بخش ۳۱
سپهدار ایران و توران دژم
فراز آمدند اندر آن کین به هم
همی برنوشتند هر دو زمین
همه دل پر از درد و سر پر ز کین
به آوردگاه سواران ز گرد
فروماند خورشید روز نبرد
به تیغ و به خنجر به گرز و کمند
ز هر گونهٔ برنهادند بند
فراز آمد آن گردش ایزدی
از ایران به توران رسید آن بدی
ابا خواست یزدانش چاره نماند
کرا کوشش و زور و یاره نماند
نگه کرد پیران که هنگام چیست
بدانست کان گردش ایزدیست
ولیکن به مردی همی کرد کار
بکوشید با گردش روزگار
از آن پس کمان برگرفتند و تیر
دو سالار لشکر دو هشیار پیر
یکی تیرباران گرفتند سخت
چو باد خزان بر جهد بر درخت
نگه کرد گودرز تیر خدنگ
که آهن ندارد مر او را نه سنگ
به برگستوان برزد و بردرید
تگاور بلرزید و دم درکشید
بیفتاد و پیران درآمد به زیر
بغلتید زیرش سوار دلیر
بدانست کآمد زمانه فراز
وز آن روز تیره نیابد جواز
ز نیرو به دو نیم شد دست راست
هم آنگه بغلتید و بر پای خاست
ز گودرز بگریخت و شد سوی کوه
غمی شد ز درد دویدن ستوه
همی شد بر آن کوهسر بر دوان
کزو بازگردد مگر پهلوان
نگه کرد گودرز و بگریست زار
بترسید از گردش روزگار
بدانست کش نیست با کس وفا
میان بسته دارد ز بهر جفا
فغان کرد کای نامور پهلوان
چه بودت که ایدون پیاده دوان
به کردار نخچیر در پیش من
کجات آن سپاه ای سر انجمن
نیامد ز لشکر ترا یار کس
وز ایشان نبینمت فریادرس
کجات آنهمه زور و مردانگی
سلیح و دل و گنج و فرزانگی
ستون گوان پشت افراسیاب
کنون شاه را تیره گشت آفتاب
زمانه ز تو زود برگاشت روی
به هنگام کینه تو چاره مجوی
چو کارت چنین گشت زنهار خواه
بدان تات زنده برم نزد شاه
ببخشاید از دل همی بر تو بر
که هستی جهان پهلوان سر به سر
بدو گفت پیران که این خود مباد
به فرجام بر من چنین بد مباد
از این پس مرا زندگانی بود
به زنهار رفتن گمانی بود
خود اندر جهان مرگ را زادهایم
بدین کار گردن ترا دادهایم
شنیدستم این داستان از مهان
که هرچند باشی به خرم جهان
سرانجام مرگست زو چاره نیست
به من بر بدین جای پیغاره نیست
همی گشت گودرز بر گرد کوه
نبودش بدو راه و آمد ستوه
پیاده ببود و سپر برگرفت
چو نخچیربانان که اندر گرفت
گرفته سپر پیش و ژوپین به دست
به بالا نهاده سر از جای پست
همی دید پیران مر او را ز دور
بجست از بر سنگ سالار تور
بینداخت خنجر به کردار تیر
بیامد به بازوی سالار پیر
چو گودرز شد خسته بر دست اوی
ز کینه به خشم اندر آورد روی
بینداخت ژوپین به پیران رسید
زره بر تنش سر به سر بردرید
ز پشت اندر آمد به راه جگر
بغرید و آسیمه برگشت سر
برآمدش خون جگر بر دهان
روانش برآمد هم اندر زمان
چو شیر ژیان اندر آمد به سر
بنالید با داور دادگر
بر آن کوه خارا زمانی تپید
پس از کین و آوردگاه آرمید
زمانه به زهر آب دادست چنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
چنین است خود گردش روزگار
نگیرد همی پند آموزگار
چو گودرز بر شد بر آن کوهسار
بدیدش بر آنگونه افگنده خوار
دریده دل و دست و بر خاک سر
شکسته سلیح و گسسته کمر
چنین گفت گودرز کای نره شیر
سر پهلوانان و گرد دلیر
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
چو گودرز دیدش چنان مردهخوار
به خاک و به خون بر تپیده به زار
فروبرد چنگال و خون برگرفت
بخورد و بیالود روی ای شگفت
ز خون سیاوش خروشید زار
نیایش همی کرد بر کردگار
ز هفتاد خون گرامی پسر
بنالید با داور دادگر
سرش را همی خواست از تن برید
چنان بدکنش خویشتن را ندید
درفشی به بالینش بر پای کرد
سرش را بدان سایه برجای کرد
سوی لشکر خویش بنهاد روی
چکان خون ز بازوش چون آب جوی
همه کینهجویان پرخاشجوی
ز بالا به لشکر نهادند روی
ابا کشتگان بسته بر پشت زین
بر ایشان سرآورده پرخاش و کین
چو با کینهجویان نبد پهلوان
خروشی برآمد ز پیر و جوان
که گودرز بر دست پیران مگر
ز پیری به خون اندر آورد سر
همی زار بگریست لشکر همه
ز نادیدن پهلوان رمه
درفشی پدید آمد از تیره گرد
گرازان و تازان به دشت نبرد
برآمد ز لشکرگه آوای کوس
همی گرد بر آسمان داد بوس
بزرگان بر پهلوان آمدند
پر از خنده و شادمان آمدند
چنین گفت لشکر مگر پهلوان
از او بازگردید تیره روان
که پیران یکی شیردل مرد بود
همه ساله جویای آورد بود
چنین یاد کرد آن زمان پهلوان
سپرده بدو گوش پیر و جوان
به انگشت بنمود جای نبرد
بگفت آنک با او زمانه چه کرد
به رهام فرمود تا برنشست
به آوردن او میان را ببست
بدو گفت او را به زین برببند
بیاور چنان تازیان بر نوند
درفش و سلیحش چنان هم که هست
به درع و میانش مبر هیچ دست
بر آن گونه چون پهلوان کرد یاد
برون تاخت رهام چون تندباد
کشید از بر اسب روشن تنش
به خون اندرون غرقه بد جوشنش
چنان هم ببستش به خم کمند
فرود آوریدش ز کوه بلند
درفشش چو از جایگاه نشان
ندیدند گردان گردنکشان
همه خواندند آفرین سر به سر
ابر پهلوان زمین در به در
که ای نامور پشت ایران سپاه
پرستندهٔ تخت تو باد ماه
فدای سپه کردهای جان و تن
به پیری زمان روزگار کهن
چنین گفت گودرز با مهتران
که چون رزم ما گشت ز این سان گران
مرا در دل آید که افراسیاب
سپه بگذراند بدین روی آب
سپاه وی آسوده از رنج و تاب
بمانده سپاهم چنین در شتاب
ولیکن چنین دارم امید من
که آید جهاندار خورشید من
بیفروزد این رزمگه را به فر
بیارد سپاهی به نو کینهور
یکی هوشمندی فرستادهام
بسی شاه را پندها دادهام
که گر شاه ترکان بیارد سپاه
نداریم پای اندر این کینهگاه
گمانم چنان است کو با سپاه
به یاری بیاید بدین رزمگاه
مر این کشتگان را بر این دشت کین
چنین هم بدارید بر پشت زین
کز این کشتگان جان ما بیغم است
روان سیاووش ز این خرم است
اگر هم چنین نزد شاه آوریم
شود شاد و ز این پایگاه آوریم
که آشوب ترکان و ایرانیان
از این بد کجا کم شد اندر میان
همه یکسره خواندند آفرین
که بیتو مبادا زمان و زمین
همه سودمندی ز گفتار تست
خور و ماه روشن بدیدار تست
برفتند با کشتگان همچنان
گروی زره را پیاده دوان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپهدار ایران و توران دژم
فراز آمدند اندر آن کین به هم
هوش مصنوعی: سران سپاه ایران و توران به همراه یکدیگر برای جنگ و نبرد در جبههای آمدهاند و در آنجا با یکدیگر روبهرو شدهاند.
همی برنوشتند هر دو زمین
همه دل پر از درد و سر پر ز کین
هوش مصنوعی: هر دو زمین را زیر نگین نوشتند و دلها پر از درد و سرها مملو از کینه است.
به آوردگاه سواران ز گرد
فروماند خورشید روز نبرد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، خورشید روز مبارزه از غبار و گرد و غبار فرود آمده است.
به تیغ و به خنجر به گرز و کمند
ز هر گونهٔ برنهادند بند
هوش مصنوعی: با شمشیر و خنجر و چکش و طناب، از هر نوعی قید و بندی را بر پا کردند.
فراز آمد آن گردش ایزدی
از ایران به توران رسید آن بدی
هوش مصنوعی: آن صفت خوب و روزگار خوب از سوی خداوند به ایران رسید و آن بدی به سرزمین توران منتقل شد.
ابا خواست یزدانش چاره نماند
کرا کوشش و زور و یاره نماند
هوش مصنوعی: با خواست خدا دیگر هیچ راه حلی برایش باقی نمانده و هیچ تلاشی، نیرویی یا یاری به کمکش نیامده است.
نگه کرد پیران که هنگام چیست
بدانست کان گردش ایزدیست
هوش مصنوعی: پیران نگاهی به زمان انداختند و فهمیدند که این تغییرات، نتیجهی ارادهی خداوند است.
ولیکن به مردی همی کرد کار
بکوشید با گردش روزگار
هوش مصنوعی: ولی او با تلاش و کوشش، به مردی تبدیل شد و در برابر سختیهای روزگار ایستادگی کرد.
از آن پس کمان برگرفتند و تیر
دو سالار لشکر دو هشیار پیر
هوش مصنوعی: پس از آن، کمانها را برداشتند و تیرهای خود را آماده کردند، که دو فرمانده باتجربه و هوشیار در ارتش بودند.
یکی تیرباران گرفتند سخت
چو باد خزان بر جهد بر درخت
همدیگر را سخت تیرباران کردند، مانند باد خزانی که با شدت زیاد درختان را تکان می دهد.
نگه کرد گودرز تیر خدنگ
که آهن ندارد مر او را نه سنگ
هوش مصنوعی: گودرز به تیر پرتابی نگاه کرد و متوجه شد که نه از آهن ساخته شده و نه از سنگ.
به برگستوان برزد و بردرید
تگاور بلرزید و دم درکشید
هوش مصنوعی: به درختی برخورد کرد و شاخههایش را شکسته و لرزشی به آن داد و سپس نفسش را در سینه حبس کرد.
بیفتاد و پیران درآمد به زیر
بغلتید زیرش سوار دلیر
هوش مصنوعی: سوار دلیر به زمین افتاد و مردان پیر به سرعت به زیر او رفته و او را گرفتند.
بدانست کآمد زمانه فراز
وز آن روز تیره نیابد جواز
هوش مصنوعی: زمانه به سوی شکوفایی و رشد میرود و بعد از روزهای تیره و سخت، دیگر راهی برای بازگشت نخواهد بود.
ز نیرو به دو نیم شد دست راست
هم آنگه بغلتید و بر پای خاست
هوش مصنوعی: دست راست از نیروی بسیار به دو قسمت تقسیم شد و سپس به حالت طبیعی خود برگشت و بر روی پا ایستاد.
ز گودرز بگریخت و شد سوی کوه
غمی شد ز درد دویدن ستوه
هوش مصنوعی: او از گودرز فرار کرد و به سمت کوه رفت، در حالی که از درد و خستگی دویدن به شدت ناراحت و دلزده شده بود.
همی شد بر آن کوهسر بر دوان
کزو بازگردد مگر پهلوان
هوش مصنوعی: بر روی آن کوه بلند، شخصی در حال دویدن است و تنها شجاعان و قهرمانان میتوانند به آنجا برسند و برگردند.
نگه کرد گودرز و بگریست زار
بترسید از گردش روزگار
هوش مصنوعی: گودرز به دور و برش نگاهی انداخت و به شدت گریست، چرا که از تغییرات و سختیهای زندگی ترسید.
بدانست کش نیست با کس وفا
میان بسته دارد ز بهر جفا
هوش مصنوعی: بدان که هیچکس به کسی وفا نمیکند و این وفا تنها برای جفاست.
فغان کرد کای نامور پهلوان
چه بودت که ایدون پیاده دوان
هوش مصنوعی: همه جا با صدای بلند نالید که ای پهلوان مشهور! چطور است که تو اکنون به صورت پیاده و با سرعت در حال دویدن هستی؟
به کردار نخچیر در پیش من
کجات آن سپاه ای سر انجمن
هوش مصنوعی: مثل یک شکارچی در برابر من، آن سپاه کجاست ای سردسته جمعیت؟
نیامد ز لشکر ترا یار کس
وز ایشان نبینمت فریادرس
هوش مصنوعی: هیچ یاری از لشکر تو نیامد و من از آنها هیچ کس را فریادرس نمیبینم.
کجات آنهمه زور و مردانگی
سلیح و دل و گنج و فرزانگی
هوش مصنوعی: کجاست آن همه قدرت و دلیری، توانایی، ثروت و خردمندی که داشتی؟
ستون گوان پشت افراسیاب
کنون شاه را تیره گشت آفتاب
هوش مصنوعی: ستون گوان که به معنای دژ یا قلعهای است، حالا پشت افراسیاب قرار گرفته و باعث شده که خورشید در نظر شاه تیره و کدر به نظر برسد. این گونه نشان میدهد که اوضاع بر وفق مراد نیست و وضعیت نامناسبی را به تصویر میکشد.
زمانه ز تو زود برگاشت روی
به هنگام کینه تو چاره مجوی
هوش مصنوعی: زمانه به سرعت چهرهاش را از تو برگرداند، پس در زمان کینهتوزیات، دنبال راه حلی نباش.
چو کارت چنین گشت زنهار خواه
بدان تات زنده برم نزد شاه
هوش مصنوعی: وقتی کار تو به این صورت درآمد، مواظب باش و به آن کسی که زنده است، نزدیک شو و به شاه خبر بده.
ببخشاید از دل همی بر تو بر
که هستی جهان پهلوان سر به سر
هوش مصنوعی: عذر میخواهم که از دل خود بر تو میآورم، زیرا تو هستی قهرمان بزرگ جهان.
بدو گفت پیران که این خود مباد
به فرجام بر من چنین بد مباد
هوش مصنوعی: پیران به او گفتند که مبادا به چنین حالتی دچار شوی، و برای آیندهات به این شکل پیش نرود.
از این پس مرا زندگانی بود
به زنهار رفتن گمانی بود
هوش مصنوعی: از این به بعد زندگیام به گونهای خواهد بود که دیگر نگران رفتن و عدم بازگشت نیستم.
خود اندر جهان مرگ را زادهایم
بدین کار گردن ترا دادهایم
هوش مصنوعی: ما در این دنیا خودمان مرگ را به وجود آوردهایم و به همین خاطر گردن تو را به این کار سپردهایم.
شنیدستم این داستان از مهان
که هرچند باشی به خرم جهان
هوش مصنوعی: من شنیدهام که بزرگان گفتهاند، هرچقدر هم که در این دنیا خوشحال و شاد باشید، باز هم شرایط و اوضاع ممکن است تغییر کند.
سرانجام مرگست زو چاره نیست
به من بر بدین جای پیغاره نیست
هوش مصنوعی: در نهایت، مرگ را نمیتوان چارهاش کرد و من در این دنیا هیچ امیدی به نجات ندارم.
همی گشت گودرز بر گرد کوه
نبودش بدو راه و آمد ستوه
هوش مصنوعی: گودرز دور کوه پرسه میزد و از گرداگرد آن، هیچ راهی برای نزدیک شدن به او نبود و از این وضعیت خسته و ناامید شده بود.
پیاده ببود و سپر برگرفت
چو نخچیربانان که اندر گرفت
هوش مصنوعی: او پیاده بود و سپر را به دست گرفت مانند کسانی که شکارچی هستند و در حال آمادهباش برای شکار هستند.
گرفته سپر پیش و ژوپین به دست
به بالا نهاده سر از جای پست
هوش مصنوعی: شخصی با سلاح و تجهیزات خود را آماده کرده و سرش را به طور بلند از جایگاه پایین بالا آورده است.
همی دید پیران مر او را ز دور
بجست از بر سنگ سالار تور
هوش مصنوعی: پیران او را از دور مشاهده میکردند که به سرعت از جلوی سنگی که نمایندهی فرماندهی توران بود، میگریزد.
بینداخت خنجر به کردار تیر
بیامد به بازوی سالار پیر
هوش مصنوعی: خنجر را مانند تیر پرتاب کرد و به بازوی سالار کهنسال برخورد کرد.
چو گودرز شد خسته بر دست اوی
ز کینه به خشم اندر آورد روی
هوش مصنوعی: وقتی گودرز از خستگی به دستان او رسید، به خاطر کینهای که داشت، چهرهاش پر از خشم شد.
بینداخت ژوپین به پیران رسید
زره بر تنش سر به سر بردرید
هوش مصنوعی: ژوپین به سوی پیران رفت و زرهاش را که به تن داشت کاملاً پاره کرد.
ز پشت اندر آمد به راه جگر
بغرید و آسیمه برگشت سر
هوش مصنوعی: از پشت صدایی شنید که مانند رعد و برق ترسناک بود، و در پی آن قلبش به شدت تپید و به عقب برگشت.
برآمدش خون جگر بر دهان
روانش برآمد هم اندر زمان
هوش مصنوعی: او از شدت اندوه و ناراحتی، خون دلش به دهانش آمده و این حالت دردناک به سرعت برایش پیش آمده است.
چو شیر ژیان اندر آمد به سر
بنالید با داور دادگر
هوش مصنوعی: وقتی شیر بزرگ و قوی به میدان آمد، با صدای بلند از قاضی عادل کمک خواست.
بر آن کوه خارا زمانی تپید
پس از کین و آوردگاه آرمید
هوش مصنوعی: پس از جنگ و درگیری، پس از مدتی، آرامشی بر آن کوه سنگی حاکم شد.
زمانه به زهر آب دادست چنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
هوش مصنوعی: زمانه برای دلهای زخمی و آزار دیده، سمّی را فراهم کرده که مانند خواب تاریک و گزنده است، مشابه به چنگی که بر دل میزند و به آن آسیب میزند. این وضعیت مانند پوست پلنگ است که ظاهری زیبا دارد ولی در واقع آزاردهنده است.
چنین است خود گردش روزگار
نگیرد همی پند آموزگار
هوش مصنوعی: این روزگار به همین شکل پیش میرود و هیچ تغییر و بهبودی از نصیحتها و آموزشهای دیگران نمیگیرد.
چو گودرز بر شد بر آن کوهسار
بدیدش بر آنگونه افگنده خوار
هوش مصنوعی: وقتی گودرز بر فراز کوهها ایستاد، او را دید که به آن شکل تحقیر شده و سرانجام به پایین افتاده است.
دریده دل و دست و بر خاک سر
شکسته سلیح و گسسته کمر
هوش مصنوعی: دلش به شدت آسیب دیده و سرش بر زمین افتاده، دستش شکسته و کمرش هم خم شده است.
چنین گفت گودرز کای نره شیر
سر پهلوانان و گرد دلیر
هوش مصنوعی: گودرز با شجاعت و قدرت از پهلوانان و دلیران سخن میگوید و آنها را به عنوان کسانی formidable و برجسته معرفی میکند.
جهان چون من و چون تو بسیار دید
نخواهد همی با کسی آرمید
هوش مصنوعی: جهان پر از افرادی مثل من و تو است و هرگز با هیچ کس نمیتوانیم به آرامش کاملی دست یابیم.
چو گودرز دیدش چنان مردهخوار
به خاک و به خون بر تپیده به زار
هوش مصنوعی: وقتی گودرز آن مرده را این چنین در خاک و خون بیحال و نزار دید، به شدت متاثر شد.
فروبرد چنگال و خون برگرفت
بخورد و بیالود روی ای شگفت
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرگری وضعیتی پرداخته شده که موجودی با چنگال به چیزی حمله کرده و خون آن را به دست آورده است. این عمل به وضوح نشاندهنده خشونت و خونریزی است که باعث ایجاد حیرت و شگفتی میشود. در واقع، این تصویر نمادین به حالتی دردناک و وحشتناک اشاره دارد.
ز خون سیاوش خروشید زار
نیایش همی کرد بر کردگار
هوش مصنوعی: از خون سیاوش فریادی بلند برخواست و نیایشکنان به درگاه خداوند دعا کرد.
ز هفتاد خون گرامی پسر
بنالید با داور دادگر
هوش مصنوعی: با صدای حزین از فرزندی که به خاطر هفتاد جان عزیزش به زاری افتاده است، به داور عدالتخواه ناله میکند.
سرش را همی خواست از تن برید
چنان بدکنش خویشتن را ندید
هوش مصنوعی: او میخواست سر خود را از بدن جدا کند، اما به قدری در کارهای بد غرق شده بود که نتوانست به خود نگاه کند.
درفشی به بالینش بر پای کرد
سرش را بدان سایه برجای کرد
هوش مصنوعی: یک پرچم بر بالین او برپا کردند و سرش را در زیر سایه آن قرار دادند.
سوی لشکر خویش بنهاد روی
چکان خون ز بازوش چون آب جوی
هوش مصنوعی: او به سوی سپاه خود حرکت کرد و خون از بازویش مثل آب جوی میریخت.
همه کینهجویان پرخاشجوی
ز بالا به لشکر نهادند روی
هوش مصنوعی: همه کسانی که کینه و دشمنی دارند، با خشم و عصبانیت از بالای کوهها به سمت لشکر حمله کردند.
ابا کشتگان بسته بر پشت زین
بر ایشان سرآورده پرخاش و کین
هوش مصنوعی: در این بیت، به تلفات و جانباختگان اشاره شده است که بر پشت شانههای زین نشستهاند و بر آنها ناله و خشم حاکم است. به نوعی این تصویر به بیان حسرت و سختی ناشی از جنگ و نبرد پرداخته است.
چو با کینهجویان نبد پهلوان
خروشی برآمد ز پیر و جوان
هوش مصنوعی: وقتی که با دشمنان زورگو روبهرو نشدی، به جمع جوانان و پیران صدا بلند کردی.
که گودرز بر دست پیران مگر
ز پیری به خون اندر آورد سر
هوش مصنوعی: گودرز میتواند با تلاش و توانایی خود، حتی در برابر پیران، بر پیری غلبه کند و بر خون آنها مسلط شود.
همی زار بگریست لشکر همه
ز نادیدن پهلوان رمه
هوش مصنوعی: لشکر همه به خاطر از دست دادن پهلوان و نداشتن او به شدت گریه و زاری میکنند.
درفشی پدید آمد از تیره گرد
گرازان و تازان به دشت نبرد
هوش مصنوعی: پرچمی از نژاد گرازها و اسبها در عرصهی نبرد به نمایش درآمد.
برآمد ز لشکرگه آوای کوس
همی گرد بر آسمان داد بوس
هوش مصنوعی: صدای کوس از لشکرگاه به گوش میرسد و به آسمان طنین میاندازد.
بزرگان بر پهلوان آمدند
پر از خنده و شادمان آمدند
هوش مصنوعی: بزرگان با خوشحالی و چهرههای خندان به نزد پهلوان آمدند.
چنین گفت لشکر مگر پهلوان
از او بازگردید تیره روان
هوش مصنوعی: لشکر چنین گفت که اگر قهرمان از او فاصله بگیرد، روانهایشان تیره و نگران خواهد شد.
که پیران یکی شیردل مرد بود
همه ساله جویای آورد بود
هوش مصنوعی: افراد سالخوردهای بودند که دلیر و شجاع بودند و هر سال منتظر بودند تا با چالشی روبهرو شوند.
چنین یاد کرد آن زمان پهلوان
سپرده بدو گوش پیر و جوان
هوش مصنوعی: در آن زمان، قهرمان چنین یاد کرد و همه افراد، چه پیر و چه جوان، به او گوش سپردند.
به انگشت بنمود جای نبرد
بگفت آنک با او زمانه چه کرد
هوش مصنوعی: او با انگشت به جای جنگ اشاره کرد و گفت ببین چه بر سر او و زمانهاش آمده است.
به رهام فرمود تا برنشست
به آوردن او میان را ببست
هوش مصنوعی: به رستم گفتند که سوار شود و راه را برای آوردن او ببندد.
بدو گفت او را به زین برببند
بیاور چنان تازیان بر نوند
هوش مصنوعی: به او گفت که زین را ببند و بیاور، مانند سواران عرب که با مهارت سوار میشوند.
درفش و سلیحش چنان هم که هست
به درع و میانش مبر هیچ دست
هوش مصنوعی: پرچم و سلاح او همانطور که هست، به لباس و وسطش هیچ دست نزنید.
بر آن گونه چون پهلوان کرد یاد
برون تاخت رهام چون تندباد
هوش مصنوعی: او به یاد آن مردان برجسته و قوی، با شجاعت و سرعتی مانند طوفان به سوی میدان رفت.
کشید از بر اسب روشن تنش
به خون اندرون غرقه بد جوشنش
هوش مصنوعی: او بر اسبش نشسته و در حالی که تنش به خون آغشته است، زرهاش در این خون غرق شده است.
چنان هم ببستش به خم کمند
فرود آوریدش ز کوه بلند
هوش مصنوعی: او را بهگونهای به دام انداخت که مانند خمیده شدن یک کمند، او را از کوه بلند پایین آوردند.
درفشش چو از جایگاه نشان
ندیدند گردان گردنکشان
هوش مصنوعی: وقتی درفش را از جایگاهش ندیدند، گردنکشان و قدرتمندان دور هم جمع شدند.
همه خواندند آفرین سر به سر
ابر پهلوان زمین در به در
هوش مصنوعی: همه به ستایش او پرداختند و او را به عنوان قهرمان بزرگ زمین معرفی کردند.
که ای نامور پشت ایران سپاه
پرستندهٔ تخت تو باد ماه
هوش مصنوعی: ای نامدار، پشتیبان ایران و سپاه تو! باشد که پرستندهٔ تخت تو، مانند ماه درخشان و تابنده باشد.
فدای سپه کردهای جان و تن
به پیری زمان روزگار کهن
هوش مصنوعی: تو به خاطر سپاه، جان و تن خود را فدای پیری و روزگار کهنه کردهای.
چنین گفت گودرز با مهتران
که چون رزم ما گشت ز این سان گران
هوش مصنوعی: گودرز با دیگر سران صحبت کرد و گفت که چرا کار جنگ ما اینقدر دشوار شده است.
مرا در دل آید که افراسیاب
سپه بگذراند بدین روی آب
هوش مصنوعی: به ذهنم میرسد که افراسیاب، فرماندهای است که با این چهره بر روی آب میگذرد.
سپاه وی آسوده از رنج و تاب
بمانده سپاهم چنین در شتاب
هوش مصنوعی: سربازان او در آرامش و بیدغدغه به سر میبرند، اما سپاه من در حال حرکت و مضطرب است.
ولیکن چنین دارم امید من
که آید جهاندار خورشید من
هوش مصنوعی: اما من امیدوارم که روزی فرمانروای جهانی من، همچون خورشید، بیاید.
بیفروزد این رزمگه را به فر
بیارد سپاهی به نو کینهور
هوش مصنوعی: این نبردگاه را به آتش میکشانیم تا سپاهی جدید با کینه و خشم به میدان بیافتد.
یکی هوشمندی فرستادهام
بسی شاه را پندها دادهام
هوش مصنوعی: من شخصی با هوش را به شاه فرستادهام و او نکتههای زیادی به شاه آموخته است.
که گر شاه ترکان بیارد سپاه
نداریم پای اندر این کینهگاه
هوش مصنوعی: اگر شاه ترکان لشکری بیاورد، ما در این میدان کینهتوزی نمیتوانیم پا بگذاریم.
گمانم چنان است کو با سپاه
به یاری بیاید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: بهنظر میرسد که او مانند کسی است که در میدان جنگ با لشکری به کمک میآید.
مر این کشتگان را بر این دشت کین
چنین هم بدارید بر پشت زین
هوش مصنوعی: این افراد کشته شده را در این دشت جنگی به همین شکل نگه دارید و بر روی زین اسب قرار دهید.
کز این کشتگان جان ما بیغم است
روان سیاووش ز این خرم است
هوش مصنوعی: از جان باختگان این ماجرا غمگین نیستیم، زیرا روح سیاوش از این شادی و سرسبزی برخاسته است.
اگر هم چنین نزد شاه آوریم
شود شاد و ز این پایگاه آوریم
هوش مصنوعی: اگر چنین چیزی را به نزد شاه ببریم، او خوشحال میشود و ما هم از این مقام به دست آمده بهرهمند خواهیم شد.
که آشوب ترکان و ایرانیان
از این بد کجا کم شد اندر میان
هوش مصنوعی: آشفتگی و نزاع میان ترکان و ایرانیان کجا کمتر شده است؟
همه یکسره خواندند آفرین
که بیتو مبادا زمان و زمین
هوش مصنوعی: همه به اتفاق میگویند که بدون تو، نه زمان ارزشی دارد و نه زمین.
همه سودمندی ز گفتار تست
خور و ماه روشن بدیدار تست
هوش مصنوعی: تمام خوبیها و فایدهها از سخن تو سرچشمه میگیرد و روشنایی و زیبایی که در دیدار تو وجود دارد، همانند ماهی درخشان است.
برفتند با کشتگان همچنان
گروی زره را پیاده دوان
هوش مصنوعی: با کشتگان رفتند و زرههایشان را که به صورت نیمهجان و بیروح بر زمین افتاده بود، به صورت پیاده جمعآوری کردند.
حاشیه ها
1402/08/29 16:10
عبدالرضا فارسی
برنوشتند یعنی طی کردند زیر پا گذاشتن