرده است و توانایی اندیشۀ انسان حدّی دارد و نمی تواند به چیستی خداوند – که حدّ توانایی و عظمتش نامحدوداست – پی ببرد .
اگر بیشتر دقت کنید ، سخن از ذات خداست که اندیشه آدمی از پی بردن به آن ناتوان است .
ستودن نداند کس او را چو هست : در این مصرع هم باز منظور از ستودن یعنی تعریف کردن خداوند برای شناساندن ، (نه شکر گزاری و عبادت )
میان بندگی را ببایدت بست : یعنی تو ای انسان نمی توانی ذات خدا را تعریف کنی از این پرس و جوی بیهوده دست بردار و به بندگی ات برس
دوستان عزیز ، فردوسی در این ابیات عقیده خود را در مورد خداوند توضیح می دهد ، آن هم در جوی مخالف ، کسانی که با آن ها بحث می کند اعتقاد دارند که خدا را می توانند دید ، و فردوسی با برداشت درست از آیات قرآن می گوید : به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را ) و در بیت بیت این ابتدای سخن عقیده خود را در مورد خداوند شرح می دهد به همان سلیقه که قرآن هم می آموزد ، ما در قرآن آیات متشابه داریم که نباید در مورد آن ها فکر کنیم چون توانایی فکر ما در آن حد نیست ، اندیشه مثل یک ترازوی زرگری است ، ترازوی زرگری وسیله خوب و دقیقی است که می تواند وزن یک گوشواره را بسنجد ، اما آیا می توان وزن کرات را هم با آن اندازه گرفت؟؟؟
بله اندیشه انسان در شناخت خدا می تواند تا این حد پیش برود که او را خالق جان و خرد بداند اما بیش از آن پیش نمی رود
سوال : چرا فردوسی در بیت اول از جان و خرد سخن به میان می آورد؟
جواب : البته در بیت های بعدی از مخلوقات دیگر هم نام برده ، اما موضوع سخن در شاهنامه انسان است ، و انسان با نیروی جان و خرد پای به میدان زندگی می نهد ، در واقع موضوع اصلی شاهنامه همان جان و خرد است و بنا براین سزاوار است که حکیم توس سخن خود را با نام خداوند جان و خرد بیاغازد . ( براعت استهلال)
دوستان برای اعلام نظرات خود می توانند با اینجانب تماس بگیرند : 09141044965
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
ستودن در این بیت ، با توجه به دیگر ابیات ، تعریف کردن است ، - مثل تعریف کردن مفاهیم علمی ، مثلا تعریف کردن مثلث - و به معنای پرستش و عبادت نیست
کسی نمی تواند خدا را تعریف کند - الحمد لله الذی لا یبلغ مدحته القائلون و لا یحصی نعمائه المجتهدون - خوب این مصرع اول اما مصرع دوم
میان بندگی را ببایدت بست : حالا که کسی نمی تواند چیستی خدا را بستاید ، بنا بر این بحث در این مورد بی فایده است ، ای انسان برای تو بایسته است که کمر را برای بندگی ببندی ( کنایه از آماده شدن برای کاری )خلاصه این که ای انسان فکر کردن در ذات خدا به تو نیامده تو برو بندگی ات را بکن
دوستان بزرگوار ، فردوسی در همان بیت اول حد و مرز ستودن را مشخص کرده و گفته که انسان می تواند خدا را بستاید ، اما با این عبارت ها : خدای جان ، خدای خرد اگر بخواهد به چیستی خدا بپردازد ، بیراهه می رود و گفتار او بیهوده است ، و اینحاست که ستودن معنی منفی پیدا می کند :
ستودن نداند کس او را چو هست
و این بار منفی ستودن در کلام علی علیه السلام نیز هست :
فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَمَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ، وَمَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَمَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ،
بنا بر این فردوسی در بیت اول در ستودن را به روی ما می بندد و در بیت دوم در بندگی را برای ما سزاوار می داند
کتاب صوتی شاهنامه فردوسی
با صدای استاد امیر نوری
آغاز کتاب
پیوند به وبگاه بیرونی
لطفا اگر بقیه را خواستید نظر بدهید، و بیان کنید. با تشکر
سایتتون بی نظیره
ممنون
با سلام خدمت دوستان عزیز. بنده نیز در حد توان ناچیز خود جسارت می کنم. در واقع حکیم توس در همان ابتدای سخن خود به ستایش ذات اقدس الهی پرداخته و به نظرم بهترین نوع ستایش را هم بجای آورده. این ستایش همان است که او می گوید اندیشه و عقل انسان در ذات اقدسش راه ندارد چرا که ابزار عقل انسان همان حواس و چشم و گوش است و این ابزارها قادر نیستند در ذات الهی نفوذ کنند تا عقل را یاری کرده باشند. خداوند نام و جان و جای و ..... چطور می خواهد در نام و جایگاه (یعنی مکان یا زمان) بگنجد؟ در اندیشه سخته کی گنجد او؟ پس راهی جز اقرار به وجودش نیست و زبان در وصف او کاملا قاصر و مقصر است. این معنای عبارت شریف "سبحان الله" است، یعنی منزه است خداوند عالمیان از هر وصفی که مخلوقات برایش بکنند. این در واقع نشان می دهد که حکیم توس به نهایت درک از معرفت توحیدی رسیده بوده. در پایان حرف آن بیت معروف خود را می گوید که "توانا بود هرکه دانا بود" و اشاره به همین منظور می کند که دانایی در این زمینه همانست که به جهل خود اقرار کنیم. آنگاه که انسان پی به جهل خود ببرد متوجه می شود که راه درازی در پیش دارد، و آنگاه که بداند عقل او در این راه کاری از پیش نخواهد برد نیازمندی او به راهنما و رهبر (یعنی پیامبر و امام) آشکار می شود. همانطور که در بخش های بعدی توصیه می کند که "به گفتار پیغمبرت راه جوی/دل از تیرگیها به این آب شوی" و یا "گرت چشم باشد به دیگر سرای/ به نزد نبی و علی گیر جای"، "که من شهر علمم علیم درست/ درست این سخت گفت پیغمبرست".
جدای از بحث های ادبی و لغتی، بعد نیست به ابعاد توحیدی کلام بسیار زیبای این شاعر توانا هم اشاره ای بشود. با پوزش از خدمت اساتید
درود بر همه دوستان که دل در گرو فرهنگ و ادب پارسی دارند ، به رای من اقای گوهری درست میگویند ، اگر "بر" به جا و به گاه خوانده نشود به تمامی مفهوم عوض میشود، پس بخوانیم کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد.
اردشیر گرامی،
نخست به پیشگاه مهربانانی که در ماههای دوریم از گنجور ، به یاد این بی دل بی نشان بوده اند، سپاس می گزارم.
به آوردن نام گرامیشان نیاز نیست، که خود می دانند، چه ، خوش در سراچه دلم جا خوش کرده اند.
پس، زحمت افزا می شوم، (که در من این عیب قدیم است و به در می نشود که مرا بی.......)
شما داستان بر گذشتن اندیشه را تازه کردید
به یاد آوردم، در این باره نوشته بودم، به آغاز کتاب رفتم، آری ،چیزکی با نادرستی های نوشتاری؛
ویراستن دستم نداده بود، اینک باز می نویسم.
از دوستانی که بر خوانش " اندیشه بر " پای می فشارند، فروتنانه درخواست میکنم گواهیی از حکیم توس یا دیگر بزرگان زبان فارسی بنمایانند .
باری برخی از دوستان کار واژه " بر گذشتن " را بر نمی تابند:
بخوانید و داوری کنید:
بر گذشتن طی شدن ، سپری شدن
فردوسی:
اگر چاه ساری که بی آب گشت
فراوان بر او سالیان بر گذشت
ناصر خسرو:
یک سال بر گذشت که بی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم، نه همسایت آن فقیر
نظامی:
چون بر این قصه برگذشت شبی
رو چو عنقا، نشان نداد کسی
تذکره اولیا:
بایزید گوید: دویست سال بر بوستان بر گذرد، چون ما گلی در رسد
فزون تر شدن:
سعدی:
پسر چون زده بر گذشتش سنین
زنامردمان، گو فراتر نشین !!
عبور کردن، رد شدن، پشت سر قرار دادن:
تفسیر طبری:
یک روز به نزدیک آن دیوار برگذشت، واو را قصه آن دیوار و مردمان بگفتند
بلعمی:
خاقان بگریخت،و مردان از آنجابر گذشت و آن شهر پس و پیش خود کرد.
فردوسی:
به نام خداوند جان و خرد
کزین بر تر اندیشه ، بر نگذرد
تذکره اولیا:
وقتی بر مستی برگذشت، دهانش آلوده بود، آب آورد و دهان مرد بشست.
سعدی:
محل و قیمت خود ، آن زمان بدانستم
که بر گذشتی و مارا به هیچ نخریدی
پذیرفتن گفتار کسان:
فردوسی:
مر اورا همه پاک فرمان برید
زگفتار گودرز بر نگذرید
بالاتر رفتن، برتر رفتن:
فردوسی:
بیامد شهنشاه از آن سان به دشت
همی تاجش از مشتری بر گذشت
خروشیدن تازی اسبان به دشت
زبانگ تبیره همی بر گذشت
و سر انجام:
چشم پوشیدن:
چون بر گذری زخود پرستی
در خود نه گمان بری که هستی
باشد که ما نیز از خود پرستی بر گذریم.
تندرست و شادکام بوید
پی نوشت،
به سمانه بسیار گرامی که دیریست از گنجور دور است،
پاسخی بدهکارم،( نوروز بود و نک مهرگان است)
گردو، گوز، جوز، گردکان و چهار مغز که به گمانم هم میهنان هم زبانمان در کابلستان، بلخ و بدخشان و هم فرارودان گردو را می گویند،
و گردو به سنگ نمی فروختند، به شماره می خریدند
پنجاه دست ، یک گری ( با صدای زیر) و هر دست ده گردو، پنج در هر دست.
مهرگان آمد! هان! در بگشاییدش.......
مهرگان بر شمایان فرخنده باد
جناب دکتر ترابی گرامی
مهرتان پایدار و مهرگانتان دل انگیز
دور نیستم ، که :به گفته ی شیخ
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
سپاس
جناب فرهاد عزیز
سوال فرمودید که آیا اندیشه بالاتر میرود یا حاصلِ اندیشه؟
در این مورد فکر میکنم که تجزیه و تفکیک کردن این دو موضوع نادرست است، چون اندیشۀ بی حاصل معنا ندارد.
مثلاً، هرآنچه که شما در این متن حاشیه نوشتید، حاصلِ اندیشیدنِ شماست.
ولی اگر نمونه یا مثالی از اندیشۀ بی حاصل دارید لطفاً بیان کنید.
با سپاس
سالار عزیز،
این داستان بر گذشتن اندیشه چنان ساده و بی بر و برگرد است ، که به قول معروف مرغ پخته هم آنرا میفهمد، آقا جان می گوید فکر ما از آن بالاتر نمیرود
همین، به همین سادگی ،
حالا اگر کسی می گوید چهل سال فریاد زده که این
طور نیست و بر بد خوانی خود پا میفشارد( با این که می فرماید قسمت زیادی از شاهنامه را از بر دارد نمی تواند شاهدی بر ادعای خود بیاورد)
گناه فرهاد نیست، یقه همان آقارا بگیر قربانت بروم.
با سلام
موافقِ ساده نگری در اشعار بزرگان نیستم، بین برگذشتن و بالاتر رفتن تفاوت بسیار است.
بالا و پایین مربوط به دنیای اجسام می شود در صورتی که در جهان اندیشه، بالا، پایین، چپ، راست، شمال و جنوب ویا(شش جهت) وجود ندارد.
بی مورد نخواهد بود تادر مورد معنی سوم(بَر)، مصرع حافظ شیرازی را بیاد بیارم که معنی آن. حفظ، یاد و ثبت حافظه میشود.
قرآن ز بر بخوانم با چارده روایت
بهروز باشید
در بیت 6شم منظور فردوسی به گمانم کعبه و اسامی الله هست
توانا بود هر که دانا بود به هر کار، بستوه کانا بود
درود، بیت 9 مصرع دوم، منظور از میان بندگی به نظر من همان کستی زرتشتیان هست. کستی کمربند ویژه زرتشتیان است که روی سدره بسته میشود. آئین سدره و کشتیبندی یکی از مراسم باشکوه زرتشتیان است. در شبانه روز چندین بار کشتی نو کنند یعنی رشته را از میان گشوده، خدای را یاد کرده، به اهریمن نفرین فرستاده، شرح و تفسیر کشتی خوانده و دوباره به میان بندند.
استاد گوهری عزیز، با سلام ، از منظر من هیچ ایرادی بر تلاش چهل ساله جنابتان بر فهمیدن یا فهماندن حتی یک واژه از ادبیات کهن ما وارد نیست ، من حسابدارانی را دیده ام که هزاران تومان هزینه میکنند تا یک مغایرت چند ریالی را در بیاودند . و صد البته که عمر شریف حضرتعالی در این چهل سال ، در تحفیفات و تتبعات مفید و ارزشمند دیگری نیز صرف شده است . اما در موضوع ما نحن فیه ، بنده ناچیز در مقام جسارت ، عرایضی چند با جنابتان دارم که اگر عنایت فرمائید شاگرد نوازی فرموده اید : اول : ضمیر اشاره یا اسم اشاره (این ) در ترکیب کزین برتر ....به کدام محصول راجع است ؟ توضیحا عرض میکنم که فردوسی در این بیت ، خدا را به دو مخلوق نه چندان والای او یاد کرده و معتقد است اندیشه بشری ، بیش ازین نمیتواند از مخلوقات کردگاری ، سر در بیاورد . در این باب ، حضرتتان را ارجاع میدهم به ابیات 3545 به بعد از دفتر دوم مثنوی مولوی که از بیان عارفی ربانی ، خود اندیشه را به چیزی نمیگیرد : حاکم اندیشه ام ، مجکوم نی // زانکه بنا حاکم آمد بر بنی // من چو مرغ اوجم ، اندیشه مگس // کی بود بر من مگس را دسترس ؟ // الی آخر . ملاحظه میفرمائید که در مباحث ماورائی ، اندیشه جائی و محلی از اغراب ندارد . آنچه حکیم ما به آن اشاره دارد اندیشه عادی بشر معمولی است که قادر نیست برتر از خلقت جان و خرد ، برای ذات لایزال ، مخلوق برتری را تصور کند . و اگر بخواهد چنین کند یا به چنین مقامی برسد به قول ابوالعلای معری باید همین خرد را به یکسو نهد که میفرماید : الانسان اثنان : ذو عقل بلا دین و ذو دین بلا عقل ، درک چیستی روز نشور ، درک ماهیت وحی ، درک کیفیت خلقت حبرئیل و امثالهم را خرد ما عاجز و ناتوان است . فردوسی در این گزاره ، به حداقل اکتفا کرده و مسلما بر این باور نیست که اندیشه ، محصولی بیش ازین نمیدهد و از آن گذشته ، چون حکیم است ، یقینا بر این اعتقاد نیست که اندیشه ، والاترین عطیه الهی است . ...دوم : در ششمین بیت از همین ابیات آغازین ، میفرماید : نیاید بدو نیز اندیشه راه //که او بر تر از نام و از جایگاه // ملاحظه میفرمائید که همان مطلب مولوی و همان فرموده ابو العلای معری است که به لحاظ سابفه ، میتوان گفت که آنان از فردوسی این مطالب را به وام گرفته اند . با این دو گزینه که عرض کردم آیا تصور نمیفرمائید که همان خوانش همگان ، مورد نظر آن جکیم فرزانه بوده است ؟
سلام به اندیشمندان عزیز. اگر ممکن هست یه توضیح کامل راجع به معنی این مصرع بدین:
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
متشکرم.
مریم عزیز
در جایگاه یک جوینده، به گمانم بیت آخر به شکلی تکرار بیت هشتم می باشد که مفهوم آن را دوست عزیز و فرهیخته مان روفیا پیشتر بیان نموده اند..
اندیشه نمی تواند به فرا تر از هستی راه یابد و تنها در محدوده دریافتهایی که از طریق حواس صورت می پذیرد قابلیت فهم و توضیح دارد..
نادر جان
از شما چه پنهان دوباره خود درگیری پیدا کرده ام در این برهه زمانی حساس!
خرد را و جان را همی سنجد او
در اندیشه سخته کی گنجد او
نیک می دانیم که هیچ کدام از ما از کمک فکری آدم های دیگر بی نیاز نیستیم و اگر هم خیالات برمان دارد که خیلی می دانیم باز وجود کسی یا مشکلی که دانش و باور ما را به چالش بکشد غنیمت است و مایه رشد!
اکنون در این برهه حساس زمانی « هر چند همیشه برای من یکی برهه حساس زمانی بوده است » ما در جستجوی خردورزان و خردورزی بوده ایم تا در این زمان محدود عمر کمتر مرتکب خطا شویم، لیک همواره برایم جستن و یافتن یک خردمند چالشی بزرگ بوده است، آخر من با خرد جزوی چگونه می توانم خرد کلی تری را بیابم؟ مگر نه اینکه من جزوی نگر دنبال یکی هستم که کلی نگر تر باشد، منی که تنها خرطوم را می بینم می خواهم او را بیابم که فیل را میبیند؟!
منی که مو می بینم آن را می طلبم که پیچش مو را می بیند؟ من که داخل ترازو هستم چگونه می توانم ترازو را وزن کنم؟؟ دایره محاط چگونه باید دایره محیط را اندازه بگیرد؟
به حصر رفت...
روفیا جان.. دوست گرامی
خوشحالم که این بازبینی به خیر گذشت تا شاهد نوشته پرمحتوای دیگری از شما - هرچند در قالب سوال - باشیم.. گویا سایت ارزشمند گنجور نیز در این بخش، به کلماتی کلیدی حساسیت دارد! بگذریم ..
متاسفانه به دلایلی که روشن و کاملا منطقی است، در این فضا امکان بحث و تبادل نظر طولانی و کاملا آزاد میسر نمی باشد..
من بر این عقیده ام که اولین گام لازم برای رسیدن به درک بالا، رها ساختن ذهن است از بندهایی که به تدریج بر حواس و ذهن و عقل و ادراک ما در این شکل وجودیمان زده می شود و نکته اینجاست که این مسئله در عین حال نوعی پیوستگی ذاتی دارد و گام به گام همراه با ما پیش می رود ..
یعنی در اصل حجابها را بر می داریم..
قرار نیست چیز جدیدی بیاموزیم.. قرار است به یاد آوریم و بچشیم.. مقام والایمان را ... مجموع بودنمان را .... عشق را.....
این نوشته هایم را دوباره تقدیم می کنم:
هر که هستی به جهان
مرد، زن، پیر، جوان
چند وقتی یک بار
باید از خویش جدا گردی خوب
"همه" ی داشته هایت در دل یا در سر:
همه آموخته ها، تجربه ها، ادراکات
خوانده و شنیده ها، تلقین ها
عشق ها، نفرین ها
رسمها، آئین ها، باورها
آنچه حتی که مقدس شمری ...
سر فرصت "همه" را
به کناری بنهی با دقت!
حال، در این خلاء و بی وزنی
می توانی به دو بال : بال " اندیشه و الهام"، به پرواز آیی
اوج گیری، به نهایت برسی
وز آن جا
به همه داشته هایت از دور
به درستی نگهی اندازی
و ببینی که در آن تاریکی معجزه وار،
همه ی آنچه اصالت دارد، نورانیست!
مابقی دیگر نیست
سَره از ناسَره گشته است جدا
...
حال، بر می گردی
اصل اعجاز اینجاست:
همه را در دل خویش،
همه ی هستی را عاشق هم می بینی
...
امتحان کردن آن مجّانیست
شرط دارد، کافیست
چند وقتی یک بار ...
مقیم عرش بودی ..
نهایت، یک دو ساعت،
به دنیایی مجازی وصل گشتی
- که صد سالیست در ظاهر- *
همین وادی که میخوانیم آنرا:
" صحنه ی یکتا و بی چونِ هنرمندی" **
تو گویی پرتو نوری
گذر کرده است از منشور و اینک
بی نهایت رنگ، رقصان است
در اینجا نغمه ی خود خوانده و راهی شوی، امّا
نیست زین پس صحنه ای برپا
"تو"یی پیوسته پا بر جا ...
در این بازی،
بجز عشق و محبت هیچ معنایی حقیقی نیست
تو باید
بی نهایت رنگها را،
به شور عشق، دائم درهم آمیزی
که معنایی اصیل از خویشتن یابی
و از سرگشتگی هایت رها گردی،
.. بسوی عرش برگردی
-------------------------------
* برداشتی از آیه 47 سوره حج
** اشاره به این شعر از خانم"ژاله اصفهانی" با نگاهی متفاوت :
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خوانَد و از صحنه روَد
صحنه پیوسته به جاست،
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
گرامی نادر ..
بسیار زیبا بود
طبع روان و نوآور شما را تبریک می گویم
مانا باشید
سپاسگزارم دوست عزیز
نگاه زیبای شماست که زیبایی خلق می کند ..
ای طالب صَدیق! دل خوش دار، که خوش کننده ی دلها در کار توست ..
"مقالات شمس"
............................................................................
نقل قول از حمیدرضا گوهری
چهل سال است فریاد میکنم بیت اول شاهنامه به غلط خوانده میشود اما گوش کسی بدهکارنیست.
خوشبختانه درطول این چهل سال اخیر که این مطلب را درصد ها مکان واقعی ومجازی هم گفته وهم نوشته ام وبجزاستاد بلند مرتبۀ خود دردانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران مرحوم استاد دکترزرین کوب ونیزیکی دوتن ازشاگردان خودم ، دیگران این سخن را آنطورکه باید جدی نگرفتند...
حداقل اینجانب اسم مصدر وفعلی همچون [ برگذشتن] ندیده ام که منفی آن یا برنگذشتن وبالاخره [ برنگذرد] باشد.
............................................................................
زرین کوب زنده بود 20 تا پس گردنی کمش بود.
............................................................................
به بخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا با تو برنگذرد
ببخشاید آن را که دارد خرد
ز اندازهٔ روز برنگذرد
کسی زین نشان هیچ برنگذرد
کزان رود برتر زمین نشمرد
ز روی ریا هرچ گرد آورد
ز صد سال بودنش برنگذرد
ز هفتاد برنگذرد بس کسی
ز دوران چرخ آزمودم بسی
به بخشندگی یاز و دین و خرد
دروغ ایچ تا با تو برنگذرد
کسی زین نشان هیچ برنگذرد
کزان رود برتر زمین نشمرد
ز روی ریا هرچ گرد آورد
ز صد سال بودنش برنگذرد
"" اما ، حد اقل اینجانب اسم مصدر وفعلی همچون [ برگذشتن] ندیده ام که منفی آن یا برنگذشتن وبالاخره [ برنگذرد] باشد""
""درطول این چهل سال اخیرکه این مطلب را درصد ها مکان واقعی ومجازی هم گفته وهم نوشته ام وبجزاستاد بلند مرتبۀ خود دردانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران مرحوم استاد دکترزرین کوب ونیزیکی دوتن ازشاگردان خودم ، دیگران این سخن را آنطورکه باید جدی نگرفتند""
.................................................................................. زرین کوب خدایش بیامرزد ولی 20 تا پس گردنی بدهکار باشد
جناب 7
پس گردنی را نه استاد زنده یاد که شاگرد وی بدهکار می باشد ( تعداد آن به نظر سرکار بستگی دارد)
زرین کوب به گمانم اکیدا ایشان را سفارش کرده باشد از خواندن شاهنامه و نزدیک شدن به داشکده ادبیات خودداری کند
نادرا
" چند وقتی یک بار " راستی زیبا بود!
سپاس ای دوست ..
پس گردنی که شوخی بود.ما کجا زرین کوب کجا
ولی باید پذیرفت که سخن یکی چون زرین کوب سند است.سخن من یا قوچعلی خان که نیست که اگر بود این همه گمراه کننده نبود ولو شنیده میشد.
با این همه استاد ماست و خورشید سیاره گننجور
ز دانش دل پیر برنا بود ایا ارایه تلمیح دارد
با سپاس از زحمات دلسوزانه و در خور ستایش حامیان سایت گنجور، با توجه به این که آخرین نسخه تصحیح شده شاهنامه با همت والای استاد دکتر خالقی مطلق منتشر شده است، خوب است به تدریج شاهنامه استاد خالقی جایگزین نسخه حاضر شود.
با عرض سلام به محضر شما ادب دوستان
من سواد کمی دارم ولی با نظر استاد حمید رضا گوهری موافقم.
چون این بیت در مدح خدا میباشد و در مصراع دوم به فکر بنده
کزین برتر اندیشه بر. نگذرد. میشود نتیجه تفکر و فکر کردن انسان که از (اینجا معنای از همان مصراع اول است) نگذرد (نمیشود از آن بیشتر گفت در مدح خدا گفتن از این بالاتر نمیشود که تو صاحب و مالک جان و خرد انسان هستی یعنی از نظر مادی و زمینی جان و از نظر معنوی خرد یا فکر که این دو همه چیز انسان هستند) نمی دانم توانستم منظور خود را بیان کنم یا نه لذا جسارت بنده کم سواد را اگر اشتباهی کردم باز بر این بنده ببخشایید.
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
درباره واژه برنا باید گفت درست مانند مرداد و امرداد بر آن گذشته است.
این وازه در اصل اینچنین بوده:
ا+پر+ناک
ا=حرف نه یا نفی مانند اکج و امرداد: راست و نامیرا
پر=سرشار که سپس به بر تبدیل شده است.
ناک=زمان
اپرناک=آنچه زمانش پر نشده(یعنی بالغ نشده)
پس از از دست دادن ا و ک به شکل پرنا و سپس برنا درآمده
به نظر من اپرنای بوده و نای آن گلو،خرخره،حلقوم
یعنی کسی که هنوز گلویش پر نشده و تغییر صدا در او آشکار نشده است.
که تغییر صدا از نشانه های آشکار گذر سن از دوره ای به دوره دیگر است و نشان بلوغ
میشه معنی میان بندگی را بباید بست رو بگین
ملیکا عزیز
میان بندگی را بباید بست
یعنی ، باید بندگی کرد
مثل اینکه می گویند: کمر به خدمت بستن ، یعنی در خدمت کسی بودن
زنده باشی
ببخشید
ببایدت مساوی است با {تو باید}
با سلام خدمت همه اندیشمندان و ادیبان
نوشتارهای شما عزیزان را چند بار خواندم از آغاز تا به پایان و هر بار خواندم بیشتر لذت بردم. اکنون در گوشه ای نشسته و می اندیشم که قالب های شعری هرچند تحفات و زیبایی هایی به ما هدیه می کنند ولی انگار محدودیت هایی نیز بر بیان انسان تحمیل می کنند. منظور اینکه اغلب ما کمتر از آنچه می دانیم و می فهمیم می توانیم در قالب گفتاری و نوشتاری بر زبان و کاغذ بیاوریم و این خود منشاء برخی سوء تفاهمات است. مقصود از این مقدمه این است که برای من این سوال وجود دارد که اگر حکیم طوس خود را محدود به گفتار می کرد و محدودیت بیشتر قالب شعری را کنار می گذاشت به عبارت ساده تر اگر منظور خود در این مقدمه را به زبان نثر متداول دوران خود می نوشت مقاله او چگونه از آب در می آمد. آیا کسی هست مرا در این موضوع یاری کند؟ البته اصل موضوع و اندیشه های مقدماتی همگی در معرض نقد بزرگواران می باشد.
با سلام مجدد
در صورتی که بزرگواری تمایل داشته باشد مستقیما برای خودم بنویسد آدرس ایمیل من x_masood@yahoo.com می باشد. با سپاس
درود بر شما
شما گفتید که فردوسی در سال 329 قمری دیده به جهان گشودند و در سال 411 قمری چهان را پدرود گفتند.
411 – 329 = 82
همچنان فرمودید که فردوسی در سال 319 خورشید دیده به جهان گشودند و در سال 397 خورشیدی جهان را پدرود گفتند.
397 – 319 = 78
اگر این تفاوت را تشریح بفرمایید سپاسگزار خواهم شد. چرا به حساب قمری فردوسی 82 سال زندگی کردند و به حساب خورشیدی 78 سال؟
@بهزاد:
هر سال قمری 11 روز از سال شمسی کوتاهتر است. اگر 78 را در 11 ضرب کنید و بر 354 (تعداد روزهای سال قمری) تقسیم کنید اختلاف حدود 2.5 سال میشود. با توجه به این که ماه تولد و وفات هم در این محاسبات تأثیرگذار است میتوان نتیجه گرفت که اعداد احتمالا مشکل محاسباتی ندارند (اعداد اختلاف و ... را از آنچه در ذهن داشتم نوشتم که فکر میکنم حدودا درست است با این حال بهتر است خودتان تحقیق کنید). توجه کنید که مبدأ تاریخ ما (هجری) شمسی و قمری یکسان است اما همین الان اختلاف سال فعلی قمری و شمسی چقدر است؟
البته در مورد سالهای تولد و وفات بزرگان ما همیشه نقلهای متفاوت و متناقض وجود داشته اما اگر فرض کنیم اعداد درج شده برای سال تولد و وفات فردوسی بر اساس یکی از تقویمهای شمسی یا قمری درست باشد اعداد تقویم دیگر بر اساس محاسباتی نزدیک به همین به دست میآید.
درود بر فرهیخته گرامی حمیدرضا که این بحث را مطرح کردند . در مورد خوانش صحیح بیت اول شاید بتوان گفت برتر صفت خداوند است خدای برتر و صفت جانشین اسم شده و خوانش صحیح اینگونه است .کزین برتر ،اندیشه ، برنگذرد یعنی از این خدا اندیشه وفکر انسان ،بالاتر نمی رود که نامفهوم است مگر اینکه بگوییم اندیشه انسان بالاتر از این خدا خدایی را نمی شناسد و یا بگوییم با فکر و اندیشه قادر نیست خدا را بشناسد در این صورت بر پیشوند فعل نگذرد است و این خوانش صحیح است در بیت حافظ هم که فرهیخته عزیز حمیدرضا شاهد آورده اند بردارند بر پیشوند فعل آمده است اما آیا شاهدی برای برگذشتن داریم یا نه، حقیر برخورد نکردم و نمیشودپیشوند بر را بر سر هر فعلی بیاوریم مثلا بگوییم برگفت واما آیا زمان فردوسی برگذشتن داشتیم که امروز به کار نرود مثل را مسندالهی و را زاید که قدیم کاربرد داشته و امروز کاربرد ندارد بنده بی اطلاعم . و پس از مطالعه کل این حواشی تا وقتی که شاهدی که برگذشتن را به کار برده باشد پیدا نگردد نظر و خوانش حمیدرضا را صحیح میدانم و زین پس این بیت را اینگونه میخوانم [کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد] که این معنی دست میدهد که بالاتر از این خدا بر اندیشه انسان نمیگذرد و خدایی بالاتر از این خدا بر فکر و ندیشه انسان خطور نمیکند و انسان خدایی بالاتر را نمی شناسد .گذراندن به معنای خطور کردن و راه بردن و گذشتن است و راه نبردن امروز کاربرد دارد و بارها شنیده ام که کسی میگوید من راه نمیبرم این کار درست باشه یا راه میبرم این کار درست باشه یعنی من فکر نمیکنم این کار درست باشد یا بر فکر من نمیگذرد که این کار درست باشد یا بر فکر من این مطلب گذر نمیکند همانطور که در راه میبرم که در برخی شهرها کاربرد دارد طرف میگوید این مطلب در فکر من خطور کرده است .یعنی منطورش از اینکه این مطلب فکرم راه میرود این است که در فکرم میگذرد و خطور میکند . بر اندیشه نمیگذرد مثل این است که بگوییم به ذهن نمی رسد یا از ذهن عبور نمیکند . اگر بگوییم بر، پیشوند است این معنی دست میدهد که: از این بالاتر ،فکر بالاتر نمی رود یا اگر برتر را صفت خدا بگیریم این معنی دست می دهد که: از این خدای بالاتر و برتر ، فکر بالاتر نمی رود و معنا نامفهوم است و شاهدی برای (برگذشتن) نداریم .برگذشت یا بر نگذشت یا بر بگذرد یا بر نگذرد حداقل حقیر ندیده ام . صد البته که اگر عزیزی بتواند خلاف این خوانش حقیر را قانع نماید میپذیرم .
درود
درود بر فرهیخته گرامی حمیدرضا که این بحث را مطرح کردند . در مورد خوانش صحیح بیت اول شاید بتوان گفت برتر صفت خداوند است خدای برتر و صفت جانشین اسم شده و خوانش صحیح اینگونه است .کزین برتر ،اندیشه ، برنگذرد یعنی از این خدا اندیشه وفکر انسان ،بالاتر نمی رود که نامفهوم است مگر اینکه بگوییم اندیشه انسان بالاتر از این خدا خدایی را نمی شناسد و یا بگوییم با فکر و اندیشه قادر نیست خدا را بشناسد در این صورت بر پیشوند فعل نگذرد است و این خوانش صحیح است در بیت حافظ هم که فرهیخته عزیز حمیدرضا شاهد آورده اند بردارند بر پیشوند فعل آمده است اما آیا شاهدی برای برگذشتن داریم یا نه، حقیر برخورد نکردم و نمیشودپیشوند بر را بر سر هر فعلی بیاوریم مثلا بگوییم برگفت واما آیا زمان فردوسی برگذشتن داشتیم که امروز به کار نرود مثل را مسندالهی و را زاید که قدیم کاربرد داشته و امروز کاربرد ندارد بنده بی اطلاعم . و پس از مطالعه کل این حواشی تا وقتی که شاهدی که برگذشتن را به کار برده باشد پیدا نگردد نظر و خوانش حمیدرضا را صحیح میدانم و زین پس این بیت را اینگونه میخوانم [کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد] که این معنی دست میدهد که بالاتر از این خدا بر اندیشه انسان نمیگذرد و خدایی بالاتر از این خدا بر فکر و ندیشه انسان خطور نمیکند و انسان خدایی بالاتر را نمی شناسد .گذراندن به معنای خطور کردن و راه بردن و گذشتن است و راه نبردن امروز کاربرد دارد و بارها شنیده ام که کسی میگوید من راه نمیبرم این کار درست باشه یا راه میبرم این کار درست باشه یعنی من فکر نمیکنم این کار درست باشد یا بر فکر من نمیگذرد که این کار درست باشد یا بر فکر من این مطلب گذر نمیکند همانطور که در راه میبرم که در برخی شهرها کاربرد دارد طرف میگوید این مطلب در فکر من خطور کرده است .یعنی منطورش از اینکه این مطلب فکرم راه میرود این است که در فکرم میگذرد و خطور میکند . بر اندیشه نمیگذرد مثل این است که بگوییم به ذهن نمی رسد یا از ذهن عبور نمیکند .
ادامه متن : اگر بگوییم بر، پیشوند است این معنی دست میدهد که: از این بالاتر ،فکر بالاتر نمی رود یا اگر برتر را صفت خدا بگیریم این معنی دست می دهد که: از این خدای بالاتر و برتر ، فکر بالاتر نمی رود و معنا نامفهوم است و شاهدی برای (برگذشتن) نداریم .برگذشت یا بر نگذشت یا بر بگذرد یا بر نگذرد حداقل حقیر ندیده ام . صد البته که اگر عزیزی بتواند خلاف این خوانش حقیر را قانع نماید به دیده منت میپذیرم
آرش عزیز
اگر زحمت خواندن حاشیه ها را بر خود هموار کنید
گواهیی چند بر کاربرد فعل " برگذشتن " خواهید یافت از زبان ستونهای زبان فارسی:
فردوسی، ناصرخسرو ، نظامی، سعدی تذکره اولیا
تاریخ بلعمی و..
حقیر در مورد خوانش صحیح مصراع دوم بیت اول از اساتید گرامی تحقیق نمودم و آگاه شدم که خوانش فرهیخته گرامی حمیدرضا کاملا اشتباه است و فعل برگذشتن هم زیاد داشتیم شاهد آن لغت نامه دهخدا و همانطور که فرمودند ناصر خسرو و... و در ضمن به نظر همه اساتیدی که پرسیدم اینکه بر دو بار به معنای بالا آمده است هیچ عیبی نیست و اینجا هم خیلی زیبا فردوسی بر را دو بار به کار برده یکجا گفته برتر یعنی از این خدای برتر که مصراع اول گفتم اندیشه انسان بالاتر نمیرود و اندیشه انسانی نمیتواند بالاتر از این خرد که عقل دهم است را بشناسد و خدا را نمیتواند درک کند بیت های بیت هم همه توضیح بیت اول است در بیت های بعد هم فردوسی میگوید با این اندیشه انسانی نمیتوان ذات خدا را شناخت . پس خوانش صحیح همان خوانش هزارساله اساتید و فرهیختگان و شاهنامه پژوهان است . دکتر کزازی ،دکتر خالق،ی دکتر جوینی ،دکتر حمیدیان و ادیبان دیگری چون خانلری ، مینوی ، فروزانفر ، مدرس رضوی ، نفیسی و... هیچ کدام چنین بحثی را مطرح نکردند و شایسته است حمیدرضا نیز خوانش صحیح را بپذیرند چون اظهر من الشمس است .البته خود دانند میتوانند هم نپذیرند اما باید دلایل قانع کننده تری ارائه نمایند و اگر در بیتهای بعدی هم تآمل کنند متوجه خواهند شد که درزمان فردوسی اینقدر این مطلب که خدا را با چشم ظاهری و عقل ظاهری بشری نمیتوان شناخت مهم بوده است که فردوسی چندین بار آن را بیان کرده است .
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
نظامی در آغاز شرفنامه:
ز راز تو اندیشه بیآگهیست
حسابی کزین بگذرد گمرهیست
چنان بستی آن طاق نیلوفری
که اندیشه را نیست زو برتری
خرد تا ابد در نیابد تو را
که تاب خرد بر نتابد تو را
چو در نیمشب سر برارم ز خواب
تو را خوانم و ریزم از دیده آب
و گر بامدادست راهم به توست
همه روز تا شب پناهم به توست
اگر منظور از «کزین برتر اندیشه برنگذرد» را این بگیریم که تفکر ما کاملتر از صاحب جان و خرد بودن توصیفی برای خداوند نتواند یافت، 2 بیت بعد بیهوده به نظر میرسند. (که البته این استدلال متقنی برای چیزی که در ذهن دارم نیست اما فکر میکنم کنار هم قرار دادن این نکات، منظوری که من برداشت میکنم را استوارتر میسازد.) و از بیت چهارم است که شاعر بعد از توصیفاتش از خداوند، عجز خود را از رسیدن به ذات او بیان میدارد و پلهپله این عجز را روشنتر میسازد. «نیابد بدو -نیز- اندیشه راه» که کاربرد «نیز» در این مصرع اینطور تداعی میکند که این پلهی آخرین عجز شاعر است.
اما منظوری که در ذهن دارم و این نکات را به عنوان مقدمهای بیان کردم این است که به گمانم در بیت آغازین، شاعر از مصرع دوم این مقصود را دارد که اندیشهای برتر از باریتعالی بر آدمی گذر نمیکند. و در واقع «اندیشه» در مصرع دوم، اسم نکره است؛ «اندیشهای برتر از این (خداوند) خطور نمیکند» و به همین دلیل سخن خود را، که نتیجهی فکر و اندیشیدن اوست، با برترین اندیشهای که بر ذهنش میگذرد آغاز میکند. که در اینجا فعل «برنگذرد» به معنایی ست که در ابیات فردوسی و دیگر شاعران آمده و در نظرات دوستان و در لغتنامهی دهخدا، زیر «برگذشتن»، آمده است و به معنای «عبور کردن، رد شدن» است و شاهد چنین کاربردی بیتی از سعدی ست که: «چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی» که برای خیال فعل گذر کردن بدون متممی به کار رفته است.
بادرود به همه دوستان گرامی ،
این حاشیه را جهت سپاس از دوستان واستادان شعر وزبان پارسی که حاشیه های بسیار مفید واموزنده ای درمورد این شعر بسیار زیبا وعظیم ،نگاشته اند ،مینگارم .همواره در پناه حق تندرست وپیروز وشادمان باشید
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
این بیت غلط است و شعر اصلی همانطور که دوستان فرمودند.
توانا بود هر که دانا بود
به هر کار بستوه، کانا بود
درست است.
حتما اصلاح کنید
بادرود به تمامی دوستداران گنجور من به تازگی کتابی تحت عنوان گام به گام با شاهنامه به چاپ رسانیده آم که امیدوارم مورد استفاده همگی واقع شود دراین کتاب من تمام ابیات را معنا کردهام و برای این کار زحمت زیادی کشیده ام امیدوار که بخوانید و از آن لذت ببریدواگر کاستی هست لطفا بنویسید با سپاس از همگی
این رج از افزوده ها به شاهنامست و جعلیست:
توانا بود هرکه دانا بود
بدانش دل پیر برنا بود
چون سالها، این سخن بر سردر همه فرهنگستانها و نامه ها بگونه گفتاری برجسته از فردوسی آورده شده است، افزوده دانستن آن، بس سهمگین می نماید، اما پیش از من مجتبی مینوی نیز نشان داده است که این گفتار از فردوسی نیست. اما به چه روی؟ دو: «دانا» با ابرنا، پساوا (قافیه: این واژه را دکتر خالقی مطلق اپسامد، پیشنهاد کرده است، و من پساوا، می خوانم زیرا که آوای پسین را نشان می دهد) ندارد که با واژه هایی چون کانا، مانا، خوانا... پسارا می یابد. سه: گفتار درباره خداوند بود، نه درباره دانا. چهار: «برناه برابر با کودک 5، تا 10 ساله امروزین است و نگرشی بریشه این واژه، رهنمون است: در زبان اوستایی «زمان، آیو، خوانده می شود، که از آن، با پیشوند «پره اپر آینه بر می آید که «پرزمان، با «پیره بوده باشد، اما برای خوشایند شدن آوا، یک میانوند آن، میان دو بهر آن پدیدار می شود که آنرا بگونه پر نایوه در می آورد. اکنون با پیشوند دگرگون کننده «آه بگونه «اپر نایو، خوانده می شود که برابر است با: ناپرزمان؛ کم سال. این واژه در زبان پهلوی بگونه آ پورنای، خوانده می شود و بهترین نمونه برای اندریافت آن، همانا داستان یادگار زریران است که در آن بستوره کودک هفت ساله ازریر، از گشتاسپ شاه میخواهد که برای وی اسب زین کنند، تا او برود، و از چگونگی کار زریر، آگاهی بیاورد، و گشتاسب میگوید که: تو مرو، چون تو اپورنایی (برنایی). نمونه دیگر در داستان ابوسعید ابوالخیر است که: روزی شیخ ما، در نشابور برنشسته بود (سوار بر اسب بود) و جمع متصوفه در خدمت او بودند و بازار فرو میشدند. جمعی برنایان می آمدند؛ برهنه، هریکی ازارپایی چرمین در پای کرده بودند، و یکی را بر گردن گرفته، می آوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید که این کیست؟ گفتند: امیر مقامران است. شیخ او را گفت که: «این امیری، به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختنا شیخ نثرهای بزد و گفت: راست باز باش و
پاک باز باش و امیر باشه. پیدا است که در شهری چون نیشابور که پایگاه همه دینیاران زمان خود بود، نمی توان گمان بردن که گروهی پسر بیش از ده ساله در بازار آن، نیمه برهنه پدیدار شوند، مگر آنکه آنان پیرامون پنج ساله، تا ده ساله بوده باشند. نمونه دیگر در کارنامه اردشیر بابکان آمده است که هرمز، هفت ساله با ماپورنا پیکان، (= برنایان) چوگان میزد! شاید بودن که کسی گواهی دیگر از شاهنامه برای وازه برناه بجای جوان؛ آورد. اما تا پایان شاهنامه هرجا چنین آمده است از سخنان افزوده است و شکیبا باشیم، تا همه آنها را بررسیم. پنج: اگر
دانایی، بتواند؛ دل یک کودک (یا جوان) را همچون دل پیران، روشن بدارد، کاری است نیکو، اما؛ نه بازگونه آنا درباره واژه برنا
استاد فریدون جنیدی
سلام میشه لطفا برای شعراهای سایتتون معنی هم بزارید؟
گرامی مهربان حمید گوهری، با درودهای برخاسته از مهر،
بیوَر سپاس بابت رنجه و کوشش سازنده شما.
آنچه پیرامون نخستین بیت شاهنامه نوشتید به چشم من خوش آمد، بر دلم نشست و برآن هستم از این پس چون شما آنرا اینگونه بخوانم:
به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر، اندیشهبر، نگذرد.
یک خرده ای به آن استاد گرامی دارم و آن به کار بردن «حقیر، بنده و اینگونه واژگان » در مورد خویش است. اینگونه شکسته نفسی سر به آسمان ندارد، برکشنده نیست و با روح شاهنامه سازگار نیست.
پیروز باشید، شاد و تندرست
با درود بر دوستان از اظهار نظرها بهره مند شدم.یک مورد نیز اخیرا دستگیرم شده که با دوستان در میان می گذارم. دیاکونف مورخ روسی در کتاب تاریخ ماد - اهورا مزدا را چنین معنی کرده است. اهورا = نیک- خداوند و مزدا را بخرد نوشته است- ص 485. اگز با این معانی بخواهیم شعر فردوسی را تفسیر کنیم می شود به نام خداوندی که صاحب انسان ها و خرد است یعنی همان اهورا مزدا ؟ از آن جا که فردوسی ادامه دهنده کار دقیقی بوده است که او زردشتی بوده این احتمال هست که در نوشته های دقیقی نوشته و اشاره ای به اهورامزدا شده باشد و فردوسی کتاب را به نام اهورا مزدا آغاز کرده است؟؟
درود و سپاس از شما
بیش از هزار سال از سرودن این اشعار گذشته ولی من که یک انسان با سطح معلومات معمولی هستم در خواندنش مشکلی ندارم. قباله جهیزیه یکی از اقوام که متعلق به هفتاد سال پیش بود رو چنان با ادبیات سنگین و کلمات درشت نوشته بودند که تصور میکردی نویسنده در حال نوشتن پایان نامه دکترا بوده0 اعجاز کلام سعدی و فردوسی وحافظ در همین بوده و است. قابل فهم برای اکثریت مردم. ابن متن رو در پاورقی اکوان دیو نگاشته بودم. تصمیم گرفتم در پایین اولین شعر کتاب ثبتش کنم.پس لطفا تصور نکنید که استنتاج من بر مبنای شعر آغاز کتاب است..
با درود خدمت اساتید - بحث افتادگی و تواضع نیست , بنده از همتون کم سوادترم
اما اگر بیت اول اینجوری معنی بشه ایرادش چیه؟
آغاز میکنم کتاب را با نام صاحب جان و خرد که از این ( کتاب شاهنامه ) اندیشه ای بالاتر نیست
لطفا اعمال نظر بفرمایید
با سلام. من سوالی داشتم اینکه این نسخه از شاهنامهای که در دسترس گذاشتید به تصحیح چه کسی است؟ متشکر
جناب آقای گوهری درود بر شما، با مطلبی که در رایطه با مصرع دوم بیت اول شاهنامه نوشتید مختصر تحقیق و تاملی کردم و به نظرم آمد که حق با شماست. در تایید فرمایشات جنابعالی باید اشاره ای کنم به معنی دو واژه "برگذشتن" و "گذشتن" از دیدگاه علامه دهخدا. "برگذشتن" به معنی طی شدن و سپری شدن زمان می باشد.
"دگر چاهساری که بی آب گشت
فراوان بر او سالیان برگذشت ."
و اما یکی از معانی واژه " گذشتن" خطور کردن و نفوذ می باشد. مانند مطلبی که به ذهن خطور می کند.
با این توضیحات نحوه درست خواندن مصرع دوم همان است که شما اینگونه آورده اید:
"کزین برتر ، اندیشه بر ، نگذرد"
فکر می کنم منظور حکیم بدین صورت بوده که " کزین برتر ، بر اندیشه ، نگذرد" که به لحاظ رعایت وزن "بر اندیشه" را " اندیشه بر" آورده که این بسیار مرسوم است.
بنابراین با اندک اختلافی با شما در معنی مصرع دوم به نظر من معنی اینگونه خواهد شد:
"از این بالاتر به ذهن خطور نمی کند. "
"این" اشاره به جان و خرد در مصرع اول و ذهن همان اندیشه است.
پیروز باشید.
دوستان گرامی،
در بیت "به نام خداوند جان و خرد .... کزین برتر اندیشه بر نگذرد" کلمه بر به معنی در هستش یعنی این شعر را اگر فردوسی به نثر مینوشت مصرع دوم "که برتر از این فکر، بر اندیشه نگذرد". بر اندیشه گذر کردن به معنای فکری در ذهن خطور کردن است. بنابراین معنی این بیت بدین صورت است که با نام خداوند زندگانی و عقل آغاز کردن بهترین ایده است، که هرگز بهتر از این ایده به ذهن نمی آید.
همچنین در بیت "ستودن نداند کس او را چو هست .... میان بندگی را بباید ت بست" به عقیده بنده اشتباهی در نگارش رخ داده است. بنده خدایی به اشتباه از ت استفاده کرده و در بازنویسی ها این اشتباه تکرار شده است. این بیت بایستی همانند دیگر ابیات از فعل مجهول استفاده کند یعنی ضمیر فاعلی در آن دیده نشود. بنابراین صورت صحیح این بیت "ستودت نداند کس او را چو هست .... میان بندگی را بباید ببست" است یعنی ت حذف شده و بست به ببست تبدیل میشود.
با سپاس از توجه شما
با سلام
مردم ایران در تمامی دوره های زمانی یکتاپرست بودند و زرتشتی هم تا هنگامی که تحریف نشد دین یکتا پرستی بوده پس اهورا مزدا همان خدای ما بوده
با سلام خدمت دوستداران ادبیات فارسی
بیت اول را این طوری هم می شود خواند :
بنام خداوند جان و خرد
کزو برتر اندیشه برنگذرد
در اینصورت ضمیر بدون هیچ شکی به وجود خداوند اشاره می کند
ولی اگر کزین خوانده شود فرق دارد یعنی میتوان فکر کرد که ضمیر به حد نهایی توان اندیشه انسانی اشاره می کند.
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی بر حسب فهم گمانی دارد
با تشکر
سلام
«کزین برتر اندیشه بر، نگذرد»
توی این مصراع اندیشه به معنی عقل و قدرت تفکره و اندیشه بر یعنی بر اندیشه
یعنی از این برتر از ذهن بشر نمیگذرد
نخستین بنام خدای عـزیز که از طاعتش نیست راه گریز
خداوند فردوسی آن مرد راد که گیتی چون او را نیارد به یاد
همان مرد پوینده در پارسی شگفت آفریده درآن سال سی
زبان زنده از همّ آن زنده مرد کسی اینچنین شاهکاری نکرد
حکیمی که تاریخ ایران زمین ز عهد قدیم، قبل توران و چین
نبشته که ما را دهد آگهی ز ایران به دنیا رسد فـــــرهی
روانت بود شاد و نامت نکو ابد زنده ای مـــرد خوش آبرو
نخستین روز بهمن زادروز ابرمرد ادبیات و تاریخ ایران زمین گرامی باد.
سلام
در خصوص بیت اول (برنگذرد)رو همه . گفته آقای حمید رضا گوهری شاذ و غریبه
معنیش هم اینه
که از این بهتر اندیشه ای بر ذهن خطور نمی کند.
یا حق
سلام
در خصوص بیت اول کزین برتر اندیشه برنگذرد
(برنگذرد) رو هم هست
یعنی بهتر از خداوندی جان وخرد توصیفی نمی تواند بر ذهن خطور کند.
نمی دونم چرا برخی از دوستان دنبال تفاسیر غریب و شاذ هستند
ممنون
سرود ملی کشور تاجیکستان:
از خون سیاووشیم هم خون سیاووشیم
از جامه سپیدانیم هر جامه نمیپوشیم
هم سال اوستاییم هم آتش زردشتیم
ما آتش زردشتیم ناکشته نمیکشتیم
اسماعیل سامانی دیوار بخارا بود
ما هم وطن اوییم او هموطن ما بود
ما هم کوهی خاراییم دیوار بخارائیم
ما هم کوهی خاراییم دیوار بخارائیم
دیوار بخارائیم ما هم کوهی خاراییم
دیوار بخارائیم ما هم کوهی خاراییم
یک طایفه از لاهور یک طایفه از توسیم
هم وارث قاموسیم هم وارث ناموسیم
همشهری فردوسی همشهری اقبالیم
همشهری به ناموسیم
همشهری به اقبالیم از خون سیاوشیم
هم خون سیاوشیم از جامه سپیدانیم
هر جامه نمیپوشیم هم سال اوستاییم
هم آتش زردشتیم ما آتش زردشتیم
ناکشته نمیکشتیم
درود. دکتر عباس زریاب خویی مقاله ای در باب دیباچه شاهنامه نوشته اند. ایشان معتقدند باورهای مذهبی فردوسی همراستا با معتقدات اسماعیلیه است و با همین پنداشت که شواده فراوانی برای آن ارائه کرده اند به بازخوانی دیباچه فردوسی نشسته اند. زریاب خویی برخی ابیات دیباچه را الحاقی و برخی دیگر را جا به جا شده ارزیابی کرده اند. این مقاله در کتاب ((تن پهلوان و روان خردمند)) گردآوری شده توسط شاهرخ مسکوب به چاپ رسیده است.
سلام این اشعار واقعا زیباست ولی ما قبلا جور دیگر در کودکی حفظ کرده بودیم
خداوند نام و خداوند رآی.
رآی به معنای خدای اندیشه ها و هوش ها به مثابه کلمه رایانه
یا مثلا به جای پیکر گوهر قبلا در کتب درسی حفظ کرده بودیم. در هر صورت زیباست
منظور از نام،روح ادمیست،چرا که انسان هرچه بزرگتر میشود تمام جسم او تغیر کرده ولی انچه که در او همیشه هست،نام است، که نام نشان از بعد دوم انسان که همان روح است دارد
به نام او
(ب) را از (ب) بسم الله دانسته اند و در تفسیر آن گویند که تمامی عالم امکان در (ب) بسم الله و ایضاً در نقطه زیر (ب) جمع گردد و نقطهء پرگار وجود است که آنهم وجود مبارک علی ع است. (البته این در سطح بنده نیست و تنها شنیده و خوانده را عیناً ابراز میدارم.) و اما بعد ..
نام خداوند نشان از آن دارد که خداوند نام دارد ! وقتی خداوند می گویند یعنی خدای خدایان ( خدا جایگاه آن وجودی است که صاحب نام است و چون عالیترین وجود عالم امکان انسان است بنابراین جایگاه خدایی برای انسان است ولی جایگاه خداوندی برای آدم است!!)
بنابراین تنها یک خداوند وجود دارد که آدم است ! ( ولی انسان نیست!)
انسان برای اینکه توامان جنبه الهی و شیطانی را داراست تا زمانیکه از میان شعله های آتش جهنم عبور نکرده و به خلوص نرسد به مقام آدمیت و خداوندی دست نخواهد یافت.و دو خدای مونث و مذکر و یک فرمانروای زمینی بر سرنوشت بشر حکمفرمایی دارند که بصورت نمادین با نام های شیطان و دجال و گاو نمود یافته اند.
بنابراین خداوند جان و خرد یعنی خدای خدایان که جان تمامی جانداران مال اوست و کمال خرد نیز از اوست!
کزین برتر اندیشه بر نگذرد بمعنای اینکه اندیشه و تفکر راهی به بالاتر از این مقام ندارد ولی بمعنای این نیست که خدایی بالاتر از آن نیست! چرا ؟ بخاطر اینکه اندیشه و خرد در اختیار خداوندی است که در ادامه توضیح داده است.
خداوند نام یعنی تمامی نام هایی که در عالم امکان موجود است از طرف او نام گذاری شده است و خداوند جای بمعنای تمامی جا و مکان عالم ممکنات از وجود اوست .
خداوند روزی ده رهنمای یعنی خداوندی که روزی مادی و معنوی انسانها را او مشخص کرده و خود اوست که انسانها را مستعد پیمودن راه خویش نموده و به سوی خویش می خواند یا از جانب خویش دور می گرداند!
بنابراین تجلی ذات خداوندی در هر جهانی در صورت خداوند آن جهان است و تجلیات متعددی وجود دارد که خارج از حیطه وهم و گمان و پندار آدمی است!
خداوند - جان و خرد
در این رابطه باید گفته به نام صاحب - جان و خرد. صاحب جان و خرد کیست؟ انسان. چون که جان نیاز به جسم دارد و خداوند جسم ندارد. فردوسی کتاب را با نام انسان که دارای جان است و خرد آغاز می کند و نه بنام پروردگار.
سلام خدمت شما
خیر مصراع دوم تردید ها در مورد اینکه خداوند به کدام معنا به کار رفته را از بین می برد 《کزین برتر اندیشه بر نگذرد》عقلانیت انسان در زمینه شناخت خدا محدود هست و فردوسی به این موضوع اشاره داشتند.
تک تک کلمات به تنهایی و بیت به بیت معنی بسیار عمیق دارند ولی چشم و گوش ما بسته است و تنها به خوانش صحیح اکتفا کرده و به سرعت از یکایک ابیات می گذریم ! زیرا من ذهنی می گوید اینکه ساده است و مبرهن ! نیاز به اتلاف وقت نیست ! بخوان و بگذر ! در صورتیکه به جرات می توان گفت که عمده مطلب کتاب شاهنامه در این آغاز کتاب نهفته است و هرکس مطالب این شعر را فهمید عنوان حکیم برازنده اوست!
در تفسیر هر بیت آن می توان کتابها نوشت ! از خداوند بخواهیم که نور ایمان بر ما بتاباند ! الهی آمین
گمان میکنم که (((اگر))) ادراکی از حتی همان مصرع اول وجود میداشت، خداونده "جان" (نه جانان) و "خرد"(نه خردمند) ، بعید بدانم که حتی خواسته ای از این شخص سوم داشته باشیم.
بگدرد درست هست نه بگذرد. بگدرد یعنی بگردد- گاریدن- گردانیدن
بیگار درست هست. یعنی کار بیهوده
ز گفتار و بیگار یکسو شوی
با درود. میخواستم یاداوری کنم که در بیشتر نظراتی که دربارهٔ معنا یا تفسیر ابیات شاهنامه ابراز میشود، موضوع ابیات افزوده را در نظر نمیگیرند. به نظر بنده، ویرایش استاد جنیدی از همهٔ چاپها بهتر و پیراسته تر است و باید به آن استناد کرد. شاهنامه از همان ابیات آغازین دست خورده است. یکی از نشانه های سخن افزوده، سستی سخن است و از نشانه های سستی سخن، تکرار مکرّر یک واژه یا مفهوم است. در بیتهای آغازین، سوزن افزاینده بر ستودن خدا گیر کرده است؛ و بعدش سوزن به اینجا گیر کرده است که خدا در اندیشهٔ انسان نمیگنجد. در بخش ستایش خرد، واژهٔ «خرد» یازده بار (!!) آمده است و قبل از آن هم دو بار آمده است. به نظر من همهٔ بخش ستایش خرد افزوده است، و استاد جنیدی هم در آخرین ویرایشها به همین نتیجه رسیده اند.
بنام خداوند جان و خرد - کز این برتر اندیشه بر نگذرد
هرچه اندیشه کنیم نمی توانیم در میان آنچه خداوند آفریده چیزی بر تر از جان وخرد بیابیم.
بنا بر این بالاترین ستایش او اینست که او را آفریننده بهترین آفریده ها بخوانیم. اگر او را خداوند "آسمان و زمین" یا "آب و خاک" یا "باد و آتش" یا "ماه و خورشید" یا هر چیز دیگر بخوانیم این ها بر تر از "جان و خرد" نیستند.
درود و احترام، منظور از کیوان همان سیاره یِ زُحل هست.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
تمام هر چی که یه ادم باید بدونه رو یه جا گفت و تمام. بی نظیره
مرحوم فردوسی واقعا حکیم بوده. در این بیت
به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را
که اشاره ای به داستان لن ترانی حضرت موسی دارد، به زیبایی تصویر شده که:
به وسیله ی چشمان ظاهر خود خالق را نمی توانی ببینی، پس دو چشم خود را در این باره مرنجان و اذیت نکن.
درود، سروده یِ نخستِ این جفتِ نخست، مقامِ انسان و مردم را فریاد می زند. باید بدانید که خداوندِ جان و خرد، مردم است و معنیِ خداوند در این سروده، صاحب هست. زین پس خود را خداوندِ جان و خرد بدانید. سروده یِ سمت چپ می گوید، والاتر از مردم در جهان نیست. این نخستین پیامِ بیدار باشِ شاهنامه است که تو دارنده یِ این جفتِ ارزشمند هستی.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
این نظر شما خیلی دقیق نیست چرا که ابیات بعدی توصیفاتی از خداوند ارائه داده که مشخصا با انسان و مردم جور درنمیاد
برگرفته از سخنان کیوان گلشن نه شما . شما فقط کپی کردید خانوم محترم
یکبارِ دیگر با خود بگویید خداوند به معنیِ دارنده و صاحب است. بگویید آیا من خرد و جان را درونِ خویش دارم؟ آیا من صاحبِ نامی هستم؟ آیا خداوند جای و نام هستم؟ آیا من صاحبِ مکانی که درونش زندگی می کنم هستم؟ با خود بگویید آیا در درازایِ زندگی به موجودی روزی، داده ام؟ آیا تا به امروز، کسی را راهنمایی کرده ام؟ پاسخِ خردمندانه، آری است.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
از جفتِ سوم، شما با آفریدگار آشنا می شوید، خوب اندیشه کنید که نگارنده و آفریننده ای که توانا به آفرینشِ جهان است. کسی که چرخِ گردانِ هفت گنبدِ آسمان می چرخاند و به سه دخترِ زیبایِ آسمان، ماه پایین نشین، ناهید میانه نشین و خورشید بالانشین روشنی بخشیده و می بخشد. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
اگر آفریننده یِ جهان، از نام والاتر است، آیا سزاوار است کتابی به نامِ او نگاشته شود؟ جفت سرودیِ چهارم یکی فریاد می زند که سروده یِ نخست به نامِ مردم است و خداوند از نام و نشان و گمانِ مردم والاتر است و آن یکی پاسخ می دهد که او نگارنده یِ بر شده گوهر هست. به جهان نگاه کنید به خاکِ زیرِ پا و دریاهای اطراف و گنبدِ بالای سر خود را ببنید. کدام گوهر از همه برتر است. آیا آن گوهر، تاجِ گنبد تاج نیست؟ تاجِ گنبد، چه نام دارد؟ آری پردیس. همان ستاره ِ راهنمای شمال و تاجِ گنبد که فردوسی آن را گوهرِ بر شده می داند. رسیدن به آن نگین، رسیدن به پردیس است و کلیدِ آن فره و فره با داد و دِهِش بدست می آید. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
سروده ی پنجم در خانه پنجم فریاد می زند، که ای خداوندِ جان و خرد، تو با شاهِ خردِ خویش، که بیناییِ چشمانت است، توانا به دیدنِ آفریدگارت نیستی. آفریدگار دیدنی نیست و هر آن چه دیدنی نباشد، از چنگالِ تیزِ خرد به دور خواهد ماند. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
سه نگهبانِ خرد، چشم و گوش و زبان هستند، سومین نگهبانِ کالبدِ انسان، زبان است که به دلیل نابینا و ناشنوا بودن، تنها می تواند آنچه را چشم می بیند و گوش می شنود، بر خود جاری کند و چون چشم توانا به دیدنِ آفریدگار نیست و گوش قادر به درک آن نمی باشد، زبان نیز توانا به گفتنِ نام و نشانیِ آفریدگار نیست. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
جفت نهم: کسی از مردم، راهِ ستودنِ آفریدگار را نمی داند، تنها چاره ی ِ مردمی، بستنِ کمرگاهِ بندگی است. همان طوقِ زرین کمر که شاهان، بر گِردِ کمرگاه می بستند. کمربندِ بندگی از نشانه های خردمند بودنِ هر نژادِ آفریدگار پرست است. دیو برای گشودنِ این بندِ ارزشمند، گاهی پیروز و گاهی شکست می خورد. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
جفت دهم: آفریدگار و کردگار، عیارِ گوهرانِ شهر را می سنجد، لیکن در دفترِ اندیشه، نمی توان، نشانیِ او را یافت. بزرگیِ او در هیچ دفتری نمی گنجد.
سزاوار است گمان بردن بر اینکه، او تنها آفریدگارِ نژادِ ما نیست. او آفریدگارِ دیوهای واژونه خوی نیز هست. برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
خانم رحیمی بفرمایید سخنان کیوان گلشن در گروه داد و دهش که من در گروه خودم کپی کردم و امانت دار خوبی نیستم و به نام خودم زدم.
یک کلام از خودتان نگفتید به نام خودتان میزنید چقدر بی ادب
یزدان دادار را صدا خواهم زد .در این بحث تا سزای شما رانده شده و فریب خورده را بدهد
با ابزارِ اندیشه، جان و زبان، نمی توان آفریدگار را آن چنان که شایسته است ستایش نمود.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
خستو شدن، به معنی اعتراف کردن هست. باید به هستیِ خداوند اعتراف کنی و از گفتارِ بیکار و بیهوده در این زمینه، پرهیز کنی.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
برایِ پیدا کردنِ راهِ فرمانِ خدا، باید فرمانش را در میانِ فریبِ دیو، پیدا کنی.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
راهِ پیروزی، از جایگاهِ توانا شدن می گذرد و تا دانا نشویم، توانا نخواهیم شد. دل، کمانِ شهرِ کالبدِ ماست و زبان، تیر، با دانش، دلِ شما، که کمانِ شهر است نیرومند میگردد.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
اکنون، آنچه که برای شناختِ آفریدگار، می بایست بدانی، دانستی و اندیشیدن در چگونگیِ هست و نیستِ آفریدگار، کافیست.این پانزده جفت، کلیدِ گنجی را درون خود دارند که با دانستنِ رازِ آن سزاوار است، خود را خردمند بنامید. بشمارید که شمارش به کار می آید، این پانزده مرغ یا پانزده جفت، تاجِ شاهنامه هستند. سی مرغ، سی مرغِ سخنگویی که با دانستنِ رازِ آن دانا می شوید.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
اندیشه که دفترِ خرد هست(دفترِ ثبت و نگهداریِ خرد)، حتی این اندیشه هم توانا به دیدن و شناختِ خدا نیست. چرا که آفریدگار، فراتر از نام و جایگاه است.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
زبان را اگر به مانندِ تیری بدانیم که از فیلترِ گوهر های ذکر شده(جان، خرد، اندیشه)عبور کند باز باید گفت که جان و خرد راهی برای رسیدن و شناختِ خداوند ندارند.
برگرفته از کانالِ تلگرامیِ shuhnumeh1
کتابی هست که باید خوندش درس زندگی داره من با پادکست فردوسی خوانی کتاب خوندم خیلی لذت بخشی بود
یکی از قرائنی که می تواند دال بر تشیع فردوسی باشد ، همین بیت است که فردوسی فرموده :
به ببنندگان آفریننده را
نبینی ، مرنجان دو بیننده را
یعنی با چشم ظاهر هرگز نمی توان خدا را دید ، لذا دیدگانت را رنج مده .
توضیح آنکه :
یکی از اختصاصات مذهب تشیع ، اعتقاد به استحاله دیدن خدا به چشم ظاهر می باشد ، زیرا قرآن کریم می فرماید :
( لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ )
اما اشاعره ( اهل سنت ) و مجسمه ، مقتقدند که خدا را با همین چشم ظاهر می توان دید 😳
علمای اهل سنت که در درباره سلطان محمود بودند ، از همین بیتِ فردوسی ، به شیعه بودنش پی برده و سعایت او را نزد سلطان محمود کردند و اینگونه بود که فردوسی مورد بی مهری ، محمود غزنوی قرار گرفت .
سلام بر دوستان وهمراهان گنجور
۲۵ اردیبهشت سالروز حکیم ابوالقاسم فردوسی وبزرگداشت زبان پارسی است روحش شاد
ز هستی گمر اندیشه را راه نیست
لطفا معنی "مر" را بفرمایید.
"نگارندهی بر شده پیکر است"
لطفا بفرمایید معنی "بر شده" و "پیکر" در این بیت چیست.
خداوند نام و خداوند جای
لطفا بفرمایید مقصود از "نام" و "جای" در این بیت چیست.
ستودن نداند کس او را چو هست
آیا در هنگام خوانش، بعد از "کس" باید مکث کنیم؟
لطفا معنی "ستودن" و "چو" و "او را چو هست" و کل مصرع را بفرمایید.
امید جان سلام
یعنی هیچکس آنچنان که لیاقت اوست نمیتونه اون رو ستایش کنه اورا چوهست یعنی اونجور که سزاواره ولی با همه این حرفها وظیفه بنده است که کمر خدمتگزاری(یعنی شکر گزاری وعشق ورزی) را محکم ببنده.
شاد باشی عزیز
به بینندگان آفریننده را
نبینی، مرنجان دو بیننده را...!
سلام وقتتون بخیر
معنی اشعار در سایت گنجور هست یا خیر ؟
سلام و وقت بخیر
من درست بلد نیستم ولی فکر میکنم همچین چیزی داشتیم که در خوانش بیایم به جای تلفظ درست کلمه بخاطر وزن و قافیه شعر هم آوا با کلمه ای در مصرع قبلی بخونیم
خرد را و جان را همی سنجد اوی ز اندیشه سخته کی گنجد اوی میگیم سَنجد و نباید مصرع دوم رو بجای گُنجد بگیم گَنجد؟ این درسته یا غلطه فکر میکنم همچین چیزی شنیده بودم قبلا
تشکر از شما
سخته. [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) اسم مفعول از «سختن ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سنجیده و به وزن در آمده و وزن کرده شده. ( برهان ) ( غیاث ) :
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده از کار پردخته شد.
فردوسی.
کسی کش نیاز است آید بگنج
ستاند ز گنجی درم سخته پنج.
فردوسی.
همه راه خاقان بپردخته بود
همه جای نزل و علف سخته بود.
اسدی.
برگرفته از لغتنامه دهخدا
دوستان سلام، سوالی دارم:
چرا شاعر در بیت یکی مانده به آخر، دانش را چنین تقدیر میکند اما در بیت های قبل و بعد چندین بار خرد را ناتوان از درک خدا میداند. چنین تقدیری در میان چنین «بافتی» زائد به نظر میرسد
آیا دلیلی میدانید؟
سپاس
پیشنهاد میکنم پادکست شاهنامه خوانی و بهخصوص اپیزود ویژه در مورد دیباچه را گوش بدید.
بیت اول:
بنام خداوندی آغاز سخن میکنیم که جان و خرد را آفرید
جه که اندیشه در میان آفریده های او بر تر از جان و خرد نخواهد یافت
جای گزیند ستاید است
آرایش سروده چنین باید
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را ستاید، که بیند همی
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
ستودن نداند کس، او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
جان بیند و خرد اندیشد و نادیده ، بدیده توان سنجید و ستود ، ان می توان ستود که جان و خرد بدان راه یابد ،. اوست که جان و خرد را ساخته و سنجیده پس چگونه در اندیشه سخته گنجد وانچه در سنجش نگنجد ستودن نتوان پس بایدت به بندگی بست میان
درود. فرزانه بزرگ توس بر «خرد» بسیار تأکید دارد، میبینیم که واژه «خرد» را در قافیهی نخستین چامه نشانده. هر چند میگوید خرد را به ذات آفریدگار راه نیست، اما پس از ستایش آفریدگار ، در گفتار پسین ،خرد را میستاید.
بزرگان، خرد را نخستین آفریده میدانند و در ایران باستان نیز جایگاه خرد در آیین زرتشت و پیش از آن در آیین مهر، قابل تأمل است.
درودها باد بر روان پاک فردوسی فرزانه !
این ابیات از فردوسی در ابتدای شاهنامه سروده شده و به مدح و ستایش خداوند میپردازد. در ادامه، معنی و توضیح هر بیت را ارائه میدهم:
به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد
معنی: به نام خداوندی که جان و خرد را آفریده است، و اندیشهٔ انسان از او فراتر نمیتواند برود. یعنی خداوند از هر چیزی بالاتر و والاتر است.
خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی ده رهنمای
معنی: اوست مالک و خالق نامها و جایگاهها، اوست روزیدهنده و راهنما. یعنی خداوند همه چیز را در کنترل دارد و هرچه داریم، از اوست.
خداوند کیوان و گردانسپهر / فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
معنی: اوست خداوند کیوان (سیاره زحل) و آسمان گردان، و اوست که ماه، زهره (ناهید)، و خورشید (مهر) را میدرخشاند.
ز نام و نشان و گمان برتر است / نگارندهٔ برشده پیکر است
معنی: خداوند از نام، نشان، و تصورهای ما فراتر است؛ او خالق و سازندهٔ آفرینش است که بالاتر از تصور و درک ماست.
به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را
معنی: ای بینندگان، خالق را با چشم سر نمیتوان دید؛ بنابراین چشمان خود را بیهوده در پی دیدن او خسته نکن.
نیابد بدو نیز اندیشه راه / که او برتر از نام و از جایگاه
معنی: حتی اندیشه هم نمیتواند به ذات خداوند دست یابد، زیرا او از هر نام و جایگاهی بالاتر است.
سخن هر چه زین گوهران بگذرد / نیابد بدو راه جان و خرد
معنی: هر سخنی که از گوهرهایی مانند جان و خرد فراتر رود، نمیتواند به حقیقت خداوند پی ببرد.
خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند، که بیند همی
معنی: اگر خرد بخواهد چیزی را انتخاب کند، تنها آن چیزی را برمیگزیند که به طور واضح و ملموس میبیند.
ستودن نداند کس، او را چو هست / میان، بندگی را ببایدت بست
معنی: هیچکس نمیتواند به طور شایسته و کامل خداوند را ستایش کند، پس بهتر است که به بندگی او مشغول شویم.
خرد را و جان را همی سنجد اوی / در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
معنی: خداوند است که جان و خرد را اندازه میگیرد، و او در اندیشهٔ محدود و سخت ما نمیگنجد.
بدین آلت رای و جان و زبان / ستود آفریننده را کی توان
معنی: با این ابزارهای عقل، جان، و زبان، نمیتوان خالق را به درستی ستایش کرد.
به هستیش باید که خستو شوی / ز گفتار بیکار یکسو شوی
معنی: باید به وجود خداوند اقرار کنی و از گفتارهای بیهوده و بیفایده دوری کنی.
پرستنده باشی و جوینده راه / به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
معنی: بندهٔ خدا باش و راه درست را جستجو کن، و با دقت و عمق در فرمانهای او تأمل کن.
توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود
معنی: هرکس که دانا باشد، تواناست؛ و دل انسان پیر با دانش همچون جوانان میشود. یعنی دانش به انسان قدرت و جوانی میبخشد.
از این پرده برتر سخنگاه نیست / ز هستی مر اندیشه را راه نیست
معنی: بالاتر از این مرحله سخنی وجود ندارد؛ زیرا اندیشهٔ انسان به حقیقت و ذات هستی خداوند راهی ندارد.
سلام و درود
با عرض پوزش میخواستم بپرسم، تلفظ واژگانی مانند خانِه، نامِه، لانِه و ... که با کسره پایان پیدا میکنن، در فارسی کلاسیک یعنی فارسی ای که فردوسی و نظامی و خیام و سعدی و حافظ و عطار و مولانا و ... به اون می سرودن، به چه شکلی بوده، آیا مانند همین تلفظ ما کسره می گرفتن یا اینکه مانند تلفظ دری و تاجیکی فتحه می گرفتن؟
برشده: بالارفته؛ بلندشده؛ مرتفع.
درود ازمطالب زیبای شما بهرمند شدیم