بخش ۳۸
از آن پس خروش آمد از دیدهگاه
که گرد سواران برآمد ز راه
سه اسب و دو کشته بر او بسته زار
همی بینم از دور با یک سوار
همه نامداران ایران سپاه
نهادند چشم از شگفتی به راه
که تا کیست از مرز توران زمین
که یارد گذشتن بر این دشت کین
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
به بازو به زه بر فگنده کمان
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فگنده نگونسار پر خون و گرد
بر اسبی دگر بر پر از درد و غم
به آغوش ترک اندرون گستهم
چو بیژن به نزدیک خسرو رسید
سر تاج و تخت بلندش بدید
ببوسید و بر خاک بنهاد روی
بشد شاد خسرو به دیدار اوی
بپرسید و گفتش که ای شیر مرد
کجا رفته بودی ز دشت نبرد
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد
ز لهاک وز گرد فرشیدورد
وز آن خسته و زاری گستهم
ز جنگ سواران و از بیش و کم
کنون آرزو گستهم را یکیست
که آن کار بر شاه دشوار نیست
به دیدار شاه آمدستش هوا
وز آن پس اگر میرد او را روا
بفرمود پس شاه آزرم جوی
که بردند گستهم را پیش اوی
چنان نیک دل شد از او شهریار
که از گریه مژگانش آمد به بار
چنان بد ز بس خستگی گستهم
که گفتی همی برنیامدش دم
یکی بوی مهر شهنشاه یافت
بپیچید و دیده سوی او شتافت
ببارید از دیدگان آب مهر
سپهبد پر از آب و خون کرد چهر
بزرگان بر او زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
دریغ آمد او را سپهبد به مرگ
که سندان کین بد سرش زیر ترگ
ز هوشنگ و طهمورث و جمشید
یکی مهره بد خستگان را امید
رسیده به میراث نزدیک شاه
به بازوش بر داشتی سال و ماه
چو مهر دلش گستهم را بخواست
گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم بر ببست
بمالید بر خستگیهاش دست
پزشکان که از روم و ز هند و چین
چه از شهر یونان و ایران زمین
به بالین گستهمشان بر نشاند
ز هر گونه افسون بر او بر بخواند
وز آنجا بیامد به جای نماز
بسی با جهان آفرین گفت راز
دو هفته برآمد بر آن خسته مرد
سر آمد همه رنج و سختی و درد
بر اسبش ببردند نزدیک شاه
چو شاه اندر او کرد لختی نگاه
به ایرانیان گفت کز کردگار
بود هر کسی شاد و به روزگار
ولیکن شگفت است این کار من
بدین راستی بر شده یار من
به پیروزی اندر غم گستهم
نکرد این دل شادمان را دژم
بخواند آن زمان بیژن گیو را
بدو داد دست گو نیو را
که تو نیکبختی و یزدان شناس
مدار از تن خویش هرگز هراس
همه مهر پروردگار است و بس
ندانم به گیتی جز او هیچ کس
که اوی است جاوید فریادرس
به سختی نگیرد جز او دست کس
اگر زنده گردد تن مرده مرد
جهاندار گستهم را زنده کرد
بدآنگه بدو گفت تیمار دار
چو بیژن نبیند کس از روزگار
کز او رنج بر مهر بگزیدهای
ستایش بدین گونه بشنیدهای
به زیبد ببد شاه یک هفته نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز
فرستاد هر سو فرستادگان
به نزد بزرگان و آزادگان
چو از جنگ پیران شدی بینیاز
یکی رزم کیخسرو اکنون بساز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از آن پس خروش آمد از دیدهگاه
که گرد سواران برآمد ز راه
هوش مصنوعی: پس از آن، صدای غرش و زوزهای از دور دست شنیده شد که نشانهای بود از ظهور گردی از سواران که به سمت ما در حال نزدیک شدن بودند.
سه اسب و دو کشته بر او بسته زار
همی بینم از دور با یک سوار
هوش مصنوعی: از دور، سه اسب و دو نفر مرده را میبینم که به یک سواری بسته شدهاند و وضعیت غمانگیزی دارند.
همه نامداران ایران سپاه
نهادند چشم از شگفتی به راه
هوش مصنوعی: تمامی بزرگان و نام آوران ایران، به شگفتی به راهی که پیش رو دارند، چشم دوختهاند.
که تا کیست از مرز توران زمین
که یارد گذشتن بر این دشت کین
هوش مصنوعی: کیست که از مرز توران، این زمین و دشت خشمگین، بتواند عبور کند و از آن بگذرد؟
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
به بازو به زه بر فگنده کمان
هوش مصنوعی: در آن زمان، بیژن با قدرت و مهارت خود، کمانش را به آرامی آماده کرد تا تیر را بیافکند.
بر اسبان چو لهاک و فرشیدورد
فگنده نگونسار پر خون و گرد
هوش مصنوعی: درست مانند اسبان شاهینمانند و دلیر که بر زمین افتادهاند، آنها در جنگ زخمی و غرق در خون و خاک هستند.
بر اسبی دگر بر پر از درد و غم
به آغوش ترک اندرون گستهم
هوش مصنوعی: بر اسبی دیگر سوار میشوم، پر از درد و غم، و در آغوش سرزمین ترکها میافتم.
چو بیژن به نزدیک خسرو رسید
سر تاج و تخت بلندش بدید
هوش مصنوعی: وقتی بیژن به نزدیک خسرو رسید، تاج و تخت بزرگ او را مشاهده کرد.
ببوسید و بر خاک بنهاد روی
بشد شاد خسرو به دیدار اوی
هوش مصنوعی: خسرو با خوشحالی صورتش را بر زمین گذاشت و عشقش را بوسید.
بپرسید و گفتش که ای شیر مرد
کجا رفته بودی ز دشت نبرد
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که ای مرد شجاع، کجا بودی که از میادین جنگ غایب بودی؟
ز گستهم بیژن سخن یاد کرد
ز لهاک وز گرد فرشیدورد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به یادآوری داستان بیژن و منیژه میپردازد و به ویژگیهای خاص این داستان اشاره میکند، از جمله نبردها و ماجراهای مربوط به شخصیتها و وقایع آن. نامها و اشارهها نشاندهنده جذابیت و عمق داستانهای کهن ایرانی است.
وز آن خسته و زاری گستهم
ز جنگ سواران و از بیش و کم
هوش مصنوعی: از آنجا که خسته و نالانم از جنگ سواران و ناپایداری زندگی.
کنون آرزو گستهم را یکیست
که آن کار بر شاه دشوار نیست
هوش مصنوعی: هماکنون تنها آرزوی من این است که آن کار برای شاه دشوار نیست.
به دیدار شاه آمدستش هوا
وز آن پس اگر میرد او را روا
هوش مصنوعی: هوا به مهمانی شاه آمده و از آن moment به بعد، اگر کسی بمیرد، باید این موضوع را قابل قبول دانست.
بفرمود پس شاه آزرم جوی
که بردند گستهم را پیش اوی
هوش مصنوعی: سپس شاه دستور داد تا گستهم را به حضورش بیاورند.
چنان نیک دل شد از او شهریار
که از گریه مژگانش آمد به بار
هوش مصنوعی: شهریار به قدری از او شاد و خوشدل شده است که اشکهای چشمانش به بارانی تبدیل میشود.
چنان بد ز بس خستگی گستهم
که گفتی همی برنیامدش دم
هوش مصنوعی: او به قدری خسته و بی حال شده است که گویی دیگر از شدت خستگی نمیتواند حتی نفس بکشد.
یکی بوی مهر شهنشاه یافت
بپیچید و دیده سوی او شتافت
هوش مصنوعی: یک نفر بوی محبت و دوستی پادشاه را حس کرد و به سمت او رفت و نگاهش را به او دوخت.
ببارید از دیدگان آب مهر
سپهبد پر از آب و خون کرد چهر
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک محبت سرازیر شد و چهرهاش از اندوه و غم مانند رنگین کمانی از آب و خون پوشیده گشت.
بزرگان بر او زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند
هوش مصنوعی: بزرگان به خاطر او بسیار نگران و گریان شدند، مانند اینکه بر اثر آتش شدید، آسیب میبینند.
دریغ آمد او را سپهبد به مرگ
که سندان کین بد سرش زیر ترگ
هوش مصنوعی: او از مرگ سپهبد ناراحت شد، زیرا زیر چتر مسکنت و بدبختی، به کینه و حسادت مبتلا شده بود.
ز هوشنگ و طهمورث و جمشید
یکی مهره بد خستگان را امید
هوش مصنوعی: از شخصیتهای تاریخی و افسانهای همچون هوشنگ، طهمورث و جمشید، یکی به عنوان امیدی برای خستگان و ناامیدان مطرح شده است. این جمله به نوعی به قدرت و شجاعت این افراد اشاره میکند که میتوانند دیگران را به حرکت وادار کنند و امید را در دلهای خسته زنده نگه دارند.
رسیده به میراث نزدیک شاه
به بازوش بر داشتی سال و ماه
هوش مصنوعی: به او چیزی به عنوان ارث و میراث نزدیک شاه داده شده و او به یاد سالها و ماهها در کنار آن قرار گرفته است.
چو مهر دلش گستهم را بخواست
گشاد آن گرانمایه از دست راست
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید دلش را طلب کرد، آن گرانبها با دست راست خود آن را باز کرد.
ابر بازوی گستهم بر ببست
بمالید بر خستگیهاش دست
هوش مصنوعی: ابر غلیظی که مانند بازو گسترده شده، بر زمین میافتد و بر خستگیها و نارساییها دست میکشد.
پزشکان که از روم و ز هند و چین
چه از شهر یونان و ایران زمین
هوش مصنوعی: پزشکانی از سرزمینهای مختلف همچون روم، هند، چین و همچنین از شهر یونان و ایران وجود دارند.
به بالین گستهمشان بر نشاند
ز هر گونه افسون بر او بر بخواند
هوش مصنوعی: او در کنار افرادی که دلمشغولیهای مختلف دارند، با جادو و افسونهای گوناگون، در حال خواندن و جذب کردن توجه آنهاست.
وز آنجا بیامد به جای نماز
بسی با جهان آفرین گفت راز
هوش مصنوعی: از آنجا به محضر خداوند آمد و در حالی که نماز میخواند، با خالق جهان راز و نیازی را در میان گذاشت.
دو هفته برآمد بر آن خسته مرد
سر آمد همه رنج و سختی و درد
هوش مصنوعی: دو هفته طول کشید تا آن مرد خسته به آرامش برسد و تمام رنجها و دردهایی که تحمل کرده بود، به پایان برسد.
بر اسبش ببردند نزدیک شاه
چو شاه اندر او کرد لختی نگاه
هوش مصنوعی: او را بر روی اسبش به نزد شاه میبرند و وقتی شاه به او نگاهی میاندازد، لحظهای درنگ میکند.
به ایرانیان گفت کز کردگار
بود هر کسی شاد و به روزگار
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفتند که هر فردی خوشحال و راضی از زندگی خود، نتیجه خواست خداوند و سرنوشت اوست.
ولیکن شگفت است این کار من
بدین راستی بر شده یار من
هوش مصنوعی: اما جای شگفتی است که چنین کاری از من سر زده است، در حالی که یارم به راستی در کنار من است.
به پیروزی اندر غم گستهم
نکرد این دل شادمان را دژم
هوش مصنوعی: این دل شاداب من هرگز در غم ها و دشواری ها تسلیم نمی شود و همیشه به سوی پیروزی حرکت میکند.
بخواند آن زمان بیژن گیو را
بدو داد دست گو نیو را
هوش مصنوعی: در آن لحظه بیژن به گیو گفت و دست نیو را به او داد.
که تو نیکبختی و یزدان شناس
مدار از تن خویش هرگز هراس
هوش مصنوعی: تو خوشبختی و باید خدا را بشناسی، هرگز از بدن خود نترس.
همه مهر پروردگار است و بس
ندانم به گیتی جز او هیچ کس
هوش مصنوعی: همه محبت و عشق از سوی خداوند است و غیر از او در دنیا کسی را نمیشناسم.
که اوی است جاوید فریادرس
به سختی نگیرد جز او دست کس
هوش مصنوعی: اوست همیشگی و یاریدهنده، که در سختیها هیچکس جز او نمیتواند کمک کند.
اگر زنده گردد تن مرده مرد
جهاندار گستهم را زنده کرد
هوش مصنوعی: اگر جسم مردهای زنده شود، مردی که تسلط بر جهان دارد، گستهم را زنده کرد.
بدآنگه بدو گفت تیمار دار
چو بیژن نبیند کس از روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن تحت فشار و سختی قرار گرفته است و در دورانی که کسی او را درک نمیکند، به او میگویند که باید از خود مراقبت کند. این بیانگر احساس تنهایی و نیاز به حمایت در دشواریهاست.
کز او رنج بر مهر بگزیدهای
ستایش بدین گونه بشنیدهای
هوش مصنوعی: چون از او رنج و درد را برای محبت انتخاب کردهای، پس به این شکل از او ستایش را شنیدهای.
به زیبد ببد شاه یک هفته نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز
هوش مصنوعی: شاه به مدت یک هفته به ببد هدیهها و پولهایی همچون درم و دینار و انواع چیزهای دیگر داد.
فرستاد هر سو فرستادگان
به نزد بزرگان و آزادگان
هوش مصنوعی: هر سو افرادی را به نزد شخصیتهای بزرگ و آزاد اندیش فرستادند.
چو از جنگ پیران شدی بینیاز
یکی رزم کیخسرو اکنون بساز
هوش مصنوعی: وقتی از جنگ با پیران بینیاز شدی، حالا باید یک نبرد شجاعانه مانند کیخسرو آماده کنی.